خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تربچه و شکلات و پشمک و دکتر

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت شنوندگان عزیز. امروز ما اومدیم با یک برنامه ی آشپزی و سفره آرایی و غذاپزی و آشپزون و نون پزون و شوکولات بُرون و سبزی خورون مخصوص و خاص شما نابینایان عزیز و روزه دار… شالله طاعات و عباداتتون هی قبول درگاه الهی باشه و هی از خدا میخوام که هیشکدوم وزن کم نکنین تو این ماه عزیز و به همین وخت و ساعتم خدا را قسم میدیم که همین امروز فردا هلال ماه شوال رؤیت بشه که بدجور دلمون هوای عید فطر کرده… خدا شاهده بخاطر نماز عیدش میگمااااااااااا…خخخخخخخخخ….
خو همکار عزیز هم لطف بفرمان سلام کنن تا من شروع کنم…خخخخخخخ

-آقای داداش زادت صحبت میکنه .خو سلام عرض میکنم خدمددون !بفرماین بینیم چی میخواین آموزش بدین .!
-خو بیمیر… تو همکارمی آخه؟ تو کارشناسی مثلاً… برو بیشین تا صدات نزدیم حرف نزن…خخخخخخخ
خو بقول بزرگترا بریم سر اصل مطلب… نابینایان عزیز قراره امروز با همدیگه سفره بیاراییم… راسی قبلشم بهتون عارض شم که امروز دو تا کارشناسم به پستمون دعوت کردیم که نیازی به معرفی ندارن… اص خودشون به زور اومدن تو… راشون نیمیدادیم والله… درا هل دادن مث آپاچیا هفت تیر کشیدن گفتن دعوتمون نکنید آدم رباییتون میکنیم و از ننه باباهاتون پول میسونیم جنازه هاتونا سیا سوخته و غیر قابل شناسایی تحویلشون میدیم بعدم همچون شیاطین دوزخی خندیدن که: یاه یاه یاه… صدای دوزخی یکیشونا که شنفدین همین یه دقه پیش… ایییششششش…
ای رو آب یاه یاه کنید…
خو میریم سر همون اصلِ مطلبه…
دوستان عزیز شوما فرض کن برات مهمون اومده و دلت میخواد سفره ای که جلوش میچینی سفره ی قشنگی باشه… قبلش بپر برو سر کوچه از لوازم شیرینی پزی یه دو سه تا قالب کوچولوی قلب و گل بخر صد تا صد تومن… خب؟ حالا بیا بیشین و آرایش سفره ت رو شروع بنما… سبزی و سالاد به قشنگ شدن سفره کمک میکنه… شما سبزی رو هولوکی بیریز تو ظرف سبزیت که میتونه یه ظرف بزرگ گرد باشه بعد تربچه ها رو ورقه ورقه کن.. اونقد نازک که وقتی میخوای با قالب بش شکل بدی دستت درد نگیره… حالا قالب گل رو بردار و بذار روی تربچه ی بریده شده و فشار بده… خب اولی و دومی و سومی و چارمی و هی اینقد درست کن که خسته شی بیفتی…هاههاهاهاهاهاه… بعد این گلهای تربچه رو بردار و یکی یکی بچین روی سبزیها… شما دورش بچینی قشنگه… در راستای دیواره ی ظرفت… یه چن تام دقیق بذار وسطش… حالا فرض کن ظرف ماست داری… چن تا خیار هم بردار به همین ترتیب حلقه حلقه کن و با قالب، گل و قلب از توش در بیار بگذار روی ظرف ماستت…از برگای ریحون و نعنای سبزی خوردنم میتونی بذاری وسط ماستت …یا خدااااااااااا.. یکی دو تا یا سه تا بسه… ورنداری مث مامان من کل سبزی خوردنا خالی کونی تو ماست؟ هاههاهاهاهاهاهاهاهها… برای سالاد هم دقیقاً از همین روش میتونی استفاده های شایان بنمایی…خخخخخخخخخ… چن تا نکته کوچولوام بگم و میکروفونا بدم دس همکارم… برای سس سالاد میتونی از آویشن استفاده کنی و بجای شکر عسل بریزی توش…
خب همکار محترم شوما بفرمایید که چطوری میشه شوکولات پخت؟ خخخخخخخ

***

لی،لی،لی،لی،لی لی لی لی،لام لاااام،
شلالالالاااااا،م،ی،که،خوبید بر بچ گوشکنی عزیز و کلا باحااال،
میگم این میکروفون رو بده من،//// آهااااا آفرین گیگیلی جونم خخخخ،
خب من خواستم اول آموزش یه شکلات خوشممزه لو بهتون بدم بعدش کلا کلا پشیمونم شد که،یکمی رفتم به دوران بچهگیا و یه مطلبی که چند روز پیش خوندم منو مصمم کرد که از دنیای بژلگا ننویسم و بلم واشه خودم از اون موقع بگم،
هوم هوم هوم،

بچه نبودیم که ما، بره بودیم،
صبح خروس خون همچین آروم، بدون نق و نوق یعنی کلا بگم که بدون هیییچ هیس و فیسی یعنی هاااا از خواب بیدار می شدیم و صبحونه خورده و نخورده، یه مسافت چند صد متری رو پیاده گز می کردیم تا مدرسه، سرویس کجا بود؟ تازه اون سالها سرد هم بود، یه کاپشن خرسک و یه کیف صد کیلویی و دست های لبو شده از سرما،آخی ناژی الهی گناهی بودیم کلا خب که،
تو مدرسه هم بره بودیم، از ترس ناظم همچین رو خط سفید ده سانتی وا میستادیم که یه سانت از کفشمون از خط بیرون نمیزد، بازیمون چی بود؟ طناب بازی و لی لی و توپ بازی!! صبح لی لی، ظهر لی لی شب لی لی، خلافمون چی بود؟
پنج تومن میدادیم بابای مدرسه، یه تیکه پلاستیک مچاله میذاشت کف دستمون، یه قاشق هم قره قوروت چرک صد سال مونده میریخت روش، ما هم با لذت ، ددِ ِبلیس،بلیسش میکردیم کلا، یا فوق فوقش، فوت فوتک میخریدیم، که عبارت بود از دو ممیز سه دهم گرم آرد نخودچی مخلوط با شکر، تو یه پلاستیک چهار سانتی، که به طریقه فوق امنیتی مهر و موم و منگنه کاری میشد، با یه نی کوچولوی نارنجی کنارش.

البته این فوت فوتک رو بیشتر مواقع نمیخوردیم، نگه میداشتیم که فوت کنیم تو سر و کله ی مخبر کلاس که چغلی همه رو میکرد.
ظهر که میشد، همون مسافت طولانی رو برمیگشتیم خونه، دستشویی ها مثل الان نبود، ورِ دل آشپزخونه! یا تو حیاط بود، یا تو راهرو، دست و رومون رو می شستیم و ایضا جورابامون رو، رو نرده پهن میکردیم، تازه میومدیم تو، همچین بره های نانازی بودیم که همون بغل جاکفشی دفتر کتاب رو پهن می کردیم و میشنستیم به مشق نوشتن،تموم می کردیم، برنامه ی فردا رو هم حاضر میکردیم، مثل الان نبود که خاله و عمه یه دست بچه رو ماساژ میدن، عمو و دایی اون یکی دست رو ،تا بچه چهار خط ب آخر رو بنویسه، اینقدر مشق مینوشتیم که گوشه ی انگشت وسطی قلمبه قلمبه بود، همیشه، میخچه وار،
بوی ناهار دل می ربود ولی ولیییی باید و باید صبر میکردیم تا بابا بیاد،همه با هم غذا بخوریم، تنهایی خوردن و جدا جدا خوردن نداشتیم، والاااااااا جرات الیور تویست رو هم نداشتیم ،که بگیم ما گرسنمونه، باید صبر میکردیم، الان اگه بود میشد مصداق بارز کودک آزاری، ولی اون موقع درس صبر بود واسه ما،

غذا هم هر چی بود، آبگوشتی، کوفته ای، لوبیا پلویی هر چی بود میذاشتن سر سفره،

مثل الان نبود که مامان ها هی بگن: الهی دورت بگردم، فدات بشم، مرغ نمیخوری؟ کباب بخور، دوست داری زنگ بزنم پیتزا برات بیارن مادر قربونت بشه!!! هر چی بود میخوریم خدا رو هم شکر میکردیم،هیییی روزگار،
الان که به نسل جدید نگاه میکنم، میبینم، ما هنوزم همون بره های مظلوم و بی دفاع و البته معصومی هستیم، که هنوز که هنوزه تو چنگال زندگی لی لی میکنیم..

