سلام دوستان
ساعت 1 بعد از ظهر روز یکشنبه بود که ساناز جون به من زنگ زد و گفت مژده مژده که خانم جوادیان اومدند اصفهان و عصر میخواند برند نمایشی را که تو یه پستی معرفی شده بود ببینند
منم با خوشحالی بهشون زنگ زدم و از طرف هردو دعوتشون کردم که عصر ساعت 7 بیاند خونه ی ما
وقتی ایشون اومدند کمی در کنار هم نشستیم.
ما یه زمین شوی چرخشی خریده بودیم که طرز کارش را بلد نبودیم.
خواهر خانم جوادیان با حوصله کار این دستگاه را به ما یاد دادند که باید ازشون تشکر کنیم.
علیرغم اصرار ما خواهرشون پیش ما نموندند.
خانم جوادیان زحمت کشیدند و برای ما یه شیشه قهوه ی فوری گُلد هدیه آوردند.
از توضیحاتی که دادند معلوم بود که اون را با وسواس تمام انتخاب کردند.
ما تصمیم گرفتیم که لحظات دلپذیر و شیرین هرچند کوتاه را باهم خلق کنیم
این بود که تصمیم گرفتیم باهم به رستوران رنگین غذا بریم
ما هم اولین باری بود که به این رستوران میرفتیم
و علت انتخاب این رستوران این بود که از طرف محل کار, بن خرید غذا داشتیم که تعدادی از رستوران ها در اون معرفی شده بودند ما هم تصمیم گرفتیم این رستوران را برای اولین بار با دوست بسیار عزیزمون تجربه کنیم.
القصه؛ ماشین خبر کردیم و راهی رستوران شدیم
توی راه از موضوعات مختلفی صحبت کردیم
من عصای چرخشی خودم را به خانم جوادیان نشون دادم اولش نمیخواستم نشون بدم چون گفتم دستشون کثیف میشه ولی از اونجایی که ایشون هم مثل من خیلی کنجکاو هستند و دوست دارند همه چیز را ببینند به من قول دادند که دستشون را قبل از خوردن غذا تمیز کنند بنابرین عصا را لمس کردند و فقط یک کلمه گفتند: جالبه! همین.
بخشی از صحبت های ما هم در مورد مناسب سازی بود که به رستوران رسیدیم
به کمک آقای راننده محل رستوران را تشخیص دادیم و از ماشین پیاده شدیم
سه نفری به صورت کتابی پشت سر هم قرار گرفتیم در حالی که من مسیر را با عصا پیدا میکردم وارد رستوران شدیم
سلام بلند بالایی کردیم و از کسی که به ما پاسخ داد تقاضا کردیم ما را به میز مناسبی که نزدیک کولر باشه, راهنمایی کنه.
هرچه جلو تر میرفتیم متوجه میشدیم که غیر از ما مشتری دیگه ای تو رستوران نیست و ما آزادیم که هر میزی را انتخاب کنیم ولی با راهنمایی اون مرد خوب و مهربون تونستیم پشت میز خنکی بشینیم
دنبال جایی میگشتم که عصا رو جاسازی کنم که ساناز جون منو متوجه دو طبقه بودن میز کرد که تا حالا اینطور میزی تو هیچ رستورانی ندیده بودیم. طبقه بالای میز از جنس شیشه بود و طبقه ی زیرین میز از جنس چوبی بود با نقش های برجسته.
یکی از پرسنل رستوران, به نام آقای معروفی, ضمن معرفی خودش پرسید چی میخورید؟ ما هم خواهش کردیم که منو را بخونه.
ما دو جوجه با استُخون و یه کباب برگ و یه برنج سفارش دادیم.
به همراه این غذا ها سه ماست موسیر زیتون پرورده دو دوغ و یه دِلِستِر خواستیم.
یه دفعه آقای معروفی گفت: راستی خورش ماست هم داریم که من گفتم بله بیارید که یه هو دیدم خانم جوادیان با تمام قدرت مخالفت میکنند و پشت سر هم میگند نه تو را خدا تو را خدا من خورش نمیخوااااااااام. آخه این خورش را میخوایم با چی بخوریم!!؟
ساناز هم سعی میکرد که آرومشون کنه و میگفت صبر کنید من براتون توضیح میدم.
این وسط آقای معروفی هاج و واج مونده بود که چه کار کنه.
منم از فرصت استفاده کردم و گفتم بیارید.
شنیدم که ساناز برای خانم جوادیان توضیح میداد که این یه خورش نیست بلکه نوعی دِسِر هست که از ماست گوشت گردن گوسفند زرده ی تخم مرغ زرشک بادوم و زعفران و کمی هم شِکَر تهیه میشه.
