خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک نظرخواهی. چرا گذر زمان برای بعضی از ماها بی اهمیت هست؟

سلام به همگی
امیدوارم حالتون خوبه خوب و زندگیتون پر از شادی باشه.
به نظر من که تابستون امسال خیلی خیلی زود داره تموم میشه. بازم درس و دانشگاه و…
اما جدا از اینها واقعا ما تو هر موقعیتی که قرار میگیریم دوست داریم زودتر از اون موقعیت بیایم بیرون.
تو فصل گرما دوست داریم زودتر زمستون برسه. زمستون که میشه دوست داریم عید بیاد و تفریح کنیم. عید که میرسه دوست داریم هرچه زودتر تعطیلات تموم بشه بریم سر کارهامون دلمون برای همکارها و دوستها تنگ میشه. تو کلاس نشستیم منتظریم و به ساعتهامون نگاه میکنیم تایم کلاس تموم بشه بریم خوابگاه یا خونه هامون استراحت کنیم. آخر هفته که میشه از تعطیلات خسته میشیم و هی با خودمون میگیم: وای کی شنبه میشه بریم سر کلاس و حال و هوامون عوض شه و خیلی حرفهای دیگه. واقعا اینها عمر ما هستن که داره همینطوری تموم میشه و نمیدونیم به دنبال چی هستیم. برای شما هم چنین سوالی پیش اومده؟؟؟ یا فقط من اینطوری هستم؟
تو سایتهای اینترنتی که بگردیم همه حرف از این میزنن که: عمر ما محدوده باید فلان برنامه و فلان برنامه رو انجام بدیم تا به خوبی ازش استفاده کنیم و سعادت مند بشیم. اما خود همون نویسنده چه قدر تونسته به حرفی که زده و یا مطلبی که گذاشته عمل کنه؟؟؟ شما هم تا حالا به این چیزها فکر کردید؟
یه جوون بیست و خرده ای ساله چند سال به دنبال کاره تا مستقل بشه. دستش بره تو جیب خودش. تا بتونه تشکیل خونوواده بده. اما همین جوونی که تا دیروز برای سرکار رفتن هزارجا رفته و کلی به درگاه خدا نذر و نیاز کرده حالا وقتی وقت سرکار رفتنش میرسه کلی ناله میکنه که من خسته میشم ووو…
شاید ما هایی که اینطوری هستیم علاقه ی زیادی به هدفهامون نداریم و فقط دوست داریم کاری انجام داده باشیم تا راکد نمونیم؟ یا چون از بس بهمون گفتن درس خوندن آینده ای نداره وقتی موقع درس و دانشگاه میرسه فقط منتظر این هستیم بگذرونیمشون؟ یا آنقدر آدمهایی رو دیدیم که نه درسشونو کامل کردن و نه هنر خاصی دارن اما آرامششون از آدمهای موفق بیشتره ناخودآگاه نسبت به زندگی بی حوصله شدیم؟ یا اینکه منتظریم ببینیم آیندمون چی میشه؟
اصلا حرفم این نیست که ما نمیتونیم موفق شیم و یا آدمهای موفقی نیستیم. یا اینکه خسته و افسرده ایم. نه! من فقط میخوام بگم چرا بعضی از ماها منتظریم فقط زمان بگذره؟ منتظر یه روز خاصی هستیم ولی وقتی اون روز برسه میگیم:کی تموم میشه خسته شدم!
به نظر شما اونهایی که اینطوری هستن خوشی زده زیر دلشون؟ یا خیلی نا امید و غمگینن و به خواسته هاشون نرسیدن؟
من تصورم اینه که دنیامون اینطوریه. فقط من همچین فکری دارم یا شما هم اینطوری هستید؟؟؟ اگر شما هم اینطوری هستید بیایید بگید و نظراتونو بگید. اگر فقط تصور خودمه و فقط خودم اینطوریم و دوست دارم فقط زمان به جلو حرکت کنه بیایید اشکال کارم رو بهم بگید و بگید چیکار میشه کرد تا اینطوری نباشم؟
اصلا شاید هم این یه مشکل نباشه
خوشحال میشم اگر بیایید و نظراتتونو بگید.
زندگیتون سرشار از حضور خدا
*****************************
دیدید نانوا چطور خمیر نان سنگک را پهن میکند و درون تنور میگذارد؟
چه اتفاقی میافتد؟!خمیر به سنگها میچسبد!
اما نان هرچه پخته تر میشود از سنگها جدا میشود…
حکایت آدمها هم این است
سختیهای این دنیا حرارت تنور است. و این سختیهاست که انسان را پخته تر میکنند
و هرچه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری به خود میگیرد
سنگها تعلقات دنیایی هستند.
ماشین من خانه من کارخانه من
آنوقت که قرار است نانها را از تنور خارج کنند سنگها را از آن میگیرند
خوشا به حال آن که در تنور دنیا آنقدر پخته میشود که به هیچ سنگی نمیچسبد!!!

