خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از خاطره تا گپو گفت.

درود بچه ها.

با گرما چه میکنید.

راستش چند تا اتفاق جالب واسم افتاده که کلاً خاطرات جالبی شدند گفتم واسه شما هم تعریف کنم.
پس بریم که داشته باشیم یکی دو تا خاطره و یه گپو گفتی با شما که امیدوارم خوشتون بیاد.
نه. قبلش باید از ته دل و قلب و وجودم تولد گوش کُنو پیشاپیش به همگیتون تبریک جانانه بگم و بگم که امیدوارم بهترین روزها و سالها در انتظار گوش کن عزیز خودمون باشه.
خب حالا بریم سراغ خاطرات.

اینترنت, منو مخابراتو گربه.

ماجرا از اونجایی شروع شد که من تو اسکایپ بودم داشتم چت میکردم. که به یک باره دیدم که اینترنت از دسترسم خارج شد.
از اونجایی که همه چی به سرویس دهنده برمیگرده و همیشه مشکل از سرویس دهنده هست, من هم گوشیمو برداشتم طرح روزهای گرمی رو گرفتم زنگ زدم.
20 20. گفتم آقا این چه بازی هست من اینترنت ندارم و دارم هزینه میدم.
خلاصه بهم گفت که آقا شما مشکل از طرف خودته. گفتم یعنی چی آخه؟ تو همین حال بودم و در تعجب که صدای مامانمو شنیدم که میگه علی بیا.
وقتی بیرون رفتم سیم تلفنو بهم نشون داد که گربه با دندوناش قطعش کرده بود.
آخه سیمکشی خونه رو تغییر دادم و سیم تلفنو مستقیم اوردم پایین پیش خودم. چون سیم خونه خراب شده بود  من هم گفتم این کارو کنم به صرفه تره.
پیش خودم گفتم که چه کنم این گربه دوباره اذیتم نکنه و این مشکل تکرار نشه که یهویی یه فکری به نظرم رسید.
اومدم یه سیمی کنار همون سیم تلفن رد کردم و اون قسمت سیما که پیدا بود و گربه میتونست دوباره قطعشون کنه رو به هم چسب کردم و سیما رو جفت کردم کنار هم.
بعدش یه برق ضعیفی تو سیم رد کردم که کنار سیم تلفن بود و یه کمی گوشت هم زدم به اون دو تا سیم که کنار هم بودند.
جوری که در معرض دید گربه باشه و بخواد که بره اون گوشتو بخوره.
خلاصه ما این کارو کردیم و گربه رو گذاشتیم به حال خودش. یعنی اینکه نموندیم نگاهش کنیم که بترسه نیاد سراغ گوشت.
داستان از اینجا جالب شد که گربه وقتی اومد گوشتو ببره سیم رو هم برید که برق پرتش کرد اونور. ولی برق جوری بود و جوری ضعیفش کرده بودم که کشته نشه.
الآن خیلی وقته که از دست این گربه راحت شدم و دیگه جرأت نمیکنه بیاد سیم رو قطع کنه خَخ.
خب حالا بریم سراغ خاطره ی بعدی.

خرید پاور یا گدایی.

رفته بودم مغازه رفیقم که یه پاور واسه سیستمم بگیرم چون پاور قبلیش خوب کار نمیداد.
آقایون و خانما براتون بگم که وقتی پاور رو خریدم به دوستم گفتم که صد تومان بکش بقیشم بهم بده.
خلاصه بقیه پولو که 30 هزار تومان بود میخواست به من بده یه پیرمردی داشت رد میشد به دوستم گفت خدا کمکت کنه که داری کمکش میکنی خَخ.
حالا فکر میکنین اون پیرمرد کی بود.
اون پیرمرد همونی بود که وقتی من تو مغازه دوستم بودم اومد واسه نوه اش سیستم بخره جلو خودش من واسش سیستمشو بستم چون دوستم سرش شلوغ بود و به من گفت کارشو راه بنداز.
کلاً من از اونجایی بیشتر خندیدم که طرف منو هم میشناخت و با وجود اینکه میدونست نابینا هستم و با وجود اینکه جلو خودش سیستم واسش بستم ولی باز هم انگاری دو هزاریش هنوز نیفتاده بود.
حالا یکی نیاد بگه که خب فراموش کار بوده و از این حرفا که من باهاش حرف زیاد زدم و اینجوری نبود و خیلی سر حالتر از من هم بود.
کلاً خدا بعضی از این بیناها رو خودش به راه راست هدایت کنه یا راه راستو سمتشون کج کنه یا اصلاً راه راستو سمتشون هدایت کنه خَخ.
خب این از دو تا خاطره و حالا بریم سراغ یه تشکر جانانه.

واقعاً تشکر.