به راستی که غذا ها خیلی خوشمزه بود جوجه ها خیلی لطیف و لذیذ و کباب برگ بسیاااار تُرد و دلچسب بود.
غذا را که خوردیم یه هو حس کردم چه بوی عطر طالبی خوبی اینجا پیچید ما فکر کردیم از خود رستوران هست که یه دفعه خانم جوادیان یه بسته ی کوچکی را در مقابل من نگه داشت و گفتند بفرمایید دستمال مرطوب.
چه دستمالی بود عالی!!
منم اینقدر فشارش دادم چلوندم چلوندم تا یه قطره آب توش نمونه خشک خشکش کردم دقیقا اصفهانی بودنم را نشون دادم
آخه واقعا حیف بود که با این عطر و بوی دل انگیز بِرِه تو سطل آشغال. خخخخ
بالاخره آقای معروفی به میز ما سر زد و ما کارت را بهشون دادیم تا هزینه ی غذا را برداشت کنند
بعد هم به درخواست ما به آژانس تلفن زدند
و ما را با احترام تا نزدیک ماشین بدرقه کردند.
این در حالی بود که حالا دیگه رستوران پر از مشتری شده بود.
به خونه رسیدیم در حالی که من همش تو راه دستم را بو میکردم و میگفتم:
چه بوی دل انگیزی خوب شد که خوب فشااارش دادم چلوندم خیلی عالی بود,
تو خونه تصمیم گرفتیم که به رهگذر خبر بدیم. چون دوست داشت خانم جوادیان را ببینه و قبلا از من این را خواسته بود. بعد هم به خواهر خانم جوادیان زنگ زدیم که آخر شب دنبالشون نیان.
بعد هم کمی برای دوستان دور و نزدیک voice گذاشتیم.
خانم جوادیان آهنگ سلطان قلب ها را با ساز دهنی برامون زدند و ما هم براشون کف زدیم.
تصمیم گرفتیم این لحظه های به یاد ماندنی را با شما قسمت کنیم.
داشتیم پست را مینوشتیم که ساناز با گرمک خوشمزه و جگر خنک کننده ای از ما پذیرایی کرد
خلاصه جاتون خیلی خیلی خالی هست.
راستی اینم بگم که بعضی از کارهای لپتاپم را من امشب از خانم جوادیان یاد گرفتم!
خنده دار نیست؟
خخخخ
حالا لابلای نوشتن این پست, چقدر خندیدیم بماند.
دلتون پر از شادی و لبتون پر از خنده باشه.
۸۶ دیدگاه دربارهٔ «رنگین غذا و یک شب به یاد ماندنی دلپذیر»
سلااام گرم و صمیمی به خانم کاظمیان خانم جوادیان و ساناز جان
چقدر خوشحالم که بهتون خوش گذشته و چقدر عالیه که این خاطرۀ شیرین رو با ما به اشتراک گذاشتید
امیدوارم این دیدارهای گوش کنی بیشتر بشن و دوستان بیشتری هم دیگه رو ببینن و برامون از خاطراتشون بنویسن
چقدر خوبه که خانم جوادیان تو کار با لپتاپ کمکتون کردن و اصلا هم بد و خجالت آور نیست اتفاقا بسیااار هم عالی و درسته
اگه خانم جوادیان باز پیشتون هستن سلام من رو هم بهشون برسونید
ممنون از خاطرۀ شیرینتون
هر سه تون شاد و موفق باشید
سلام عزیزم
ممنون که به پست من سر زدی
خدا کنه که تو هم به زودی بیایی اصفهان تا ما بتونیم یه دور همی دیگه ای در کنار تو داشته باشیم دوستت دارم شدید عزیزم
چقدر خوووب معلومه حسابی خوش گذشته ، ایشاالله بازم ازاین خاطرات خوب براتون پیشبیاد موفق باشید
سلام ممنون خدا کنه که تو هم همیشه خوشحال و شاد باشی.
سلام بر خانم کاظمیان، خوانم جوادیان، خانم امیدی و ننه رهگذر مهربون خودم.
امیدوارم که همیشه و در همه حال بهتون خوش بگذره و لحظات شیرین و خوشمزه و به یاد موندنی رو تجربه کنید.
فکر میکنم که بیام اصفهان و شما من رو با آقای معروفی هم آشنا کنید تا ببینم اصفهانیها چطور از مهموناشون پذیرایی میکنن خخخ.
ممنون که این شب نشینی باحال رو هم با ما به اشتراک گذاشتید.
سلام بر آقا مهرداد مهربون ببخشید من با اسم شما را صدا کردم چون من اسم مهرداد را خیلی دوست دارم
راستی شما اگر اومدید اصفهان میریم بن مفت پیدا میکنیم و بهتون یه غذای ساده که خیلی خرج نداشته باشه را براتون تهیه میکنیم خخخخ
نه شوخی کردم شما هروقت اومدید ما در خدمتیم خیلی وقته که منتظریم شما بیایید
شاید بتونیم نظر شما را نسبت به مردم اصفهان عوض کنیم.
