خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

وقتی رعععد بزرگ ،کوچک بود خخخ

سلااام و سلوووم.
بچه ها با روزه چه کار میکنید ؟ فک کنم دارید با خودتون میگید : خدا جونم مهمونیت خیلی طولانی شده. ما میخواییم زحمتو کم کنیم خخخ اما خدا میگه ی هفته دیگه بی برو برگشت مهمون خودم هستی . خب راست میگه . کمتر به فکر شکم باشید . مطمئن باشید زنده می مونید . تحمل کنید و نق نزنید و استفاده کنید .
خب این پست به نیت خندیدن و تقویت روحیه روزه داران منتشر شده و هدفی جز بگو و بخند نداریم. بگو و بخند آزاده . اما توهین و دعوا و زیر سئوال بردن هم ممنوع .
بچه ها وقتی رعععد بزرگ کوچیک بود خیلی موذی و سنگ دل بود هاهاها
اولین موذی گری که یادم میاد اینه که بچه ها همگی در کوچه روی یک فرش نشسته بودن . و داشتن خاله بازی میکردن. من رفتم بشینم ، یکی از پسرها بوی عرق میداد و پاهاش کثیف بود . هر کار کردم دیدم نمی تونم برم اونجا بشینم. بعد از حرصم گرفتم دمپاییای بچه های بدبختو ریختم توی جوب که آب ببره . خداییش خیلی بد بودم هاهاها

از مدرسه بگم . من همیشه شاگرد زرنگ و منضبطی بودم. از اینکه معلما همش در حال موعظه بودن خسته میشدم. و در اعماق دلم تنبلهای درس نخون و حاضر جوابهارو خیلی دوست داشتم. و ته دلم از اینکه اونا بی خیال نمره انضباط هستن خوشم میومد . حححح از اونور هیچ موقع هیچ معلمی به من گیر نمیداد که جوابشو بدم . از اینکه نظم کلاس ها رو به هم بزنم لذت میبردم. دوست داشتم ی تنوع حسسسابی و لذت بخش برای خودم به وجود بیارم. بعد بدون نقشه قبلی رفتم و کتابهای بچه هارو که روی میز بود پاره کردم خخخ این واقعه وقتی اول راهنمایی بودم اتفاق افتاد . بچه ها وقتی اومدن کلاس ، غلغله شد خخخ معلم ادبیات وارد کلاس شد . واااای که من چقدر دوسش داشتم. همیشه وقتی میرفتم پیشش به قدری قلبم تند تند میزد که حس میکردم میشنوه . شدیداً عاشقش بودم. رفتم ی گوشه و حرکاتشو که ناشی از تعجب بود با اشتیاق نگاه میکردم خخخ قلبم دوباره تند میزد اما اینبار به خاطر هیجانی که ایجاد کرده بودم. . سریع یک انشایی سر هم کردم و در اون انشا نوشتم خانم رحیمی من این کارو کردم. اما هیچ کس باور نکرد .
هاهاها عجب آدمایی بودن . در اون انشا به محسنات این کار هم اشاره کردم اما معلممون منو بوسید و گفت عزیزم خیلی قلب بزرگی داری . هنوز که هنوزه موندم که آیا فهمید و انشامو باور کرد یا نه ؟

وااای بچه ها من وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم کارم این شده بود که یک دختر اول ابتداییو به خاطر اینکه زشت بود میبردم ی گوشه و میزدمش. نیشگونش میگرفتم و موهاشو بد جور می کشیدم. این مورد تنها موردی که هنوز عذاب وجدان دارم بابتش . واقعا نمیدونم چرا این کارو میکردم . هههه البته ی بار هم ی دختری که بزرگتر از من بود وقتی سوار چرخو فلک بودیم حسابی منو اون بالا قیمه قیمه کرد . اما من بعد از پیاده شدن رفتم دم خونشون و ی آشی برای اون دختر پختم که روش سه وجب روغن بود هههه

آهان یکی دیگه از شیرین کاریام این بود که از بس میگفتن شیطون گولت میزنه و به تو میگه این کار بدو انجام بده ، همش منتظر بودم که ببینم شیطون چی میگه . اما صدایی نمیشنیدم. خواهرم گفت هر کاری که بد باشه اونو شیطون میگه . منم انگار خیالم راحت شد که این کارای بد از طرف شیطونه و قدرتش اینقدر زیاد شده که من دیگه از خودم اراده ای ندارم . همه بچه ها کنار جوب آب ایستاده بودن . ی لحظه دلم خواست یکی از دخترا رو بندازم توی جوب . میدونستم که کار خطرناکیه . اما با خودم گفتم شیطون چرا به من میگی خودت برو هر کار دلت میخواد انجام بده . بعد رفتم و از پشت نسترنو هل دادم توی آب . واقعا خدا به خیر کرد .
__________
اگه بخوام از شیرین کاریای بچگیم که پر از بدذاتی بوده بگم ، ی طومار میشه . فقط اینو بگم که این مارمولک بازیا تا دوم راهنمایی ادامه داشت . و بعد از اون خود به خود آدم شدم . اونم چه آدمی ، آسمانی و همنشین با صاعقه و باد و بارون و کولاک . خخخ

۱۳۱ دیدگاه دربارهٔ «وقتی رعععد بزرگ ،کوچک بود خخخ»

واااا . ای داد ، این پستو همین الان نوشتم . کی منتشر شد؟؟ خخخ رفتم ی دور بزنم بیام ببینم چه خبره و ی متن ادبی هم بزنم تنگش . ماشاله به سرعتتون . آفرین .
به افتخار مدیرای همیشه در صحنه . ای کاش شما مدیرای مملکتمون بشید واااااالاه . فیش حقوقیتونم اگه میلیاردی بشه ککمون نمی گزه . خخخ

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

میخواهی کودک باشی

کودکی به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …

سلام حاج ملکی مطرب .
نه من شیطان نبودم . شیطونک بودم خخخ البته همین شیطونک بازیا باعث شده بود که معلم تیز و زیرکی باشم هههه
در ضمن نمیذاشتم بچه ها سر کلاس حوصلشون سر بره که به فکر عملیات انتحاری بیفتن هاهاهاا

سلام رعد جونم.الان من تو شوکم ینی چییی؟؟؟خخخخ من اما خیلی مظلوم بودم مثل الانم خیلی هه.فقط وقتی پنج یا شش سالم بود خواهر کوچیکترمو اذیت کردم.موهاش کشیدم.نه نه چون یادم نمیاد حتما بچه تر بودم خخخ چی بگم خدا شیطونو بگم چیکار کنه.تو نبودی که شیطون بوده دیگگه هاها.شاد باشی لذت بردم.

تازه اگه بگم چه کارای دیگه هم کردم که شاخ در میاری خخخ بچه های نوزادو میزدم و بیشگون میگرفتم. البته نه برادرمو . همیشه خواهرو برادرمو که کوچکتر از خودم بودن ، دوست داشتم و نمیزدم. بچه های یکی دو ماهه که به نظرم زشت بودن میزدم. خخخ یواشکی و بی سر و صدا میزدم و مثل موشک از صحنه جیم میشدم. عقل جن هم نمیرسید که رعععد این کارا رو میکنه هاهاها

وااای عطا دلم برات ی کوچولو تنگ شده بود . آخه پسرم کجایی ؟ دقیقاً کجایی خخخ
اولندش بگم که همه جوره تو به دل میشینی .
دومندش هر چه هستی باش ؛ اما باش .
سومندش ای کلک تو بیا اقرار کن که چه کار می کردی ؟ بچه که بودی نبین بودی یا کم ببین ؟ چه آتیشی به پا می کردی ؟ دلم داره قنج میره که خاطراتتو بشنوم ههههه

ههههه چه خوب بود بچگی . تنها زمانی بوده که از به یاد آوردن تمام کارامون و لحظاتمون لبخند به لبامون میشینه . آتیش می سوزوندیم ولی قصد خاکستر کردن نداشتیم. خرابکاریامون به هدف ویرانی نبود .
آخ که دلم چقدر تنگه .
خب فرزانه عجیج دل رعععد بد نیست تو هم خودتو لو بدی کمی با هم بخندیم .

سلام رعد!‏
بچگیهامون شبیه همه!منم خیلی شیطون و پر جنب و جوش بودم.
ولی من بعد هرکاری که میکردم خودم هم زخمی میشدم.خخخخ
البته الان که بزرگ شدم هیچ فرقی نکرده.ولی خب الان فقط زخمی نمیشم.خخخخخ
ماهیت قضیه یکیه.
همیشه شاد باشی

نیلی رنگ ، نیایشی . عزیزمی چرا رععد بزرگ تو رو نمیشناسهه .
جووونی کجایی که یادت به خیر . سال ۹۳ ی دختر توی محل نبود که از زیر چشمم رد بشه و من نشناسم. ای داد ای بیداد .
میگم معلومه که همه بچه ها حسابی موذی بازی داشتن خخخ بعد میگن حرف راستو یا از بچه بشنو یا از دیونه . والاه گویا ما همگی شیطان رجیم بودیم نه بچه ههههه خوب کردیم . بهبه

حاجی استغفراله
از قدیم و ندیم گفتن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن . خخخ
تو چرا هم منبر میسوزنی و هم مطربی میکنی و هم مردم آزاری ههعهع
راستی محمد اگه خاطره ای از آتیش سوزی در دوران کودکی داری بیا برامون بگو تا کمی دور همی بخندیم . شاد بشیم . نگران نباش . اون جور که از کامنتا بر میاد همگی در دوران کودکی اهل آتیش بازی بودیم یاه یاه یاه .