بعضی “ضربه ها” نمی بـُــره،زخم نمیکنه،حتّی خراش هم نمیندازه،
فقط “دردت” میاد،اونقدر که نــــــــــــفست رو “بند” میاره.
هوم،هوم،هوم،خواشتم همینجا تمومش کنم ولی نهههه،حیفم اومد،به دلم گفتم بژال اینو هم واشه بچههای ناناژی اینجا بژالم شاید یه درس بزرگی واششون بسه که،
خب بلیم که بلیم:::
///یه نوشته قشنگ از خانم تهمینه میلانی :
به مردی دل ببند که از علاقه اش به خودت مطمئنی…
قانون رابطه ها این است:
مرد باید عاشق تر باشد..
مرد است که باید برای داشتنت تلاش کند…
مرد است که باید پر باشد از نیاز ِ به تو…
مرد است که باید بجنگد!!
تو چرا نشسته ای کنج اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای و اشک میریزی و روزهایت را آتش میزنی!
چند سالت است مگر؟!؟
اینکه مینویسی خسته شده ای…
اینکه مینویسی دیگر کشش نداری…
این فاجعه است!!! فاجعه
این روزهایت، بهترین روزهایت هستند…
حالاست که باید بخندی..
حالاست که باید رها باشی و آزاد…
حالاست که باید دخترانگی کنی!!
نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنج اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زار بزنی برای نداشتن مردی که حواسش هم به تو نیست!!!

.

.
برگرد دختر…

برگرد به زندگی…
اینو همه دخترایی که خودشون میدونن که با اونام حتما و حتما بهش عمل کنن،جواب میده هاااا،
خب دیگه کلا یعنی کلا و کلا خودمم نمیدونم در هم بر هم شد که،یعنی همه چی قاتی پاتی یعنی هاااا،خخخخی،
///
کاش میشد زندگی تکرار داشت . . .

لااقل تکرار را یکبار داشت . . .

ساعتم برعکس میچرخید و من . . .

بر تنم میشد گشاد این پیرهن . . .

آن دبستان ، کودکی ، سرمشق آب . . .

پای مادر هم برایم جای خواب . . .

خود برون میکردم از دلواپسی . . .

دل نمیدادم به دست هر کسی . . .

عمر هستی، خوب و بد بسیار نیست . . .

حیف هرگز . . . “قابل تکرار” نیست…
تمام تمام،فرت فرت،

خب دیگه میکروفون رو میدم همکار بغلی،خخخخ،من دیگه خدافسیی

*

*
خب برگرد… وقتی میگه برگرد برگرد دیگه… عه.. خخخخخخ….بزنم الان گردنت بره؟ شوکولاتت کو؟ شیرینیت کو؟ سفره آراییت کوجاس دقیقاً؟ الان شکایتت رو بکنم به کارشناس برنامه؟ الان با همین قالب قلب قلبیه تیکه تیکه ت بکنم بذارمت رو سبزی خوردن وسط سفره؟ هاههاهاهااهاههااهاه…. الان مث دوغ هَمِت بزنم با بریونی فردا افطار بذارمت سر سفره؟
*
*

اییییییییشش .چقد میحرفین شوما دو تا بابا ..برین کنار تا ماهتون طلوع کنه و به دُر فشانیهایِ ارزشمندش بپردازه دیگه …!

خب ضمن عرضِ سلام و خسته نباشید .حضور حضار محترم !همونطور که حتماً از نفس این پست وزین متوجه شدید این پست توسط چند نفر به رشته تحریر در آمده است.

دلیلش هم این میباشه که میخواستیم در تجربه ای جدید و در نهایتِ خلاقیت !پستی رو بزنیم که چند نفر درش سهیم باشند اصلاً کوه خلاقیت و تفاوت که میگن ماییم .خخخخخخ .در واقع پست بازار مشترک شده …!

خب سفره آرایی که متعلق به عمه فرتوت و سالخورده ام  رهگذر میباشه×اشعار زیبا و خاطره هم مربوط به ملیسا !اما اینجا جای ماهِ مسلمِ گوش کن خالی میباشه که طلوع بفرمایند و تزیین کنن این پست رو با حضور ارزشمند و ویژه شون.

جناب ماه گفتن حالا که با توجه به سفره آرایی و خاطره ای که دو پارتنر قبلی زحمتشو کشیدن !یکی از کارهای خودشون ،از ترانه هاشون رو که به زبان انگلیسی سرودن و در سر تا سر جهان پخش شده رو اینجا با شما به اشتراک بذارن .!
ترانه بسیار آرامبخش میباشه عزیزانم .خوانندگان زیادی از استاد تقاضا کردن که اجرا بکنن آهنگ رو .اما ایشون آهنگ رو به یکی از خوانندگان مسلمان به نام ماهر زِین سپردن که اجراش بکنه و الحق که فوق العاده اجرا فرموده و زحمات ماه رو بی پاسخ نذاشته !

-وای چی میگی برا خودت ..ای الکی چرا شانتاژ میکنی آخه ؟

-وای باز این وجدان اومد !بابا ما نخوایم شوما رو بیبینیم کیو باس ببینیم !

-ساکت شو .نذار بگم که امتحاناتم به زور به زبان انگلیسی میمرقومی حالا واسه من داعیه ترانه سرایی داری .!
-وای وجدانم یه بار دیگه بگو :چی چیِ ترانه سرایی ؟

-داعیه نشنیدی نکنه ؟

چرا دوستان میملاحظه فرمایید که وجدانمم چون خودم فرهیخته میباشه و در لفاظی تبحری خاص داره .احسنت بر تو وجدان عزیزم !خب حالا دیگه برو بگیر لالا کن .عمو با دوستان صحبت کنه .برو آفرین ..

!خلاصه می فرمودم که شما میتونید ترانه زیبای

rest of my life

رو از

اینجا

دانلود نموده حالشو ببریدد.

یعنی هلاک این پستم .خب عمه اسم اینو که میذاشتی آش شله قلمکار بیتر نبود یعنی ؟!

از اتاق فرمون اشاره میکنن که ظاهرا بعد از اتمام فرمایشات بنده ی بیشترین !!!!!!.یکی دیگه هم .یک حقیر سراپا تقصیر دیگه هم میخواد بیاد و چند کلمه ای عرض کنه انگار !!!!!

میدونم که دوست ندارید که من میکروفون رو به آن کمترین بسپارم و رحمت رو کم کنم !اما دیگه تقدیر اینجوریه عزیزانم !امیدوارم که این اولین تجربه که ظاهرا بانیش عمه ام هم هست اینطور که از شنیده ها حاکی میباشه !جالب باشه .و شوما رو به نوشتن پستهایی مشترک رهنمون شه …!!

هعععععععععععععععع

هایی بَنده ی کمترین .بیا میکروفون رو از استادت بگیر .

زیاد نحرفی دیگه بچه ها وخ ندارن به عرایض تو گوش کنن .!

