خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

روزای بی مادری

سلام دوستای خوبم
امروز دقیقا یک ساله که دیگه نفس های گرم مادرم رو حس نمیکنم
بیماری سرطان یک سال پیش همه ی زندگیم رو ازم گرفت
چرا نمیتونم با این اتفاق کنار بیام
دوستای خوبم کمکم میکنین؟
یک آهنگ متناسب با حال خودم آوردم که میتونین از این لینک دانلودش کنین
فعلاً

۳۱ دیدگاه دربارهٔ «روزای بی مادری»

درود. درد سنگینیه ولی چه کنیم از دنیا بیشتر از این هم انتظاری نیست.
من فقط میگم ببین چه چیزی اونو خوشحال میکنه, ببین از چه کاری خوشش میاد, ببین چه کاری ازت خواسته که انجام بدی.
اگه این کارا رو بکنی مطمئن باش که هم خودت آرومتر میشی و هم اون بهت افتخار میکنه و هواتو داره.
ممنون که دردتو با ما به اشتراک گذاشتی.
موفق باشی.

سلام سارای عزیز
جوابت رو به کامنت شهروز که خوندم دیدم شرایط یکی از بهترین دوستای منو داری
دقیقا همسن خودته ۲ سالگی پدرشو از دست داد ۱ سال پیش هم به دلیل بیماری سرطان مادرشو از دست داد
اینا رو گفتم که بگم شاید نتونم بگم درکت میکنم، ولی میتونم بگم از این رو که صرفا ناراحت شدم حرف نمیزنم
اولا قطعا آمرزیده هستن چون یه مادره
ثانیا تو اگر میخوای خوشحال و آروم باشه پس شاد زندگی کن، به اهداف و آرزوهای قشنگت تو زندگی فکر کن و راه رسیدن بهشون رو در پیش بگیر
مطمئن باش اینجوری میتونی خوشحالش کنی
ببخش زیاد حرف زدم
شاد باشی همیشه

سلام عزیزم
روحش شاد.
ببین همین که اینجا نوشتیش و همین که در باره ش حرف زدی باعث میشه آرومتر بشی اگه وسط این کامنتها گریه هم بکنی اشکالی نداره ولی مطمئن باش بعد از این پست آرومتر میشی.
سارا جان ببین من شنیدم که روح امواتمون میان به ما سر میزنن اما از شیون و گریه و زاری اصلا خوششون نمیاد و چون عذاب میکشن از پیش ما میرن پس اگه میخوای روح مامانت پیشت باشه و تو حسش بکنی بهش نشون بده که بدمن اونم میتونی زندگی کنی و یه خانم به تمام معنا بشی.
براش فاتحه بخون قرآن بخون و خوشحالش کن.
مطمئن باش اگه تو هم همین الآن خدایی نکرده فوت کنی به قدری سرت شلوغ میشه که فرصت نمیکنی بری پیشش پس نخواه که زود بری پیشش چون نمیتونی بری و ببینیش.
بمون همینجا زندگی کن مادر شو فرزندت رو تربیت کن و کاری بکن که همه به مادرت به خاطر داشتن فرزند صالحی مثل تو احسنت بگن اینا کاراییه که تو میتونی برای شادی مامانت انجام بدی.
نبینم غمگینیاااا.

سلام خانم حبیب زاده.
بهتون تسلیت می گویم. امیدوارم که هیچ وقت توی زندگیتون غم و غصه نداشته باشید.
هر کاری که مادرتان از شما خواسته را به خوبی انجام بدید که روحشان شاد باشد. سعی کنید همیشه کاری بکنید که روح مادر عزیزتان شاد باشد.
حرفهای من نمی تونه از درد شما کم کنه ولی دلم می خواهد ما را هم شریک غم خودتان بدونید.
امیدوارم همیشه دلتان شاد باشد.

سلاااااام و درود بر سارا خانم اول بهتون تسلیت میگم امیدوارم که خدا بهتون صبر جمیل اطا کنه میدونم که نمیتونم احساس درد و رنجهایی که شما کشیدید رو نه تصور کنم و نه بفهمم ولی میدونم که چه دردیه که مادر نباشه چه دردی هست که دیگه دستهای مهربونش صمیمانه نوازشت کنه ببین باید باهاش کنار بیای شاید بگی تو جای من نیستی تا بفهمی این یک سال چی کشیدم حق داری اینُ بگی اما بازم بهت میگم صبر کن که بهترین چیز صبر هست بازم اگه بد حرف زدم ناراحتت کردم نتونستم کمکت کنم ببخش و به پای این بگذار که من این درد جان کاه را هنوز نکشیدم و نمیدونم که چه قدر سخته

ببخشید من حواسم نبود دکمه ی ارسال رو زدم کامنتم نصفه ارسال شد به هر حال بازم مرسی بابت این پستی که این جا گذاشتید و مارو قابل دونستید و باهامون درد و دل کردید تا یک کم سبک بشید بابت آهنگ هم مرسی گوشش دادم آهنگ خوبی بود و امیدوارم این قد اتفاقات با حال براتون بی افده که این واقعه ی تلخ که شاید فراموش نشدنی باشه یه کم تحملش واسطون راحتتر بشه بازم مرسی از شما در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام
منم مثل تو میشم
امروز
فردا
۲روز دیگه
نمیدونم
همش ازم میپرسین که چرا چشماتون مثل خون قرمزه
اینجا دلیلش رو بهتون میگم
حقیقتش این شبا میترسم بخوابم
میدونی چرا؟
میترسم صبح چشمم باز بشه ببینم ندارمش
پس دارم از لحظه لحظه داشتنش استفاده میکنم
درس بخون تو کارت پیشرفت کن و موفق باش مامانت با اینا خوشحال میشه
ببین مگه تو از خوشحالی اون خوشحال نمیشی؟؟