دست خوش . خب رو کن دیگه چه کارا نمیکردی خخخ خوبه الان بیام سراغ هلسا و کلشو فشار بدم .
من وقتی داداشم به دنیا اومد فهمیدم که بالای سرش نرمه . مامانم بهم گفت دست نزن . اونجا مغزشه . و تا چن وقت که مغزش کامل بشه نرمه خخخ
منم هر روز کارم این شده بود که برم فرق سرشو آب لمبو کنم و ببینم که مغزش تشکیل شده یا نه ؟؟خخخ
خداییش داداشم چطور عقب افتاده نشده موندم ؟؟

من از همون بچگی عاشق بچه های چشم آبی بودم . اما چون چشم آبی خیلی کم بود همه نوزادا ی کتک از من نوش جون میکردن . وقتی بزرگتر شدم و از شاهکارام برای مادرم و خواهرم گفتن همش میگن چطور دلت میومد ؟؟خخخ باورشون نمیشه . اما من که بچه هایی که میشناختم نمیزدم . غریب نواز بودم و بچه های غریبو میزدم .
البته از زدن نوزاد فقط ی خاطره دارم . بعد میرسه به همین دختری که توی پست اشاره کردم بهش . خدا منو ببخشه . چن سال پیش توی مترو تا دیدمش شناختمش. اما خوب که دقت کردم دیدم من ازون که زشترم. اونم منو نگاه کرد. از خجالتم سریع از واگن پیاده شدم . و برای اون دختر دعای خوشبختی نمودم هاهاها حقش بود که تمام اهالی مترو منو به خاطر زشتی میزدن خخخ

سلااام سلااامم و درووود دروود بر پدربزرگ رععععععد آسمونی خوبی آیا چه خبرا خوش میگذره ماه مهمانی خدا نمیدونم چرا تموم نمیشه آخه مردم از این همه عبادت فک کنم من این همه عبادت کردم خود خودا هم خسته شدا میگما رعععععد خداییش تو هم در عالم بچگی و نو جوانی عجب شیطونی بودیا میگما من دارم این کامنت رو با لپتاپم مینویسم خدایی چه قد سخته با این لپتاپ نوشتن اون هم با جاز عزیز و صدای مینای پارساوا خب رعد بزرگوار مرسی بابت این پست و مرسی بابت این سرنوشت عجیب و غریبت در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام بر پسر شرور همسایه .
جان رععد فعلا بی خیال کامنت دادن با لپ تاپ شو . فعلا وقت بگو بخنده . برو سر کامپیوتر و برای رعد از دسته گلایی که آب دادی بگو . ادای بچه مظلوما هم در نیار . دستت برای رعععد درشب نشینی رو شده خخخخ پسر شیطون و شرور همسایه هاهاها

خب سلام مجدد بر رعد ببین فعلاً این دو رو داشته باش تا بعد اولیش اینه که من وقتی کلاس اول ابتدایی یا پیش دبستانی بودم یه دعوایی با یکی از بچا واسم پیش اومد که باعث شد که با قلم تافلم بزنم توی چشش که نمیدونم چش شدا خدا بیامرزدتش سال چهارم ابتدایی به دلیل مننژیت مرد خب این اولیش بود خخخخ چه طور بودا این از اولیش اما دومیش هم این است که من سال دوم یه معلم نابینا به نام آقای فرخمنش داشتم که اگر زنده هستند هر جا که هستند خدا حفظشان کند خب میریم سراغ شیطونی من در این مورد و اون هم اینه که من اون موقعها که یه کم چشام میدید عینک میزدم خب ما یه دوستی داشتیم به نام علی خان مقصیدی که اون با هماهنگی من عینکم رو میزاشت روی میز آقای فرخمنش و ایشون رو اذیت میکردیم خب این دو رو علی الحساب داشته باشید تا بعد فعلاً بای اوف دستام درد گرفت با این صفحه کلید این لبتاب پس فعلاً بای

وااای تو طرفو کلا روانۀ خاک میکردی که خخخ آقا ما چاکرتیم خخخ پسر شرور همسایه هم خودم هستم خخخ آقا مارو ببخشین به جووونیم رحم کنید . خخخخ
با احمد هر که در نیفتاد هم مرد چه برسه اینکه در بیفته

خب بذار من یه دست گل دیگم رو بگم من وقتی فک کنم شش یا هفت سالم بودا یه قوطی پنیر رو بر داشتم و به همه جای خونه از جمله لوله ی بخاری روی خود بخاری روی بوفه پذیرایی و کلی جای یگه هم کشیدم که بماند ولی یه کتک مفصل و یه سردزنش حسابی شدما خخخ فعلاً بای

وای حالا چرا پنیر خخخ میگم صد رحمت به رعععد که اهل گند زدن به خونه رندگی مادرش نبود خخخ اگه پسر من بودی مجبورت میکردم همه پنیرارو جمع کنی بسابی توی نون و نوش جان کنی خخخ

خب ماجرای بعدی مربوط میشه به دوره ی راهنمایی راستش رو بخوایید ما یه معلم عربی در دوره ی راهنمایی داشتیم به نام آقای علی شاهی که اگر زنده هستند خدا حفظشان کنند و اگه هم به دیار ابدی رهسپار شده اند خدای یگانه رحمتشان کند خب ایشان هم مث آقای فرخ منش نابینا یا به قول رععععد نبین بودند وقتی که ما باهاشون زنگ عربی داشتیم دیگه خیلی خوش به حالمون بودا ضبط می آوردیم و نوار میگذاشتیم و با حدست آهنگ میگوشیدیم یا اصلاً از کلاسش میرفتیم بیرون یا چیپ و پفک میآوردیم سر کلاسش میخوردیم اونم بعضی مواقع میفهمید و میگفت بابا …. آخه چرا این کار رو میکنید و همین راستی ما دو تا ژیان هم از زمان قدیم و ندیما داشتیم توی مدرسه ی شوریده که میرفتیم سوارش میشدیم و حرکتش می دادیم یه بار هم راننده ی سرویسمون نمیدونم توپمون را از ما گرفته بود خلاصه نمیدونم چی کار کرده بود که منم نامردی نکردم سیمپیچی های ماشینش که پشت صندلی عقب قرار داشت رو از جاش بیرون آوردم و ماشینش خراب شدا یه بارم توی بچگیام نمیدونم چند سالم بودا همه ی قرص های خودم که مربوط به چشمام میشد رو با هم خوردم ولی خدا رو شکر کارم به شست و شوی معده نکشید خب فعلاً تا بیش از این از ماجراهای من بیشتر با خبر نشدید و من بیشتر از این عابروی نداشتم نرفته الفرااااااااااآآآآاااآآآآآآآآآآاااااآآآآآر و باآآآآآآااااآآآآآاااااآآآآاااااآآیییی

عبداللهی خاطراتتو بیا اینبار اون پایین مایینا بگو . خخخ منم هم ماشینارو پنجر میکردم و هم ی بار کلی قرص خوردم ولی اصلا نگفتم چه غلطی کردم . خخخ هر چی مامانم میگفت چی خوردی میگفتم هیچی خخخ

بچه ها همگی در بریم. تینایی خیییلی خییلی بچه دوسته .
خب تینی عجب به شما . گاوی گوسفندی پلنگی چیزی خواستم قربونی کنم که یادم اومد تو نازک طبعی .
ولی این رعععد بمیره راستشو بگو وقتی تینا تینی بود چه کارا میکرد ؟

وااااااای اصلا حواسم نبود. رعد ستمکار چطوری دلتون میومد بچه های نوزاد مظلومو اذیت کنین؟ وای بر شما از عذاب دوزخ خخخخخ. من که اصلا شیطون نبودم که! همینجوری مظلوم بودم. اصلا مدیونید فکر کنید که طراح همه ی شیطنتای مدرسه من بودم و زیرزیرکی نقشه میریختم و بچه ها اجرا میکردن و اصلا هم آخرش معلوم نمیشد کار من بوده! مدیونید فکر کنید اون بلاهای خنده داری که سر معلمامون آواردیم رو نمیشه اینجا تعریف کرد خخخ! دیگه ساده ترینش که اصلا چیزی نبود مربوط میشد به مراعات نظیر میان واژه هایی بین میخ و صندلی و معلم و زندانی کردن خبرچین کلاس در یک جایی. خب دیگه من برم فقط شما مواظب خودتون باشید. نه که بچه ها رم اذیت کرده بودین باید حتما انتقام بگیرم خخخ. ولی مطمئنم هیچ بچه ای مثل من مظلوم نبوده. خخخخخخ

خب والاه الانم خدا عاقبت و آخرت فردیو به خیر کنه که به تو گیر بده ههههه
براش ی داستانی میسازی که توی کانال تلگرام هم یافت نمیشه خخخ
منم ی مراعات النظیر بگم ، مادر ، تلگروم ، مرگ هاهاها

آره رفتم دیدم تازگی هم پست زدی . خوش به حالت چه جووونی .
میگم ای کاش منم ۲۰ سالم بود . والاه اون زمان هم شیطوونیای خاص خودمو میکردم. ی بار توی دانشگاه پرونده یک آقای کم اشتهاییو ، رو کردم که زن و بچه داشت ولی از ی دختر خواستگاری کرده بود . خخخ
به من گفت من تو رو میکشم رعععد خبیث خخخ

سلام بر رععععععد بزرگ به امور نبین ها و ببین ها و نبینک ها . خخخخخ
آخ که چه آتیشی می سوزوندی تو خخخخ خخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
منم یه همسایه داشتیم که خییییییلی ازش بدم می اومد. هر وقت می خواستیم تو کوچه فوتبال بازی کنیم می اومد سرمون داد می زد. ما هم از یه طرف می خواستیم فوتبال بازی کنیم و از یه طرف هم اون هی می اومد و حرص ما رو در می آورد. واسه همین یه روز به بچه ها گفتم چند تا توپ برداریم و محکم بزنیم تو در و دیوار خونش. دیوار خونش هم آجری بود و آخ که چه قدر کیف داشت. هر چند دقیقه یه بار ما با توپ می زدیم تو در خونش و اونم هر چند دقیقه یه بار می اومد بیرون و باهامون دعوا می کرد. آخرش اون قدر این کار رو کردیم که خودشم خندش گرفته بود و از اون روز به بعد به فوتبال بازی کردن ما چیزی نمی گفت خخخخ خخخ خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
آخ که چه حالی می داد اون روز و یه کاری کردیم که عبرتی بشه واسه آیندگان خخخخ خخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

وحید خدا خیرت بده . حسابی خندیدم . چون تصور کردم که چن تا پسر شرورر که با هم بیفتن از آتیش که گذشته ، سرب داغ میریزن به اهالی ههههه
اگه من بودم از اون بالا آب داغ روی سر و روتون میریختم خخخ

سلام رعد..
فکر نمیکردم به این سرعت پستی را که صبح گفتی منتشر کنی خخخخخ خخخخخ خخخخ…
کلی به پستت خندیدم… وای چه باحال بودید شماها… من اصلا شرارت بلد نیستم خدایی خخخخخخ خخخخخ خخخ… توی عمرم هم کسی را اذیت نکردم..
باحال بود مرسی رعد.
همیشه باش؛ و همیشه پر از انرژی و شاد باش..
کلی این پست حالم را خوب کرد و خوشحال شدم..

سلام بر فاطمۀ مهربان.
واقعیتش اون موقع قصد داشتم پست زبان بدنو طنزش کنم که دور همی بخندیم. ولی دیدم نمیشه . دیگه بی خیال بودم که ی لحظه یاد خاطرات کودکی افتادم. فک نکنم برای خواننده ها خنده دار باشه . ولی گفتم بیام ی سفره پهن کنم که به بهونه اون همگی دور هم جمع بشیم و اختلاط کنیم

وای پری من الان داشدم خواب تو رو میدیدم… اومده بودی اصفان با بچا رفده بودیم کنار رزاینده رود.. صدای یه پرنده ای میومد تو هی میگفدی من باید اینو بیگیرمش… منم میترسیدم هی نیمیذاشدم بری سمتش…

سلام
خب قبل از مدرسه شیطون بودم ولی شرور نبودم. صبح که میشد صبحونه خورده یا نخورده از خونه میزدم بیرون. به خونۀ همسایه ها سرک میکشیدم، چون خیلی کنجکاو بودم. فقط تنها شرارتم این بود که بچه هایی که سر راهم بودند رو هلشون میدادم!
مدرسه که رفتم اخلاقم تغییر کرد و میشه گفت تا قبل از دبیرستان قدری منزوی شدم.
البته تو مدرسه مظلوم بودم ولی تلافیشو تو خونه سر خونواده در میاوردم. یادمه کلاس سوم ابتدایی رو که تموم کردم، تعطیلات تابستون بود. حوصلم سر رفته بود. گفتم بذار یه کاری بکنم قدری خونواده رو حرص بدم و اذیت کنم. رفتم یه جا قایم شدم. مادرم خیلی دنبالم گشت ولی منو پیدا نکرد. هیچی همین که از خونه رفت بیرون که جاهای دیگه به دنبالم بگرده. رفتم توی اتاق با خیال راحت پیش خواهرم نشستم، یادمه برنامۀ مسابقه محله داشت از تلویزیون پخش میشد.
هیچی دیگه چند دقیقه بعدش مادرم اومد و دید من تو خونم!

