خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

نظر من در مورد پست بی ادعا: تفاوت موفقیت و خوشبختی

درود بر شما دوستان عزیز.
امیدوارم هرجا هستید خوب باشید.

من خواستم توی پست خود علی کامنت بذارم. منتها چون خیلی مطلبم طولانی شد، تصمیم گرفتم یه پست در این رابطه بزنم.
اونهایی که نمیدونن قضیه چیه، برن این پست بی ادعا رو با کامنتهاش بخونن و بعد بیان مطلب من رو بخونن.راستش یه کم از برخورد تند بچه ها جا خوردم. ما قبلاً هم تیترها و جملات اینچنینی داشتیم و این همه جنجال به پا نشد.

البته من خودم سالها پیش فیلم ایستگاه بهشت رو دیده بودم و اگر نظرم رو بخواید باید بگم که بدون هیچ تردیدی ضعیفترین فیلم شهاب حسینی همین فیلم بوده. موضوع روح شدن و ارتباط با فرشته ها یه موجی بود که سالها تو سینما و تلویزیون ایران وجود داشت و این فیلم هم مربوط به همون دوره هست. خیلی موافق این سبک داستانها نیستم چون واقعی نیستن. پس فیلمی که بر اساس واقعیت ساخته نشه، خیلی هم نمیتونه بیانگر واقعیتها باشه. ضمن این که فکر نکنم هیچ نابینایی به خاطر شکست عشقی خودکشی کنه. ما نابیناها خیلی جون عزیزتر از این حرفا هستیم خخخ. باور کنید جدی میگم. وقتی حتی خیلیهامون جرأت نداریم دست به کتری بزنیم، چه طور میخوایم خودکشی کنیم؟ نابینایی شهاب حسینی توی این فیلم صرفاً وسیله ای بود برای پیش رفتن داستان. وگرنه هیچ قصد فرهنگسازی و دادن پیام و بررسی مشکلات نابینایان پشت این فیلم نبوده. وقتی هیچ کدوم از عوامل این فیلم هیچ درکی از نابینا و دنیاش و مشکلاتش ندارن، چه طوری میتونن برای ما فیلم بسازن و مشکلات ما رو منعکس کنن. پس بیخود دلخوش نباشید. نابینایی تو این فیلم فقط یه ابزار بود برای پیش رفتن داستان و نه چیز دیگه ای.

اگر بخوایم ملاک خوشبخت یا بدبخت بودن نابیناها رو بر اساس موضوع فیلم ایستگاه بهشت بسنجیم، به نظر من هم ما نابیناها چندان خوشبخت نیستیم.

موضوع موفق بودن یا نبودن نیست. موضوع پذیرش ما هست. وقتی من نابینا، حتی جرأت نداشته باشم به همکارم که خانم هست یا به همکلاسیم که خانم هست یا به دختر همسایم فکر کنم، این اگر اسمش بدبختی نباشه خوشبختی هم نیست. وقتی پیشنهاد ازدواج و ابراز علاقه ی یه نابینا به یه بینا در اکثر موارد توهین تلقی میشه، این نمیتونه معنی موفقیت ما رو بده. موفقترین نابینایانی که میشناسید، اکثراً به جز استثناءات انگشت شمار، مجبور شدن با خانمها یا آقایونی ازدواج کنن که در مجموع پایینتر از خودشون بودن. من میدونم اگر فردا تو محل کارم، به همکارم ابراز علاقه کنم یا پیشنهاد آشنایی بدم، ممکنه هر نوع واکنش تندی رو ازش ببینم و حتی ممکنه به اخراجم از اونجا ختم بشه. ولی همکار آقای من، که اتفاقاً بینا هم هست اگر این پیشنهاد رو به ایشون بده، به احتمال زیاد همون روز بعد از کار با هم میرن کافیشاپ و در مورد ملاکهاشون برای انتخاب همسر مناسب حرف میزنن. میگید نه، خب کاری نداره که! من کلی همکار خانم مجرد دارم که همشون هم خوبن. هرکی جرأت داره بیاد با یکیشون در مورد من صحبت کنه. یا اصلاً چرا راه دوری بریم. پدر و مادر من، پدر مادر شما، اگر برای خواهر بینای شما خواستگار نابینا بیاد، احتمالاً اصلاً نمیذارن از سر کوچتون رد بشه چه برسه به این که بیاد خواستگاری. اصلاً خواهر بینای شما خودش هرگز چنین اجازه ای به نابینا نمیده. وقتی حتی خواهر برادرهای خود ماها که بینا هستن ما رو قبول ندارن و حتی تصور هم نمیکنن که ممکنه با یه نفر شبیه برادر و خواهر نابیناشون ازدواج کنن، شما چه توقعی از دیگرانی دارید که تمام تصورشون از نابینا یه موجودیه که یه عصای سفید دستشه و باید مواظبش بود که تو چاله چوله نیفته و اگر هم نیاز داره یه پولی هم بهش بدن که لنگ نمونه.

بیناها این روزها ده برابر ده سال پیش متکی به دیدن و دیده شدن هستن. میگید نه، خب نگید. چون این روزها هر بینایی یه گوشی دستشه و توش پر از پیجهای اینستاگرام و تلگرام و فیسبوک هست با کلی عکس از خودش در پوزیشن های مختلف. دخترها با شش نوع آرایش مختلف، با ده رنگ مانتو و لباس متنوع، با موی باز و بافته، با دامن کوتاه و ساپورت، با مانتوی تنگ و کوتاه و بلند، با روسری فلان رنگ و شال بهمان رنگ عکس میذارن رو پیجشون.فکر میکنید این کارها برای چیه؟ برای دیده شدن. اگر تو این هاگیر واگیر یکی مثل من پیدا بشه و بخواد وارد دنیاش بشه، یعنی فحش، یعنی توهین، یعنی بیشخصیتی. وقتی توی پیج همین خانم شصتتا پسر لایکش کردن و قربون صدقش رفتن، من نابینا چه جایگاهی میتونم تو دنیای این آدم داشته باشم. شاید بگید همه مثل هم نیستن و این مدل دخترها به درد زندگی نمیخورن. شاید حق با شما باشه. ولی باور کنید خیلی از همین دخترها که از نظر شما به درد زندگی نمیخورن، چنان زندگی عاشقانه و شیرینی با همسرانشون دارن که بیا و ببین. کی گفته همیشه جلب توجه و تلاش برای دیده شدن بد هست؟ چه اشکالی داره که یه دختر بخواد دیده بشه و انتخاب بشه؟ بله من هم قبول دارم همه مثل هم نیستن. نمیشه تو این مسائل حکم قطعی داد. ولی حد اقل الآن اکثریت جامعه ی ما همینه.تو همکاران من و شما، تو همکلاسیهای من و شما، تو دوست و فامیل و همسایه ی من و شما، چی بشه که یه نفر پیدا بشه این شکلی نباشه. به نظر شما آیا باید به امید استثناها که در صد یا هزار یک نفر هستن عمرمون رو تلف کنیم و ادعا کنیم که نه، ما خیلی هم خوشبختیم و اگر کسی حاضر به زندگی با ما نیست بیلیاقته و ما هستیم که خوبیم؟ این فقط یه دروغ بزرگه و همون حکایت نرسیدن دست گربه به گوشته. من نوعی هر وقت برادر خودم حاضر شد با یه دختر نابینا ازدواج کنه، هر وقت خواهر بینای من به پسر نابینا بله گفت، میتونم از جامعه هم متوقع خیلی چیزها باشم. شاید الآن باشن کسانی که خواهر و برادرشون با نابینا ازدواج کرده. ولی چند نفرن؟ یکی، دوتا، سه تا؟ چند نفر هستن از بین چند نفر؟

اما نتیجه.نتیجه ای که شخصاً برای خودم گرفتم و فقط هم برای خودم تجویزش میکنم اینه که، حالا که پذیرش جامعه نسبت به من کمه، حالا که از نظر اکثر دخترهای بینا ابراز علاقه ی من نابینا بهشون توهین به اونهاست، من میام سراغ کسی که درد مشترک باهاش دارم. کسی که با تمام وجودش کاستیها و محدودیتهای من رو تجربه میکنه و همدرد من هست. کسی که منو ضعیف نمیدونه و حد اقل شخصیتم رو عرضیابی میکنه نه جسمم رو. این راهکاری هست که من برای خودم انتخاب کردم و اصلاً اصراری ندارم که شما هم همین تصمیمو بگیرید. ولی اصرار دارم که با واقعیتهاتون زندگی کنید و در مقابلشون پرخاش نکنید. بدبختی و خوشبختی همیشه هم معنی فلاکت و عزت رو نمیدن. خیلی وقتها خوشبختی میتونه به معنی داشتن یه حق برابر باشه و بدبختی میتونه نداشتن همین حق برابر باشه. پس همیشه واژه ها به اون بدیها که ما فکر میکنیم هم نیستن.

