خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از سلسله خاطرات من, خاطره مشهد اول دبیرستان

سلام درود hi allo خدمت همه بچه محلهای گل و بلبل و خوشگل و جیگر و مهربون و باحال و مشتی و لوطی و با مرام خودمون
میگم چقد قربون صدقتون رفتما خودمونیم دیگه تکرار نمیشه از این کارا
رفقا, من سال اول دبیرستان که بودم و تازه به مدرسه عادی مهاجرت کرده بودم, و یه جورایی هنوز خیلی جا نیفتاده بودم, مدرسه یه اردویی گذاشت برای مشهد که من هم پیشقدم شدم که برم و یه تجربه جدید بشه برام
خلاصه ما اون میزان وجه نقد که لازم بود رو بردیم دادیم به مدیر دندونگرد مدرسه زپرتیمون که البته نظرم الان اینه, اون موقع این نبود. و اسم ما به عنوان یکی از اعضای اردو نوشته شد
جالبه بگم که اصلا هم با بردنم مخالفتی نشد و نگفتن که وای نه حالا چیکار کنیم این نابیناست یه وقت پاش گیر میکنه به صندلی سرش میخوره به شیر دستشویی عینک دودیش پیوند زده میشه به زیپ شلوارش
یعنی معتقدم این بهانه هایی که مدارس برای نبردن بچه های ما به اردو میارن دقیقا به همین شکل که بالا نوشتم مسخره و بی اساسه
خلاصه قرار شد بریم مشهد, از کلاس اول اون موقع 4 نفر رفتیم که من با هیچکدومشون رفاقت نداشتم و تمایلی هم به رفاقت باهاشون نداشتم
چون از دید بنده, یه مشت بچه پولدار سوسول بودن که نمیتونستم باهاشون رفاقت کنم
خلاصه ما رفتیم سوار قطار شیم که یکی از بچه های مدرسه به علت مصرف ترامادول غشید وسط راهآهن آقا جاتون خالی این مدیر قشنگه با اون هیکل گندش یه جوری دست و پاش میلرزید هرکی نمیدونست فکر میکرد طرف مرده.
هیچی این موند و ما رفتیم.یادش بخیر, توی قطار کلا اتفاق خاصی نیفتاد من هری پاتر میخوندم اونام سرشون گرم کار خودشون بود و با من کاری نداشتن البته گاهی اذیتم میکردن ولی خب, دیگه اقتضای سنشون بود
منم چون راحت نبودم شب رو که رسیدیم هتل و خوابیدیم, صبحش بلند شدیم و من از معاونمون که همراهمون بود خواستم اتاق منو عوض کنه یکی از بچه ها هم که اسمش نیما بود و دوم بود, میخواست با بچه های ما باشه من به نیما گفتم نیما هم قبول کرد و من رفتم توی اتاق دوما, نیما توی اتاق قبلی من
توی این سفر, بیشترین کمکها رو به من سه نفر انجام دادن: یکی آقای مهرداد صمدی, که معلم دینیمون بود ولی به عنوان مسئول اردو هم اومده بود و چون جوون بود و پایه خیلی باهاش صمیمی بودم, یکی آقای فکری که همون معاونمون بود, و یکی هم یکی از بچه های دوم که یادم مییاد خدایی خیلی دست و پاگیرش بودم
برای خریدا آقای صمدی بود. برای کارای درون و بیرون اتاق و داخل هتل, امیر قیوم,که یکی از بچه های دوم بود و پارک آبی که رفتیم, آقای فکری
خب ما تقریبا هر شب حرم میرفتیم و حسابی بهمون خوش میگذشت. اینم بگم که من با بچه های سوممون هم اخت بودم و گاهی هم توی اتاقهای اونا سرک میکشیدم.
و حتی گاهی با اونا واسه زیارت و گشتن میرفتم یعنی با یکیشون که اسمش رسول بود و کلی رفیق شده بودم باهاش توی طول سال تحصیلی
خلاصه ما رو کوهسنگی بردن, خرید بردن, حرم بردن, پارک آبی هم برا خالی نبودن عریضه بردن.
یادمه از داخل قطار که مدیر اومد گفت: هرکی قرص, مواد, عرق از این چیزا داره بده به من, مدیر رو ندیدم تا زمانی که از قطار در تهران پیاده شدیم
توی اون سفر, خیلی از بچه ها با هم دوست شدن و شدن رفیق جون جونی هم دیگه که منم جزو این خیلیها بودم
من اون موقع یه شوق خاصی برای خرید تفنگ داشتم, از این تفنگای ساچمه گرد اسباب بازی که هرچی هم به تفنگ واقعی نزدیکتر بود بیشتر مشتاق خریدش بودم.
مشهد هم از این چیزا خوب پیدا میشه, رفتیم توی یه اسباب بازی فروشی, گفتم خب من تهران باید کلی پول بدم واسه فلزیش که تازه اگه خوب دربیاد اگه نیاد
پس بذار اینجا بخرم. آقا رفتیم تو یارو فلزی نداشت. من بودم, معلم دینیمون و یکی از بچه های دوم انسانی
شایان ذکر است که بنده در اتاق دوم ریاضیا بودم
رفتیم داخل و یارو یه پلاستیکی بهم نشون داد من خیلی خوشم نیومد ولی امتحانش کردم, همین که گلن گدنشو کشیدم و تست کردم این دوم انسانیه گفت: آقا, این قاتله اینو بذاریم همینجا بریم الان یه سلاح دستش بدی پورنکی رو میکشه. (پورنکی مدیر دندونگرد مذکور) منم از تفنگه خوشم نیومد بعد گفت خیلی جنسش خوبه یه لحظه به سرم زد با خشونت گلن گدنشو بکشم فنرش در بره حال یارو گرفته شه ولی دلم نیومد.
اتفاقا من اون سال برای پدرم, یه تسبیح عقیق, و برای برادرم یه انگشتر, و برای مادر خواهر و خانم برادرم یه چیز که بهش میگفتن مروارید عشق که الان دقیق یادم نیست چه جوری بود خریدم به عنوان سوغاتی. دیگه نبات و زعفران و اینام که همه میخرن منم خریدم
موقع برگشتن از این سفر, توی قطار من توی کوپه هرکی بودم, الا کوپه ای که واسم تعیین شده بود. فقط کوپه مدیر نمیرفتم چون اون موقع حس میکردم طرف جذبه داره
یادمه یه بازی واسه گوشیای اندروید بود اون موقع که توش نوشیدنی درست میکردی و میدادی یارو میخورد بهت امتیاز میداد.
بچه هامون این بازیو بازی میکردن. منم که عشق این چیزا. میرفتم بغل هرکی فکر میکردم حرفمو گوش میده مینشستم, بهشون پیشنهاد سرآشپز میدادم
همیشه هم امتیازاش عالی میشد. یعنی میخوام بگم, هرکی شکمو باشه مطمئن باشین سلیقه اش هم توی شکمیجات خوبه
خلاصه من اون موقع آواز هم میخوندم که این باعث شده بود ملت هر وقت منو توی جمع گیر میاوردن, یه دهن بخون رو حتما بهم ابلاغ میکردن
البته الآنم آواز میخونم ولی نه به شدت اون موقع. الان اعتقادم اینه: تا نگردی آشنا زین حلق آواز نشنوی, گوش نامحرم نباشد جای آواز قاسم.
دیگه حضرت حافظ به بزرگی خودش ببخشه که شعرشو از پایه زدم و حلالمون کنه دمش گرم
خلاصه این بود خاطره سفر مشهد بنده در سال اول دبیرستان
خاطره بعدیم سفر مشهد در دوم دبیرستانه که یه مقدار شاید جالبتر باشه براتون.

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «از سلسله خاطرات من, خاطره مشهد اول دبیرستان»

سلام عمو چشمه
شما حائز نشان طلای این پست شدید
بخواید نخواید باید بگیرید چون اونوقت صاحب پیدا میکنه من هم که بی اعصاااب خخخ
ممنون که هستید و منم برای شما متقابلا آرزوی شادی دارم
ارادت فراووووون

سلام من اومدم! ایول اسباب بازی کو کجاست من می خوامش! تفنگ آب پاش آخجون یادش به خیر چه داستان هایی که با این پلاستیکی هاش نداشتیم! خداییش همین الان۱دونه فلزیش گیرم بیاد می خرم و باهاش ملت رو بیچاره می کنم آخ خدا بخش بیش فعالی های وجودم باز فعال شد خودت هوای جهان اطرافم رو داشته باش!
مشهد! سفر! خدایا امسال۲دفعه پشت سر هم مهلتش واسه من پیش اومد و نشد که بشه! چی بگم خدا نخواست! توکل به خودش!
قشنگ بود و قشنگ که میگی قشنگ تر هم میشه. دومیش رو هم بفرست بیاد که منتظرشم. حسابی هم منتظرشم. راستی هری پاتر آخجون من هم خوندمش بالای۵۰دفعه هم خوندمش نمی فهمم چه دردمه که باز می خونمش انگار عادت کردم بزنم بخونه برام از۱تا۷و چند وقت دیگه که ازش گذشت دوباره از۱تا۷.
بعدیش رو هم بگو!
همیشه شاد باشی!

سلااام به پریسای یه مقداری زیادی بیش از حد شیطون
آبپاش نبود از این ساچمه ای باحالا بود.
بعدیشم تو راهه بذار این کاملا پرونده بازدید و ایناش بسته بشه چشم
هری پاتر رو من بریل خوندم تو گویا من دنبال گویاش هستم یعنی باید اونی که داره رو بگیرم ببندمش به صندلی واسم بریزه
مرسی که خوندی و لطف داری به من
ارادت فراوووون

سلام رعععععععد خیلی بزرگ.
چیزه, نه این نوشیدنی درست میکردی یه مشت چیزای بد بد که من شرم دارم بگم عرقیجات غیر گیاهی بودن رو با هم مخلوط میکردی کوکتل درست میکردی میدادی طرف میخورد یه وقتایی گیلاس پرت میکرد تو صورتت یه وقتایی فحش میداد خوشحال هم میشد میخندید
مرسی که هستی
ارادت فراوووون

سلام سلام محمد خان، باااریک!
دوباره دلهوای با تو بودن کرده امام رضا خخخ خدا قسمت کنه با کل بروبچ محله بریم هوووووووووووووووورررررررراااا مدیییییییر مجتبی دست به سفر شو
خخخخخ یاا خداا چرا میزنید
هااا مدیر کجاییه؟ اااا یااادم نبود خب الفرااااااااار نننن مجتبی خان خیر ببینی شکر خوردیدم حلال کن خخخخخخ

سلام پری سیمای گرااامی
باز نموند بابا. فردا با قطار بعدی اومد یادم رفت بنویسم
من بدون غلط نوشتنم بیشتر به خاطر بریل خوندن زیاده یعنی عین چی بریل میخونم ۳۰۰ ۴۰۰ صفحه رو اگر بدون وقفه بخونم ۴ ۵ ساعته میرم.
ممنون که هستی
ارادت فراووون.

هیچوق با مدرسه و دانشگا هیچ جا نرفتم… اص خوشم نمیومد با بچا باشم.. مسافرت رو فقط با خانوادم دوس دارم ولاغیر… تازگیا با بچا نابینا چن تا اردو رفتم میبینم انگار خیلی ام بد نیس آدم با دوساش مسافرت بره…هاهاهاههاهاها… یعنی برم ثبت نام کنم مدرسه از اول رام میدن؟ میخوام اردو برم خب…
خوب بود محمد قاسم کفیلی… فقط نصف صفحه اسمته…خخخخخخ
بازم بنویس

سلاملیکوم
آباجی حالدون خبس؟
ببین, تو مگه مجبوری بنویسی محمدقاسم کفیلی؟ خب به یه قاسی ختمش کن خیلیا اینکارو میکنن
حتما مینویسم در ضمنشم, دیگه رات نمیدن الان دیگه به عنوان معلم هم تو رو راه نمیدن آباجی
بیا بندازمت تو چمدون دانشگاه که رفتم با خودم ببرمت اردو.

سلااام سلااام و درووود درووود بر داش محمد قاسم خوبی داداش وااااییی بازم که من تا ساعت یک و نیم خوابیدم و حالا تازه دارم این پست رو میخونم کلاً که عاااالییی بود ولی خودمونیما تو هم عجب پر شر و شیطون بودیااا میگم باید با گلن گدن اون تفنگ حال یاروو رو میگرفتی به هر حال مرسی بابت این پست روزت خوش در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

آفرین چقدر اجتماعی هستین،! کیف کردم!،
در کنار درس خیلی عالیه که از تفریحات دیگه نمیزنید،
شما از اون آدمایی هستین که به قول فامیل دور افقهای روشنی در برابرتون میبینم،
امیدوارم آیندتون مثل گذشته و حالتون درخشان باشه،

سلااااام کارشناس برنامه چطوری؟ کپم کم پیدا شدی ناقلااا
آره خدایی مشهد اسباب بازیاش حرف نداره خصوصا در قسمت ابزار آلات نظامی اصن حرف اول و آخر رو تو ایران میزنه
بعدی رو نوشتم فرستادم واسه انتشار ارادت فراوووووون

دیدگاهتان را بنویسید