خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تنهایی

نمیدونم چقدر با تنهایی جور باشید. اکثرتونو که می شناسم ماشالا آدم های اجتماعی هستید و به تنهایی حتی فکر هم نمی کنید و همیشه ازش فراری هستید. خودم ولی نه. من و شاید یه عده ی کمی از شما، از اون هایی هستیم که با تنهاییمون حال می کنیم. خیلی هم حال می کنیم. همیشه با خودم می گفتم چرا من از بچگی تا همین حالا با اینکه خیلی قدرت جذبم، روابط اجتماعیم، زبونم و توانایی هام توی رده ی خودم تاپ هستند، بازم هیچ کوششی واسه دوست یابی نکردم و حتی کوشش کسایی که خواستند به نوعی باهام دوست باشند رو هم بی نتیجه گذاشتم؟ خیلی فکر کردم. خیلی و خیلی و خیلی زیاد. از اون همه فکر که کردم و اون همه مو که از سرم ریزش پیدا کردند به سمت پایین، این احتمال توی مغزم بالا رفت که احتمالا من به خاطر اینکه تنهاییام رو خیلی باهاشون حال می کنم، چون تنهاییم رو بیش از هر چیزی یا کسی دوست دارم، واسه همینم هست که همه چی رو قربانیش کردم. شمام دقیقا همینطورید دیگه. یعنی هرچی رو که بیشتر از همه دوست داشته باشید، به اون چیز بیشتر از هر چیز دیگه ای اهمیت میدید. خب اونی که من خیلی دوستش داشتم و دارم، تنهاییه. نه اینکه تا حالا با کسی هم خونه نشده باشما، یا زندگی خوابگاهی یا دسته جمعی رو تجربه نکرده باشم، یا قدرت حالیدن با جمع رو نداشته باشم. نه. اتفاقا برعکس. همه ی اون تجربه ها رو داشتم و توی جمع هایی که خودم بهشون علاقه داشتم، همیشه بهم خوش گذشته. ولی مسئله اینجاست که من هر جمعی رو دوست ندارم و حتی اگه یه جمعی رو هم دوست داشته باشم، بازم تنهایی واسم در اولویت قرار میگیره.
یه جور هایی شاید جورش با هم جور نشه. آخه مثلا میگن انسان به طبع از همون اول پیدایشش اجتماعی پدیدار شده و اجتماعی بودن توی ذات انسان هست. بعدم میگن اگه اجتماعی نباشی افسرده میشی و می پوسی و کلا میترکی منفجر میشی میری پی مردگیت! خب من واسه دومی یه راه حل دارم اونم اینه که هر وقت دلم نخواد با تنهاییم باشم، میرم توی اماکن عمومی، محل کارم، و کلا هرجا که بتونم یه جمع رو پیدا کنم. حتی اگه با اون جمع در ارتباط نباشم و تعامل خاصی اتفاق نیفته که معمولا میفته. اما اون اولی هم یه جور هایی همون دومی میشه پس زیاد بهش فکر نمی کنم که درسته یا غلطه. حتی یکی از علت هایی که ازدواج نمی کنم هم شاید این باشه که سختم میشه گیر بیفتم توی یه خانواده ای که به دست خودم می سازمش و بعد دیگه نمیشه دکمه ی آندو رو زد برگشت به قبل. دیگه حتی شاید خودمم حاضر نشم مثلا همسرم عشقش بکشه چند وقت بره واسه خودش یه جایی تنها باشه. خب اگه ازدواج کنم، وابسته بشم، اون بخواد بره که من حالم میریزه به هم! بعد اگه ازدواج کنم، وابسته بشم، خودمم بخوام برم پیش تنهاییم نمیتونم. از طرفی تنهایی رو دوست دارم و میخوام هر چند وقت یک بار برم به دیدارش، از طرفی همسرم رو هم دوست دارم و نمیتونم ازش دور بشم یا گیر میده یا شاید اصلا خودم تحمل نیارم.
خب ازدواج یکی از نخ های این کلاف سردرگمه. نهایتا چیز های دیگه ای هم هست که من به خاطر تنهایی دورشون خط کشیدم. مثلا بعد از پاشیدگی خانواده ی ما به دلیل مرگ مادر و مریضی پدر، زندگی کردن با خانواده ی یکی از برادر هام یا سکونت پیش یکی از اقوام چیز هایی بودند که هرگز نپذیرفتم و خودم واسه خودم خونه گرفتم که از تنهاییم دور نشم! اون تنهایی آخرش چیز دیگه ای هست و مزه ی آزادی هم چاشنی داره با خودش! کسی نمی پرسه چه وقت کجا میری؟ با کی میری؟ چرا میری؟ چه موقع بر می گردی؟ خودتی و خودت. این تنهایی باعث میشه روز به روز انتظارت از دیگران کم و کم و کمتر بشه تا به صفر برسه. اونجاست که اونقدر مستقل میشی که دیگه کسی نمیتونه به خاطر اینکه بهش محتاجی بهت تحکم کنه و دستور بده یا ازت امتیاز بگیره.
سربازی راه دور واسه چشمدار ها و دانشگاه راه دور واسه نابینا ها خیلی توی به استقلال رسیدنشون مفیدند. شما وقتی بری دانشگاه راه دور و ببینی روز های تعطیل غذا نیست، اگه پول کافی یا علاقه ی کافی واسه غذا های بیرونی نداشته باشی یا غذا های خریدنی در دسترس نباشند، و رفیق هاتم از بس واست غذا پخته باشند از دستت خسته شده باشند، اون وقته که می فهمی چه بد کردی از کوچیکیت همون ده شونزده سالگیت غذا پختن حتی در حدی ساده رو یاد نگرفتی!
وقتی که تنهام، میتونم هر وقت خواستم رفیقامو، فامیلامو، یا اصلا یه غریبه رو بگم بیاد پیشم یا برم پیش کسی از تنهایی در بیام ولی وقتی توی یه جای شولوغ باشم، نمیتونم همه رو بیرون کنم تا تنها بشم. باید خودمو بیرون کنم و در واقع آواره کنم تا تنهایی رو ببینم. پس فعلا شرایط رو همینطوری که برنامه ریزی کردم خوبه. هر وقت خواستم، خونم شولوغ میشه. هر وقت نخواستم، خلوت خلوت میشم.
وای که چه کیفی داره این جدا بودن از همه، این تجرد، این تنهایی، این آزادی انعطاف پذیر!