*************
هی اینجا چه خبره اتاق فرمون و دست اندکاراشو فرستادین به دَرَک که…هههاهاهاهاهاههااهاه… پرواز.. پسرم تو قرار نبود طرز سبزی پاک کردن رو به خانومای سایت یاد بدی آیا؟
دوستان منظور پرواز این بود که در حین گوش کردن این ترانه سبزی ها را با طیب خاطر میشه پاک کرد و شست و سِرو کرد و تزیین کرد… ای بیمیری با این کارشناسیت…خخخخخخخخخخخخخخ… خب بعد از پاک کردن سبزیها پرواز را به قطعات مساوی تقسیم کنید… قالب هم نمیخواد.. همین طوری به جای نون بذاریدش ته برنج ته دیگ شه و زیرش رو زیاد کنید تا طلایی شه… سپس بعد از سِروِ پلو ته دیگه را در آورده و بندازید تو سطلِ آشغال چون بجای طلایی سیاه و کبود شده بدبخ…هاههاهاهاهاهاها…

****

چه خبرتونه نصفه شبی نمیذارید بخوابیییییم!

من نمیدونم شما با این ذهن خلاقتون چرا تا حالا یه کاشفی، مخترعی، فضانوردی چیزی نشدید!

ببین گلپریجون، اون وجدان اکثراً خوابت رو یه تکونی بهش بده، بفهمونه بهت که تو چراغ قوه ی محله هم نیستی چه برسه به مااااااه خخخ.

بچه ها به جان خودم من خودمم نمیدونم چی به چیه. فقط رهگذر به من گفت بیا بعد از من و پرواز و ملیسا یه چیزی بنویس تنگ این پست. منم همینطوری اومدم ببینم چه خبره.

ولی انصافاً ایده ی باحالی بود. شما هم بیایید تیمهای سه چهار نفری یا حتی بیشتر تشکیل بدید با هم پست بزنید. پستهای باحالی میتونه از توش در بیاد.

حالا که ملیسا طرز تهیه ی شکلات رو پیچوند، من براتون طرز تهیه ی پشمک یزدی رو میذارم. یعنی یه بار بخوری دیگه هیچ شیرینی دیگه ای نمیخوری. این پشمکهای متفرقه و حاج عبدالله و حاج خانم زینت و شرکا به جز آبجی کوچیکه رو هم بذارید کنار. این پشمک یزد زمین تا آسمون با بقیه ی پشمکا فرق میکنه. حتی با اونایی که سر چوب میزدن این دستفروشا میدادن بهمون. جالبم این بود که زرتی این پشمکه سر چوب سفت میشد و دیگه پشمک نبود میشد یه تیکه سنگ خخخ.

خب دیگه بسه. این شما و این هم طرز تهیه ی پشمک یزد:

مواد لازم برای تهیه پشمک یزدی:

  1. شکر /۳کیلو
  2. آرد/ ۷۵۰ گرم
  3. روغن جامد/ نیم کیلو
  4. سرکه/یک قاشق غذا خوری
  5. آب ۱/۵ کیلو

طرز تهیه:

ابتدا آب وشکر را مخلوط کرده روی گاز قرار داده و بعد از جوش آمدن سرکه را به آن اضافه می‌کنید تا بصورت عسل در آمده. روغن و آرد را روی گاز قرار داده تا به مانند حلوا قرمز شود. شکری را که به صورت عسل در آمده داخل چند سینی چرب شده ریخته بعد از سرد شدن مثل خمیر مجسمه به اندازه ای مالش داده تا تغییر رنگ داده تا به صورت آدامس سفید شود. آنرا داخل سینی گرد بزرگ در ابعاد ۱/۵ در ۱/۵ مانند کلافهٔ نخ فرش بزرگ دور آن بریزیم و آرد و روغن سرخ را وسط سینی ریخته وکم کم آرد و روغن را به مواد می‌مالید با دست دور تا دور سینی که روی عسل که به صورت طناب در آن قرار گرفته می‌مالیم و دور هم پیچیده شود تا بصورت حلقه ای کوچک در آمده و آن را دوباره وسط سینی آورده و روغن تهیه شده تا ۱۰ بار اول به آن اضافه شود.

خب دیگه. آقا شهروز خوابش گرفته. به جان خودم سر و صدا ازتون بشنوم، حساب کاربری همتونو میبندم. میشینم وسط محله تهنا تهنا واسه خودم پست میزنم بعد زیرش خودم واسه خودم کامنت میذارم بعد به خودم مدال میدم بعد میام کامنتهای خودمم جواب میدم. خلاصه همچین آدم بی اعصابی هستم.

خب بگیریم بخوابیم.

خااااااااا پوففففففف. خاااااااا پوفففففف. خاااااااا پوففففففف.

یا خداااا! خواب پرواز رو دیدم داشت با قیافه ی کریهش به من نزدیک میشد. یعنی آدم خواب اژدها ببینه خواب این پروازو نبینه.

دیگه بدخواب شدم. ولش کن خوابو. بیایید با هم گپ بزنیم. چه خبر بچه ها! چی کارا میکنید با امتحانا و روزه و این حرفا؟ بیایید بگید ببینیم کجایید، چی کار میکنید، با کی میرید، با کی میایید و خلاصه بگید تا بدونیم ازتون.

رفتم بخونمتون.

مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.

بدرود.
خو یعنی چی خدافظی میکونی؟ صاب پست منماااااااااا… باریک الله.. به این میگن یه پسر خوب… با این دست و پنجه ایکه اینجا از خودت نشون دادی دیگه باس عمه ت برات دس و آستین بالا بزنه یه پشمک براد بسونه سق بزنی…هاههاهاهاهاهاهاههاها…
شاید پست بعدی طرز تهیه ی پرواز پلو با ملیسای چش بلبلی رو آموزش بدیم بهتون…دنیا رو چه دیدی؟ ههاهاهاههاهاهاه
خب برم از اون بالا کپی پیست کونم بیارم پایین جمله ی این مدیرا…
مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.
رفتم بخونمتون.

۱۳۲ دیدگاه دربارهٔ «تربچه و شکلات و پشمک و دکتر»

سلااااااااااااااام به رهگذر عزیز و دوست داشتنی و ملیسای نازنین و پرواز و حسینی..
از اول تشکر کنم بیام تا آخر هاهاهاهاهاهاهاها..
رهگذر جونم مرسی عزیزم که جدا این پست را کم داشتیم خیلی به موقع بود من که الان منتظر اذانم اومدم که یه سر بزنم و همش در رفت و آمد بودم دلم نیومد که پست را نخونم… مثل همیشه شاد و پر از خنده بود نوشتهی تو مرسی رهگذر جونم….
ملیسا مرسی برای خاطرت و مرسی بیشتر برای شعرت و ای کاش که
زندگی یکبار تکرار داشت فقط یک بار…
کاش.
دکتر پرواز مرسی کلی برای آهنگ…
اما حسینی ببین الان ساعت ۴ صبح و من الان وسط محله نشستم و میخوام سر و صدا کنم تا ملت بیدار بشن میخوام ببینم کی چی میگه هان!!!!!!!؟؟؟؟
در کل بسیار بسیار پست باحالی بود و بی نهایت لذت بردم از این پست بینظیر.
از همتون برای زحمتی که کشیدید نهایت تشکر را دارم.
راستی یه نفر مدال نقرهی من را بده که من مدالم را لازم دارم خخخخخخخخ خخخخخخ…. ببین اینکه الان کامنت میذارم مدال داره ها اون هم طلا هاهاهاهاهاهاهاهاهاها….
موفق باشید……

آفرین میبینم که دو تا از پسرام بالاخره دست دوستی به هم دادن و بدون اینکه بزنن توی سر و کله هم دارن آداب امور کدبانو بودنو یاد میگیرن هههه شبو شور بدو برو اسپند بیار . پرواز تو هم برو آجر بیار خخخ آره آجر ،آجر برای کوبیدن میخ دوستی و مودت همه شماها ههههه
رهایی مرسی که هستی . من ازون پشمکا که سر چوپ میزدن هوس کردم . پشمک حصیری بهش میگفتم. از اون ابرهای سفید هم که مثل پشمک حصیریه میخوام . ازون ابرای پشمکی سفیییید که مژده بارونو میدن .
ملیس خانوم مرسی دخترم .