سلام مهندس
شما همش یه جوری حرف میزنین که دهن آدم جلوتون بسته میشه و جوابی برای حرفاتون پیدا نمیکنه
بازم میگم اگه من کار دارم و دارم تو کارم موفق میشم هیچ دلیلی نداره به غیر از محبت های بی حد و اندازه شما
راستی تو رو خدا بیایین بگین که نامه ای که من رو میزتون دیدم الکی و دروغه

سلام سارا جان.
خدا رحمت کنه مادرت را و روحش را قرین شادی.
نمیدونم چی بگم چون سخته در این موارد حرف زدن. خوشحالم که میگی که به تمام خاستهاش عمل کردی.
میدونی که اون حواسش بهت هست و آرزو داره که تو شاد و موفق باشی.
آهنگت خیلی زیبا بود ممنون عزیزم.
موفق باشی.

سلام، از اتفاقی که برای شما افتاده ناراحت شدم.
اما، غم خوردن چیزی رو حل نمیکنه. از اون‌جای که شما با آهنگ سعی کردید خودتون رو آروم کنید من هم براتون یه آهنگ اوردم. آهنگ بی کلام.
اسمش هست last fallen leaf
امیدوارم که مفید و مورد پسند باشه.
http://up.shamsipour-ac.ir/uploads/files/1395/ordibehesht/d_02-Last-Fallen-Leaf.mp3
راستی اگه، خواستید به من یه ایمیل بزنید تا هر وقت یه آهنگ پیدا کردم برای شما هم بفرستم.
danesh111393@gmail.com

سلام خانم حبیب زاده واقعا از دست دادن عزیز خیلی سخته من هم روزایی که پدرم رو از دست داده بودم خیلی غصه میخوردم
به مرور سعی کنید با این واقعیت کنار بیایید یواش یواش هم عادت میکنید بالاخره همه ی ما یه روز از این دنیا میریم خدا مادرتون رو رحمت کنه

سلام بر سارا خانمی عزیزم
خب اولش که دست دوستی و خوش آمد گویی چون یادم نیست قبلتر دیده بوده باشمتون من بانو از اصفهان.
و در مورد مادر عزیزتون که عزیزم خدا رحمتشون کنه و مطمئن باش الآن در بهشتی هستند که همیشه زیر پاشون بوده و راحتند و در آرامش و مطمئن مطمئن باش فرشته ای مثل مادر حتی در بهشت اون دنیا هم دخترش رو فرزندش رو فراموش نمی کنه و همیشه همیشه هوات رو داره سعی کن شاد و خوشبخت باشی تا مامانت هم خوشحال باشه
“خدااایاااا سارا خانمی رو هواش رو داشته باش و مادرش رو هم غرق رحمت خودت کن

درود
روزهای بی مادری : چقدر سخته .
من دوبرابر شما سن دارم اما با گذشت هشت سال و هفتاد روز هنوز دلم پردرده ، برای همین هم نمی تونم چیزی برات بنویسم .خدایشان بیامرزد .معلومه بیشتر از مامان های دنیا با محبت بوده . خدا رحمتش کند . خیلی خلاصه و قشنگ نوشتی ، حسودی ام شد .همین بانو آنقدر برام نوشته که علاجم نشده و نتونستم خلاصه بنویسم .
کمی از درد خودم می نویسم تا درد تو فراموشت بشه : همین ششم اردیبهشت ساعت دوازده شب برای استقبال از پسر عمویم رفته بودم که متاسفانه همراه با او و همسفرش مثلا پدرم و همسرش هم بود ؟ من علی رغم تاکید بزرگان مخالفت کردم و به سمت در منزل عمویم برگشتم که با ابراز ندامت و ناخشنودی پس از ملاقات با پسر عمو ، متوجه شدم که او به ظاهر پدر در مقابۀم است و بیان کرد آقا قنبر ! طفره رفتم ۱ اما دستش را دراز کرد ؟ مجبور شدم از سرم ردش کنم اما با گرفتن دستم چنان مرا به سمت پائین کشید و دیده بوسی کرد که تمام غم های عالم در ذهنم زنده شد ؟ ساعت ۱۲.۵ به منزل برگشتم اما تا ساعت سه و نیم نیمه شب غصه خوردم و ناراحتی کردم و حسرت داشتن مادر را خوردم .من هم مادرم را از دست داده ام اما اصلا از وجود پدر لذت نمی برم و سخت رفتارش آزارم می دهد .همین دیروز از همسرم پرسیدم ممکن است غصه از دست دادن این زمان را در آینده بخورم .اما آماده ام تا غصه نخورم .نگران نشوم و به وظیفه خودم عمل کنم .از بودن در کنار خوبی های عالم لذت ببرم و به دنبال حصول به هدف خلقتم که نمی دانم چیست باشم .خوب سارا حالا تو چی برای من داری بنویسی .من به این گنده گی هم از خودم می پرسم چرا یکی تا شصت سالگی مادر دارد ولی من در سی و پنج سالگی درد بی مادری را تجربه کردم .این همه برای چه امری حادث شده است .بدرود .که من تصور غم شما را نمی توانم تحمل کنم .

دیدگاهتان را بنویسید