خدا رحم کرده که شیطوون نبودی . نه به هیچ وجه . اصلاً .
فقط بچه های مردمو هل میداده و مادر بیچاره رو میترسونده . انشالله زودتر ننه بشی که بفهمی ترسوندن ننه ها بزرگترین اذیتی هست که بوده .
بمیرم برات که این همه از شرارت دور بودی خخخ

وحید جان خوش صدا سلام. راستش هوش ریاضی ندارم. هر چند که ریاضیم همیشه ۱۷ یا ۱۸ بود . ولی تا دلت بخواد اهل شعر گفتن در بچگی بودم. من همش شعر بچگونه میگفتم ولی خواهرم که بزرگتر از من بود میگفت اینارو از کی شنیدی خخخ باور کن از سوم راهنمایی دیگه مردم آزاری نمیکردم و سفر کردم به دنیای خموشان و ساکتان . بیشتر مطالعه می کردم و متن ادبی برای دلم مینوشتم .

خب بذ بینم من چیطوری بودم؟
من یه خنگِ به تمام معنا بودم… از وقتی بدنیا اومدم آثار خنگی در من هویدا شد… مامانم میگه اصلاً گریه نمیکردی… میزدیمت تا گریه کنی باز گریه نمیکردی.. حلقتا واز میکردی داد میزدی ولی اشک از چشات نمیومد…ههاهاهاهاهاهها… بعدم که یوخده بزرگتر شدم بر خنگیم افزوده گشت… همش یه گوشه مینشستم با خودم حرف میزدم… با هیشکی بازی نمیکردم.. یه بار داداش بزرگم گف داداش وسطیه رو گربه خورده و من یه صب تا بعد از ظهر بخاطرش عررررر زدم…خخخخخخخخخ… یه بارم این دو تا داداش بزرگا منو گذاشتنم کف اتاقو تمام رختخوابا را ریختن سرم و من صدام در نیومد.. خلاصه هر وق حوصله شون سر میرف منو میذاشتن وسط و تفریح میکردن….هاههاهاهاهاها…
این روند ادامه داشت تااااااااااا راهنمایی… از راهنمایی به بعد نمیدونم چی شد و چیطور شد که یه هویی وحشی شدم… تو دبیرستان دیگه هار بودم…هاهاههاهاهاها… بعد از دبیرستان کم کم شروع کردم به خوب شدن.. الانم اگه ماه رمضون تموم نشه تا چن روز دیگه من باز رجعت میکنم به دوران خنگی زندگیم… دارم خرفت میشم…هاهاههاهاها
تو چرا اینقد وحشی بودی؟ خب یه استامینوفنی چیزی بت میدادن میخوابوندنت کاش… آکله… خوبه من تهرون نبودم.. وگرنه منم چون زشت بودم و گیج هی می بردی یه گوشه میزدیم…خخخخخخخخخخ… به مامانم می گمت که منو می خواستی بزنی… بی تربیت…

ههههه منم خیلی به صورت مرموز و ناشناخته عملیات زد و خوردو هول دادنو انجام میدادم.
من از همون سه سالگی که دخترای همسایه منو بغل میکردن و میگفتن برامون شعر بخون ، با خودم میگفتم اینا چرا مثل بچه با من رفتار میکنن ؟ ولی در جهات دیگه ای خیلی خنگولک بودم. مثلا اینکه تا کلاس
چهارم فک میکردم پیرزنها جن هستند و به هیچ وجه باهاشون چشم در چشم نمیشدم. خخخخ
راستی منم وقتی رفتم دانشگاه دوباره شیطون شدم و بعد از ازدواج دوباره ساکت شدم

سلام: اینا که دیگه شیطنت نبود.
فرا شیطنت بود.
من باشم اسمش رو خرابکاری، ویرانگری، زلزله، صاعقه، رعد میذارم نه شیطنت.
پس از همون بچگی شما رعععععد بودین.
فقط بچگی رععععد کوچک و حالا رعععععد بزرگ.
خدا رو شکر که اینجا هوا آفتابیه و رععععد و بررررق نداریم.
وگرنه کوچک یا بزرگش از پا درمون میآورد.

تازه اینا یک از هزار بود که گفتم. البته همه معلمها و همسایه ها فک میکردن من خیلی آروم هستم. و همیشه به مادرم میگفتن چه دختر درس خون و مودبی داری .
ولی من یواشکی خرابکاری میکردم.
آره والله این آفتاب تهرون عجیب منو دپرس و مرده صفت کرده . دیگه حال هیچیو ندارم فقط منتظرم پاییز و بارون دوباره بیاد به شهرمون . اینجا هوا خیلی بده . اه اه .
میگم من اقرار کردم. حالا محسن خان تو هم کم کم زبون باز کن و بگو کیو زدی ؟ کیو هل دادی ؟ بگو بگو یالاه بگو

سلام به شما الان براتون یه خاطره جالب میگم بذار ببینم چی یادم میاد خخخخ ما هم خیلی شرور بودیم یادمه تو مشهد سال سوم راهنمایی که بودیم اول مهر از من و پدرم تعهد گرفتن که امسال دیگه این کارا رو انجام ندم ولی دوباره روز از نوع خخخخخخخخخ
بذارید براتون از فتنه ۸۸ که ما برا خودمون به وجود آوردیم بگم خخخخخ
نزدیک عید نوروز بود ما میخواستیم یکم زودتر از خوابگاه جیم بزنیم و بریم که ناگهان یک سرپرست داشتیم که یکم مذهبی بود و من خیلی ازش خوشم نمی اومد بعدش این آقا پاشو تو کفش مدیر مدرسه کرد و به ما گفت که مدیر گفته شما حق ندارید از خوابگاه برید بیرون منم حرصم گرفته بود که آقا چهطور وقتی یه آدم روزانه دلش بخواد میتونه نیاد مدرسه اونوقت من نباید نرم خونه خخخخ چشمتون روز بد نبینه ما تصمیم گرفتیم که این سرپرستو اذیتش کنیم اینم یکم بیخیال بود و ما از این کار کوچیکا مثل درو چنان محکم کوبیدن ها و داد کشیدن ها تو سالون کاری انجام نمیداد پس من تصمیم گرفتم که یه نخشه مَشتی بگیرم
اون وقت من دو سه بسته ترقه که برای ۴شنبه سوری گرفته بودم و اینم که با مرخصی ندادنش داشت ۴شنبه سوریمو خراب میکرد منم به بچه ها هر کدوم چندین تا از این ترقه ها دادم و گفتم که برید تا نقشه بعدی ببینیم چی میشه اگه بازم مرخصی نداد یه فکری میکشیم اینا تو کانال کولر ترقه میانداختن یا رو لبه یه پنجره میزدن که صداش تو اتاق بپیچه خخخخخ
ولی بازم نشد که نشد ما یه شیپور داشتیم که وقتی میرفتیم ورزشگاهفوتبال ابومسلم این رو میبردیم من گفتم بچهها شیپور رو بردارید همه بیایید تو سالون و یکی شیپور بزنه و بقیه همه بگن …. خره که این سرپرسته از کوره در رفت و زنگ زد سرپرست روز بعد اومد خخخخخخ خلاصه اون هم که اومد بازم ما به کارمون ادامه میدادیم ولی نه به شدت اولی ولی صبح اون روز که رفتیم مدرسه مدیر مدرسه اخراج دو هفته ای چندتا از بچه ها رو نوشت یعنی با عید میشود ۴ هفته خخخخخخ ولی چون با من خوب بودن برای من این کارو نکردن ولی بچه های ما اینطوری نبودن که برن و بگن چرا برای این اخراج نامه ننوشتید خخخخخ خلاصه که بعد عید اومدیم وگفتیم که اگه اینا رو اخراج کنید ما هم درس نمیخونیم و اونا رو هم باز راه دادن خخخخخخ و ما هم تونستیم بلخره به ۴شنبه سوریمون برسیم ولی یکی از اون رفیقام که اخراج نامهش رو هم نوشت رفت و فوت شد و نیومد این هم آخرش خیلی اذابمون داد اسمش هم میلاد مزجردی بود خدا بیامرزدش ببخشید که کامنتم طولانی شد صاحب پست ببخشید

دروووووود بر بارانی جان خودم. اولا که از مراعات النظیر مادر تلگروم و مرگ کلی خندیدم خخخخخخخ خیلی خوب بود. عدشم باید اسم این پستتو میذاشتی اعتراف آخه همه دارن توش اعتراف میکنن. ولی خدایی بارانی اون بدبخت چه گناهی کرده بوده که بخاطر زشتیش میزدی؟؟؟؟؟ بیچاره. بعد ی سؤال: دختره نمیگفت چرا منو میزنی؟ نمیرفت ازت به مدیری کسی شکایت کنه؟ آخی گریه هم میکرد؟ منو! انگار دارم بازجویی میکنم خخخخخ

پس بهتره تو هم پیش پدر رعد روحانی لب به اعتراف بگشایی خخخ
شاگردی جون ،ازین دانش آموزای خنگ زیاد میبینم که کتک خورشون ملسه و جیک هم نمیزنن . امسال چون معاون پرورشی ابتدایی بودم سر صف گفتم اگه کسی شمارو میزنه به شرطی که با خودتون شاهد بیارید به حساب زننده میرسم . و خدا میدونه که چه شاهدهایی که به تنهایی میومدن . چون خورننده های کتک از ترسشون جرات ابراز خوردن کتک رو نداشتن هاهاها
البته بودن دانش آموزایی که به مادراشون میگفتن

سلام پدر !!هععععععععع .
خدا ببخشه !
تنهامُ .تنهاییمُ دوست دارم !!!
چون خالی از آدمهایِ بی ارزشِ /..
شبهامُ .با غصه هام. سر میکنم !
اما حاضر نمیشم چشمِ کسی .به خاطرِ من تر بشه …
نه میخوام کسی بهم تکیه کنه .
نه تو دنیای کسی پا میذارم !!
این روزا انقده بی رحمم که /
خودمم خودمُ تنها میذارم !!!
نه میخوام کسی بهم فکر کنه و !
نه کسی مرحمِ دردِ من بشه .
حتی حالمم از این بدتر شه
نمیخوام کسی کنارِ من باشه !!!!
خدا ببخشه اونی رو که باعثش شد !!!!