در مورد کلمه ی کور هم تو این چند سال به اندازه ی کافی تو محله صحبت شده. من فکر میکنم اگر این محله رو یه جای خودمونی و صمیمی میدونیم، یه وقتایی هم باید اگر با این عبارات مواجه میشیم سخت نگیریم. ماها هممون بارها تو مکالمات و دیدارهای خصوصیمون نسبت به هم کلمه ی کور رو به کار میبریم. حالا فرض کنید دو جای این سایت هم کلمه ی کور به کار رفت. مطمئناً اگر سایت گوشکن با ارفاق ده درصد تونسته باشه نسبت به بیناها فرهنگسازی کرده باشه که نکرده، یه کور نوشتن یه نفر هیچ تأثیری نمیتونه داشته باشه. من و شما از نظر خیلیها تو این جامعه کوریم. همونطور که ناشنواها کر هستن و یا معلولین حرکتی چلاق هستن یا معلولین ذهنی خل هستن. پس خیلی هم کلمه ی کور کلمه ی دور از واقعیتی نسبت به فرهنگ کنونیمون نیست. من شخصاً با این کلمه مخالفم و قصد دفاع ازش رو ندارم. ولی به هر حال عبارتی هست که داره به کار میره و قبول دارم که بهتره خودمون حد اقل ازش استفاده نکنیم. ولی دیگه این همه جبهه گیری هم در مقابل به کار بردنش برام خیلی قابل درک نیست.

به هر حال امیدوارم روزی برسه که همه ی ما، از هر جهت نه فقط از برخی جهات احساس خوشبختی کنیم. موفقیت، تحصیلات عالی، هنرمند بودن، نخبه بودن و کلی چیز دیگه خیلی خوبه و شاید هم باعث خوشبختی واقعی بشه. ولی همه ی اینها در مقابل داشتن آرامش، داشتن سلامتی، داشتن امنیت، داشتن یه همدم واقعی، داشتن عشق تو زندگی هیچ هم نیستن. من ترجیح میدم بیهنرترین و بیسوادترین آدم دنیا باشم، ولی دوست داشته بشم و دوست داشته باشم. ما تو زندگی همین نخبه ها که اسمشون رو هی میاریم نیستیم. نمیدونیم امثال مرتضی فاطمی ها و علی صابریها واقعاً خوشبخت هستن یا نه. نمیدونیم واقعاً مشکلاتشون چیه و فقط داریم شخصیت و جایگاه اجتماعیشون رو قضاوت میکنیم. در صورتی که شاید همین دکتر صابری از خداش باشه که جاش رو مثلاً با منی که هیچ هنر خاص و جایگاه آنچنانی ندارم عوض کنه. این مثل بازیگرا و افراد مشهور میمونه. خیلی از بازیگرا و اشخاص مشهور وقتی باهاشون صحبت میکنی، میگن ما حسرت این رو داریم که وقتی میریم رستوران و پارک، میریم سینما، میریم تفریح، ملت دورمون جمع نشن و بذارن راحت باشیم. همشون پناه میبرن به ویلاها و فضاهای اختصاصیشون که شاید از شر مردم راحت باشن. شاید خیلی از همینها حاضرن با کمال میل جاشون رو با من عوض کنن تا شاید بتونن یه تفریح بدون دردسر داشته باشن و بتونن با همسرشون و با خانوادشون راحت تو شهر و جامعشون حضور پیدا کنن. همسران این افراد هم خیلی اذیت میشن. فکر کنید که یه خانمی که شوهرش یه بازیگر معروفه، هر روز قربون صدقه رفتن دخترها رو در مورد شوهرش ببینه. هر روز با کامنتها و پیامهای عاشقانه نسبت به شوهرش مواجه بشه. هر روز تو خیابون و رستوران و پارک دخترها شوهرش رو دوره کنن و بخوان باهاش عکس بگیرن. برای آقایون هم هست. فکر کنید یه خانم بازیگر شوهرش همش شاهد ابراز احساسات آقایون نسبت به خانمش باشه. پس میبینید که موفقیت با خوشبختی خیلی فرق میکنه و شاید بشه اینطور گفت که همه ی خوشبختها به نوعی موفقن ولی هر موفقی خوشبخت نیست.

شما رو نمیدونم. ولی خودم از این همه نوشتن خسته شدم. پس دیگه بیشتر از این مطالبم رو طولانی نمیکنم. فقط خواهشی که دارم اینه که نسبت به هم مهربونتر باشیم. روزی شاید در همین نزدیکیها، خیلی از ماها شاید حسرت بودن در کنار هم رو داشته باشیم. پس تا هستیم هوای همو داشته باشیم.

مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۷۴ دیدگاه دربارهٔ «نظر من در مورد پست بی ادعا: تفاوت موفقیت و خوشبختی»

درود. یا خدا. خدا خودش بهمون رحم کنه خَخ.
لایک داری عزیزم. اگه اول شدم مداایااال فراموش نشه.
راستی من جواب کامنتا و لطف دوستانو دادم ای کاش میخوندی بعد منتشرش میکردی.
حتماً من هم یه پستیخواهم زد با این عنوان که من نابینایم یا دخترم. یا اگه دخترم دخترم یا دخترترم.
مرسی از لطفات.
منکه چیزی جز لطف بچه ها ندیدم.

سلام جواب این عنوان که آیا موفقیت همون خوشبختی هست نظر من اینه که
موفقیت به اون معنیی که ازش فهمیدم بله همون خوش بختی هست اما موفقیت به اون معنی وارد شده در پست که تا حدودی باهاش موافقم و در واقع موفقیت به معنی اصطلاحی خودش و اون منظوری که جامعه ازش داره نه خوب همون خوشبختی نیست
بلکه خوشبختی در جامعه میشه اعم از موفقیت و چیزای دیگه
جامعه ای که مسلم هست طبق منظور جناب بی ادعا که در پاسخ به نظرم فرمودن و دیگه من همین جا اومدم هر دو جواب رو بدم و در واقع طبق برداشتم اون دیدگاه واقعی و اون نظری که باید رو نسبت به نابینا نداره و این البته که قابل قبوله
راه دستیابی به موفقیت برا نابینا و رسیدن به خوشبختی معلومه که نسبت به بینا دشوار و پیچیده تره ولی همون طور که همت و تلاش ما برا این مسیر یه عامله جامعه و دیدگاه افرادم یه عامل دیگست نه همه چیز که حتی بخوایم خودمونو مقایسه کنیم با نابیناهایی که در خارج و جوامع ظاهرً بهتر از ما زندگی میکنن
و من میگم حتی بینایی که تو یه کشور خوش آب و هوای اروپایی زندگی میکنه و با تلاش کم به هر چی خواسته رسیده و هر روز داره خوش میگذرونه و تفریح میکنه ممکنه احساس آرامش و خوشبختیش خیلی کمتر از من نوعی نابینای ایرانیی باشه که نسبت به اون جامعه بسیار کمتر بهش بها میده چون مثلاً نه به آنچنان رشدی رسیده نه قدر شرایط عالی رو به اون صورت میتونه بفهمه و نه برا داشته هاش ارزشی قایله که بخواد لذتش رو ببره و وجود و زندگی خودش رو منحصر کرده به همین لذتهای کم مایه ای که فقط در بخشی از زندگی بشری جا داره البته این یه مثال بود و به همه تعمیم نمیدم
امید که بیش از پیش فرهنگ برخورد با نابینا بهتر بشه و این به همت ما هم بستگی زیادی داره ما و نه من تنها و اینکه جامعه تاثیر عمیق توی کاهش موفقیت یا احساس خوشبختی ما نداره چرا که بزرگانی بودن که جامعه بهشون کمترین اهمیت رو داده اما سعادت مند شدن و من خودم هر وقت نظر جامعه برام بیشتر مهم بوده بیشتر اذیت شدم و عکسشم صادق بوده

سلام ثنا.
خب نظراتت رو قبول دارم. فقط نکته ای که هست اینه که اونهایی که به قول تو توی کشورهای خوش آب و هوای اروپایی خوش میگذرونن، همیشه به فکر روزهای سخت هستن. نمونش امکاناتی هست که دارن. تو میبینی که اونها خیلی درست و اصولی امکاناتشون رو برای مواجهه با حوادثی مثل سیل و زلزله تدارک دیدن. اونها تأسیسات شهری و اجتماعیشون طوری هست که در شرایط سخت میتونن روش حساب کنن. مسیرهای ویژه برای گروههای امدادی، ایمنی بالای خودروها و قوانین بسیار محکم در مقابل تخلفهای رانندگی و کلی چیز دیگه. حتی در مورد معلولین هم نگاهشون متفاوته. یه مسئول در کشور اروپایی، اگر معابر شهری رو برای معلولین مناسب سازی میکنه، به این خاطر هست که در نظر میگیره که اگر روزی بر حسب حادثه ای معلول شد، بتونه راحت زندگی کنه. یعنی اون مسئول حتی برای آینده ی تلخ خودش هم برنامه داره و به خاطر خودش هم که شده نه به خاطر مردمش، خیلی مشکلات رو حل میکنه. منتها در کشور ما رسم اینه که اتفاق بیفته و بعد دنبال درمان یا جبران خسارتش بشیم. شرط میبندم مثلاً جناب وزیر یا نماینده یا رئیس جمهور در ایران، حتی ثانیه ای به این که ممکنه روزی تصادف کنه و مثلاً معلول بشه رو نکرده. چون اگر چنین فکری کرده بود، خیلی بیشتر و با مسئولیت بالاتری مسائل رو پیگیری و برطرف میکرد.
به هر حال همت و تلاش مضاعف جای خودش. ولی شرایط هم مهمه. مثل این میمونه که شما بگی من میرم شمال و با همت و تلاش خودم تو دریای خزر شنا میکنم و میرسم به روسیه. این اصلاً شدنی نیست و شما حد اقل یه قایق موتوری لازم داری تا به مقصد برسی. پس همت ما باید در کنار امکانات و شرایط استاندارد و اصولیش باشه که فرهنگ ما هم بخشی از این استانداردهاست.
ممنون از حضورت.
موفق باشی.