ارادت دارم زیاد.
سلام منم خوشحالم که بهتون خوش میگذره امیدوارم خوش و خندان باشید تا همیشه به همه سلام برسونید
سلام ممنون عزیزم هم برای اینکه اینجا هستی هم برای این که از شادی ما شاد شدی
خدا کنه که همیشه شاد و خرم باشی.
درود. مرسی عالیه, لذت ببرین از زندگی و خوش بگذرونین.
من هم درودی بیپایان خدمت شما و همه ی کسایی که حقیقی زندگی میکنند و از زندگی لذت میبرند دارم.
منتظر پستهای بعدی هم هستیم خانم کاظمیان.
سلام
ممنون شما هم لذت ببر از زندگی
موفق باشید
سلااام خانم کاظمیان جان.خیییلی لذت بردم خیلی.خوش به حالتون.همیشه همینطور شاد و پرانرژی باشید.رها رو دیدین آخرش؟به خانم جوادیان عزیز هم سلام برسونین بینهایت.عالی بود.
سلام لِنا جونم
خیلی تشکر که اینجا سر زدی
بله رها را دیدمش و از این بابت خیلی خوشحالم عزیزم
دوستت دارم زیاد.
سلام پستتون آلی بود همیشه بهتون خوش بگزره
سلام
خسته نباشی,
خسته نشی یه وقت
خخخخ
پس شعر ها کجایند؟
من اسم تو را که اینجا میبینم منتظر شعر میشم
خخخخ
ممنون که هستی.
داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد
اولین بار خودش خواست که با او باشم
آنقدَر گفت چنینم و چنان… شیرم کرد
مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد
بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد
تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام
بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد
به سرش زد که دلم را بفروشد، برود
قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!
سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد
سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد
رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد
که چه با این دل “لامصّب” بی پیرم کرد…
حالا خوب شد,
خیالم راحت شد,
راستی باید برات برم آستین بالا بزنم
نکنه که پسرمون خدای نکرده کار دست خودش بده؟
عاشقی بد دردیه تو فقط انتخاب کن خودم برات مثل یه مادر مهربون میرم خواستگاری
مگه ننه رهگذرش کَجه که شوما میخوای براش مث یه مادر آستین بالا بزنی؟ خودم براش زن میسونم… شوما اگه راس میگی مث یه خاله ی خوب کادو بیار…. هاههاهاهاهاهها
سلام ننه خوبی این خاله خیلی من را عزیت میکنه ننه پول ندارم کفکیرم به ته دیگ خرده
کی برام آستین بالا میزنی
دختره پول دار باشه خیلی خوب هست
شهروز براد بیمیره.. ته دیگ زیاد نخور شب عروسیت بارون میباره مهمونا عاصی میشن طفلیا…خخخخخخخخخ
خاله رم خودم دعواش میکونم… گریه نکن پسر کوچولوی ننه…خخخخخخخخخ…
از دیگران چرا مایه میذاری؟ خب اگر پسرته پس زود اتفاقا اون بیخودی من را دعوا میکنه
خخخخ
تو دیر می جُنبی!
اصلا بی خیال پسرت شدی!
خودم براش میرم خواستگاری
به تو امیدی نیست
ننه رگذرم میخاد برام یه دختر پولدار برام بگیره مرسی خاله
پسرا قدیم اسم زن میومد سرخ میشدن، زرد میشدن میمردن از خجالت.. بیا اینم بچه ما… هنوز به سن تکلیف نرسیده میگه من زن میخوام… خخخخخخخخخخ
این دیگه داره به خدا میرسه. چیچیو به سن تکلیف نرسیده خخخ.
یه کم دیگه بگذره باید دوتا دختر بذاریم کول هم بعد یه جا براش بگیریم شاید همقدشون باشه خخخ.
خخخخ
وای چه با مزه گفتید
راست میگید
خخخخ
اونایی که قدشون زیادی بلند هست واقعا خیلی خطرناکند
هرجا میرند باید سرشون را دُلا کنند
باید همیشه در حالت تعظیم باشند
سلام
عالیه
حسااااابی خوش بگذرونین
به خانم جوادیان همیشه مهربون سلام برسونین
تو هم که اصلا مهربون نیستی خخخخخخخ
خوب چرا میزنی حقیقت رو گفتم دیگه
سلام محمد؛ محمد؛
وااااای از دست تو
متاسفانه من اینترنتم قطع بود پس دیگه دیر شده که سلام تو را بهش برسونم خدا را شُکر
من نباید با تو مهربون باشم.