۹۲ دیدگاه دربارهٔ «تنهایی»

من با تنهایی هام حال می کنم. این روز ها به نظرم دیگه زیادی دارم شورش رو در میارم. داره شدید تر میشه. داره وحشتناک میشه. دارم از گوشیم خسته میشم. اگر زنگش صدا کنه با پشت خطی هر کسی می خواد باشه دیگه خیلی گفتنی ندارم دلم می خواد سریع تر بره. سکوتم رو یا موزیک می شکنه یا ایسپیک سیستم. اون رو هم واسه این دوستش دارم که به فرمان خودم به حرف میاد و با اشاره خودم سکوت می کنه. از اولش خیلی اهل رفت و آمد خونگی نبودم ولی این روز ها به شدتی زشت از بینش ایرانی از مهمون پذیرفتن کنار می کشم. اون هفته۴شنبه شب بود رفیقم صاف گفت پریسا۱دعوتی کوچولو نمیدی؟ گفتم نه! بی تردید و بی مکث گفتم نه! صاف و مطمئن گفتم نه! دیشب به پیشنهاد بچه ها رفته بودیم بیرون. نیم ساعت اول که گذشت دلم فرار می خواست. سکوتم رو! تنهایی های با معرفتم رو! دلم خونم رو می خواست بدون هیچ کسی جز خودم. آخر شب که اومدم خونه انگار رفتم بهشت! ۱دفعه هم بود صبح سر کار بودم عصر کلاس مروارید که عشقمه. سر شب که رسیدم خونه از اینکه دیگه تا۲روز تنهام چنان از خوشی دیوونه شدم که۱دفعه، … خاک بر سر دشمن زده بود به سرم اون شب خخخ!
تنهاییم رو پیش از این دوستش داشتم. بعدش عاشقش شدم. حالا می پرستمش. شوخی نمی کنم این لحظه با تمام جونم جدی هستم. تنهاییم رو این لحظه می پرستم. میگن۱چیزیم هست این هم به جهنم بره کنار باقیه چیز هاییم که هست. تا حالا اینهمه سفت نمی گفتم بلکه۲تا عاقل استاندارد کمتر بفهمن۱چیزیم هست ولی بیخیال تمام جهان بدونن هم دیگه خیالم نیست. من تنهاییم رو می پرستم باقیش به جهنم!
این از این! باقیه پستت رو هم لایک. به شدت لایک. لایک!
خوش باش!

