خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دیگه تظاهر کافیه!

اصلا نمیدونم چی بگم، نمیدونم دارم چی کار میکنم، حتی نمیدونم چرا اینجا این پستو زدم!
دیگه نمیتونم تظاهر کنم، واقعا دیگه نمیتونم!
بعد از 2 3 ماه، هنوزم، ذره ای از دوست داشتنم، نسبت بهش کم نشده!
هنوز، ذره ای از خاطراتشو، یا حتی خودشو، فراموش نکردم!
دیگه نمیدونم چی هستم!
الآنم که اینا رو مینویسم، اصلا احساسی نیستم، احساسی تصمیم به نوشتن نگرفتم!
برعکس، دیگه، ذره ای حس، نسبت به چیزی ندارم!
دقیقا هیچ حسی ندارم!
دیگه کارم به جایی رسیده، که یه رقم شماره تو ذهنم نمیمونه!
دیگه بعد از اون، حتی نتونستم یه خط برنامه بنویسم!
نمیدونم رو چه حسابی چند روز دیگه میخوام امتحان تافل بدم!
نمیدونم چطوری، یا اصلا رو چه حسابی امسال میخوام امتحان نهایی پاس کنم، کنکور بدم!
نمیدونم چطور به شاگردام کامپیوتر تدریس میکنم!
هر چی مسافرت رفتم، هر چی سعی کردم خوش باشم، گفتم فراموش میکنم، نشد!
به خدا دیگه نمیتونم، دیگه بیشتر از این نمیتونم تظاهر کنم!
اینا رو ننوشتم که کسی واسم دلسوزی کنه، اینا رو ننوشتم که بگم بدبختم!
برعکس، دوست داشتن، بدبختی نیست!
اگه همیشه تو فکرمه، اگه بعد از اون زندگیم نابود شد، اصلا دسته خودم نیست!
به خودم تلقین نکردم که نمیتونم، کاملا برعکس، گفتم دوباره شروع میکنم، گفتم میتونم!
شاید اگه بگم دیگه ذهنم اندازه ی حفظ کردنه ی شماره نیست باور نکنید!
تو همین مدت، مسافرتایی رفتم، که یه دنیا خوش گذشت، ولی واسه من چی، هیچی، هیچ!
دیگه خسته شدم، واقعا نمیدونم چی کار کنم!
یادمه همیشه فیلما رو مسخره میکردم، خب الآن که خودم دقیقا شدم مثلِ فیلما!
واسم مهم نیست کی با خوندنه این پست چی فکر میکنه، هر کس هرجور راحته!
هیچوقت حرفامو به کسی نزدم، الآنم، اصلا نمیدونم چرا اینا رو اینجا نوشتم!
پیش روانشناسم رفتم، ولی غیر از چرتو پرت، هیچی نشنیدم!
نه کارم درسته، نه بهش افتخار میکنم!
ولی دیگه زندگیم شده چند تا بطری مشروب!
واقعا نمیدونم، با این وضع، چی میخواد به کجا برسه!

۳۵ دیدگاه دربارهٔ «دیگه تظاهر کافیه!»

سلام
دوست داشتن مقدس هست ولی نه به قیمت نابودی نه به قیمت زجر دادن خودمون و نه به قیمت اینکه زندگیمون دو تا بطری بشه و به جای تفکر و اندیشیدن بخوایم صورت مساله رو پاک شاید که نه من حتما درکتون نمی کنم که این طوری می نویسم ولی من یه آدم هستم که از بیرون ماجرا به شما نگاه می کنم یه درصد احتمال بدید وسیعتر و همه جانبه تر دیدم …… نذارید فکر کردن ازتون دور بشه ….. کنیم,

مگه تو چند سال داری؟ فکر نکنم بیست سال هم داشته باشی بطری یعنی چی؟ مشروب دیگه چه کوفتی هست؟ ما هم عاشق بودیم ما هم شکست عشقی خوردیم من خودم شخصا دچار این مشکل به صورت شدید شدم ولی پناه به هیچ کوفتی نبردم به نظر من تو به جای روانشناس به چند تا پس گردنی نیاز داری ساده بهت بگم پسر جون حالا که توی سن ۳۸ سالگی به سر می برم به برخی از حماقت هایم می خندم بعضی اوقات یاد بعضی از افکارم که می افتم دوست دارم از خودم فرار کنم نکن این کار را با خودت راستش را بگم فقط نظر شخصیم را میگم حالم از این پست به هم خورد