بچه ها منم رمزم رو میدم, در ادامه کامنت من یه شیش هفتایی بکامنتین, هههاههااهه.
خیلی با مزه بود, ایول بچه ها,
آکله بیگیریند,
راستی من یه امتحان دیگه دارم, کاش تموم بشه زودی,
خلاصه که خدمت تک تکتون رهگذر, پرواز, ملوسا, و شهروز الدوله ارادت دارم,
پستتون حرف نداشت,

سللللااااام ک به به به بیین کیا اینجان.خییییلی باحال بودین بچه ها.رهایی جونم میسی بابت آموزش باحالناکت,پرواز مرسیییی عجب آهنگ خوبی بودش.ملیس متنت عاااااالی و شهروز؟وای شهروز تو چی گفته بودی خخخخخخ وای واااای حافظه خوشگلمو دارم از دست میدم تخصیر شماااااااست هاها.شاااااد شادان باشین بچا دوباره ببینیمتون.خدافس همگیتون.
ها شهروز خیییلی پستت آموزنده بود یاه یاه یاه.

سلاااام.
خب منم فعلاً این کامنت رو بذارم تا ببینم چی میشه.
از همه سپاااس.
فاطمه تو نگران نباش من اصولاً فقط حرف میزنم تا عمل خخخ. رعد این پسر دکترنمات هیچی از آداب معاشرت نمیدونه. هیچییییییی. پس خیلی امیدوار نباش. این اصلاً مغزش آب شده انقدر درس خونده خخخ.

سلاااآآآاااام سلاااااااآآآآآاااااآآآآاااام و دروووووووووود درووووووووووووووود بر اول ننه رهگذر و بعدش ملیسا خانم و بععععد به پرواز دکی محله و بعدش هم به داش شهروز میگم ننه این قد خندیدم که دارم روده بر میشم میگما ننه عجب پستی بودا یعنی به معنی واقعی کلمه پست شوله قلم کار بودا میگما عجب سفره آرایی بودا ملیسا هم که مارا برد به عالم بیست و خوردهی پیش اون موقعا که اگه خوابت میومد سرت رو میذاشتی روی پای مامان عزیزت و ای میچسبید خواب بر روی چنین بالشت گرم و نرمی یا خوردن بیسکویت مادر که هیچ وقت مزهش یادم نمیره و یا اون شیرایی که توی شیشه بود و میخریدم دونهی بیست یا بیست و پنج تومان یا وقتی گشنم میشد و کنی پول داشتم میرفتم بقالی محله یه نوشابه از اون شیشه ای ها که یه گازی داشت که نگو و نپرس با یه کیک میخوردم یا با بر و بکس بازی میکردم راستی یه هم بازی هم داشتم که الآن فکر کنم واسه خودش یه خانم با کمالات شده الآن باید یه بیست هشت نه سالی داشته باشه و چه خاطراتی که با این هم بازیم ندارم خب دیگه عالم بچگیه و ما ها هم از روی بچگی با هم هم بازی بودیما این رو گفتم که سوء برداشت نداشته باشید و همین طور یادش بخیر توی مدرسه ی شوریده تا چشم معلم رو دور میدیدیم یا توپ گلبال رو از دفتر کش میرفتیم و باهاش بازی میکردیم و یا توی توپ پلاستیکی پر سنگ ریزه میکردیم و یه دست فوتبال میزدیم
میگما این دکی از کی اشعار به زبان انگلیسی میگه ما بی خبریم حااااااالااااا باااایییید برم این دست پخت دکی پرواز رو بدانلودم و بگوشم تا ببینم چی ساخته
میگما شهروز پسر ای کلک تو هم آشپزی بلد بودی و رو نمیکردی من رو باش که فکر کردم تو فقط بلدی ظرف بشویی پستای خیالی بنویسی و هی با خودت بحرفی به هر حال من که دیروز امتحانم تموم شد خیلی این استادم سؤالاش رو سخت داده بود این قد سخت که میترسم بهم نمره ی قبولی که در ارشد دوازده هست رو نده که اگه نده خیلی کارم بیخ پیدا میکنه
حالا کلاً از این ها که بگذریم ننه پست ابتکاریت آخر و عند پست بودا میگما دلم اون بیسکویت مادر سال ۷۲ رو کرده حیف که دیگه به تاریخ گذشته خودش رو نمیگما چون هنوز هم تولید میشه منظورم مزهش هست خب به هر حال مرسی از بابت این پست و در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام به همگی !آره منم پرواز !
بچه فهمیدین من هم دست اندر کار بودم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ ممنون از عزیزانی ک قدم بر چشمهای داشته عمم و چشمهای نداشته داداشم شمشیر گذاشین و تشریف آوردین !!!
.از ملی هم ممنونم ک در حق صاحااااابِ بلامنازع پست .رهگذر لطف کرد کامنتا رو جیمیده .یالا عمه .یالا بجیم کامنتا ملتا .یالا .مگه تو صاحاب پست نیسی .بدو وظیفتو ب انجام برسان جواب عزیزان رو بده ….!!!!!هععععععععععععععععععععععععع ×
شمشیر .تو بینایی داشدی و ب ما گفتی که نابینایی ؟یا باز توهم زدی ک خواب آن چهره زیبا را دیده ای !سو تغذیه ای سومالیایی !ی بار دیگه ب ماه مسلمت توهین کنی سرتو از تن ناچیزت جدا میکنم !میفرسم واسهه عمه مرحوممون !
شمشیر /بیا ب وظیفه پدرمون عمل کنیم و میخ بزنیم تو دستای هم …بیااااااااااااااا !
حالا فععلا اینو داشته باشین بینیم چی میشه بعدا ….

سلام ریحان جون… چیطوری آباجی؟
محمد ملکی یه وق زد بسرم دفعه دیگه با خودت پست زدم و همچون عذابی الهی بر سرت فرود اومدم…هاههاهاهاهاههاهاا…
بی ادعا اصی ما داریم در راستای فرمایشات شوما قدم برمیداریم.. از تو به یک اشارت… از ما به سر دویدن…هاهاهاههاههاهاها
دیگه کی بود؟ باس برم یه نیگا بندازم و برگردم…
عه بابا ول کنید این تشریفاتو.. من دلم میخواس یه دور همی داشته باشیم امروز…
ملیس بیا بیشین بوگو بینم مامانت خوب شد؟
بچا کی روزه س کی نیس؟
من فک میکونم در مام وطن، ایرانِ جان… یه من روزه ام.. یه ننه قمر تو قافلان کوه….ههاهاهاهاهاهاها

نه… مث اینکه فاطمه ام با من و اون پیر زن قافلانکوهیه روزه س…هاهاهاهاههاهاها… طاعات قبول فاطمه جون… خوشی؟ خو چطوری بیداری شبا؟ چیکار میکنی؟ من تا صب کتاب میخونم… صب میخوابم تا دو و سه وخمیسم کتاب میخونم تا سحری باز…هاهاهاهاههااههاها…
دادا رعد… وخسا بیا براد پشمک بیگیرم… تو اصفان هنوز از اونا که سر چوبه هست… چرا راستی پشمکا تا میذاری تو دهن آب میشه؟

سلام رهگذر جونم…
خخخخخ خخخخخخخ.
باز هم میتشکرم برای این پست عالی و باحال.
راستش من هم مثل تو هستم فقط با این فرق که بعد از سحری میخوابم و ۱۱ دیگه بیدارم و تا سحری کتاب میخونم یا بهتره بگم که میگوشم… رهگذر چی خوندی جدیدا؟؟؟؟
با روزه داری هم عالی خیلی خوب با هم کنار میایم چون خدا را هزار مرتبه شکر که هوا اینجا خیلی خیلی خنک و عالی هست اص روزه داری کیفی داره که نگوووو.