تنهامُ تنهاییمُ دوست دارم .
با این که یه وقتایی باز .حسِ لعنتی میاد سراغم …
اگه دلی شکستمُ
اگه چشامُ بستمُ .
اگه دیگه این زندگی برام قشنگ نیست !
اگه که نا امیدمُ
از همه دل بریدمُ .
خدا ببخشه .اونی رو که باعثش شد …!

پسرم ، تاج سرم. مایۀ غرور سالهای تلاشم کجایی ؟
خدا بگم چه کار کنه افرادیو که تو رو اینجوری کردن ؟
تو که سال ۹۳ ی قاتل خوشحال و خندون بودی ؟ دردت به سر کوفته قلقلیای عمه رهات ، چرا دپرسی ؟
بیا از شیطونیات در کودکی و نو جوونی و جوانیو میان سالیت بگو . بخند تا دلم شاد شه .

سلام خوش به حالتون چه روزا و چه خاطراتی دارید من بچه های شیطون و اونایی که به قول معروف از حق خودشون به راحتی میتونن دفاع کنن خیلی خوشم میاد هرچی فکر کردم تو دوران بچگیم یه خاطره جالب پیدا کنم بیام تعریف کنم براتون هییچیی نبود کلا من خیلی بچه آرومی بودم البته الآن هم هستم باورتون میشه من مثلا کلاس آمادگی یا به گفته ی امروزی پیش دبستان که بودم یه روز خودمو زدم به خواب و مدرسه نرفتم خواهرم که رفته بود اومد گفت تمام بچه های کلاستون گریه میکردن هر سه زنگ رو انگار مدرسه به عذاخونه تبدیل شده بود چون سمانه نرفته بود آخه بچه های کلاس منو به جای مادرشون تو مدرسه میدونستن خخخخخخخ تو کلاس همیشه خوراکی هاشونو میوردن من براشون تو بشقاباشون میچیدم تزئین میکردم خخخخخخ موقع خاله بازی های بچگیمون هم من همیشه مادر بودم حتی مادر بچه هایی که از خودم بزرگتر بودن خخخخخ یادمه یکی از دوستان دوران دانشگاهم بهم گفت که رفتارم والدانست وقتی به حرفش دقت کردم دیدم خیلی هم نادرست نیست حرفش خخخخخ قبل از دوران ابتدایی هم یادمه خواهرم که بزرگتر بود میرفت مدرسه منم با رفتن اون از خونه میرفتم تو کمد مینشستم نقاشی میکشیدم تا ظهر هم بیرون نمیومدم دقیقا تا وقتی خواهرم از مدرسه برمیگشت منم از تو کمد میومدم بیرون میگفتم منم مدرسه بودم و نقاشی هامو نشونش میدادم یه کیف کوچولو هم داشتم که دفتر نقاشی و مداد رنگی هامو به همراه یه مشت نخودچی و کشمش که یکی از خوراکی های خوشمزه اونروزها بود رو باخودم به کمد میبردم خخخخخخخخخ نهایت خاطرات من همین چیزااست کلا بگردی تو دوران بچگیم شیطنت پیدا نمیشه هرچند که الآنم نیست کلا بچه خوبیم من خخخخخ

بی خود نبود که اسمتو گذاشتم آسمانه . تو چرا اونقدر ساکت بودی ؟ البته باید از مادرت پرسید که ساکت بودی یا نه ؟ البته مادر من از بچگیم جز سر به زیری و ساکتی چیزی نمی گه . علتش هم این بود که خیییلی عاقل بودم و میدونستم که چطور باید خرابکاریامو قایم کنم. وای اگه بدونی که اینا نصف اون کارایی بوده که میکردم منو میکشی خخخخ
آسمانۀ من ؛ رعععد بزرگ مدتهاست که ساکت شده . منم میخزم توی لاک تنهایی خودم . دیگه از اون رعععد شیطوون بلا خبری نیست .

رعد کبیر مامان من هم خودش اعتراف میکنه که من خیلی ساکت بودم حتی میگه اون روزی که به دنیا اومده بودی تو بیمارستان اصلا گریه نمیکردی هرکی میدیدت میگفت خوش به حالتون چه بچه ی آرومی گریه هم نمیکنه همون وقتا مامانم برای اینکه من چشم نخورم نشگونم میگرفته که گریه ام در بیاد فکر کن من از همون روز اول کتک میخوردم تا گریه کنم خخخخخخ

منم وقتی نوزاد بودم ساکت بودم ، گویا همش خواب بودم . دایی خدا بیامرزم میگفت دلم لک میزد که بیدار باشی و باهات بازی کنم . ولی همش خواب بودی . خخخ
میگم آسمانه جان هنوز هم دیر نشده برو ی آتیشی توی خونه به پا کن خخخ فلفل بریز توی چایی و به همه خورنده ها بخند . حححح تلافی همه ساکتیارو تا آخر ماه رمضون در بیار

توجه توجه!
هویت رعد بارانی مشخص گردید.
بنا به اطلاعات به دست آمده از خودمان, خانم ایلانا لاویان از قبیله لوی
که با نام رعد بارانی در سایت ثبت نام کرده و خود را ایرانی معرفی میکند,
یکی از خطرناکترین عوامل اسراییل می باشد.
به خاطر اینکه از داشتن زمین برای کشاورزی محروم گردید و اعمال مذهبی را
انجام نمیداد, از قبیله خود رانده شد و به ایران آمد تا زمین های این
کشور را غصب کند.
اکنون ایلانا هکتارها زمین را در طالقان به نام خود کرده و به کشت گوجه
فرنگی مشغول است.
هرکس او را زنده دستگیر کند هزار دلار جریمه میشود و برای تحویل
جسدش ده هزار دلار پاداش میگیرد

ای پسر خواننده از کجا فهمیدی که رععد دانا طالقونو خیلی دوست داره .
نکنه تو خودت دست نشاننده انگلیسی که خبرگزاری داری و اطلاعاتت دقیقه ؟
اصلا اسمتو میذارم مشیی دقیقه . خخخ کا دقیق چطوره ؟ هاهاها

خوب حالا هم هنوز دست از بعضی از کارهات برنداشتی… چون در پستت به من کنایه زدی و توقع داشتی که من نرسم اینجا و چیزی ننویسم… باشه تو کنایه بزن و من هم چیزی نمیگم… و نمیگم که دست و پای شیطان را از پشت بستی و هنوز هم دست از مردم آزاری برنداشتی…!

عدسی بهونه گیر !دست از رعععد آزاری بر دار . من سالهاست که دیگه به هیچ آدمی کار ندارم .
عدسی آفرین پسر خوب بیا از شیطنت هایی که در بچگی انجام میدادی چیزی بگو .
عدسی برای رعد بزرگ هم دعا کن . فقط کافیه الان زیر لبت بگی خدایا به رعد کمک کن . و هوای دلشو داشته باش .

سلام.
خودم پست رو منتشر کردم، ولی تا این لحظه مقتدرانه آخر شدم خخخ.
من تو بچگیم خیلی شیطون نبودم.
ولی تا دلت بخواد فضول و کنجکاو بودم. باید سر از همه چی در میآوردم. انواع و اقسام ماشینهای سنگین رو سوار شدم. لودر، کامیون، جرسقیل، بیل مکانیکی، خاور، تانکر آب و از این چیزا. حتی پشت فرموناشون نشستم و باهاشون در حضور راننده بازی هم کردم. پشت اتوبوس هم نشستم و همه چیزش رو بررسی کردم. انقدر زدم دراش باز و بسته شد که باد موتورش خالی شد خخخ.
حتی رفتم تو کابین خلبان و قسمتهای مختلف داخلش رو دیدم. توی لکوموتیو مترو هم رفتم و همه چیزش رو بررسی کردم.
توی ده سالگی هم تونستم قفل در اتاقمو کامل عوض کنم. پیش همین آقای فاطمی که فیلمشو تو آپارات دیدی، تو دوازده سالگی، کلاس نجاری و سیم کشی ساختمان و لوله کشی رفتم و تقریباً الآن هم هر سه رشته رو بلدم.
خلاصه همش در حال کنجکاوی بودم که خب یه وقتایی هم منجر به خرابکاری و خسارت میشد که البته خیلی جبران ناپذیر هم نبود. حتی تو خیابونهای محلمون و پارک ملت دوچرخه سواری میکردم و حتی یه بار دوچرخم ترمزش برید و اومدم با جدول جوب نگهش دارم یه تیکه جدول شکسته بود معلق شدم تو جوب دماغم شکست. پارک ملت هم احتمالاً دیدی که چه شیبهای تندی داره. در کل بین آدم بزرگهای فامیل و آشنا پر طرفدارترین بچه بودم چون شرور نبودم و همش داشتم سعی میکردم یاد بگیرم. تازه با این موتور گازیها که رکاب دوچرخه هم داشتن، که اسمشون براوو بود هم رانندگی کردم. البته صاحبش پشتم نشسته بود و اگر لازم بود که دخالت کنه وارد عمل میشد ولی ۸۰ درصد مسیر رو بدون کمکش اومدم. تقریباً از مهرآباد جنوبی اومدم تا میدون نور که نزدیک جنتآباده. کم هم نبود خداییش. به خصوص که از میدون آزادی شلوغ گذشتم. البته جمعه بود و شانس آوردم خیلی هم شلوغ نبود. از آریاشهر هم باید رد میشدم که موفق شدم. در کل روز فراموش نشدنی برام بود.
پست باحالی بود. اون یکی پستت هم که تو پیشنویس گذاشتی زودتر بفرست چون خیلی مفیده. فقط اینجا نگو موضوعش چیه که لو نره.

