خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آدم برفی و پروانه بخش3

***
زمستون سرد و سنگین روی تمام دنیا پهن شده بود. سرما، سرما و باز هم سرما. انگار هرگز انتها نداشت. زمین و زمان یخ بسته بود. از آسمون هم دیگه برف نمی بارید. فقط تگرگ های ریز و درشت بود که می اومد پایین. توفان دیوانه هر بار که خشم می گرفت انگار می خواست تمام جهان رو برای همیشه نابود کنه. هنوز یادش نرفته بود که آدم برفی بازیچه رنگیش رو ازش دزدیده بود و به هیچ قیمتی نتونسته بود پسش بگیره. ویرانی آدم برفی داشت واسهش۱هدف می شد و شاید بعد از مدتی تنها هدفش.
آدم برفی اما خیالش نبود. تمام این ها رو می دید و خیالش نبود. نعره ها و رجز خونی های باد رو می شنید و خیالش نبود. دیوانگی های بی مرز و بی انتهاش رو می دید و خیالش نبود. آدم برفی بود و پروانه.
-اینجا خیلی تاریکه. کاش روشن تر بود!. فقط۱کمی.
-ببخش پرپری کوچولو. واقعا راهی به نظرم نمی رسه. وگرنه خورشید رو واسهت می آوردم زیر این شال. باور کن که می آوردمش.
-چه جوری؟ خورشید خیلی بالاست. خونهش توی آسمونه. تازه، خورشید بزرگه. توی بغل تو جا نمیشه. خورشید گرمه. تو نمی تونی نزدیکش بشی. ولی… خورشید قشنگه. مهربونه. روشنه. آخ که چقدر دلم تنگ شده واسهش!.
آدم برفی انگار هیچ کدوم از این ها رو نشنید. هیچ چیز جز اون جمله آخر.
-آخ که چقدر دلم تنگ شده واسهش!.-
-اگر دستم می رسید حتما می آوردمش توی بغلم مهمونی. حتما می آوردمش.
-مگه نشنیدی؟ خورشید گرمه. تو از برف درست شدی. توی بغل تو جای خورشید نیست. اگر نزدیکش بشی دیگه نیستی.
-چقدر خوب بود اگر دستم می رسید و می آوردمش توی بغلم واسه تو.
-آدم برفی! حواست هست چی میگم؟ اصلا شنیدی؟
-آره پرپری کوچولو. شنیدم. گفتی دلت تنگ شده واسه خورشید.
-ولی من چیز های دیگه هم گفتم. داشتم می گفتم خورشید گرمه و تو از برفی.
-خوب چه ایرادی داره؟
-ییرادش اینه که تو و خورشید نمیشه۱جا باشید. برف و خورشید با هم۱جا نمی مونن. مگه نمی دونی؟
-نه پرپری کوچولو نمی دونم. چه اهمیتی داره که بدونم؟ تو مگه خورشید رو نمی خوایی؟
-چرا من می خوامش ولی…
پروانه که انگار تازه داشت محتوای کلام آدم برفی رو می فهمید ساکت شد و فکر کرد و حیرتش هر لحظه که بیشتر می فهمید بیشتر و بیشتر می شد.
-یعنی تو حاضری به خاطر تموم شدن تاریکی من بمیری!؟
آدم برفی محبت دست های چوبیش رو ریخت روی پر و بال پروانه و با خنده ای آروم و مهربون گفت:
-هی پرپری کوچولو! این بهار که همیشه دلتنگشی چه شکلیه؟ این باد بی مروت که جز رجز های مفت هیچ چی نداره بگه. تو از این بهارت بگو. از رنگ و روش، از عطر و بوش، برام۱کمی ازش بگو دلم باز شه.
پروانه که دلش اندازه۱دونه برف کوچیک بود و جای زیادی برای نگه داشتن همه چیز با هم نداشت، فورا ماجرای چند لحظه پیش رو فراموش کرد. حیرتش به۱باره تموم شد و با شنیدن اسم بهار مثل۱پری برفی، از همون ها که دسته دسته می چرخیدن و می رقصیدن و از آسمون می اومدن پایین خندید و با صدای قشنگ و پروانه ایش شروع کرد به گفتن.
-یکی بود یکی نبود. زیرِ گنبدِ کبود، ۱دنیا بود و۱بهار.