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «یک نظرخواهی. چرا گذر زمان برای بعضی از ماها بی اهمیت هست؟»

درود, اول که مدال فراموش نشه, و بعدش من از زندگی لفت دادم خَخ.
واسه اینه که آدمی مثل رباط نیست و هر لحظه ای یه چیزی تو ذهنش و از مغزش میگذره.
یعنی اینجوریه دیگه چی بگم. حالا اگه باز هم مورد دیگه این به ذهنم رسید حتماً می اشتراکم.
مرسی از پست.

سلام به شما. ممنون از نظرتون. حرف شما درسته اما این موضوع یه کم سخت شده. البته برای خودم. مثلا میخوایم یه کاری انجام بدیم بعدش میبینیم یه کار بهتری به نظرمون میرسه. بعضی وقتها بیخیال اون کار میشیم. شاید هم این باشه در بعضی از کارها ثابت قدم نیستیم. البته من واقعا قصد توهین به کسی رو ندارم. خودم اینجوریم.
این هم مدال تقدیم شما. شاد باشید

سلام بر نیایش خانمی مازندرانی با شکلک دریا و بارون میگم کاش یه شمال هم کنار اون مشهدی که ان شا الله میخواد نصیبم بشه قسمتم بشه بیام مازندران کاااااش دریاااا می خواااام ؟؟؟؟؟.
و اما به نظر من ما آدم ها گاهی صبر و طاقت نداریم, به خاطر فرار از موقعیت ها می خوایم زود تموم بشه تا مشکلات هم خود به خود برند عقب و تموم بشند یا این که یک نواخت شده و می خوایم تحول و تغییر ببینیم یا اینکه مثل الآن من اون قدر از گرما اذیتید که ترجیح میدید یا زمستون میشد یا قطب خخخخ

سلام بانوی عزیزم. مرسی لطف کردی نزرتو گفتی. خوشحالم کردی
حرف شما رو قبول دارم. یعنی واقعا الان که فکر میکنم بیشتر وقتها خودم اینطوری میشم. مخصوصا وقت مشکلاتم.
همیشه شادباشی. شمال هم بیا پیش خودم ببرمت دریا و جنگل سیر شی

سلام به نظر من هدف خاصی نداریم که بخوایم براش خودمونو بکشیم نمیگم هدف نداریم میگم برای اهدافمون خیلی ارزش گذاری نمیکنیم راستی گرایشت چی؟ مدیریت و برنامه ریزی آموزشی میخونم اگه میشد همه ی علوم تربیتیها رو تو که کارشناسین با هم لینک کرد برای ضبط کتاب شاید مشکلاتمون کمتر میشد مثلا برای من یه دانشجویی یه کتابیو میخونه من اونو تو هیچ کتابخونه ای نمیتونم ثبت کنم و شاید یکی دیگه هم مجبور باشه مثلا ترم بعد اونو بخونه

سلام

ممنون از نظرتون. بله درسته حرفتون. بعضیهایی که به کاری علاقه ی زیادی دارن دوست دارن وقتی که اون کار رو انجام میدن زمان متوقف بشه.
گرایش من مدیریت و برنامه ریزی آموزشی هست.
ما بچه هایی که مشکل بینایی داریم برای تهیه کتابهامون واقعا مشکل داریم. اگر راهی باشه این مشکلمون کمتر بشه واقعا خیلی خوبه
ممنون از حضورتون. شادباشید