من از ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته ته قلب و وجودم صادقانه و صمیمانه ازتون تشکر میکنم که فضایی و شرایطی به وجود اوردین که قدیمیای محله رو میبینم و از این بابت خیلی خوشحالم و ازتون تشکر میکنم

مرسی بچه ها. ممنون از همگیتون. امیدوارم این روند همچنان به شدت ادامه داشته باشه و همگی در کنار هم روزای خوشی رو سپری کنیم.
تشکر تنها کاریه که فعلاً از دستم بر میاد و نمیتونم و نمیدونم که چه طور بگم که چه قد از این اتفاقای اخیر خوشحالم.
راستی بچه های تهران اگه دوست داشتن با فرهنگسرای بهمن یا رودکی هماهنگ کنند و بگن که میخوان سخت افزار آموزش ببینند تا قبل از اینکه برم زیر خاک اگه چیزی بلدم بهشون منتقل کنم.
چون من قبلاً به رودکی گفتم اونا هم گفتن کسی نیست که آموزش بده و کسی هم نیست که آموزش ببینه.
بچه ها همگی بیاییم تو این پست خاطره بگیم, تفریح کنیم, شوخی کنیم, سر به سر هم بذاریم, و خلاصه که بترکونیم.
باز هم تولد گوش کُنو پیشاپیش تبریک میگم: و امیدوارم سالای خوبی در انتظار گوش کن عزیزمون باشه.
پس بچه ها گوش بکنین, ولی جدی گوش نکَنین.
تو کامنتا میبینمتون, قربون همتون.
فعلاً بای. همگی موفقتر از همیشه باشید.

۶۹ دیدگاه دربارهٔ «از خاطره تا گپو گفت.»

سلام
واای گناه داشت گربه!!!
دربارۀ تصور اون آقا هم چی بگم والا؟ بعضیها فکر میکنن کسی که چشم نداره عقل هم نداره خخخ
ولی خب انصافا بعضی از بیناها هم هستن که خوب معلولین رو میشناسن و به تواناییهاشون واقفن
خدا رو شکر که دوستان قدیمی دارن برمیگردن منم از این اتفاق خوشحالم
همیشه شاد و موفق باشید

درود. گربه که طوریش نشده. تازه اینقده هم نازو پشمالو هست که نگو.
آخه بعد از اینکه پرتاب شد اون طرف رفتم نازش کردم بهش گوشت دادم ولی دیگه سمت سیم تلفن نمیاد خَخ. یعنی اصلاً تو اون پنجره که سیم تلفن رد میشه نمیاد بشینه.
در مورد بیناها هم بگم که معمولاً همیشه افراد خوب در اقلیتند.
یعنی اقلیت اندر اقلیت اندر اقلیتند.
اقلیت اول واسه اینه که خوبند, اقلیت دوم واسه اینه که ناشناخته هستند, و اقلیت سوم هم اینه که دوست دارند جامعه خودش اونا رو بشناسه نه اینکه دنبال شناسوندن خودشون باشند.
ولی خب اکثر بیناها هم فکر میکنند که کلاً ما تعطیلیم دیگه. که البته خب این ریشش به چیزای دیگه برمیگرده که خودشون هیچ دخالتی توش ندارند.
ولی خداییش این دوستم تا میرم مغازش یه کاری میده دستم.
حالا چه تعویض ویندوز باشه یا کار سخت افزاری.
اصلاً جوری برخورد میکنه که خودم هم یادم میره نابینا هستم و میگم خیلی باید حواسمو جمع کنم.
خب آخه از این آدما مگه چند تا هست؟
بعله من هم از بازگشت قدیمیای محله خوشحالم و از کسایی هم که جدید میان هم باز هم از اومدنشون یعنی هم اومدن قدیمیا و هم تازه واردا خیلی خوشحالم و وقتی یه پستی ازشون میبینم انگار دنیا مال خودمه.
راستی خاطراتتونو هم با ما به اشتراک بذارین.
ممنون از حضور سبزتون.

حالا دیگه پا تو کفش پدر خاطره میکنی دیگه
؟
علی ویروسیان
! پس چرا یکی از اون ویروسهایت رو به جون پیشی نیانداختی
؟
تو که متخصص ویروس هستی
/.
پیشنهاد میکنم این دفعه یکی از اون ویروسهای خفنت رو بیاندازی به جون اون پیشی کوچولو تا اینکه بدونه با کی طرفه شده
آقای ویروسیان
!
در ضمن اون موضوع رو خودم حل کردماآاآاآاآا
تو زحمت نکش اگه دلت میخاد زنده باش
خخخخ
ههاهااا
اگرم دلت میخاد سلامت باش
من کاری با این کارا ندارماآاآاآاآاآا
خخخ
هاهاها
کمی جالب بود

درود. سلامت کجا رفت آخه. ویروس هم میفرستم به جون خودت تا از پا در بیای و زودتر بمیری کلکت کنده شه که نری الکی الکی خاطره بنویسی بعدشم آخرش متوجه بشیم که هیچ اتفاقی نیفتاده.
بعدشم نگران نباش تو بزرگتر از منی پس امکان اینکه من حلواتو بخورم خیلی زیاده. اگه بدونی چه قد دلم واسه حلوا لک زده خودت میمیری.
راستی در مورد اون موضوع قرار بود بهم زنگ بزنند و با مدیر عامل مستقیم حرف بزنم که خب خبری نشد ولی اصل ماجرا اینه که خودت حلش کردی و موفقیت مَد نظر ما بود که حاصل شد.
در ضمن اگه از این به بعد خاطره های سریالی ازت ببینم که آخرش متوجه بشیم سر کار بودیم ویروس میفرستم تو پستت تا دیگه از این اشتباهات نکنی.
از حضور بیموقعت تشکر میکنم خَخ.