شرمنده فاطمه جان… دیر دیدمت…
ووی اصفان جهنمه شکر خدا… هاهاههاهاها… داریم از گرما میمیریم خدا قبول کنه…هاههاهاهاها
کتابم شرح زندگانی من از عبدالله مستوفی دستمه که فردا پس فردا باس جلد اولشا تحویل بدم که هنوز ۱۵۰ صفحه ش مونده…هاهاههاهاهاها… بهت توصیه میکنم حتماً وقتی گذاشتنش رو سایت دانلود کنی بخونیش که یکی از بهترین کتابای تاریخیه که دارم میخونم… عالیه… دوره ی قاجاریه س و رسم و رسوم و درباریا و ناصرالدین شاه و مردم ایرون تو اون روزا… ای کاش اینقد نثرش سخت نبود و ای کاش ما رمضون نبود … وگرنه تا حالا تموم شده بود…
حسابی دعامون کن… خوش باشی

سلام و درود بر عمو حسین یه روزه ی محله…هاههاههاهاهاه
جیگیلی زهره؟ زهره جیگیلی؟ چی گفتی ملیسا؟ وای شهروز و پروازم کلاه قرمزی و پسر عمه زا بشون میخوره ها… بش فک کن ملیس… من فقط پیشنهاد کردم…خخخخخخخخخخ…
برو زهره جیگیلی بیشین سر درس و مشقت فردا می افتی میندازی گردن ما … برو…
امضا: گیگیلی…خخخخخخخ

مگه من مث تو شمشییر و عمه ات از بیابانهای افریقای جنوبی و سممالی گریخته ام ؟؟؟؟
نه عزیزم !
نام :پرواز /نام خانوادگی پر پر شده
محل ولادت :لس آنجلس!
محل زندگی فعلی لندن !
حالا اعتراف کنید .من این چیزا رو میخورم یا شوما دو عزیز .نام شهگذر :ینی شهروز و رهگذر
!نام خانوادگی :جومپا جمپا
نسبت خانوادگی : عمه و داداش زاده ×
محل ولادت: جنگلهای آمازون !
!
هعععععع محل تحصیلات :سومالیی !
محل زندگی فعلی :مغولستان .
تاریخ در مورد ما سه نفر قضاوت خواهد کرد .شجره نومچه مونو بخونه ×متاسفم

لنا نوش جونت…خخخخخخخخخخخ
خانوم کاظمیان راسی شومام روزه این.. شدیم ۴ نفر…هاههاهاههاهاهاه…
اصی ما چار تا نبودیم تو این مملکت خدا الان عذابشا بر این کفار بارونده بود والله… قدر نمیدونن که… خخخخخخخ
طاعاتمون قبول

بیشین بینیم بابا… بچه پررو… تو الان لندنی؟ جون عمه ت… تورو زیر لندنم رات نیمیدن… تاریخ در مورد تو و اجدادت قضاوت کرده… مگه تو از نوادگان مباشر آقا محمد خان نیستی؟ زهرمار خان؟ همون که آقا محمد خان میخواس تو دیگ بجوشونتش؟ دلش به رحم اومد؟ هاهاهاهاهاهاهاهها… برو تا ننداختمت به یاد جدت تو دیگ بجوشونمت.. برو من مث آقا محمد خان مهربون نیستما…

حالا من ک نجادم .خخخخ ایرانیه .تو چی عمه .!جنگلهای آمازون .من ک الان لندنم !تو چی .مغولستان !!!!!!!خوش باش عمه .خوش بااش و از زندگیت در با آپاچیا لذت ببر !بچا من فهمیدم عمم چرا این پست ۴ نفره رو زده
نیس بچم عضوی از گروه دالتون ها بوده !!!!حالا میخواس در دنیای مجازی هم گروه دالتون ها رو بتشکیله
اما سرکار خانوم ی دکتر مملکت و ی خانوم محترم )ملیسا .هیچ وقت نمیتونن دالتون باشن .ولی تو و اون پسر داداشت !شمشیر اصلا سرکرده دالتونایید .هر دو تون ب ففرمان من .و ب حکم انسانیت .و برای بقای نوع بشر !ب مرگ با شوکران میمحکومید !جلاد بیار اون ظرفو …!

عبدالله… هنوز اون بیسکوییتا هس پسر… بیسکوییت مادرارو میگم… خخخخخ… بعضی چیزا هس تو این مملکت هیچ وق پیشرفت نمیکنه… مث همین بیسکوییت مادرا…هاههاهاههاهاهاها… و مث عقاید بعضی ماها… چه خوب که با حرفای ملیس یاد گذشته های خوبت افتادی… منم دلم بستنی آلاسکاهای قدیمی رو میخواد…خخخخخخخخخخخخخ
کامبیییییییییز… احوالت ئیوه چونه؟ بزنم گردنت بره؟ آیا؟ عمواُغلی یه وق دیدی دفعه بعد مث حضرت اجل بر سرت نازل شدم گفتم وخی با هم یه پست بزنیم…هاههاهاهاهاها… اون وق ملت باس برا تو دس به دعا وردارن که….هاههاهاهاهاهاها

سلام ننه نماز روزه عت قبول باشه من در شهر قریب دارم در این هوا
گرم با زبانه روزه کار میکنم تا برات پول میفرستم تو آموزش آشپزی
میزنی واقعن که تکرار نشه این پول هایی که برات میفرستم سرمایه گزاری کن سهام بخر ننه
سلامی به استاد عزیزم خوبید استاد دلم براتون تنگ شده بود
این پست با بودن شما جالب بود مرسی استاد ماه گوش کن

لی،لی،لی،لی،لی لی لی لی،لام لاااام،
شلالالالاااااا،م،ی،که،خوبی ملیسا جالب بود
شهروز بازی داشتی گل هم داشت؟ من رفتم بخابم خااااااااا پوففففففف. خاااااااا پوفففففف. خاااااااا پوففففففف.

سلام ننه جون.
ببینم، اینجا چه خبره؟
اینا کین؟
چرا خونه رو اینجور شلوغ پلوغ کردی؟
ای وای این که ملیساست.
سلام ملیسا خوشومدی.
هعی اینم که دکی پرنده ی خودمونه.
سلام پرواز امتحانات تمون شده مگه؟ اومدی سر ما هوار شدی.؟
شهروز، تو دیگه چرا گول ننه ی منو خوردی؟
خب دیگه کاریه که شده.
ولی انصافا کار جالبی بود.
از ننه ی با استعداد خودمم تشکر حسابی میکنم بعدا، بذار بچه ها برن!!
شاد باشید تا ابد.

سلام طاعات و عبادات دوستان محله قبول باشه. چند وقتی بود که از رهگذر خبری نداشتیم خدا را شکر که بالاخره با پستشون ما را از خودشون با خبر کردند. مطلب آخر که طرز تهیه پشمک یزدی بود مشخص نشد چه کسی نوشته بود. به طور کل ایده بسیار جالبی بود من هیچ چی جز تحسین گفتن ندارم بگم. موفق باشید. از ملیسا خانم و پرواز و شخص سومی که معلوم نشد چه کسی هست تشکر میکنم.

آره خدا رو شکر مامانم الآن حالش عااااالیه عالی،میسی گیگیلی،
میدونی چیه من صبح جورتو کشیدم و یه چندتایی از کامنتای پستتو جوابیدم،حالا بشین خودت و دونه دونه زیر کامنت بچا جوابشونو بده،وگرنه که میام اصفهان سرب داغ میریزم تو حلقت،نه نه نه،تو حلقت که نه چون هنجرت رو واسه گویا کردن کتابا لازممونه،رو دستات میریزم خخخخخ،

سلام به هر چهار تاتون که حسابی ما رو پیچوندین خخخ
انصافا ابتکار جالبی بود
مرسی از آموزشت رهگذر مرسی شهروز آموزش تو هم خوشمزه بود پرواااز بمیری الهی میگم نیستی نگو داری پست محصول مشترک میزنی دانلودش کردم بعد صدای نخراشیدتو میشنوم خخخ
ملیسا از تو هم به خاطر نوشتۀ خوبت ممنونم راستی کلام تهمینه رو میلایکم شدیییید
همه تون عالی بودید مرسی.

