خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطرات یک رهگذرِ کج…

مامان و بابام چن سال پیش رفتن کربلا. قبل رفتنشون کلی اشک ریختیم، مامانم فک میکرد حالا همچین که پاشونا گذاشتن اون وَرِ مرز حتمی منفجرشون میکنن و شهید برمیگردن. هی به داداشم میگف: محمد این دخترا رو به تو میسپُرم و اشک بود که گولی گولی از چشاش میریخت. محمد گریه میکرد مامانم آبغوره میگرف. مامانم گریه میکرد بابام زجه میزد. بابام زجه میزد، ما زار میزدیم. خلاصه رفتن و هر چی تلاش کردن کسی بُمب جاییشون کار نذاشت و سُر و مُر و گنده چاقتر از قبل قرار شد برگردن خونه! زنگ زدن و فرمودن کسی نیاد استقبالمون خودمون دوتایی میایم خونه. فک و فامیل از اقصی نقاط مملکت ریختن خونمون. همه چی آماده بود. یکی حیاط میشست، یکی آتیش درست میکرد واس اسفند، یکی رو دیوار بود واس امتان ریسه ها، یکی ام گوسفندا از تو حیاط برد دمِ کوچه بست به درخت تا آماده شه برا قربونی جلو پای ننه بابامون. خلاصه اینکه مث زنبور همه گره گوری بودیم توهم و قاطی پاتی هی میدویدیم این ور و اون ور و ویز ویز و جیغ جیغ و جیر جیر میکردیم که یه هو مامان و بابام از راه رسیدن. همه هجوم بردن سمتشون! هر کی یه جاشونا میبوسید و هر کی از یه ورشون بالا میرفت و مامانم زیر اون جمعیت هی داد میزد دخترام، دخترام کوشن؟ نمیدونم چی فک میکرد پیش خودش که اینهمه بیقرار شده بود؟! خلاصه بقیه رفتن کنار و کوچه باز کردن و من و خواهرم رفتیم تو دل ماجرای مامانم.. بابام که اص یاد ما نبود . وقتی فامیلاشو میبینه دیگه زن و بچه کیلو چند؟ هاههاهاهاهاه… تا چن روز اص یادش نبود مام هسیم. فامیلاش که رفتن ما رو دید بالاخره…خلاصه با سلام و صلوات مامان و بابا اومدن توی خونه و یه هو ملت یادشون افتاد باس گوسفندم بُکُشن.
وایسید وایسید گوسفند قربونی کنیم.
یکی رف از در کوچه گوسفندا بیاره که… هاههاهاهاها… ای دل غافل… گوسفند نیست… این ور بدو.. اون ور بدو. نعخیر گوسفنده آب شده بود رفته بود تو زیمین. پسر مسرا سوار دوچرخه و موتور و ماشین شدن و عده ای ام پیاده افتادن تو کوچه ها و خیابونای اطراف دنبال گوسفند… مگه پیدا میشد بی صاب؟ خخخخخخخخخخخ…
هر چی بیشتر گشتن کمتر جستن! خلاصه یکی دو ساعت بعد همه دست از پا درازتر برگشتن بدون گوسفند و هر کی تقصیرا مینداخ گردن اون یکی که تو شُل بستیش به درخت.
من شل نبستم من سپردمش به تو
تو قرار بود آبش بدی، دادی؟
من؟ تا اومدم سطلا پر کنم دایی و زندایی رسیدن، دیگه نفهمیدم چی شد؟
اص برا چی بردینش تو کوچه؟ خو گوشه حیاط بسته بود دیگه
بابا بو میداد. داشتیم حیاط میشسیما.
