خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

روز جهانی نابیکورا به من چه! من از خودم می نویسم

دوباره یکی از اون حرکتای شتاب زده، احساسی، به درد نخور، سرزنش بر انگیز، ضد حال، بی نمک، ویژه مجتبی، مخصوص مخصوص، دو تنوره، آتیشی، سرد سرد، آلاسگایی، بچگانه، هیریویریناک، حال به هم زن، درهم برهم، افسرده، مشمئز کننده، باحال، بیحال، پارادوکسیکال، از من سر زد. آخه سرم خیلی چرب بود و شستنش دردسر داشت! اینکه یه عالمه صفت اول کاری بی هیچ دلیلی ردیف کنم، با تیترم دست پیشو بگیرم پس نیفتم و از آدمو عالم شاکی باشم!

آره. هیچ وقت حق با من نبوده و من هم به تلافی، با حق نخواهم بود! اینجوریاست؟ باشه، که اینجوریاست دیگه! حله. برو بریم:

رعد راست میگه، قرص اصلا خوب نیست بچه ها. من حتی خانواده ام هم نمیدونن قرص می خورم مگر اینجا بخونن. خعلی تلاش کردم این یک ساله کسی نفهمه واقعا قرص می خورم ولی توی اون پست کوفتی از دهن خودم که نه بلکه از دهن انگشتام در رفت یه چیزایی گفتم. هی با خودم می گفتم خدایا خدایا، چرا بین ناخن و انگشت یه شکاف ریزه؟ نگو انگشتم دهن داشته بی خبر بودم! نهایتش اینه که قرص، مثل زامبیت میکنه! دقیقا همون مواد مخدری که واسه جنگجو کردن و در واقع وحشی کردن سرباز ها در قرن بیست ساخته شد، گویا فرمولش لو رفته و الان اون مواد همه جا توی بازار سیاه و سفید، آزادانه در دسترسه. وقتی اون مواد زامبی رو مصرف کنی، بی ترس و از روی علاقه، شاید حتی از خون خوردن هم بدت نیاد، سرتو با ضرب هرچه تمامتر بکوبی توی شیشه ی ماشین تا جفتشون منفجر بشن و حال کنی از این حرکت مزخرف خودت. شاید یک صدم از اون مواد توی قرص های منه که نیمه وحشی شدم! خخخ! میخوام مشورت کنم دز‌شون رو بیارم پایین. بیقرارم میکنن، مثل دلشوره ای که هنگام زدن آمپول، پریدن از چند متری، نشستن سر جلسه ی امتحان یا مصاحبه، دیدن یه مقام خیلی مهم، حضور در دادگاه، شروع یه دعوای بزن بکش، یا اقدام برای خواستگاری بهت دست میده. توی دلت این دفعه رخت نمیشورن بلکه چنگ می زنن. مثل چنگای تیز، وحشی، بی رحم و زامبی عقاب!

راستی سعید؟ ای. بدک نیست! شوخی کردم! ایشالا که توپ توپه! عملش امروز در کمال صحت و سلامت با موفقیت هرچه تمامتر انجام شد! هوووورررراااا! به قول عامو پورنگ، جیغ و ویق و کف و شوت و دست و کف و آب کف و هورا و این حرفا! البته این روزا که میدونید، یاومول قوطی شده. نه میدونی شاد باشی، نه میدونی غمگین. نه میدونی لباس گرم بپوشی، نه میدونی سرد. نه میدونی توی سایت بنویسی، نه میدونی نه. نه میدونی پادکست ضبط شده هاتو بذاری، نه میدونی چی؟ جدی اینجا چی باید میذاشتم که تکراری نع و اون کلمه های قبلی نشه؟ خخخ.

خب. ته کشید. هم حرفام، هم خلاقیتم برای تولید یه متن قابل تحمل. تهش اینکه حساب کردم دیدم با خودم ده هیچم. نمیدونم دارم از خودم می برم یا می بازم؟ مشخصات سرور از کفم پریده بود این شد که درخواست قفسه هایی که از من داشتید، تأخیر شدید خورده و به زودی برطرف میشه. دیگه اینکه، اونکه! جان خودتون پست عمومی کمتر تولید بفرمایید، از ارسال پست های یکی دو خطی یا خط قرمز دار خودداری بفرمایید و یادتون باشه من هرچی بگم، هر کاری کنم، تهش ته قلب کوچیکم صافه! مثل گنجیشک! دوستون دارم و بودناتون هیچ وقت از یادم نمیره.

