خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بچه ها، دلمون تنگ شده! مگه نه؟

خوب که فکر می کنم، می بینم غیر از دلسوزی واسه سایت، دغدغه ی دیگه ای توی ذهنش نبود. خوابش، خوراکش، رفتو آمدش، همه طوری تنظیم می شدند که سایت عقب نیفته. نه. نه. این یه سر کاری نیست. یه بازی هم نیست. این یه اتفاقه، که وقتی افتاد، همه باهم شوکه شدیم. باهم غصه خوردیم و باهم آرزو کردیم کاش رویایی بیش نباشه و هرچه سریعتر از خواب بیدار بشیم. اینجا قرار نیست برعکس طرحواره ی ذهنی ای که به اشتباه توی ذهن بعضی ها شکل گرفته، هر شش ماه یک بار، یه حاشیه داشته باشه. اینجا قراره همه باهم مهربون، دوست و به صمیمانهترین شکل ممکن، کنار هم رشد کنیم و هم دیگه رو رشد بدیم. اتفاقا قصدم این بود که این قضیه بهتر بشه، که متأسفانه نشد! این پست رو واسه دلتنگی زدم، و نه واسه دفاع از خودم. پس اگه می نویسم، صرفا حرفای دلم هست و نه تلاش برای اثبات چیزی. من طرحم و قصدم فقط این بود که همه چی بهتر بشه. که تیم قوی مدیریت محتوا، فنی، روابط عمومی و ویرایشی، خیال‌شون از حاشیه های احتمالی راحت بشه و بیشتر بتونند نگرانی و هم و غمشون رو روی محله بگذارند. خب با اتفاق هایی که پشت سر هم افتاد، دقیقا، دقیقا، 180 درجه خلاف اون چیزی که دوست داشتم بشه اتفاق افتاد. شهروزی که رفیق من و سایت هست، رنجیده شد. چشمه ای که مصالحه کمترین کارش واسه این سایت هست، دلخور شد. پریسیمایی که سیمای سایت رو به شفافترین شکل ممکن می آراست، دلزده شد. دقیقا برعکس چیزی که من می خواستم. حسین آگاهی، خانم ها کاظمیان و ساناز، مسعود و شاید چند نفر دیگه دلسرد شدند.

حالا که خوب به اون روزا فکر می کنم، می بینم چه درس گرانبها و چه تجربه ی قیمتی ای به دست آوردم، ولی به چه بهای سنگینی. صبر چیز خوبیه. حد اقل نتیجه ی صبر اینه که اگه اوضاع بهتر نمیشه، بدتر هم نمیشه. از این به بعد، یاد گرفتم که باید بیشتر صبر کنم!

ولی آخرش میدونید چیه؟ خوب یا بد، با اینکه نباید، اتفاقی بود که افتاد و گذشت. اتفاقی هست که دیگه نباید هرگز تکرار شدنی باشه.

من تماس گرفتم، ایمیل زدم، گروه تشکیل دادم و با سه تفنگدار صحبت کردم. تا حد زیادی همه حرفامونو دوباره زدیم و فکر می کنم زمینه در حدی مساعد شده باشه که بشه دلخوری ها رو کنار گذاشت. فقط این دل‌مون رو نمیدونیم باید چه کار کنیم. آخه دل‌مون واسه دور هم بودن تنگ شده. دل‌مون واسه شبنشینی ها تنگ شده. دل‌مون واسه کامنت بازی تنگ شده. دل‌مون واسه پست های صحیح نویسی تنگ شده. دل‌مون واسه شماره ی بعدی کوتاه ولی شنیدنی تنگ شده. دل‌مون واسه پیانو تنگ شده. واسه استانبول، واسه نوار قصه، واسه تولد ها، واسه اتحاد ها، واسه برگشتن بچه هایی که اینجا جاشونه و حقشونه. ای کاش شما کادر قبلی، حد اقل واسه پست زدن، واسه دور هم بودن، بر می گشتید. اگه همکاری در آینده ای نزدیک شکل بگیره که دیگه واقعا ایده آله! ای کاش حضور افرادی مثل طاها، خانم کاظمیان و مسعود و حسین پررنگ می شد!

ببینید، دقت کنید، نگاه کنید استاد پرواز و سرکار نازنین اینجا رو چطور سرپا نگه داشتند که همیشه جا واسه همه باشه؟ کار پرواز و نازنین برای پایداری اینجا واقعا ستودنیه. ببینید هم محلی هاتون با چه ذوق و شوقی مطلب می فرستند که اینجا بهترین باشه؟ حیفه پررنگ بودن شما سه دوستی که چراغ خاموش شدید، توی محله ای که همه برای پیشبردش در تلاشیم، کمرنگ بشه!

به نظرم هر اشتباهی صورت گرفته، هر حرف ناروایی ناخواسته نوشته یا زده شده، که حق شما نبوده، و دلخوری واستون رقم زده، رویداد ناگواری بوده که مام ازش خوشحال نیستیم و با تمام وجود متأسفیم. واقعا میشه و شما این توانایی رو دارید که بگذارید و بگذرید، تا بشه به یه آینده یه روشن، یه سلام گرم کرد. بچه ها، دوستا، هم محلی ها، خصوصا شما سه تفنگدار، خب من یه عجله ای کردم دفترتون که دستتون بود رو توی عصبانیت از دستتون گرفتم کشیدم. ولی باور کنید فقط جلدش یه کم چروک شد. اصلا فکر نمی کردم دفتر یادداشتتون طوریش بشه. نوشته هاش سر جاشند! باور کنید هنوز میشه خوندشون! دفترتون رو جلد نو میگیریم. بنویسید. آخه چشممون، گوشمون و دستمون که به این همه صفحه ی خالی میخوره، یواشکی بدون اینکه بذاریم کسی بفهمه، یه قطره غم مییاد پشت پلکامون. دلتنگیمونو نگه داشتیم. نمیذاریم بیاد پایین. ازش مهلت خواستیم. بهش گفتیم صبر کن، اگه نیومدند، اگه این دفتر دوباره پر نشد، اون وقت بیا پایین. وگرنه که همون بالا پیش دوستات بمون واسه روز مبادا. نمیدونیم چقدر صبر کنه و کی حوصله اش سر بره بیاد پایین. فعلا که از پشت پلکمون زیرچشمی داره اولین صفحه ی خالی دفترو نگاه میکنه ببینه کی پر میشه یا حتی حرفی، تکه حرفی توش هک میشه.

صبر کن، یه کم دیگه. میاند. هم محلیند. چی فکر کردی؟ مگه غریبه اند که بی تفاوت از کنار دفتری که مال خودشونه، کوچه ای که در اختیار خودشونه، خونه ای که حق خودشونه، محله ای که در انتظار‌شونه، بگذرند و هیچ واکنشی نشون ندند؟!

۱۵۲ دیدگاه دربارهٔ «بچه ها، دلمون تنگ شده! مگه نه؟»

ایول محمد! وقتی کسی که با روحیاتش از طریق نوشته هاش آشنا شدی رو از نزدیک میبینی، دقیقا خودشه! دقیقا! اتفاقی که توی اردوی مثال زدنی گوشکن توی نجف آباد افتاد و بچه هایی که یه بارم همو ندیده بودن، یه جوری با هم حال و احوال می کردن تو می گفتی انگاری صد ساله که همو می شناسند!

درووود. خدا رو شاهد میگیرم که شهروز رو خیلی دوستش دارم. خیلی زیااااااد.
بیصبرانه منتظر اینم که همگی در کنار هم باشیم. تأکید میکنم همگی.
بابا اینجا محله هست نه چیز دیگه.
و توی محله هم همگی با خوشی صلح و صفا در کنار همند.
تو هم قصد بدی نداشتی, اونا هم ندارند و نداشتند.
کسی قصد و نیت بدی نداره و نداشته.
ولی خب گاهی وقتا پیش میاد اونی که نباید.
ما باز هم دور همیم. هر کاریمون هم که کنند, شاید حرفی به هم بزنیم, شاید دلخوری پیش بیاد, شاید ناراحتی پیش بیاد, ولی جدایی در کار نیست و اصلاً فکر کردن به جدایی از محله یه چیز محالیه که حد اقل تو مخیله ی من یکی نمیگُنجه.
دلتنگیم به شدت.

تو و رهگذر بودنتون به پایدار موندن اینجا کمک کرده! همچنین آرتیمان عزیز که فایل های کمک آموزشی رو منتشر میکنه. گفتم که! از قلمم افتادند بعضی ها از بس دوست داشتم هرچه سریعتر این پست بره رو آنتن! به دوران طلایی امیدوارم!