خدا کمکت کنه که داری کمک میگیری
!
علی ویروسیان تو بلد نشدی چه جوری باید جوابشو میدادی
! ! تو باید اون پیرمرد رو صدا میزدی و میگفتی اگر شما هم کمک میخواهید بنده در خدمتم
.
تا اونم بدون با کی طرفه
خخخ
ههاهااا
هاهاها
یا یکی از ویروسهای خفنت رو بیانداز به جون پیرمرد تا جونتر و بیناتر بشه و بفهمه کی و کجا و به کی باید کمک مالی کرد
آقای ویروسیان اگر دلت میخاد زنده باش اگرم دلت میخاد سلامت باش
خخخخ
هاهاها
ههاهاااا

با سلام من نمیدونم وقتی توی سایت هستیم همچنان قربون هم میریم و میگیم حاذریم به هم چیز یاد بدیم وقتی به بعذیها تماس بگیری آنچنان خودشونو میگیرند که به اوباما میگند تو بیرون نیا که من اومدم. جا داره از بعذیها که واقعً دانسته های خودشون را به همه یاد میدهند و واقعً مرد و مردانه آدمو شرمنده الطاف بیکرانشون میکنند مثل آقایان اسماعیل بهرامی خادمی اخوان عبدالاهپور احمد محمودی و خانم پریسیما…. البته خیلی کسانی دیگر هستند که اندوخته هایشان را به همه بی وقفه به بچه ها یاد میدهند. و افراد چرب انگشت شمارند. انشاالاه. یادمون نره همه ما همنوع هم هستیم.با آرزوی موفقیت برای همه.

دقیقا حرفتونو با الماسو طلا باید قاب کرد
رعععد بزرگ وقتی از کسی خوشش نیاد دیگه سمتش نمیره . به مقام و منصب هم کاری ندارم . برام عجیبه وقتی میبینم ایکس از ام بدش میاد چطور توی سایت و مجازستان قربون صدقه اش میره ؟
رععد بزرگ پاره ای از اخلاقها براش غیر درکن .

درود داش سید. ببین عزیزم من در مورد خودم میگم ضمن تشکر از اونایی که به فکر همنوعهاشون هستند اولاً اینکه من چیزی بارم نیست که به کسی کمک کنم.
ولی در حد توانم منتها طبق یه قاعده ی مشخصی در خدمت دوستان هستم.
مورد داشتیم طرف ساعت دو نیم نصب شب زنگ زده میگه ویندوزم بالا نمیاد من چه کنم خَخ.
یا وقتی در حال گذر از خیابون بودم طرف زنگ زده میگه یه کار فوری دارم. میگم جانم بفرمایین. میگه لینک فلان برنامه رو میخوام.
میگم تو خیابونم میگه تو میخوای جوابمو ندی غرور تو رو گرفته.
چی میشه گفت.
تو اسکایپ در خدمت دوستان هستیم اگه کسی سؤالی داشت بیاد عضو گروه بپرس تا بگم بشه اونجا بپرسه هر کسی بدونه در حد توانش در خدمت دوستان هست.
اول اسکایپو باز کنین بعدش روی لینک زیر اینتر کنین و از مدیرا بخواین که شما رو از شنوندگی در بیارند.
مدیران گروه شهریار طاهری, کوروش, و رضا جامدار هستند.
این هم لینک گروه بپرس تا بگم.
skype:?chat&blob=ReUldKtWf63lWwQ7mrzIJVZoQihgCoXq4E62pD-eokuguKdOa9_wJnV7MDHuNg8_GWZvRdEl97yR03EFqKRGaMC1oZqJk_N73qrUonky_hmB-redC443euTViUDLFMWlf558_qz1iemwhJBho01qFAEIm_qh4r9GfimN6moqXEGLKIEaP2jPsxaYaTno7s_I-hfvZdIgzFesHMtuUvf17SjkVLaHfwSkCQDQMMzADWR6KpFZzJwB
راستی خاطراتتون رو هم با ما به اشتراک بذارین.
ممنون که هستین.

خب در مورد اون بینا باید بگم که به خدا دست خودشون نیست . نبین بودن رو با معلولیت های دیگه مقایسه نکنید . ببین ها حس ترحم به نبین ها ندارند بلکه حس تعجب دارند .
همه اینها هم به خاطر اینه که نابینا زیاد توی جامعه نمیبینیم . تا دلتون بخواد ناشنوا و ویلچر نشین میبینیم اما نبین نه .
حدود یکماه پیش من ی آقای نبین دیدم و بهش گفتم میخوای راهنماییت کنم و کمی باهاش حرف زدم. اما گفت ببخشید برید و از من فاصله بگیرید . چون زنم به احتمال زیاد داره از پنجره به کوچه نگاه میکنه خخخ
خلاصه سنگ روی کوچه شدم ههه
میخوام بگم که به همسراتون بگین حسسسسساس نشو . رعععد بزرگ جای پدر بزرگتونو .
بی ادعا حالم خیییلی گرفته شد. دلم به حال اون مرد بدبخت به خاطر وجود اون زن و اون ترررس بی موردش سوخت . اماااا برای نبین بودنش نسوخت

درود. خب دیگه فقط یه ببین میتونه از ببینها دفاع کنه خَخ.
من که پوستم خیلی کلفتتر از این حرفا هست که بخوام از اینجور چیزا و حرفا ناراحت بشم ولی آخه من کار همین بنده ی خدا رو واسش انجام دادم و جلوی چشاش واسش سیستم بستم.
از اینکه باز هم با وجود همه ی اینها این حرفو زد ناراحت شدم واسه جاهلیتش نه حرفایی که به من زد.
منو بگو خوشحال بودم که با کاری که واسه اون انجام داده بودم به نوعی فرهنگ سازی کرده بودم. دیگه نگو که ای خیال باطل.