سلام
درک میکنم اما راه حلش مشروب نیست
راه حلش فرار کردن از عشق با کارهای این چنینی نیست
دوستش دارید خب میتونید تو ذهنتون هنوزم دوستش داشته باشید میتونید با خاطراتش زندگی کنید تا کم کم مرور زمان اون داغی و حس پوچی الآن رو کمرنگتر کنه و بعدش تازه میتونید تصمیم بگیرید چه کار بکنید
بعد از نوشتن این پست قطعا بیشتر احساس میکنید که دوستش دارید و باید یه اقدامی بکنید اما به نظر من اگه بتونید تحمل بکنید و یه کم صبر کنید این پست باعث میشه آرومتر بشید و یواش یواش زندگیتون رو سر و سامون بدید
شاید بگید سعی کردم نشد اما من میگم که سعی نکردید
وقتی تو ذهنتون مدام میگید که برم مسافرت که اونو فراموش کنم قطعا فراموش نمیشه چون اون تو گوشه ای از ذهن شما نشسته و قصد بیرون رفتنم نداره میرید سفر بدتر به یادش می افتید چون قراره فراموشش کنید مدام به این فکر میکنید که چرا فراموشش نکردم همون فکر باعث میشه باز به یادش بیفتید
پیشنهاد من اینه که هر وقت به ذهنتون اومد همون لحظه ذهنتون رو مشغول یه کار سخت بکنید و اصلا هم نگید که کار سخت میکنم که اونو فراموش کنم کلا اونو پاکش کنید ذهنتون رو عادت به کارهای سخت بکنید یواش یواش عادت میکنید
نمیگم قراره از ذهنتون بره نه هیچ وقت نمیره ولی کم رنگ میشه میره تو اون ته تهای ذهنتون میمونه و شاید بعضی وقتها به یادتون بیاد هیچ اشکالی هم نداره
بسپاریدش به زمان خودش بهترین حلال مشکلاته
در ضمن سنتونم همچین برا عاشق شدن یه نموره کمه خخخ زود نیست آیا؟
امیدوارم بیایید و از بهبود حالتون برامن بنویسید و امیدوارم این پست سبکترتون بکنه
یه قولم به من بدید که دیگه مشروب مصرف نکنید مشروب برا بدن سمه دشمن سلامتیه و قول میدم که ناجیتون نیست

سلام
دارید اشتباه میکنید!
من هیچ وقت با خاطراتش زندگی نکردمو نمیکنم!
اگه رفتم مسافرت، نگفتم میرم فراموشش میکنم، مسافرتایی ناخواسته پیش اومد، که بخاطر عوض شدن حالو هوام رفتم، تو هیچ کدومشونم نگفتم فراموشش میکنم!
گفتم، اگه تو فکرمه و …، اصلا دسته خودم نیست!

فرض کن همه چیز بر وفق مراد بود واقعا که چی؟ یعنی بعدش با این سن کم که حتما اونم از شما کوچیکتر هست می خواستید خاله بازی کنید؟ داداش من برادر من جون من فکر نون باش که خربزه آبِ اگه درآمد کافی نداته باشی عشق که سهلِ زندگی هم از سرت میره هنوز گشنگی نکشیدی عاشقی از یادت بره به نظرم آدم منطقی هستی پس منطقی فکر کن تو که این همه استعداد خوب داری چرا از اون ها استفاده نمی کنی؟ اول موقعیتت را تثبیت کن وقیتی به بلوغ تقریبی اقتصادی و فکری رسیدی بعد به فکر عشق باش نترس بازم عاشق میشی شاید چند بار دیگه هم عاشق بشی نه فراموشش کن نه فراموشش نکن فقط به عنوان یه تجربه جالب بهش نگاه کن سعی کن بی بند و بار نباش ولی به روز زندگی کن یه روز بیاد که دوست داشته باشی به این روز ها بخندی از این مجتبی و شهروز یاد بگیر پیر شدن و کسی بهشون نگفت بابا پفک می خوام بابا تبلت می خوام