بهار نگو بهشت بگو. رنگ و وارنگ، خوب و قشنگ.
سبز و سفید، قرمز و زرد، ۱کمی گرم، ۱کمی سرد.
رنگای شاد، بوی بهار، بلبل و گل، هزار هزار.
جنگلا سبز، رودا روون، خورشید و ماه، تو آسمون.
دشت و دمن جایِ طرب، آفتاب و روز، مهتاب و شب.
جشنِ بهار شب تا سحر، بال بال بال، پَر پَر پَر.
شکوفه ها قطار قطار، آره عزیز، اینه بهار.
پروانه گفت و گفت و آدم برفی گوش داد و گوش داد. چنان مشغول صدای پروانه و رویای بهار بود که اومدن توفان عصبانی رو نفهمید. وقتی که صدای پروانه از ترس خش برداشت و لرزید آدم برفی تازه ملتفت شد. ولی به روی خودش نیاورد. باز دوباره اون گهواره اسفنجی شروع کرد به تاب دادن پروانه و دست های چوبی بالا اومدن تا حفاظی بسازن از محبت. صدای پروانه داشت توی نعره های توفان محو می شد که آدم برفی با همون آرامش و مهربونی همیشگی صداش خندید و بلند تر از نعره های توفان گفت:
-مرحبا پروانه! بخون پرپری کوچولو بخون. به خاطر بهار بخون پروانه!. بخون باباجان بخون. ها باریکلا!!.
پروانه سوار اون گهواره کوچیک با تاب های منظمش و پشت حصار اون دست های چوبی زیر شال بی رنگ و رو حس کرد از دست رس توفان دوره. دورِ دورِ دور. آدم برفی می خندید و هنوز داشت تشویقش می کرد و صدای پروانه که لرزشش داشت کمتر و کمتر می شد آهسته آهسته همراه خنده های مهربون آدم برفی رفت بالا و بالا تر. توفان با تمام قدرتش نعره می زد و پروانه آواز بهار رو دوباره، بلند و بدون لرزش و بدون توقف سر داد.
***
زمستون با تنبلی روی تمام جهان خوابیده بود و خیال هم نداشت تکونی به خودش بده. توفان عصبانی حسابی می تاخت و می کند و می شکست و از درد خشمی که اسم بهار به جونش مینداخت به خودش می پیچید ولی هرچی می کرد دستش به پروانه نمی رسید. پروانه پشت حصار دست های چوبی آدم برفی زیر شال بی رنگ و رو آروم با بالا و پایین رفتن گهواره کوچیک سینه آدم برفی تاب می خورد و با صدای گرم و مهربون آدم برفی هر لحظه توی دلش۱۰۰۰تا بهار می شکفت و با خنده ها و نوازش های آدم برفی گرم می شد و با تشویق های بلند و شاد آدم برفی بیشتر و بیشتر از بهار قصه و آواز یادش می اومد و بلند و بلند تر می خوند. هیبت نعره ها و ویران گری های توفان به جایی که پروانه بود نمی رسید. پروانه این رو دیگه فهمیده بود. توفان در نگاه پروانه دیگه شکسته بود. دیگه کمتر می ترسید. ترس داشت محو می شد. پروانه حالا دیگه می تونست همراه عربده های وحشتناک توفان با صدایی بدون لرزش از بهار بخونه و بخونه. اینقدر صاف و اینقدر بلند که صداش دیگه توی هوهوی باد گم نمی شد.
بت توفان خورد می شد و می ریخت به خاک.
توفان این رو می دونست و از خشم دیوانه تر از پیش می شد و با قدرتی جنون آمیز آدم برفی رو به شلاق می کشید ولی آدم برفی خیالش نبود. دیگه پروانه هم خیالش نبود. توفان زمین و زمان رو از خشمی وحشی می خراشید، ویران می کرد و از خشم حاصل از ناکامی ویران می شد و آدم برفی خیالش نبود.
جدا از قیامت مجسمی که برپا بود، پروانه بود و آدم برفی، آدم برفی بود و پروانه.
***
ادامه دارد.

۶۲ دیدگاه دربارهٔ «آدم برفی و پروانه بخش3»

سلام شهروز. اول که اول نشدی. دوما که تو از بس عشق نسکافه ای لیوان لازمت نمیشه۱بشکه از همون ها که گفتی موجوده حالا شیرجه بزن بپر توش! فقط هم خودت که فقط این در توان خودته! باز هم گفتنی دارم ولی باشه واسه دفعات بعد!
فعلا برو با این شیرجه که زدی حالش رو ببر! محض خاطر خدا۱نفر کار بلد هم یعنی شنا بلد هم یعنی نسکافه بلد هم بیاد مواظبش باشه خودش رو نفرسته به فنا بیچاره بشیم!
پیروز باشی!

سلام پریسا جون خودم.داستانت عالیه.مثل همیشه.
اصن این آدم برفیرو که میبینم یاد خودم میافتم از بس مهربونه خخخخ
یعنی از من یاد گرفته کلا.انقد هوای ضعیفارو دارم خخخخ
یه کم یاد بگیر از من خشن نباش.
حق السکوت منم بده.تموم اون
چیزایی که گفتمو بباف مگر نه پست میذارم میگم آخرش چی میشه.
خب فکر کنم موندن جایز نباشه.خداحافظ رفتم.

سلام نیایش جونم! حق السکوت می خوایی بله؟ دارم برات می بافم بیا بهت بدم بیا بگیرش بیا!
کلا شکل اعتماد به نفسی تو! عزیزِ دل خودمی دیگه! مهربونیت به خودم رفته خخخ!
ممنونم که هستی عزیزکم!
همیشه شاد باشی خیلی شاد!

سلام به نظرم بشه به شرطی که کلا برعکس بذارمش. کلمه به کلمه، حرف به حرف، جمله به جمله تمامش رو بر عکس بزنم اینجا خخخ وایی خداجونم چه تصویر وحشتناکی!
بی نهایت ممنونم از لطف و از حضور شما! کاش بهتر و باز هم بهتر بنویسم تا بیشتر و بیشتر رضایت داشته باشید!
ایام تا همیشه به کام شما!

سلام سامی. چوبه رو آوردی یا نه! ببین فقط چوب فقط چووووب می خوامش خیلی می خوامش خیلی خیلی می خوامش بده بیاد!
زود تر از این که نمیشه سامی من۱روز درمیون دارم پست اینجا می زنم دیگه از بس هستم تکراری شدم بعد از تموم شدن این داستانه۱مدتی باید نباشم تا تکراری بودنم کهنه بشه خخخ!
ممنونم که هستی! چوبه رو هم زود تر بیار بد لازمش دارم!
تمام لحظه ها به کامت!

سلام محمد. موش نه نمی خوام مال خودت خخخ!
سایت من رو ول کن چیز به درد بخوری داخلش نیست سایت من اینجاست اونجا فقط۱غار تنهاییه واسه مبادا های مبادا! بیا همینجا موش هم بی موش!
ممنونم که هستی و خوشحالم که خوشت اومده!
شاد باشی و شادکام از حال تا همیشه!

فرزان باور کن من نویسنده نیستم اولا این لطف شما ها و بچه های گوش کنه، دوما باور کن من فقط همین طوری گاهی چیز میز می نویسم. همین طوری واسه خاطر دلم. خیلی دلم می خواد می شد نویسنده باشم و عالی بنویسم ولی هنوز مونده به اونجا ها برسم. چی؟ گفتی زیاد حرف می زنی؟ مثل اینکه باید شبیه بهار موضوع رو واسه تو هم حلش کنم. با۱کامنت پست مانند از درازی همچنان مقام وراج اول گوش کن میشه مال خودم خخخ!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو عزیز.
ایشالا هرگز دلت تنگ نباشه و همیشه از شادی بگی و بگی و باز هم بگی!
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا.
خب من که داستان رو خوندم. فقط اومدم حضور عزیزم رو اعلام کنم خخخخخخ
بعله دیگه چی خیال کردی حضور از این عزیزتر هم سراغ داشتی مگه؟
خب حالا بازم پاشو برو دو تا چایی خوشمزه بیار ببینم. وگرنه!
شاد و خندون باشی.

سلام وحید. میگم تو قدیم ها این اطراف پست می زدی من خاطرم هست تو چی؟ یعنی که چی بیکار می چرخی حالش رو می بری کامنت تهدید وگرنه ای میدی چایی آب زرشک هام رو می خوری! بزن پست رو! عه! شکلک چشم غره به وحید. فعلا بذار چاییه رو بهش بدم این داستانه که تموم شد به حسابش می رسم.
ممنونم که هستی وحید. تکراری می خونی ولی هستی و خدا می دونه چه قدر خوشحالم از حضورت. وحید جدی پست هات رو دوست داشتم بزن دیگه!
همیشه شاد باشی خیلی شاد!

سلام محسن. خداجونم بد جوری شکلک شرمنده! از اون شکلک پر رنگ هاش! نویسنده! من! بچه ها یعنی میشه۱زمانی من نویسنده باشم؟ نویسنده واقعی؟ وووییی چه دلم می خواد آخ جون!
واقعیتش من در۹قسمت نوشتمش. این مدلی که دارم می فرستمش اینجا۶تا دیگه مونده. مگر اینکه بخوام قسمت ها رو به هم بچسبونم چند تا چند تا بفرستم.
۱جهان ممنونم از محبتت.
همچنین ممنونم که هستی!
ایام همیشه به کامت!

سلام پریسا جان.
تو می‌تونی خیلی توی کارت موفق بشی.
بخصوص توی رده سنی کودکان و نوجوانان
مثلا این شعری که پروانه در وصف بهار گفته بود خیلی قشنگ بود و این جور شعرها بچه‌ها رو جذب می‌کنه.
اگه دوست داری توی نوشتنت به جاهای خوب برسی حتمابه متخصصهای کار هم نوشته‌هاتو بده.
من مطمئنم تو توی داستانهای کودکان موفق می‌شی
چون شخصیت خودتم معلومه مثل بچه‌ها ساده و شیطون و شاده.
منتظر بقیش هستم
موفق باشی

سلام مریم جان. چه خوشحالم اینجایی به خدا راست میگم! از این مدل شعر ها۱سریه کوچولو دارم ولی واقعیتش خیال نمی کردم به درد جایی و کسی بخوره انداختمشون نمی دونم کجا. متخصص هم مریم جان داستان داشتم خلاصهش رو اینجا بود به نظرم واسه بچه ها گفتم ولی دلم خیلی می خواد چون نوشتن رو دوست دارم. حسابی دلم می خواد می شد۱کاری می کردم ولی تا حالا که نشده! باز هم تا خدا چی بخواد!
من مدلم این مدلیه؟ یعنی واقعا هست؟ آخ جون! آخ جون های مدل بچه ها از اون ها که بالا پایین پریدن و چرخیدن و خراب کاری داره خخخ!
ممنونم از لطفت، از تعریفت، از دلگرمیت و از حضور عزیزت!
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا
آدم برفی چطوری میتوانه بی ترس و واهمه به بهار فکر کنه یا حتی بگه کاش میتونستم خورشید را برات بیارم ؟ نکنه واقعا درک و شناختی از این چیزها نداره و نمیدونه باهاش چه میکنن
شایدم این یعنی عشق ویرانگر و جنون آمیز
باورش ندارم!!!!
خوب مینویسی بسیاااااار عالی؛ اما فکر کنم پایانش تلخ باشه

سلام روشنک جان. آدم برفی یا با بهار و خورشید بیگانه هست یا خیلی عاشقه. نمی دونم کدوم یکیش روشنک. واقعا نمی دونم.
بین خودمون باشه عشق واقعی رو دیگه خودم هم باور ندارم. کلا باورم به خیلی چیز ها رو از دست دادم و دارم از دست میدم. این هم یکیشه.
کاش زیاد تلخ نشه دلم نمی خواد واقعا نمی خواد!
ممنونم که هستی دوست من!
پیروز باشی!