سلام.
چه مطلب خوبی بود حرفاتون محترم، صحیح عالی بود کاش بیشتر مینوشتید بیشتر حرف میزدید
بیشتر توضیح میدادید
خیلی حرف دارم ولیکن نمیشه نمیتونم. ممنون از پست..
از دوستان خواهش دارم شدیدا دعام کنن مشکلی جلو راهم قرار گرفته دعا کنید بخوبی زود حل بشه
شرمنده که توی کامنتم عنوان کردم.
شاد باشید یا علی مدد.

سلام من با دیدگاه تو تا حدی موافقم ولی,
وقتی پدر و مادر یه نابنا تو زندگیش دخالت میکنن وقتی برادر خواهرش خیلی کاراشو شاید دلسوزی یا خیلی چیزا انجاام میدن با این که اون فرد شخصیت مستقلی داره ولی نمیخوان قبول کنن حالا به فرض که این فرد با یه فرد مثل خودش ازدواج کرد حالا توقع داری تو زندگیش بچه داریش خانه داریش دخالت نکنند؟ وقتی شاید داداش تو شاید چون امثال تو رو دیده دیگه نخاد با یه نبین ازدواج کنه البته تو رو مثال میگم به خودت نگیر حالا اگه بری با مثل خودت ازدواج کنی بخان تو کارات دخالت کنن بازم این کارو میکنی؟ نگو من جوری زندگی میکنم که جایی برای دخالت نباشه من از نزدیک نمیشناسمت ولی اگثر نبینها رو که دیدم اینجورین از همون کسایی که زندگی مستقل تشکیل دادن بپرس مثلا بعضیا فستفود میخورن چمیدونم بعضیا یکی هر دو سه هفته یبار بعضی از کاراشونو انجام میده نمیگم نمیتونن میگم به هر حال یه جوری زندگی نکردیم که اطرافیانمون حد اقل دوست داشته باشن جای ما باشن در باره ی کور هم به نظر من مثل بشین و بتمرک شاید از روشندل بهتر باشه به هر حال جلومون نگن پشتمون چی

سلام حمیدرضا.
ببین شاید باورت نشه. ولی این دخالتها الآن توی زندگی بیناها هم هست. بیناها هم الآن اکثراً غذای حاضری میخورن. چون هر دو نفر صبح تا شب سر کار و بیرون از خونه هستن و دیگه وقتی برای آشپزی و این حرفا ندارن. برای کارهای خونشون هم چند وقت یه بار کارگر میگیرن و به جای انرژی پول خرج میکنن. این فقط مربوط به نابیناها نیست. شاید دخالت خانواده ها تو زندگی زوجهای نابینا کمی بیشتر باشه. ولی این برمیگرده به اعتمادسازی اونها. اگر یه زوج نابینا یکی دو ماه اول خودشون رو نشون بدن، به طوری که خیال خانواده ها از بابت اونها راحت بشه، مطمئن باش دخالتها کم میشه. در ضمن من دیدگاهم بیشتر به سمت ازدواج نابیناها با نیمه بیناها هست. چون در این مدل ازدواج، من نابینا یه همسر دارم که هم تا حدی بینایی داره و خیلی مسائل برامون حل میشه و هم درک درستی از هم و مشکلات هم داریم.
به هر حال ممنون که نظر دادی.
موفق باشی.

سلام راست میگی ولی این چندتا رو جواب بده اگه بچت یه سوزن دستش باشه و تو هم ندونی یا اثلا بدونی و اگه واکنش نشون بدی بدو و بخوره زمین چی کار میکنی اگه یه نقاشی بکشه و از تو نظر در باره ی رنگش یا شکلش بخواد چه کار میکنی؟ اگه یه جا گمش کنی چی؟ اگه بعدا که بزرگ شد با حسرتش چه کار میکنی ببین فقط در باره ی بچه نیست و ینها مثال بود باید رفت و آمدتون و خیلی کارای دیگه محافظتشده باشه من مخالف نیستم ولی باید شرایط جوری باشه که هیچ کی قربانی نشه موقع خرید پیدا کردن خونه تو بعضی مسیرها خیلی جاهای دیگه باید حد کم از یه بینا نظر بخواین تو این چیزا چجوری میشه خودتونو نشون بدین من منظورم از دخالت انجام دادن کارای خونه و مسیرای معمولی اینا نیست اگه یکی بیاد کارای خونتو انجام بده که این اثلا زندگی نمیشه البته باید در نظر گرفت بعضیا هم به فرد بینا فکر میکنند چون مستقل نیستند ولی من در کل مشکلات پیش رو گفتم و تا وارد زندگی نشی معلوم نمیشه

خب اگه تو با یه بینا ازدواج کردی و تو دست بچت سوزن رفت و گم شد و همونایی که گفتی چی؟
حادثه فقط برای ما نابیناها نیست. برای همه پیش میاد. بچه جسوره و کنترلش خیلی راحت نیست. اتفاقاً ما نابیناها چون خیلی بیشتر دقت میکنیم خیلی بچه داریمون بهتر از بیناها هم میتونه باشه. در مورد نقاشی و این حرفا هم بچه زودتر از چهار پنج سالگی نقاشی نمیکشه. تا اون موقع هم دیگه فهمیده ما نابینا هستیم. در ضمن من آخر کامنتم گفتم. من بیشتر معتقد به ازدواج نابینا و نیمه بینا با هم هستم که خیلی از این سؤالات تو رو همین مدل انتخاب جواب میده.سلام. خیلی دیگه کامنتهای اون پست نمیخواست چیزی رو عوض کنه. من به هر حال اینها اعتقادم بود و هست.
اینم مدال.
موفق باشی.

خیلی خوشحالم که تو به عنوان یک نابینا واقعبینی رو سر لوحه ی زندگیت قرار دادی. البته زندگی سختی خواهی داشت، مثل ما؛ اما شک نکن که با همه ی سختی؛ آرامش خیال و محبتی (بطور نسبی) حقیقی رو در زندگی تجربه خواهی کرد. اگر که با همنوعی ازدواج کنی که با تو تا حد ممکن در این احساس دوست داشتن کاملا مشترک باشه.

درود بر جناب نظری گرامی.
سختی برای همه هست. حتی بیناها هم توی زندگیشون مشکلات خاص خودشون رو دارن. شاید طنز باشه ولی مثلاً نیمه ی پر لیوان رو نگاه کنیم میبینیم که زوجهای نابینا دیگه ماهی خدا تومن خرج تعمیر ماشین و پول بنزینشون نمیکنن. شاید کرایه ماشین بیشتر بدن. ولی من حاضرم شرط ببندم که کرایه ماشینها خیلی کمتر از هزینه ی استهلاک ماشینها در میان. میگید نه، امتحان کنید.
ممنون از حضورتون.
پیروز باشی.

دوست عزیز حمیدرضا خان گل، راستش من که خانواده های نابینایی که مدام فست فود بخورند بین دوستانم ندیدم ما همسرانمون هم آشپزی میکنند هم مهمون براشون میاد هم در حد خودشون از پس کاراشون بر میان اگر سالی چند بار برای تمیز کاری خونه مثل در پنجره دیوار کارگر میگیریم بیشتر به این خاطره که سنی از ما گذشته و دستامون دیگه قادر نیست که کلی دیوار بساویم و شیشه پاک کنیم و در عین حال مسلما یک بینا خیلی بهتر از من نابینا میتونه شیشه و در و دیوار رو برق بیاندازه و تمام لکهای در و دیوار رو ببینه و پاک کنه. سخت نگیر نابینایی یه سری محدودیتهایی هم داره باید براشون راهکار پیدا کرد نه اینکه به خاطر این محدودیتها بریم سراغ هر نوع ازدواجی که بعدش خودمون رو حسابی تو مخمصه گرفتار ببینیم

نمیدونم این دیدگاه من درسته یا نه. ولی من میگم ما نابیناها برای رفع مشکلاتمون یا باید پول داشته باشیم یا مهارت.
یعنی من نابینا دو راه دارم. یا مثلاً باید عصا دست بگیرم و برم تو کوچه و خیابون و راهم رو از چاهم پیدا کنم و رو پای خودم وایستم، یا اگر وضع مالیم خوبه، آژانس میگیرم و میرم به کارم میرسم. به نظر من هیچ اشکالی نداره اگر بشه از رفاه اقتصادیمون برای پوشش ضعفها و مشکلاتمون استفاده کنیم. پول واسه خرج کردن و به دست آوردن آرامشه. خرجش نکنم، میمونه واسه ورثه و خودم میرم زیر خاک. خب چه کاریه. خودم خرجش میکنم. البته منظورم این نیست که دیگه بیدست و پای ثرف بشیم. ولی به هر حال شما اگر پولدار باشی، خیلی از چیزها و کارها رو حتی لازم نیست یاد بگیری.