من بهت حق میدم اینطوری بشی. اصلا اگه کسی رو دوس داشته باشی، در واقع اگه به کسی وابسته بشی و دلبسته نشی، همین بلا سرت مییاد. مشکل ما آدما اینه که به جای دلبسته شدن، وابسته میشیم. دوست داشتن و عشق و شعار ها و واژه های مختلف با تعاریف متفاوتی که دوروبر ما هستند، هیچ مرز خاصی بین‌شون نیست مگر اینکه خودمون تعریف شخصی خودمون رو به خودمون ارائه کنیم و طبق همون پیش بریم. که البته ما آدمیم ولی نه آهنی. و این یعنی، یه وقتایی واقعا اینطوری میشه که الان میبینی. آدم بزرگا چون خیال می کنند مغز‌شون کامل شده، ناراحتی های عشقی خودشون رو به جا و درست میدونند ولی وقتی پای ی نوجوان یا کوچیکتر از او وسط بیاد، میگن که اشتباهه. من میگم توی این سن، چه بخواهی و چه نه، این اتفاق ها می افته. الان یه نوجوان به حساب میایی. در حال عبور از نونهالی و رسیدن به جوانی هستی و مسیری که توشی، اسمش نوجوانی هست. این مسیر، بالا پایین زیاد داره. جاده خاکی و سنگفرش و آسفالتش از هم مشخص نیست. قله و سراشیبی هاش هیچ وقت خبر نمی کنند. این مسیر، مسیری هست که هورمون هات کاملا غیر متعادلند. همینه که آدم هنگ میکنه. بین احساس و عقل. وابستگی و دلبستگی. عشق و دوست داشتن. گذر زمان حلش میکنه. فعلا غصه بخور تا حل بشه. اگه سعی کنی آهنگ هایی که عصبانیتت رو تخلیه میکنن مثل آهنگ های مثلا جدایی یا نفرینی گوش بدی بعدشم آهنگ های بیخیالی که یعنی دیگه واست مهم نیست و این حرف ها، تأثیرش خوبه. البته نمیدونم دقیقا چقدر میشه به این متنت استناد کرد ولی اگه طبق نوشته ی خودت چیزی وسط هست، اگه ترکت کرده و رفته، این کاری که گفتم بکن خوبه. و اگه تو ترکش کردی که خب دیگه ناراحتی نداره. اگه هم به اجبار بوده که باید بعد از اینکه با واقعیت کنار اومدی و با خودت تمرین و تکرار کردی که امکان رسیدن‌تون به هم نیست، دوباره همون آهنگا که گفتمو بگوشی تا بلکم بهتر بشی.
منم یکی از روانشناس‌نما هایی هستم که خواستم با سخنرانیم اینجا شانسمو امتحان کنم ببینم به جایی میرسه یا نع!

سلام.
خخخ و
دیشب اولین کامنتو نوشتم نمیدونم چیشده اوج خواب بودم احتمالا ارسال ننمودم
عرضم بحضورت عشق خیلییییی قشنگه خیلی
اما متاسفانه آدما خیلیاشون همه چیو با عشق قاطیش میکنن
مثلا طرف وابستگی شدید دچار شده بعد میگه عاشقم یا دوست داشتنه میگه عاشقم عشق خیلی فرق داره خیلی
خواهش میشه کامل درکش کنیم واژه عشق رو و بعد بیایم بگیم
من بخدا خیلی بی منظور گفتم امیدوارم برداشتی بد نشه
اولا عشق رو بشناسیم دوما اگه در زندگی عشق رو میخاین داشته باشید با احتیاط کامل و وقت زیاد و صبر بدست بیارینش و کسی که واقعا لیاقت داشته باشه و اونم عاشق شما باشه
عشق رو دو طرفه داشته باشید
من خیلییی حرفیدم امیدوارم حرفام مفید باشه و اینکه باعث ناراحتی نشده باشه. برای شما دوست گرامی بهترین لحظاتو آرزومندم.

یادش بخیر من از این عشقهای بی سر انجام تو جوونیهام داشتم. تو هم باید تجربهشون کنی البته کسی من رو ترک نکرد بره بلکه مسائل دیگه ای پیش روی ما بود که داستانشون مفصله هر کس یه طوری با این مسائل در زندگیش مواجه شده. تو هم از پسش بر میایی اما به نظر من مشروب اوضاع رو بدتر میکنه. چون بجای فراموشی آدم رو بیشتر بیاد همه ی گذشته می اندازه من با این کارت چندان حال نمیکنم باقی ناراحتیهات رو میتونم بفهمم و درکت کنم بجز این یه کارت که از نظر من فقط آدم رو بیشتر تو ناراحتیهاش غرق میکنه

اما بزار یه نصیحتت هم بکنم. البته نصیحت من از اون نوع که همه میکنند نیست پس با دقت بخونش شاید بکارت بیاد. خوشحال باش که این عشقت به هیچ سر انجامی نرسید. تو باید حسابی زمین بخوری حسابی آب دیده بشی، تا معنی واقعی عشق رو بتونی تازه شاید بتونی بفهمی. اینکه بتونی به دستش بیاری یه بحث دیگه ای داره. پس یادت باشه که عشق هرچی آتشینتر زودگذرتر، هرچی ملایمتر موندگارتر