ملت ریخته بودن سر هم و دیگه اص مامان و بابا از یادشون رفته بود. گوسفنده شده بود موضوع اساسی. هر چی هی بابام راه میرف میگف فدای سرتون. بابا فکرشم نکنید که یعنی بیاید دور من جم شین تا از خاطراتم بگم!!! خخخخ…نعخیر انگار نه انگار. باز مَمَد میزد تو سر اِبی. ابی میزد تو سر موسی. موسی میزد تو مغزِ مصطفی. تو همین هیر و ویر بود که شد ساعت ده و همسایه ها و دوستای مسجدی مامانم ریختن خونمون. این دسته میرف اون دسته میومد. زن بود که از در و دیوار خونه بالا میرف. چادور سیا چادور سیا. خخخخخ… مام شده بودیم کنیز مطبخ هارون! بشور و دم کون. چایا میگم. این دسته رف دسته بعدی اومد دسته بعدی رف یه دسته دیگه اومد. تا شد ظهر. که آقای همسادمون که سرهنگ بود و رییس پاسگامون اومدن با خانوم و بچاش.
به به آقا سید! زیارت قبول. آقا خوشا به سعادتتون.
نائب الزیاره بودیم. خدا ایشالله قسمت کنه شمام برید همراه با خانواده
چه خبر آقا؟ شولوغ بود؟ تونسید زیارت کنید؟
هی خوب بود. دلمونا گذاشتیم و اومدیم. و برای بار صدم چشمای بابا پر از اشک شد.
خب دیگه چه خبر؟ بفرما شیرینی. میوه بفرمایید حاج خانوم.
آقا امروز یه مظنون دسگیر کردن سربازامون
چی؟
هان یه مظنونِ مشکوک که داشته دور و ور پاسگا کشیک میداده!
خب؟
هیچی دیگه گرفتنش! الانم تو بازداشگاس. فردا میفرسیمش دادسرا.
خب؟
خلاصه آقای با نمک قصه ما هی گفت و گفت و گفت تا فهمیدیم بازداشتی یی که میگه همون بعبعی مونه که مث خر سرشا انداخته زیر و رفته و رفته تا رسیده به پاسگا و اونجا سربازا گرفته بودنش. هیچی دیگه بچا ورداشتن سَنَد بُردن آزادش کردن و بعدم برا اینکه تنبیه شه دیگه از این شیطونیا نکنه سرشا بریدن و تیکه تیکه ش کردن و بعضی جاهاشو کله پاچه کردن و بعضی جاهاشو چرخ کردن و یه سریشم کباب شد. از اون پس دیگه بچه خبی شده بدون اجازه مون جای نیمیره…هاهاهاهاههاهاهاا… قصه ما بسر رسید کلاغه به خونش نرسید.
های همش راس بودا. فک نکونید خالی بندی بود.
راسی دلم برا بچام تنگ شده. برا داداشم و بچاش. هر جا هسن خدا حفظشون کونه.
بچای عزیزم شماها همه تون از من کوچیکترید گوش بیگیرید وگرنه گوشادونا میتابونم… دسته بیلا و قلوه سنگا و و چماقادونا غلاف کنید. که ننه پیرتون نمیتونه ببینه بچاش افتادن به جون هم. همدیگه رو دوس داشته باشید و بهم محبت کنید. فردا تلپی می افتین میمرین بعد ازتون کامنتای بَدبَد به جا میمونه فقط… هاهاههاهاهاهاها…
زمستون تو راس، اگه دلامون گرم نباشه به محبت همدیگه سرِ سیا زمستون یخ میزنیم میمیریم بهارا نمیبینیما…
تو پست من لطفاً با لبخند وارد شوید.
با خوراکی و بستنی وارد نشوید.
توقف بیجا مانع کسب است. نسیه ام نیمیدیم نقد پرداخ کونید…خخخخخخخخخخ
دوستون دارم به شرطیکه شماهام بی قید و شرط همدیگه رو دوس داشته باشید.
این دومین پستیه میفرسم. قبلیه نیمیدونم چه مرگیش شد یه هو قولنج کرد خشکید همه جاش از جاش جم نخورد که نخورد…هاهاهاهاهاهاه… حوصله نداشتم بیشینم ماساژش بدم. نیشسم یکی دیگه نوشتم. یعنی کپی پیست کردم.
راسی ساندفورجم درست شدا. نیمیدونم چش بود. مشکل از میکروفون خیر ندیده بود. تا عوضش کردم درست شد. به گمونم با هم تفاهم نداشتن. دیگه مهریه ساندفورجو گذاشدیم اجرا و آدمش کردیم آقای میکروفونا…خخخخخخخخخخ

۸۲ دیدگاه دربارهٔ «خاطرات یک رهگذرِ کج…»

ما خودمون یه عمر تو دیرآمدگیا بودیم. عقده ورمون داشته. به ته صفیا مدال میدیم. وخی وخی تا نزدمت. بچه خرخون چایی شیرین… حتمی تو مدرسه ام ردیف اول مینشسی… عه عه… تا خانوم سرفه میکرده میدوییدی براش از چاه آب میکشیدی… وای خدایا نذار من اینو بکشمش… خخخخخخخخخخخ

خخخ بجون خودم ردیف اولا درس گفتی خخخ اما مغرور بودم صد سال سیاه پاچه خواری پادویی و حقارت منشی نمیکردم
خخخ خخخ شانس ما را ببین تو را خدا خو مَ همیشه تو پستای تو ته لیست بودم هرچی عجز و التماست میکردم بیا از ته لیست مدال بده قبول نمیکردی حالا این بار که صد روزه در کمین نشستم پست بزنی اولشم میگی ار آخر مدال میی نههههه نهههههههههه خونت را میریزم عین همون ببعیه

تو از کوجا خبردار شدی من هویج خوارم؟ خخخخخخخخخخخخخ… چیچی شوما حافظه هاتون خوب کار میکونه. من صب به صب باس به شناسنامم رجوع کنم تا یادم بیاد اسمم چی بوده.. هههاهاهاهاهاهاها
نعخیر. پوستشم نمیدم بت. میخوامش! چن تاشا جم میکونم زیاد که شد میفرسم برا شرکتشون برام یه بسته آدامسِ نوِ آک میفرسن… دلت بسوووزه…خخخخخخخ

دوباره سلام
خیالم از بابت اول شدن راحت شد خخخ
سوغاتی چیچی آورده بودن برات؟ خخخ خخخخ
حالا اون گوسفنده شاید رفته بوده چغلیتونا بوکونه خو پاسگاییها به حرفش گوش میکردن گنا بود زبون بسته
چقده قشنگ مینویسی شکلکذحسادت در حد مرگبااااااااااار
شعره قشنگ بود کپیش میکنم
خیلی مرسی بابت پست

الروشنکُ لا یسودُ چون حسود… قال من… هاههاهاهاهاها
نظریه های زیادی صادر شد برا بعبعیه. هر کی یه چی میگف. یکی میگف رفته شکایت. یکی میگف پناه برده به پاسگا. یکی میگف دزدی کرده. هر چی از خودش پرسیدیم هیچ جوابی نداد زدیم گردنش رف دیگه. ما شوخی نداریم با کسی. بپرسیم جوابمونا ندن میزنیم طرف گردن مردنش میره…خخخخخخخخخخخ
سوغاتی… وای دس رو دلم نذار روشن جون…
برا من و آبجی و سه تا زنداداشا عین هم آورده بودن هر چی آورده بودن. با این استدلال که بین عروس و دختر فرق نمیذاریم… من تا چن وق در شُرُف ترکیدگی بودم از حرص…هاها… منم چون حسودم لا یسودم فک کونم…خخخخخخخ

ها؟ میبینی چه فضا مردونه شده؟ سنگ و کلوخه که از این ور به اون ور پرتاب میشه. میترسم این وسط بزنن سر و مغز مام بیاد تو دهنمون…هاههاهاهاها… شالله به خیر میگذره.
نیمیمیرم. یه عالم آرزو دارم. قراره پسرمو دوماد کونم. هاها

سلام و سلام و درود بر ننه رهگذر خوبی شما خوشی چه خبرا از این ورا خب من داشتم رد میشدم پستتون رو دیدم گفتم سر راهی یه سری هم به ننه بزنم ببینم چیزی کم و کسر نداره آیا خب این خاطرات هم عالییی بود و من که کلی خندیدم خخخ از دست اون بَبَیی که همه رو گذاشته بود سر کار خب خدا رو شکر که پیدایش کردید خب سفر کربلا هم یه سعادته که هنوز نسیب من سرا پا پر از عیب و تقصیر نرسیده یعنی هنوز قسمتم نشده خب بیخیال میگم شنیدم آقا ساندفرج هم حالش خوب شده ها با اجرا گذاشتن مهریهش و خریدن یه میکروفون خوب دیگه باید عالی کار کنه و با صدای رسا و عالی ننه رهگذر کتابای خوب تاریخی و رمان بشنویم خب من که هنوز تو کف خوندن اون کتابا توسط یه خاننده کتابهای حقوقی خوب هستما فعلاً پول ندارم سه شنبه باید برم پایان نامهم رو بتمدیدم شش صد هزار تومان باید دست کنم توی جیب نا قابل بدم الکی الکی توی جیب این دانشگاه آزاد خب بگذریم خععععععلییی این خاطراتت عالی بود خب من برم ببینم کیه این همه واتسآپ داده در حال حاضر که دارم این کامنت رو مینویسم حدود یه بیست تایی واتسآپ اومد خب من برم تا ببینم دنیا دست کیه ننه شبت خوش زیبا مهتابی و پر از خوابای رنگی شب خوش در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

عبدالله اسم کتاباتا برام مینویسی اینجا با نام نویسنده و مترجم و اینا.
بذ یه تلاشی ام من بکنم ببینم میتونم یه نفرا راضی کنم براد بخونه؟ البته قول نمیدم. سنگ مفت، گنجیشکم مفت. میزنیم یا میخوره بش یا نمیخوره دیگه. بذار تلاش کنیم. باز میگم اصلا و ابدا قول نمیدم. فقط تلاش میکنم ببینم چی میشه

سلام مجدد به ننه رهگذر اسم کتابام اینا هستش دانش نامه ی حقوقی تألیف محمد جعفر جعفری لنگرودی ۵ جلد مبسوط در ترمینولژی حقوق ۵ جلد بازم از محمد جعفر جعفری لنگرودی به هر حال مرسی که این خاطرات رو این جا نوشتی و باعث شدی یه کم ماها بخندیم همین شبت مهتابی و بای

نه! منم حافظه م خوب نیست: ولی این ک یه نفر هویج دوست داشته باشه خیلی بامزه ست: تو ذهن ادم میمونه:

چند هفته پیش مامانم هویج خریده: باور کن هنوز تو یخچاله: وقتی فهمیدم هویج خریدن شاید باورت نشه ولی نا خداگاه یاد شما افتادم خخخخ

تازه ش همین الان یکیش دستمه: دارم میخورم خخخ و فکر میکنم چطور میشه به این علاقمند شد!!!

وای دختر من اون هفته با دوسام رفتیم رستوران. همه کباب بره و قرمه و کوبیده سفارش دادن. منم یه بشقاب پر هویج خوردم. شاید باور نکنی. ولی حقیقته…خخخخخخخخخخخ… خیلی دوس دارم. میتونی ام بذاری بخارپز شه یا آبپزش کنی با عسل. وای دهنم آب افتاد دلم به تاپ تاپ افتاد…خخخخخخخخخخخ

درووود. میگم موسی و مصطفی رو گفتی چرا مجتبی رو نگفتی که یکی هم بزنن تو سر و مغز مجتبی خَخ. چی میشد اسم مجتبی رو هم ااون وسط قاطی میکردی خَخ.
من برم تا نیومده. مرسی جااالب بود ما هم مرغو گوسفند هم گم کردیم و هی دنبالش گشتیم. بعد از یه دو هفته همسایه مون اومده میگه این گوسفند شما تو خونه ما چه میکنه خَخ. رفته بوده قاطی گوسفندای همسایه و اونا هم متوجه نشده بودند. یعنی فکر میکردند بابام خودش اوردکش اونجا که پیش گوسفندای اونا باشه. هاهاها.

مجتبی تو سر و مغز کسی نزنه. کسی نمیتونه تو سر اون بزنه… اینقد که سرتِقه…هاههاهاها
چه خوب که گوسفند دارید. چه خوب که مرغ و خروس دارین. کاش مام میتونسیم داشته باشیم. فکرشا بکن صب به صب خروسه قوقولی قوقو کنه بیدارتون کنه… ههاهاهها.. عالیه پسر.

سلام
خخخخخخ
چی بگم بهت خخخخ
چه سریع ماشالله
هیف شد فکر کردم گوسفنده دیگه پیدا نمی‌شه.
پارسال بابا بزرگم یه گوسفند آورده بود قربونی کنیم کوچیک و لاغر بود یک ده روزی مهمون ما بود
روز قربانی اینقدر من و خواهرم گریه کردیم که نگو…
من کلا کشتن گوسفند و خروسو تو خونه ممنوع کردم.
بیرون اشکالی نداره مثل قصابی
راستی پست اولیت چی بود؟
بازم خخخخ

ما اصفانیا یه چوب کبریتم گم کنیم اینقد میگردیم تا میجوریمش. اون وق گوسفند گم کنیم و صدامون در نیاد. پیدا نمیشد الان یه عده کشته شده بودن در سطح شهر…هاهاهاهاه
راسی ایمیلت رو باز چک کن.
پست اولم؟ چیمدونم یادم نیس باور کن.
یه زمونی مامان من ورداش یه جوجه رنگی خرید و این بر خلاف بقیه جوجه ها نمرد… گنده شد و شد یه خروس وحشی!!! هاهاهها… وای دختر مث سگ دنبالمون میذاش تو حیاط. اینقد خطرناک شده بود دیگه مجبور شدیم بدیم بکشنش. مامانم انگار بچه شو داشتن میکشتن…هاهاهاهاههاها… عجیب ناراحت بود.
حالا شومام مث مامان منید فک کونم. دلاتون کوچیکه و مهربون.

وای خدایا…هاههاهاهاهاهاهاهاه… فک کردم میگی اولین پستی که تو سایت زدی چی بوده؟ اص حواسم به پست خودم نیس.
هان. نمیدونم یه هو چه مرگش شد. نه تونستم ویرایشش کنم نه رف برا بازبینی نه رف تو زباله دونی. قبلنم یه بار همچینی شده بود. مشکل از ورد پرسه به گمونم. یه هو قفل میشه و دیگه هیچ کاریش نمیشه کرد.

سلام مجدد به ننه رهگذر اسم کتابام اینا هستش دانش نامه ی حقوقی تألیف محمد جعفر جعفری لنگرودی ۵ جلد مبسوط در ترمینولژی حقوق ۵ جلد بازم از محمد جعفر جعفری
لنگرودی و کتاب فرهنگ عناصر شناسی بازم از همین نویسنده به هر حال مرسی که این خاطرات رو این جا نوشتی و باعث شدی یه کم ماها بخندیم همین شبت مهتابی و بای

سلام سارای خانوم خودمون. کم پیداییا. فک نکن حواسمون نیس. چیچیو قسمتم کونه؟ کربلا رو یا چاقو قصابو؟ خخخخخخخخخ… هان اینکه بعبعیمون فرار کنه؟ هاهاهاهاهاههاها… ما خودمون فرار نکنیم، بعبعیمون فرار نمیکنه… هاها

به دومادتون ننازید که عروس قشنگ تره… یار مبارک بادا شالله مبارک بادا… کیلیلیلیلیلیلیلیلی
دیمبل دیشدن دیمبل دیشدن دیمیبل دیشدن…
بچه بیار اون گوسفندا بزن زیمین.
خانوما دسسسسس… آقایون رقص…
کیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی

والا ظاهرش که چیزی نشون نمیداد یعنی روسری سرش نبود. گوشواره ام تو گوشش نبود. خو یقین آقا بوده دیگه…خخخخخخخخ… دامنم پاش نبود…هاهاهاهاهاهاهاه… حالا یه آقا دور و ور پاسگا چیکار میتونه داشته باشه رو من نیمیفهممش.

وای سلام همساده اون وریه. شکلک چادور رنگی به سر و لنگه دمپایی تو دهن…خخخخخخخخخخخ…
خوش اومدی. بیا بیشین سبزی پاک کونیم و یوخده غیبت ببافیم…خخخخخخخخخ… وای خوابم میاد افتادم به پرت و پلا گفتن. برم بخوابم تا بقول تو ویرانی ببار نیاوردم…هاهاهاهاههااهها
اص وقتی تو مینویسی من روم نمیشه بنویسم… باور کن…خخخخخخخخ… شکلک سرخی گونه و فروتنی و شرم و حیا و اینا همش با هم… خو برم دیگه. شب خوش همگی.

اینجا باس بخندی. بخند. بخند. باریک الله.
ما هماهنگیم. اونجا گرمیتون میشه اینجا سردیتون میشه. گرمی رو تنها بخورید جوش میزنید. سردی ام تنها بخورید غش میکنید. خو وقتی بهر جفتش یه سرکی بکشید این اونا تکمیل میکنه اول جوش جوشی میشید بعدم غش میکنید و دیگه دعوا مرافه نمیکنید ما خانوما با خیال راحت میشینیم سبزیامونا پاک میکنیم و لوبیا سبز و نخود فرنگیامونا فریز میکنیم. والله. خخخخخخخخخ

نه عمو اینطوریاس: یه هفته خوردی بردی، یه دیس پلو که خوردی، قابلمه ها رو بردی، هفتا بِچَم آوردی، چادرو بند آوردی، همینو کادو آوردی؟!!! آبرومونو بردی… هاها
التماسی دعا حاج عمو…خخخخخخخخخ
شومام خوش و خُرم باشین از حالا تا همیشه

سلام. حالکت خاصه؟ احوالی ئیوه چونه؟
منم حالم یاخچودور. شالله سربلند باشی و کیفت کوک.
نه بابا زدمش یوخده فضا رو عوض کنیم بلکه شوما آقایون شمشیراتونا غلاف کنید و راه رو رسم دوستی پیشه بیگیرید یوخده. وگرنه که خیلی ام جالب نبود. خخخخخخ
خدا شوما رم از راه ضالین و مغضوبین بازداره و به راه آنانیکه در نعمتهای الهی مستغرقن رهنمون بشه.

سلام آباجی
هیییی چی بگم من از کربلا اومدم پشه هم واسم قربونی نکردن یاااادش بخیر
خخخ
ایشالا همیشه بهت خوش بگذره
دلیل تأخیرم هم این بود که دیروز تا ۵ کرج مشغول کارای دانشگاه بودم
ارادت فراوووون

دیگه دانشجو شدی رف … خیلی خوش خواهد گذشت. شک نکن. بهترین دورانه. دیگه اینطرفا نبینمت. برو بیشین سر درس و مشقت. بدو باریک الله پسر خوب. بدوووووو… راسی مبارکت باشه قبولی دانشگا. ایشالله هف هش سال دیگه آقای دکتر صدات بزنیم.

دیدی چی شد ؟؟؟دیدی چطور اقبالم سیاه شد …تو شانزه لیزه بودم ک زنگ زدن گفتن اینجا زلزله اومده ….
گفتن پریروز !!!..در این زمین لرزه سهمگین به رحمت ایزدی پیوستن …
گفتن پیکر پدرم رعد بارانی هم گویا پیدا نیس بدبخ !اما گفتن عمه پیر و فرتوتت هنوز نفس میکشه.
ماشالله چی جونی داری شوما ؟؟؟؟؟؟چیطو تونسی از این زمین لرزه حول ناک و سهم گینانه جان سالم ب در بری و کماکان نفس بکشی .
عمه عمه عمه .
بیا …بیا ک داداش زادت اومده از غربت .
.بیا ….بیا و ببین چطور کمرم خم شده از هجر داداشم !جوون مرگ شد بدبخ شمشیر .آه کجایی ک بیای عطری رو ک از فرانسه با دست رنج خودم برات خریدم بگیری …عمه بیا این برا تو مردانس البت برا مرحوم شمشیرک خریدم ک عمرش ب دنیا نبود دیگه ….های های های .پدر .و..پدر تو کجایی ک بیام دندون مصنوعیایی ک خودم ب اون آقا فرانسویه دستور دادم با طلای ۵۶ عیاااااااار بسازن برات تحویل بیگیری و استفاده کنی ..!!!!!!!! عمه بیا .بیا ک داداش زادت اومده قدم بر چشمهات گذاشته و کلبه حقیرانت رو با قدوم نورانی و مبارکش آزین بخشیده …بیا و دردهاش را التیام بده ..بعدم ی وکیلی چیزی بیگیر میخوایم کارا انحصار ورثه رو انجوم بدیم ..سپیده ۱۲ اکتبر که بزنه باس پرواز کنم ب سوی کشور دوست و داداش .فرانسه !!!!!#$$$$$
خدافظ

شولوغش نکون دندوناتم تیز نکون برا غارت بچام. دیروز با پریروز حرف زدم هر دو سالم و سر حال بودن. همچین خُرَم و خندن قدح لاله بدست. بدبخ خودد زیر آواری خبر نداری…هاههاها.. اونا جَستَن. و الان بیرون نیشسن دارن اموالتا قس میکونن.. وخی از خواب گران!
اون باباتم هر چی داره به خوارش میرسه. تو بچش نبودی. تو رو جُسته بود از تو جوبا تهرون. دلش سوخته بود نونت داد و بزرگت کرد دکترت کرد. همش میشه به عبارتی چندین میلیون. شماره کارت میدم کارت به کارت کون برگردون پول خانواده بارانی رو بهشون. یاللی بچه سر راهی ندیده بودیم اینقد زبونش دراز باشه والله… هاههاهاها
هان. حالا که دارم فک میکونم میبینم بابات میگف داشده میرفته با سه چرخش نون سنگک بیگیره یه روز گرم تابستونی که میبینه یه جوجه کلاغی قار قار کنان از لونش می افته پایین تو جوب. و داداشم ورش میداره و میبینه تویی. اسمتا میذاره پرواز چون از جوجه گیت آرزوی پرواز داشتی که خودتا از لونه پرت کردی بیرون. حالام کم قار قار کون میخوام بیشینم کتاب بخونم..خخخخخخخ…

سلام هستی جان. احوالاتت خوبه که شالله. بابا مگه آدم چن بار تو زندگیش پیش میاد گوسفندشون در ره؟ هاهاههاها… خاطرات زیاده ولی همش تلخه. شوما خاطرات شیرینتا بیا تعریف کن دور هم بخندیم یوخده. قربونت. بوس بوس

سلام بهبه رهگذر نمیدونستم تا این اندازه قلمت شیوا و نطقت گویا هست چرا با این همه دارایی و برازندگی کم مینویسی با نوشتن و ارسال این مطالب هم خودتان دانشمندتر میشوی و هم دل ما را شادتر میکنی موفق باشید بیش از پیش …

بسکی تنبلم گوشه. همینم یه بیس چار ساعت رو مخم کار کردم تا تونسم بزنمش. تازه اونم به سفارش دوستان برا عوض کردن فضا زدم. وگرنه اگه دس خودم بود که الان خواب بودم همچنان…خخخخخخخخ
مرسی تالا فک کنم تو پستای من نیومده بودی. بمبارکی حضورت باس گوسفند بزنم زیمین. خخخخخ
خوش باشی ایشالله

خوب نیس زائر امام رضا آدامس دهنش باشه. سر سنگین باش دختر…خخخخخخخخخ…
التماسی دعا حاج خانوم. سلام ما رو به امام رضا برسون. اگه بچا رم دیدی سلام مخصوص رهگذرا بشون برسون.
برو و بیا و برامون از سفرت بنویس. چرا همش من بنویسم شوما بخندید؟ یه بارم تو بنویس ما بخندیم…هاهاهاهاهاهاهاه

عبدالله. عبدالله هااااااااااااااااااای صدای منو میشنفی؟ براد پرسیدم.
عبدالله بم گفتن کتابای حقوقی رو یه گروهی هستن که همه حقوق خونده ان اونا میخونن و جایی ام نمیذارن برا دانلود…خخخخخخخخ… توی کتابخونه امیرکبیر کرج. شمارشو ندارم ولی فک کنم بتونی پیدا کنی. باشون تماس بگیر. گفتن که با قیمت خیلی خیلی پایینی میخونن کتابا رو اگر گویاشا نداشته باشن.

کاش تو جای پریروز ب رحمت ایزدی میپیوستی !!!!!شانتاژ نکن بابا .اون مرحوم ک نور ب قبرش نباره .پدر مرحوممو عرض میکننم. جناب بارونیِ سنگاله …
خودش بهم گف ک ی روز ک داشته میرفته از چشمه آب بیاره جوجه اردکی رو میبینه ک افتاده بوده جدا از دوستانش !اون پدرم بس که خیر خواه بوده و حامی حقوق جوجه اردکای زشت برش میداره و زیر پر و بال خود میگیرتش و بزرگش میکنه و اسمشو میذاره رها بارانی سنگاله ..
البته مرحوم قول گرفته بود ک این حقیقت تلخو هیچوخت بت نگم اما متاسفانه …دیدم خیلی دیگه زبونت دراز شده باس در جریان می قرار گرفتی ….
از این پس میتونی برگردی ب همون جا ک پدر نازنینم ….وای اشک تو چشام جمع میشه اسمشون ک میاد اون بزرگوار …میتونی برگردی پیش اردک جونا دوستات .البت اگه رات بدن و پست نزنن خخخخخخخخخخخخخخخخخخ!چون تو ک ما هرچی منتظر شدیم ب قو تبدیل نرفتی و همون جوجه اردکه باقی موندی .حالا ام کوَک کوَک نکن دارم برا سمینار آماده میشم .هزینه هایی هم ک پدرم در راه اعتلات نموده رو میبخشم بت !چیکار کنم بس ک قلبم مهربان میباشه ///…

جوجه اردک هرچقدرم زشت باشه به اندازه جوجه کلاغ آکله نیس. وخی قار قارتو از تو پُستم جم کون وگرنه با تیرکمون میزنمت…خخخخخخخ
بابات که داداشم باشه رو خودم بزرگش کردم. سیصد سالی ازم کوچیکتر بود خدا بیامرز. ننم وقتی داش بدنیاش می آورد خودم بالا سرش بودم. تیرت به سنگ خورد قارقارو… هاههاهاهاهاهاها… وخی وخی برو بیشین رو درخچه ت با زاغ زاغکات بازی کون تا یوخده ارزن بیارم بیریزم جلوت بخوری. جوجه دکترِ زشت…. هاههاهاهاهاهاهها

اجی مجی لا ترجی… بیبیدی بابیدی بووووووووووو…
من جادوگر شهر اُزَم. از همه چی خبر دارم. بذ بینم عصام چی میگه؟
بگو عصا جون…
میگه قراره بری تربیت بدنی پاس کنی.. هاهاههاهاهاهاها… ایشالله موفق باشی. خلاصه سلام ما رو به امام رضا برسون.

خیلی دوست داشتم چهلم که همه میرن کربلا رو برم. خعلی خاطرات جالبی تعریف می کنن ملت ازش. از پذیرایی عراقی ها، از نا‌امنی امن، از حس و حال اونجا، از کلا رفتو برگشتش با همه ی خوشی ها، لذت ها و سختی هاش! هوایی شدم حتما تجربه کنم ولی کسی همراه بام نیست و سخته نمیدونم تا تقریبا شش هفته دیگه جور بشه یا نشه برم.
قلمت آفرین به توان میلیارد داشت رهگذار!

یه دایی دارم شمر غول چراغ جادوئه! بد اخلاق و بدعنق و اخمو و با جذبه! پارسال بسرش زد اربعین بره کربلا. با اینکه سیاتیک داره ولی دولا دولا رفت و وقتی برگشت و رفتیم دیدنش اص هر کار میکرد نمیتونس جلو اشکاشا بگیره. دیوونه شده بود. خلاصه از این رو به اون رو شده بود. آره خیلی فضای با حالیه اربعین. ولی جای خانوما نیس. خیلی مردونست و برا زن مناسب نیس رفتن تو اون شولوغی و هر کی به هر کی بودن. برو بنظرم. برو و گزارشای متفاوت بگیر. داشتم گزارشتو میگوشیدم اتفاقاً… خخخخخخخخخخخ… چیچی همه میشناسنت تو محله تون؟ هر کی رد میشه میگه مجتبی چیطوری؟ هاههاهاهاهاه.. اینش برام جالبه…

سلاااااااااااا اااااا ااااا اااام خواهر.
اول اینکه, اینا را ول کون خودت چطوری خواهر؟؟؟ چه خبر؟؟؟؟ هاهاهاهاهاهاهاهاهااهاهاها.
هنوز صدای خنده هات توی گوشمه خخخخ هاهاهاهاهاهاهااههااهاههااهاهاهاها. وای هنوز هم خندم میگیره خخخخ خخخخخ خخخخ..
بعدش هم پستت مث همیشه عالی بود خخخخ خخخخ.
خوب کردید کشتید ببی را خخخ خخخ بچهی سر به هوا را باید زد گردنش رفت خخخ خخ..
بعدش هم مدالم را بده که دوستم گناه داره ببین شده صد بار کامنت بدم اینجا اون مدال را میگیرم خخخ خخخ…
خیلی عزیزی.. همیشه شاد باشی و خندون.

بیا بیگیر اینم مدالت. سیرابیش مال تو. بذارش تو زودپز خوب بپزه. بش پیاز بزن تا خوشمزه شه. به به چه بوی عطری داره مدالت. نوش جونت. بخور شالله گوشت شه به تنت…خخخخخخخخخخ
منم یادم می افته خندم میگیره والله… خیلی با حال بود. سنگ میرف دشنه میومد. شمشیر و گرز و نیزه از صد طرف میرفت و میومد تو این وسط میگی: خب از خودت بگو خواهر دیگه چیطوری؟ هاهاهاهاهاهاههاها…. خداییش خیلی با حال بود. خاطره ی شیرینی بود برا من…خخخخخخ
مدالتم مواظبش باش. بقیه شو بذار فریزر بعد بخور…

دیدگاهتان را بنویسید