سلام نیایش جان!
نیایش دلم می خواد تابستون رو۲دستی بچسبم تا بمونه. عجیب از تصور رفتنش حالم بد میشه. خدایا معذرت می خوام به حساب ناشکریم نذارش!
نیایش به نظرم تقریبا همه همین طوری باشیم که گفتی. شاید واسه این باشه که مثلا من منتظر۱چیزی میشم و خیال می کنم بهش که برسم اوضاع خیلی بهشت میشه برام ولی بهش که می رسم می بینم همه چیز عادیه و این آرزو که تا دیروز آرزو بود امروز معمولی و خسته کننده شده و اونهمه مثبت هم که تصورش رو می کردم نیست. گفتم من چون مثالی نزدیک تر و آشنا تر از خودم نیست. هر کسی رو در اطرافم دیدم همین مدلیه نیایش جان!
در مورد زمان هم همین طور. ما آدم ها خیال می کنیم در آینده خبر های خوشی هست که حالا نیست. حس می کنیم مثلا هفته دیگه که فلان اتفاق بی افته حس و حالمون خیلی بهتر از حالا میشه پس ثانیه می شماریم واسه اینکه این هفته بره و هفته دیگه برسه. هفته آینده میاد و اتفاق مورد نظر هم می افته ولی از اون حس و حال بسیار مثبتی که انتظارش رو داشتیم هیچ خبری نیست! این میشه که باز نگاهمون میره به فردا ها و باز ثانیه های برگشت ناپذیر عمرمون رو می شماریم تا تموم بشن و اون فردایی که منتظرشیم برسه و عاقبت هم میگیم آخ که چه مفت باختیم عمر عزیز رو! کاش همه ما و اول هم خودم بتونیم در لحظه زندگی کنیم و از مثبت های امروز هامون لذت ببریم و خاطرمون باشه که این ها هم گذرا هستن شبیه گذشته ای که گذشت و ما گاهی که چشم از ساعت و از آینده بر می داریم حسرتشون رو می خوریم که یادش به خیر چه گذشته های شیرینی داشتیم حیف که گذشت و تموم شد و نفهمیدیم!
امیدوارم من۱نفر۱روزی یاد بگیرم مهارت لذت بردن از لحظه هام رو که واقعا لازمش دارم!
بد جوری جفنگ نوشتم سر صبحی نیایش اصلا هم حال ویرایشش نیست پس کلید فرستادن رو می زنم خودت از داخلش اگر چیزی بود۱چیزی در بیار!
شاد باشی و کامیاب در تمام لحظه هات!

سلام پریسا جان دوست عزیز خودم. اصلا جفنگ نبود و خیلی هم مفید نوشتی.
کلا با حرفات موافقم. من هم یه وقتایی دوست دارم به قول تو دو دستی زمانو بچسبم مثل همین تابستون. اما خیلی زود داره تموم میشه متاسفانه.
ما منتظریم زمان به جلو بره اما وقتی میگذره حسرت گذشته هارو میخوریم. بقیه آدمهارو نمیدونم اما حتما خودم تکلیفم با خودم مشخص نیست. دوست دارم ببینم آینده چه چیزی در انتظارمه یا دوست دارم بمونم و از لحظاتم استفاده کنم
مرسی لطف کردی و اومدی نظرتو گفتی دوست خوبم
همیشه شاد باش و میدونی شادیت آرزوی منه

سلام عزیزم عیدت مبارک، خخخخ من که فعلا منتظر تموم شدن تابستون نیستم، حسش نیست کلا! کاش برا تابستونم وقت اضافه بود خخخ تابستونم مدتش رو تمدید میکردن! چی میشد واقعا! خخخ

میدونی نیایش من فکر میکنم این موضوع ای که مطرش کردی اونقدی شایع شده که یاخداا، حالا این که چرا گاهی اون شکلی که گفتی میشیم بنظرم برمیگرده به این که کلا ادما ذاتا گذشته پرستن خخخ جالبه همش میگیم ای کاش گذشته ها برگردن، برگردن برگردن، بعد همینجور هی این جوری روزا و ماه ها و حتی سالا میگذره با اون حسرت الکی که برا خودمون ساختیم هیچی دیگه خداییش خیلی جالبه بازم تو هر موقعیت و حالی که باشیم همین مسئله تکرار میشه! خب این ازین و اما دومین دلیلی که بنظرم میرسه اینه که: واقعا یه وقتایی هست تو زندگی که ادم واقعا با تموم وجود احساس خستگی میکنه اونم نه این که جسمش خسته باشه وا.روحش سخت آزرده ست! اون وقت یک چنین ادمی رو میشه ازش توقع داشت که تو زندگی متحرک و پویا باشه ایا؟ نه دیگه واقعا نمیشه! اخه بدون انگیزه و تلاش و این حرفا که نمیشه خواست و رسید! یه دسته از افرادم که شاید کلا یاد گرفتن یعنی یه جورایی عادتشون شده منتظر گذران زمان باشن؟ بی هیچ هدفی

ولی بنظرم یکی از دلایل مهمش این میتونه باشه که یه وقتایی پیش میاد که ارتباطمون با یکی که خیلی حضورش تو زندگیمون مهمه، نمیگم قطع میشه.ولی ضعیف میشه وقتیم که این اتفاق بیفته معنای زنده بودن و زندگی کردنمون رو گم میکنیم، و میشود آن که نباید بشه، پوچی بی هدفی و…ایشاالله که حضور خدا تو زندگی هممون خیییییییییلی پر رنگ باشه!شادباشی