سلام بر خانوم کاظمیان عزیز.. و یه سلام به خانوم جوادیان و ساناز.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته امیدوارم که همیشه شاد باشید و بهتون خوش بگذره.
مرسی که این شادی را با ما به اشتراک گذاشتید.
شاد باشید همیشه..
سلام فاطمه جان
همیشه همه جا از تو تعریف میکنم
ممنون که اینجا سر زدی تو هم همیشه شاد باشی.
سلام: مگه میشه یاران همدل باشند و خوش نگذره.
واقعً دور همی های دوستانه رو خیلی دوست دارم.
امیدوارم همیشه براتون از این مهمون های خوب و دوست داشتنی براتون بیاد.
سلام
واقعا هم همینطوری هست
این دور همی ها خیلی میچسبه
این دفعه هم خیلی بهمون خوش گذشت
ممنون که از شادی ما شاد شدید
همیشه شاد باشید
استاد nvda
سلام
ممنون بابت پست
امیدوارم همیشه شاد باشید
سلام کامروز
ممنون که اینجا هستی
تو هم موفق باشی.
سلام خانم کاظمیان عزیزم!
خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته.
راستش من از وقتی پست مربوط به زندگینامتونو خوندم خیلی ذهنم درگیر شما شده و اینکه
واقعا انسان محکمی هستید.
کاش من بتونم از شماها الگو بگیرم.
عاشق اینطور دور همیها هستم.همیشه شاده شاد باشی
سلام نیایش جان
ممنون که اینجا اومدی
تو به من لطف داری
همیشه دوست دارم که خاطراتم را اینجا بذارم
اما اعتماد به نفسم کم هست.
موفق باشی عزیزم
رعععد بزرگ به دخترای گلش میخنده یعنی شاده از شادیشون .
خانوم جوادیان همون دختره زرنگی بود که از آب کره میگرفت و به خورد سایت میداد ؟؟؟
میگم ی موقع به اصفهونی جماعت یاد ندی که دیگه از آب فقط کره نمیگیرن . اصفهونیا لبنیاتی میزنن خخخ الفراااار
برو بچه.. برو پش سری اصفانیا حرف نزن خره…خخخخخخخخ… الان من دارم میفکرم به جا گویندگی کم کم لبنیاتی بزنم…هاهاهاهاه… نبودی خره از صب دنبال قارچ میگشتم… من هی راه میرفتم وخراب میکردم… خانوم جوادیان دنبال من راه افتاده بودن و هی راس و ریس میکردن…خخخخخخخخ.. اول شیرا از جا کندم… بعدش فریزرا واز کردم همه چی ریخ بیرون نتونسم درشا ببندم…هاهاههاهاهاا… خلاصه که خانوم جوادیان کلی از آبا اصفان کره گرفتن… منم هی کره ها رو آب میکنم از صب فقط… قرارس آب بندی بزنم …هاههاههاها
امضا: رهگذر…خخخخ
تو اونجا لنگر انداختی دختر ؟تو یکی از آب طلا میگیری هههه
پس چرا دیشب توی ویس نبودی ؟خخخ
سلام رهگذر عزیزم
وای که چقدر خندیدم!
خخخخ
راستی شیر را کندی خب پس چرا ما که اومدیم چیزی نگفتی؟
خب تو تو خونه ی ما صاحب اختیاری عزیزم
بریز, بپاش, راستی ماکانی که درست کرده بودی خیلی خوشمزه بود با سبزی هایی که پر بود از پیازچه های دوست داشتنی
دستت درد نکنه عزیزم.
سلام رعععععععععد
خخخخ این چه حرفی بود که زدی؟
تهرونی ها که بطری آب مدنی را پر از آب لوله کشی میکنند و به خورد ملت میدند چی؟! خب چه میشه کرد اسم اصفهونی ها بد در رفته
سلام خانم کاظمیان عزیزم خیلی از خوندن خاطرتون لذت بردم همیشه خوش و خرم باشید.
سلام زهرا جون ممنون که اینجا اومدی خیلی سپاسگزارم
عرض سلام و ادب و احترام خدمت سرکار خانم کاظمیان گرامی اول که خوش به حالتان که با دوستانی مث سرکار خانم جوادیان بزرگوار بهتون خوش گذشته بعد هم اون غذای رستوران نوش جانتان بشه و خیلی خوش به حالتان که چند ساعتی کنار دوستتان بهتان خوش گذشته وای منم عاشق این هستم که یه کی این آهنگ نستالجیک رو واسم بزنه به هر حال چه قد هم عالی که این قد هم خوش گذروندید راستی ننه رهگذر هم اومد آیا و آیا از اون آهنگایی که توی محله میخونه هم واستون خوند یا نه به هر حال مرسی بابت این پست در پناه حق بدرود و خدا نگه دار
سلام بر احمد آقا
ممنون که به پست من سر زدید
نه برامون از اون آهنگا نخوند
موفق باشید
سلام… این یکی از دلنشینترین مطالبی بود که این چند وقته در محله خواندم… عمیقا خوشحالم از خوشحالیتون عزیزان… همیشه دلخوش و شادمان باشین…
سلام بر مرد اردیبهشتی
خیلی خوشحالم که اینجا میبینمتون خیلی زیاد
ممنون که اینجا سر زدید
مشخص هست که خیلی خوشحال شدید از شادی ما
خدا کنه که شما هم همیشه شاد باشید.