راستی اسپند آوردم که چش نخورید . جمعتون مانا و دشمناتون نامانا خخخ راستی علی بی ادعا رعععد بزرگ هم قدیمیه یا جدیدیه ؟
رععد بزرگ اسپندو میریزه روی آتییییششش و با صدای بَم و گرفته و هولناکش می خونه
اسفند و اسفندونه
اسفند سی و سه دونه
قضا به دور
بلا به دور
به حقٌ این صاحب نور
– مرغ زمین
– مرغ هوا
– جنٌ و پری
– آدمیزاد
– همسایه دست راست
– همسایه دست چپ
– همسایه روبرو
– همسایه پشت سر
– از خویش و قوم
– از بیگونه
– هرکه از خونه بیرون رفته
– هرکه تو خونه اومده
– هرکه از دروازه بیرون رفته
– هرکه از دروازه تو اومده
– شنبه زا
– یکشنبه زا
– دوشنبه زا
– سه شنبه زا
– چهارشنبه زا
– پنجشنبه زا
– جمعه زا
هر چشم ناپاکیه
بترکه چشم حسود
بترکه چشم بخیل
به حقٌ شاه مردان
درد و بلا بگردان

سلام علی جان.
خاطراتت واقعا جالب بودند. امروز حالم گرفته بود ولی با خاطراتت خیلی خندیدم.
میگم علی جان این رعععععد هم داره قشنگ می خونه هااااا، ای رهگذر کجایی بیا دیمبل دیشدن دیمبل دیشدن برامون بنواز که رععععععد بزرگ زده زیر آواز خخخخ خخخخ
خب من برم تا رعععععد با عصایش به جونم نیفتاده
الفراااااااااااار.

سلام علی حالت خوبه؟ چه خبر از گربه؟ اول اجازه بده۱عیادت فسقلی کنم از وحید بعدش بیام شیطونی.
سلام وحید. خدا نکنه حالت گرفته باشه الان رو به راهی آیا؟ زود باش درست بشو وگرنه گربه خونه علی این ها رو میندازم به جونت برق هم نداری میگم حسابی گازت بگیره. کاش الان خوب باشی وحید! این بخشش کاملا جدی بود و جدی هست. کاش حالت و دلت دیگه گرفته نباشه!
حالا تو علی!
ببین یادم نیست این رو اینجا واسه کسی گفتم یا نه. بچه ها اگر تکراری بود معذرت.
خوب تو از گربه گفتی اجازه بده من۱خاطره موشی بگم. چند تایی دارم ولی به نظرم الان و اینجا همین۱دونه بس باشه.
علی و بقیه۱دفعه۱بنده خدایی ایستاده بود داخل۱کوچه شلوغ بقیه هم اطرافش. این بنده خدا۱خورده همچین بفهمی نفهمی چاخان بودش. لاف می زد در باره خودش و خلاصه از این چیز ها دیگه. اون لحظه هم داشت با آب و تاب تعریف می کرد که فلان جا چه شیرین کاری تمیزی کرد با حاضر جوابی و شجاعت و اعتماد به نفسش. موضوع بحثش یادم نیست ولی حال و هوای ماجرا کاملا یادمه. وایی علی خدا روز بد واسه کسی نخواد۱دفعه دیدم صدای چند نفر در اومد. اولش نفهمیدیم چی شد ولی تا اومدیم بفهمیم داستان چیه دیدیم طرف چاخانه۱عربده گوش داغون کن کشید و شروع کرد جیغ کشیدن و پا کوبیدن و رقص به سبک آدم خوار های عصر قدیم.
دردسرت ندم ما که اولش نفهمیدیم چی شد بقیه هم همین طور ولی یکی۲تایی که از اول ماجرا داستان رو دیده بودن وسط خنده هاشون می گفتن دیدن که۱دونه موش۱دفعه از جوب کناری در اومد و شبیه فشنگ اومد و صاف رفت داخل لنگه شلوار این بنده خدا! وایی ما رو میگی! طرف هم هی به لنگه های شلوارش چنگ می زد بالا پایین می پرید و جیغ می کشید موشه هم ترسیده بود هی از پاچه شلوار این بیچاره می رفت بالا تر. بقیه از خنده داشتن منفجر می شدن و وسط نفس گرفتن هاشون هرچی بهش می گفتن بابا۲طرف لنگه شلوار رو چسبیدی خوب۱طرفش رو ول کن بلکه در بیاد گوش این بنده خدای موش گرفته بدهکار نبود که نبود! خدا ببخشدمون اون روز و هر دفعه دیگه که حرفش شد به اون طفلکی خیلی خندیدیم هنوز هم من می خندم. نمونهش همین الانه که داره جونم بالا میاد از خنده حاصل از یادآوریه اون صحنه ها و اون جیغ ها!
خدایا ببخش دست خودم نیست!
شاد باشی علی و شاد باشید همگی!

درود! اول بگو از کی تشکریدی… راستی از عمو یزید چه خبر؟… مدتیه ازش خبری نداریم… حالا یه خاطره از عمو شمر تعریف کنم… چند سال پیش یکی از همکاران زنگ زد و گفت: قرض الحسنه امام حسین را بگیر… پس از چند دقیقه دوباره زنگ زد و گفت: امام حسین چیطور شد؟ بلافاصله جواب دادم یکی مثل تو کشتش و ادامه دادم چشم… شماره را گرفتم و وصل کردم… وقتی صحبتش تمام شد زنگ زد و گفت: تو اونوقت چی به من گفتی؟… گفتم: جواب سؤالتو دادم… با ناراحتی گفت: یعنی من شمرم؟… گفتم: صد رحمت به شمر… با این رفتاری که با من داری خودت باید تعیین کنی که کی هستی… و گفت: یکی طلبت و بازی تمام شد… حالا بگو ببینیم پست پریسا یا پست رعد یا برخورد من باعث شد قدیمیا بیایند به محله… مردک یا روک حرف بزن یا به عمو یزید و عمو شمر میگم بیایند حسابتو برسند… راستی چندتا عمو و عمه دیگر هم داریم که میتوانند حسابتو برسند که جایز نیست اسمشون را ببرم…!

درود. من از هر کسی به هر نحوی که باعث برگشت دوستانم شده تشکر صمیمانه ی خودمو ابراز میکنم.
عمو یزید هم تو اسکایپ داره چت میکنه.
همون حرفای همیشگیشو همیگه دیگه خَخ.
من هم به عمو جن میگم بیاد حمومو خراب کنه تا تو دنبال اون وسیلش بگردی خَخ.

یعنی این عدسی۱دفعه میاد۱کامنت میده۱طرف۱کاخ رو خراب می کنه از بس انفجار کامنتش بالاست بابا مروت کنید از ترکیدن گذشتم الانه که نفس کشیدن یادم بره نکنید این کار ها رو آخه! آخ خدا خخخ اااخخخ خخخ خخخ!
ممنونم علی بهم لطف داری خیلی هم زیاد. ممنونم از لطف خیلی زیادت به خودم!
این هفته ای که گذشت گاهی حس می کنم که محبت بچه ها از جمله تو علی، باعث میشه تا مرز آتیش گرفتن از شدت خجالت پیش برم و حسابی شرمنده بشم.
ممنونم۱عالمه!
به امید خنده های هرچی شاد تر، بلند تر و صمیمی تر.

درود بر تو اولش که گفته بودی خاطره کجایی گفتم شاید داری با نامزدت که اسمش خاطره هست حرف می زنی خخخخخخ ولی جالب بود بعضی اوقات شده که کنار خیابون ایستادم تاکسی بگیرم یه نفر میاد میگه می خواید تاکسی بگیرید میگم آره بعد خودش واسم تاکسی می گیره بعد بعد واسه این که مثلا اصل جوانمردی را رعایت کنه و من را مثلا جلوی راننده شرمنده نکنه و مثلا از مال خودش به بیچارگان انفاق کنه آروم توی گوشم میگه پول واسه کرایه داری؟ منم آروم توی گوشش میگم اگه نداری خجالت نکش بگو تا بهت بدم میگه نه من می خوام بهت بدم میگم آقا اصلا ولش کن کار داره به جاهای باریک می کشه بی خیال خخخخخخ

درود. خوبه تو اینجوری هستی من چه کنم که طرف میره پولو به راننده میده و تازه بعدش من متوجه میشم. یعنی خیلی آروم میره کارشو انجام میده و میره.
البته منم واسه اینکه کم نیارم میگم طرف رفیق یا فامیلم بوده خَخ.
مرسی از خاطره باز هم بیا بگو.
مخلصیم.

به یک عروسی دعوت بودم که بعد از هتل اومدیم خونه پدر دوماد . همه مست و قاطی پاطی بودند .اصن ی وضعی خخخ در حال رقصو بزم بودند . منم که عاقل بودم چادرمو پوشیدم و رفتم توی آشپزخونه . مستان دستان منو با کارگر و کلفت ها اشتباهی گرفته بودن و از من آب یا هر چیز دیگه میخواستن خخخ مادر دوماد اومد رعععد بزرگو دید و فهمید منو با کارگر و کلفت اشتباهی گرفتن خخخ گفت خاک به سرم .تو تاج سر مایی خخخ منو برد بالای مجلس و بلند بلند به من ادای احترام میکرد که بقیه بفهمن . خلاصه با اینکه از دیدن رقص خوشم میاد ولی از مستی و پرتی بدم میاد و بعد از چن دقیقه دوباره به آشپزخونه پناه بردم . اصلا هم برام مهم نیست که منو با کلفت ها اشتباه بگیرن . معمولا در جایی که افراد حجاب ندارن با حجابها رو با کلفت ها اشتباه میگیرن هههه اما من حتی یک ذره ناراحت نشدم .
یک بار هم با یک نبینک قرار گذاشتم . مثل اینکه نبین ها لازم نیست کارت مترو بزنن .مامورها با دست اشاره کردن که کارت نزن و برو . اما نبینک ندید و من با خوشحالی کارتمو نزدم . به نبیکم گفتم لازم نیست کارت بزنی . اما اون گفت نه لازم نیست کارتمو میزنم . من ولی ازین وضعیت شاد بودم و کارتمو نمیزدم . نمیدونم نبینکم چرا اینقدر مغرور بود . خب بنده خدا حقته استفاده کن . کارت میزنی که چی بشه ؟به قول لنا دروغ میگم بی ادعا ؟؟

درود. در کل والا ما تکلیفمون با شما بیناها آخرش مشخص نشد که نشد.
یعنی اگه کارت بزنیم میگین حقتون هست رایگان استفاده کنین و اگه هم نزنیم میگین مگه شما چه فرقی با بقیه دارین خَخ.
آی مردم یکی بیاد منو از این بلاتکلیفی نجات بده.
مرسی از خاطره جالب بود. باز هم بیا بنویس.
کلاً تو این پست تصمیم گرفتم این بیناها رو یه کمی اذیت کنم تا تلافی اذیت کردناشون در بیاد. پس اعلامیه میدم به همه ی نبینها که بیایین وسط خَخ.

سلام خاطره بسیار جالبی بود. در مورد خاطره دوم باید بگم که این رویدادهایی که برای ما نابینایان اتفاق میفته به نظر من خیلی عجیب نیست. پیرمردها اصولا خیلی فراموشکار هستند. بابا بزرگم که خدا رحمتش کنه هر وقت من و برادرم رو میدید همیشه فکر میکرد که ما کاری رو نمیتونیم انجام بدیم. همیشه بهش میگفتیم که ما به طور مثال امسال چه کار کردیم ولی با همه این تفاسیر میخوام بگم باور به اینکه ما نابینایان میتوانیم کارهای خارقالعاده ای را انجام بدیم در بعضی از افراد بینا بسیار اندک است، این بستگی به خودمون داره که بتونیم در جامعه حضور بیشتری داشته باشیم. صحبت خانم رعد بسیار به نظر من درست هست متأسفانه نابینایان بسیار گوشه نشینی اختیار میکنند. من بسیاری از دوستان نابینای خودم رو میشناسم که با وجود استعدادهای فراوانی که دارند، اما نمیخوان از خونه بیرون بیان و دائما در خانه به صبح را به شب میرسونند. ببخشید پر حرفی کردم. موفق باشید.

درود. والا من از جووناشونم دیدم ولی اون پیرمرد همونجوری که گفتم فراموشکار نبود.
در خصوص بچه ها هم که بیرون نمیرن هم بگم من که اینجوری نیستم و تحت هر شرایطی که شده و حالا به اسم هر کاری باید بیرون برم و میرم.
مرسی داش هادی بیا خاطره در کن عزیزم.

سلام مرسی از خاطره های قشنگتون راستش من هیچ وقت حس خوبی نسبت به گربه ها نداشتم و ندارم هر چقد هم ناز و ملوس هم باشن باز هن دوستشون ندارم و تا چند وقت پیش به خوابم میومدن و در حال تعقیب و گریز بودیم خخخخخخخ یه خاطره هم بگم که یه بار با دوستم در حال خوردن ساندویچ تو دانشگاه بودیم که من احساس کردم یه چیزی زیر پاهام تکون می خوره به دوستم که گفتم یه نگاهی کرد و آروم گفت نترسی ها گربس و من چنان جیق بنفشی کشیدم که همه ی ملت ریختن سرمون البته خاطرات گربه ای زیاد دارم که اینجا مجال گفتنش نیست درباره ی بینا ها هم بایدبگم که فکر میکنن هر کی که نمیبینه گوشاش هم نمیشنوه و همچین با صدای بلند با آدم حرف میزنن که پرده ی گوشش به لرزهمیافته خخخخخخخخخخشاااااااد باشید

ببینکها گناه دارن . خب نمیدونن چی به چیه . هههه
فک کنید من توی کلاس آهنگ هومن لطفعلیو میذاشتم . دانش آموزا همش میگفتن خانوم این خواننده واقعا نابیناس ؟شما دیدینش ؟خانوم مگه نبین ها عاشق دخترا هم میشن ؟منم در جواب همه سوالات بله میگفتم خخخ در مورد عاشق شدنشون ی سوالایی از من میپرسیدن که انگار من ی پسر نبین هستم هههخ

باز هم درود بر رعد عزیز.
واقعاً درک میکنم و متوجه میشم چی میگی. دلیل این همه برخورد و سؤالات هم اینه که نابینایی متفاوت از سایر معلولیتهای دیگه هست از دید بیناها.
یعنی شاید اونجوری که با یه ناشنوا راحت باشند و درکش کنند یه نابینا رو نتونند درک کنند.
کاملاً متوجه هستم و حتی میدونم ریشش هم از کجاست و به چه شکل هست.
سپاس بینهایت.

