خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دل نوشته ای کوتاه از خودم

به نام خدا

دوستان یه دل نوشته نوشته بودم گفتم با  شما به اشتراک بذارم

البته لطفا برداشت منفی نکنید ها

کمی دلم گرفته بود همین و نوشتم

بریم سراغ نوشته

ای جان تو تنها دارایی منی ولی دیگر نمی خواهمت آزادی برو . برو و دیگر در این تن تو را نیاز نیست.
برو که دیگر مرا طاقت داشتنت نیست . برو که سنگینی قدمهایت از من دور شود
برو و جسم مرا به بودنت نیاز نیست و جسمم به آرامشی در سینه قبرستان می اندیشد
آری ای جانان این جان از من بستان که دیگر مرا هیچ سود در آن نیست
می خواهم در اقیانوس آسمان روحم به پرواز در آید و این جسم فانی رو رها سازد
می خواهم دیگر اسیر جسم نباشم و دیگر در سینه ام قلبی نباشد
آری قلب. قلبی که بتپد و سینه و وجودم را داغ زند
ای قلب تو که مال من نبودی چرا در سینه من نفس های یار را می شماری چرا در رگ های من نام عشق را می خوانی
تو که ارزانی دیگران بودی چرا صاحبت تو را آتش می زند
این آتش چرا در رگ های من سوزان رها می شود و ارتعاش عشق را فریاد می زند
آری قلب تو اسیر سینه من بودی ولی در ظاهر در حالی که روحت برای کسی دیگر بود و با تپشهایت مرگ را برایم ارمغان می آوری
می خواهم تو را از سینه بیرون بکشم و در جعبه ای برای صاحبت بفرستم و دیگر هیچ نبضی از تو را یادگار نداشته باشم
نه روح و نه جسم هیچ کدام مال من نبودند یکی از برای خدا دیگری از برای تو بود
و در این میان من جز یک مأمن نبودم و درد فقط برای من بود
آری قلب برو و جان را نیز با خود ببر که دیگر مرا خفتن تا ابد آرزوست
می خواهم که مرگ را در آغوش بکشم و هزار بار بگویم سلام و درود بر تو ای مرگ
ای وکیل جان و ای منقبض روح بیا و روحم را بگیر و بوسه مرگ بر قلبم بزن که دیگر مرا هیچ طاقتی نیست
آری دنیا به هیچ نمی ارزد یکی قلبی در سینه ای دارد ولی دنبالش نمی گردد و این قلب سوز و داغ بر جسم ناآشنایی آشنا می زند
مرا دگر جان نیاز نیست مرا دگر قلب نیاز نیست بگذار تا از سینه دریده و برایت هدیه کنم آن را
مرا در ابدیت سکوت آرزوست مرا دیگر با هیچ بودن آرزوست
دگر نمی خواهم که بودنم در دنیا بر هیچ کسی تاثیر داشته باشد و می خواهم با نبودن من عجین شده و دیگر نباشم
جوری که انگار هیچ وقت نبودم
این نامه را بر جعبه حامل قلبم بگذارید و بر صاحب قلبم بفرستید و بگویید که سیروسی نبود که باشد
بگویید که دیگر او را به قلب تو نیاز نیست و بگویید که چرا در سینه او گذاشته بودی این قلب را
بگویید که جسم بی قلب او را آرزو بود و بگویید که هزاران بار قلبی که از من خریده بود مرا آتش زد و هزاران بار خون را چون سربی داغ و ذوب شده در رگهایم هدایت کرد
و بگویید که همه وجودم سوخت و جز یک قلب که امانت تو بود هیچ نماند و بگویید هر چه در نامه برایش نوشته ام حرف قلبی است که خریده بود و امانت بود در نزد من
بدرود دنیا بدرود ای مقدسترین صاحب قلب

خب به پایان رسید

امیدوارم خوشتان آمده باشد

فعلا بدرود تا نمیدونم کی.

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «دل نوشته ای کوتاه از خودم»

سلام دوستان از نظر لطف همگی متشکرم خب دلم گرفته بود نیاز هست آدم منفی هم حرف بزنه مگر نه چه فایده داره دنیا همش مثبت باشه اصلا موافق نیستم که همش مثبت باشه
مگر نه فرق خوبی و بدی و مثبت و منفی رو نمیشه تشخیص داد
در ضمن این نوشته سرشار از امید بود که کسی ندیدش
آره امید که در رگهاست و مانع خودزنی میشه ولی نمی دوم دونم شاید با دقت نخوندید
نمی دونم شاید هم خب ننوشتم
باشه فعلا بای دلم گرفته بارونیه زیاد

دیدگاهتان را بنویسید