سلام ریحانه جان. مرسی بابت نظرات ارزشمندت
وای ای کاش میشد نود روز دیگه برای تابستون وقت اضافه داشتیم. خخخخخخ چه عالی میشد
ببین بابت دلیل اولت که باید بگم درست میگی ماها برای خودمون افسوس تلمبار میکنیم. یه زمانی از زندگیمون راضی هستیم. بعد که از اون زمان فاصله میگیریم هی تکرار میکنیم: ای کاش زمان برگرده. یا ای کاش الان من فلان جا بودم.
همینطوری میشه که زمانهامونو بدون اینکه متوجه بشیم از دست میدیم.
بعضی ها واقعا حق دارن بی انگیزه زندگیشونو به جلو هول میدن. ریحانه بی امید و بی انگیزهبودن مصیبت بزرگیه!
وابستگی به شخص خاصی هم میتونه وقتی خود شخص حضورش پر رنگ هست موجب پیشرفت بشه ها اما وقتی به قول خودت رابطه ضعیفمیشه بی انگیزگی رو به دنبال داره
کلا آرزو میکنم کسی هیچوقت اینطور نشه.
مرسی که اومدی. شاد باشی

سلام
به نظر من ما به اندازۀ کافی از داشته هامون و زندگیمون لذت نمیبریم مثلا میتونیم از گرما لذت ببریم به یاد میوه هایی که تو فصل سرما نیست بیفتیم و لذت ببریم به یاد یخ زدنامون بیفتیم و از گرمای تابستون لذت ببریم
یه متنی میخوندم که نوشته بود اگه بتونیم موقع ظرف شستن از جریان آب روی دستهامون و تمیز شدن ظرفها لذت ببریم هیچ وقت از ظرف شستن بدمون نمیاد
همه چیز مثل همین ظرف شستنه که میتونیم بگریدم مثبتهاشو پیدا کنیم و سعی کنیم ازش لذت ببریم
من دارم امتحانش میکنم شما هم امتحانش کنید
مرسی از پست
موفق باشی

سلام نیایش جان. روز و شبت به خیر و شادی. من نظرم رو با یه مثال توضیح میدم. تصور کن توی یه راه زیبا و پر از دار و درخت با آب و هوایی عالی دو نفر دارن میرن. نفر اول دو بار سنگین روی دوشش هست و نفر دوم هیچ باری روی شونه هاش نیست و فقط داره مسیر رو طی میکنه. وقتی راه تموم میشه نفر دومی به اولی میگه دیدی چقدر جاده زیبا بود؟ اون آهوی زیبا رو دیدی؟ عجب آب خنکی بودا! نفر اول با تعجب میگه کدوم آهو؟؟ آب کجا بود؟؟؟؟؟ خوب یقینا اون فرد اول تنها و تنها به بارهای روی دوشش و سنگینی اونها فکر میکرد و تنها خواسته اش تموم شدن این عذاب بود و بس. ما آدمها هم همینطور هستیم. اون جاده همون زندگی حالمونه و اون دو بار، گذشته و آینده هستن. وقتی بار خطاها و شادی های گذشته و آرزوهای فردا رو حمل میکنیم، دیگه فرصتی برامون باقی نمیمونه که زمان رو درک کنیم و ازش لذت ببریم. وقتی یاد بگیریم مثل نفر دومی، بار دیروز و فردا رو بذاریم زمین و فقط فقط توی همین لحظه سر کنیم، میتونیم از تک تک لحظاتمون لذت ببریم.

سلام سارای عزیزم. مرسی بابت حرفهای بسیار زیبات
سارا من یه مشکلی دارم و اونم اینه که همیشه حسرت لحظه هامو میخورم. نمیخوام بگم آدم افسرده و گوشه گیری هستما. نه. اما تو فکر خودم بیشتر وقتها خودم رو سرزنش میکنم
مثالت خیلی خوب بود. امیدوارم دیگه اینطور نباشم. چه من و چه هرکس دیگه ای با این کارش فقط و فقط به خودش آسیب میرسونه. کاش بشه که اینطور نباشیم.
پاینده باشی دوست خوبم

سلام نیایش جان,راستش من اوایل اینطوری بودم ولی ب نظرم ب مرور زمان حل میشه.اگه از شرایطی عمیقا لذت ببری دیگه این فکرا نمیاد سراغت.من زمان دانشگاه اینطوری بودم اصن دوست نداشتم ی روزایی تموم بشن.شاد باشی عزیزم.