راستی، مذاکرات هسته ای، پشت پرده در حال تلاش برای شکل گرفته شدنه و میدونید که الان عکس هسته ای رو کم کم سه میلیون میگیرن تا بگیرن! فهمیدید چی شد؟ خودم که نع!

لذت ببرید از زندگی و توقع نداشته باشید همه ی پستای دنیا، با محتوا، به درد بخور، سر و ته دار و مفید باشن! بالاخره چهارتا پست بی در و پیکر مثل این نباشن، قدر پست های خوب رو نخواهید دانست!

روز جهانی نابیکورا برای ملت هایی که حالشو می برن، حقوقشو می گیرن، رفاهشو تجربه می کنن، و به سببش از یه زندگی واقعی بهره می برن، مبارک باشه. من که خاک تو سرم شده اینجام! بهره که نمی برم هیچ، بهره‌کشی هم میشه ازم! خخخ

۵۲ دیدگاه دربارهٔ «روز جهانی نابیکورا به من چه! من از خودم می نویسم»

الان اگه جلوی جمع قول بدی من بمیرم کوکی هات درست میشن، من پایه ام! فقط بعد که درست شدن برمگردونیا! نامردی تو کارت نباشه که اون دنیا دیگ آبجوش درست می کنم میذارم ورودی قبرت وقتی توم اومدی ایشالا به زودی، بیفتی تو اون دیگ دیگ مال بشی! دیگه دیگه، قابلمه که نیست بزنیش کنار!

ملت کمک! الان این چی بلغور کرد؟ اوهوم. خودت اینجایی؟ عذرخواهی منو بپذیرید. بنده پوزش پذیرنده ام از کاری که کردم. منظورم این بود اون عبارات فعلی بود، اگه اسمی هاش هم باشن، اون وقت منم اینجا توی عبارات اسمی به مشکل به مشکل بر نمی خورم! بزن کانال پی ام سی؟ نع! کانال نور! نمیدونم نمیدونم چرا چرا گاهی وقتا یه چیزو دو بار دو بار می نویسم نویسم!

عصام اونقدر مثل خودم تخسه رفته لا ماشینا مثل خودم چرکولی شده فداش بشم! یه رنگ ساخته با ترکیبش بالاتر از سیاهیه لامسب! من دنبال حقم ولی دوش زیاده نامرد! قرص هامم زیاد نیستن، غیر از زولپیدم که چیز خاصی نیست، یکی دوتاشه بدجور رو مخه!

علیک سلام بر مدیر جواب کامنت نده که خب حق دارینا سرتون شلوغه ولی خب کامنت نوشتن وقتی حس واقعیش رو به آدم میده که انتظار پاسخش رو بکشی و بعد بیای ببینی در جوابت چی فرموده شده خب شایدم در مورد من این طوریه چون اکثرا شوما رو براتون خییلی کامنت می ذارند که جواب هم نمی دید و بعد هم دوباره کامنت می خورید شکلک منم می خوام خخخخ
و اما بعد: من یه بار برای کم خونی رفته بودم دکتر بعد دکتر بهم گفت خوابت هم مشکل داره عرض کم از ثانیه ای با خودم فکر کردم بگم آره تا قرص هایی که بهم میده رو زمان سردردم استفاده کنم خخخ شکلک کم خوابی و بی خوابیم کوجا بود خب خخخ بعد یه بار که سر درد گرفتم یکی از اون قرص ها رو خوردم و خوردن کجا و مثل مرده افتادن کجا واقعا زجر ناک بود اون بیست و چهار ساعت خییییلی من حتی برای میگرنم هم ترجیح میدم مسکن دهتا بخورم ولی آرام بخش و اینا نه که بگذرانیم …..
خوشحالم حال آقای درفشیان خوبه و عملشون با موفقیت انجام شده خدا رو هزار مرتبه شکر شکر شکر ……
مذاکرات و عکس های هسته ایتون رو هم بگیرید و ادامه بدید باشد که رستگاری از آن ما باشد
دیگه عرضی نیست جز برم که رفته باشم

خب منم جواب کامنتتو نمیدم تا جواب ندادنمو توی سرم نکوبی! خخخ
سعیدم منم خوشحالم داره میخوبه!
بعدشم کلا خصوصیت شخصیتیم اینجور ایجاب میکنه که کلا جواب بدم یا ندم، کامنت بخورم حتی شده یه دونه و اونم از طرف خودم!
جواب ندادنم از روی بی اهمیتیم یا بی احترامیم نیست خدایی ناکرده. یا زیاد بودن مشغله، یا هم که کم بودن حوصله!
به زودی عکس های هسته ای مون اگه توی عکاسی خوب ظاهر شدند و اگه عکاس فیلما رو نسوزونده باشه، تقدیم می کنم!
مثلا می خواستم جواب کامنتتو ندما! ببین چیکار می کنی!