ِ راست میگید واسه منم زیاد پیش اومده مردم فکر می کنن ما کر هم هم هستیم یه بار به یکیشون گفتم مرتیکه چرا داد می زنی گفت می خوام بشنوی یه چیز دیگه که واسه من پیش اومده وقتی می خوان چایی دستت بدن کلی می ترسن که تو الآن بسوزی بعد تازه پیرزن ها بهت پیشنهاد میدن چایی را واست فوت کنن تا خنک بشه یه بار یکیش به چایی فوت کرد بعد هر چی التماس کرد من از اون چایی نخوردم آخه حالم به هم می خورد

درود به آرتیمان و آرتین یا شاید هم بعدها آرتیمان و آرتین و آرمین و پروین و فرزین و همین جوری برو جلو دیگه.
مرسی از خاطراتت. خب چه میشه کرد دیگه جز اینکه واسه هدایت بیناها دعا کنیم و فرهنگ سازی بنماییم.
ممنون باز هم بگو.

درود. در ناز بودن و ملوس بودن گربه ها که شکی نیست خانم هستی.
ولی یه حیوون اگه بدونه کاری به کاریش نداشته باشیم و ازمون ترس نداشته باشه یعنی این ترسو تو دلش نذاریم معمولاً فرار نمیکنه.
کلاً حیوونا رو خییییلییی دوست دارم خییییلیییی زیییییییااااااد.
راستی از خاطرات هم بگین.
ممنون که هستی.

درود. تو کامنتا نوشتم که بهش گوشت دادم و نازش کردم. برید بخونید.
نه بابا خطرناک کجا بود. اگه اینجوری بود که کاری میکردم تا از بین بره. الآن کلاً با این کار سمت هیچ سیمی نمیره و این واسه خودش خوبه.
آخه یه بار هم رفته بود سراغ سیم کنتر برق که تا ما دیدیمش فرار کرد.
ولی من با این کارم عمرشو بیمه کردم خَخ.
مرسی از حضور شما بیایین و خاطراتتونو هم با ما به اشتراک بذارین.

چند وقت پیش که داشتم آرتیمان را حموم می کردم گفتم بابا چشمات را ببند تا شامپو نره توی چشمات گفت بابا یعنی اگه شامپو بره توی چشمام مثل تو و عمه کور میشم؟ گفتم آره بابا گفت بابا یعنی تو هم شیطونی کردی گفتم آره گفت بابا من مواظبتم تو طریت نشه من قول میدم وقتی بزرگ شدم ازت مواظبت کنم خخخخخخ حالا بگذار بزرگ بشه ببینم چه گلی به سر ما می زنه ولی خدا را شکر بچه عاقلی هست مثلا توی یه مهمونی بزرگ که نشستیم میاد جلوی همه دست می اندازه گردنم و من را می بوستم و رو به جمع میگه من عاشق بابام هستم تازه یه بار که من با مامانش بحثم شده بود اومد رو به روی مامانش ایستاد و با جدیت گفت تو حق نداری بابای من این طوری حرف بزنی من اجازه نمیدم من بغلش کردم بوسیدمش و توجیهش کردم که نباید با مامانش این طوری حرف بزنه و این که هر وقت من و مامان داریم با هم بحث می کنیم تو نباید دخالت کنی اونم پذیرفت

یکی از چیز هایی که خیلی بهم از نظر روحی فشار وارد می کنه این هست که وقتی بچه بغلم هست یکی از راه می رسه و میگه بچه را ازش بگیر شاید از دستش بیفته یعنی خیلی معذرت می خوام توی اون لحظه دوست دارم طرف را بکشم به فحش. یه بار به یکیش گفتم آخه به توچه بچه خودم هست تو چرا فضولی می کنی گفت خوبی هم به کسی نیومده گفتم خفه شو آشغال عوضی تو داری موجودیت من را زیر سوال می بری
چند وقت وقت پیش هم مراسم تشییع یکی از بستگان خیلی دور مون بود بابام گفت تو هم بیا بریم همین طور که پشت سر جنازه می رفتیم یکی گفت حاجی چرا این را با خودت آوردی بابام بهش گفت صد تا آدم بی ارزش و بی عرضه مثل تو این جا هست بگذار یه آدم ارزشمند مثل ایشون هم این جا باشه به کجای دنیا بر می خوره گفت نه یعنی میگم اذیت نشه بابام هم بهش گفت برو بیشتر از این اکسیژن را حروم نکن

بر عکس تو من بلد نیستم بچه بغل کنم . بچه برادر بغلم بود . شاید ۵ ماهش بود . به خیال خودم میتونه بشینه . گذاشتمش زمین به حالت تشسته ولی گویا هنوز براش زود بود . مثل ی تخته با سر رفت زمین خخخ خیلی خنده دار بود ههه
ی بار هم بغلش کردم و از دستم سر خورد هههه
البته بابای این بچه برادر کوچیکه من بوده و در بچگی کلی بلا سرش آوردم . حالا نوبته بچه هاشه .
واقعیتش من هنوز که هنوزه نمیدونم بچه از چه سنی راه میره و کی میتونه حرف بزنه و …..
اگر هم زن داداشم بچشو نده بغل من ناراحت نمیشم

تو حق داری ولی باور کن اگر بخوایم همه را ارشاد کنیم باید یه اداره ارشاد بزنیم تازه من به این نتیجه رسیدم فایده نداره دارم کم کم نا امید میشم این مردم این قدر احمق هستن که دارن می بینن من به عنوان یه دبیر فعالیت اجتماعی دارم دارن می بینن من حتی بعضی وقت ها ملات درست می کنم و بنایی می کنم می بینن من مرغ داری هم می کنم بعد یکی از زن های همسایه یواش به خانمم گفته میگم خدا خیرت بده که همیشه این را حمومش می کنی و تن و بدنش را می شوری یکی نیست بهش بگه آخه گوساله یه گربه هم خودش خودش را می شوره ما که خیر سرمون آدمیم
رعد قبول دارم که باید آرامش را حفظ کرد منم در ۹۰ درصد موارد خونسردم ولی بعضی اوقات واقعا از کوره درمیرم