نیلی جون من دوست دارم همیشه توی ماه های آبان تا فروردین متوقف بشم . هیچ موقع دعا نکردم که ای کاش تابستون بیاد یا بهار بشه . ولی همیشه از تابستون فراریم .
ولی باید کاری کنم که ازین گرمای تهرون هم لذت ببرم .

سلام نیایش عزیز این خوبه که دغدغت رو نوشتی و دنبال جواب بودی من دیدگاهها رو نخوندم و اگه حرف تکراریی یه وقت زدم ببخشید
نظر من اینه که نگران نباش این یه ویژگی طبیعی هر انسان هست اما به شرطی که نشه همه فکر و زندگیت اگه بخوای به این حالات میدون بدی مانعی میشن برا رسیدن به هدف و برنامه ریزیهات زیاد سخت نگیر این موانع رو بشکن
به دنبال جوابهات و حکمت و تدابیر مثلاً فصلها باش وقتی قلبً متوجه شدی دیگه نمیگی چرا زمستون اومد بهار رفت دیگه لذت میبری از اینکه خدا خواسته گرما بده سرما بده یا هر چیز دیگه چون همه اینها رو برا رشدت لازم میدونسته
از اهداف ساده شروع کن کتابها و سمینارهای موفقیت رو گوش کن و هر سوالی برات پیش میاد از سایتهای خوب یا کارشناسان دینی یا با تجربه و عالم بپرس اینو بدون هر چیزی راهی داره خدا انسان رو این جوری که شرح دادی آفریده اما اولً این همه ماجرا نیست ثانیً راه حلهایی هم گذشته و هم اینکه خواسته های فطری و نفسانی رو باید تشخیص داد و از هم تفکیک کرد
از خدا کمک بگیر کارهای عادیی که باید در طول روز یا هفته انجام بدی یادداشت کن و کم کم انجام شون بده سرگرمیهای مفید هم بعنوان استراحت و تفریح که نیاز روحته عالی هستن
تا یه هدف اصلی نداشته باشی همین دغدغه ها هست وقتی میخوای بری مسافرت اول مشخص میکنی کجا میخوای بری و بعد دنبال راهش میگردی و با توکل تلاش آذوقه و همراه پیش میری و از مسیر هم لذت میبری
حکمت وجودت آفریده شدنت و وقایع زندگی رو جستجو کن
دوست خوب پیدا کن کسی که برات موندگار هست مثل وجود خودت وجود خدا شهدا پیامبر و امام کتابهای مفید و راهنماییهای ارزنده
اونی که به هر چی میرسه بازم آرامش نمیگیره و با لذت و عشق از خدا سپاسگزاری نمیکنه نمیدونه به این موقعیت رسیده برا چی باید اون مسیر اصلی رو مشخص کنه
دنیا با رنج و شادی قشنگه همون طور که خدا میخواد دنیا زندان مومن و محل گذر هست البته تعبیرم از رنج ضجر نیست بلکه اون تلاشیه که میکنیم برا به دست آوردن هر چی با ارزشه و اگر من یا یه نویسنده این حرفا رو میزنیم و تو همه ابعاد ممکنه به این چیزا عمل نکرده باشیم اما اولً طعم شیرین ثمره کمی از تلاشمون رو چشیدیم و دومً در عوض افراد موفق زیادی هستن که این حرفا و عمل بهشون پایه زندگی شونه مطالعه کن و در برنامه ها گوش بده به حرفها زندگی نامه داستانها و نکات طلایی موفقیت شون
پیروز باشی در پناه خدا

سلام عزیزم. ممنون به خاطر راهنماییهات.
من هدف یا هدفهایی دارم. اما متاسفانه یه وقتایی عجول میشم. دوست دارم بدونم ته این همه تلاش چی میشه.
امیدوارم یاد بگیرم در لحظه زندگی کنم نه در گذشته. یا اینکه بخوام نگران آینده باشم
موفق و سر بلند باشی

سلام نیایش خانم.
پستتان خیلی جالب بود و آنرا لایک می کنم.
به نظرم اگه ما آدمها در لحظه زندگی کنیم از زندگی بیشتر لذت می بریم و این باعث میشه حواسمون به زندگی باشه و بیهوده لحظاتش را تلف نکنیم. به همین خاطر بیشتر قدر لحظات را می می دونیم و دیگه کمتر از بابت اتفاقات گذشته حسرت می خوریم.
برایتان بهترین ها را آرزو دارم.
موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید