خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

ماجراهای مجتبی و الهام، قسمت دوم

درود به شما دوستان عزیز.

امیدوارم هرجا هستید خوب باشید.

خب ما توی قسمت قبلی یه سری نکات آموزنده رو با بدبخت کردن مجتبی تقدیم شما کردیم خخخ.

توی این پست هم با استفاده از همین روش میخوایم یه سری مسائل دیگه رو مطرح کنیم.

اما قبل از این که بریم سراغ مباحث این پست، میخوایم یه مروری به پست قبلی داشته باشیم. برای همین یه سری نکات رو که مرتبط با موضوع پست قبلی هست براتون میذارم که خوندنش براتون خالی از لطف نیست و بعد میریم سراغ موضوع اصلی این پست. این نکاتی که براتون میذارم کاملاً مرتبط به مباحث پست قبلی هست و صرفاً جهت مرور پست قبلی اینجا براتون میذارمشون.

روشهای برخورد زوجین موفق  ⚘

✨⚘خواسته‌هایتان را به روشنی بیان کنید: زندگی مشترک یک بازی که بر پایه حدس و گمان باشد، نیست. بسیاری از مردم، اعم از مرد و زن از بیان صریح خواسته‌های خود بیم دارند و در نتیجه بر آنها سرپوش می‌گذارند و نتیجه این پنهان‌کاری، نومید شدن از رسیدن به خواسته‌هایشان و خشم گرفتن بر همسری است که از برآورده کردن خواسته‌های ناگفته آنان کوتاهی کرده است. ایجاد روابط صمیمی با همسر، بدون صداقت و درستی در گفتار و کردار امکان‌پذیر نیست. به یاد داشته باشید که همسرتان فکرخوان شما نیست، یعنی علم غیب پی بردن به درون و افکار شما را ندارد.

به خود و همسرتان به چشم یک تیم دو نفره بنگرید: یعنی اینکه هر دوی شما، انسان‌های منحصر به فردی هستید با نگرش‌ها و توانمندی‌های متفاوت؛ و همین تفاوت‌ها بیانگر ارزشمند بودن شما به عنوان یک تیم است.

مسائل را به موقع حل کنید: اجازه ندهید وجودتان انباشته از خشم شود. تقریبا هر اشتباه یا مشکلی که در روابط زناشویی روی می‌دهد می‌تواند به احساسات دو طرف آسیب برساند، آنها را رودرروی هم قرار دهد و در نتیجه آنها را از هم دور و یا حتی دشمن کند.

حتما و حتما حرف بزنید

روابط زوجین قوی ترین رابطه ای است که در آن گفت و گو به هر بهانه ای باعث شکل گیری محبت می شود  ولی زمانی که دو طرف توانایی بیان حرف های خود و ابراز احساسات شان را داشته باشند و اصول گفت و گوی سازنده را بدانند.

✨ آن ها باید مدتی هر روز درباره مسائل اطراف گفت و گو کنند، گاهی شنونده باشند و گاهی گوینده. اگر زوجین مهارت گفت و گو  کردن را بدانند می توانند مشکلات، خستگی ها و عصبانیت های هم را درک کنند و از آن بکاهند.

✨ گفت و گوی موثر در ارتباط کلامی، مکث و صحبت بجا، تنوع در لحن صحبت، ساده گویی، بیان شفاف و صریح خواسته و برقراری  ارتباط چشمی موثر می تواند تاثیرات بسیار موثری در روابط بگذارد.

خب حالا بریم سراغ موضوع اصلی این پست:

7 راز محبوب شدن در خانواده همسر (مخصوص آقا پسر ها)

توی این قسمت، مامان و بابا و برادر و خواهر الهام هم به داستان ما اضافه میشن

1- در مورد توانایی هایتان دروغ نگویید اما خیلی هم فروتن نباشید:

از سوالاتی که پدر و مادر همسرتان از شما می پرسند ناراحت نشوید در عوض به آنها درباره خودتان راست بگویید. حتی کاستی هایتان را هم راست بگویید و بگویید که تلاش می کنید آنها را رفع کنید. تا جایی که ممکن است مهارت هایتان را در عمل نشان دهید و قابلیت های خود را به آنها اثبات کنید.