چاکریم آرتیمان. قبول دارم این چیزا و برخورد نامناسب اطرافیان متأسفانه رو رفتار بچه هم با ما تعأثیر میذاره واسه همین هم نابینا باید و مجبور تو شهرهای بزرگتر زندگی کنه تا فضولی کمتر باشه.
در کل که باز هم تشکر از بیان خاطراتت.

سلااام سلااام و درووود دروووود بر علی جون خوبی دااااش چه خبراااا خوش میگذره گرمای تابستون اگه خعععععععلییییی گرمته بیا شیراااااز بهت فااااالووووده بدم از اون فاااااالووووده های فرد اعلااااا میگم اس استون هم که مقابل داش علی خان دایی پرسپولیسی که کم اورد خب اون گربه ی نامرد که حقش بود باید یه برق سه فاز به اون سیمه وصل میکردی تا دفعه ی دیگه هوس نکنه بیاد سیم بخوره
میگما اون پیرمرده رو چه حسابی چنین فکری در موردت کرده نمیدونم چرا این بیناها بعضیهاشون این قد گیج تشریف دارند به هر حال این قد از این دو خاطره خندیدم که داره از چشام اشک میاد به هر حال مرسی بابت این پست در پناه حق و بدرود ما بریم تمرین گوشی جی ۷ با تالک بگ که حسابی حالمون رو گرفته به هر حال پرسپولیس سرور استقلاله بدرود و خدا نگه دار

درود به داش احمد.
ما هم میگیم که خدا هدایتشون کنه. واسه شون دعا میکنیم خَخ.
ولی نه من حیوونا رو دوست دارم و اذیتشون نمیکنم اون هم مجبوری بود و واسه خودش هم که شده بود این کارو کردم.
مرسی تو هم بیا و از خاطراتت بگو.

چند وقت پیش داشتیم با ماشین می رفتیم یه موتوری پیچید جلو مون و یه حرف زشتی به خانمم زد منم دست بردم و از روی داشبورد ماشین یه پوکه فشنگ را که آرتیمان شب قبل از عروسی یکی از بستگان با خودش آورده بود را برداشتم و به طرفش پرت کردم و از اونجایی که در بیشتر موارد نشونه گیری من حرف نداره مستقیم به پس گردنش اصابت کرد اونم پس گردنش را مالید و گفت خدا خرش را شناخت که بهش شاخ نداد گفتم معلومِ خدا شاخ را داده به تو که گاوی و چند تا حرف زیبای دیگه هم بهش زدم اومد سمت در شاگرد دست کردم توی داشبورد و چند تا پیچگوشتی برداشتم اون ها را که دید پا به فرار گذاشت خلاصه مکافاتی داریم ما من از بیشتر اون ها بی خیال رد میشم ولی باور کن بعضی وقت ها نمیشه

خب بذارید منم یه خاطره بگم و برم چی بگم خاطره که زیاد دارم راستش من واسه ارشد سال ۹۱ میرفتم یه کلاس کنکور یه روز که با دوستم رفته بودیم نهار بخوریم یه اکیپ بیست و خوردهی نفره وارد اون فست فود شدن بعد با یه لهجه ی عجیبی با هم حرف میزدن من هر چی گوشیدم نفهمیدم کجایی هستند بعد به دوستم گفتم اینا بهشون نمی خوره ایرانی باشند گفت آره هم خیلی خوشگلن و هم هم با یه زبون عجیب غریبی حرف میزنن منم گفتم این زبون نه اینگیلیسیه نه آلمانیه نه فرانسه هستش نه اسپانییولی و نمیدونم بعد یکی از آقایون این جمع شنید و به ما گفت ما ایرانی و اهل کرمانشاه هستیم و همین فعلاً بای اگه چیزی دیگه بود براتون تعریف می کنم

با سلام جناب بی ادعا اون کسی که نصف شب مزاحم شما شده از بی چی بگم از بی انضباطی خودشه. بگذریم. حالا من خاطراتی طعریف کنم. خیلی وقت پیشها برادرم بچه بود که از گهواره افتاد پایین. مادر و بابا و همه اومدند مادرم گفت بگو ببینم تو بچه را انداختیش پایین منم گفتم کور بشم اگه من انداخته باشمش. یه وقت تا چند ثانیه همه جا ساکت شد و بعد قهقهه بود که از همهجا بلند شد. یه روزم به یک بنده خدایی زنگ زدم هرچه الو الو میگفت منم مرتب فوت میکردم. گفت امیدوارم تا کور نشی از دنیا نری. یه روز هم با خواهرم دعوام شد مادرم گفت داوود تو چشم دیدن خواهرتو نداریها منم گفتم من چشم دیدن هیچ کسو ندارم. کجا چشم دارم که کسی را ببینم. هرچی مادرم میخواست خودشو بگیره و نخنده نتونست. موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید