خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خیلی وقتی میشد ننوشته بودم خوشحال میشم بخونیدم شکلک سلاااام

به نام یگانه خالق هستی بخش خداوند مهربانی ها
سلام
وقتی نمی دونی چطور شروع کنی بهترین شروع همون به نام خدای انشاهای بچگیهات هست, همون روزهایی که دنیا اون قدر صورتی بود و خودت اون قدر معصوم بودی که یه صبح ایستاده بودی کنار پنجره آشپزخونه و نمیدونم بعد چه ماجرا و مساله غمگینانه ای بود که به خدا با تمام وجودت گفتی «خدایا من می خوام منو همیشه دوست داشته باشی و از بنده های خوبت باشم و اگه راضی هستی به ندیدن من منم راضیم به رضای تو و چشم هام رو ازت نمی خوام» شاید دقیق مکالمه اون روزم با خدا این نبوده باشه ولی محتواش صد در صد همین بوده و دقیقتر از اون حس اون روز و صحنه موقعیت قرار گرفتنم جلوی پنجره هست که اون قدر برام ملموس و روشن هست که حتی گاهی فکر می کنم به خاطر حرف های اون روز بچگیهام هست که تا حالا شفای چشمهام رو نگرفتم, نه این که نخواسته باشم! هیچ وقت بیشتر از اون موقع نتونستم اون قدر در گفتارم صداقت داشته باشم و اون مقدار حقیقی چیزی رو بخوام چه در مورد چشم هام چه در مورد بقیه خواسته ها و آرزوهام, البته بله گاهی دیگه هم در بعضی موقعیت ها چیز هایی پیش اومده ولی اون روز اون حس … بگذریم داشتم می گفتم سلام خوبید همگی که ان شا الله؟ اوضاع چطوره؟ بر چرخ مراد باشه گردش روزگارانتون الاااهی آمین یا رب العالمین
می دونید خیلی وقتی هست درست حسابی ننشستم سر نوشتن که این در مورد من یه طورایی نشونه خوبی محسوب نمیشه خخخخخ یعنی شکلک افسردگی هاد گرفتم البته احتمالا در ضوایای بسی بسیار پنهان ذهنم چون در ظاهر چیز چندانی حس نمی کنم البته شاید هم رسیدم به نقطه بی حسی که البته من روان شناس نیستم ولی فکر کنم اینم یکی از پس لرزه های همون ضوایای پنهان باشه که بگذریم جدی دلم برای خودم و نوشتن تنگ شده, یه روزی یه وبلاگ هم داشتم lanternmoon بلاگفا زد همه نوشته هام رو پروند و من موندم با یه سری خاطرات بی تاریخ گنگ مبهم داخل پوشه من نوشته های هاردم که بعدشم دست روزگار از مدل نوسانات برق هاردم رو پروند و الآن اقرار می کنم حدود صد هزار تومانی که خرج هاردم کردم برای ریکاوری نود و نه درصد و نیم فقط به خاطره همون پنج مگابایت و دیویست و خورده ای دست نوشته م بود نه کتاب هام و مقاله هام و سخنرانی هام و عکس و فیلم هام و غیره و ذالک و به قول جناب دکتر پرواز محله هععععی و به قول خودم ای روزگااار البته می دونید بعدشم به این نتیجه رسیدم اون دست نوشته ها وابستگی های مادی من به این دنیا بوده و اصلا چقدر سخته دلکندن از وابستگی ها و یه خورده ای هم یاد مرگ و این حرفا افتادم که شرح و بستشون در این مجال نمی گنجد خخخخ البته لازم به ذکر هست دوباره یه وبلاگ دیگه زدم ولی فکر کنم ده پونزده تا پست تک و توک بیشتر ننوشتم و بعدشم که همین ماجرای ننوشتن و اینا….
الآنم که می بینید فکر کنم نوشتنم منفجر شده خخخخخ پس با قدرت ادامه می دیم باشد که رستگار شویم….
وقتی مستند صوتی های آقای خادمی رو از محرم شنیدم شدییید دلم خواست منم یه مستند صوتی از مراسم عزاداری محرم بگیرم, اینجا محرم ها یه رنگ و بوی دیگه داره, رنگش رو شاید نبینیم ولی بوی محرم خیییلی خاصه توصیف بو تا حالا نکردم ولی یه طورایی تو مایه های بوی چای آتیشی اسفند و نقل با چاشنی تبل و دهل و سنج و شیپور و زنجیر و یا حسین و یا ابا الفضل و اشعار و ابیاتی که حفظشون نیستم بنویسمشون…
نمی دونم تا حالا تعضیه رفتید یا نه همون شبیه خوانی یا به قول ما خمینی شهری ها البته اون عده که عامیانه و با لحجه صحبت می کنند شِبی!؟
من عاشق تعضیه ام خیییلی, بچه که بودیم صبح خیییلی زوود یه زیر انداز برمیداشتیم میرفتیم سر گذر جا می گرفتیم, اون جلوی جلوی جلو, خب البته همه بچه ها می خواند اون جلو بشینند ولی من خب از عقب نمی دیدم به خاطره همین حق مسلم خودم می دونستم اون جلوی جلوی جلو رو, یه عالمه خوراکی هم می خریدیم البته تخمه رو تو محرم معاف بودیم و می نشستیم به تماشا, من البته بیشتر می شنیدم و تماشا هم کمی تا اندکی چون علاوه بر مشکلات بینایی پسر بچه ها و آقای مسؤول حفظ نظم مراسم هم گاهی جلوی ما می نشستند و خب من دیگه نمی دیدم البته جمله جلوی ما نشینید و برید اون طرف هم که بسی بسیاار استعمال می کردیم و گاهی نتیجه بخش بود گاهی هم خب نه …
داشتم می گفتم من عاشق تعضیه حر هستم و البته تعضیه شاه چراغ که تعضیه شاه چراغ که یکی از برادران امام رضا “ع” هستند روز بیست و هشتم سفر اجرا میشه که فعلا از شاه چراغ بگذریم چون اگه بخوام برم سر توضیح ماجرای اون دیگه من تا صبح باید بنویسم شماها تا سه روز بخونید!
حس خیلی خاصی نسبت به جناب حر ریاحی دارم وقتی می گند “آقا پشیمانم آقا پشیمانم …. وقتی امام حسین “ع” با آغوش باز میپذیرنشون …. و اون زمان که راه رو بر امام حسین می بندند و امام میفرمایند مادرت به عزات بشینه نسبته به حضرت فاطمه س ادب میکنه و اصلا به نظر من همین ادب حر بود شاید که باعث شد حر به واقع حر بشه …
پارسال گشتم تو اینترنت یه فیلم از تعضیه حر پیدا کنم ولی اون نسخه ای که دانلود کردم اونی که مد نظر من بود نبود بعد گشتم نسخه متنیش رو پیدا کردم و با کمی حضف بعضی ابیات که توی مراسم تعضیه خوانی شهرستان ما مربوط به تعضیه های دیگه هست اون نسخه دلخواهم رو در اوردم ولی کاش بشه امسال یا یه مستند کامل صوتی بی نقص و صداهای اضافه ازش بگیرم یا یکی بره برام یه سی دی فیلمش رو بخره خب خودم بنا بر خیلی توجیحات نمی تونم برم مغازه سی دی فروشی یا سی دی امانت بده به ملت و بابام هم که دو سه سالی هست قرار شده برام بخره که هنوز تو نوبت خریدم خخخخ
ولی در کل دوست داشتم مراسم شام غریبان اینجا رو مستند میگرفتم براتون آپ می کردم, تا ظهر عاشورا دسته های عزاداری مختص آقایون هست و خانم ها می ایستند به تماشا ولی شام غریبان بعد از نماز مغرب و اشا خانم ها شمع به دست و البته پارسال دیدم چندتایی از خانم ها از این چراغ کوچیک ها که الآن اسمش یادم نیست دستشون هست احتمالا می خواستند از مشکل باد و شمع و کبریت جلوگیری کنند, توی کوچه ها و یه چندتا از خیابون ها حرکت می کنند و ابیات مربوط به شام غریبان رو می خونند, امشب شب شام غریبان است جسم حسین عریان اندر بیابان است و بقیه شون که یادم نیست الآنی …. خانم ها هیچ جلودار و راهنمای خاصی ندارند, یه خانمی اون وسط پیدا میشه یه بیت رو می خونه بقیه یادش می گیرند بعد جلویی ها مصرع اولش رو می خونند و عقبی ها با مصرع دوم جواب می دند و دوباره بیت بعدی و به همین صورت تا آخر هم بعد از دور زدن محله دسته شام غریبان وارد مسجد بزرگ که یکی از مساجد تاریخی شهرستان خمینی شهر ما هست میشه و اونجا هم برای خودش مراسم داره و اینا ….
حس عجیبی داره این دسته شام غریبان, من با اینکه از شب خوشم نمیاد دسته شام غریبان رو عاشقم, سختم هست با وجود چادر و ندیدن شمع روشن دست بگیرم و راه برم و هم خودم رو نسوزونم هم چادر جلوییها و کناریهام رو ولی باز شب و باز شمع و باز شام غریبانی که غم و سنگینیش از ظهر عاشورا بیشتر نباشه کمتر نیست …
همه اینها رو گفتم که بگم من صندوق FTP ندارم اولاً و به هزااار بدبختی یاد گرفتم فایل آپلود کنم و دیگه اون قسمت لینک کردن رو که دیگه بهش فکر هم نمی کنم و بنابر این همه ش تقصیر پریسیما خانمی هستش که من مستندم ضبط نشده مجبوره منتشر هم نشه و تقصیر خانم کاظمیان هست که من رو خیلی دوست نداره و من اقرااار می کنم که خانم کاظمیان باور کنید خیلی دوستتون دارم و این پست رو جای اون کادوی صوتی تولد گوشکن و تولد خودتون قبول کنید جااااان بانو خاااانم کااااظمیاااان قبوووول آیااا؟ وکیییلم آیاااا؟
تقصیر نازنین خانمی دوست دبستانی که دیگه صد درصد هست چون الآن اگه من غلط املایی داشته باشم؟ اصلا من اول راهنمایی املا 11.5 گرفتم تقصیر همین نازنین هست و تقصیرش تا الآن ادامه و گسترش پیدا کرده اصلا آبروم رفت خخخخ بگما این 11.5 که تقصیر نازنین بود پایینترین نمره من در طول تحصیلم بوده ها غیر اون یه دوتا 14.5 دارم بقیه ش بالای 15 شده اصلا نمی دونید چقدر سخت بود مواظب تقصیر نازنین بودن خییییلی که فعلا بگذریم
تقصیر آقای حسینی هم هست البته که نه خب اینجاش رو من عذر خواهی رسمی می کنم بذارید سر همون ضوایای پنهان دفسرده حساس کم طاقط عجول بی اندیشه اول پستی و دیگه می گم چون ما همگی جوون و کم تجربه ایم همه اش رو بندازیم تقصیر آقای چشمه محترم و گرامی محله و دیگه فرااار خخخخخ
**************
اینجاش باید شعر بنویسم ولی شعر خاصی به ذهنم نمیرسه, حس گشتن دنبال شعر رو هم واقعیت ندارم
ولی
فقط یه کلمه می نویسم و بعدش منتظر و امیدوار می مونم باشد که رستگار شویم.

“دوستی”

۴۳ دیدگاه دربارهٔ «خیلی وقتی میشد ننوشته بودم خوشحال میشم بخونیدم شکلک سلاااام»

وااایی خدای من بانو! دوست من رفیقم! هنوز نخوندمت فقط دیدمت گفتم اول بیام کامنت بذارم مطمئن بشم خودتی! جدی باورم نمیشه! این از تمام امشب بهتره! بانو می خواستم بهت ایمیل بزنم ترسیدم سرم جیغ بکشی خخخ ولی دلم ضعف می رفت ایمیل بدم بهت ایول رفتم بخونمت آخ جون!

سلااااااا اااا ااااا ااااا ااااام بر بانو خانومی عزیز..
وااااای یعنی خود خودتی؟؟؟ نههه باورم نمیشه اصلا. خدای من.
چه خوب باز هم هستی و مینویسی.
دلم از این مراسما که گفتی میخواد. خصوصا مراسم شام غریبان را. دلم میخواد چشمام را ببندم و باز کنم ببینم وسط اون خانومای شمع به دستم.
هان اسم اون چراغا اگر اونی که تو میگی با اینی که من میدونم یکی باشه فانوسه. البته با باتری کار میکنه.. کوچیکاش از این باتری قلمیها میخورن و خیلی بزرگاش هم از این باتری کتابی ها..
مرسی, خیلی از اینکه پستت را دیدم خوشحال شدم.
من را هم اگر رفتی شام غریبان حتما دعا کن یادت نره.
موفق باشی.

سلاااااام بر فاطمه خانمی حسینی عزیزم شوما خودت خوبی احوالت چیطورس؟ باریک الله اصلا من اسم اون فانوس رو ننوشتم ببینم کی پست رو درست و دقیق می خونه و می دونه اسم اون چراغ ها چیه خخخ شکلک تشکر خییییلی زیااادتا هم بابت فانوس هم بابت حضور مهربونت و راستی چشم اگه رفتم یه شمع هم به جای تو روشن می کنم شکلک گاهی تو مراسم ها خراکی به جای بقیه و به نیتشون می خورم باز شوما فکر کنم وضعت بهتر شد خخخخ ان شا الله که تو هم منو دعا کنی و التماس دعا

حس و حال شبای عزاداری خیلی خوب بود. یکی دو سالی هس هیچ جا نمیرم ولی خاطراتش توی همون زوایای پنهانی و ناخودآگاهم همیشه بیداره. از اذان مغرب با مامان بابا میرفدیم مسجد. تاااااااااااااااااااااا بعد از شستن ظرفای شام هیئت. بعضی وقتا ظرفا رو میریختن پشت وانت می آوردن تو حیاط خونه ما میشستن. تا دو و سه نصفه شب. توی روزم سبزیای قورمه سبزی و سیب زمینی قیمه و سبزیجات کلم پلوی شب با خانومای هیئت بود که باز یا تو خونه ما بود یا توی همون حسینیه. او وقتا هنوز مسجد نداشتیم تو محله مون. یه سال یادم نیس ما رمضون بود یا محرم که نمازای جماعت تو خونه ما توی سالن پذیراییمون برگزار میشد. خدایا چقدر خاطره برام زنده شده…خخخخخخخخخخ… با دوسامون جم میشدیم گوشه حسینیه و هره کِره میکردیم. بزرگترا هی هیس و هوس میکردن و چشم غره میرفتن. ولی کی گوشش بدهکار بود؟ عاشق این بودیم که دنبال هیئت زنجیر زنی راه بیفدیم. التماس میکردیم به بزرگترامون که اجازه بدن بریم دنبال دسته. وای هیئت آبادانیارو هنوزم دوس دارم. هنوزم قیمه امام حسینا عاشقشم. هنوزم روزای تاسوعا عاشورا لباس مشکی میپوشم و میرم گلزار شهدای گمناممون و میشینم تا دسته های عزاداری یکی یکی از راه برسن.
خو من چن روز پیش زنگ زدم و صوتی از دوستای عزیز تازه درگذشته مون عذرخواهی کردم…خخخخخخخخخ… اینجا دیگه ازشون عذرخواهی نمیکنم. فقط میگم که خیلی خیلی دوسشون دارم و دلم براشون تنگ شده.
خوب نوشته بودیا. دمت گرم و صورتی و خالمخالی.

هاهاهاها… منظورم اینه که دیگه مث اون وقتا هر شب نیمیرم. او وقتا دهه رو کامل تو حسینیه بودیم از مغرب تا نیمه شب. البته مامان و بابام و داداشام کماکان همونطورن. از نماز مغرب میرن تا حالا که اومدن و مامانم نیشسه داره قرآن میخونه…
میگم آمنه تو که سر شب میخوابیدی مث مرغ چیطور شدس که امشب بیداری؟ خخخخخخخخخخخ… وخی وخی بیگیر بخواب خوبیت نداره این وقتی شب دختر ولو باشه کفی محله. تو رودا بیگیر.
شبگرد بیدااااااااااااااااااار است. همه جا در امن و اماااااااااااان است. آمنه بیداااااااااااااااار است…
هاهاهاهاهاها

میگم خواب به اندازه ای بر ما غلبه نموده که دقیقا پاسخ مقتضی به کامنت تان را در ذهن نمیابیم اصلا یادم رفته چه طوری باید جواب کامنت بنویسم, راستی منم الآن دیگه زیاد نمیرم دسته و اینا ولی تو گفتی شهدا زیاااد دلم شهدا خواست الآن کاش فردا رو حس فعالیده بودن باشم برم

علیک سلام و رحمت الله بر رهگذر خانمی عزیزم که شوما هم انگار گویا عادت به سلام نداری جانم واه و وووه و وییه
میگم خودمونیما فکر کنم شما در شست و شوی ظروف استادی شدی برا خودت دیگه با این همه خاطره و تجربه و اینا خخخخ ولی خارج از شوخی من گاهی که توی مراسم ها البته اون هاییش که توی مسجد برگزار میشه دلم خیییلی می خواد کاش منم می تونستم چای تعارف مردم کنم و یا استکان ها رو برم بشورم ولی گزینه یک که نمیشه و نمی تونم گزینه دو رو هم والا تا حالا عملی بهش فکر نکردم البته اجرایی هست ولی یه سری ریز مشکلات روحی روانی اندیشه ای در کنارش داره که در این کامنت مجال توضیحش نمیگنجد …..
بچه بودیم ما یعنی من و خواهرم هم خیلی راه میفتادیم دنبال دسته یادش بخیر ولی من دوست دارم و داشتم اون وسط وسط ماجرا باشم که خب نمیشه دیگه …..
یعنی شما فردا گلستان شهدای خودمون هستی آیا؟ منم گلستان شهدا خیییلی دوست دارم خیییلی …. راستی شام غریبان گلستان شهدا رو هم یه بار رفتم اونجا هم بی نهایت با صفاست …….
میگم شما بگی خوب نوشتی در فرض جدیت کلامتان با اجازه برم ذوق مرگ بشم برمی گردم خخخخخ دم شما هم صورتی با گلای سبز فسفری خخخخ کاش بهم بیاند حالا 🙂

سلامُ سلام به به ببین کی اومده بانو وکیل محله خوبی آیا خوشید آیا خوش میگذره یا نه با زحمتای من چیطورید آیا خوب وااااییی عجب نوشتهی چه قدم طولانی بودا فکرش رو بکن اومدم محله گردی ببینم چه خبره این پست پر و پیمونُ از بانو دیدم خب واقعاً این پستت جبران نبود چندین ماهت رو کردا راستی چه خبر از هارد لپتاپت حالش خوبه یا نه ایشالله به زودی یه سی دی تعزیه هم میخری راستی شام غریبان منُ زیاد زیااااد تا دعا کن که حسابی اوضاعم قاطی پاطی شده و نمیدونم چیکارش کنم راستی خوش به حال شما من که هنوز نتونستم برم یه جایی درست و حسابی سینه زنی باور کن با این گوشیم که به واتسآپش معتاد شدم ءنَ مظلوم حسین نظار علی قطری رو میذارم و باهاش سینه میزنم تو رو خدا میبینی این هم از امکانات ما راستی شاه چراغ هم حسابی این روزا سرش شلوغه ها میگم خوبه شما بدترین نمرهت ۱۱.۵ بوده من توی دانشگاه نمره ۸ هم داشتم اونم دو درس یکی آیین دادرسی مدنی ۲ و دیگری جرم شناسی البته بذار وااایی یه نمره ۶ هم داشتم اونم باز جرم شناسی آخه من این درس جرم شناسی رو سه بار گرفتم تا آخر با نمره ۱۴ قبول شدما ببین اسم پریسیما رو آوردی من که خیلی خیلی عادت کرده بودم به این که غلطام رو بگیره حالا بعد از اون کی غلطای منُ میگیره فک کنم از من الآن املا بگیری نمرهم میشه ۶ یا ۷ خب ببخشید باز من توی یه کامنت افتادم روی حرافی چرند و پرند گفتم به هر حال در شام غریبان دعا واسه من یادت نره اونم دعای حسابی همین دیگه به هر حال خیلی خوش حالم که دوباره توی محله مطلب گذاشتی به هر حال شبت مهتابی و زیبا و آروم شبت خوش در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

سلام بر جناب عبد الله پور حقوقدان محله ان شا الله که همه مسائل و مشکلاتتون خیییلی خیییلی خیییلی زووود رفع و رجوع بشه و برسید به اونجایی که خودتون میخواید و منتظرش هستید. شام غریبان هم با اینکه قابل نیستم و هنوز هم مشخص نیست اصلا میرم یا نه ولی چشم حتما و شما هم منو دعا کنید که شدییید محتاج دعایم زیاااد……
هاردم که خب بله تقریبا درست شده ولی اطلاعاتش نصف نیمه کاره هست و فرصت تکمیلشون پیش نیومده, سعی هم کنید غلط املایی کم تر داشته باشید یا نداشته باشید ولی ان شا الله توکل به خدا اون قضیه هم حل و شکلات میشه دیگه در مورد نمراتتون که وااای جرم شناسی خداییش درس حفظی سختی بود کلا خییلی زور میگه چندبار قرار باشه بخونیش ولی ان شا الله از این به بعد نمره زندگیتون بیست بیست بیست باشه و شما هرچه قدر میخواید بنویسید ما خوشحال میشیم بخونیم و منم شما رو میسپارم به بهترین خالق هستی بخش دادار دادآفرین.

سلاااام بر ریحان خانمی عزیز خودمون شما هم من رو از دعای قلب مهربونتون بی نصیب نکنید و ان شا الله که هرچی خیر از خدا میخوای به زودی زود زود بهش برسی و بازم التماس دعای فراوان و مرسی از حضور قشنگت.

ضمن درود فراوان و عرض ادب! بهبه بانو چه عجب راه گم کردی سری به ما زدید!!! میخواستم در حال شیطنت خیلی حرفها بزنم اما خیلی حرف نمیزنم تا در خماری بمونید… فقط همینقدر میگم که خوشحالم که اینجا میبینمت… خوب حالا که گفتم کمی بیشتر هم میگم… من داشتم با مبایل پستتو میخواندم که خوشم اومد و مجبور شدم بیام کامیجونم را روشن کنم و جواب بدهم… حالا لازم شد یه تیکه هم به مجتبی بیندازم که بجای اومدن اینجا و به من کامی یاد دادن تلفنی بلایی سرم آورد که دیگر نمیتوانم با مبایلم در محله کامنت بگذارم و همیشه مجبورم کامیجونم را روشن کنم و این کار خودش در زندگیم اختلاف بر انگیز شده که من بیشتر اوقات بالا هستم و کمتر پایین در زندگیم هستم… راستی در این مراسمها میرید منو هم دعا کنید چون از یک سال پیش که یه پست خاطرات کودکیم از محرم را که اینجا گذاشتم یکی که داشت از اونور بوم میفتاد به من زنگ زد و هرچی به زبان مبارکش رسید به من گفت و من که شاید منتظر بودم تا همین اعتقاد کمی را هم که دارم از دست بدهم دیگر اتفاق افتاد من پس از آن تلفن دیگر در هیچ مراسم مذهبی شرکت نکردم… من وقتی دیدم که یک نفر که خودش را از مذبیان میداند و اینطور با من صحبت میکند و متوجه نیست که شاید مرا سرد کند… البته این یکی از مسایلی بود که مرا از مراسمها دور کرد… به هر حال ببخشید که در حرف زدن زیاده روی کردم… با تشکر فراوان…!

سلام و عرض ادب خدمت جناب عدسی محله, خوبید که ان شا الله؟ اولش که خب خدا رو شکر با کامی جونتون خوب راه افتادید که تبریکات ما رو هم بپذیرید و بعدش جدی ممنون که از پست من خوشتون اومد باعث افتخار هست و کامنتتون برام ارزشمند, در مورد شرکت در مراسم عزاداری هم به نظر من چندان به اعتقادات آدم ربطی نداره, اعتقاد به دین و مذهب خاصی باید توی قلب یه نفر باشه و شما به دنبال اعتقاداتتون توی مراسم های مذهبی نگردید به خودتون و اون ته ته قلبتون نگاه کنید و امیدوارم به هر نتیجه ای که میرسید براتون رضایتمند باشه….. شما هم منو دعا کنید که میدونم قلب مهربونی دارید و براتون بهترین ها رو از خدا میخوام.

هعی هعی هعی/.وای چی بگم هعععععععی //برای ادامه شعرم رجوع شود ب پست قهوه خونه ای ک سالها پیش .زمونی ک جوون بودم زحمت کشیدم زدمش خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
/…..هععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععععع و دیگر هیییییییییییییچ خخخخخخخخخخخخخ

سلااام بر آقای دکتر جناب پرواز خان محله شکلک ارادت استاد هعععععععی هععععععععی شکلک استاد ما حال مراجعه نداریم کاش یه خیری پیدا میشد زحمت وزین شما رو اینجا کپی پیست میکرد ما مجدد مستفیض میشدیم هععععععععی خخخخخخخخ و قبل دیگر هیچ اینو بگم که تشکرات از حضور هعی گویانتون.

سلام بر آقای غلامی و ممنون از حضور و کامنتتون, چندان که نوشتنش طول نکشید چون هم زمان که فکر می کردم می نوشتم و اصلا وقتی این طوری مینویسم در بند اینکه در چه مورد و راجع به چی بنویسم و کلمات ادبی و اینا نیستم فقط مقصود و غرض ابتدایی از نگارش این پست همانا پاراگراف آخرش بود که متاسفانه شما فرصت نکردید بخونید…. در هر حال بازم تشکر از حضورتون و براتون آرزوی بهروزی و سربلندی دارم.

سلاام بر هانیه خانمی عزیزم, ممنون که خوندی و زیبایی در نگاه شماست و چشم البته من دیر نکردم ها شکلک دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
شکلک التماااس دعای بسی بسیار فراوان و الاااهی زندگیت پر از رنگای صورتی باشه.

درود! من در عجبم که این همه مهندس کانپیوتر چرا تو باید این همه مطالب و اطلاعات را از دست بدهی!۱!! راستی وقتی مطالب و ذخیره هایت را از دست دادی چقدر و چند روز گریه کردی و چقدر افسوس خوردی و راستی چرا از این مدارک به این مهمی پشتیبان نگرفته بودی و پیشبینی چنین روزهایی را نکرده بودی… واقعا خیلی سخته که بتوانیم چنین اطلاعات مهمی را از دست بدهیم و واقعا تحملش خیلی سخته… من قبلا وقتی گوشیم هنگ میکرد و پیامکهایم پاک میشد تا چند روز مات و مبهوت میشدم و قدرت تصمیم گیری را از دست میدادم… البته تو که یه وکیل هستی تحملت بیشتره و بهتر میتونی با این گونه اتفاقات کنار بیایی… از دست دادن چیزها مانند این است که آدم مدتی به دلیلی در کما رفته باشد و دوباره به هوش آمده باشد و گذشته و اتفاقاتش را فراموش کرده باشد و چیزی یادش نیاید… من بارها برای اینگونه چیزها به کما رفته ام و حالا دیگر اآنقدر بیخیال شده ام که دیگر برایم زیاد مهم نیست که چه اتفاقاتی می افتد… برای تو هم آرزوی صبر و موفقیت بیشتر در زندگیت میکنم!

سلام دوباره بر جناب عدسی گرامی, خب واقعیتش گریه زاری راه ننداختم بیشتر شک زده شدم و بعدشم گفتم پرید که پرید همون شکلک وابستگیهای مادی به این دنیای فانی و اینا خخخخ ممنون به خاطر آرزوی صبر و موفقیتی که برای من دارید و منم براتون بهترین ها رو آرزو دارم.

سلام بانو جان. خوشحالم که شما رو دوباره اینجا میبینم.
راستش زیاد اهل تعزیه رفتن نیستم چون ازش چیزی سر در نمیارم. پدربزرگم که خدا رحمتشون کنه ذاکر اهل بیت بودند و تعزیه هم میخوندند. بچه که بودم تعزیه میرفتم و صدای طبلشو خیلی دوست داشتم. تعزیه های اون روزا هم خالصانه تر اجرا میشد. امروز هم صبحی دسته رفتم و یه شهید هم آورده بودند که تازه گروه تفحص پیداش کرده بودند. اینطور که متوجه شدم اصلیتش از گز برخوار بود، ولی از پایگاه شهید رجایی شهرمون به جبهه اعزام شده بود.
امیدوارم خدا این عزاداریها رو از همه به شایستگی قبول کنه، و همه حاجت روا بشند انشا الله.
التماس دعا

و اما قسمت کمی غیر جدی کامنتم. خب منم ftp ندارم خخخ. از قفسۀ پریسیما استفاده میکردم. غلطهای املایی و نمرۀ املا هم به من چهههههه! خخخ. منم اول راهنمایی که بودیم، هعی دس رو دلم نذار نمرات املا زیاد خوب نمیشد. همش تمرکزم روی رعایت فاصله ها بود که ازمون انتظار میرفت مثل کتابهای بینایی بنویسیم که از اصل کاریها غافل میشدم. اون سال کلا سال خوبی برام نبود! خخخ. بگذریم. اصلا باهات قهرم! منو بردی به خاطرات اون روزا که یه جورایی دوسشون نداشتم همون اول راهنمایی رو میگم.
قهر قهر قهر! شکلک زبون دراوردن! خخخ. هوم دلم میخواد! خخخ.

نمرۀ املام زیر ده نمیشد ولی برای خودم قابل قبول نبود! خخخ.
واااای ریاضی دبیرستان مخصوصا نیم سال اول رو به زحمت تونستم بفهمم. معلم خصوصی که نداشتم. توی ابابصیر هم ظاهرا کلاس برای دانشآموزای تلفیقی بود، ولی من نه اطلاع داشتم، و حتی اگه مطلع میشدم هم برام امکان حضور تو اون کلاسها نبود. چون ما سه روز اول هفته رو بعد از ظهری بودیم و سه روز بعد رو نوبت صبح بودیم. معلممون هم درس دادنش زیاد جالب نبود. حتی هم کلاسیهام که همشون بینا بودند هم معترض بودند. یادمه نیم سال اول که همون ریاضی یک بود رو سیزده و نیم شدم.
نیم سال دوم اوضاع بهتر شد. پیشرفت کردم و شانزده شدم.

سلاام بر نازنین خانمی عزیزم
خدا ان شا الله پدر بزرگت رو بیامرزه و قرین لطف و رحمت خودش قرار بده.
میگم من خیییلی تشییع شهدا رو دوست دارم یه حس و حال خاصی هست, شاید دلیلش همون “شهدا زنده اند و نپندارید که آنان مردگانند” هست که بگذریم, میگم بیا یه پست در مورد اول راهنماییت بزن خخخخ شکلک بدجنسی شکلک من شخصا وقتی از یه چی ناراحتم وقتی می نویسم به کل ناراحتیم میپره میره و این پیشنهاد در راستای آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و سفارش کن هستش

سلام بااااانو جان.
وای هوایم کردی که.آخه من امسال کل مراسم محرمو تو خوابگاه موندم نشد که برم خونه
الان واقعا دلم هوای مسجدو….‏ کرده.محرمو خیلی زیاد دوست دارم.
چه رسمی جالبی دارین.
نوشته هات خیلی باحالن.
بازم بنویسیا.التماس دعا

سلام بر مدال آور محله خوبی یا چطوری آیا؟ میگم توی خواب گاه هم فکر کنم مراسم های قشنگی برگزار بشه, البته من خوابگاهی نیستم ولی خواهر هام تعاریف جالبی دارند و البته چون محیط محیط دانشگاهی و علمی هست اکثرا سخنرانی ها هم پر بارتر و جالب تر و دقیقتر و نتیجتا دلچسبتر و شنیدنی تر هست.
ممنون از حضور و کامنت مهربونت و تو هم منو بسیااار دعا کن که زیاد محتاج دعا هستم خیییلی
راستی دریا رفتی سلام من رو هم بهش برسون بگو پس کی این بانو رو میطلبی بیاد شکلک موقعیت و پولشو براش برسون خخخخ

سلاایی هست که البته چون اصل بر عدم هست پس ادعای مطابق اصلتون اگر دلیل یا اماره خاصی در مقابلش نباشه پذیرفتنی هستش خخخخ شکلک الآن یعنی میپیچونم ولی بلد نیستم مثل خودتون پیچ پیچی بنویسم حیییف
ممنون از حضور و کامنت تون
موفق و سربلند باشید.م و عرض ادب خدمت مدعی بی ادعای محله خخخخ شکلک بی ادعا بودنم خودش یه ادع

سلام و درود و از اونا بر بانو ی گرامی محله
جالب بود بعد مدتها دیدمتون آخه شما منو به خاطره نویسی تشویق کردین و انتظار داشتم زیر خاطرات ببینمتون ولی ندیدمتون
امیدوارم همیشه شاد باشین
ارادت فراووون

سلام بر جناب کفیلی صفری گرامی خخخ شکلک ما به ترم اولی ها میگفتیم صفری چون همه ش تو دانشگاه گیج میزدند و سوالات واضح خنده دار می پرسیدند خخخخ
خب من ان شا الله سر فرصت می خونم خاطراتتون رو و مطمئن باشید کامنت گذار هم خواهم بود اونجا هرچند دیر ولی شده برای یه پست چهار سال بعد از انتشارش کامنت گذاشتم خخخخ شکلک من عاااشق خوندن خاطره هستم یه طور خاص عجیب بی نهایت …..
ممنون از حضورتون و همیشه سربلند باشید.

سلااااااااااااااام بر گرامی بانوی محله
خخخخ ینی قشنگ تهته لیستم همون اولا خوندمت ولی به سیستم دسترسی نداشتم بیام کامنت بدم نمیشه اینبار یه مدالم به نفر آخر بدی ؟ هان من گناااا دارم خخخخ
یاد پاکی و صداقت کودکی بخیرررررر،
میدونی چیه تا حالا حساب کتاب نکردم ببینم توی اوج خلوص عارفانه چقده از خاستهام برآورده شده اما این را میدونم نفس همون خلوص را دوست دارم چون یجور خاص سبک میشم
ماهم توی زادگاه آبا اجدادیمون یه مراسم خیلی خاص و جالب داریم که البته ۸۰ درصد لذتش دیدنیه اما شنیدنشم خیلی لطف و صفا داره امسال یه ریکورد گرفتم مثلا خاستم مثل پاد گستهای آقای خادمی بشه منتها خودم لال شدم انگار خخخ کلا به عقل ناقصم نرسید اگه کسی توضیح نده شنونده از کجا بفهمه چه خبره
در مورد مابقی مطالبت اونقده دیر اومدم که دیدم یه پست دیگه زدی و واسه تمام سوالهای ذهنم توش جواب هست اما فقط همین را بگم دوستی باارزشترین و مقدسترین واژه در روابط انسانیه اونقدر عظمت داره که حتی نمیشه بچشم رابطۀ جاده ایی بهش نگاه کرد و گفت من چه حسی دارم اون چه حسی.. اما خو اینم دوست ندارم که من یه رابطه ای را دوستانه نگا کنم در حالیکه طرف مقابل نه تنها دوستانه به ماجرا نگا نمیکنه بلکه تا حدودی هم خصمانه و منزجر باشه اما نفس دوستی عزیزه و هرگز هیچ سایت یا هرچیز دیگه در فضای مجازی ارزشش را نداره که کوچکترین خراشی به دوستی بیفته البته دوستی راستکی بیدی نیست به این بادها بلرزه که اگه بلرز یجای این دوستیه مشکل داشته شدییییییییییید بنظرم دورکن اصلی دوستی هم صداقت و گذشته دوستی که عیبی در دوستش ببینه بهش نگه نامرده
دیگه اینکه به قول گوردن چایلد احتیاج عامل پیشرفته گمونم مجبووووووووووورم منم برم لینک گذاشتن و اینا را یاد بگیریم خخخ یا شایدم اصلا بیخیال پست لینک لازم بشم آخه لینک پستهامو همیشه بچها درست میکردن …
وووووی حالا چرا اینقدر دارم افاضه فضل میکنم؟ گمونم ترمز بریدم خخخخخ

سلاام بر روشنک خانمی عزیزم, نفس همون خلوص و سبکیش رو لاایک جدی به صورد خود آگاه بهش فکر نکرده بودم تا حالا ولی آره دقیقا حق با شماست قبول دارم.
خب اگه به کسی نگی منم از مراسم شام غریبان امسال یه خورده ویس گرفتم ولی خخخخ روم نمیشد خودم بتوضیحم اصلا یه حس خاص داشت یعنی خب گفتم یهو یکی بشنوه بگه چی میگی با خودت بعد خخخخ بشم و از بس هی تو فکر این مساله بودم گفتم اصلا بانو ی خیال شو که شوما گام اول تهیه مستند رو هم نمی دونی و اینا ولی کاش شما هم در مورد مراسم آبادی آبا اجدادیتون برامون می گفتید که خوشحال میشدیم زیاد.
در مورد قسمت پایانی کامنتت هم بله باز حق با شماست و اینکه جناب دانشمند مورد اشاره تون خب قولی دارند ها
و سپاس از حضور و کامنتت

دیدگاهتان را بنویسید