وای چه بچه مثبتی بودی . فکر کنم خانوادت خیلی بهت بها میدادن . من که از رانندگی بیزارم خخخ همیشه سر از باقالیا درمیارم .
پست پیش نویس خخخ وای اونو باید وقتی منتشر کنم که کامل کنم. بعد از ماه رمضون . چون باید با این پست فاصله داشته باشه. میگم فیلمها هم تبلیغات داره حالا پست زبان بدن که دیگه ازین پنهوون کاریا نداره ههههه

محسن تو همون پسری بودی که فیلم رازو گذاشتی توی محله .
ازین دفعه باید همگی به تو بگن بچه زرنگ محله خخخ
خب بچه زرنگ این همه آدم اومدن و گفتن چه کارا که نکردن تو چرا لب وا نکردی خخخ پسرم این پست به نیت دور همی و بگو و بخند منتشر شده . حتی اگه دل یکی هم شاد شده باشه من خوشحالم .
محسن کمی از خودت بگو . شما فامیل عدسی هستی ؟،

سلام: من شیطنت زیادی نداشتم ولی برای گرفتن حقم از راه های غیر عادی زیاد استفاده کردم.
مثلاً یادمه یه روز سر کلاس خیلی حالم خوش نبود و چرت میزدم.
هنوز اول صبح بود و ۱۰ دقیقه یه ربعی بود که کلاس شروع شده بود.
من از معلم اجازه گرفتم که بروم یه آبی به صورتم بزنم و بیام.
سالهای آخر دبیرستان در خوابگاه شبانه روزی مدرسه زندگی میکردم.
خلاصه برگشتم خوابگاه جاتون خالی یه نسکافه درست کردم خوردم یه چرخی هم زدم تازه میخواستم یه دوشم بگیرم که گفتم دیگه خیلی بی انصافیه و نخواستم از اجازه معلمم سوء استفاده کنم.
به همین خاطر بعد از تقریباً ده دقیقه و یک ربع دوباره به کلاس بازگشته و با انرژی حاصل از اورانیوم غنی شده کلاس را با موفقیت تمام پشت سر گذاشتم.
فعلاً دستم خسته شد اگه حسش بود بازم میام و میخونم و مینویسم.
ولی خلاقیت دوستان قابل تحسینه.
موفق و شرور باشید.

میگم محسن آیا تو سحر خیزی یا از دیشب نخوابیدی ؟؟هههه
منم وقتی دانشجو بودم و خوابگاهمون نزدیک به کلاسا بود از این کارا میکردم . البته از کلاس تا خوابگاه ی ربعی پیاده روی بود . منم نیم رو درست میکردمو میخوردم .نیم ساعت آخر کلاسو و نیم ساعت کلاس بعدیو در حال خوش گذرونی و استراحت بودم.
ولی اگه فک کنی همین جور تعداد شیطونیات بالا میره خخخ

یه برادرزاده دارم که آسمون و ریسونا بهم آسمون ریسمون میکنه بسکی وحشیه.. اسمشم زینب ساداته…خخخخخخخخ… چن روز پیش رفته بود رو میز ناهار خوری راه میرفت… بش گفتم الان زنگ میزنم بازیافتیه بیاد ببرتت بازیافتت کنه دمپاییت کنه… بعدم چون خیلی هندونه میخورد و قرار بود هی تو راه دسشویی باشه بش گفدم دمپایی که شدی میخریمت میندازیمت تو دسشویی… از اون روز دیگه نرفته رو میز… هاهاههاهاهاهاهاهاه… توام اگه یه عمه ی خلاق مث من داشتی موهای بچا مردما نمیکشیدی سرخپوست…

ی خواهر دارم که متولد ۶۹ . وقتی سه سالش بود فک کنم من اول دبیرستان بودم . بهش گفتم تو از بس بچه بدی هستی که دو قولوت مرد . همش به خاطر کارهای بد تو بوده . حیف که اون مرد چون اون چشم آبی و خوشگل بود خخخ بعد چن ساعت بچه پر رو اومد به من گفت تو دروغ گفتی که من دو قلو داشتم . خخخ چون دو قلو ها شبیه هم هستند خخخ بچه هم بچه های قدیم خخخ به هیچ وجه نمیشد گولش زد . خیلی با هوش بود ههه

دستا بالا . آی پسر کجا کجا ؟باید از شیطونیای بچگی یا جوونیت بگی تا بذارم بری . ببینم تو چن سالته ؟ببین هستی یا کم ببین ؟کجایی هستی ؟راستی بعدا نری بگی رعععد بزرگ منو تخلیه اطلاعاتی کرد و منو سئوال پیچ کرد خخخخ اگه دلت خواست جواب بده . چون توی این دو سه سال تا حالا تو رو توی پستای آبدوغ خیاریم ندیده بودم خخخ مرسی مهدی

دانشجو که بودیم سر کلاسای عملی یعنی کارگاهامون خوراکی میبردیم… یه سری یکی از بچا رف دو تا چیپس خرید یکیشا داد به استاد یکیشا گذاش برا همه ی ماها که پنج شیش نفر بودیم…ما چیپس خودمونا خوردیم و استاد که وخساد بره ته کلاس و برگرده در یک عملیات گازانبری من دو تا پاکت رو با هم عوض کردم و مشغول خوردن شدیم با بچا.. استاد برگشتن و دس کردن تو پاکت و با کمال شگفتی دیدن پاکت خالیه…هاههاهاهاههاهاهاها… نمیدونم از کجا فهمید کار من بوده… واقعاً که… عه عه عه… تازه مرد گنده میگف رهگذر چیپسمو خوردی باس بری برام چیپس بخری… هاهاههاهاهاها… استادم استادا قدیم والله… خخخخخخخخخخخ

هههه چه کلاس با حالی . والاه سال ۷۸ ی سفر به کرمانشاه رفتم و با خودم نون برنجی آوردم . از راه ی راست رفتم به کلاس . و نون برنجی هم باز کردم . نون برنجی ی خاصیت عجیبی داره که اگه هول هولی بخوری میپره توی گلو . به استاد گفتم اروم میل کنید که خود بچه کردها به این شیرینی میگن کرد خفه کن خخخ تعارف کردم و آخر جعبه شیرینیو دادم به پسرا که ته کلاس بودن و گفتم اگه زود بخورید جعبه بعدی هم میدم که ببرید توی خوابگاه . میخندیدنو میخوردن . واقعا به سرفه افتادن شکمو ها خخخخ

آهان میدونین چرا گفته شما خوردین؟ چون شما باعث شدین که بچه ها چیپسش رو بخوره. بعد میدونین از کجا فهمیده شما چیپس رو عوض کردین؟ چون هیچ کس مثل شما شیطون نبوده. و در آخر میدونین چرا گفته باید برام بخری؟ چون حق داشته حق اون رو شما خورده بودین. اگه من از به جای اون بودم اگه نمیخریدین از شما نمره کم میکردم.

سلام من تازه به این محله ی باحال اومدم, متمعنم میپرسی کی! خب من چهار ماه میشه که به این محله اومدم.
از شیطونیام نمیتونم بگم, چون دوستان میخونن احتمال سکته براشون است. راستی برای انتقام گرفتن منطظر من باشین. چرا خب اون بچه های مضلوم رو میزدین؟ حالا شما باید به سؤالهای من جواب بدین.

خره رعد… دیروز تا شیش خواب بودم… بعد افطارم باز خوابم برد تا یازده و نیم.. دیگه بنظرت خوابم خواهد گرفت تا عید فطر؟ هاهاههاهاهاهاهاها
صب کون بینم چیزی یادم میاد از بچگی یا نه… خو تو دبیرستان من همانطور که قبلاً متذکر شدم وحشی بودم..خخخخخخخ… تمام نامه های دخترای کلاس به دوس پسراشونا من میبردم میرسوندم… یکی نبود بزنه تو سرم بگه به تو چه بچه؟ هاههاههاههاهاها…تازه خیلیاشونم متنشا من براشون مینوشتم والله.. ساسان و سمیه و لیلا و محمد رضا و ندا و شاهرخ و نسیم و شهرام و مهسا و غلام…خخخخخخخخخ… خدایا خیلی با حال بود… آ جالبه که خودم عرضه نداشدم با کسی دوس شم…هاهاههاهاهاها… تو راهنمایی یادم نمیاد شیطونیامو… فقط یادمه آرزو داشتم یه بارم که شده نمره انضباطم بیس شه… یه بار مدیرمون اومد تو کلاس گف هر کی پرده ها کلاسا ببره خونه بشوره بیاره نمره انضباطشا بیس میدم… منم افتادم روش… خانوم خانوم ما میبریم…خخخخخخخخخخخ… وااااااااااااااای رعد یه عالم پرده بود کیسه ش از خودم بزرگتر شد…هاههاهاهاهاهاها… راه خونمونم دور بود با سرویس میرفدیم میومدیم.. بردم و دادم مامانم شست و تمیز شد و اتو کرد و ذوق ذوق بردم مدرسه و منتظر که بالاخره یه نمره بیس میگیرم از انضباط… ولی نمیدونم چرا بهم نوزده دادن… خدا شالله از سر تقصیراتشون نگذره.. نمیبخشمشون… خخخخخخخخخخخخ

با این خورو خوابت اگه جوونمرگ نشدی خخخ
راستی کلاس چهارم که بودم همیشه وقتی گربه ها میومدن غذایی که مادرم براشون گذاشته بود بخورن روشون ی پارچ آب میریختم خخخ خودم که چندشم میشد از شون . دو تا داداشمو تیر میکردم که برید بزندیشون خخخ خدا رعععدو ببخشه بس که به یاد شیرین کاریام خندیدم . توبم قبول نیست چون هنوز کلی کیف میکنم .
رهایی چه دانش آموز خوبی بودی . چرا نرفتی ۲۰ تتو طلب کنی ؟؟

هنوز خیلیا نیومدن . افرادی که همیشه چشم انتظار کامنتا یا پستاشون توی محله هستم . دوست دارم بیان محله حتی اگه توی پست من هم کامنتی نذارن .
دنیا خیلی کوچیک و زود گذره . ای کاش در کنار هم باشیم و قدر لحظاتو بدونیم .

سلام بر خانوم هستی دلها و دارو ندار رعععد . من نبودم . باور کن من بچه ساکتی بودم . این کارای خبیثانه رو رها انجام میداده . صدا از سنگ درمیومد اما از رعععد نچ خخخ
من رعععد بی صدایم
خاموشو بی توانم .
حرصم دهند فراوان
با آنکه بی ریایم

سلام خوش خوشک خان . خوب برای خودت میخندیو راه میریااا .
بی زحمت بد نیست از خودت هم کمی تعریف کنی .
اون پست شهربازیتم خوندم که چن سال پیش دعوا راه انداختی خخخ زود از شاهکارای بچگی و دسته گل آب دادنات در سنین مختلف تعریف کن کمی با هم بخندیم خخخ
نکنه میخوای بگی فرشته بودی . خخخ

سلام
خب بازم که من دیر رسیدممثل همیشه
ولی خداییش خیلی شیطون بودی هاااا
ولی من اذیت و آزار را دوست ندارم خیلی دلم برای این بچهها سوخت خداییش
من بچهها را خیلی دوست دارم
اگر یه جایی برم یا مهمون برامون بیاد که بچه هم داشته باشند خیلی دوست دارم سرشون را گرم کنم
خیلی عاشق بچهها بودم هستم و خواهم بود برای همینم از این پستت زیاد خوشم نیومد
ببخشید که رک گفتم ها
همه ی پست را خوندم و همش خودم را جای اون بچه میذاشتم که وشگونش میگرفتی و میزدیش آخه مگه اون چه گناهی داشت که زشت بود
خیلی ناراحت شدم براش
من که کوچیک که بودم خیلی مظلوم بودم همیشه از همسنی هام کتک میخوردم ولی گریه نمیکردم
یه روز بچهها ریختند سر من و من را انداختند زمین و با لگد و مشت اونقدر منو میزدند و هی میگفتند باید گریه کنی تا گریه نکنی ولت نمیکنیم منم گریه نکردم
اونقدر درد کشیدم اما گریه نکردم
آخرش هم مربی اومد و من را نجات داد
وای برم خیلی طولانی شد.

مهربون خانوم آخه اون موقع بچه بودم . الان اگه خروس کمی بی حال باشه هم دلم براش میسوزه خخخ چه برسه به بچه
وای تازه کلی گربه های بدبختو آزار میدادم . خخخ ولی در عوض الان معلم خوبی هستم . در مورد رفتارهای خوب و بد با دانش آموزا صحبت میکنم .
خخخ بر عکس تو اگه کسی میخواست منو بزنه ی جیغ سرخی میکشیدم که بیا و ببین . ولی الان مثل خلا و پپه ها میزنم زیر گریه هاهاها واقعا بچه خوبی بودم . همیشه به بچه های فقیر خوراکیامو میدادم . حالا این وسط مسطا یکی دو تا زشتولک هم میزدم . عوضش خدا تلافیشو سرم درآورد و رعععد بزرگ در بزرگسالی زشت شد هاهاها

سلام.من بیشتر اشتباهی بودم.اشتباهی دست میدادم.اشتباهی جایی که نباید مینشستم مینشستم
من عاشق دوچرخه و فوتبال بودم.و هستم.فوتبال رو که با یه توپ زنگدار هنوز بازی میکنم و دوچرخه رو تصمیم دارم یه دو نفره بگیرم بلکه بشه با کمک یکی یه چرخی بزنیم.من سه تا کامپیوتر سوزوندم شیشه تا دلتون بخواد شکوندم سوتی های وحشتناک دادم که البته خیلی خیلی نیاز به ویراستاری داره و گفتنش نیاز به زمان.فقط یه چیز
شاد باشید دیگران رو هم شاد کنید.
به قول رضا جاودانی مجری تلویزیون
باز هم از پست ممنون

علیک سلام پسرم . تو چقدر با ادب و با کمالاتی هستی . آفرین .
بله به نظر من بزرگترین عبادت شاد بودن و بزرگترین شکر گزاری هم دل دیگرانو شاد کردنه .
خیییلی ماهی نه ستاره ای . چیز یعنی خورشید عالم تابه ای . قابلمه ای. خخخ ببخشید هول شدم . اصلا هر چی تو بگی ههههه

نوش جونت . تا میتونی بخند ولی فقط به کسی نخند . همین جا بخند و بمون تا برم برات بستنیو شیرینی بیارم . چی روزه ای ؟؟
غذاها و خوردنیایی که رهعععد میاره روزه رو باطل نمیکنه که.
خب حالا به کدوم کمد خخخ نه کامنت خندت گرفت ؟؟

سلااام . خوبی ؟عبادات تو هم قبول باشه .
واله فقط همینو میدونم که خیلی دل رحم شدم . نشون به اون نشون حتی روی چمن هم تا بشه راه نمیرم . چون به نظر سبزه ها هم جون دارن .
مهدی اگه خاطره ای از شیطونی داری بیا بگو کمی با هم بخندیم .

سلام رعد ,
ایمدوارم که حالت خوب باشه دوست عزیز .
من که فکر میکردم تو از اول همینجوری خانم معلم بودی , پس بگو . خخخ !
تو اینقدر شیطون بودی که حالا به این بچه ها میگی تو کلاس شیطونی نکنن . !!!
خوب بذار ببینم …آره منم خیلی شر بودم .توی کله ام دیگه جای سالم وجود نداره . اینو آخرین باری که کچلکردم دیدم و یادم انداخت که فراموش نکنم . یا عکس هایی که از بچگی دارم و مادرم دستم رو به زور گرفته که تو عکس بیفتم . یهجایی هم از آب رود خونه درم آوردن و عکس انداختن . خخخ
من زمانی که ابتدایی بودم از اول , دوم ابتدایی به بعد , دیگه فقط یادمه که چند تا کلاس پنجمی حریفم بودن و من تازه از این مورد دلگیر .
معلم ام رو خیلی دوست داشتم . یادمه یه چیزی مثل رنو پنج داشت . زنگ آخر با یکی دو تا از دوستهام میرفتیم تا بچه ها برن و به ماشینش خط و خشی وارد نکنن . تا آخرین نفر وایمیستادیم و خانم که میومد مثل بادیگارد ها همچین با افتخار ماشین سالم رو تحویلش میدادیم خخخ . آخه گفته بود که دعوا نکنیم مگر نه بهش میگفتییم که چند تا دعوا کردیم که کسی به ماشینش نزدیک نشه .
راستش من زندگی ام با تنهایی همراه بوده از اول و اون معلم ابتدایی مون هم اینو میدونست . وقتی از کلاسش مجبور بودیم که بریم و دانش آموزش نباشم , یادمه که گریه کرد . اسمش یادم نیست ولی قصدش رو داشتم که یه روزی پیداش کنم . کلاس بعدیش یادمه که یه معلم بدگل داشتیم . مثل این پیر دختر ها . نمی دونم چرا آدم که بد اخلاق میشه , بد شکل هم میشه خخخ !
راستش اختلاف این بود که پسر اون معلم که کتک خور ملَسی هم داشت , تو کلاس ما بود و این خانم معلم , با کمال پر رویی و عدم رعایت عدالت بین بچه ها , به خصوص بچه هایی که کلاس دوم ابتدایی هستن , به طرفداری از اون میپرداخت و اون آقا پسر هم با کمال لوسی , شکایت پشت شکایت .
تا جایی که میبرد خانم اون رو پیش خودش روی میز مینشاند . و نه پیش ما روی نیمکت . منم که فردین بازی ام گل میکرد و …
خب دیگه از ابتدایی که بریم لو . آهان تو همون مدرسه هم یه بار بابام منو با یه موتور خیلی خوب که نمی دونمن از کی گرفته بود صبح برد مدرسه . راستش بابام تا دلت بخواد منو با کامیون این ور اون ور میبرد . اما هیچی به اندازه اون روز حال بهم نداد . اما بعد از اینکه با کلی خنده و ذوق و شوق سوار شدم و اون مسیر نسبتا طولانی رو در عرض یه دقیقه طی کردم . اینقدر زود رسیدم که هیچ محصلی هنوز نیومده بود و تازه در باز شده بود . از بابام که خداحافظی کردم , پام رو که توی مدرسه گذاشتم , چشمت روز بد نبینه . اولین باری که سر موقع رسیده بودم , برام زهر شد ….!
راستش به پاهام که نگاه کردم دیدم که با دمپایی توی حیاط مدرسه هستم …. !!!
اونم نه یه جفت دمپایی قشنگ . بلکه دمپایی های لنگه به لنگه خخخخخ هر کدوم یه رنگ و یه طرح .
مجبور شدم که کل راه رو پیاده بیام و دوباره برگردم و اینقدر هم عقلم نرسید که به مدیر بگم که اینقدر زود اومدم و اینجوری شد . فقط دویدم تا زودتر دمپایی رو عوض کنم و یه زنگ نتونستم برسم خخخخ .

سلام بر مهدی خان عزیز .
معلم کلاس دومتون چه حرصمو در میاره . چه معلمای نادونی . منم یادمه کلاس دوم بودیم معلم کلاس بغلی ی معلم شیک و با جذبه به اسم خانوم خلیلی داشتن . ی دختر مو طلایی و چشم سبز داشت . انگار ی سال از ما کوچیکتر بود . هرزگاهی دخترشو مثل عروسکها میکرد و میاورد مدرسه . خیلی دوست داشتم با اون دختر دوست بشم . ولی شنیدم که مادرش گفت با این بچه های وحشی و بی ادب حرف نزنیاااا . دختره که اسمش پریسا بود با هیچ دانش آموزی حرف نمیزد . موهای طلاییش تا کمرش بود . واقعا زیبا با اون چشای سبزش . من مامور سالن بودم . از حرف مامانش هم لجم گرفته بود . اینبار نقشه کشیدم از نوع خبیثانش یو هاها . بچه ها سر صف بودن و میدونستم تا چن دقیقه بعد میان سر کلاس . و وقتی به طبقه بالا برسن میدوئن . با هزار تا کلک دخترو راضی کردم به طبقه بالا بریم .وقتی دانش آموزا به طبقه دوم رسیدن شروع به دویدن کردن و اون دختر لوس از جمعیت بچه ها ترسید . منم از فرصت استفاده کردم و موهای خوشگلشو از پشت کشیدم . حسابی از پشت زدمش . و دختر مثل ارواح شب اول قبر نعره میزد . وای خدا منو ببخشه . بعد از فرار اون دختر دیدم ی عالمه موی طلایی و بلند توی دستمه . حالم داشت بهم میخورد از اون همه مویی که توی دستم بود . هر چی رفتم دستمو میشستم ولی باز حالم بد بود خخخخ ولی همون شد که دیگه معلم مغرور دخترشو به مدرسه نیاورد .
وای دارم با گوشی تایپ میکنم . مردم از خستگی . باز خوبه که بچه بودم و گناهی برام نوشته نمیشه و الا توی جهنم هم راهم نمیدادن هههه

داستان و حکایت زیاده
یکی از جالب ترین های اونها , شاید رفتن به عروسی دختری بود , که در بچگی با هم همبازی بودیم و یکبار سنگ اون یکی از این شکستگی ها رو برام به ارمغان داشت خخخ .
که توی همون عروسی هم وقتی به هم رسیدیم , جریان رو برای داماد تعریف کردیم .خخخخ
آخه اون دختر , خواهر رفیقمون هم بود که برای خودش خانمی شده بود . خخخ فقط من یه کوچول توی ترافیک مونده بودم و دیر رسیدم .
بالا پشتبون ای داشتیم که من عاشق این بودم که هوا تاریک بشه و برم و از سکوت و آسمان پر از ستاره اش لذت ببرم . خخخ
خدایی هم دیگه چیزی نمی تونه اینقدر آدم رو شاد کنه , به مقداری که اون زمان با کمترین امکانات ازش بهره میبردیم .
خب بازم اگه یادم بیاد میام .
راستی یه سوال هم دارم . کندر برای من میتونه مفید باشه . میگن خون رسانی . آخه خیلی تلخه خخخ . مادرم گرفته میگه مثل آدامس شیک , بکش به دندون . نمی دونم مثلا چلوکبابی , جوجه کبابی چیزی مشابه اش نیست بگیم جایگزین سریعا بشه خخخ .
شاد باشی که شادم کردی .

پشت بوم و آسمون . بهبه . نمیدونم چرا از کودکی بهمون گفته بودن با پسرا دوست نشو. شاید اگه این حرفای بی پایه رو نمیگفتن با پسر بچه ها دوستای خوبی میشدیم . البته من ظاهرا ساکت و مودب و متین بودم ولی در نهان عاشق شیطنت بودم . خخخ
کندر وای من دوسش دارم. پسرم برای رفع کم خونی بهتره عسل رو توی برنامه غذاییت بگنجونی . به نظرم ی سر پیش دکترهای سنتی برو که بهت ی رژیم غذایی مناسب با توجه به طبعت بدند . در ضمن کندرو روزانه نباید بیشتر از اندازه دو نخود خورد . حالا برات دو باره ی کامنت دیگه میذارم.
مهدی من دلم گاهی برای دوران کودکی خیلی تنگ میشه . برای گذشته . دلم بیشتر هوای آدماییو می کنه که دیگه کنارمون نیستن . خب خب نرم توی فاز غم .
خیلی با دیدنت خوشحال شدم . راستی ی پست توی پیشخون به اسم کولر ازت دیدم . برو کاملش کن . تازه فهمیدم که نبین ها هم حسابی به این کارا میتونن وارد باشن . فیلم دکتر فاطمیو دیدم . آره پسرم ی پست فنی و ی پست خودمونی زود منشر بنما خخخخ

مهدی این مواردو رعایت کن . امیدوارم بخونه .
درمان کم خونی بستگی به علل ایجاد کننده آن دارد

خوردن صبحانه : صبحانه یکی از مهمترین وعده های غذایی است که صرف اگر مفصل باشد چه بهتر زیرا بدن پس از ۸ ساعت استراحت آماده دریافت و جذب هر نوع ماده حیاتی است
عسل : عسل یکی از غنی ترین مواد غذایی است که می تواند در پیشگیری و همچنین درمان کم خونی نقش کلیدی داشته باشد ۱۰۰ گرم عسل حاوی ۶ میلی گرم آهن است که در مقایسه با جگر گوسفند که فقط حاوی ۱ میلی گرم آهن است مقدار قابل توجهی انرژی و همچنین مواد حیاتی را در خود دارد که همچنین ضعف عمومی را نیز از بین می برد
انواع گوشت قرمز ، جگر ، قلوه ، ماهی ، زرده ی تخم مرغ
میوه ها ، سبزیجات ،صیفی جات ، حبوبات ، خشکبار ، جوانه ها :
بهترین میو های خونساز به ترتیب : گیلاس ، پسته تازه ، انارکه این سه در میان میوه ها از بهترین ها هستند ، هلو ، زرد آلو ، شاه توت ،آلو سیاه ، ،انبه ، سیب ، آناناس ، بادام درختی تازه ، ریواس ، پرتقال ، طالبی ، گلابی ، خربزه ، لیموترش ، توت فرنگی ، گریپ فروت ،
سبزجات ، صیفی جات : یونجه(شبدر)که یکی از بهترین ها در میان سبزیجات است ،‌جعفری ، ریحان سبز و بنفش ، تره ، شاهی ، ترخون ، مرزه ، برگ تربچه ، بولاغوتی،کاهو ،،خیار سبز ، گوجه فرنگی ، هویج ، سیب زمینی ، چغندر قند ،‌ لبو ، کلم پیچ ،کلم بروکلی ،‌ شلغم و انواع دیگر سبزیجاتی که دارای برگ سبز تیره هستند
حبوبات : عدس ، ماش، انواع لوبیا ،‌ نخود و….
خشکبار : پسته ، فندق ،‌بادام هندی ، بادام زمینی ،‌ بادام درختی ،‌برگه هلو ، برگه زردآلو
جوانه ها : جوانه ی گندم ، جوانه جو و از همه مهمتر جوانه تخم یونجه(شبدر) ، جوانه عدس و جوانه ماش
شیر بادام : مغز بادام درختی ۲۵ گرم آب ولرم دو لیوان عسل ۳ قاشق غذاخوری داخل مخلوط کن ریخته پس از خرد شدن مغز بادام مخلوط به رنگ شیر در آمده قبل از صبحانه میل نمایید
زرده تخم مرغ : زرده تخم مرغ ۲ عدد عسل دو قاشق چایخوری لیموترش تازه جند قطره همه را داخل ظرف ریخته با مخلوط کن دستی بزنید تا مخلوط به صورت یک دست و سفید در آید قبل و یا همراه با صبحانه میل کنید
آب کاهو : مقداری کاهو را با چوب وسط داخل آب میوه گیری آب بگیرید مقداری عسل اضافه کرده میل کنید
آب خیارسبزه : مقداری خیارسبزه را آب بگیرید چند قطره لیموترش تازه و چند قاشق عسل اضافه کنید و میل کنید
عصازه جگر : بی شک عصاره جگر یکی از غنی ترین منابع آهن است که به این صورت که گفته می شود استفاده نمایید ۱۰۰ گرم جگر گوسفند را بعد از شستشو و خرد کردن داخل بطری در بسته ریخته و به مدت چند ساعت داخل ظرف آبجوش قرار دهید سپس بعد از گذشت این زمان عصاره ای که زیر جگر جمع شده است را صاف کرده مقداری آب لیمو ترش در صورتی که دسترسی به لیموترش تازه دارید و در غیر اینصورت از آب لیمو شیشه و کمی پودر آویشن و یا پودر رزماری به عنوان طعم دهنده اضافه کرده و میل نمایید این عمل را در هفته دو الی سه مرتبه انجام دهید
معجون گل قند : یکی از بهترین روش های درمان کم خونی استفاده از معجون گل قند است . لازم است برای مصرف برای بزرگسالان: ۱تا۲ قاشق مربا خوری، ۳ بار در روز، نیم ساعت بعد از غذا
کودکان بالای دو سال: ۱ قاشق چای خوری، ۳ بار در روز، نیم ساعت بعد از غذا

نکته ی مهم

اگر دچار کم خونی نیستید هرگز مبادرت به مصرف مقادیر زیاد آهن نکنید زیرا تولید مسمومیت می کند

خدایا تو چقدر مهربونی
تازه به یکی از نعمت هات پی بردم
خوبه من اون وقتا نزدیک تو نبودم
خخخخ
واقعا بچه ساکت مظلومی بودم
یعنی تا کسی ازم سوالی نمی پرسید هیچی نمیگفتم
تا دوران دبیرستان هم بعضی ها توی کلاس اگه سوال جوابهای درس ها نبود کسی فکر نمی کرد من قادر به صحبت کردن باشم.
از دوران دبیرستان بهتر شدم و نطقم تازه باز شد
ولی بازم کم حرف و ساکت بودم اصلا کاری به کار کسی نداشتم.
تنها وقتی شاغل شدمو مسئولیت روی دوشم اومد و کاری داشتم که مدام باید با مردم صحبت می کردم و راهنماییشون می کردم باعث شد از سکوت بیام بیرون.
الانم گاهی خیلی ساکتم و گاهی هوا ۲ نفره باشی با یکی پای حرف زدن باشه زیاد حرف میزنمو زیاد شوخی میکنم.
فقط گاهی شیطنت و شوخی در حد حرف با دوستام انجام میدم.
هی…
سلام رعد
حالت چطوره خوبی؟
وااای منم الان دارم از گرما تلف میشم
کولر جواب نمیده
از شب احیاء هم خوابم به هم ریخته تا ۸ صبح خوابم نمیبره
خدایا میخوام بخوابم
واقعا دیگه این روزای آخرو کم آوردم

منم ساکت بودم . همه این عملیات تخریبی در نهان و خفا برای رضای روح ماجرا جوی خودم انجام میشد خخخ
از گرما نگو . تازه چون دارم به طب سنتی عمل میکنم کلی خوردنی با طبع گرم میخورم که داغ هم میکنم . یکی از اون خوردنیا عسل که من اصلا دوست ندارم. شیر و عسل رو که حتما هر ۶ ساعت با کلی چیزای دیگه قاطی کنم بخورم. صورتم هم پر جوش شده .
رعدی که همیشه کلی گوجه سبز و آبدوغ خیار و میوه های ترش می خورد امسال نتونست لب به هیچی بزنه .
وای منم دقیقا از شب احیا خوابم حسابی به هم ریخته . فک کن روزای زوج هم که باید برم سر کار . توی این هوای گرم. واقعا وحشتناکه .
خدایا شکرت .
سارای اگه فک کنی مطمئنمم کلی شیطنت کردی خخخ بهت نمی خوره ساکت باشی

درود بر رعد. خوبی؟ با اینکه از دستم ناراحتی احتمالاً بابت آخرین کامنتی که برای یکی از پستهات گذاشتم، اما اومدم اینجا سلام و عرض ادبی کنم و بگم که بچگیات بسیار به بچگیهای من شباهت داره، دخترهای محله ی ما از من همش میترسیدن، عامل اصلیش ظاهر چشام بود اما خباثتی هم که تو وجودم بود مزید بر علت ترس اونا بود. چند خاطره ی خلاصه شده. من تو کوچمون وایمیستادم و از پشت در صبر میکردم هر وقت صدای پایی نزدیک خونمون میشد، یه لیوان آب از رو در میریختم بیرون. یه بار ریخته شد رو یه خونواده، داشتن میخندیدن ولی از هم میپرسیدن از کجا ریخت؟ یه بار از پشت در سنگ پرت کردم تو کوچه ی بیرون، خورد تو سر پسر همسایه و کتکش رو داداش مهدیم که از من ۱ سال و ۱۱ ماه بزرگتره از داداش جعفرم که ۱۲ سال ازم بزرگتره و فرزند ارشد خونوادست خورد. تازه جعفر خیلی به مهدی علاقه داشت و از من بدش می اومد چون بچه ی تنبلی بودم. در موردی دیگر کلاس سوم ابتدایی و در اولین روز مدرسه، ناظممون من رو به خاطر شرارت زد و منم تا جایی که بلد بودم با داد و بیداد بهش انواع فحشها رو دادم و اون هم وایساده بود میخندید. در موردی دیگر کلاس اول راهنمایی واسه گروه سرود وایساده بودیم مدرسه، یه پسره خیلی لوس بود، با بچه ها میرفتیم وقتی تو سالن راه میرفت تا بره کلاس زبان، با لگد میزدیم به… و ماشین پرکینزش. هی میگفت وااااااای چقدر شما بی شعورین. باز میزدیمش. خخخخخخخ طفلک خیلی مظلوم بود. صداش مثل دخترا بود و همش می اومد سر صف دکلمه می خوند و بچه ها می گفتن: ای جووووووووووووون. در موردی دیگر در مسابقات قرآن دانشآموزی، با بچه ها تصمیم گرفتیم آقای احمدی، مربی همراهمون رو اذیت کنیم، زنگ می زدیم به پذیرش اردوگاهی که توش ساکن بودیم و می خواستیم که آقای احمدی رو صدا کنن. یادمه یکی از اون افرادی که زنگ زد و این کار رو کرد من بودم. آقای احمدی وقتی عصبی میشد ما مثل… کیف می کردیم واسه همین دست به این کار زدیم، آخه خیلی خیلی جالب و خنده دار عصبی میشن ایشون. خدا حفظشون کنه هر کجا که هستن، خیلی دلم براشون تنگ شده. ایشون با عرض معذرت دهانشون خیلی بوی بدی میده. مسابقات کشوری سرود بودیم، سال ۱۳۸۶، ایشون مربی و آهنگساز بودن، یه بار داشتن واسه یه آقایی توضیح می دادن در مورد اینکه چه طوری آهنگ سرود به ذهنشون رسید و ساختن. ایشون گفتن من با دهنم آهنگ رو زدم، آقای دین پژوه هم نواختن. همین باعث خنده ی دسته جمعی ما شد و یکی از بچه ها گفت: اه برای همینه آهنگمون بو میده! آقای احمدی هم باز عصبی شد و گفت: کوفت، آشغالا. در موردی دیگر باید اعتراف کنم که من از جمله کسانی بودم که سال اول و دوم راهنمایی سر کلاس معلمین نابینا از نابیناییشون سوء استفاده می کردم و این کارها رو انجام می دادم: ۱. بشین و پاشو و درآوردن شکلک وسط کلاس. ۲. رقصیدن وسط کلاس. ۳. زدن بغل دستی با لگد و کف دست. ۴. خوردن خوراکی. ۵. خوابیدن و صندلی را به حالت مبل راحتی درآوردن با کشیدن صندلی به سوی جلو و دادن پایه های جلوی صندلی به بالا و تکیه دادن به دیوار. وای که چه قدر این کار برام لذت بخشه. هنوزم گاهی این کار رو میکنم با صندلی. واسه اینکه وقتتون گرفته نشه فقط به یه مورد دیگه اشاره میکنم. من تو دوران دانشآموزی خیلی معلمها رو میزدم یا باهاشون درگیری لفظی پیدا میکردم و بارها از مدرسه به طور موقت اخراج شدم و سال سوم راهنمایی هم کلاً تبعید شدم به مدرسه ی عادی. اما اکثر دبیرها دوستم داشتن، چون آدم باهوش و زرنگی بودم، یکی از شیطنتام این بود که از پشت پنجره ی کلاسا رد میشدم و علکی قاه قاه قاه می زدم زیر خنده، بعضی از کلاسا می مردن از خنده و بعضاً معلمها هم می خندیدن و می گفتن این دیوونه کی بود؟ یه بار سر همین موضوع نزدیک بود پرونده ی سیاهم رو بذارن زیر بغلم و اخراجم کنن اما تعهد دادم که دیگه این کار رو نمی کنم. ولی ترک عادت مرض است، گاهی اوقات دوباره مبادرت به انجام این کار می نمودم. اینا بخشی از شیطنتهای قابل پخشم بود، اگه بخوام اصلیاش رو بگم فردا ممکنه وقتی به این سایت مراجعه می کنید با این پیغام روبرو بشید:
۱۰ ۱۰
دسترسی به طارنمای موجود امکان پذیر نمی باشد.
فکر کنم زیادی حرفیدم. دلم واسه محله تنگیده. فکر کنم یه ماهی هست که پست نذاشتم، اما به زودی میام با یه آواز جدید که اوایل خرداد خوندمش تو محیط خوابگاه و بین گل و گیاهها. رعد حتماً بیا اونجا و دانلود کن. شاد باشی

هاهاها ههههه پکیدم از خنده . واقعا راست میگم . یعنی اگه اون موقع دم دستم بودی ی چاهی برات میکندم و حسابی به دور از چشم بقیه کتکت میزدم هههههه

خب پوریا الان دیگه فراموش کردم که منو ناراحت کردی خخخ خب آخه گفتی من قصد تخریب نابیناهارو دارم که سخت در اشتباه بودی . من فقط کنجکاوم . فقط همین.
نکته دوم مطمئنی من و تو کودکیمون شبیه به هم بود ؟ نه بابا من خیلی در ظاهر مودب و درس خون و ساکت بودم. هنوز که هنوزه وقتی برای خانوادم از شاهکارام میگم باورشون نمیشد .
ولی طفلک برادرم همیشه مقصر کارا و خرابکاریای من شناخته میشد .
آهان وقتی کلاس سوم بودم ی پسری به اسم سعید دیوونه رو حسابی زدم. چون برادرمو زده بود . شگردم در زدن بچه هایی که زورشون زیاد بود ، پاشیدن خاک توی چشاشون بود . و بعد زدن در سر و کله شون .
میگم من مدتهاست که به جمع ساکتها پیوستم. عاشق سکوت و آرامشم.
راستی فیلمت هم توی دانشگاه میخوندی دیدم.

نه پسر خوبم. من حس ششم دارم و تصوراتم عالیه . به نظرم تو کلاس ۷ یا ۸ باشی . نمیدونم دقیقا .
ولی خیلی مودب و درس خون و حرف گوشکنی . بیا ی پست بزن. و از خاطراتت بگو . از کلک هایی که به دوستای بینات میزنی

سلام بر رعد بارانی منو میشناسی؟ من به نظرم نمیاد انقدر شیطون بوده باشی الآن که خیلی جدی بنظر میایی. من که خیلی تو سری خور بودم دلم میخواست از اول بدنیا میآمدم ولی عقل حالا رو داشتم حقمو از بعضیا میگرفتم تنها دوستم همیشه خانم کاظمیان بوده اونم مثل من بود فقط یادمه یکی از بچه هارو که خیلی دوست داشتم رفته بود با یکی دیگه از بچه ها دوست شده بود لجم گرفته بود یواشکی رفتم نشگونش گرفتم اونم رییسمون دید و حسابی تنبیهم کرد موفق باشی.

سلام به ساناز عزیز . سلام بر نور دل .
ای خواهر الان که حسابی ساکتو بی سرو زبون شدم. اگه کسی توی خانواده مشکل داشته باشه یا مریض باشه به من نمی گن . از بس غصه میخورم. سالیان سال که شخصیتم تغییر کرده .
البته کوچیک هم که بودم به ظاهر آرووم و بی سر و صدا بودم و همه این کارارو در خفا انجام میدادم . یاه یاه یاه
در هر حال مرسی که اومدی . راستی به مهربون خانوم بگو که از پاتکی که به شیرینیای عید میزد و میفتاد تقصیر خواهرش بیاد بگه خخخخ
الفراااار

میگن خدا برای دخترای زشت دو رکعت نماز خونده . خخخ
خب رعععد وقتی بچه بود به گمونم یک مررررض داشت که خدارو شکر مداوا شد هاهاها
از این حرفا بگذریم . یادمه توی یکی از پستام که مهر ماه منتشر شد گفته بودی می خواهی داستان زندگیتو تهریف کنی . من از اون موقع منتظرم. در ضمن همیشه خودتو مالک گوشکن بدون . حس کن که اینجا متعلق به توئه . اگه از دست و حرف کسی هم ناراحت شدی ، بی خیال اون شو و به حضورت ادامه بده . رعععد بزرگ منتظره انتشار پست خاطرات سیتا سه تا ده تایی نشسته هااهاها

آییییی رعد عزیزم همین مونده داستان هم بنویسم خخخخ وسط این گیرواگیر
اون موقع بچه بودم ی چیزی گفتم بزرگ شدم یادم رفته خخخخ
رعد سلام منو به رهایی هم برسون یادتون بخیر
مالک گوشکن برا من فقط خود خادمی بوده و هست و من ازش هرگز ناراحت نمیشم
اگه نیستم چون کارام زیادتر شده عسیسم همین

هاهاها کی مالک گوشکن ؟؟خادمی ؟اون که رفت و برای خودش ی وبلاگ کوچولو و جمعو جور تهیه کرد . دقیقا مثل مردایی میمونه که چندتا تا زن دارن و آخر سر از مسئولیت زیاد و خستگی پناه به خونه مادری میبرن خخخخ
من حس کردم ناراحتی عزیزم . کارو مار زیادو بهونه نکن . و الا شبی نیم ساعت و ی ربع که وقتی نمیگیره از آدم . بعععععله .
یاد رهایی به خیر . والاه اونم کم کم داره محو میشه خخخخ میگم نکنه همتون شووور کردید و صداشو در نمیارید .
ای بسوزه پدر شووور که دخترامو یکی یکی ازم گرفت

سلااااام بارااااانی جان. ببخشید من هر بار میام ی سکسک میکنمو میرم. من خیلی شیطنت نداشتم ولی از کسایی که به بقیه زور میگفتن و میخواستن بگن مثلا سلطان مدرسه هستن اساسی حال میگرفتم. ببین من چون بچه اول خونه هستم همیشه توی خونه حرف حرف من بوده واسه همین توانایی زیادی واسه جنگیدن با این بچها داشتم. ی بار یکی از بچها که خیلی به بقیه زور میگفت اومد توی کلاسمونو شروع کرد دادو بیداد بازی و خلاصه میخواست واسه ما رئیس بازی در بیاره ما هم سال پایینی اونا بودیم. خلاصه منم بهش گفتم تو حق نداری واسه کلاس ما تعیین تکلیف کنیو باهاش حسابی بحث کردم. اینقدر بحث کردم تا اشکشو در آوردم. البته بعد از چند سال پشیمون نشدم فقط یکم بخاطر اینکه یتیم بود از اینکه اشکشو در آوردم ی ذره غصه خوردم ولی خدایی حقش بود. خیلی پررو بازی در میاورد. ی بار دیگه هم یکی از بچه ها اومد بهم گفت یکی از پسرا پشت سرت داشته حرف میزده . این توضیحو بدم که مدرسه ما دوتا ساختمون داشت یکی پسرا بودن و اون یکی هم واسه دخترا ولی پسرای کلاس اول و پیشدبستانیو بعضی وقتا میاوردن تو قسمت دخترونه. خلاصه من به یکی از بچه ها گفتم بره پسره رو بیاره. وقتی آوردش منم رفتم جلو یکی زدم توی صورتش الاهی کلی دردش گرفتو گریه کرد. بعد رفت به معاون گفت منم با پررویی تمام گفتم حقش بود میخواست پشت سر من حرف نزنه. اینم از کارای من هرچند به پای شما به هیچ عنوان نمیرسید. خخخخخخخ ببخشید طولانی شد.

به قول خودت باریکلاااا .
میگم ازین دفعه اسمتو میذلرم چماغ به دست فضول ادب کن هاهاها
اون پسری که زدی نبین بوده ؟نبینم دست روی نبین ها و نبینک های من بلند کنی . بگو خب .
بیچاره رععععد . والله منو توی مدارس سر گروه بچه تنبلا میکردن که بهشون درس بدم …
من هرز گاهی که ی دختر زشت میدم چپو راستش میکردم. که نفرینشون منو گرفت و حالا خودم زشتول شدم خخخ

آره اسم پستو باید تغییر بدم به وقتی رعد بزرگ خبیث بود خخخ
حسین من وقتی بچه بودم خیلی خیلی عاقل و زیرک بودم . اصلا ای کیوم با بچه های دیگه قابل قیاس نبود خخخ ی جوری از بی دستو پاها بدم میومد . خلاصه فک کنم نفرین اون دختر زشت پاگیرم شده . خودم الان شدم زشت خخ موی کثیف ناخن بلند واه و واه

دیدگاهتان را بنویسید