در این صحنه برمیگردیم به روز مراسم خواستگاری مجتبی از الهام. البته این جلسه خواستگاری اصلی نیست و الهام مجتبی رو برده خونشون تا خانوادش باهاش آشنا بشن. داخل خونه، مجتبی روی مبل نشسته و اکبر داداش بزرگ الهام سمت چپش نشسته و اصغر داداش کوچیکه سمت راستش. آقا حشمت پدر الهام هم رو به روی مجتبی نشسته. المیرا خواهر الهام و الهام  و مادرش فخری خانم هم کنار هم نشستن.

اکبر: خب آقا مجتبی! بگو ببینیم شما چه کارایی بلدی؟

مجتبی: خب من مترجمی زبان خوندم و متن ترجمه میکنم. برنامه نویسی هم تا حدی بلدم. به کامپیوتر و اندروید هم مسلطم. کارهای شخصیم رو هم خودم میکنم و آشپزی هم میکنم.

اصغر: یعنی ویندوزم بلدی عوض کنی؟

مجتبی: بله.

اصغر کیفشو باز کرد و لپتاپشو در آورد و جلوی مجتبی رو میز گذاشت و گفت: ویندوز این خیلی وقته خراب شده. دستت درد نکنه اگه میشه عوضش کن. بیرون سی چهل تومن میگیرن آدم حیفش میاد.

مجتبی که دید گیر بدتر از خودش افتاده، برای اثبات خودش هم چاره ای نداره، دست به کار شد. سی دی ویندوز گویاش رو در آورد و شروع به نصب ویندوز کرد.

مدتی بعد ویندوز رو با درایور و چند برنامه ی مهم نصب کرد و تحویل اصغر داد. پدر الهام یه آفرین گفت و نشانه های رضایت رو میشد توی صداش دید.

در ادامه اکبر تبلتشو داد به مجتبی و گفت: این خیلی جدیداً کند شده. ببین میتونی برام ردیفش کنی؟ بیرون سی چهل تومن میگیرن آدم حیفش میاد.

مجتبی دیگه داشت قاطی میکرد. ولی چاره ای هم نداشت. دست به کار شد و تبلت اکبر رو هم تو چند دقیقه درست کرد.

باز هم پدر الهام آفرین گفت و بیشتر هم رضایت رو میشد تو صداش حس کرد.

دیگه برای این که خسته نشید، در این حد بگم که اون شب مجتبی یه متن واسه تحقیق دانشگاه المیرا ترجمه کرد، مجبور شد واسه همه شام درست کنه، ظرفا رو هم شست که دیگه مامان الهام عاشق داماد آیندش شد، آشغالا رو هم برد دم در. آخر شب هم بهش گفتن که ما فکرامون رو میکنیم و خبر میدیم. در کل مجتبی در یک مراسم آشنایی در حد یه کارمند و کارگر در اختیار ظاهر شد. ولی ارزشش رو داشت چون نهایتاً الهامو بهش دادن خخخ.

2- هیچ وقت جلوی خانواده همسرتان با خانواده خود تندی نکنید:

اگر اعتراض یا دلخوری ای از مادر و خواهر خود دارید، در خلوت با آنها در میان بگذارید. یادتان باشد رفتار شما با مادر و خواهرتان الگویی برای رفتار شما با همسر آینده تان تلقی خواهد شد. علاوه بر این، علاقه ای که به بچه ها دارید را در مقابل والدین همسرتان ابراز کنید.

در این صحنه، مجتبی و برادرش تو خونه ی مجتبی تنها هستن و دارن با هم حرف میزنن.

مجتبی: خب چه خبر؟

برادر مجتبی: سلامتی. میگم راستی یه چیزی؟

مجتبی: چی؟

برادر مجتبی: راستش اومدم هم یه سر بهت بزنم، هم اگر بشه یه کم پول ازت قرض بگیرم.

مجتبی با اضطراب: یعنی چه قدر؟

برادر مجتبی: یه پونصد ششصد تومنی اگه داشته باشی بهم بدی تا آخر ماه بهت پس میدم.

مجتبی: تو فکر کردی من سر گنج نشستم؟ مگه من همش چه قدر حقوق میگیرم که پونصد تومنشم بدم به تو! ندارم بابا!

در این لحظه در باز شد و الهام با برادرش اکبر وارد شدن. بعد از سلام و احوالپرسی همه نشستن و الهام چای آورد. برادر مجتبی گفت: مجتبی پس یعنی نمیتونی بهم پول قرض بدی؟

مجتبی دیگه نمیتونست جلوی اکبر چیزی بگه. این شد که گفت: چرا نتونم؟ پس برادری به چه دردی میخوره؟ تو شماره کارتتو بده تا برات بریزم.

برادر مجتبی شماره کارتشو داد و همونجا مجتبی اینترنتی پونصد تومن براش ریخت.

در این لحظه اکبر گفت: مجتبی من فردا چک دارم. میشه یه تومن هم برای من بریزی تا آخر هفته بهت برمیگردونم.

مجتبی در مرز سکته بود. ولی نمیتونست نه بگه. این شد که گفت: آره بابا اصلاً قابل شما رو نداره! شماره کارت بدید براتون بریزم.

اکبر هم شماره کارت داد و مجتبی اینترنتی براش پول رو واریز کرد.

مدیونید اگه فکر کنید مجتبی اون شب سه چهارتا سکته ناقص زد خخخ.

3- دست پر باشید:

لازم نیست هدیه های گران قیمت بخرید اما مناسبت ها را برای هدیه دادن به همسرتان و اعضای خانواده او فراموش نکنید. حتی در حد یک کتاب، یک شاخه گل و… هدیه محبت را زیاد می کند خصوصا اگر بی دلیل باشد. وقتی به دیدن نامزدتان می روید، برای او در بیشتر اوقات هدیه بخرید و گاهی اوقات هم گل، شیرینی یا هدیه برای اعضای دیگر خانواده ببرید.

در این صحنه، مجتبی و الهام با هم توی خیابون دارن راه میرن.

الهام: مجتبی برای مامان اینا کادو چی بخریم؟

مجتبی: نمیدونم. سالگرد ازدواجشونه دیگه! یه چیزی میخریم که به درد جفتشون بخوره.

الهام: نه. تولدشون هم هست.

مجتبی: یعنی هم سالگرد ازدواجشونه، هم تولد مامانته و هم تولد باباااات؟

الهام: آره دیگه! اصلاً مامان بابام وقتی فهمیدن تاریخ تولدشون یه روز هست به هم علاقه مند شدن!

مجتبی: خب چی بخریم؟

الهام: یه گوشی واسه بابا بخریم. تازه یاد گرفته با گوشی لمسی کار کنه میخواد بیاد تو تلگرام. برای مامان هم یه سرخ کن بخریم.

مجتبی به ناچار قبول کرد و خریدها انجام شد.

در ادامه الهام گفت: خب واسه اکبر و اصغر و المیرا چی بخریم؟

مجتبی: اونا چرا؟

الهام: خب اونا هم تولدشونه دیگه! دوقلو هم که هستن. فقط اکبر پنج دقیقه بزرگتره منم از المیرا سه دقیقه بزرگترم.

مجتبی: تاریخ تولد شما هم با مامان بابات یکیه؟

الهام: آره. مامان بابام با هم عهد میکنن که طوری برنامه ریزی کنن که تاریخ تولد همه ی خانواده با هم یکی بشه. برای همین تاریخ تولد اکبر و اصغر امروزه و تاریخ تولد من و المیرا هم که باز دوقلو هستیم هم امروزه.

مجتبی دیگه میخواست بشینه گریه کنه. ولی به هر حال، یه دست لباس ورزشی با کتونیش برای اکبر، یه ساعت با زنجیر طلا برای اصغر و یه زنجیر با پلاک برای المیرا خریداری شد. این رو هم بگم که قبل از همه ی اینها، الهام کادوی تولد خودش رو که یه دستبند طلا بود از مجتبی گرفته بود.
در کل مدیونید اگه فکر کنید که مجتبی آخر اون شب تا صبح زیر سِرُم بود خخخ.

4- در کار منزل کمک کنید:

این که وقتی در خانه نامزدتان مهمان هستید، به پدر و مادر او در انجام کارها کمک کنید نشانه افت شخصیت شما نیست. بپرسید چیزی نیاز ندارند که شما از بیرون تهیه کنید؟ اگر وسیله ای در منزل نیاز به تعمیر دارد و شما تعمیر آن را بلدید، حتما این کار را انجام دهید.

در این صحنه، مجتبی و الهام تو ماشین هستن.

الهام: مجتبی جان من پشت فرمونم. زنگ بزن خونه ی مامان اینا ببین چیزی نمیخوان براشون بگیریم؟

مجتبی با ترس گوشی رو از جیبش درآورد و زنگ زد: سلام مامان.

مامان الهام: سلام. خوبی مجتبی جان؟

مجتبی: مرسی. مامان ما داریم میاییم اونجا. چیزی لازم ندارید براتون بگیریم؟

مامان الهام: نه فقط دو سه قلم هست اگه بگیرید ممنون میشم.

مجتبی: باشه چشم. بگید چیا هست؟

مامان الهام: یه کم گوجه و خیار و کاهو و سیبزمینی و پیاز و یه روغن مایع و سه چهارتا نون.

مجتبی: باشه حتماً.

خریدها انجام شد و مجتبی و الهام به خونه رسیدن.

توی خونه، مجتبی باز هم لپتاپ اکبر و تبلت اصغر رو درست کرد و سالاد هم واسه مامان الهام درست کرد و ظرفها رو هم شست و خلاصه حسابی داماد خوبی شد واسه خودش. آخر شب هم که مامان الهام اومد پول خریدها رو بده، الهام گفت: مامان دیگه نبینم این کارو بکنیها! ما که کاری نکردیم! اصلاً قابلی نداره!

مجتبی هم مجبور شد حرف الهام رو تأیید کنه.

مدیونید اگه فکر کنید که مجتبی اون شب تو دستشویی خونشون زاااار زااار گریه میکرد خخخ.

5- از آنها نظرخواهی کنید:

برای پدر و مادر همسر شما بسیار مهم است که شما شخصیت مشورت کننده ای داشته باشید و اهل استبداد و خودرایی نباشید. بنابراین در انجام امور حتما نظر آنها راجویا شوید و در مراودات خود نشان دهید که نظر دختر آنها و خانواده اش برای شما مهم است. با این کار دو نتیجه به دست می آورید. اول این که ثابت می کنید در زندگی با دختر آنها خودرای و مستبد نیستید و دوم آنکه به آنها نشان می دهید برای نظر و تجربه و مشورت شان ارزش قائلید.

در این صحنه، مجتبی و الهام خونه ی مامان الهام هستن و همه دور هم جمعن.

مامان الهام: خب مجتبی جان! تو نظرت راجع به سفرمون چیه؟ به نظرت با ماشینامون بریم یا با قطار یا با هواپیما یا با اتوبوس؟

مجتبی: هرچی شما بگید؟ من فکر کنم با ماشینامون بریم تو راه بهمون خوش بگذره.

اکبر: من که میگم با قطار بریم. تو قطار هم خیلی خوش میگذره.

اصغر: بابا میشینیم تو اتوبوس میریم برمیگردیم. این همه هم پول بنزین نمیدیم.

خلاصه بعد از بحثهای زیاد، مامان الهام گفت: اصلاً برای این که تو وقت هم صرفه جویی بشه، با هواپیما میریم.

مجتبی با درماندگی: بله خب البته حق با شماست. منم موافقم.

مامان الهام: خب به نظرت مجتبی ما خونه اجاره کنیم یا بریم هتل؟

مجتبی: فکر کنم خونه بگیریم بهتره. اینطوری بیشتر دور هم هستیم ولی بازم هرچی نظر شما باشه.

المیرا: ولی خونه بگیریم همش باید غذا درست کنیم و ظرف بشوریم. چه کاریه میریم هتل خودشون غذا برامون میارن هیچ زحمتی هم نداره.

مامان الهام: منم فکر کنم بریم هتل بهتر باشه.

مجتبی در حال تبخیر شدن: باشه. منم موافقم.

بابای الهام: الهام این مجتبی همیشه انقدر حرف گوش کنه؟
الهام: بله بابا. مجتبی همیشه تو کارها با من تو خونه مشورت میکنه. اصلاً تنهایی تصمیم نمیگیره.

مدیونید اگه فکر کنید مجتبی تو اون سفر به جنوب، بارها خواست خودشو بندازه تو دریا. ولی در آخرین لحظه پشیمون شد. دلیلش هم این بود که اگر بره تو آب گوشیش خراب میشه خخخ.

6- مردانه رفتار کنید:

شوخ طبعی بسیار پسندیده است اما مهم تر از آن رفتار پخته و بالغانه شماست. این که بدانید کی شوخی کنید و با کی بسیار مهم است. با بزرگتر خود هرگز شوخی نکنید و کوچکتر از خود را هم به تمسخر نگیرید. شوخی هایتان باید در نهایت متانت و ظرافت باشد.

در این صحنه، خانواده ی الهام در حال ورود به خونه ی مجتبی هستن.

بابای الهام در حالی که به شوخی محکم کوبید پشت مجتبی: چه طوری جوون؟

مجتبی در حال سوزش: ممنون شما خوبید؟

اکبر و مجتبی با هم دست دادن که اکبر دست مجتبی رو با تمام قدرت فشار داد که داد مجتبی بالا رفت.

اکبر: دردت اومد؟

مجتبی: نه بابا! گفتم نکنه شما خسته بشی.

اصغر از در اومد تو و مجتبی رو بغل کرد و محکم فشارش داد. دل و روده ی مجتبی داشت میپکید.

اصغر: چه قدر دلم برات تنگ شده بود داش مجتبی!

مجتبی در حال ترکیدن: منم همینطور. خوش اومدید.

بعد از نشستن و کمی حرف زدن، مامان الهام از آشپزخونه یه لیوان آب رو پاشید رو مجتبی که باعث خنده ی همه شد. مجتبی هم همراه اونا خندید، در حالی که تو دلش میگفت: تو باید مرد باشی، باید رفتار مردونه داشته باشی و این حرفا.

بعد از همه ی اینها هم المیرا که سه سال از مجتبی کوچکتر بود یه دفعه گفت: آخ مجتبی! یه کم آب ریخت رو گوشیت. حواسم نبود ببخشید.

مجتبی در مرز سکته گوشیشو برداشت و دید که خشکه. همه زدن زیر خنده و مجتبی هم خندید.

باز هم مجتبی تو دلش گفت: باید مرد باشی، رفتار مردونه داشته باشی.

در کل مدیونید اگه فکر کنید که مجتبی خیلی آدم جلف و لوده ای هست خخخ. فقط آخر شب که همه داشتن میرفتن، یه دفعه دیدن که هر چهار چرخ ماشین بابای الهام پنچره. آشغالها رو هم مجتبی گذاشته بود دم در. دیگه خودتون بفهمید چی شده خخخ.

7- تلفن های خصوصی داشته باشید:

بد نیست هر از گاهی با پدر یا برادر همسرتان در بیرون از خانه دیدار کنید یا تلفن های مردانه داشته باشید. از مسائل مردانه حرف بزنید و اگر لازم است دیدگاه های خود را نسبت به زندگی آینده تان با دختر خانواده با آنها در میان بگذارید. با این کار می توانید بیشتر اعتماد و محبت آنها را جلب کنید و خیالشان را بابت صلاحیت های خود راحت کنید.

در این صحنه، مجتبی توی مغازه ی پدر الهام هست. اکبر و اصغر هم هستن.

بابای الهام: خب چه خبر مجتبی؟

مجتبی: سلامتی.

اکبر: مجتبی راستشو بگو. تو خونه تو میگی چشم یا الهام؟

مجتبی: هیچ کدوم. ما با هم مشورت میکنیم.

اصغر خندید و گفت: آره جون خودت. ما هم که خواهرمونو نمیشناسیم!

بابای الهام: شما نمیخواید یه نوه به من بدید؟

مجتبی: خب هنوز زوده ما تازه ازدواج کردیم.

بابای الهام: پسر جون من همسن تو بودم این دوتا گنده بکو داشتم.

مجتبی: آخه الهام میره سر کار. خودش نمیخواد وگرنه من حرفی ندارم.

بابای الهام: خودش رو ولش کن. تو مرد خونه ای. من کاری به این حرفا ندارم. من تا یه سال دیگه باید نوه تو بغلم باشه.