درود با اکثر حرفات موافق هستم و ازدواج با هم نوع رو مانند برخی ها نشان از کم توانی و ضعف نمیبینم
بلکه به عقیده بنده افراد پر توان و با اعتماد به نفس چنین تصمیمهایی در زندگی میگیرند
البته باز هم تعکید میکنم این تنها نظر و عقیده من هست

اگه ازدواج با نبین از روی احساس مشترک باشه مشکلی نیست ولی اونی که من برداشت کردم اینه که حالا که اطرافیان بینا و دوستان ابراز احساسات منو توهین تلقی میکنند پس من هم میرم سراغ نبین
من میگم من با فرهنگسازی با تعامل بیشتر با بینا اتفاقا اگه بتونم نظرشو جلب کنم چه اشکالی داره که ازدواج با نبین نشانه ی اعتماد به نفس باشه ازدواجی موجب اعتماد به نفس که از روی اختیار کامل نه محدودیت انجام بشه حالا فرقی نداره چه بینا چه نابینا

حمیدرضا. من ترجیح میدم احساسم رو برای کسی خرج کنم که بفهمدش.
مثل این میمونه که تو بگی من میخوام ماشین امریکایی سوار شم. خب ورود ماشین امریکایی به ایران حتی در مناطق آزاد هم ممنوعه. حالا تو مجبوری قیدشو بزنی و از ماشینهایی که تو ایران هست انتخاب کنی. حالا تو بیا بگو من میرم با دولت تعامل میکنم که بذارن ماشین امریکایی بیاد تو ایران. خب این شدنی نیست. مقایسه ی خیلی خوبی نبود قبول دارم. ولی خواستم بگم که کار سختیه. تو کار خیلی سختی داری که فرهنگ بیست و چند ساله ی یه دختر رو چند روزه یا چند ماهه تغییر بدی اون هم برای این که تو رو برای تا آخر عمر کنارش بودن بپذیره. کار سختتر تو، تغییر فرهنگ پنجاه شصت ساله ی پدر مادر این دختر هست که دیگه واقعاً نمیشه خیلی بهش امیدوار بود. نمیگم غیر ممکنه. ولی خیلی احتمالش پایینه.
من معتقدم ما هممون دارای اختیارات محدود در قالب یه جبریم. یعنی یه سری اجباراتی برای ما تعیین شده که بین این اجبارها مختاریم انتخاب داشته باشیم. این فقط مربوط به ازدواج نیست. توی خرید لباس، توی خرید خونه، توی انتخاب رشته ی تحصیلی، توی انتخاب دین و توی همه چیز این دنیا یه جبر عمومی وجود داره که ما باید در چارچوب این جبر انتخاب کنیم. جاش تو این کامنت نیست که این دیدگاهمو بهت اثبات کنم. ولی کاملاً به این دیدگاهم اعتقاد دارم و مطمئنم که میتونم هر کسی رو قانع کنم.

سلام من با مطالب جناب حسینی موافقم. من هم از نحوه کامنتهای پست جناب کریمی متعجب شدم. فکر کنم خیلی بهتر باشه که با هم با ادبیات بهتر و ضمیمیتری صحبت کنیم. خوشبختی فقط از نظر من یه مصداق داره و اون داشتن آرامش و دل خوش در زندگیه. این که بتونی عاشق بشی یا افتخار این رو داشته باشی که معشوق واقع بشی خود خود خوشبختیه. این که با وجود همه مشکلات یه کودک درون سرزنده داشته باشی که به تو امکان بده از خوردن بستنی قیفی با تمام وجود لذت ببری بیشک همون خوشبختیه. این که از زندگی لذت ببری یعنی خوشبختی. واسه خوشبخت بودن نباید دنبال بهانه های عجیب و خاص بود. اما موفقیت امری نسبی هست. شاید مردم موفقیت رو در تحصیلات بالا، شغل عالی، هنرمند فوق‏العاده بودن، ورزشکار درجه بودن بدونند. البته همه‏ی این ها موفقیت محسوب میشه. اما از نظر من موفقیت یعنی هر کاری که انجام می‏دیم به نحو احسنت و خوب باشه. مهم نیست اون کار چیه، مهم این هست که ما خوب انجامش بدیم. تو همین سایت ما آشپزهای خوب، نویسندگان خوب، مهندسهای خوب، نوازندگان خوب، معلمهای خوب، مشاوران خوب، وکلای خوب، مترجمین خوب، و هزاران هزار خوب دیگه داریم که همه از نظر من کاملا موفقند. همین که یه نابینا تو این شرایط سخت از زندگی و تلاش ناامید نمیشه یعنی موفق هست.

سلام مجدد. این کامنتم کاملا به بحث نامربوط هست اما میگم. میگن یه خانم ورزشکار دو ماراتن پنج دوره المپیک شرکت می‏کنه هر دوره از خط پایان می‏گذره ولی مدال نمی‏گیره. اما باز هم به عشق مدال شرکت می‏کنه. این قضیه در مورد من هم صادق هست هی میام این جا کامنت می‏ذارم واسه پستهای مختلف اما هی اول نمی‏شم مدال بگیرم. نمی‏دونم تا کی باید هی شرکت کنم. مدیران رسیدگی کنند. من به نظرم نویسندگان مثل فدراسیون دوچرخه‏رانی ایران عمل کنند بگن واسه ما مدال مهم نیست اگه ورزشکاران ایرانی ما به خط پایان برسند بهشون جایزه می‏دیم. این جا هم نویسندگان بگن به ده کامنت اول جایزه تعلق می‏گیره تا ما ناامید نشیم خب. خخخ

پسرم شبو شور بابت پست دیروز اونقدر شوک شدم که نمیدونم چی بگم ؟
فعلا روی ویبره ام . شوقی هم به تماشای فیلم برام نمونده . ای کاش …..
اصلا تمرکزی روی هیچی ندارم خخخ اصلا بذار از خودم بگم ی سری منابع برای مطالعه بهمون دادن . سوالاش تستی و تشریحی و خلاصه نویسیه خخخ راستی ازمون کلید واژه و جملات کلیدی میخوان خخخ جملات کلیدی متن رو چطور باید انتخاب کرد ؟
از دیروز کلی گیجم . منم مثل رهایی دچار گیجی شدم هاهاها

راستی تا حالا کامنتی به این بی ربطی توی عمرت خوندی هههه
رهایی کجایی ؟
من با کامنتی که اون پایین نوشتی موافقم . زندگی مشترک اصلا شوخی بردار نیست . چن روز پیش یکی از نبینکهای من خیلی از مردهای نبین شاکی بود . می گفت میرن با ببین ها ازدواج میکنن و بعد میان پیشنهادهای دوستی به نبینکها میدن . خیلی از دست دخترهایی که حاضرن با مردهای نابینایی که زن بینا دارن دوست بشن ناراحت بود .
میگفت اگه این دخترها برن زن دوم ی مرد بینا بشن حرص نمی خورم آخه مردهای نبین مارو که همدرد خودشونیم بد جور خر فرض کردن . خیلی گله مند از دختر و پسر بود . هر چی بهش اصرار کردم که بیا بیشتر با بچه ها قاطی شو حاضر نبود به حرفم گوش کنه . خیلی هم توانمند و اهل مطالعه و کارو هنر هستش