راستی از فرصت موسیقی ای که اتاق فرمان در اختیارمون قرار داده استفاده می کنم و میگم که قرص ها بد کوفتی هستند خصوصا اگه از نوع پام باشن. بازم دستم مشکلی نداره ولی پام خوب نیست. خب توی سرسره خوردم زمین از بین رفت. فکرشو بکن! دیازپام، لرازپام، کلونازپام، کلا هرچی می کشم از همین پامه! رباتش کش اومده آدم پلاستیکی شده به جای آهنی!

سلام مدیر کم پیدا لابد در آینده نه چندان دور کلا ناپیدا
خخخخ خخخ مذاکرات هسته ایی پشت پرده امیدوارم عاقبتش مثل مذاکرات لوزان باشه نه نباشه نه اصلا بمن چه
در مورد این پستت نظری ندارم اما پست قبلیت را هرچی با خودم میفکرم محاله هذیانهای یک ذهن آشفته بوده باشه اتفاقا خیلی هم هدفمند و هوشیارانه بود
شایدم من در هذیان مطلق شیوزفرنی هستم خخخخخ
آهان بعد اینکه خو منم چیز مثبتی تو شرایطم نمیبینم که امروز را تبریکی بدونم
پادگستهاتم بذار خسیس شدیا وا بلا بدور

هی هدفمندیمو تو سرم نکوب! هدفمندیتو تو سرت میکوبما! حالا یارانه ها که هدفمند شد، الان خوشحالی ۴۵ تومان میدن قد ۴۵ هزار میلیون فشار میارن بهمون آقایان و آقازادگان خعلی خعلی زرنگ؟ بذار ببینم این پادکستام خعلی هیجان دارن. یه برنامه ویرایش صوت پیدا کردم هیجان صوت رو پایین میاره. امتحانش کنم اگه جواب داد، منم جوابی بهش میدم که تا آخر عمر پاشو منظورم اینه که میذارم تو سایت. پاشو نمیگم. بشین میگم. نع! نععععع! منظورم این بود که پادکستو ممیاذرم تو سایت. ببین میذارمو چی نوشتی؟ حواسمو پرت نکن خو! این چه طرز کامنت دادن بود؟ یه طوری کامنت بده که آدم نتونه غلط غولوط بنویسه خو! الان تو فهمیدی من جوابت دقیقا چی نوشتم و هدفمندیم از کجا آب میخوره؟ باتلاق گاوخونی!

خو امروز را به اون اشخاصی که توی پست گفتید باید تبریک گفت, پس به ما نمیرسه, پس این هیچی.
قرصا را هم که به نظرم تا میتونید ازش فرار کنید.
مذاکراتتون هم امیدوارم به نتایج خوبی برسه, تا همه با هم لذت ببریم از بودن در محله.
به امید روزی که لذت ببری از زندگی و هیچ قرصی هم مصرف نکنی.

شیطونه میگه ی پست بزنم و از خاطرات رعد قرصی بگم خخخ باور کن شده بودم ی رعد جنگی
وای نمیدونم چی شده بودم. فک کن به ی بنده خدایی که همیشه باهاش خوب حرف میزنم گفتم زر نزن . باورم نمیشد که منم بلدم فحش بدم . خلاصه با همسایه نونوا همکار دانش آموز . راننده و خیلیای دیگه دعوا کردم خخخ

سلام آی برید کنار جا بشم دیگه!
عکس هسته چه شکلیه آیا؟ هستهش چه قدریه آیا؟ عکسش چند در چنده آیا؟ بذار ببینم دیگه چی فهمیدم آیا؟ اوخ کیبوردش لکنت گرفت شبیه خودم شد زمان هایی که شرایطم ایکس منفیه می خوام سریع۱چیزی بگم یا بنویسم دلواپسم زمان یا موقعیت این گفتنه یا نوشتنه از دستم در بره و دیگه فایده نداشته باشه از تعادل در میرم البته من همیشه از تعادل در رفتهم ولی۱جا هایی۱زمان هایی بیشتر در میرم بعدش اگر گفتنی باشه خودم الکن میشم اگر نوشتنی باشه کیبوردم الکن میشه خلاصه نمی دونم چی. بعدش هم من کتاب می خوام من پادکست می خوام من۱سری چیز میز های دیگه هم می خوام الان خاطرم نیست حالا همین۲تا رو بخوام تا بقیهش یادم بیاد. بعدش هم زامبی ها مگه چشونه؟ خیلی هم خوبن. به جان خودم تا چند ماه پیش نمی دونستم چه بهشتیه این عوالم زامبی گری. زامبی کلی مثبته. نمی بینه، نمی شنوه، نمی فهمه، حس نمی کنه، یعنی می کنه ولی هر مدل خودش دلش بخواد، خلاصه واسه زمان های ویرانه حالی گریز به جهان زامبی ها خیلی بدک نیست البته ترجیحا واسه اون قرص های شسته نشسته۱جایگزینی باشه بهتره.
یا خودِ خدا چی شد الان محض خاطر ابلیس۱کسی بیاد خودم رو واسه خودم ترجمه کنه بلکه شاید درکم بیاد چیچی پاشیدم اینجا!
راستی بانو اون کاغذت رو نصفش کن من از رنگ کاغذت می خوام اگر لازم بشه داخلش لفظ و امضا بنویسم!
میگم من فعلا خودم رو تبعید کنم به ناکجا در زمان نامشخص حتما دوباره بر می گردم!
زیاد شاد باشی!

مشکلی نداره. هسته اتمه! موز چیه بابا!
میگم، برچسب زدن روی نوشته هات، دسته بندی، عمومی و مذهبی بیش از حد مجاز نزدن، سیاسی نزدن، اینا رو که استاد شدی دیگه، درسته؟ اگه اینطوره، مشکلی نیست! فقط فارابی میری، نوشته هاتم قراره فارابی ای باشن؟ خخخ

درود بر حاج مدیر عزیز. میگم به یاد گذشته:
مشمئز (م، ش، م، ئ، ز)
یادش به خیر.
زیاد دور نبود اون زمان هایی که من هر از چند گاهی تو پیغام خصوصیم با این مدل تذکرات رو به رو می شدم.
ضمناً من خودم سابقه ی استفاده از برخی از این قرصا رو دارم، زمانی که خیلی خیلی بچه ی تخسی بودم و آرامش رو تو این طور چیزا می دیدم. بد ترم می کرد که بهتر نمی کرد.
خلاصه اینکه آق مجتبی، به قول خشایار مستوفی: نخور، بَدِه، زِشتِه، فَییدیییییییییییییی.
می زنم تو مُخِتااااااااا!
ضمناً از نظر من یکی پست های شما خیلی هم عالیست، بازی با کلمات توش هست، اما از اون بازی هایی هست که تا آخرش رو آدم دوست داره بخونه.
جمله ی آخری هم که نوشته بودین یک عدد لایک طلایی داشت.
خدا رو شکر که آقای درفشیان هم به سلامت عملشون رو پشت سر گذاشتن.
شاد باشید

مرسی پوریا جان، به من لطف داری، خودت قشنگ میخونی!
آره. دقیقا یادش بخیر. چقدر از گوشزد شدن غلط هام لذت می بردم و یاد می گرفتم!
با سعید همین ده دقیقه پیش صحبت کردم، حال عمومیش مساعد مساعد بود!
ترک قرصم میرم تو فکرش!

به آقای درفشیان بگو از طرف کل محله۱عالمه حس مثبت.
روشنک این ها که مدیر گفت بلد بشو همه رو من بلدم فقط نمی فهمم واسه چی دسته بندی هام و برچسب زدن هام همیشه اصلاح لازم میشن. طفلک ویرایش گر ها خخخ! جدی فحشم ندید چیکار کنم خوب! روشنک بیا بیا ببینم چه کاری بلد نیستم همون رو یادت بدم شبیه خودم خراب کاری کنی!

درود! قابل توجه: دارم با نوکی ۸۲ جونم شیطنت میکونم… آره برای پانزده اکتبر هنوز ندادند ولی وقتی دادند خبر میدم… نوشجونمون… حالا هم بجای این شلوغ کاریا برو یه پست بزن و از رفتگان سوسول و… دعوت کن که برگردند تا یه جشن ۱۵ اکتبری بگیریم و بخندیم و شاد باشیم… آهااااااااااااااااایییییییییییییی شهروز چشمه ملیسا پریسیما و و و و و و و و و و و و و و و و و… کجایید؟…!

درود! خوب من کامنتارو خوندم و برای دومین بار پست را هم خواندم و چیزی حالیم نشد… فقط اینارو برداشت کردم: خوب عمل ملا بونه گیر موفق بوده خوب خدارا شکر و باید برای موفقتر شدنش بیشتر تلاش کند… خوب مذاکرات هم که خوبه و عملیه موفقیت آمیز… بقیه ی نوشته هایت هم مثل دریوری های تکراری و همیشگیتند…!