سلام
من که درکتون میکنم این را باور کنید؛
ای کاش میتونستم کمی باهاتون صحبت کنم تا شاید کمی آروم بشید
نمیخوام دلداری بدم چون به نظر من عشق و عاشقی سن و سال نمیشناسه برای هرکسی تو هر سنی ممکنه پیش بیاد.
راست نظر جانب آقای نظری همه را قبول دارم
خیلی بده به قول جناب معلم عزیز آقای آرتیمان شما که پر از استعداد هستید حیف نیست که فکرتون را درگیر میکنید؟
به خدا درک میکنم خیلی هم براتون نگرانم, دوست دارم که خبر های خوبی از شما بگیرم

سلام علیرضا. تو واقعا درست میگی نمیتونی فراموشش کنی دیگه ذهنت یاری نمیکنه. تو دیگه نمیتونی اختیار زندگیتُ به دست بگیری. دیگه نمیتونی از زمین بلند شی و پیشرفت کنی. دیگه نخواهی تونست از استعدادهات استفاده کنی. تو دیگه از دست رفتی. تیتر خوبی برای پستت انتخاب کردی دیگه تظاهر کافییه. هیچ چیز دست خودت نیست من واقعا درکت میکنم واقعا. تو دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نخواهی شد هیچوقت! به نظر منم اصلا سعی نکن خوش باشی سعی نکن فراموشش کنی.

سلام به همه!
ممنونم از کسایی که یه خورده تونستن منو درک کنن!
آدم بزرگا چون خیال می کنند مغز‌شون کامل شده، ناراحتی های عشقی خودشون رو به جا و درست میدونند ولی وقتی پای ی نوجوان یا کوچیکتر از او وسط بیاد، میگن که اشتباهه.
عمو مجتبی، هزار تا لایکش میکنم!
از خانم کاظمیان و …، هم ممنونم!
دقیقا جوانمرده دانا، دقیقا درست میگی!

آقا علی رضا من باورم هست که زمان نظرت را عوض میکنه,
یعنی خدا کنه
چون اینطوری اون خوشش هست و تو از بین میری
حیف تو هست که اینطوری روحت نابود بشه
سعی کن بهش فکر نکنی و اطمینان داشته باش که زمان آموزگار خوبی هست.
کاری نکن که دشمن شاد بشی.
خیلی سخته که فراموشش کنی اما من آرزو میکنم که فراموشش کنی, یا حد اقل برات عادی بشه.
ناراحت نباش تو راه طولانی را در پیش داری
مشکلات زیادی سر راهت قرار میگیرند باید سخت باشی و بتونی با مشکلات و سختی ها مبارزه کنی.
پس سعی کن ضعیف نباشی و به خودت فکر مثبت راه بدی و با خودت بگی که:
من میتونم و باید برام عادی بشه
ولی بازم میگم این چیز ها سن و سال سرش نمیشه
خدا کنه که از فکرش بیایی بیرون
همیشه موفق و سر بلند باشی.

سلام علیرضا جان
ما فکر میکنم یا همسنیم یا یکی دو سال تفاوت سنی با هم داریم و من الان درست میفهمم تو از کجا خوردی و چه جوری خوردی و ضربه چقدر کاری بوده چون هنوز خودم یه کم درگیرشم
همه چیزایی هم که گفتی رو میدونم دقیقا چه جوری شدی.
ولی یه چیزی بگم؟ خدایی مشروب خوردن راه حلش نیست.
نمیگم نخور, ولی یه جوری نشه که فردا نتونی جمعش کنی
عاشقی تو سن کم خیلی آزار دهندس خصوصا که طرفت حالیش نباشه بابا تو الان عاشقشی
ولی خوب بود میگفتی که این که رفته. چرا رفته؟
چون این چرا خیلی میتونه توی کمک کردن بهت البته اگه خودت بخوای و اجازه بدی موثر باشه
منو توی اسکایپ داری شماره ایرانسلم رو از اسکایپ بردار و باهام تماس بگیر اگه لازم شد یه بیرونی میریم با هم صحبت میکنیم. من معتقدم فقط نمیشه مرده رو دوباره زنده کرد بقیه مشکلات یه راه حلی دارن
شاید نشی آدم سابق که نمیشی مطمئنا بلکه میشی یه آدمی که یه شکست رو تجربه کرده و میدونه, خوب بودن تاوان داره. عاشق بودنم همینطور.
من منتظر تماست هستم.

دیدگاهتان را بنویسید