سلام سلام به دوستای خوبم خانم کاظمیان و ساناز جونو رهگذر عزیزم که حسابی مشتاق دیدارتونم.
خوشحالم از خوشحالیتون و انشا الله به زودی فرصت کنید بیایید شیراز یه دور همی خوب با هم داشته باشیم. سعیتونو بکنید که بیایید البته باید رهگذر هم بیادش وگرنه….
قبلش هم اطلاع بدید که منم برم شیراز.
آقا ما دوس داریم بیاییم پیشتون ولی تا شما نیایید ما نمیاییم.
منتظرتونیما.
بازم خوشحالم و مرسی که شادیتونو به اشتراک گذاشتید.
همیشه شاد و سلامت باشید.
اوه ببینید کی اینجاست!
دوست خوب من خوبی؟
اولا ممنون که اینجا هستی و بازم ممنون که از شادی و خوشحالی ما شاد شدی و بعدشم چند بار خواستیم بیاییم یا برنامه های شما جور نبود یا اینکه ما مشکل داشتیم
ولی حتما در اولین فرصت پیشتون میاییم.
اما شما هروقت فرصت کردید بیایید کاری به ما نداشته باشید.
منتظر شما هستیم شدید.
من نبودم کی اینجا پست زده؟
بله؟ خانم کاظمیان؟
باور نمیکنم!
سلام سلام! خیلی عالی بود. دهنم آب افتاد. خورش ماست نخوردم.
خیار ماست زیاد خوردم خخخخ
امیدوارم همیشه در خوشی و شادی باشید.
باز هم برایمان بنویسید.
سلام بر آقا کامبیز خوب چرا باور نمیکنید آخه؟
من که چهار پنج تایی پست زدم که!
اما شما چی؟
اصلا ازتون پستی ندیدم بیچاره من؟
هروقت با خانواده به اصفهان اومدید ازتون به گرمی پذیرایی میکنیم.
بَه، جناب کاظمیان! قهوه رو هستم اسیدی. بفرستش بیاد با مجتبی و شهروز بزنیم به بدن، راستی این خانم جوادیان همون فاطمه جوادیانه دیگه؟ بعدشم راستشو بگو پول شامو تو حساب کردی یا ساناز؟ یا هم نکنه مهمونتون، چه حالی میده یه شام توپ از یه اصفونی بگیری. هههههههه. همیشه برقرار باشین.
سلام بر استاد و برادر خودمون دکتر مصدق
خب جواب های سوال های شما,
۱ در مورد قهوه که شرمنده نمیتونم براتون بفرستم چون برای قلبتون ضرر داره
تازه! مگه ما خودمون چه مون هست که برای شما بفرستیم شماها نوش جان کنید؟
ما خوب قهوه میخوریم اطمینان داشته باشید هروقت با خانواده به اصفهان تشریف آوردید در خدمت هستیم.
خب جواب سوال ۲
بله ایشون همون معلم خوب و مهربون خودمون خانم فاطمه جوادیان هستند.
خب و اما جواب سوال ۳
من و ساناز جون پولامون باهم یکی هست
یعنی با یه حقوق زندگی میکنیم یعنی یه حقوق را خرج میکنیم و یکی را پس انداز میکنیم
خخخخ
و راستی ما به مهمون اجازه نمیدیم که خرج کنه
البته غیر از شما.
همیشه شاااااد شاااااد باشید در کنار خانواده.
سلام.
آخیییییش!
این پست خیییلی چسبید.
انصافاً دلم لک زده بود واسه همچین پستهایی که بچه ها خاطرات با هم بودنهاشون رو بنویسن.
کلاً روحیم عوض شد.
ولی خداییش یه سؤال ذهنمو مشغول کرده.
چرا این رهگذر بیچاره رو با خودتون نبردید رستوراااان خخخ!
خب گناه داشت خخخ!