سلام رعد. مشکل اساسی ما نابیناها قبول نداشتن همدیگه هست. دخترهای نابینا پسرهای نابینا رو نمیپذیرن، پسرهای نابینا هم دخترهای نابینا رو. یه پسر نابینا ترجیح میده که با یه دختر بینا حتی با سطحی پایینتر از خودش باشه، ولی زیر بار یه سری از شرایطی که با دختر نابینا در انتظارش هست نمیره. دختر نابینا هم وقتی هیچ شانسی برای آیندش نمیبینه، البته نه هیچ شانسی، بهتره بگم شانس کمی برای آیندش میبینه، در مواقعی شاید نه از ته دل بلکه از ناچاری زیر بار دوستی با یه نابینای متأهل میره یا حتی همسر دوم یه مرد بینا میشه. البته خود دخترهای نابینا هم خیلی پسرهای نابینا رو قبول نمیکنن. حتی برعکس اینی که تو گفتی هم هست. من حتی میشناسم خانمهای نابینایی که با یه بینا ازدواج کردن و با یه پسر نابینا دوست هستن. متأسفانه این مسأله بین همه ی نابیناها وجود داره و به جنسیت خاصی محدود نمیشه. این وضعیت عدم پذیرش بین نیمه بیناها دیگه در حد فاجعه هست. خیلی خیلی کم پیدا میشن دختران نیمه بینایی که حتی یه پسر نیمه بینا رو قبول کنن چه برسه به نابینا. پسرها هم همینن و حتی دختر نیمه بینا رو قبول نمیکنن. نیمه بیناهای ما اکثراً خودشون رو نابینا نمیدونن و به شدت سعی میکنن خودشون رو همسطح بیناها نشون بدن و خیلی وقتها همین تلاش غیر منطقیشون باعث میشه یه جاهایی مرتکب اشتباهات فاحشی بشن و به شدت از نظر روحی ضربه میبینن و اعتماد به نفسشون رو از دست میدن. من نیمه بینایی میشناسم که بیناییش هم خیلی خوبه و از دوستامه. ولی حتی جرأت نداره تا سر کوچشون بره. چون همین آدم در گذشته سعی داشت خودشو بین بیناها نشون بده و متأسفانه بارها و بارها مرتکب اشتباه شده بود و خیلی جلوی دیگران خجالت کشیده بود. مثلاً فرض کنید پله رو ندیده و زمین خورده یا چای رو ریخته و از این مسائل. هر وقت ما محدودیتهامون رو بپذیریم میتونیم برای زندگیمون برنامه داشته باشیم و تا زمانی که از واقعیت فرار کنیم هیچ وقت خوشبخت نخواهیم بود. به دوست نبینت هم بگو فقط خودش برای خودش مهم باشه و دیگران نه. اصلاً مهم نیست که فلانی زیر بار دوستی با فرد متأهل میره. مهم اینه که تو خودت اینطور نباشی و سعی کنی زندگیت رو درست پیش ببری. ممنون از حضورت.
پیروز باشی.

بابا لایک… خیلی خوب بود… چطور میتونی اینهمه حرف بزنی؟ خخخخخخخخخ
خوبس… اص بهترین انتخاب برای ماها اینه که با همنوعانمون ازدواج کنیم و مراوده داشته باشیم… منظورم از همنوع، فقط شرایط جسمانی نیس… حالا من از زاویه نگاه خودم به این قضیه نیگا میکنم…
کسی که یه نابینا و دغدغه هاش و مشکلاتش رو، بیم و امیدش رو، نگرانیهاش رو سختیها و محدودیتهاشو نمیشناسه بیخود میکنه میاد با یه نابینا ازدواج میکنه.. این آدم بنظر من یا مرض داره یا غرض داره.. از این دو حال خارج نیس… هاهاههاها…
خدا وکیلی ازدواج که فقط خوابیدن با طرف نیس که… هزار تا پیچ و خم داره، هزار تا بامبول داره و هر روز تو با یه مسأله ای دس به گریبونی… حالا مثلاً منِ نوعی صرفاً بردارم بخاطر پول و شغل طرفم و اینکه دلم میخواد شوهر کنم یا زن داشته باشم، بردارم با یه نابینا ازدواج کنم که هیچ درکی ازش ندارم دیوانه ی محضم.. یا عقلم پاره سنگ ورمیداره… بابا ازدواج با نابینا یه درک عمیق میخواد.. یه نگاه وسیع میخواد.. یه شعور بالا میخواد… قبول کنید همه کس ندارن خب این نگاه رو…
شما بر و بچ نابینام دنبال دختر و پسر بینا نگردین.. ای بخوره تو سرش بیناییش… مرده شور ببره اص… خخخخخخخخخ… اون درک متقابله س که مهمه.. اون شعور بالای طرفه که اهمیت داره.. حالا اگر بینایی رو پیدا کردین که شرایطتون براش حل شده بود که فبها… ولی اگر پیدا نشد خداوکیلی اشتباه محضه که بردارید با کسی ازدواج کنید که نمیشناستتون و فردام پشیمون بشید و پشیمون بشه… حتی باید براش کاملاً قضیه دلخوری شما از خدای خودتون رو بخاطر شرایتتون درک کنه… خیلی سخته همه چیزا با هم داشته باشه.. خیلی سخته…
و متأسفانه الان جامعه ما مردم به جای پیشرفت فرهنگی ام که هر روز دارن پسرفت میکنن… شما همین آمار مطالعه رو تو جامعه نگا کن.. بعدش برو تا ته خط… ملت چن ساعت در روز توی این شبکه ها ول ول میچرخن ولی حاضر نیسن روزی یه ربع کتاب بخونن… روزی بیس چار ساعت پای تلویزیون و فیلمای کره ای ین، ولی حاضر نیسن یه فیلم خوب برن تو سینما ببینن… هر هفته توی این بازار و اون بازار چرخ چرخ میخورن و خرید پشت خرید ولی دریغ از یه موسیقی خوب، یه کتاب خوب، یه فیلم خوب، یه نشست خوب!!!!
خلاصش اینکه بیناهام آش دهن سوزی نیسن… بجای بینای خنگ نفهمی که درکتون نمیکنه وردارید با همنوعان فرهیخته و بفهم خودتون ازدواج کنید شالله هم رستگار شید هم خوشبخ هم سربلند هم یه عالم چیز دیگه… ولی اگه یه بینای خوبِ چیز فهم پیدا کردینم از دسش ندین… خخخخخخخخخخ
این نظر من بود… دوس نداشتین قبول نکنید…
اگر اینجا ایران نبود و اروپا بود شما آزاد بودین با هر کی دلت خاس ازدواج کنی… چون مردم اون طرف این قضایا براشون حل شدس… فرهنگ ما قبول کنید که خیلی بالا نیس بر خلاف تبلیغاتی که میکنند و میشنویم… جهان سوم چیه؟ جهان دهمم نیسیم… خخخخخخ دور از جون شنونده های عزیز…
خوش باشید…
وخسید برید همدیگه رو بسونید چن وق دیگه محرم میرسه عروسی مروسی تعطیل میشه.. وخسین… خخخخخخ

سلام.
من کامنت رهگذر را خواندم و نظرم با ایشون یکیه.
تو کشورهای پیشرفته وقتی یک معلول بتونه کارهای خاص بکنه همه می‌گند اوه چه جالب، چه شگفت انگیز
و براشون نزدیک شدن به اون فرد و آشنا شدن با اون باعث افتخاره.
ولی مردم ما می‌گند بیچاره، بدبخت. خدا یک چیز ازش گرفته به جاش استعدادهای دیگه بهش داده.
ولی خدا وقتی یک چیزو می‌گیره هیچی به جاش نمی‌ده و این اجباره که آدمها رو وادار می‌کنه از توانائیهای دیگشون هم استفاده کنند.
خب این هم نمی‌تونه درست باشه که یک نابینا بدبخته. شاید بعضی وقتها احساس بدبختی بکنه و کم بیاره ولی همیشه که این احساس را نداره.
ما باید خیلی صبور باشیم و انتظار نداشته باشیم کسی ما رو درک کنه.
حتی شما از زاویه دید یک پسر نابینا داری به دنیا نگاه می‌کنی.
از دید یک دختر نابینا شرایط خیلی سختتره، بخصوص توی جامعه ما.
چاره نداریم و باید امیدوار باشیم.
موفق باشید

سلام خانم شیبانی.
یادمه که یه نمایش رادیویی گوش میکردم که زندگینامه ی آندریا بوچلی آهنگساز و خواننده ی مشهور نابینا بود. تو این داستان، آندریا تو یه رستورانی پیانو میزد و قضیه هم مربوط به قبل از زمان شهرتش بود. توی یکی از این شبها یه دختر جوونی شیفته ی هنر اون میشه و میاد باهاش کمی حرف میزنه و همین حرف زدن منجر به ازدواج اونها میشه. این دقیقاً از نظر فرهنگ جامعه ی آندریا یه چیز طبیعیه. ولی شاید هرگز تو ایران ما نتونیم مشابه این اتفاق رو ببینیم. برعکس اگر یه نابینا تو ایران بره تو رستوران پیانو بزنه، تمام نگاهها بهش ترحمآمیز هست نه تحسینآمیز. دیگه ازدواج و توجه جنس مخالف پیشکش.
ممنون از حضورتون.
پیروز باشید.

رهگذر عزیز با کلام طنزش همه ی چیز هایی رو که یکی مثل من باید میگفت به درستی گفت پس راه درست رو انتخاب کنید. من که از راهی که رفتم حتی برای یک لحظه هم نادم نشدم. حتی اگه توی اروپا هم زندگی میکردم باز همین راه رو میرفتم چون برای یکی مثل من که خیلی مغرورم، هیچی مهمتر از این نیست که با طرف مقابلم در سطحی کاملا برابر باشم. من با شرایط نابرابر نمیتونم کنار بیام. نه اینکه با دخترهای بینا هرگز دوست نبودم! نه، بودم؛ اما برای ازدواج هرگز نتونستم به خودم بقبولونم که میتونم با کسی که با من در یک شرایط نابرابری بسر میبره زندگی مشترک داشته باشم. وقتی با طرفم در شرایط برابر بودم. بعد میرم سراغ شرایط دیگه درک و فهم متقابل احساس مشترک و هزار چیز دیگه. خلاصه زندگی اصلا به این راحتیها هم که بعضی از نابینایان عزیز فکر میکنند نیست. پس قبل از هر کاری خودتون رو و شرایطتون رو به درستی ارزیابی کنید.

جناب نظری عزیز. توی خیلی از جاهای دنیا، داشتن بینایی یا نداشتنش ملاک برتری آدمها از هم نیست. برای همین هم یه نابینای مثلاً آلمانی خیلی زندگی بهتری با یه بینای آلمانی خواهد داشت تا یه نابینای ایرانی با یه بینای ایرانی. ما تو فامیل کلی دختر دم بخت داریم. میدونم حتی اگر به شوخی هم حرف ازدواج من با یکیشون پیش بیاد، خانواده ی اون دختر حد اقل کاری که میکنن اینه که با خانواده ی من قطع رابطه میکنن.
بازم ممنون از حضورتون.

درود بر شما من که اگه به عقب برگردم نه با هم نوع ازدواج می کنم نه با غیر هم نوع اصلا واسه چی ازدواج کنیم؟ البته این نظر شخصی من هست و اصلا دوست ندارم کسی لایکش کنه خواستید تکذیب هم کنید تو را خدا توی سر من نزنید دلم هوس پس گردنی هم نکرده

بابا وقتی من نتونم از کمترین امکاناتی که بقیه به راحتی استفاده میکنن، استفاده کنم دیگه چه واژه ای غیر از بدبختی میتونین واسش پیدا کنید،
حالا این وسط کسانی هستن مثل خودم که نمیدونم یا یه مرهم موقتی میذارن رو زخمشون یا اینقدر این چیزا واسشون زیاد پیش میاد کهبی خیالش میشن،
و از کوچکترین خوشیها بیشترین استفاده رو میبرن تا فقط بگذره،
اصلا انگار این کامنتم مال پست آقای بی ادعا بود خخخخ. ولی کلا قاتی کردم یعنی قاتی هم دارم امروز دیگه هیچی،
من نمیگم نا امید باشیم ولی الکی دلخوش هم نباشیم. کامنتهای مؤدبانه و اونایی که با دید باز نظر داده بودن هم در پست ایشون هم همین پست، واقعا جای تفکر و تأمل داشت،

سلام زهره.
خب ببین ما هم میتونیم به شکل خودمون خیلی تفریحات و خوشیها رو داشته باشیم. قبول دارم که به هر حال ما محدودتریم ولی باز هم به اون معنی که تو میگی بدبخت نیستیم خخخ.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

خب شهروز جان من نظر واقعی خودم رو بیان کردم برام واقعا هیچ فرقی نداره که کجای این کره ی خاکی بخوام زندگی کنم واقعا برام نداشتن یه شرایط برابر با کسی که شریک زندگیم میخواد بشه از هر چیزی مهمتره کاری ندارم که تو اروپا چند درصد از اشخاص بینا حاضر هستند با نابینا ازدواج کنند یا نکنند که البته اونجا هم درصد این ازدواجها تا جایی که من شناخت از اون محیط دارم چندان نیست اما من برام غیر قابل پذیرشه که بتونم با کسی که اصلا دنیاش با من متفاوت هست بسر ببرم همین این راه و روش زندگی من بوده و هست

یه چیزی بگم؟ بعدشم می تونم یه چیز دیگه هم بگم؟ هر چی بادا باد خدایا خودم را به تو می سپارم اول که یه نابینا لذتی را که باید از زندگی ببره نمی تونه ببره منظورم لذت واقعی هست مثلا من با خانواده به دشت و دمن میرم وقتی سبزی دشت را نمی بینم سرخی گل ها را نمی بینم پرواز پرنده ها را نمی بینم همسرم را نمی بینم که با صورت بشاش داره به طبیعت و بچه هاش نگاه می کنه اون لذت واقعی را حس نمی کنم بله حق با شماست مجبورم به بوی سبزه قانع باشم به صدای پرنده قانع باشم به نوازش نسیم روی پوست صورتم قانع باشم که هستم ولی این اجباری هست اختیاری نیست به نظر من رفتن به عروسی واسه من نابینا بی معنی هست تو وقتی میری عروسی باید ببینی تا از عروسی لذت ببری تازه اون جا این قدر صدای کر کننده هست که نمی تونی با کسی هم صحبت هم بشی تازه جدیدا نابینا از مهمونی های خصوصی هم نمی تونه لذت ببره هر کسی یه گوشه نشسته و یه گوشی دست گرفته و داره به کلیپ های مسخره نگاه می کنه یا کِلَش بازی می کنه این از قضیه لذت بردن از زندگی دوم این که من حالا که نابینا هستم اگر مجرد بودم حاضر بودم با کمال میل با یه دختر نابینا ازدواج کنم هر چند از ازدواج فعلیم هم کاملا راضی هستم ولی من اگر بینا بودم حاضر نبودم با یه نابینا ازدواج کنم واسه حرفم هم چندین دلیل دارم فرقی هم نداره اگر یه دختر بینا هم بودم حاضر نبودم با یه پسر نابینا ازدواج کنم مهم ترین دلیلش هم همون دلیلی هست که شهروز توی پستش گفت یعنی همون دیده شدن شما فکر نکنید دیده شدن موضوع کمی هست می تونم بگم یکی از شرایط مهم زندگی هست خلاصه این هایی که گفتم نظرات شخصی خودم بود گفتیم کرامات خود مان را در اختیار دوستان قرار دهیم باشد که رستگار شوند به قول معروف از کرامات شیخ ما این است شیره را خورد و گفت شیرین است

درود. من که توی عروسیها بیشتر سعی میکنم برم تو فضای باز بیرون مراسم. اگر هم تو باغ یا فضای باز مراسم برگزار بشه ترجیح میدم تا حد امکان از سیستم صوتی دور بشم. به هر حال یه وقتایی مجبوریم یه چیزایی رو تحمل کنیم تا همرنگ جماعت شیم. وگرنه من شخصاً خیلی پایه ی عروسیها و مهمونیهای شلوغ نیستم.
از نگاه غافلگیر کننده ی شما هم ممنونم. با توجه به این که شما خانمتون بینا هست من گفتم شما کاملاً مخالف من کامنت خواهید گذاشت ولی دیدم که حمایت کردید.
به هر حال ممنون.

سلام و درود بر شهروز جان عجب پست پر مغز و پر معنایی بود من رو واقعاً که تفکر و تدبر بیشتر در مورد آیندهم وا داشت به هر حال من که قصد دارم با هر آن که قسمتم هست کنار آمده و هر کسی که من بتونم در کنارش خوشبخت بشم زندگی کنم ببین الآن نه میگم همسر آیندم باید بینا یا نابینا باشه بلکه باید با معیارهای من جور در بیاد خب بگذریم که معیارهای من چیه ببین منم حرفای تو رو قبول دارم نمیدونم تو اون فیلم شبکه ی سه رو میبینی یا نه که در مورد h i b هست یا نه جامعه ی ما هنوز در مورد بعضی موارد به درک صحیح و درست نرسیده در مورد اون بیماری همین طوره در مورد برخورد با یک نابینا هم متإسفانه بعضی مواقع همین طوره پس باید با اون کنار اومد و واقعیتها رو پذیرفت ببین من نمیتونم به خوشکلی تو بنویسم و شاید هم نتونم اون طور که منظورمه اونُ بیان کنم در کل منم معتقدم که ما باید با واقعیت جامعه کنار بیایم با این باید کنار بیایم که ممکنه من از یه دختر بینا خوشم بیاد و اونم بگه که من از تو بخاطر این که نبینی خوشم نمیاد که خوشبختانه هنوز واسه من اتفاق نیفتاده ببین من در اون تجربه ی خواستگاریم با این که طرف بینا بود خیلی ریلکس گفت من پسر خوبیم چون من بهش گفتم مشکل ندیدنم است گفت نه مشکل این هست که من کس دیگهی رو دوست دارم پس ما باید واقعبین باشیم به هر حال ببخشید ببخشید و معذرت معذرت خیلی خیلی خیلی خیلی معذرت میخوام که بد حرف زدم درست هست که حقوق خوندم و شاید بگید یه حقوق خوان باید حراف خوبی باشه ولی من در این طور مقولها سعی میکنم بیشتر بخونم و بشنوم تا حرافی بکنم به هر حال بازم معذرت میخوام که در مقابل حرفای پر مغز تو شهروز جان کمی نظر دادم و با نود درصد پستت موافقم و اون رو لایک میکنم و برات یه زندگی آروم در کنار یه همسر خوب و با وفا و صفا رو آرزو دارم و آرزو میکنم که به هر چی که بخوایی برسی بازم معذرت که این جا اومدم و و با بیسوادیم در امری که چیزی در موردش بلد نیستم با نظرات غلطم سرتان را درد آوردم شبتون خوش آروم و زیبا در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدای مهربون نگه دارتان باشد

سلام احمد.
خب تمام حرفات منطقی هستن و من فقط میتونم تأییدشون کنم. فقط اون خانم که ازش خواستگاری کردی، خیلی هم معلوم نبود اگر کس دیگه ای رو دوست نداشت باز هم به تو جواب مثبت میداد. اون شاید به تو گفته کس دیگه ای رو دوست داره. ولی احتمال هم داشته که مثلاً نخواسته باشه تو ذوقت بزنه یا بخواد بهت توهینی بکنه. به هر حال ممنون از لطف و حضورت.
موفق باشی.

سلام
با بیشتر محتوای پست و همچنین با کامنتهای دوستان موافقم. معتقدم همۀ نظرات در جای خودش درسته.
ولی شخصا با این بخش از پستتون البته در مورد خودم و مشابه خودم موافق نیستم. “من نوعی هر وقت برادر خودم حاضر شد با یه دختر نابینا
ازدواج کنه، هر وقت خواهر بینای من به پسر نابینا بله گفت، میتونم از جامعه هم متوقع خیلی چیزها باشم” مورد من که ژنتیکی هست و اتفاقا با وجود پیشرفت علم هنوز به طور قطع قابل تشخیص و پیشگیری نیست، چطور میتونم از خواهر خودم انتظار داشته باشم که یک نابینا یا حتی معلول دیگه ای رو به همسری بپذیره.
البته بگم همین قسمت که گفتم باهاش موافق نیستم میتونه در خیلی موارد هم درست باشه و انتظار به جایی باشه.
یک نکتۀ کلی دیگه هم به نظرم رسید اونم اینه که بخش زیادی از تصورات و دید جامعه هم به خودمون بستگی داره. خود من شخصا اعتراف میکنم که اون طور که باید نتونستم معرف خوبی حد اقل برای خودم باشم.
قصد جسارت نداشته و ندارم و فقط نظر شخصیمو مطرح کردم.
موفق باشید.

سلام نازنین.
من منظورم این نبود که خواهر برادرای ما باید با نابیناها ازدواج کنن. من مثال زدم و منظورم این بود که مثلاً خواهر برادر ما که نزدیک به ما و دنیای ما هستن و خیلی مسائل رو در مورد ما میدونن و درک بهتری از ما دارن باز هم حاضر به ازدواج با یه نابینا نیستن. پس چه طور باید چنین توقعی از یه شخص کاملاً غریبه با دنیای خودمون داشته باشیم.
این که ما خودمون رو درست معرفی نکردیم هم قبول دارم. ولی ما هم برای درست معرفی کردن خودمون به آموزش و پرورش درست احتیاج داریم که متأسفانه تو کشور ما وجود نداره.
ممنون از حضورت.
پیروز باشی.

واقعا از عروسیا متنفرم . خییییلی از عروسی و شلوغ پلوغی و آرایش های صد رنگ و زیورآلاتی که میدونی عاریه ای بدم میاد .
گاهی از خودمم بدم میاد که مجبورم همرنگ جماعت بشم و برم آرایشگاه و موهامو شینیون کنم . .
باور کنید عروسیای اروپایی مثل ما این همه مردم خودکشی نمی کنن . باز خوبه که شما میتونید برید بیرون . ولی من به خاطر هزاران نفر باید لبخند بزنم .
اه یاد تمام زجرهایی که در عروسی ها میکشم افتادم. سر درد میگیرم .
میدونید خیلی هضم این مجالس که هیچ کدوم از زنها شبیه خودشون نیستند برام سخته .
برای چی این همه آرایش و پول دور ریختن

یادمه چند سال پیش عروسی شاهزاده ی انگلستان رو داشت از یکی از شبکه های ماهواره ای مستقیم پخش میکرد. با وجود شکوهی که داشت با سادگی خیلی قشنگی برگزار شد. لباس عروس کاملاً ساده بود و هیچ تجملاتی در کار نبود. فقط آداب و رسومشون رو برگزار کردن و مراسم با سادگی برگزار شد. حالا ما که نه شاهزاده ایم و نه عروس خانم پرنسس، باید صد ملیون فقط بذاریم کنار تا خواسته های خانم و خانوادشون تأمین بشه. البته خانواده ی پسرها و به خصوص مامانها هم خیلی سختگیرن تو این مسائل و همیشه باید همه چی به بهترین شکل باشه حتی اگر پولش نباشه خخخ.

درود بر شهروز واقعا عذر می خوام که مشکلم این جا مطرح می کنم یه پست گذاشتم هر کاری کردم نشد لینک بگذارم یه پوشه توی قفسه خودم گذاشتم خواستم زحمت لینکش را بکشی باور کن طبق آموزش ها عمل کردم ولی نشد که نشد شاید چون با nvda کار می کنم نمی دونم بیش از بیست سی بار امتحان کردم نشد اعصابم به هم ریخت بازم عذر خواهی می کنم

درود مجدد. ببین داش شهروز چند تا خواهش ازت داشتم.
۱. نشونی دقیق کارتو بهم بده تا بیام از یکی همکارات واست خواستگاری کنم تا اخراج بشی خَخ.
۲. لینک این پست رو تو متن پست من هم اضافه کن چون به هم وابسته هستند.
۳. خیلی قشنگ تجزیه و تحلیل میکنی, واس همین یا یه پست جدید بذار و یا هم تو همین پست در خصوص جبر کامل توضیح بده و موضوع رو بشکاف.
۴. موارد یک تا سه رو حتماً انجام بده.
و اما یه کمی هم حرف مفت از خودم.
این جبری که گفتی با استفاده از مکان سواد ثروت و مقام موقعیت اجتماعی و به واسطه ی ارتباطات ما میتونه کمتر یا بیشتر هم بشه.
همچنین دانش و بینش توانایی و توانایی اثبات همین تواناییها و دیگه وضعیت ظاهری هم تو کم یا زیاد شدن این جبر تأثیر داره.
بذار یه کمی هم خاطره بازی کنیم اگه خدا قبول کنه.
من تو شهر خودمون میرفتم آموزشگاه کامپیوتر. خب من یه چیزایی میدونستم و یه خانمی اومده بود اونجا که اصلاً چیزی نمیدونست.
این بنده ی خدا رو به من سپردند تا یه سری مفاهیمو بهش یاد بدم چون کلاس خیلی شلوغ بود و استادمون نمیرسید که بخواد همه چیزو دقیق واس اون خانم بگه تا به ما برسه.
خلاصه چون آموزشگاه از رفیقم بود و میشناخت منو و با هم رابطه ی خانوادگی داشتیم, واس همین هم بهم گفت به مدت یه ربع تو یه کلاس خصوصی کمکش کن.
یه چند روزی ما به این خانم مفاهیم یاد میدادیم تا اینکه به بقیه برسونیمش که یهو داداش رفیقم که اتفاقاً اونجا بود یعنی تو همون آموزشگاه بود به شوخی خانمه رو خطاب قرار داد و گفت ما با علی رابطه ی خانوادگی داریم بچه ی خوبیه اجازه بده بیاییم خونه تون خواستگاری.
گفتن این حرف همانا, رفتن اون خانم هم همانا, باز حرفهایی که به من و اون رفیقم زده شد همانا, و کتک خوردن داداش رفیقم توسط خانواده ی اون خانمه هم همان.
یه بار هم رسیدیم مترو که یه دختر خانمی اومد گفت میخوام راهنماییت کنم. ما هم کلاً هیچ وقت تو ذوق کسی نمیزنیم و کلاً سعی میکنیم جوری برخورد کنیم که ملت احساس راحتی کنند و مثل کسانی نیستیم که بیناهای بخت برگشته رو نهیب کنیم که نه و این حرفا.
خلاصه ما کنار این دختر خانم داشتیم میرفتیم که نمیدونم یه پیرزنی از کجا پیداش شد به دختره گفت شوهرته.
خلاصه گفتن این حرف همان و فحش و بالا گرفتن بحث همان.
بعد دختره به مأمور مترو گفت من این کورو واس رضای خدا کمک کردم این خانمه بهم توهین میکنه.
باز هم مرسی از پست و یه کمی بیشتر توضیح واضحات بده تا واقعاً بعضیامون شاید از خواب ناز بیدار بشیم که خودم هم یکیشون هستم.
چاااکریم دربست, تو راهی هم نمیزنیم.

سلام. اول که من آدرسمو به هرکی بدم به تو یکی نمیدم خخخ.
بعدشم این که این پست در جواب اون پست هست. از کی دیدی جواب یه پست رو تو موضوعش لینک کنن آیا؟
در مورد جبر و اختیار هم ببینم چی میشه. شاید یه کاری کردم. ولی چون خیلی نمیشه مسائل رو باز کرد زیاد انگیزه ندارم. چون یه جاهایی خیلی مسائل فرازمینی و یه جورایی ادیان هم به چالش کشیده میشن.
پس زبان سرخ سر سبز من رو نمیخوام بده به باد خخخ.

چند سال پیش اصفهان بودم خواستم برگردم وقتی سوار اتوبوس شدم و نشستم یه زن و شوهر جوون هم نشسته بودن وقتی اون خانم متوجه شد من نابینا هستم گفت آخی این را ببین کور هست و بعد از نچ نچ گفت اتفاقا چند وقت پیش دست یه کور را گرفتم و راهنماییش کردم یه دفعه شوهرش برگشت گفت دستش را گرفتی دختره خندید و گفت آدم که نبود کور بود ما در جامعه ای زندگی می کنیم که جلوی خودم به خانمم میگن واقعا تو خیلی مسلمونی و انسانی که با این ازدواج کردی میگن تو پیش خدا خیلی عزیزی بعضی ها هم معتقدن خداوند واسه این کار بزرگ یه ویلایی چیزی توی بهترین نقطه بهشت واسه خانم ساخته خخخخخ خلاصه اون را تا حد پترس فداکار بالا می برن بعضی ها هم میگن خدا خیرت بده که همیشه این را حموم می کنی واقعا خدا خیرت بده که همیشه مثل دسته گل نگهش می داری تازه از خانمم پرسیدن آیا بچه ها را هم دوست داره آیا به تو هم احساسی داره؟!!!!! واقعا خانم من خیلی محکم هست که تا حالا تحت تاثیر قرار نگرفته یه بار یکی دختر های هم کلاسیم توی دانشگاه به من گفت خیلی دوست دارم تا وقتی توی دانشگاه هستین همه جا همراه شما باشم و از معلومات شما استفاده کنم ولی وقتی در کنار شما راه میرم دیگران طوری به من نگاه می کنن که انگار جنایت کردم می گفت در صورتی توی این دانشگاه پر از دختر و پسر هایی هست که جفت جفت بهشون نگاه نمی کنه

این نگاه دیگران به خانمها که در کنار ما راه میرن خیلی مهمه. هر کسی تحمل این نگاهای زشت و مزخرف رو نداره. برای همین مسائل هست که من میگم شاید خانمها اولش ندونن که زندگی با نابینا چه مشکلاتی داره و بعد که با این مسائل مواجه میشن براشون خیلی سخت میشه. حالا یه سریشون هستن که تحمل میکنن و متأسفانه میشه گفت که اکثرشون کم میارن و جدا میشن یا با همسرشون تو اماکن عمومی خیلی نمیرن.

دو کلمه را جا انداختم که و کسی در دو جمله بود راستی چند روز پیش داشتم آرتیمان را حموم می کردم وقتی روی سرش شامپو ریختم بهش گفتم بابا چشمات را ببند تا شامپو توی چشمات نره گفت بابا اگه چشمام را نبندم مثل چشمای عمه آمنه کور میشه حالا من من نفهمیدم چرا نگفت مثل چشمای خودت؟ آرتیمان الآن ۴ سالش هست هر جا میریم میگه بابا بیا راهنماییت کنم وقتی از جایی که رفتیم می زنیم بیرون فوری کفشام را جلوی پام جفت می کنه و دستم را تا دم در ماشین می گیره یه بارم ازم پرسید بابا تو چرا چشمات کور شده؟ به نظر شما چه جوابی بهش بدم؟ میگم نظر شما چیه یه دونه پس گردنی جانانه بهش بزنم و بگم بچه کور یعنی چی بگو نابینا حالا اگر پس گردنی هم نشد کف گرگی هم کار راه انداز هست اصلا می خوام یه پست توپ بزنم به قول بعضی ها در بعضی فیلم ها پُست میزَنُم ُی پُست میزَنُُُُُُُُُُُُُُُم

سلام. وقت خوب. اگرچه سرعت نتم خیلی پایین هست و نمیتونم نظر کامل خودم رو بنویسم ولی وظیفه خودم دونستم که از شما تشکر کنم و بگم که تا ناکجا آباد با شما هم داستان هستم. راستی به گمانم شما شاغل شدید اگر درسته که خیلی خوش حال شدم و رسما تبریک میگم. به امید روزهای قشنگتر.

خب حالا که کار به اینجا رسید من مجبورم همون چند مطلبی رو که راجع به ازدواج نابینایان بود رو که تو ایستگاه سرگرمی چند سال پیش نوشته بودم اینجا هم به عنوان کامنت تو همین پست بزارمش اگه شهروز و دوستان میال بودن بگن که همه ی اونها رو در یک مطلب مفصل بزارم حال پست جدا زدن رو هم ندارم اهمیتی هم نداره که به عنوان کامنت مطرح بشه یا پست به هر حال تجربیات و مشاهدات شخص من از زندگی نابیناها بوده که خودم هم یکی از اونا هستم نظرات کسی هست که عمری زندگی نابینایی رو با همه وجودش حس کرده و باهاش پیر شده دیگه بسته به نظر دوستان داره بگید میزارمش همینجا

درود. داش داوود عزیز بذار مطالبتو استفاده کنیم من نخوندم چون نبودم. مرسی و ممنون.
و اما یه خاطره دیگه ای یادم اومد تا خاطره بازی بشه.
بچه ها تو صندلی داغ من خوندن که من یه خاله دارم که خیلی باهاش صمیمی هستم.
آقا ما یه روز با خاله جونمون رفتیم بازار بزرگ تهران هم بگردیم و هم خرید کنیم واس خالم.
یعنی ما با هم زیاااد بیرون میریم دوتامون تنهایی.
خلاصه ما اون روز رفتیم بازار. یه چند قدمی با هم نرفته بودیم که یه خانمی گفت میتونم یه کمی باهاتون بیام و وقتتونو بگیرم.
ما هم خب گفتیم مگه بیاد چی میشه لابد سؤال داره دیگه یا میخواد یه جایی رو بهش نشون بدیم گفتیم باشه.
این بنده ی خدا همین جوری که با ما میومد میگفت چند ساله با هم ازدواج کردین.
به من میگفت خوش به حالت عجب تیکه ای نسیبت شده مواظب باش ازت ندزدندش.
بعد به خالم میگفت تو با این خوشکلیت چه طور زن این کوره شدی.
واقعیتش خالم هم مثل خودم ریلکسه و خیلی راحت گفت ما الآن سه ساله با هم ازدواج کردیم و زندگیمون هم خوبه راضی هستیم.
به من که گفت مواظب باش ازت نبرنش من گفتم خدا مواظب هست.
وقتی به خالم گفت تو خوشکلی چرا با این کوره ازدواج کردی من بهش گفتم اگه من نبودم کی میگرفتش آخه.
خلاصه کنجکاوی بالا گرفت تا رسید به مسائل جنسی.
خانمه گفت شوهرتون میتونه ارتباط بگیره. یعنی میگم مشکلی نداره.
شما رضایت جنسی دارین. خالم هم نامردی نکرد گفت میتونی امتحانش کنی ببینی چه طوره.
جونم واسه تون بگه وقتی خانمه خواست خداحافظی کنه بره ما هم قهقه خندیدیم. اون خانمه هم متعجب و متحیر ما رو نگا میکرد.
بالاخره حوصلش سر رفت گفت چرا میخندین خالم هم گفت ما خاله خواهرزاده ایم.
خانمه انگار نه انگار که اشتباه کرده بود گفت من گفتم کسی زن این کوره نمیشه اونم به این خوشکلی.
خب شما پیش خودتون فکر میکنین خانمه کی بود. بعله مثلاً جامعه شناس مملکتمون بود متأسفانه.
متأسفانه باید بگم که متأسفانه ما جامعه ی بیسکیوتی داریم متأسفانه.

سلام محمدرضا.
نه تو رو خدا من اصلاً نمیخوام مشهور بشم چون وضع بازیگرا رو میبینم خخخ.
ممنون از حضورت.
ولی دقت کردی که همیشه مقتدرانه آخر میشیهاااا خخخ. دفعه ی بد تو پنج کامنت اول نبینمت نصف میشی.
افتااااااد؟

سلام مسافر.
به نظرم این مثبت نگاه کردن نیست. واقعی نگاه کردنه.
من آرمانگرا نیستم چون توی حد اقل جامعه ی ما آرمانگرایی هزینه های سختی برامون داره که من یکی حاضر به پرداختش نیستم.
ممنون از حضورت.
پیروز باشی.

سلام
این پستت رو امروز خوندم و خب طبیعتا پست آقای کریمی رو هم خوندم
با نوشته هات موافقم و صد درصد متن پستت رو میلایکم با نظر آقای نظری هم موافقم
هردو پست خوب بودن کلا خوشم اومد
فیلم رو که دوست نداشتم چون قبلا هم دیده بودم ولی منم دقیقا دیدگاه تو رو به قضیه دارم و نابینایی شهاب رو فقط و فقط به خاطر احساسی شدن فیلم میدونم و بس
جنبۀ آقای کریمی هم ستودنیه انصافا من خودم یه همچین جنبه و صبری رو ندارم
خب چیه مگه از رو تنبلی کامنت دوتا پست رو اینجا گذاشتم دیگه خودت قسمتهای آقای کریمی رو بهش برسون خخخ

دیدگاهتان را بنویسید