خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

پستی از جنس اتوبوس اینجوری بگم. نابینا در اتوبوس

این پست در چهار شنبه 6 مرداد 1395
در یک سفر اتوبوسی بین شهری نوشته شده است

کاملا متفاوت

سلاااااااااااام

چطورین دوستان
حال و احوالتون چطوره
خوبین
خوشین
سلامتین
راستی
گوشکنیا
تولد محله خودمون مبارکککککککککک
دوستان میدونین الآن من کجا هستم
آفرین
دقیقا تو اتوبوس هستم
حالا بهتون میگم
ببینید
از فردا لیگ گلبال استان کرمان آغاز میشه
خب تیم علومپزشکی من را خواسته تا برایش بازی کنم و پس از بالا پایین ها همین حالا من عازم استان پهناور کرمان شهرستان رفسنجان شهر پسته ها هستم.
دوستان میخوام از شرح حالم در طول مسیر واستون بگم

از خانه

خب از همون صبح تا ظهر که داشتم کارهای روزمره را انجام میدادم
پس از آن هم دوش گرفتم سر لباسم را درست کردم و
و
و
و

زمان دم در خونمون تا سوار شدن بر اتوبوس

بله اینجا هم آژانس گرفتم و تا ترمینال رفتم و پس از حساب کردن کرایه عصای گران قیمتم را برداشتم و راهی شدم
عصا زنون
تق
تق
تق
تق

تق
تق
رفتم و مسیر سالن های ترمینال یزد را پیش گرفتم و
برو که بریم
داشتم میرفتم که یکی از انتظامات ترمینال رسید و درخواست کمک کردن کرد و منم چون زمان زیادی را نداشتم و آفتاب هم داشت تخم مرغ میپخت و چای واسه شما نازنینان دم میکرد هم بدجوری روی اعصاب بود
خلاصه بلیط نگرفته رفتیم رفتیم و گشتیم تا بلیت پیدا کنیم
آقا نبود که نبود
انگار ملخ تخمش را خورده
خخخخخ
پس از این همه گشتن اتوبوس زاهدان پیدا شد
های های
خدایا برم
خودایا نرم
چکار کنم
اگر نرم خو قول دادم
برم هم شب تو کمربندی و بیرون از شهر تو شب ساعت 9  و 10 پیادم میکنه چکار کنم
گفتم بیخیالش میریم
بیدی نیستم که به این بادها بلرزم
گفتم آقا بده که برم
اونم گفت آقا
گفتم آقا نداره بده بریم
خلاصه داد و رفتیم و سوار اتوبوس شدم

داخل اتوبوس چه میگذره

خب دوستان همین حالا که داخل اتوبوس دارم این پست را واسه شما مینویسم 2ساعت از زمان سفرم گذشته
پاهام خو از دچار خستگی داره تیکه میشه
کولرش هم فیوزش اولش سوخته بود حسابی گرما خوردیم
حالا تو این جاده لپتاپ زیر دست من سُر میخوره همش به سوی شرق و غرب میره و میاد
خخخخخخخ
حالا میخوام صدای موتور اتوبوس را واستون دقیق و دقیق در بیارم
خب اول آبی میزنم بر بدن

خب آخیییییییییییییییش خنک شدم
هایهای
حالا بریم صدای موتور در آوردن
خب
ببینید
دقیقن اینجور
تکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکت,کتکتکتکتکتکتکتکتک.تکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکت,تکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتکتک,
خخخخخخخ
چقدر حال میده
تکتکتکتکتکتکتکتکتکت

من موندم این موتوریش اسکانیا هست یا بنز 302
خخخخ
ولی بچه ها چقدر بد هست انسان سالم باشه ولی فرهنگ انسانیت حالیش نشه
تو این ماشین یکی کفشش را در آورده یکی آهنگ گذاشته و یکسری هم پسر های مجرد پشت سر من بزن بکوب راه انداختن
انگار یادشون رفته که ماشین عمومی هست
نگم پستم را خرابش نکنم فکر کنم بهتر هست
نه؟؟؟؟؟؟
والا
دیگه چی بگم والا گفتم یک پست فوری صمیمی بزنم بدون ویرایش
اصلا قدیمی و قدیمی
فکر کنم که اولین نفری هستم که تو اتوبوس پست تنظیم میکنممممممم
خب دیگه ها خسته شدم
تو کامنت ها دوست داشتین بیاین بحرفیم
راستی دوست دارم که وقتی تو کمر بندی پیاده شدم اینم داستانش را واستون بگم
خب شاید تو کامنت ها گفتم
کوچیک شما،،،محمد رضا خوشی
بای بای