خادمی جان من به عنوان کسی که چند نوع از این پام ها رو مصرف کرده، پیشنهاد بهتری برات دارم البته اگه گوشت به این حرف ها باشه و دنبال تغییر رویه باشی.
پیشنهاد من کپسولی بنام ممرال هست. دارویی گیاهی و ساخت شرکت گلدارو. در موردش به همین اسم [ ممرال ] سرچ کن. ببین وقتی گیاهانی مؤثر و جایگزین هست، چرا شیمیایی.

اینا که نوشتی ینی چه خخخ خخخ برچسب زدن و دسته بندی را بلدم ینی شهروز همون اولا یادم داد
خو مدیر تو تاحالا از من پست سیاسی یا مذهبی یا بی محتوا دیدی مگه؟ هان دیدی ؟؟
پریسا خخخخ خخخخ باشه میام بهم خرابکاری یاد بده یوخده بخندیم

سلام مدیر، سریع باس برم دانشگده، وقت کامنتیدن طولانی ندارم
فقط بگم که بالاخره با این قرصا پدر نوروترنزمیترای مغزتو درمیاری! چی گفتم اصلا! خخخخ!
به امید به نتیجه مثبت رسیدن مذاکرات
شنگول باشی تا همیشه!

سلام و درود بر موووجی ببین من دیشب کلاً کیبرد کامپیوترم ترکید و لپتاپم هم به معنی واقعی کلمه شارژ نداشت و حال هم نداشتم بشارژمش این شد که از ساعت دوازده دیسب به بعد دیگه لالا بودم تا ساعت نه صبح یه امروز رو مث آدم بیدار شدم به هر حال پستت که خععععلییی سلم شوربا بودااا به هر حال به قول دوستم مواظب خودت باش روزت خوش

سلام مجتبی.

سلام همگی.

مجتبی هر چیزی اندازه ای داره و درست مصرف کردنش هم نه به بدنت آسیب میزنه نه روحیت رو به هم میریزه…

امروز اومدم با یه خبر خوب و تو یه جایی بنویسم که خیلی گمنام باشه و نه پستی براش زده بشه…

من موفق شدم و تونستم کسیرو که میخوام به دست بیارم…

بعد دو سال سکوت و داغونی و یه سکته ی نیمه کاره که خود دکترام نمیدونن رد کرد یا نه اما فعلا خوبم.

جمله ای که داشتم مینوشتم ترکید و یادم رفت چی داشتم مینوشتم.

بیخیال بعد اون همه سختی الان دیگه شد مال خود خود خودم..

تو این مدت یعنی این اواخر felocsetin خوردم نمیدونم اسمش رو درست نوشتم یا نه… همون فِلُکسِتین خودمون. اه نمیدونم وِلِش کن بابا خودتون فهمیدین چیه.

همون رو میخوردم تا آروم بشم تا دیگه تو خودم نریزم که منجر به سکته بشه…

مجتبی یه بار برا همیشه مثل من روحت رو خورد کن دوباره بساز و با یه دکتر مشورت کن لازم باشه قرص هم خوبه بد نیست هیچ چیزی نه خیلی بده نه خوب..

به جاش همه چیز عالیه…

نمیدونم بعد اون پستی که پارسال زدم کیا برام دعا کردن کیا بهم خندیدن کیا هم توجهی نکردن اما از تک تکتون ممنون که بودین..

بودین تا من الان تو یه آرامش بعد جنگ باشم…

میدونم این کامنتم گمنام هست و گمنام میمونه و گمنام خواهد موند چون من انگار به دنیا اومدم تا گمنام زندگی کنم و دردام مال خودم باشه و خوشیهام فقط مال خودم…

البته خودم و کسی که الان شد تموم زندگیم…

سپیده…

همونی که خوند دل من تنگ کسیست…

مجتبی فقط همین رو میتونم بهت بگم. واقعا میفهممت… نه از اون میفهممتهای الکی… درکِت میکنم…

خیلی چِرت و پِرت نوشتم… تمومش میکنم…

جمله ی همیشگیم..

تک تکتون رو دوست دارم…

وای سپیده رو من میشناسم . همون دختری که برات شعرو دکلمه کرد . همون دختری که صداش مخملی و لطیف بود ….
خب پسر به زودی دوتا تونو میبینم .
ای ناقلا خیلی کلکی . خیلی زبلی . مگه نبینمتون . باید شیرینی به رعععد بزرگ بدید . اونم از نوع به قول بچه ها نارنجکی خخخ

دیدگاهتان را بنویسید