کاش زودتر نمیگم کاش برگردن میدونم اونقدری محله رو دوست دارن که برمیگردن همونطوری که گفتم زودتر برگردند راستش بچه ها میدونید چی شد خودمم نفهمیدم چی گفتم چون با موبایلم سخت فقط به امید برگشت زودتر بیایید آقا شهروز خیلی منطظر حرف زدنت با وسایلم
شما عمو چشمه ی بزرگ میدونید چه قدر منطظر پستای اندرویدی و جالبتونم
خانم پریسیما میدونستید من همشهری شما ام بیایید این غلطای املایی منو بگیرید منطظرما

با سلام. جناب مجتباخان. من نه شما را میشناسم نه آقا شهروز و آن بقیه را. ولی جسارت نشه من اگه کسی بهم محترمانه بگه از سایت من که پایه گذارش هستم و مدیرش هستم فعلا مدیریتش نکن اینقدر ناراحت نمیشم که همهگی قهر کنیم و تا به اینجا کشیده بشه مگر که اونها چیزی گفته باشند و شما مثلا یه دری وری شاید گفتید که به این صورت شده است. باز شاید من اشتباه کنم چون اونجا پیشتان نبودم. ولی اگه این باشه که من میگم معذرت خواستن و نازشون را خریدن کوچک ترین کاریست که میتونید انجام دهید. چون اگه من خربزه خوردم باید پای لرزش نیز بنشینم. با تشکر.

حضرت مهرداد علیه السلام بیا.
پریسیما صدامو داری ؟
من رعد آسمانهایم. شما بیایید این نبون خانو خودم ی مشت حسابی میزنم به پکو پهلوش که بره اونجایی که لنجونی برنج کاشت خخخ
شما بیایید. باقیش با من ههههه

خادمی تو یه پسر بچه ی گنده ای. خخخخخخخ
هیچی تو دلت نیس. بچا برمیگردن و قشنگی زندگی ام به همین بالا و پاییناشه. به همین قهر و آشتیاشه. درست میشه.
منم دلم تنگ شده براشون ولی چه کنم که نه توی فضاهای مجازی هستم که ببینمشون و نه اهل تلفن کردنم، یعنی کلاً در این زمینه مث بُز خجالتی ام که زنگ بزنم به ملت. هاهاهاههاهاهاهاا. خلاصه اینکه باز بقیه با بچا یه جورایی مرتبطن. من که کلاً از همه شون بُریدم رفتم پی کارم. یعنی تو محله باشن میبینمشون. نباشن تعطیل تعطیلم. خخخخخخخخخخخخخخ
از پرواز و نازنینم میتشکریم.
پرواز: مردی برای تمام فصول. خخخخخخخخخخخخخخ…

سلام.
منم امیدوارم به زودی اولین پست رو از آقا شهروز، عمو چشمه ی مهربون، و پریسیمای دلسوز محله ببینم.
اختلاف همیشه پیش میاد ولی به هر حال باید حل بشه.
امیدوارم محبت شما بزرگ های سایت نذاره این کدورت ها ادامه پیدا کنه.
دست به دست هم دهیم به مهر، محله خود را کنیم چراغان.
منتظر حضور پر رنگ شما هستیم.
ستاد عالی آشتیکنان سه تفنگداران و دوستان.

سلام محسن
الآن یه جایی یه کامنت ازت دیدم که هر کار کردم نشد نیام و لایکش نکنم
ای کاش دوستانمون جای رجز هایی که به نظر من قدر پشیزی هم ارزش ندارن، مینشستن متدبرانه برنامه میریختن که این اتفاق دیگه رخ نده
ببخش موجی نمیگفتم خفه میشدم

سلام مرتضی جان /من اگه ….من اشک تو چشام جم شده نمیتونم بحرفم ـآه آخ آه های های های
متاسفم پریروز یا برمیگردید ب زبون خوش یا من به اقسام مساوی تقسیمتون میکنم .هعععععععععع .آقای چشمه شمام همینطور .پریروزو کفن کنم .ب جون خودم نباشه ب مرگ پریروز باس بتشریف یارین ………منم اگه کاری کردم وظیفه کوچیک پریروز بوده ک بچه هام نیاز ب استرات داشتن دیگه /واااای اشکام مجال صحبت نمیده /پروااااز !×تو یه قهرمان دنیای مجازی هسی ..پرواز مچکریم .پرواز مچکریم هاهاها حالا وای وای .وای وای خانوما دس آقایون رقص …هعععععععع …ببخشید .رفتم دیگه

درود! من فقط منتظرم که آنان برگردند تا وقتی پست یا کامنتی از من میپره به گردنشون بیندازم و بخندم و بتونم بیشتر مجتبی را اذیت کنم… من تشنه ی اذیت کردن دوستان هستم… بچه ها برگردید تا من دوباره بتونم بیشتر شیطنت کنم… از وقتی شماها نیستید من فقط پستهای قدیمی و کپی میزنم و حالشو ندارم ویرایش کنم و خیلی تنبلی میکنم… شما برگردید تا من هم مجبور شوم پستهایم را خودم ویرایش کنم و بدون غلط ارسال کنم… مجتبی منتظر شیطنتهای بیشتر من باش…!

درود!وای چقدر باحال شد… من این کامنت را نوشتم و موقع فرستادن نامم پرید و تلاش کردم و بدون همراهی کسی وارد شدم و رمزی که با کمک شهروز دو هفته پیش گرفته بودم را وارد کردم و دیدم که کامنتم هنوز ارسال نشده است… ببین شهروز فقط تو بودی که توانستی به من کمک کنی که خودم به تنهایی بتونم رمزم را وارد محله کنم … واقعا حیف نیست که تو اینجا نباشی و ما همیشه نیاز به کمک داشته باشیم و بعضیا فقط وعده ی کمک کردن بدهند و موقعش که میرسه بیخیال ما شوند… حالا دیگر موقعش شده که برگردی و ثابت کنی که همدم و یار واقعی ما هستی… شاید بعضیا دوست نداشته باشند که من اینجا پرحرفی کنم… اما من همنجا اعلام میکنم که من آن شب به چهار نفر زنگ زدم و تو نفر پنجم بودی که جوابم را دادی و کمکم کردی تا بتوانم رمزم را نوسازی کنم و به آسانی وارد محله شوم و همان رمز را وارد گوشی مبایلم کنم و دوباره با شادی با مبایل و کامی به محله بیایم… شهروز تو معلم خوبی برای من بوده و هستی… بچه ها ببینید من شیطنت میکنم ولی در دلم همه ی شما را دوست دارم و بلد نیستم چاپلوسی و چرب زبانی کنم… پس بیایید با هم دوست باشیم و از حرفهای یکدیگر ناراحت نشویم و با یکدیگر قهر نکنیم من منتظر تکتک دوستان در محله هستم…!

تقدیم به مشتبهی دلاور و غیرتمند و با سیاست خخخ چون هر چی فک میکنم نمیتونم بی خیال سیاست و کیاست و زیرکیت بشم ??
بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن، بعد چشمشون به یه گردو می افته دولا میشن تا گردو رو بردارن،
الماسه می افته تو شیب زمین، قل میخوره و تو عمق چاهی فرو میره، میدونی چی می مونه؟
یه آدم، یه دهن باز، یه گردوی پوک و یه دنیا حسرت…
مواظب الماسهای زندگیمون باشیم، شاید به دلیل اینکه صاحبش هستیم و بودنش برامون عادی شده ارزشش رو از یاد بردیم …
خدا رو شکر که بالاخره الماسو از مس تشخیص دادی مجتبی

سلام
مجتبی دمت گرمه
یه چیزی میگم نمیخوام برداشت دیگه ای ازش بشه.
اونم اینه که یازدهم تولد منه.احساسم با این پست اینه که بازگشتشون میتونه بهترین کادو به من نوعی باشه.
به امید روزهای خوب واسه همه مون .

سلامی دوباره همگی یه خبر میدونید الآن رفتن به سایت الکسا دیدم توی ایران رتبه ی سایتمون ۶۱۰۰ شده شاید بگید الآن اینکه عدد خوبی نیست اما این رو هم بدونید که یه ماه قبل رتبه ی سایتمون ۷۲۰۰ بود ایول به شما که این همه آنلاینیدو زود زود به محله سر میزنید ایول

البته فکر کنم یه آنونس یا پیام بازرگانی ای چیزی آهنگشو باید قبلش می زدی! میدونی از چی خوشم مییاد؟ شما هم محلی ها خعلی زیرک و باهوش و دقیقید! ببینید حواسش به چی بوده رتبه رو هی چک میکرده ببینه چه وقت چندمیم!

سلام و درود بر مجتبی خب این روزا من که خیلی حال و احوال درستی نداشته و ندارم ولی اگه عمو چشمه خوبم باشه اگه داداش شهروز باشه با اون پستای عالیش اگه پریسیمای مهربون محله باشه که غلطام رو بگیره نمیدونم شاید حالم یه کم بهتر بشه ببین این قد بدم که حال ندارم باهات حتی تلفنی صحبت کنم ببین اگه توی واتسآپ هم جواب میدم یا سؤال میپرسم چون میدونم شاید جواب من یه مشکل رو حل کنه جواب میدم و میدونم شاید مشکلم با پرسیدن حل بشه میپرسم مث وبویسام که تو کمکم کردی ولی نمیدونم اگه این مشکلم که حل نمیخواد بشه نشه نمیدونم ولم کن به هر حال اگه این هه عزیز بیان خیلی خوب میشه دعایم کنید که حل بشه هر چند که میدونم این کامنتم هیچ ربطی به این جا نداشت ولی چون هم محله ای ها رو مث خواهرام و برادرام دوست دارم گفتم کمی باهاتون درد و دل کنم شاید بهتر شدم به هر حال ببخشید که حال خوبتون رو بد کردم منُ بابت این کارم ببخشید و به امید برگشت سه تفنگ دار به قول پدر بزرگ رعد و شب خوش

بانو؟ نخودی؟ جون جدت یا هرکی دوس داری اینطور برداشت نکن. قضیه برمیگرده به افراد دیگه خارج از محله نه شما هم محلی ها! من این اطمینان رو بهت میدم. البته اگه به من ذره ای اعتماد داشته باشی. اگه هم نه که دیگه کلاهم پس معرکه…

سلام. من مدت کمی هست که عضو این سایت شدم. اما تو همین مدت کم این جا جز صفا و صمیمیت ندیدم. من این جا دوستای خیلی خوبی پیدا کردم که هیچ یک رو حضوری ندیدم. من دو هفته سفر بودم وقتی برگشتم دیدم کلی تغییر ایجاد شده. کلی ناراحت شدم. اما الان حس می‏کنم قرار هست اتفاقهای خوب بیفته. خیلی خوب. اما گفته باشم روی سخنم با آقای حسینی هست، برگشتید نباید با تیم قوی و قدرتمند استقلال بد برخورد کنید ها

تو روز های اخیر چندین بار به خصوص به شهروز گفتم که سخت نگیرن و برگردن.
هر چند در مسئله ای که پیش اومد حق داشتن که دلخور بشن، اما دیگه دلیلی نداره بیشتر از این بخوان ما رو از حضور گرمشون محروم کنن.
یکم اگه با دید وسیعتری نگاه کنیم، کدورت ها رو بذاریم کنار، زندگی رو تا این اندازه سخت نگیریم، به نظرم همه مشکلات حل میشه.
مذاکرات وین و لوزان هم حل شد این که دیگه جای خود داره خخخ
شهروز. عمو چشمه. پریسیما. همه ی بچه هایی که رفتار مجتبی با این سه نفر رو به منزله بی احترامی به خودتون دیدین و تصمیم گرفتین چراغ خاموش اینجا حرکت کنید.
میخوام بهتون بگم، برگشتن به محله ای که خودتون بزرگش کردید، نیاز به مقدمه چینی نداره. نیاز به خواهش بچه ها نداره. نیاز به ناز کشیدن نداره.
نیاز به عذرخواهی هم نداره.
اگه هنوزم دلتون با اینجاست که مطمئنم همینطوره، به خونه خودتون برگردین.
اگر نه که میدونم در دنیای حقیقی همچنان دوستای خوبی برای هم دیگه خواهیم بود.
زن دایی من، مثل همه ی ما، مثل همه ی من و شما، سالمِ سالم بود.
به یک باره سرطان خون گرفت و در طی هفت ماه بیماری، همین چند هفته پیش از دنیا رفت.
حالا داییم مونده با یک دختر چهار ساله.
میبینید. دنیا به همین اندازه بی ارزشه.
آدم از دو ساعت دیگش خبر نداره.
پس بیخیال. انقدر سخت نگیرید.

معلومه نمیشه! من خودمم که خوندم نتونستم کامنت نذارم!
چاکری؟ من چاکرترم! لذت میبری از زندگی که! بیشتر ببر!
مسعود؟ همیشه از این دانش ده لبی که داری، یعنی توانایی بالای راهنمایی کردن پرسشگران برای حل مشکلشون همینطوری خوووووب استفاده کن!

آره، دل منم تنگ شده
باور کنین با اشک دارم این کامنت رو مینویسم
شهروز؟؟
عمو چشمه؟؟
پری؟؟
دلتون میاد اشک منو در بیارین؟؟
پریییی بیاااا من پست تولد میخواااام
خخخخ این آخرش شوخی بود ولی بیاین اشکمو در نیارین

درود
منم که دو هفته پیش موقع رفتن برای عمل حرفهامو زدم!
خب شاید دعوت منیکه اصولا تو همه دعواها تند و تیز برخورد میکنم و این اخلاقمه کاریشم نمیتونم بکنم، اون قدری ارزش نداشته که باعث رفع کدورت دوستان و برگشتنشون بشه.
اما فکر نمیکنم با صداقتی بیشتر از اینی که مجتبی نوشت اونم بعد از این همه کش وقوس و از خجالت هم دیگه در اومدن، بشه تخم آشتی رو کاشت.
ببینید جمله گذشته ها گذشته یه جمله الکی نیست!
ما اگه بخوایم دنبال مقصر بگردیم، هر کدوممون بلدیم کاری که کردیم رو توجیه کنیم و فقط کدورتمون بیشتر میشه.
مگه این که از هم دیگه بگذریم و بگیم گذشته ها گذشته!
شاید در این صورت هم خاطره بدش تا مدتها تو ذهنمون بمونه.
ولی هیچ دلیلی نداره صمیمیت و دوستی که قبلا بینمون بود دوباره نتونه برگرده و در این صورت اون خاطره بد هم کم کم محو میشه!
پس امیدوارم قبول کنید گذشته ها گذشته و بیاید تا دوباره از اول شروع کنیم!
چراغ اول رو مسعود روشن کرد و به نظرم این میتونه طلیعه خوبی باشه برای برگشتن همه دوستانی که رفتن.

سعید؟ مرسی از حضورت! اتفاقا منم توی منو تو میخوندم؟ نه بابا! مگه روزنامه بود که میخوندم؟ شبکه بود. تلویزیونی. می دیدم. اصلا می شنیدم. مال بلاد کفر. ولی یه روانشناس توش داشت می گفت گذشته رو باید کنار گذاشت. خصوصا جا های نچسبش رو. می گفت گذشته های نچسب، آدمو از آینده ای که میتونه دلچسب باشه محروم میکنه!

پس یعنی اون ته چین فاسده رو که چسبیده بود به اوپن و یادش رفته بود بره تو یخچالا فراموش کردی. خدا را شکر نگران بودم چسبیده باشه به مخت و زندگیتو چسبناک کرده باشه. خوبه نچسب به گذشته ها. خوبیت نداره. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
وای خره شهروز بیا سفرنامه سفر اصفانتا بنویس یوخده بخندیم . هاهههاهاهاهاهاها.
خره خادمی نبودی شهروزا وخسوندیمش گفتیم باس ظرفا رو بشوری. خانوم کاظمیان با ملاقه واساده بود بالا سرش. نفهمیدم زدش آخرش یا نه. اههاهاهاهاهاهاهاه

Experience is something you get just after you need it!
میدونید معنی این جمله یعنی چی؟
یعنی تجربه مثل نوشدارو پس از مرگ سهراب می‌مونه. درست بعد از زمانی که بهش احتیاج پیدا می کنی، وقتی همه چی تموم شد به دستش میاری. زمانی که شاید فکر کنی دیر شده.
اما بازم به نظر من نهایتا این نگرش ماست که زندگی‌مونو میسازه!

صبحِ امروز که سر زدم بسیار حسِ خوبی دریافت کردم از خواندنِ متنِ شما و مشاهده ی بازگشتِ عزیزان… امیدوارم همیشه صلح و صفا جریان داشته باشه میانِ تک‌تکِ دوستان و نازنینانِ محله… سپاس که تلاش کردید برای برطرف شدنِ دلخوری‌ها…

سلام مدیر میدونی چیه خیلی بهت حسودیم میشه به خاطر چی به خاطر اینکه خیلی دل پاکی داری کاش من هم یکیش رو داشتم مواظب دلت باش .منم امیدوارم بچهها هرچه زودتر بییان عمو چشمه . شهروز . ناز پری کجایین

درود به همگی، خصوصاً آقای خادمی، هر چند تو پست مربوط به درگذشت پدر بزرگ آقا شهروز گفته بودم ولی این جا دوباره بد نمی دونم این رو که بگم: من اومدم به حساب خودم پا در میونی کنم و به آقا شهروز و آقای چشمه پیامک زدم ولی ظاهراً پیامکم به شهروز نرسید و آقای چشمه هم در جواب گفتن:
سلام، از احساس مسؤولیت شما ممنونم.
بله، جواب من این بود.
اما امیدوارم جواب آقا مجتبی و این همه آدم که این جا کامنت گذاشتن این نباشه.
من خیلی خیلی دلم واسه خانم کاظمیان و کامنت های پر از مهرشون تنگیده، وقتی پست گوشه هایی از زندگی من از خانم کاظمیان رو خوندم، خیلی خیلی خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم.
واقعاً حیفه که چنین افرادی که کلی تجربه میشه از پست ها، کامنت ها و صحبت باهاشون کسب کرد، از جمله خانم کاظمیان مهربون رو این جا نداشته باشیم.
آقا شهروزم چندین باری که من ازش خواستم کامنت هایی از من رو حذف کنه، با نهایت احترام و خوش رویی انجام داد.
جای شهروز هم خیلی خالیه.
من در مورد اون دو تفنگ دار دیگه هیچ نظری ندارم، چون اصولاً عادت ندارم بی خود و بی جهت از کسی تعریف کنم.
دم پرواز گرم که نذاشته کُمِیت سایت لنگ بمونه، همچنین دست خانم نازنین هم درد نکنه.
در نهایت من احساسم اینه که یازدهم آبان، هم زمان با تولد خانم عظیمی و همچنین انتشار آلبومشون، دوستان همگی برگردن.
تا ببینیم خدا چی می خواد!
شاد و پیروز باشید

سلام آقا مجتبی
امیدوارم دوستایه خوبمون برگردن
بی سبرانه منتظر برگشتتون هستیم. آقا شهروز! برگرد که دلم برات تنگ شده!
من علان توی کارگاه کامپیوتر نشستم سر کلاس دانش فنی. با اینترنت سیم کارت
خدا کنه کامنتم برسه! اگه هم نرسید وقتی رسیدم خونه میفرستمش! خخخخ
فعلن بای!

سلام سلام آخ جون آشتی آشتی.. بچه ها آره بخدا دنیا ارزش نداره حیف این خانواده است که دشمن شاد بشه.. ♫♫ بیا با پاکترین سلام عشق آشتی کنیم
بیا با بنفشه های لب جو آشتی کنیم
بیا از حسرت و غم دیگه با هم حرف نزنیم بیا
بیا بر خنده این صبح بهار خنده کنیم
گلدونا رو آب بدیم سلام همسایه رو جواب بدیم
بیا باور بکنیم رنگ گلای وحشی رو
سرخی شقایق و عطر گل بنفشه رو
بیا این پرنده رو از قفسش رها کنیم
بیا باز آشتی کنیم اسم همو صدا کنیم
گلدونا رو آب بدیم سلام همسایه رو جواب بدیم
ببیا فریاد بزنیم بهار سرسبز اومده
دل به دریا بزنیم دوره غم سر اومده
بیا باور بکن و پرنده رو رها بکن
بیا آشتی بکن و اسم من و صدا بکن
گلدونا رو آب بدیم سلام همسایه رو جواب بدیم
ببیا فریاد بزنیم بهار سرسبز اومده
دل به دریا بزنیم دوره غم سر اومده.. در پایان این خانه رو گل باران میکنم…برای اونای که برمیگردند..

سلام بر دوستان عزیز و دوست داشتنی محله.
اطلاعیه از طرف ما سه تا:
بدین وسیله اعلام میدارد که: این جانبان مهرداد چشمه، پریسیما و شهروز حسینی از این لحظه به عنوان سه تن از اعضای همیشگی محله فعالیتهای معمول در سایت گوشکن را مجددا البته فعلا به عنوان کاربر آغاز نموده و اعلام میداریم: از لطف و محبت همه ی دوستانی که در مدت غیبت ما به عناوین مختلف محبت و لطفشان را بر ما ارزانی داشته بودند، کمال تشکر و امتنان را دارا میباشیم.
تذکر این نکته ضروری به نظر میرسد که همانطور که در بالا اعلام نمودیم فعلا ما فقط به عنوان کاربر و نویسنده به فعالیت خود ادامه داده و اگر ضرورتی احساس شد انشا الله به عنوان عوامل اجرایی نیز در محله فعالیت خواهیم کرد و در خدمت شما عزیزان خواهیم بود، وگرنه که همین کاربر معمولی بودن هم ما را کفایت میکند و در حال حاضر رغبتی برای این امر محسوس نیست.
ضمنا لازم به ذکر است که در حال حاضر جناب شهروز خان حسینی به علت حضور در شهرستان یزد، جهت برگزاری مراسم ترحیم برای پدربزرگ فقید، و بانو پری دریایی مهربون محله به دلیل عدم دسترسی مستقیم به نت فعلا قادر به نهادن کامنت در این پست نیستند و در اولین فرصت به این پست سر زده و کامنت خودرا ارسال مینمایند.
ارادتمندان شما: به ترتیب حروف الفبا:
پریسیما، شهروز حسینی ومهرداد چشمه.
خداییش عجب اطلاعیه ی رسمییی شداااااا.
قررررربون همگی.

سلام آقا مجتبی.
مثل همیشه خوب نوشتی.
والا اگه من بودم، با یک پنجمِ این همه درخواست، با سر، بر میگشتم.
حیف که من جایِ این بزرگان نیستم.
خوبه که آدم این همه طرفدار داشته باشه و این همه ناز کنه.

خییییییلی خیییییلی خوش اومدید دوستان.
نون خامه ای میخوااااااام! همین حالا هم میخوااااااااااااام! شکلک هیچی بیخیال.
جناب خادمی همینطور که خودتون نوشتید صبور بودن خوبه. اگه یادتون باشه من هم که برا موندنم مردد شده بودم، باز هم صریح نگفتم میمونم یا نه؟ فقط گفتم بهم دیگه فرصت بدیم. امیدوارم دیگه از این نوع اتفاقات تلخ پیش نیاد.
بقیۀ دوستان رو هم امیدوارم ببینیم. عصری میام نون خامه ای آماده باشه هااااا! خخخخ.

شهروز باید بر.. آخ ببخشید شهروز باید ویس بده .شهروز باید ویس بده.
شبو شور مگه شما یزدی هستید ؟
ی ویس بفرست توی واتساپ برای مشتبهی خودش برامون صداتو میذاره اینجا.
مهرداد خان و پریسیرت شما دو تا هم ویس بفرستید و الا ی کامنت که دل من یکیو خوش نمیکنه .
حالا گوش جان بسپرید به این پیام
⁉️ چرا دچار برداشت بد ( سوتفاهم ) می شویم؟

برای بسیاری از ما پیش آمده که پیامی را بوسیله تلفن همراه برای کسی فرستاده ایم ولی دریافت کننده پیام، با لحنی که مورد نظر ما نبوده پیام را خوانده و برداشت نادرستی از محتوا داشته است

? آقای آلبرت محرابیان از اساتید دانشگاههای آمریکا طی پژوهشی به این نتیجه رسید که درک درست پیام های عاطفی شامل سه بخش میشود:
▫️واژه ها         %۷
▫️لحن            %۳۸
▫️زبان بدن     %۵۵

? پس هنگامی که ما پیامک میفرستیم فقط %۷ کار را انجام داده ایم و احتمال زیادی دارد که دریافت کننده پیام دچار برداشت نادرست شود.

✍ نتیجه
اگر پیام مهمی برای کسی داریم بهتر است حضوری یا تلفنی پیام را به وی برسانیم تا از هرگونه برداشت نادرست جلوگیری کنیم.

سلام بر استاد رعد بزرگ.
اول از همه ی محبتها و الطاف حضرت عالی بسیار ممنون و متشکرم.
دوم اون مقاله بسیار جالب که درست میخوره به هدف پیامی که پوریا توسط تلفن همراه برای من فرستاد و پاسخی که من دادم که ترجیح داد هیچ نظری در مورد من در کامنت این پست نده، ای کاش اون روز به من زنگ زده بود تا دچار این سو برداشت نشه.
بسیار ممنون از لطف و محبت شما.

حضرت مهرداد بی زحمت ی ویس یک دقیقه بذار برامون. من تا صدای هر سه تاییتون رو نشنوم دست از سرتون بر نمیدارم.
من به ۷ درصد راضی نمیشم. باید مطمئن بشم شاد و شنگولو منگول حبه انگورید ههههه
فک کنم پری حبه انگوره شد و شهروز منگول و شما شنگول هههه

سلام
ممنون از مجتبی به خاطر زدن این پست و ممنون از دوستان عزیزم به خاطر لطف بینهایتشون به ما
فراموش کردن اتفاقاتی که افتاده خیلی سخته اما نظر لطف شما رو نمیشه بی جواب گذاشت
امیدوارم بتونم به عنوان یه کاربر معمولی هم یه هم محلی مفید براتون باشم

داش چشمه یه کامنت بالاتر از کامنت جناب وفایی کامنت حقیر هستش که بی جواب ازش گذشتید اگر به هیچ کامنتی جواب نمیدادید مشکلی نبود ولی وقتی فقط یکی را نادیده میگیرید شما بفرمایید که چه برداشتی ازش بکنم. سعی کنید با یه دست همه را لمس کنید خخخخخ. امید که روحیه توجه بیش از حد به برخی و کم محلی و کم توجهی به برخی دیگر کاملا فراموش بشه. بازم پیروز و مهربان باشی داداش.

سلام
دیشب که این پست را دیدم دلم لرزید
اشک شوق تو چشمام جمع شده بود, بغض گلوم را گرفته بود و نمیتونستم چیزی بنویسم
اما الآن که چند ساعتی از منتشر شدن پست گذشته, کمی به خودم مسلط شدم.
مجتبی من این صداقت تو را خیلی دوست دارم
حرفی که از دل بر بیاد خیلی به دل میشینه
ازت تشکر میکنم بابت منتشر کردن این پست
منم برای همگی شما دلم تنگ شده بود
این پست را به فال نیک میگیرم و امیدوارم که دوستانمون هرچه زودتر برگردند
وقتی میومدم تو محله جای خالیشون را خیلی حس میکردم
من افتخار میکنم کاربر سایتی هستم که اشخاصی مثل آقای حسینی و آقای چشمه و پریسیمای نازنین توش کار میکنند.
من هیچ کجا تو هیچ سایتی نویسنده ی چیره دست تر از آقای حسینی ندیدم
این محله به وجود شما افتخار میکنه
دوستان من همه را دوست دارم
اینجا را خونه ی دومم میدونم و خیلی روش تعصب دارم
از همگی تشکر میکنم که نسبت به من حقیر لطف داشتند
من که کاره ای نبودم ولی قبول کنید وقتی جای خالی دوستان را میدیدم سخت بود که بتونم کامنت بدم
خدا کنه که باز این محله به حالت اولش برگرده و همه دور هم جمع بشیم و باهم با صمیمیت صحبت کنیم
مجتبی شاید بتونم بگم این یکی از بهترین پستهایی بوده که تا حالا اینجا من از تو دیدم
تو پرانتز بگم که,منظورم پستهای متنی هست.

سلام مجدد
خوش اومدید دوستان
امید است که گوشکن کوچولو از این به بعد با آرامش و بدون اضطراب به رشدش ادامه بده
می دونید که سال های اولیه ی زندگی از نظر رشد بسیااار مهمه و اگه محیط نامناسب باشه
باعث میشه اشکالات مختلف و تأخیر رشدی به وجود بیاد
ایشالا اتفاق های خوب تو این محله ی دوست داشتنی بیفته

دروووود مجدد.
بچه ها واقعاً این نوع صمیمیت محله رو میستایم.
ما فارق از هر چیزی هم محلی هستیم.
یعنی هر کاری هم که باهامون بکنند, آخرش با همیم و این یعنی همون اتحاد.
یعنی همون صمیمیت یعنی خود خود رفاقت و دوست داشتن متقابل.
خیییلییی خوشحالم که با همیم بچه ها.
یادش به خیر خاله ی خدا بیامرزم همهش همه رو دور هم جمع میکرد. همش سعی میکرد همه دور هم باشیم و با هم خوش باشیم.
وقتی بهش میگفتیم خب چرااا این همه مهمونی میدی و همه رو جمع میکنی دور هم, بهمون میگفت دنیا دو روزه.
پس تا هستیم با هم باشیم و با هم خوشم باشیم که روزی غصه ی همین لحظاتو خواهیم خورد.
الآن تقریباً هست ماهه که رفته و واقعاً داریم غصه ی همون لحظاتو میخوریم.
پس تا هستیم با هم باشیم که به خدا دنیا ارزششو نداره بچه ها.
خعیییلییی باز هم خیلیتر از خیلی خوشحالم که هستین و امیدوارم این هستن همیشگی باشه و همیشه همه با هم باشیم.
فقط ای کاش این اردوها بیشتر برگزار بشه که همه چند باره هم دیگه رو از نزدیک ببینیم و خلاصه همگی حقیقی حقیقیه واقعی بشیم.
یا مثلاً یه کار دیگه ای هم میشه کرد که اگه امکان برگزاری اردو نیست, بچه های کلان شهرها هر چند وقت بار با هم دیداری داشته باشند و ابینجوری دوستیها هم محکمتر میشه همین به بقای محله کمک زیادی هم میکنه.
این با هم بودن ماست که محله رو محله کرده و از یه سایت دنیایی از احساس و معرفت ساخته.
مرسی که هستین بچه ها. واقعاً ایول به مرامتون. ایول به معرفتتون.
اصلاً فتوا میدم هرکی به هر نحوی و تحت هر شرایطی از محله بره, مرتد محسوب میشه و ریختن خونش بر بقیه ی هم محلیها واجب میشه خَخ. خَخو.
به امید استواری همه ی هم محلیها و محله که واقعاً تک هست.
به امید بهترینها برای همه تون و همه مون.

به به خانوم کاظمیان و پری ام که اومدن؟
چیچی اینجا شولوغ پولوغه.
کی داره جواب کیو میده؟ آآآآآآاااای پاتا رو از رم پام وردار. آقا حواست کوجاس؟ قاطی دخترا چیکار میکونی؟ پری بیا ماچت کونم. ملچ مولوچ. خانوم کاظمیان ول کون پسر مسرا رو بیا قاطی خودمون بیا که دلم برادون تنگ شده بود.
خانوووووووم چادوردا درست کون. حج آقا تسبیحت رف تو چش و چارمون خو. یکی بره چای بیاره برا من با خرما. و کم رنگ. خخخخخخخخخخخ
طاهااااااااااااا اون بالا هوا چیطوره؟ بیا به ننه ت بوگو این یه ماه کوجا داشدی گز میکردی باز رفده بودی سراغ نردوون مسجد بالایه؟ خخخخخخخخخخ… چشمه پسر بزرگم دیر گفتی آقِ شده پس گرفته نمی شود.
اون چای چی شد بچه؟

سلام حضور مجدد دوستان .عمو چشمه خانم کاظمیان .پریسیما خانم و آقای حسینی رو در محله خوشامد میگم .انشاءالله که همه دوستان هممحله ای من بعد در کنار هم همچون گذشته صمیمی و پر مهر باشند.و دیگه مشکلی هم پیش نیاد .موفق و پیروز باشید .خدانگهدار

آخ آخ خدا جونم در اومد از بس این حیاط و اون حیاط چیز یعنی نه ببخشید این مال اینجا نبود کوچه به کوچه از همه جا ای بابا این هم که نیستش از هر طرف از هر کجا نه این هم نبودش ولش کن اصلا نخواستیم این ها رو اصل رو بچسبم سلاااآاااآاام به همگی! یعنی۱شب ما نبودیم اینهمه عشق و حال اون هم بدونه من؟ تلافی می کنم الان داخل کل چایی های مجلس فلفل می پاشم!
بی خودی چپ نگاه نکن عمراً الان اگر بشه جدی باشم! خوب بذار ببینم میشه یا نمیشه!
سلام به همگی و سلام به تازه رسیده ها! خوشحالم اینجایید! دیگه غیب نشید! شکلک دست دادم به تکی تکی شون و با هر دست دادن هم۱مرضی سر یکیشون در آوردم. چیه خوب باید تلافیه غیب شدنشون رو می کردم چشم هام چلاق شدن از بس منتظر شدم که!
بچه ها! همگی! این لحظه ها خیلی قشنگن! از دست ندیمشون! یادمه۱کسی که۱روده راست توی دلش نبود می گفت تاریکی هم عشق خودش رو داره چون صبح بعدش آخ می چسبه آخ می چسبه! الان می فهمم چی می گفت. خیلی خوشحالم همه شما رو۱جا می بینم. داشتم از انتظار خسته می شدم. خدا رو شکر که تموم شد! آهایی چشم هات رو جمع کن عمراً اگر الان گریه کنم! نمی کنم. به جان خودم الان چشم هام اصلا هم خیس نیست. نیست! نیست بابا نیست!
خدایا شکرت!
شیرینی که بهم نرسید ولی بیخیال این۱دفعه رو همگی آب زرشک مهمون من!
فقط همین۱دفعه ها دیگه پیش نمیاد ببینید آن سفر کرده ها خاطر هاتون خیلی عزیز بود یعنی هست که از آب زرشک هام مایه می ذارم وگرنه همه جهان می دونن من جونم بره آب زرشک هام موج بر نمی دارن.
چه دراز شد طبق معمول! من رفتم وسط جمعیت شیطونیییی آخجون همگی حسابی شاد باشید!

نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود اما با این حرفایی که زدید اگه من جای اونا میبودم حتما برمیگشتم .. محله ای که من دیدم همینجوری قشنگ و پراز صمیمیته ، وقتی کادر قبلیتون برگرده حتما گلبارون میشه ..
امیدوارم محلتون همیشه همینقدر خوب و صمیمی باقی بمونه .

سلام حدود نیم ساعت پیش بود که یکی از دوستان بهم تو واتس اپ پیام داد و این خبر خوبو دااد به شخصه باورم نشدش و وقتی اومدم و این پستو دیدم خیلییییییییییییییییییی خوشحال شدم بچه ها خداییش صمیمیتی که اینجا هست عالیه ۳ ۴ روز پیش که من اون پستو زدم علاوه بر کامنتها خیلیا به گوشیم یا توو واتس اپ و اسکایپ دربارش باهام صحبت کردن و دلگرمیهای قشنگی بهم دادن خوشحالم که همه چی داره درست میشه بچه ها شکلک دلم میخواد بیام شیطونی ولی خجالت میکشم خخخ شکلک پریسا یه بالش پرت کرد و دقیقا خورد تو سرم شکلک بالشرو گرفتم و تو دستم نگه داشتم و دنبال پریسا میگردم خخخ بازم از آقای حسینی آقای چشمه و پریسیما جون ممنونم که صمیمیت محلرو تکمیلش کردن

رد کن بیاد بالشته رو! شکلک گرفتم از دستش شروع کردم به بالش چرخوندن و زدن هر کسی که اطرافمه با بالش و اولی و وسطی و آخریش هم همین میناست! شکلک می چرخم و بالش می زنم آخجااان بالش می زنم بالش می زنمممم خوب می زنم صاف وسط هدف می زنممم! حیف که نمیشه ادامه بدم دارم میرم کلاس مروارید۱خورده اونجا رو هم آبادش کنم و در حال ویران گری هام به یاد اینجا و شادی های اینجا حسابی خرا کاری هام جون دارن. فعلا ما رفتیم ولی خداییش وسط شلوغی ها۱خدا بیامرزی بهم بدید تا برگردم!
لحظه ها به کام همگی!

سلام. به سه رفیق خوبم میگم: من خودم با رفتنتون رفتمو کم شدم و با برگشتنتون دوباره میام پر قدرت. خوشحالم قبل از سفری که با رفقا در پیش داریم همه چیز ختم به خیر شد.
حالا آگهی: امشب هفتمین قسمت شش نقطه رو اول از رادیو تهران و سپس از همین محل پی بگیرید.
با حضور بچه ها حتما محله به اوج میرسه.
مجتبی از تو هم ممنونم که با حسن نیتی که تو کلام و دستخطت هست به خوبی تونستی اشتباهتو خط بزنی. ما به عنوان دوستانت به خوبی متوجه این موضوع هستیم.
زنده و جاوید و البته به دور از چشم بد و حاشیه و بدی با د محله نابینایان ایران!… .

پریسا کجا رفت؟ میخواستم با این نون خامه ایها شیطونی کنم. ولی نمیشه. آخه به کمکش نیاز دارم. میخوام هرچی خوشتیپ تو محلس لباساش رو با خامه یکی کنم! فعلا این کیکا رو ببرم یه جا قایم کنم، هر وقت پریسا اومد شیطونی کنم بعدشم بندازم گردن پریسا! خخخ. شکلک یه عالمه بدجنسی! خخخخ.

همه با رعد هم صدا :مهرداد خان ما ویس میخواییم یالا یالا.
رعد بزرگ تا صدای شما سه نفرو نشنوه دلش آروم نمیشه .
مشتبهی صدای تو هم باید باشه.
مهربون خانوم توی سفر مشهد شبو شورو تشویق به ی گزارش صوتی تصویری کن.
ما ویس میخوایم یالاه

شکلک۱ظرف بزرگ شیرینی ناپلئونی صاااف روی وجودِ نازنینِ نازنین! وایی چه خوشگله! خخخ تا تو باشی نخوایی مقام بد جنس اول محله رو ازم بگیری! از من پلید تر فقط خودمم و بس!
کامبیز چی میگی خداییش ترسیدم چه پستی من الان چند روزه اصلا پست نزدم کدوم پست! شکلک حیرت و وحشت و از این چیز میز ها! اوخ نازنین اومد بچه ها من در برم این الان موجودیتم رو از محله ویرایش می کنه!

درود بر همه ی دوستان عزیز.
جا داره بابت لطفی که تک تک شما به ما داشتید از شما تشکر کنم.
من نه اهل ناز کردن هستم و نه اهل کلاس گذاشتن و اینو هر کس تو این مدت با من مرتبط بوده تصدیق میکنه. من تا امروز صبح مسافرت بودم و بعد هم یه راست از راه آهن رفتم سر کار و تازه الآن برگشتم و فرصت کردم پست و کامنتهاش رو بخونم.
این همه لطف کار ما رو سخت میکنه. ما باید خیلی مراقب باشیم که دوستانمون رو نا امید نکنیم.
اختلاف دیدگاههای ما با مدیران فعلی محله در مورد اداره ی این محله همچنان تا حدی سر جاش باقیه. به همین دلیل هیچ تمایلی به انجام کارهای اجرایی در این محله به عنوان تیم مدیریت نداریم. ولی نمیتونیم به لطفی که دوستانمون بهمون داشتن بیتفاوت باشیم. از این رو از این پس فقط به عنوان یکی از صدها کاربر این محله در کنار شما عزیزان هستیم.
عمو و پریسیما قبل از من حاضریشون رو زدن و من هم عذر میخوام که حاضری زدنم دیر شد.
ولی من همینجا مینویسم که مستند باشه. اگر کسی ادعای دوستی با ما داره و به خاطر نبودن ما اینجا به محله نمیومد، باید الآن دیگه بیاد و به محله کمک کنه. در غیر این صورت دوستیش با ما دوستی واقعی نیست. ما هستیم به شرطی که همه باشن.
در پایان هم به عنوان یه هدیه ی ناقابل میخوام از رهگذر خواهش کنم که یه کتاب برامون بخونه و برای هم محله ای ها بذاره. اسم کتاب رو نمیگم که هیجانش از بین نره. فقط اگر عمه رهگذر موافق بود به من خبر بده که برای انجام کارهای ضبط کتاب با هم هماهنگ کنیم. راستش این هم به خاطر لطف شما هست و هم به خاطر آرامش پدر بزرگ مرحومم. همیشه خرما و حلوا خیرات نمیکنن و میشه حتی کتاب هم خیرات کرد. اگر عمه شرایطش رو داشته باشه به زودی کتاب رو ضبط میکنیم و منتشرش میکنیم.
همگی موفق باشید.

شبو شور خوشحالم که دیگه مسئولیت این سایتو به عهده نداری . از اینکه دیگه آقای خودتی و سمت ی میهمانو داری و لازم نیست بی گاری کنی خوشحالم. چون ی بار که داشتی پست منو منتشر میکردی دقیقا متوجه شدم که ۴۰ دقیقه ازت وقت گرفت . چون گویا لینک پست قبلیمو داشتی داخل پست جدیدم قرار میدادی. و من کلی ناراحت بودم که چقدر وقت ازت گرفته میشه.
یا پریسیما. ی بار برام نوشته بود که چطور بنویسم که صفحه خونا درست بخونن.
عمو چشمه هم که معمولا تا خبر جدیدی جالب بود پستش میکرد. حال شمارو رعد دنیا دیده به خوبی درک میکنه.
حیف بود که نباشید. حیف بود حیف.
واقعیتش میگن ی سنگیو ی نادونی توی چاه میندازه که صد تا عاقل نمیتونن درش بیارن. اما اینجا از اونجایی که کشور نبین هاست باید گفت ی مدیر ی سنگو به شیشه خونه ها میزنه و شیشه ها رو خورد میکنه و بعد میره شیشه بر میاره و یواشکی شیشه ها رو درست میکنه .
مشتبهی است دیگر. ولی این نبون ته تهای دلش برق میزنه چون کلی شیشه خورده ریخته و این شیشه ها از دور برق میزنن هاهاهاها
مجتبی ی نبون زشت توی دل نروست خخخ ولی مثل جوجه اردک زشت تبدیل به یک قوی زیبا در آینده ای نه چندان نزدیک میشود خخخ
مشتبهی دوستت دارند . مشتبهی آفرین

سلاااام و درووووود دروووود بر دااااااااش شهروزییییی کجا بودی داداش دلم برات تنگ شده جونم میخوام ببینمت نمیتونم به هر حال مرسی بابت برگشتت همین که در کنارمون هستی خوبه و عالیه راستی منتظر پستای خلاقانهت هستم این بهترین خیراتی هستش که تو داری به روح پدربزرگت هدیه میدی به هر حال خیلی خوشحالم که بازم هستی شب خوش و بدرود

خب پس پریسا بگیر که اومد! پرتاب کردن سینی گنده پر از کیک. آخییییش دلم خنک شد.
بازم دوستان خیلی خوش اومدید. شهروز پیشاپیش ممنون بابت هدیه. در مورد تفاوت دیدگاه هم کاملا بهتون حق میدم. بگذریم. امیدوارم دوستیهامون پابرجا بمونند و هیچی نتونه خرابش کنه.

آآآاااآآآاااآآآاااییی! مامااااآاااآاااآاااآاااآاااآاااآااان!ببین چییییکااااارم کرد! شکلک۱دفعه پریدم سفت بغلش کردم تمام قدش خامه ای شد! اوخ جان اولیش خودت نازنین به حساب باقی هم الان می رسم ممنون که امکانش رو بهم دادی! شکلک خیز به طرف ملت واسه دیده بوسی و ابراز محبت و از این لفظ هااا ایول قیافه نکبت خودم!

سلااااااااام سلااااااام
ببین چه خبرای خوب خوبی اینجا هستا
وای از دیشب که پست را خوندم دلم آب شد دسترسی به سیستم نداشتم با گوشی هم بلد نیستم کامنت بدم …
واای ظهر بود کامنت عمو را دیدم کلش شکلک ذوق زدگی بودم
ینی الان کامنت شهروز را دیدم دلم تاب نیاورد که حتی با تامل بخونمش زودی شوت شدم سر سیستم بکامنتم که حسابی از قافله عقبم
خیلییییی خوشحالم که دوستان هستن خییییییلی زیاد،کاش بشه بازهم دورهمی و شوخی داشته باشیم ینی میشه آیا؟؟؟ بازم ترافیک اصفهان و تغییرات یهویی آب و هوا و همه چی را بندازیم گردن شهروز
اما کاش تجربهای تلخ گذشته را نخایم تکرار کنیم
کاش تا من مینویسم بیام ببینم پری دریایی هم کامنت داده

سلااااا اااا ااام..
وای چه پستی چه کامنتهایی..
این نت من هم باید دیروز بازیش میگرفت. از دیروز قطع بود تا امروز..
خوشحالم خیلی خوشحال, این کار آقای خادمی بی نهایت زیبا بود, باید به شما تبریک بگم آقای خادمی کارتون عالی بود بی نهایت.
دوستان خوش اومدن, این برگشت خیلی زیباس, خوشحالم که ما کاربرهای خوب مثل عمو و حسینی و پری را از دست ندادیم..
خوش باشید همیشه..

سلام.
دیدم اسم من هم در متن پست اومده گفتم بیام کامنتی بذارم که نگن داره تاقچه یا شاید هم طاقچه بالا میذاره.
اگر بگم فقط و فقط به خاطر رفتن پریسیما و شهروز و عمو چشمه مدتی نبودم دروغ گفتم و اگر بگم رفتنم هم هیییییچ ربطی به نبودن اون ها نداشته باز هم دروغ میگم.
هم رفتن اون ها مؤثر بود و هم اتفاقات دیگه ای که چون قصد خراب کردن حال دوستان رو ندارم بازگوشون نمی کنم.
خلاصه که این بار برگشتم ولی با تجاربی که احساس می کنم خیلی به دردم می خورند.
من این جا چون گذشته مثل کاربری معمولی پست خواهم گذاشت و از مطالب هم استفاده خواهم کرد و با اون که از صمیم قلب امیدوارم اتفاقاتی از این دست که افتاد پیش نیاد ولی اگر هم باز خدای نکرده و گوش شیطون کر چنان شد سعی می کنم خودم رو با شرایط یه جوری تطبیق بدم.
اما هر چی فکرشو می کنم نمی تونم این رو نگم که:
آهای همه دوستانی که معتقدید ما این جا با هم خیلی رفیقیم و خیلی خیلی هم دیگه رو دوست داریم و با هم احساس صمیمیت می کنیم بیایید همه مون با هم یاد بگیریم که برای خوب بودن و خوب موندن اصلاً لازم نیست یه وقت هایی بد بشیم که مثلاً خوب بودن زیر دلمون رو زده.
چه قدر عالی میشه که دیگران ما رو به خوب بودن بشناسند نه به کسانی که ادعا می کنند با هم خیلی خوبند ولی یه زمانایی هم یه جوری بد میشن که بیا و ببین.
بهتره سعی کنیم معمولی باشیم نه زیاد خوب و نه زیاد بد چون اگر همیشه خوبِ خوب باشیم الکی الکی انتظارات بالا میرن و بعد جمع کردن ماجرا خیلی سخت میشه.
از این بیشتر وقتتون رو نمی گیرم و روز های خوشی رو برای همه آرزومندم.

سلام
خیلی خیلی خیلی خوشحالم که باز هم عمو و شهروز و پری سیما رو در این محله می بینم و حضور این افراد انگیزه و اشتیاق بسیاری از جمله من و خیلیای دیگه رو برای فعالیت در محله بیشتر می کنه
واقعا از ته دل امیدوارم این اتفاقات دیگه پیش نیاد چون شاید همیشه ماجرا بخوبی خاتمه پیدا نکنه و شاید اتفقات از این قبیل باعث از دست دادن همیشگی چنین افراد مفید و مثبتی بشه
عمو و شهروز و پری سیما خیلی خوش اومدین

کامروز همش توی ذهنم دنبال اسم تو و حسین بلوردی میگشتم اما توی ذهنم چون خیلی فسیلیه گم شده بودید خخخ
فقط میدونستم شما تبریزی و جناب بلوردی کرمانی و مقیم تهرونه .
خب شما که اومدی. خوش اومدی.
برم ببینم حسین بلوردی همون پسر خوبی که در زمانهای قدیم به سوالات رعد جواب جامع و کامل میداد کجاست؟
حسین بیا نوشابه برات آوردم ههههه

بلوردی کجایی؟بیا که برات چلو کباب آوردم که با نوشابت بخوری خحخ
بیا که بعدا مشتبهیو بدم دستت راهنماش بشی.
حسینو من آخر نفهمیدم تو میبینی یا نه؟
ای کاش محققا بگن کم نبینا چقدر کم میبینن؟یعنی تار میبینن؟
مبهم میبینن؟
هر چی بود خوب میدیدی که ماشالله هزار ماشالله مثل قرقی بدون عصا ویراژ میرفتی خخخ

سلام بر رعد مهربون
میدونی چیه؟ آخه خداییش حسین کمی دلخور شده
اگر میتونی به مجتبی پیام بده بیاد اینجا یه جوری دل این حسین مهربون را به دست بیاره تا دلخوری ها بطور کل تموم بشه
من اطمینان دارم که حسین اصلا کینه ای نیست و منتظر یه اشاره از طرف مجتبی هست
حالا تو پیام خصوصی یا یه جوری اگر بهش دسترسی داری ازش بخواه که بیاد و به این دلخوری پایان بده,
این که میگم تو این کار را انجام بده چون میدونم مجتبی رو حرف تو حرف نمیزنه
ممنون ازت رعد که اینقدر نیت خیرخواهانه داری.
قربون تو عزیزم.

درود
راستش اگر بعد از این همه جریانات بگم دقیقا نمی دانم موضوع رفتن ها چیست ؟ تعجب نکنید به خدا .اما دلیل اصلی اش این است که نمی خواهم بدانم اصلا و ابدا .
پری سیمای گرامی شما حق دارید و تلاش های زیادی را برای استمرار این محله از خود نشان دادید راستش هنگامی که غلط املائی مرا گرفتید و پیگیری کردید اصلا نمی دانستم اما روش کار شما را پسندیدم و اکنون هم نمی دانم شخصیت حقیقی شما کدام است اما اگر می خواهید در هر کجای زندگی شخصی خودتان و یا محله فعالیت مثبت داشته باشید باید مثل تو نیکی کن و در دجله انداز تا خدا در بیابانت دهد باز را مصداق کار خودت قرار دهی و قطعا همینگونه است و باید تجربه کنید تا در مدیریت قوی شوی و اصلا شخصیت شما با رفتن سنخیت و همراهی نداشته و ندارد و سوای از کامنت عمو چشمه خودت مستقلا تصمیم بگیر و در فعالیت های اجرائی باش .درک میکنم که اعتماد عمو باعث استمرار فعالیت شما شد اما نباید در قطع همکاری گروهی تصمیم گرفته شود و امیدوارم که من اشتباه کرده باشم .و شما و دوستان مبرا هستید و بازخورد کار شما شاید برای من این تداعی را در بر داشته است .
عمو چشمه اصلا و ابدا از شما ترک محل خدمت را نمی پذیرم به هر دلیل منطقی و غیر منطقی . در اینبار شما فقط به مجازات اخطار کتبی بدون درج در پرونده محکوم می شوید و در صورت تکرار مطابق قانون با شما رفتار خواهد شد .و احساسات نباید در وجود شما جائی و محلی از اعراب داشته باشد .لطفا تجربیات موفقت را در کنار توانائی اداره محله قرار بده و موفق ترین ها را به منصه ظهور برسان .این را با حتم نوشتم که شما توانمند تر هستید از من و کمی روابط پشت صحنه را کم رنگ تر کن و قاطعیت خودت را در استمرار برای ادامه محله قرار بده و باز هم متشکرم از حضور و پاسخ مناسب به بچه ها .
شهروز البته که کمی میان من و شما بخاطر رک گوئی ها و درهم نوشتن هایم اصطحکاک بوده و علی رغم رفع آن و بیان توسط شما اما رسمیت خاصی را در آن می توان یافت باز هم اعلام میکنم که تجربه خوبی برای شما بود و هست و در این راه هم مددکار مجتبی بودید و هم توان مدیریت خودت و مجتبی را افزودید اما همواره با ترمز که نمی توان راه رفت و همیشه سرعت را هم می توان داشت مدیر باید فی البداهه بتواند تصمیم بگیرد و همیشه یک پاسخ مکفی نیست .مثلی را که یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به دیگران را سرلوحه قرار بدهیم .خوشبختانه عدالت مجتبی شامل حال ما که شده بود شامل حال شما هم قرار گرفت و قطعا خواهید دانست که حال و احوال ما چگونه بوده است .اما من قهر نکردم ، ناز نکردم ، تجربه داشتم اما توان بیان را در گذشته نداشتم و اگر هم داشتم شرایطش و افراد مناسبش را نیافتم و خواستم برای همگان بنویسم که نتیجه اش جز فشار به خودم چیز دیگری نبود .شهروز عزیثز گفتید که کار و خوشحالم که سر کار رفتید و توصیه امیر را گوش کردید .اما مسعود ، اشکان و آگاهی و خانم کاظمیان و دیگر هم محله ای ها که به صراحت بیان کردید که بخاطر دوستانتان نخواهید آمد و یا غیر مستقیم اعلام شد .این نوع نگرش ها نگرش مناسبی نیست و تفاوتی برای ما در محله با افراد بینا ندارد .متاسفانه فرهنگ غالب بر ما همان فرهنگ بینا هاست که ما را سوای از خودشان می دانند و همواره ترحم بر ما می کنند .سخنان آقای آگاهی را می پسندم و علت تمام مسائل گذشته را همانا احساسات و جبهه گیری و حمایت های کورکورانه و تشکیل تیم های حاشیه ای و از این گفته ها می دانم که یارگیری شده است و متاسفانه شهروز در کامنتش در عین حمایت از محله و اخطار به دوستانش گفته که اگر نیایند دوست حقیقی نیستند نوع شدید ضعف مدیریت هستش .اگر احساسات را مدیریت کنیم و در مسائلی که توان بالا داریم سخنمان را به صراحت بیان کنیم و به این فکر نکنیم که مبادا مجتبی ناراحت شود و یا عمو ناراحت شود یا شهروز و سعید و دیگران ناراحت شوند خوب طبیعی است که آتش را زیر خاکستر پنهان کرده اید و روزی اگر دیر بفهمید همه محله را آتش خواهد زد .لطفا اگر هستید هیچگاه رفتن را بازیچه قرار ندهید و ارزش خودتان را با ماندنتان به اثبات برسانید .
از پرواز و نازنین هم بخاطر سعی و همت و تلاششان سپاسگزارم .گذشته باید چراغ راه آینده ما باشد نه فراق دوستی ها و محبت هائی که به سختی ایجاد شده است .
از همه دوستان که با آمدنشان موجی از خوشحالی ایجاد کرده اند سپاسگزارم و از خودم که در این میان رک بودم هم ممنون هستم و سخنانم را خراب کردن حال و هوای محله ندانید و فراموش نکنید و نکنیم که با بی تدبیری چه بر سر محله آوردیم و سعی کنیم تا در حد توانائی هایمان در محله بدون داشتن مقام و درجه فعالیت کنیم .از اینکه ناتوانم و تحفه برای شما ندارم واقعا متاسفم .مانا و برقرار باشید .

مهربان خانم کاظمیان میگم به مشتبهی چه کار داریم ما ؟
بیا من و شما و رها به عنوان ریش سفیدا ی توک پا با ی جعبه شیرینی بریم دیدن حاج حسین خان بلوردی .
والله تا اونجایی که میدونم مشتبهی و حسین با هم آمد و شد دارن و دوستن.
ولی به نظرم باید هر کدوم از کاربرا خودشونو صاحب سایت و این محله بودن. چون آبادانی اینجا به خاطر وجود تک تک کاربراست .
حسین پسرم به مشتبهی کاری نداشته باش . بیا اینجا تا دو تایی سر بزنگاه پرتش کنیم توی چاله چوله ها هههه
ولی شک دارم حسین الزمان اصل کرمونی ناراحت شده باشه.
حسین شاه خوب کردی هر چی گفتی خخ دوباره بیا که ی جاهاییو خوب میای

سلام رعد.
به نظرم خانم کاظمیان درست میگند. من هم جای جناب بلوردی بودم قطعا دلگیر میشدم. به هر حال دوتا دوست هر چقدر هم به قول معروف جون جونی باشند، ممکنه یه جایی از هم دلگیر بشند. البته این احتمال هم هست که ایشون هنوز این پست رو ندیده باشند. هرچند من کاره ای نیستم، ولی امیدوارم اگه این پست رو دیدند، و این کامنت حقیر رو خوندند بزرگواری کنند و چراغشون رو روشن کنند. منتظر کامنت جناب رضازاده هم هستم. البته دوستان دیگه ای هم هستند که خیلی وقته ندیدیمشون که امیدوارم بازم تو محله زیارتشون کنیم.

من ریشم سیفید نیس. جوگندمیه. بعدشم بلوردی اصش منو نیمیشناسه. فک نکونم محلم بذاره. خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ…
حالا واس خاطری روی گل داداشم امتان میکنم: یک دو سه بلوردی… یک دو سه بلوردی.
از رهگذر به بلوردی، خییییششششش بلوردی صدای منو داری؟ بلوردی ، رهگذرم. اینجا هوا قاراشمیشه مهمات برفس خط مقدم. خییییییییششششش
جواب نیمیده رعد. فک کونم شربت شهادت نوشیده. خخخخخخخخخخخخخخ…

فک کنم در خلد برین با حوریان نشسته و شراب جنت نعیم می نوشه خخخ
حسین بلند شو . این حوریا واس تو گوشکن نمیشن. تنبلند و کار نابلدن.آشپزی هم نمیکنن. فقط اهل قر و فرو آرایشند. گولشونو نخور بیا گوشکن هاهاها هوهوهو

درود بر دوستان عزیزم مگه میشه که من نباشم من همیشه بودم و هستم هر چند که پست را دیر دیدم ولی دیدم و اومدم باور کنید بدون اغراق میگم دلم واسه تکتک بچه ها تنگ شده بود تمام کامنت ها را خوندم اگر نگید این بچه چه قدر احساساتی هست باید بگم چیزی نمونده بود اشک شوق بریزم باور کنید من این جا را صادقانه و خالصانه دوست دارم اصلا یه جور خاص دوستش دارم امیدوارم گوشکن همیشه پابرجا بمونه

خدارو شکر که شما اومدید . شما که دو تا هستی خخخ
میگم دست حسین بلوردی و وحید هم بگیر بیار .
من که چشام درد میکنه نمیتونم برم توی کامنتا بگردم ببینم کی چی گفت و نگفت چی گفت هاهاها
کلا باید همگی بی خیال بشیم و توی زمان حال حرف خودمونو بزنیم که دیگه به گذشته ها فکر نکنیم.
خوش اومدی خخخ

دیدگاهتان را بنویسید