پسرم چشمه… پست بعدی رو میخوام دقیقاً با دو تا پسرام بزنم… واس عید فطر… شالله هماهنگ میشیم… روی ننه تا زمین بندازی اون امونتی که دستمه رو میندازمش زمین…هاههاههاهاههاهاهاهها…. خود دانی…

ببخشید من از گشنگی کج شدم نمیتونم وخسم برم تا بالا یکی یکی زیر کامنتا جواب بدم…خخخخخخخخخخخخ…
هادی ضیایی فر طاعات شومام قبول باشه… ایشالله خوش باشی.. راسی ارشدا چیکار کردی تو؟ نکنه مث من آبروریزی کرده باشی؟ خخخخخخخ

ملیسا تو وخسا بیا اصفان.. سُربم خواسی بیریز سر تا پامون جزغالمون کن والله…تو فقط بیا…خخخخخخخخخخ… خدا را شکر مامانتم خوبه… یادده چقد حرص و جوش خوردی؟ خدا هوای مامانا رو داره… خدا سایه شونا از سرمون کم نکنه ایشالله…

هی شمشیر !شما ک خودت از سومالی گریهته ای و ب ایران پناهنده شده ای ب وزن و قد سرورت ×!آن نور ساطع شده از آسمانها .آن بزرگ !آن والا .آن کمال انسانیت !چکار داری آخه @@@
شما فعلا برو با درختانِ جنگلهای شمال تجدید خاطره کن ب یاد درختای امازون @
این عمتم وردار ببر از اینجا خخخخخخخخخخخخخخخخخ
!ممنون از همه عزیزانی ک از بنده تشکر کردن .والله این ۳ تا ک وظیفشونو انجومیدن ک ببرای تفریح و اموزش شما عزیزانم بپستند .منم ک وای ماهم و لطف بی دریغم در کمک هرچه پربارتر شدن این پست رو ب این ۳ کمترین !ارزانی داشته ام !
آقای چشمه خیر !من الآن در حالت استند بای برا امتانا میباشم .!
پریسیما ؟نشنیدم چی گفتی ؟
تیر غیب ب وجودت بشینه .خو من ک اگه نبودم اص این پست پست نمیشد .نمیبینی ؟چه نوری ازش ساطع میشه وختی داخلش میای ؟؟؟
البته دیدن نور وجود ذیجودم چشم دل میخواد که تو نداری !
جناب طاها .پریروز فداتون …همین .و دیگر هیچ !

ای بابا .باز این اجنبی اومد تو زندگی من !ببین جناب !!!!چشمِ دل باز کن که جُن بینی !اُن چه نادیدیدنیست اُن بینی !خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ !من دیگه حرفی ندارم !اصلا نور من با چشم سَر دیده نمیشه .چشم سِر و چشم دِل باید داشته باشید پریروز …دارید عزیزانم ؟؟؟

تو اومدی اصفان… من بنویسم؟ هاهاههاهاهاهاههاها… باشه… من بات همکاری میکنم و مینویسم.. پستا خودت میزنی خودتم جواب کامنتا ملتا میدی… من خیلی تنبلم.. باور کن اص جونم در میاد جواب کامنت بدم…خخخخخخخخخخ… نوشتت رو برام بفرس بعد ماه رمضون میدمت… ایمیلمو از بر و بچی که دارن بیگیر…

سرکار خانوم رهگذر بخش استرداد پناهندگان فراری به آمازون
سرکار خانوم رهگذر .بخش استرداد پناهندگان فراری به آمازون
خانم رهگذر هر چه سریعتر برای رفتن ب وطن بلاشک شون ….به بخش استرداد پناهندگان فراری ب آمازون مراجعه فرماند
همراهشون جناب حسینیم ب همچنین !!!

پرواز آتیش به جون گرفته احترام داداشتو داشته باش. من تو رو اینجوری بار آوردم ؟؟؟؟؟؟؟
چرا همش چنگ میندازی توی صورت اینو اون ؟؟خخخخ
رها آکله ببردت ،شبو شور بلا گرفته . با همتونم خب کمی هوای این تهتغاریو داشته باشید . اینقدر حرصشو در نیارید . والا به خدا تا پیش من بود اونقدر آرومو سر به زیر بود که نگو نپرس خخخخ
چرا عصبیش میکنید . اعه اعهههه

وای اق داداش… این ته تاغاری آتیش بجون گرفتتو آکله ببره… چرا منو ببره… تو این بچه رو تربیت میکردی الان توی پیرمرد پا لب گور زیر فحش و ناسزا نبودی به واسطه این بچه سنگاله…هاهاهاههاهاههاه… وای فک کردی فردا بیمیری این خرما خیرات میکنه واست؟ زهی خیال باطل… ملت فوش خیراتت میکنن…خخخخخ
رعد… خوبی؟ قاطی پاتی ام بابت کار و بارام و کم میام تلگرام… مواظب خودت که هستی؟ باشا…

این جانب .جناب آقای دکتر پرواز بارانیِ سنگاله !دذ کمال صحب عقل و اختیار .در حضور همه اعلام میدارم !ک اگر من چنین شده ام .و ب قول ایشون چنگال میندازم !تمامش آثار تربیت ناصحیح همین پدرم .رعد بارانی میباشه
.پس به مظلوم نماییهاش ناعتنایید .و بدانید ک همش همش همش تقصیر خود خودشه .آره خود خودشه همون ک من میخواسم !ب جون خودم هیچ کسی رو اینجوریا نخواستم
.اوا خدایاااااااااا .ببخش خط رو خط رف پدرم !
خلاصه .همین دیگه

سلام پدر.
نگو که دلم خونه.
هی من گفتم این پسرت رو بسپار دست من تا درس زندگی بهش بدم. هی گفتی نه بذار درس زبان بخونه.
گفتم درس زبان شخصیت نمیاره گفتی کلاسش میره بالا. گفتم کلاس بره بالا ولی تربیت نباشه چه فایده داره، گفتی بزرگ میشه درست میشه. دیدی که هزار سالش شده، الآن نوه هاش باید از سر و کولش بالا برن، هنوز همون بچه ننه ی جیغجیغو هست که بود خخخ.

سلام حسینی..
من یه سوال دارم که فقط تو شخصا میتونی جواب بدی…
میدونی من این دستور آشپزی تو را میخوندم یه جمله خورد به گوشم هر کاری کردم اص نشد که بشه و بفهممش…
۵. آب ۱/۵ کیلو
آب را باید بریزیم توی یه پلاستیک و بعد وزنش کنیم؟؟؟ میشه این معما را برای من حل کنی لطفا؟؟؟؟
من دیشب خواب بودم و خوندم فکر کردم که اشتباه من بوده اما الان که رفتم دیدم نه!!!
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها…
من میام جوابم را بگیرم ها حسینی بنویسیش….. خخخخخ خخخخخخ خخخخ..
من میخوام این پشمک را درست کنم جدی میگم به نظر خیلی خوشمزه میاد…
پیشا پیش میتشکرم برای جواب خخخخخخ. موفق باشی…

شبو شور به این لطیفه گوش کن و بگو چه بلایی باید بر سر این پسر نمک نشناس نمکی نون خوشکی آورد . هههههه

ﺭﻭﺯﯼ ﺷﻴﺦ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ
.
.
.

.
ﻭ ﻟﺬﺍ ﻗﺼﺪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ . ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ ﻣﻮﻧﺚ ﻓﯽ ﺍﻟﻔﻮﺭ ﮐﺎﻏﺬ ﻭ ﻗﻠﻢ
ﻓﺮﺍﻫﻤﯿﺪﻧﺪﯼ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﮐﻮﯾﯿﺰ ﺷﺪﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ ﺫﮐﻮﺭ ﻫﻤﮕﯽ
ﻧﻌﺮﻩ
ﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩﺍ ! ﻣﺎ ﺍﺻﻼ ﺩﺭﺱ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻓﺮﻕ
ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﻮﺑﯿﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯿﻢ ، ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ
ﻣﻮﮐﻮﻝ ﻧﻤﺎ ﺗﺎ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺭﺧﺼﺖ ﺩﺭﺱ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﺷﻴﺦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺼﻤﻢ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺍﺻﻼ ﺑﻪ
ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ
ﺳﯿﺒﯿﻞ ﮐﻠﻔﺖ ﮐﻼﺱ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻨﻤﻮﺩﻧﺪﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ
ﭼﺎﺭﻩﺍﯼ
ﺑﯿﺎﻧﺪﯾﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ” ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺁﺏ ” ﺭﺳﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﭘﻨﮑﮏ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺭﮊ ﻟﺐ ﺑﺮ ﻟﺒﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﻧﻤﻮﺩﯼ ﻭ
ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ
ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﺪﯼ ﻭﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﻧﻐﻤﻪ ﺳﺮ
ﺩﺍﺩﯼ ﮐﻪ :
ﺍُﺍُﺍُﺳﺴﺴﺲ ﺗﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺩﺩﺩﺩ !!!! ﺍﺯﯾﻦ ﻟﺤﻦ ﺷﯿﻮﺍ ﻭ ﺑﺎ ﮐﺮﺷﻤﻪ
ﮔﻮﯾﯽ ﺩﻝ
ﺷﻴﺦ ﻧﺮﻡ ﮔﺸﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ، ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۳ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ
ﻣﻮﮐﻮﻝ
ﮐﺮﺩندﯼ . ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺍﯾﺖ ﺣﮑﯿﻢ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺟﻤﻠﮕﯽ ﺟﺰﻭﻩ ﺑﺪﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ
ﻧﻌﺮﻩ ﺯﻧﺎﻥ
ﺍُﺳﺴﺘﺎﺍﺍﺍﺍﺩ ﺍُﺳﺴﺘﺎﺍﺍﺍﺍﺩ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﺩﻭﺳﯿﺐ
ﺳﻔﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪﯼ???

هاها… یعنی منظورت اینه من بیشینم از رو رعد بنویسمش…یا امامی زموووووووووووووون….خخخخخخخ… صب کون بینم میشه نوشت؟
روزی شیخ حال درس دادن نداشت.
و لذا قصد امتحان نمود
مریدان مؤنث فی الفورکاغذ و قلم فراهیمندی و آماده ی کوییز شدندی.
اما مریدان ذکورهمگی نعره برافراشتندی که یا استادا! ما اصلاً درس نخوانده ایم و اکنون فرق دندان از گوشت کوبیده را هم نمیدانیم. امتحان را به هفته ی بعدموکول نما تا ما نیز رخصت درس خواندن پیدا کنیم.
اما شیخ بسیار مصمم بود و اصلاً به سخنان مریدان ِسیبیل کلفتک کلاس اعتنا ننمودندی.
در این اثنا حکیمی چاره ای بیاندیشید و خود را به « دست به آب» رسانندی و صورت خود را در پنکک فرو کردندی و رژ لب بر لبان خویش آغشته نمودندی و مانتوی کوتاه پوشیدندی و به نزد استاد رفتندی و با صدای نازک نغمه سر دادندی که: اسسسستاااااااااااااااد!!!
از این لحن شیوا و با کرشمه گویی دل شیخ نرم گشتندی و با لبخند تاریخ امتحان را به سه سال بعد موکول کردندی…
از این درایت حکیم مریدان جملگی جزوه بدریدندی و نعره زنان اسسستاااااااد اسسسستااااااااد گویان به قهوه خانه رفتندی و دو سیب کشیدندی…
ای آکله ببردت رعد.. خو انگشتام افتاد.. بیا الان یکیش لق شده…خخخخخخخخخ

سلام رهگذر جناب پرواز ملیسا شهروز
مرسی پست جالبی بود
میبینم که به خانه برگشتید شمام خخخخخ
خب دیگه با این برنامه شما صداسیماباید تموم برنامه های آشپزیشو درشو تخته واقعا خخخخ
بارک الله
ولی رهگذر من اون قالب هارو فقط برای مربا دوست دارم خیلی خشگل میشن
تربچه رو همونجوری گل درست می کنیمش و میندازیم تو آب باز میشه گلبرگاش بیشتر دوست دارم
پشمک هم شهروز تو که بلدی پشمک خوب پشمک حاج شهروز وارد بازار کن دیگه بهت هم میادش خخخ
مام راحت میریم میخریم میخوریم دیگه عه
دیگه چی بود تو پست یه انتقادی پیشنهادی کنم در جهت سازندگی
اییییییم
نمیدونم دیگه چی بود
آهاااا
ملیسا دستت درد نکنه برای شعرها
جناب پرواز اون آهنگ هم دانلود کردم گوش دادم.تشکر فراوان.

سلام باجی جان… خوشی؟ اصی گل و قلب چیچیه؟ همینطوری بشور بنداز بالا والله…خخخخخخخخ… اصی مهم اینه که آدم سیر شه… من که نظرم اینه.. همه چیا میذاری وسط سفره هولوپی میخوری وخمیسی….خخخخخخخخخ… اینای که اینجا نوشتمو بشنو و باور نکن…هاههاهاهاهاه… ایشالله که کیفت کوکه و دماغت چاقه… خدا را شکر…

درود! من که خواندم و دانلود کردم و مقداریشو گوش کردم و بقیه شو خواندم و چیزی نفهمیدم… یعنی همیشه نفهمم… فقط اینقدر فهمیدم که یه نفر که ادعا میکنه که خیلی هنرمندس بجای چند نفر نقش بازی کردس و همه را به بازی گرفتس… تو بازیگر خوبی بزی یا میشی… خوب قابلمه من برم نظر بقیه را بخونم و دوباره بیام!

درود! خوب من تعدادی از نظرات را خوندم و دیدم که مثل اینکه واقعا دوستان شاهکار کرده اند و به یک کار دسته جمعی دست زده اند… خوب این کار به من چه… من که ۱۳ ساله هستم و روزه نیستم و نباید در این برنامه بیایم!

خب قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید… دفتر این پستمونم بسته شد و من باس در آخر کار از شهروز و ملیسا و پرواز بابت لطفی که بمن داشتند و قبول کردند که تو خل بازیای من شرکت کنند یه تشکر ویژه بنمایم.. ایشالله تو عروسیاتون جبران میکنم…هاههاهاهاهاه
و ایشالله باز از این پستای چن نفره و گروهی بزنیم با بچا و تجربه های جدید بیاندوزیم… ملیسا جان تو از همه بیشتر زحمت کشیدی دستت رو از راه دووووور میبوسم… وخی بیا اصفان جبران کنیم…خخخخخخ
خوش باشید دوستای خوبم… مواظب خودتون باشید تو این ماه رمضونی… سر نماز و ذکر و قرآن ما رو هم فراموش نکنید… دعاگوتونم… دعام کنید … قربونتون

سلام
ایده جالبی بود. به پست و کامنتاش کلی خندیدم. خدا شادتون کنه. ببخشید دیر خدمت رسیدم. دیروز نتم ضعیف بود و بعد هم قطع شد. این شد که الآن تونستم بیام و پست رو باز کنم و با کامنتاش بخونم و بکامنتم. طاعات همگی قبول. التماس دعا.

جدی خود منم بشدت منتظر شکلات بودم…هاهاههاههاهاهااه… چون فک نمیکردم آدمیزاد بتونه شکلاتا خودش درست کنه… مگه شکلاتا آدم فقط نمیخره؟ خخخخخخخخخخ…
ملیسا باید قول بده شکلاتا بیاد تو یه پست جداگونه یادمون بده…
مرسی حسین آگاهی ریش دارِ نمازخونِ محله…خخخخخخخخ

ینی همه پست یک طرف !این ضایع شدن عمم هم یک طرف .
های میخواس پرونده رو ببنده ۱۰۰ نفر دیگه قدم بر چشماش گذاشتن .
ی تچکر ویجه از عزیزانی ک بعد این ک این بشر خدافظی نمود اومدن !شماها در آینده از جوایز ارزنده و نفیسی برخوردار خواهیدد شد عزیزانم !!!!
این از این .بعدش !ای شمشیر و ای پدر !همینه دیگه .خو منو شوما دوتا تربیتیدید دیگه …!@!
از جوکی ک تو پدر فرسادی و از حرفایی ک پسر ناخلفت میزنه و ۳ سیب هایی ک همیشه میکشه میشه فهمید ک تو چ خانواده ای بزرگ شدم !خواهرتم ک دیگه کلا هیچی خخخخخخخخخخخخخ
!هععععععععععععی .
باز هم از عزیزانی ک تشریف اوردن و از بنده ی عزیز و بزرگوار تشکر کردند متشکرم و عرض میکنم مجدد ک وظیفشون رو انجام دادن این ۳ بزرگوار .ماه مسلم هم ک دریغی نداره دیگه .

جایزه میخوای !
چه جایزه ای نفیس تر از سرهای این ۴ عزیز:
رهگذر دالی .نقاش معاصر !!!!!هووووم از بزرگترین نقاشانِ ایران و جهان !

شهروز حسینی !مدیریت محترم سایت وزین گوش کن ×
پریسیمای بزرگ !کارمند با شخصیت معاونت بهداشت و درمون !
و رععععععععععععععععععععععععد کبیییییییییییییییییییر !بزرگِ خاندانِ بارونیِ سنگاله !
سر هر عززیزی رو میخوای ب محضرت پیشکش کنم تا یادگاری برایت بماند ….
!!!!هرگز نمیرد آن ک ز پرواز جایزه گرفت.
یادگاری که بر این گنبدِ دوار بماند !
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

بیشین بینیم باع .اص هر کدومشونو نازنین خانوم ادعا کنن ک میخوان سرشونو پیشکش محضرشون فرمایم :سر تو یکی رو ب عنوان اشانتیون تقدیم میکنم …
×ب کامنت پایینم نگاهی بندازی متوجه میشی ک تو کلا اشانتیونی چون اسمی ازت نیاوردم !زود وصیت نومچت رو میزم باشه تا ساعتی دیگر

اولندش که دیر جنبیدی برای اهدای جایزه.
بعدشم این سرها به چه دردم میخوره؟!
در ضمن مجازی هم قبول نیست. من غیر مجازی میخواستم. البته یه چیز که به دردم بخوره و گرون قیمت هم باشه! چراغ موشی خااااااان! خخخخ.

سومندش ک تو اصلا مهلت دادی ک من قدم بر چشمای نداشتت بذارم و بیام جایزه بت بدم ؟.والله خودت بریدی و خودتم دوختی و خخخخخ×!
چارمندشش .دختر جان میدونی هر کدوم از این ۴ نفر رو ک قربانی کنیم چقدر ارزشمند میشن برات بعدا.
مثلا همین اولی :خانوم دالی !فک کردی اگه زمانی تابلوهاش ب شهرت جهونی برسن .و سرش پیش تو باشه چقد میتونی بفروشی و کسب درامد کنی ؟
یا اون آخری جناب سنگاله : .وای میدونی ک سنش هم عصر ماموتا میباشه و میتونی سرشو پیشکش موزه لوور پاریس نمایی !
وای آوازه سایت گوش کن حالا ب امریکا رسیده !!!میدونی اگه سر مدیرش رو ک جناب حسینی هسن رو در اختیار داشه باشی چه کارعایی میتونی از فروشش انجوم بدی !
فک کن نازنین .با سرنوشتت بازی نکن !هععععععععععععععععععععععععععع

سلام.
ببین بذار من هم این کامنت را بذارم که دیگه کلکسیون کامنتهای تو بعد از خداحافظی کامل بشه…
ببین یادم هست که یه بار ازت به جای مدال اجازهی کامنتیدن توی پستهات را گرفتم هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها..
میخواستی اون روز مدالم را بدی…
مرسی که به اون کامنت من جواب دادی…
منتظرم کتاب که اومد روی سایت دانلودش میکنم من عاشقه کتابهای تاریخی هستم یه کیفی داره خوندنشون که خودت میدونی هرچی باشه تو از من هنرمندتری….
محتاج دعا هم هستیم عزیزم…. اگر قابل باشم چشم..
دیگه برم که پیدام نشه توی محله بس که زیادی کامنت گذاشتم اینجا…

یه چیزی بگم با هم بخندیم خخخ!
عنوان پست: تربچه شکلات پشمک و دکتر! خخخ.
قبل از اینکه پست رو بخونم با نیگا به دسته بندی و برچسبهاش گمون کردم یکی این خوردنیا یعنی تربچه شکلات و پشمک رو با هم خورده بعدشم دکتر لازم شده! خخخخ.
خب به من چههههههه! یه عنوان درست انتخاب کنید خب! خخخخ.

نبینم دیگه کسی اینجا پر بزنه… با تیرکمون میزنمتون اگه ببینم باز یکی داره اینجا کامنت میذاره… وخیزید برید به عباداتتون برسید… عه…
خدانگهدارتون…
خوش باشید و سلامت…
موفق
مؤید
پیروز و سربلند باشید…

ضمنا خانوم نازنین .آیا ب متن کامنت ارزشمندم دقت ننمودی ک فرموده ام در آینده تقدیم جوایز نفیس خواهم فرمود !!!!!!
هوووم اص شوما ب دلیل جر زنی از لیست گیرندگان جایزه منفک میشی و کَ ان لم یکن بلدم نیسم بنویسمش !خخخخخ ! تلقی میشود جایزه گرفتنت .برای مجازات !سر خودت هم از تنت جدا میشود !
خخخخخخخخ
خب دیگهه دوستانن اوقات خوشی رو اینجا سپری کردیم !کسی بیاد بعد من کامنت بده با تیرکمون میزنم چشمای عمه رهگذرمو در میارمااااااااا
!دیگه حالا خوددون میدونین !ب قول مرحومه رهگذر :
خدافسدون !!!!

خخخخ,خخخخخ,خخخخ,خخخخ,یعنی دارم میخندم که,خعععععلی باحالید هاااا
گیگیلی جونم چه زحمتی؟ همه زحمتا رو خودت کشان کشان شدی که بعد اونوخ میگی من آیااااا؟؟ نهههه عژیییییژم,
اصفهان رو هم چشم حتما رو چشم میام نانازم,غصه نخور میام یه یک ماهی رو سرت خراااااب میشم که خخخخ,خبرت میدم گیگیلی…..
بعد اینکه حتما سر یه فرصت مناسب میشینم و پست شکلاتم رو مینویسم واستون
بوس بوبوس بوووووس,خدافسی

نازنین که درا بسته بود…
اِی بُپُکین پرواز و شهروز و ملیس…
منِ پیرزنا اینقدر حرصم ندین! خشک میشم می افتم میمیرم بی ننه و عمه میشه محله ها… مگه روزه نیستین؟ پس چرا اینقده جون و جیریق دارین؟ پس چرا ما جون نداریم از جامون وخسیم پس؟ خخخخخخخخخخخخ… شنیدیم خواب روزه دار عبادته… نشنیدم کامنت گذاشتن روزه دارم عبادت حساب شه…هاهاهاهاهاهاهاها

وااای آخجوون از کجا میدونستی من تربچه خیلی دوست دارم خخخ به دست اوردن همونم اینجا قنیمته خواهر جاان خخخ ولی بی شوخی من از اون قالبها میخوام نمیدونم از کجا خریدیشون و دقیقا چی منظورته، میشه برا منم بخریی یا یه روز باهم بریم یه جایی بخریم خخخخ

رهایی چن نفر از نبینکها و نبین های مثبتی که تعدادشون از انگشتهای دست بیشتر نیست بهم میگن ادامه بده پستهای مثبت اندیشو .
میگن اون زمون که پست ها میومد حالشون بهتر بود .
به نظرت می تونیم پست مشارکتی بزنیم در این زمینه ؟

بنظر منم بزن پستا را خیلی مفید بود. یه جوری که منم گاهی برمیگردم از اول میخونمشون. من با تو همکاری کنم پست بزنیم؟ ها؟ چی؟ من فارسی بیلمیرم. خخخخخخخخخخ. من آخه چیزی حالیم نیس از مثبت اندیشی. تو دوره شو گذروندی کارشناسی من سیکلم نیسم توش.

دیدگاهتان را بنویسید