مجتبی: چشم.

اکبر: میگم نظرتون چیه امشب دسته جمعی مردونه بریم استخر؟

اصغر: موافقم.

بابای الهام: منم میام.

مجتبی: منم به الهام بگم ببینم چی میگه.

اصغر: دیدی گفتم میگی چشم؟ میخوای اجازه بگیری؟

مجتبی: نه بابا! فقط خبر میدم. وگرنه من که پایم بریم. اصلاً حالا که اینطور شد همه مهمون من.

همه با خوشحالی قبول کردن. تنها چند ثانیه بعد بود که مجتبی فهمید چه حرفی زده.

از اون روز هر هفته برنامه ی استخر به خرج مجتبی به راه بود.

مدیونید اگه فکر کنید که مجتبی از دوستش کارت رایگان میگرفت و همه رو مهمون میکرد خخخ. هرچی باشه مجتبی هستاااا!

خب اینم از نکات و موضوعات این پست. منتظر ادامه ی این مجموعه باشید.

مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۶۶ دیدگاه دربارهٔ «ماجراهای مجتبی و الهام، قسمت دوم»

سلام شهروز خان
این بار طلا گرفتم هووووورا.
خخخخ. به این میگن سوء استفاده از یه سری کانالهای خاص
این پست هم خیلی خوب بود و خصوصا چون به قسمت آقایون مربوط میشد بیشتر به کار بنده اومد.
موفق باشی.
راستی سلام برسون به مجتبی
ارادت فراوووون

دروووووود. مدالمو ندادی که. عااااالییی بوووووود.
حقته مجتبی. حقته خَخ.
ولی جدی داش شهروز داستانو دقیق بنویس قربونت.
تو قسمت اول الهام خونه ی مجتبی بود و تو قسمت دوم خواستگاری بود. این داستان حتی از آخر به اول هم نوشته نشده خَخ.
بنظرم داستانو دقیق تنظیم کن و تو طول داستان هم نکته ها را بهش اشاره کن.
اینجوری بهت بگم. بذار داستان قالب باشه و داستان نکته ها رو مدیریت کنه نه اینکه نکته ها داستانو مدیریت کنند.
خلاصه این نظر منه دیگه نمیدونم.
مدالمو هم ندی یه الهام رنگی میندازم به جونت خَخ.
در کل یه مدال پیشت طلب دارم. به همه ی کامنتم جواب بده نه به بخشی از اون که خودت میخوای. نمیخوای که بیام سر کار واست خواستگاری کنم تا اخراج بشی که خَخ.
مرسی توووووووپ بود. دردو بلات بخوره تو فرق سر داش ممل.

سلام.
ببین این داستان منسجم نیست.
به اقتضای نیاز زمانش عقب یا جلو میره.
یه بار برمیگردیم به خواستگاری، یه بار میریم بعد از ازدواج و دوباره دفعه ی بعد میاییم رو نامزدی.
این در واقع یه نوع تعریف خاطره هست.
بر اساس موضوع یه خاطره از این دو شخصیت نوشته میشه.
این برنزم بگیر به حقت قانع باش.
شاد باشی.

سلام
عاالی بود
امیدوارم آقا پسرهای محله که بیشتر این پستها متوجه اونهاست فقط به جنبۀ طنز پست توجه نکنن و یه کم دقیقتر پست رو بخونن و تو زندگیشون از این موارد بهره ببرن
امروز هم به مطالب خوبی اشاره کردی فقط یادت باشه که خونۀ مجتبی رو دیگه از دست دادی و باید بری هتلی مهمان پذیری جایی که مجتبی نباشه این تهدید خودشه هااا
موفق باشی

نه ب اون اکبر و اصغر و حشمتت نه به المیرا و الهاامت …!حالا نمیشد اسمای اینا رو هم بذاری صغری بیگم و زبیده بیگم ؟؟؟؟
زین پس ب نظرم برا پستای بعدیت این اسامی رو انتخاب فرما .ینی ماجراهای مُجی و زُبی …یا ماجراهای مجتبی و زبیده بیگم !!!!فکر میکنم اثر گزاری بیشتری رو خواننده می ایجاده پسرم !!!!!وقتت خوش ×!

سلام شهروز.
بازم خخخ، خخخ، خخخ.
خوب شد که کامنت پرواز رو خوندم.
آخه منم روی اسم اکبر و الهام و اصغر و المیرا مشکل دارم، میخواستم بنویسم که کامنت پرواز رو خوندم.
حالا حشمت رو به خاطر قدیمی بودن بابای الهام بیخیال میشم.
البته این اصل موضوع رو عوض نمیکنه و شاید طنزش رو هم بیشتر نشون بده.
در جمع بسیار کارت درسته و عالی بود.
مدیونی اگه فکر کنی من دیگه تو فکر بدبختی و بیچارگی و آوارگی مجتبی ی بخت برگشته نیستماااااا خخخ.

سلاااام سلااام و درود بر شهرووووزییی واااااییی عجب پستی عجب چیزایی گفتی من فعلاً که بدجور در حد تیم ملی سرما خوردم و این قد حالم بده که حال و حوصله ی خودم را هم ندارم ببین نخونده دارم کامنت میدم ببین ولی با توجه به پست قبلی میدونم که عااالییی هستش آخ سرم آخ که گوشام کیف شده و به بد بختی دارم میشنوم یعنی توی فصل تابستون سما خوردن یعنی مکافات هم سر درد داری هم نمیتونی آب خنک بخوری هم نمیتونی زیر کولر بخواییی خدااا چرا سرما خوردم من الآن بستنی میخوااام به هر حال مرسی از بابت این پست و مرسی بابت این مواردی که گفتی حالا بعداً که یه کم حالم خوب شد میام برا خوندن این پست به هر حال مرسی بابت این مطالب عالی در پناه یگانه دادآر دادآ،رین بدرود و خدا نگه دار

میگم ی پیشنهاد خوب دارم هم به نفعه توئه و هم به نفع مشتبهی خخخ اصلا الهام جونو بذاریم کنار و ی زن خوب و بساز و پول جمع کن برای مشتبهی دست و پا کنیم یوهاهاها.
اسمش هم خاتون بگمه خخخ هر چی از کمالاتش بگم کمه . بسازه بسااااز . اصلا هم اهل گوشی موشی نیست . کلی هم توی متکا و تشکش پول جمع کرده .
ی آقامون میگه صد تا آقا میشنوی . مثل این دختر مخترای این دوره زمونه نیست که .

سلام
خب خوش به حال الهام خانم , با این آقا مجتبی حرف گوش کن خودمون .
البته باید بگم که که خیلی دیگه خوش به حال الهام خانم میشه اگه تمام این قضایا تمام و کمال اجرا بشه , اما خب باید بگم که جدا از طنز موداستان , خیلی از نکات ریز و کلیدی رو بهشون اشاره کردی که لازمه کار دوستان مریخی مون هست که میدونم خیلی هم نادیده گرفته میشه الحق .
مثل کادو و هدیه دادن , هر مقدار هم که کم بها باشه , باز اگه غافلگگیر کننده باشه , خودش بهخوبی میتونه نشانگر محبت و عشق اهدا کننده باشه , به خوبی .
دیگه اینکه برای مجتبی و سلامتیش هم باید نگران شد کم کم . خخخ
راستی یه فیلم هم من قدیم ها دیدم , هندی
اَمَر , اکبر , آنتونی اسمش بود .
این دو برادر و خواهر دوقلوی اونها , خیلی شبیه به همین اصغر اکبر و المیرای داستان بودن خخخخ
دیگه اینکه ممنون از نوشته خوبت و اینکه بعد از یه مسافرت این ابتدا که به سایت اومدم , پست اولم بود که خوندم و خیلی لذت بردم , موفق باشی

مظلوم عالم مجتبی ! برنامه ریزی مادر و پدر الهام برای تنظیم کردن تاریخ تولد فرزنداشون و از همه مهم تر موفق شدنش تحسین بر انگیزه ، البته همیشه که همه ی سختی ها و اذیت ها از سمت خانواده دختر نازل نمیشه ، امیدوارم تو قسمت های بعدی شاهد وجود پدر و مادر مجتبی هم باشیم

سلام فائزه.
خب مظلوم نیست این مجتبی.
اگر مثل من میشناختیش هیچ وقت این حرفو نمیزدی.
مجتبی سه چهار مترش زیر زمینه هر وقت لازم بشه میاد بیرون خخخ.
برای این خانواده ی مجتبی نمیان که متأسفانه مادر مجتبی دیگه بین ما نیست.
روحش شاد.
ممنون از حضورت.
موفق باشی.

سلااام سلااام مجدد واااااایییی اینا دیگه چیه که نوشتی اگه قرار باشه این همه مرد بدبخت هی بره تو خرج من یکی که دیگه ازدوااااج نمییییییکنم ببین این که نشد زندگی هی راست بری چپ بری باید خرج زنت پدرزنت مادرزنت خواهرزنت برادرزنت خاله ی زنت عموی زنت و غیره رو بدی خب این طوری که سر سال نیومده ورشکست میکنی میری پی کارت اگه قرار باشه این همه خرج کنی همون مجرد باشی بهتره ببین با این پستت و این نوشته من یکی که میگم مجرد باشم تا از هفتاد دولت آزاد باشم نه خرج زنی نه خرج پدرزنی نه خرج مادرزنی نه خرج خواهرزنی و نه خرج برادرزنی ببین وقتی که مجرد باشی تا ساعت ۵ صبح بیداری و بعدش راحت میخوابی تا ساعت ۱۲ ولی اگه متأهل بشی باید ساعت ۹ شب بگیری بخوابی تا ساعت ۶ صبح پاشی و ساعت ۸ صبح بری سر کار تا ساعت ۲ یه جا کار کنی ساعت ۳ بیای خونه یه ناهار بزنی بر بدن ساعت ۴ بری یه جا منشیگری تایپیستی یه کاری چیزی تا کی ساعت هشت شب خرد و خسته بیای خونه ولی اگه مجرد بودی دیگه همون یه جا کار کنی بسته پس من و تو که مجرد هستیم از هفتاد دولت آزاد و رهاییم و خوش میگذرونیم آخیش چه حال میده عالم مجردی آخیش چه خوبه عالم مجردی به هر حال فک کنم دیگه کلاً مجی تو رو ببینه یه بلایی سرت بیاره به هر حال بازم مرسی بابت این پست ببین من که سرما خورده بودم با خوندن این پست حالم بدتر شداااا بازم مرسی و شب خوش در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

سلام شهروز
خداییش اینارو از کجات در میاری؟
جان من چند ساعت میشینی رو اینا فکر میکنی؟
خیییلی باحالن,خدارو شکر که من زن ندارم,با خوندن این مطالب قست گرفتنش هم دیگه ندارم!‏
دمت گرم,مشتاقانه منتظر بقیش هستم

میگم من به محض اینکه بدبخت شدنم به این طرز فجیع رو توی قسمت دومت هم مشاهده کردم، دور شهرکو با خرج خودم فنس کشیدم. الان بیرون از شهرک پشت فنسا میتونی بخوابی و بگی مهمون مجتبیم ولی پشت در خونمون رو شرمندت خواهم بود رفیق!
یا نکات رو طوری تنظیم می کنی که من تصمیم گیرنده باشم و الهام خرج کننده، یا پاش بیفته دور اصفهانم تا هفته دیگه فنس می کشم!

سلام. یه سؤال مهم با خوندن پست به ذهنم رسیده بود که در ادامه یادم رفت! اما با خوندن کامنت فائزه دوباره یادم اومد! خدا هم خیرت بده و هم چیکارت نکنه دختر!… . خیرت بده که باعث شدی رفته از ذهنم دوباره به ذهنم برگرده، چیکارت نکنه چون اگه سؤالمو بپرسم به احتمال قوی همه با هم میریم هوا!… .
اما شهروز پسر تیزی! حتما تا الان متوجه سؤالم شده! پس … … … .

درود به آقای آذر ماسوله
جای خوشحالی برای بنده ست که موجبات یاد آوری سوال های مهم ذهن شما را فراهم آوردم ، امید است با حفظ سوالات خود و تلاش برای بازگو نکردن آن ها به بقای حضور ما در سایت همت گمارید :)))
با تشکر از صبوری آقای حسینی

دیدگاهتان را بنویسید