دو سال پیش که اومده بودیم برای گزارشهای رادیو، از زهره تلفنی پرسیدم این خورش ماست چیه و چه طوریه، فکر کرد میخوام ازش خورش ماست بگیرم، ده دقیقه داشت تلاش میکرد که منو قانع کنه اصلاً چیز خوبی نیست خخخ. بعد که از بین حرفام متوجه شد که خطری تهدیدش نمیکنه، یه دفعه آدرس سه چهارتا جای توپ که خورش ماستشون خوب بود داد و کلی هم تأکید کرد که حتماً امتحانش کنیم خخخ.
دکتر مصدق، این خانم کاظمیان بن داشته که خانم جوادیان رو برده رستوران. وگرنه تاریخ همچین روزی به خود ندیده که اصفهانی کسی رو ببره رستوران، اونم همچین رستورانیییییی خخخ!
در کل خونم حلال شد شدیییید! در نتیجه،
الفرااااااا ااااا اااااا ااااا ااااا ااااار.
سلام
وااااای چه کنم با این مدیر!
واقعا چیکار کنم؟
منم خیلی خوشحالم که اینجا میبینمتون و همینطور خدا را شُکر که بهتون چسبید,
پس دیگه فکر کنید که الآن تو رستوران هستید و دارید خورش فسنجون تو رستوران شهرزاد میخورید
خیلی بهتون میچسبه مگه نه؟
نه واقعا هر وقت با خانواده اومدید اصفهان در خدمت هستیم
اما بعدش تو اینترنت ثبت میکنم که ما اصفهانی ها به مهمونامون غذا دادیم.
رهگذر چون شب رفتیم رستوران نمیومد میدونستیم وگر نه ما از خدامون بود که باهامون بیاد چون بیشتر بهمون خوش میگذشت.
دست زهره هم درد نکنه که شما را حسابی پیچونده دستش درد نکنه جدی.
همیشه موفق و پیروز و شاد باشید.
سلام خانم کاظمیان جون
چه عالی
لذت بردم از خوندن پستت
ممنونم شادیهاتو با ما به اشتراک گذاشتی.
هی …
ما که اومدیم اصفهونتون نبودین پشت در موندیم خخخخخخ
دوستیهاتون همیشگی
دلتون شاد.
سلام سارای
خوبی و خوش؟
ممنون که به این پست سر زدی
تشکر فراوون
راستی داستان چوپان دروغگو را شنیدی؟
یعنی یه روز اگر راستی راستی بیایی اصفهان اونوقت دیگه باور نمیکنم هاااااا
همیشه شاد باشی.
مرسی عزیزم
نه نشنیدم
چوپان دروغ گو؟!ما نداشتیم که عه
خخخخ
ما فقط تا دهقان فداکار خوندیم
فدا مدا
با یه عالم ناز و ادا
خخخخخ
قربانت
خوش باشی همیشه
ممنون عزیزم همیشه شاد شاد باشی.
شهروز حسینی من که الان بیش از نیم قرنه تو اصفان ساکنم هنوز خورش ماس نخوردم… خخخخخخخخ… خو دوس ندارم… اما اصفانیا خییییلی دوسش دارن.. نمیدونم چرا واقعاً؟
راسی خانوم کاظمیان شوما چرا اینقد خورش ماس دوس دارید؟ توضیح دهید با ذکر دو مثال. هاههاهاهاهاهاهاها
سلامی دوباره به رهگذر
خب میگم,
یکی اینکه چون هم شیرینه هم تُرش,
دوم این که کِش میاد خخخخ
سوم اینکه بوی زعفرون میده
خیلی دوست دارم
اما این را هم بگم که تا حالا هیچ رستورانی نتونسته خورش ماست رستوران شهرزاد را درست کنه
به راستی رستوران شهرزاد تو اصفهان همیشه حرف اول را میزنه.
سلاام، وای بچه ها جاتون خالی،
منم دیروز به جمع آشوبگران ملحق شدم ههاهاهااااا.
اینقدر خندیدیم و حرف زدیم که نگوو،
دستپخت رهگذر هم محشره حتما یه غذا ازش بگیرین،
خانم کاظمیان و ساناز جون هم که مثل همیشه سنگ تموم گذاشتن عاااالییی، اینقدر هم من شیطونی کردم ههاهاااهاهاا،
فاطمه جان هم کلا خخیییلی با مرام و با حاااله،
عصرشم من و فاطمه رفتیم تئاتر که اونجا چندتا دوستای خوب دیگمون رو هم دیدیم،
یه روز عالیی و توووپپ،
قدر دوستای خوبتون رو بدونین که از طلا هم ارزششون بالاتره،
سلام زهره جون چطوری دختر شیطون و با مزه؟
واقعا اگر تو نبودی اینقدر به ما خوش نمیگذشت؛
این را باور کن.
در مورد دست پخت رهگذر تایید میکنم حسابی موفق باشی عزیزم.
یعنی موندم چرا اسم شهروز رو نذاشتن هوشنگ، هاهاهاااهااه،
آفرین فکر نمیکردم متودم رو متوجه بشی، برم فکر کنم واسه نقشه های بعدی هاهاهاهااا
خخخخ
واقعا که خیلی شیطونی زهره خخخخ
ی بار ی غذایی خانواده مریخی به اسم قورمه درست کردن که توش پر از گوشت و کشک و روغن بود . وای خیلی خوشمزه بود ولی تا چندین روز ی حال بدی داشتم از بس چرب بود . خخخ نکنه این خورشت ماست هم چربه ؟
در هر حال به همسرم گفتم این غذای جهنمی رو از ضمیرت پاک کن که توی حافظت هم نمونه که من زیر بار درست کردن این غذا نمیرم هههه
نه خیلی چرب نیست شاید چون زرده تخممرغ و گوشت توش هست کمی چرب باشه ولی نه خیلی که دل را بزنه
بیچاره شوهر تو.
رعععد بزرگ دستور میده که خورشت ماستو از سرشتتون پاک کنید . قیافش مثل شله زرد میمونه . البته توی اینترنت قیافشو دیدم. غذای بسیار پر ضرریه خخخ
من آش انار و سوپ سماق دوست دارم بلدید درست کنید ؟
نگران نباشید منم بلد نیستم . رهایی بلده به گمونم
من یه تخم مرغ آب پز بلتم یه آب دوغ خیار… خخخخخخخخخخخ… آش سماق؟ وای حتمی ترشم هس… همینا رو میخوری داری از لاغری میمیری دیگه… وخی وخی بیا اصفان بریون چرب و چیلت بدیم چاق و چله شی مث خودمون…خخخخخخخ… راسی ما ترکا یه آش آلو داریم که خیلی خوشمزه س.. با سرکه و آلو میپزنش… اما انار و سماقو نخوردم تا حالا… یعنی چیطوریاس؟ آخ دهنم آب افتاد، دلم به تاپ تاپ افتاد…خخخخخ
آخ آخ من که اصلا دهنم آب نیفتاد خخخخ
وای دوست ندارم,
ایش ایش
نه نه؛ نه نه؛
من اصلا آش انار دوست ندارم
من خورش ماست را هرگز هرگز از سرشتم پاک نمیکنه
خدا را شُکر که من قرار نیست که از خوردن خورش ماست منع بشم
راستی پریروز که رفتیم رستوران دوتا خورش ماست گرفتیم یکی را تو فریزر گذاشتیم تا بعد به خدمتش برسیم
خخخخ
درود خانم کاظمیان. وقتتون به خیر. از خوندن این پست هم شاد شدم، هم حسرت و غبطه خوردم. آخه یه زمانی هم خیلی من و دوستام دور همی داشتیم. اما حالا هر کدوم رفتن یه وری. چند نفر که رفتن سوئد و آلمان، یه نفر نیشابور، یکی شیراز و اونایی هم که تو مشهد هستن یه جو معرفت ندارن. خورش ماست میخواااااااااااااااااااام. خیلی باید خوشمزه باشه. ما مُخواممممم. امیدوارم یه روز بیام اصفهان برای مسابقه ای چیزی، اون جا طعم خورش ماست رو بچشم. شاد باشین
سلام بر شما ممنون که اینجا سر زدید ممنون که با شادی ما شاد شدید
همیشه موفق باشید.
فدا مدا خانم کاظمیان،،
راستش اومدم یه پست طویل در مورد دیروز بنویسم اینقدر دیگه خاطره ننوشتم که دیگه حس میکنم جالب نمیشه، یه دفعه سلکت آل کردم و پاکش کردم،
نمیدونم حس کردم یه جوری نوشتمش خخخخ.
ولی دیروز عالی بووود خوبی و مهربونی از خودتون و ساناز و بقیه بود،
عزیزم تو که خیلی خوب مینویسی!
خب اگر دوباره دور هم جمع شدیم تو یه پست بزن
منتظریم هااااا
جااااان!
سوپ سماااااق!
عجب پدیده ای میتونه باشه خخخ.
میگم خوب دارید تو اصفهان خوش میگذرونید هاااا! خانم کاظمیان میگم شما یه مدت بیا تهران زندگی کن خوبه هاااا خخخ.
نه من تهران را دوست نداارم
وای آش انار اه اه اه
طرز تهیه آش سماق اصفهان
مواد لازم برای پخت این آش عبارتند از: آرد برنج یا برنج خرد کرده (۲۰۰ گرم)- سماق خشک (نیم کیلو)- گوشت چرخ کرده (۲۵۰ گرم)- سبزی (۱ کیلو)- پیاز درشت (۱ عدد)- روغن، نمک و فلفل (به مقدار لازم).
طرز تهیه
اگر آش سماق را با آرد بپزیم، زود پخته میشود، ولی اگر خرده برنج باشد باید اول برنج را بپزیم. برنج که پخت، سبزی را که شسته و خرد کردهایم در آن میریزیم. هر چه سبزی ریزتر باشد آش خوشمزهتر میشود.
سپس جداگانه گوشت و نمک وفلفل زده و خوب مخلوط میکنیم و کوفتههای اندازه یک گردو درست میکنیم و در روغن، سرخ کرده و در داخل آش میریزیم. وقتی کوفتهها پخته شد، سماق را پاک کرده و در آب خیس میکنیم. سماق باید یک ساعت در آب بماند. سپس آن را از صافی پارچهای رد کرده و فشار میدهیم و آب قرمز خوشرنگ سماق را میگیریم. آب سماق را در آش ریخته و پیاز را خرد میکنیم سرخ کرده و کمی در داخل آش میریزیم و کمی برای روی آن بر میداریم. آش را در ظرفی ریخته وآن را با نعناع داغ و پیاز داغ تزیین میکنیم.
من اصلا آش اگر توش برنج پیدا باشه دوست ندارم
یه بار میام یه خاطره از آش های خوابگاهمون براتون مینویسم
آش انار
برنج ۱ لیوان . سبزی آش ( تره.جعفری.گشنیز.نعناع ) ۱ کیلو . لپه نصف لیوان
دانه انار ۲ کیلو . پیاز سرخ کرده ۴ قاشق غذاخوری . گوشت چرخ کرده نیم کیلو
گلپر ۲ قاشق غذاخوری . روغن ۳ قاشق غذاخوری . نمک و فلفل به مقدار لازم
طرز تهیه : لپه را با پیاز سرخ کرده و ۵ لیوان آب و کمی نمک و فلفل درون ان بریزید و بگذارید تا لپه کمی بپزد سپس برنج شسته شده را داخل لپه هایی که کمی پخته شده بریزید و اجازه دهید برنج کاملا بپزد.
گوشت چرخ کرده را با ۲ پیاز رنده شده و کمی نمک و فلفل مخلوط کرده و قلقلی درست کنید و پس از سرخ کردن داخل آش بریزید.
سبزی را تمیز کرده و بشویید و خرد کنید سپس به مایه آش اضافه نمائید و بگذاریم آهسته بجوشد تا آش جا بیفتد ، باید برنج آش کاملا بپزد و لعاب بیندازد.
دانه های انار را داخل آش بریزید و در انتها گلپر را اضافه کنید ، برای سرو کردن آش را در ظرف ریخته و با کمی دانه انار روی ان را تزئین کنید.
نکته ها : میتوانید روی اش را با نعناع داغ تزئین کنید ( ۱ قاشق سوپخوری نعناع خشک نرم را با ۳ قاشق سوپخوری روغن کمی روی حرارت ملایم تفت دهید تا رنگ ان کمی تغییر کند اما مراقب باشید نعنا نسوزد ) ، میزان له شدن مواد بستگی به خودتان دارد ، میتوانید مواد را تا حدی که له شوند نیز بپزید.
بجای دانه های انار از رب انار نیز میتوانید استفاده کنید و در اینصورت بجای ۲ کیلو دانه انار از نصف پیمانه رب انار استفاده کنید ، انار هرچه ترش تر باشد اش شما خوشمزه تر خواهد شد.
انصافاً هردوشون رو دوست داشتم.
من کلاً هرچی که گوشت قلقلی داشته باشه دوست دارم. به خصوص کله گنجشکی.
چه بر عکس من اصلا گوشت قلقلی دوست ندارم
لابد فسنجون را هم با گوشت قلقلی دوست دارید
اه اه اه
شهروز حسینی یه بچه هر چقدرم نردوون دزدا باشه باز واس ننه ش بچه س… تو مادر نشدی نمیفهمی این ظرایفو…خخخخخخخخخخخ
بمیرم برای تو مادر دلسوز!
چقدر هم که تو دلت برای پسرت میسوزه؛ خخخخ
افسوس که دیر رسیدم ولی خوشحالم که این پست زیبا رو خوندم. امیدوارم همیشه برای شما از این دست خاطرات به یاد ماندنی اتفاق بیفته. جای ما رو هم خالی کنید خخخ.
سلام
بالاخره به پست ما هم سر زدید؟
ممنون و تشکر از شما
همیشه شاد و خوشبخت باشید.
سلام.
خیلی خیلی دیر می خونم پستتون رو.
نمی دونم کامنتم رو خواهید خوند یا نه ولی به هر صورت کاش باز هم پست بزنید و از این خاطره ها و امثال چنین شب ها و روز های خوشی برامون بنویسید.
خیلی روان و زیبا می نویسید.