سلام سجاد. داستان ترسناک آخجون اگر بدونی چه دوست دارم این مدل داستان ها رو! ایول شبیه خودمی!
نسخه مبایل اگر واسه وبلاگت می خوایی باید افزونهش رو نصب کنی. ببین روی سایت این مدلیه ولی اینجا که تو داخلش وب زدی رو نرفتم مدیریتش رو ندیدم که بخش افزونه هاش در چه حاله. باید بری افزونه مربوطه رو اونجا پیدا کنی بعدش نصبش کنی بعدش حله. خودم می دونم بیشتر گیج شدی ولی به جان خودم من مدیریت این مکان جدیدت رو ندیدم باید برم اونجا مهمونی بلکه اتاق افزونه هاش رو پیدا کنم.
سجاد ممنونم که هستی با وجود اینکه جذبت نمی کنه. از لطفت و از حضورت حسااااابی ممنونم.
همیشه شاد باشی!

سلام پریسا.
من بررسی کردم!
این افزونه در اونجا قرار نداش.
وگرنه، سجّاد اول بهم گفته!
راستی مدیریت نزاش پستشو بزنم، همینجا میگم:
من یه وبسایت به نشانیه:
Nabinayan.wordpressblog.ir
زدم!
نامشم هس شهر نابینایان!
اگه لطف کنین و در اونجا هم مطلبی نوشته ای چیزی بزارین، ممنون میشم.
باشد که همگی رستگار شویم و وبسایت شهر نابینایان هم رستگار بشه از رستگاریه ما!
راستی پریسا؟
ایمیل‌تو بده، کارِت دارم!
اگه دوستان سری بزنن، میبینن امکان عضویت هم فعال هست و میتونن عضو بشن.

سلام علی اکبر. جوونه شیطون واسه چی این وسط کامنت می ذاری من هر دفعه باید وسط بقیه بگردم پیدات کنم؟ بیا اون پایین نزدیک بود نبینمت!
به خاطر وبت تبریک! حتما سرک می کشم. اصولا من کم حرفم می بینی که خخخ! خوب بابا ببین ملت چه مدلی دارن نگاهم می کنن! خوب داخل گوش کن۱خورده بیشتر حرفم میاد دیگه چپ نگاه کردن نداره که! ولی خداییش جا های دیگه کم حرفم. حتی داخل سایت خودم که الان اگر تایم بگیریم به خدا بیشتر اینجام تا اونجا.
ایمیلم رو چه مدلی برسونم دستت علی اکبر؟ چندین دفعه اینجا نوشتمش البته ولی اجازه بده داخل پیام های خصوصی بفرستم ببینم آموزش های سامی رو چند درصد یاد گرفتم.
ببین دیگه این اواسط نچرخ بیا پایین راحت پیدات کنم باشه؟
همیشه شاد باشی!

سلام بر پریسا خانم.
باز هم قلمت دل و جانم را هوایی کرد و انسان را در نظرم خدایی نمود.
در جواب دوستانی که می گویند آدم برفی از بهار و خورشید نمی ترسد؟
حضرت مولانا می فرماید
عقل بند رهروان است ای پسر، بند بشکن ره عیان است ای پسر،
عقل بند و دل فریب و جان حجاب، راه از این هر سه نهان است ای پسر
چون ز عقل و دل و جان بر خواستی، این یقین هم در گمان است ای پسر
مرد کو از خود نرفت آن مرد نیست، عشق بی درد آفسان است ای پسر
سینه ی خود را هدف کن پیش دوست، هین که تیرش در کمان است ای پسر
سینه ای که از زخم تیرش خسته شد، در جبینش صد نشان است ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست، عشق کار پهلوان است ای پسر
هر که او مر عاشقان را بنده شد، خسرو و صاحب قران است ای پسر
عشق را از کس مپرس از عشق پرس، عشق ابر در فشان است ای پسر
ترجمانی به منش محتاج نیست، عشق خود را ترجمان است ای پسر
گر رویی بر آسمان هفتمین، عشق نیکو نردبان است ای پسر
هر کجا که کاروانی می رود، عشق قبله ی کاروان است ای پسر
هین جهان از عشق تا نفریبدت، کین جهان از تو جهان است ای پسر
هین دهان بر بند و خاموش چون صدف، کین زبانت خسم جان است ای پسر.

باز هم بنویس، چرا که ساغر قلمت جرعه ی جان را در کان دل می ریزد.
لذت انعام خود را وا مگیر، نقل و باده و جام خود را وا مگیر
شاد باش

سلام دوست گرامی. خدا شاهده از شرم هیچ چی ندارم واسه گفتن. عجیب احساس می کنم از اینهمه لطف نگاه شما پایین ترم خیلی پایین تر. واقعا ممنونم. از ته دل ممنونم. از جنس خالص شرم ممنونم!
چه قشنگ گفت مولانا و چه به جا آوردیدش در جواب تردید های من! تردید ها آزار دهنده هستن و شاید خنده دار باشه که بگم من در مورد آگاهیه شخصیت داستانم به ماهیت بهار تردید داشتم و شاید بیشتر خنده دار باشه اگر بگم این تردید یواشکی اذیتم می کرد. با توضیح شما حس می کنم حالا مطمئن شدم که آدم برفیه قصه من بهار رو می شناخت. خورشید رو هم همین طور. پس عشقش راست بود. از تصور اینکه طور دیگه ای باشه۱خورده اذیت می شدم. نمی دونم درست توضیح دادم یا نه. عاقلانه نیست ولی من این طوری هستم و کاریش نمیشه کنم.
اندازه خوشحالیم از حضورتون برام قابل توصیف نیست. پس سعی نمی کنم توضیحش بدم. فقط اینکه بی نهایت ممنونم از حضور شما، از لطف شما و از شعر مولانا که تردید هام رو پاک کرد!
همیشه شاد باشید!

سلام و درود بر پریسا خانم خوبی آیا وااااییی این داستان هم عجب سر گذشتی داره ها میگما این طوفان خان یا همون باد عجب موجود سیریشیه هستشا خب بگو باد سمج وقتی حریف آدم برفی نمیشی بیخیخی دیگه چرا هییی الکی تقلا میکنی و هی خودت رو به در و دیوار میزنی خب من بی صبرانه منتظر مابقیش هستما راستی با امیر چه کار میکنی آیا به هر حال مرسی پریسا بابت این قسمت از این داستان شبت برفی و پر از بارون شب خوش و خدا نگه دار

سلام آقای وکیل عزیز ما! رو به راه که هستید! به جان خودم جز جواب مثبت هیچ پاسخی شنیده نمیشه.
این باد هم بذار واسه خودش عربده بزنه اینقدر خوبه حرص های غیر موجه رو تماشا کنی طرف واسه خودش جیز بزنه، شکلک بسیار بدجنس. خوب چیکار کنم این داره گیر بی خودی میده به هیچ صراطی هم مستقیم نیست باید حرصش بگیره دیگه. من هم که بدجنس، میشینم تماشا می کنم و دست خودم نیست نمیشه دلم خنک نشه! شکلک از بدجنسی گذشت دیگه شکلک پلید.
امیر امیر به خدا کلافهم کرده حواسش به همه چیز هست جز درس. روانم رو پاک کرده این! گیر داده صداش رو ضبط کنم حرف هاش رو بیارم واسه شما ها. با مدرسه صحبت کردم که اجازه بدن از کامپیوتر مدرسه واسه آموزشش استفاده کنم. هنوز جاز روی سیستمشون سوار نکردم ولی حرفش رو زدم که این خودش۱داستانه. خدا به خیر کنه خخخ!
ممنونم که هستید دوست من! ممنونم و خوشحال از لطف و از حضور ارزنده شما!
ایام همیشه به کامتون!

سلام پریسا!
پریسا؟
مگه نگفتم ببللنننندددد بننننووووویییییسسسسس؟

تو که به قول مجتبی کوچکولو نوشتی!
خییییییییییییییییییییییییییییییلیییییییییییییییییییی کوچکولو‌ها!
چرا اذیت میکنی؟
بلننند بنوییییییییییس!
رفتم دیگه!

سلام علی اکبر. شکلک مظلوم. علی بقیه میگن به قول تو کوچکولو بنویس تو میگی بلندگو بنویس الان من وسط اوامر۲طرف مثل پاندول تاب می خورم که! الان فشار گیجیم زده بالا میرم آب زرشک بخورم حالم جا بیاد آخ اول صبحی عجب خطرناکه خوردنش!
ممنونم که هستی!
شاد باشی حسابی!

سلام محمدجواد. لطف داری۱عالمه ممنونم ازت! ببین امروز اینترنتم وحشتناکه هرچی می کنم باقیش رو بذارم تا حالا که موفق نشدم تو رو خدا دعا کن بتونم و شرمنده و بد قول نشم!
ممنونم از محبتت و خوشحالم از حضورت!
پیروز باشی!

سلام بر پریسای عزیز و مهربون.
خوبی عزیزم..
این بار دیگه جدی جدی خیلی شرمندتم, اون از جواب ایمیلت که نمیرسم بنویسم برات؛ این هم از اومدنم.
خوبی که, ببین بذار اینجا همه را با هم بنویسم..
به کاری که گفتی فکر میکنم, و به همین زودی انجامش میدم خیالت راحت.
باز هم عالی نوشتی و بی نهایت لذت بردم از نوشتت.
منتظر ادامش هستم تا بخونم و ببینم چه کرده این عزیز هنرمند.
شاد باشی همیشه.

سلام فاطمه جان. خوبی عزیز؟ ایشالا خیلی زیاد رو به راه باشی دوست من!
شرمندگی مال دشمنه فاطمه جان خدا نکنه تو شرمنده باشی! جدی انجامش میدی؟ فقط این دفعه نه ها هرچی گفتم واسه دفعات دیگه و موارد دیگه هم بود! شکلک فرصت طلبی و سو استفاده و از این چیز ها!
جدی بهش فکر کن و آخ جون! فاطمه فراموش نمی کنم گیر میدم خخخ منتظرم حسابی منتظرم حسابی.
ممنونم که هستی فاطمه. ممنونم که اینهمه بهم لطف داری و ممنونم که اینهمه مهربونی!
پاینده باشی!

سلام عمو جان. قربون محبتت عمو جان که همیشه به پریسای گوش کن لطف داری! گوش کن فقط یکیه جز محبت هیچ حسی بهش نمیشه داشته باشم عمو! من چه اینجا باشم چه نباشم گوش کن واسم یکی بود و همیشه هم یکیه. هر اتفاقی هم بی افته این حس داخل دلم عوض بشو نیست.
عمو امروز اینترنت درست درمون ندارم. جایی هستم و اینجا اینترنت نیست با اینترنت گوشیم وصل شدم به سیستم تا بیام محله. کاش بشه باقیه داستان رو بفرستم! هرچی می زنم نمیره الان جا واسه نق زدن گیر نیاوردم جز محضر شما خخخ!
برم باز امتحان کنم خدایا بره این دفعه!
بهم افتخار میدید عمو جان با حضور با ارزشتون. ممنونم خیلی زیاد خیلی زیاد.
پیروز باشید تا همیشه!

سلام عدسی. خدا نکنه خر چیه؟ عدسی من ازت خیلی هم ممنونم که زمان صرف کردی و با گوشیت داستانم رو خوندی با اینکه می دونم به این مدل داستان ها علاقه نداری. ممنونتم خدا نکنه خر کنمت! من واقعا ممنونتم. بار ها گفتم باز هم میگم که حضورت برام با ارزشه. خودت هم می دونی. ممنونم که هستی!
شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید