خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

برای خندیدن از صمیم دل، دنبال بهانه نگردید

به نام خدا. خدایی که از همه بهتر است. خدایی که از همه بالاتر است. خدایی که به قول فردوسی، خداوند جان است، خداوند خرد است، خداوندیست که اندیشه ی بشر برتر از او نمیتواند برود. و البته، خداوند شادیهاست. سلام بر همه ی اهالی محله ی گوش کن. امیدوارم همه ی شما بچه محلها احوالاتتان خوب باشد و گذر روزهایتان هم به شادی. من دوست کوچک شما قاصدک هستم. قاصدکی کوچک و سبک بار که دوست دارد خودش را به دست نسیمهای طراوت انگیز این طرف و آن طرف بسپارد و هر چند وقت  یک بار سری به این محله ی باصفا بزند. بنده مدت خیلی زیادی بود که چیزی در محله منتشر نکرده بودم. راستش را بخواهید یکی از دلایلش این بود که فکر میکردم چیز به درد بخوری در چنته ندارم. اما امروز آمده ام با چندتا تجربه ی کوچک ولی خیلی مهم، که دلم میخواهد همانطور که برای من تجربه های خوبی بوده برای شما هم قدری مفید باشد. امیدوارم. دوستان عزیزم، تجربه ها تا امروز به من فهمانده اند که زندگی جنگ است، آن هم جنگی نابرابر، خیلی نابرابر.  جنگی که در آن ضعیفها و خسته ها محکومند. محکوم به شکست، محکوم به مرگ و محکوم به فنا. پس این جنگ جنگجوهای قوی میخواهد، جنگجوهای مسلح. میدانید، این باور من است. نمیخواهم مفصل برایتان توضیح بدهم که چه طور به این باور رسیده ام. چون فکر میکنم اقلا تعدادی از شما تا حدودی هم که شده منظورم را میپذیرید. به هر حال دوستهای عزیزم! به باور بسیاری از دانشمندها، به تجربه ی انسانهای بزرگ فراوانی که دنیای ما تا امروز به خود دیده، به شهادت تاریخ، شادی و امید میتواند بزرگترین و البته قویترین اسلحه ی آدمها در این جنگ نابرابر باشد. پس بیاییم ما هم این اسلحه را برداریم. بیاییم با شادی و امید بخندیم. به روی زندگی، به روی دنیا، به روی مشکلات کوچک و بزرگ و کم و زیادی که همه در زندگیمان داریم. مطمئن باشید ضرر نمیکنید. امتحان کنید، البته آنهایی که تا حالا امتحان نکرده اند. امروز آمدم تا به شما بگویم که برای خندیدن دنبال بهانه نگردید. مثل اتفاقی که امروز صبح برای خود من افتاد. وسط خیابان است. آقای راننده خودش هم نمیداند چه میشود که  حواسش به ناکجاآباد پرواز میکند و یک لحظه بین آن همه ماشین پایش از روی کلاج میرود کنار. خوب حالا اگر یک لحظه دیرتر میجنبید و ماشین را روشن نمیکرد اتفاق بدی می افتاد ولی خدا را شکر انگار حواسش به موقع از سفر دور و درازش برگشته بود! خوب بچه ها این خنده ندارد؟ من میگویم دارد. یا همان راننده تعریف میکند که یک بار که این دفعه انگار حواسش به کره ی مریخ سفر کرده، راه خانه ی خودشان را هم گم میکند! بعد وقتی از مردم راه را میپرسد لهجه ی سه دهیش را میشنوند و میگویند بابا تو مگر بچه اینجا نیستی! راننده هم میگوید: چرا حقیقتش بچه ی خمینی شهرم ولی حواسم نبود اشتباهی آمدم! آن لحظه من که خندیدم. از ته دل! شما چه طور؟ به هر حال آخرش رسیدیم به همان حرف خودمان. بچه ها، برای خندیدن و شاد بودن همیشه دنبال بهانه نگردید. شما هم از ته دل بخندید، مثل من، قاصدک محله.

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «برای خندیدن از صمیم دل، دنبال بهانه نگردید»

درووود. منم وقتی این پست رو خوندم خندیدم, پس تو هم وقتی کامنت منو خوندی بخند که خنده بر هر درد بیدرمانی غیر از کوری دواست خَخ.
مرسی از پست. منتظر بعدیهاش هم هستم. زود زود بیا محله پست بذار تا از تجربیاتت بیشتر بهره بگیریم.

ایول ایمان! بالاخره نمردیم یه پست ازت دیدیم اینجا بعد از کلی سال! ایول! پادکست لباسشویی منو اگه گوش ندادی، سرچ کن، دانلود کن، گوش کن، و اونجاییش که سرم جدی جدی میخوره به در و من خودم حذفش نکردم اونقدر بخند که تمام غمات یه لحظه کلا یادت بره!

نه اتفاقا گوش دادم. میدونی کجا بیشتر از همه خندیدم؟ اونجا که میخوای مثل سگ بو بکشی تازه صدای سگ هم در میاری! واقعا کلی خندیدم. بچه ها اینجا باید بگم یکی از اونهایی که خیلی بر من تأثیر گذاشت و باعث شد که این تجربه ها رو پیدا کنم خود خود مجی بود. پس مجی خان، ایول به خودت. و به قول خودت: لذت ببر از زندگی!

درود! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاههاهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها… خوب این هم خنده های مسخره ی من… باور کن که هیچکس به اندازه ی من در این محله خوش و بیخیال نیست و من از همه خوشتر و خنده رو ترم… من واقعا خندانم و همیشه میخندم من به این دنیا با همه ی چیزهایش میخندم… واقعا دنیای خنده ای برای من است… پس خندان باش و خنده را فراموش نکن که اگر خنده را فراموش کنی باخته ای… بخند و بخندان و شاد باش و برای همه شادی بیاور و همه را شاد کن…!

دیدگاهتان را بنویسید