۲۷ دیدگاه دربارهٔ «پستی از جنس اتوبوس اینجوری بگم. نابینا در اتوبوس»

هههه
منم ی بار پستمو تو اتوبوس تنظیم کردم.
فکر کنم پست بازدیدم از پکتوس بود!
ی پستی هم وقتی تنظیم کردم که توی ی ماشین سواری نشسته بودم ی چیزای بدی زده بودم بر بدن و داشتم حال می کردم! نشونی نمیدم که پیداش نکنی الخی گریمو نبینی ضایع نشم
بی کولری چی کشیدی خدا میدونه و من. آخه غیر از خدا که کولر نداره، منم تو خونه کولر ندارم!

سلام حاجی
شما گوشی را بر میداری و راهت کامنت میزنی
و میری پیکارت
ولی من چی هان
ولی یچیزی بگم
گوشکن و پست زدناش و کامنت دادناش
را با لبتاب دوست دارم
دقیقا عین فیسبوک میمونه
والا

سلام خانم گلبالیست محله
به جان خودم اگر مسابقه نداشتم
همچین بزن بخونی راه مینداختم که نگو
خاطراته شمال مهاله یادم بره
جوووووون
بلند تر
حالا یکی میاد میگه
خوشی خوشی؟؟؟؟
خخخخخخ
والا

سلام محمدرضا.
وایی صدای موتوره رو بگو! جدی دلم سفر خواست! خیال می کردم دسته کم تا۲سال دیگه حس و حال سفر کردن در هیچ کجای موجودیتم موجود نشه ولی الان که رفتم به حال و هوای پست اتوبوسیه تو دیدم حس و حاله هنوز هست و دلم حسابی می خوادش این سفر کردن رو!
راستی هر زمان تونستی اولا بیا از باقیش بگو که شب و کمربندی و باقی راه چی شد دوما از مسابقه چه خبر؟
موفق باشی!

سلام پریسا
پس برنامه سفرت را بچین و برو حالش را ببر
مسابقات هم خوب بود دوتارا بردیم و یکی
هم تسلیم شدیم
هرچند باختن تو کط من نمیره
ولی باختیم
تو کمربندی هم پیاده شدم ساعت ۹شب بود دیگه
هیچکسی هم نبود
شارژ گوشیم هم دیگه ته کشیده بود
فقط زرنگی که کردم این بود
وقتی داخل اتوبوس بودم آدرس محمان را پرسیده بودم
یجورایی آروم بودم
پس از ۲۰دقیقه دیگه ماشینی گیرم اومد و رفتم
ولی تو کمربندی اونم تو شهر رفسنجان واسه بینا هاش هم ریسکه
برای ما که دیگه هیچ

سلام بر شما فروغ خانم
آره ولی ای داد که فسل پسته نبود
وگرنه همه دعوت من بودین
اینجایش یادمه
یکی پلیس راه آخری که نزدیک رفسنجان بودیم
وایسادیم
یکی دست فروشهای که معمولا میبینید تو مسیرتون
اومد بالا و پسته پسته کرد
همون بچه های شیطون بهش گفتن ما بچه رفسنجانیم حالا میخایی پسته به ما بندازین
حالا طرف همون وسط اتوبوس دور زد گفت نخاستیم آقایون نخاستیم
خخخخخخ
جوری بهش تیکه پروندن که حتا هواسش نشه که
تا ته اتوبوس بره والا

درود! خیلی عالیه… من مرداد ۹۲ به اردو رفته بودم که با مبایل خاطرات آن اردو را هر روز مقداریشو در اتوبوس مینوشتم و موقع برگشتن از شمال ایمیل کردم در گروه ایستگاه سرگرمی و همان شب منتشر شد… واقعا خیلی باحاله که در اتوبوس بصورت زنده اتفاقات را بصورت خاطره بنویسیم… راستی خاطرات صوتی آن اردو که مجتبی ضبط کرده و اینجا گذاشته بود مرا به این محله کشانید…!

سلاااام سلااام و درووود درووود بر خوشی جون خوش گذشت سفر یا نه ببین من اول عذر خواهی کنم تازه الآن دارم این پست رو میخونم و کامنت مییییدم خب وقتی نتت دو روز بگذره دیگه آش همین و کاسه هم همین هست پستت عاااالیییی بووووداااا تا حالا پست اتوبوسی نخونده بودم که به لطف تو این اتفاق هم افتاد خب نمیدونم تیم گلبالت چی کار کرده ولی امیدوارم که گل کاشته باشی خب فعلاً خوشی جون در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

دیدگاهتان را بنویسید