منم مثل خودتم. تنهایی رو دوست دارم فکر میکنم این وجه مشترک خیلی از ماهاست. هیچی بد تر از این نیست که در جمعی باشی ولی هم زبون نداشته باشی. ولی من پیش همنوعام خیلی احساس تنهایی نمیکنم انگار حرف کم نمیاریم چون هم زبونیم مشترکات زیادی داریم. تو رو نمیدونم یعنی آیا با همنوعات هم اگه باشی باز تنهایی رو دوست داری؟ الآن دوست دارم آرزو دارم که محلی برای تنها زندگی کردن میداشتم یا تنها یا با همنوعی که تنهاییمون رو با هم قسمت کنیم. خلاصه که کاش همیشه همونطوری که دوست داری برات رقم بخوره و هرطور که دوست داری لذت ببری از زندگی.

من با همنوع و بی همنوع فرقی برام نداره. با هر جمعی که مورد علاقه ام باشه، ارتباط می گیرم. اتفاقا الان توی محل کارم با همکارام خعلی خعلی ارتباط خوبی دارم به طوری که اگه یه روز اونا نباشند من بهشون خرده می گیرم و اگه من نباشم اونا بهم خرده می گیرند. من طوری برخورد کردم و اونا طوری برخورد کردند که دلمون دقیقا برای هم تنگ میشه در عین اینکه به هم وابستگی صرف نداریم!
تهش،
تهش،
هیچی تنهایی نمیشه عمو. ایول که تو هم طرفدار مکتب تنهاییسم هستی!

دوباره سرت به کجا خورده آخه.
حرفاتو در مورد تنهایی قبول دارم ولی متأسفانه تو به نوع افراطی تنهایی دچار شدی که خیلی خطرناکه.
تنهایی هم جزئی از زندگیه. ولی اینگاری زندگیه تو شده جزئی از تنهایی. این خوب نیست, این خطرناکه, همین عامل همه ی بدبختیاته.
شاید خیلی چیزا رو بتونی خط بزنی و به قول خودت آندو کنی و به عقب برگردونی. ولی زمان رو هرگز نمیتونی. اینقد فایل ویرایش کردی که فکر میکنی قراره زندگی هم قابلیت آندو داشته باشه و وقتی متوجه شدی نداره, واس همین میگی ازدواج نمیکنم.
ازدواج که فقط قید بند و موضوع لذت یا عدم لذت نیست. این ظاهر قضیست. ازدواج واقعاً افکار آدمو هدفمند میکنه, به آدم تحرک و انگیزه میده, و خلاصه که این طبیعت انسانه که جفت خودشو پیدا کنه و باهاش به آرامش برسه.
البته که مهم این هم هست که بتونه پیدا کنه و پیدا بشه.
باید از تجربه ی کسایی که ازدواج کردند و از زندگیشونم راضیَن استفاده کرد تا هم ازدواج کرد و هم سر راه زندگی الآنی که داریم مشکل غیر قابل حلی قرار نگیره.
من نه وصیت و نه نصیحت میکنم, و نه هم قصدم از نوشتن این نوشته اینه که بخوام تو افکار و تصمیمت دخالت کنم.
اصن نمیدونم شاید این کامنتو نخونی, شایدم بخونی و سر سَری رد بشی, شاید هم همین جوری واسم یه جوابی بنویسی که مثلاً بگی خوندی و حواست هست, ولی هر چی هست و یا قراره باشه, امیدوارم هر کاری میکنی, هر تصمیمی میگیری, هر برنامه ای داری, با مطالعه ی قبلی و در نظر گرفتن همه ی جوانب باشه و بهترینها در انتظارت باشه. اصن همین پست رو هم میتونی به همین محور اختصاص بدی که تنهایی بهتره یا ازدواج و چرا؟
حتی میشه کنفرانس هم بذاری تا بهتر هم خودت به یه نتیجه ی درستی برسی, و هم شاید تو تونستی من نوعی رو متوجه کنی که اشتباه میکنم و من نوعی به یه نتیجه ی درستو درمونی برسم.
البته این لازمش اینه که عقل و خرد جمعی رو قبول داشته باشی و باشیم.
این شعر محسن چاوشی هم در وصف خودت سروده شده که میگه: من تنها نیستم حتی یک دقیقه, با تنهایی که بهترین رفیقه.

سلااام آخ دقیقااا هم دردیم منم تنهاییامو دوست دارم و آرامش خاصی بهم میده مدیر من با شما یه فرقی دارم ک شما اون تنهایی رو همیشه جوره براتون اما من ن چقد دردسر دارم ک با تنهاییام تنها باشم
آرزوم یه خونه تنها بودنه فقطه فقط خودم باشم هیچ کی هیچ چیزی آرامشمو نگیره آیییییی دلم

منم واقعا یه وقتایی تنهایی رو دوست دارم! البته نه این که یه جا باشم تک و تنها! ولی خوب یه مواقعی نیاز شدیدی احساس میکنم ک اطرافم یه سکوت همه جوره باشه! بطوری ک هیچ صدایی رو نشنوم! خودم باشم و خودم! اما این رو که روزی باشه که خونوادم درکنارم نباشن اصلا نمیتونم تصور کنم! نه به این دلیل که بهشون به جهت مشکلم وابستم نه! خوب من از نظر عاطفی هم حضور افراد خانواده خیلی برام مهمه و البته این هم هست که من اصلا عادت به تنها بودن رو ندارم، و خوب البته از شلوغی هم بشدت گریزونم! من فکر میکنم اگه

تو تنها نیستی بلکه به خودت القا میکنی تنهایی. ببین من نوعی اشتباهاتی در گذشته داشتم الان نباید داشته باشم و قطعا تو تنها نیستی کوه هایی پشتت هسند که ازشون غافلی مثبت اندیشی رو دنبال کن مطمینم به جوابهات میرسی

میگم تنهایی یه خوبی دیگه هم داره

وقتی که تیم مورد علاقه ات بعد از ۱۵ هفته ی بدون شکست با یک گل، تکرار میکنم با یک گل شکست میخوره، راحت میتونی بشینی یه دل سیر گریه کنی. دیگه قرار نیست بغضت رو نگهداری و از ترس این که مورد تمسخر اطرافیانت قرار بگیری، خودت رو با گروه دنیای فوتبالت سرگرم کنی، و بدتر از این. به احمد عبدالله پور هم دلداری بدی، و خیلی بدتر. قرار باشه فیلم اون گل لعنتی رو هم هم به صورت لینک و هم به صورت فایل برای اعضای گروهت بفرستی

کاری به مسخره شدن یا نشدنم ندارم. فقط صادقانه حال الآنم رو نوشتم

دلم فقط ۵دقیقه تنهایی میخواد

امروز روز خوبی برای همه اصفهانیهاست. به همه شادباش میگم. دو تیم اصفهانی دو تیم صدر جدولی رو محکوم به اولین شکست میکنند. سپاهان ذوبآهن تشکر تشکر تشکر. اصفهانیها تبریک تبریک تبریک. دودودودو سپاهان دودودودود ذوب آهن خخخخخ.

منم خیلی جدی جدی میگم ترانه ی مرد که گریه نمیکنه از آبجیز یا ترانه ی گریه کن گریه قشنگه از سیاوش رو دانلود کن، برو به همراه ترانه ی پاشو برو تو اتاقت از افشین آذری بگوش و گریه کن یه ده دقیقه یک ربع فرصت خوبی بهت میدن این سه ترانه واسه گریستن محمد جان! متأسفم بابت باخت!

سلام
آره تنهایی خوبه گاهی
مخصوصا برای نوشتن که من دوست دارم ولی خیلی وقتها تمام نوشته هام نصفه نیمه میمونه هیچ وقت هیج کدومو دسته بندی و درست نکردمو به سرانجام نرسوندم
تنهایی و دور از شلوغی برای گویندگی خوبه که خیلی کم گیرم اومده همیشه مشکل دارم باهاش
تنهایی خوبه برای تمرکز روی چیزهایی که دوست داریم
داشتن خونه و جایی که متعلق به خودت باشه هم خیلی خوبه چیزی که اختیارشو داشته باشی و خودت براش تصمیم بگیری
خب اون چیزهایی که راجب خانواده هم نوشتی خیلی خوبه خانواده بهترین جمع توی دنیاست
اینکه کسی نگران آدم باشه یا بپرسه کجایی؟چیکار میکنی هم لزوما بد نیست خیلی وقتها هم خوب و دلپذیره کسی رو داشته باشی که هر جا میری تو فکرته یا تو تو فکرشی و هی از هم خبر می گیرید
ولی داشتن یه خلوت که وقتهایی که آدم دوست داره فقط تنها باشه خیلی خوبه حتی اگه تشکیل زندگی بدی ولی تنهایی مطلق اصلا خوب نیست
همخونه بودن با کسی هم زیاد مطلوب من نیست خانواده خوبه
تنها بودن از همخونه بودن بهتره البته تجربه که ندارم ولی کلا دوست ندارم نمیدونم حالا شاید تجربشو داشتم نظرم متفاوت بود
خب دیگه؟
علیرضا همیشه خوبه خخخخخخ
حتی شلوغیش حتی گاز گرفتناش حتی وقتایی که یهو میبینی خوابی روی گردنت سواره
حتی وقتایی که داری ویس میذاری میاد شولوغی میکنه جیغ میزنه شعر میخونه صداش بیفته
حتی وقتی داری کتاب میخونی پشت در میشینه هی می پرسه خاله جونی کارت تموم شد بیام تو؟ میگی عزیزم نه
بازم میره
۵ دقیقه دیگه دوباره در میزنه خاله جونی کارت تموم شد بیام تو ؟
توی یک ساعت ۴و ۵ بار در اتاقتو میزنه اخرش منصرف میشی از خودن کتابو میدویی دنبالش یه گاز بزرگ ازش بگیری خخخخخ
جیغ میزنه هوار میکشه کل خونرو میذاری رو سرت
علیرضا همیشه خوبه
وقتایی که هیج کس حواسش بهت نیست اون دورو برته باز
یهو می بینی دستای کوچولوش اشکاتو پاک میکنه
خاله جونی چرا از چشات اشک میاد؟
هیچی خاله جونم چشام درد گرفته
خاله چشات قرمز شده بوس کنم خوب بشه
چشماتو بوس میکنه
میخندی بغضهاتو میخوری و محکم بغلش می کنی صدها بار میبوسیش
عشق منی تو
یهوووووو قلقلکش میدی قش میکنه فرار میکنه بازم جیغ و هوارتون در میاد
تنهایی بعضی وقتا خوبه اما علی کوچولو همیشه خوبه

این بود انشای من هه خخخخخ

وااااییی! منم که بچه‌دوست و عشق بچه! علی کیت میشه دقیقا؟ چند سالشه؟ یه پادکست ازش اینجا بگذار! باید خعلی باحال باشه!
به نظرم افرادی مثل خودت که خانواده‌دوست هم هستید یه راه حل خوشگل دارید که غیر از خونه ای که با خانواده توشید، یه خونه ی جدا هم داشته باشید که هنگام طلب دیدار حضرت تنهایی، توی اون خونه قرار بگذارید. بعدم برگردی خونه در کانون گرم و آتیشی خانواده مملو از دلبری های علی کوچولوتون!

خواهر زادمه از شش ماهگی کنارمونه چون مامانش کارمنده
۲۸ تم آذر ۵ سالش تموم میشه
آره دوست دارم منم پادکست درست کنم
مرسی راه خوبیه خودم خیلی تو فکرش هستم چون یه نیم طبقه هم داریم که شده انباری درستش کنیم یه جورایی مشکلاتم حل میشه

به جان خودمو خودت من که با تنهایی زاده شدم، بزرگ شدم و ای کاش باهاش هم میمردم.
من چندتا دوست صمیمی دارم ولی بهترینش همون تنهاییِ. من عاشقشم ولی میترسم از دستش بدم.
باهاش فکر میکنم و حالشو میبرم

من بخوام یک هفته تابستون بیام کردستان، فرض که دو روز بخوام بیام مهمان شما بشم الکی مثلا، بعد چند نوع نیمرو و املت بلدی که شش وعده ی غذایی من با هم متفاوت باشه الان؟ لیست کن تا من از همین حالا برنامه ریزی کنم! ایول!
بعدشم مغرور؟ چرا مغرور؟ اتفاقا چیزی که نیستمو نوشتی سامی جون!
پاترشم جا انداختم شرمنده.

به هر حال، همین که اینجا به کوچه ی شلوغ و تنهای ما سر زدی کلی افتخاره واسمون! لذت ببر از زندگی و گاهی تنها باش تا تکراری بودن ها از سرت بپرد! تا به خودت بیایی و خودت را یادت بیاوری! تابتوانی کمی فکر کنی!

منم همینطور. تنهایی چیز کوفتیه. یعنی نوع اجباریش دیگه خیلی مزخرفتره. البته خیلی خوبه که آدم بتونه هروقت خواست به خلوت خودش پناه ببره و از قیل و قال جمع دور بشه. ولی خوب نیست, جالب نیست که تنهایی روال اصلی زندگی باشه.
میگم یه چیزی. اگه واقعا اینهمه از همنوعان عزیزمون با تنهایی بیشتر حال می کنند پس چرا حرف ازدواج که میشه همه میریزن وسط و جدی اش میگیرن؟
مجتبی میگه هروقت بخواد میتونه خونه را شلوغ کنه و وقتی نخوست دوباره همه جا سوت و چیز بشه. آیا واقعا اینجوریه؟ توی این دوره زمونه ای که هرکس سرش توی لاک خودشه و انزوا رسم معمول زندگی شده, واقعا میشه هر موقع اراده کردی بگی کسی بیاد پیشت؟ شاید از رفقای مجرد بشه یه انتظارهایی داشت, ولی مجردها تا ابد مجرد نمیمونند و ازدواج که کردند, حتی اگه مایل باشند, دیگه نمیتونند واسه دیگران وقت بزارند.

آره. خودمم تعجب کردم اون همه کامنت خوردم! توی یک ساعت بیش از بیست کامنت از بیست فرد منحصرا پاشیده شد زیر نوشته! میدونی قضیه چیه سعید جان؟ مجرد ها همو پیدا می کنند! کسانی که با خودشان عهد می کنند تا آخر عمر مجرد بمانند، امثال خودشان را پیدا می کنند. این می شود که دیگه شوما اصی غصه نداری از کوجا آدم پیدا کنی بار بزنی خالی کنی تو خونه ات! خخخ

سلام مدیر
ینی گل گفتی کل حرفات عاااالی بود لایک
منم تنهاییمو دوست دارم دقیقا همینجور که گفتی میتونم هر وقت از تنهایی خسته شدم برم تو یه جمعی یا پیش رفقا که از تنهایی در بیام
واقعا منم بعضی وقتا فکر میکنم که روزی اگه ازدواج کردم دیگه نمیشه که برای تنها شدن کلید آندو رو بزنمو تمام اون موقع دیگه شرایط زندگی کلا عوض میشه و تنهایی رو به سختی میشه پیدا کرد
حتیباور کن که کل زندگی از اینکه تنهام و خواهر و برادری ندارم یه لحظه ناراحت نبودم حتی میشه گفت خوشحالم
خب بسه دیگه کامنت تبدیل به پست شد خخخخ
عاشق این حرفت شدم که میگی لذت ببر از زندگی
پس منم همینو بهت میگم
با سختی یا مشکل و خوشحالی و سلامتی حتی با تنهاییها فقط فقط لذت ببر از زندگی

ایول عرفان! توم توی گروه مایی! دقیقا طرف خودمونی! عالیه! ما هم لذت می بریم از زندگی، هم از تنهایی و هم هر وقت دلمون خواست از جمع!
ما لذت می بریم از همه چی! از هرچی و هرکی و هر کاری که توی دنیا بشه لذت برد می بریم!

منم کلا با تنهاییام بعضی وقتا حال میکنم، میشناسیم دیگه، البته الآن بیشتر تغییر کردم، حتی تو بدترین شرایط هم سوژه گیر میارمو مسخره میکنم، ولی خیلی وتا، واقعا هم دوست دارم تنها باشم، هم با تنهاییم حال کنم، به سلامتیه خودمون رفیق!

خو تنهایی را دوست دارم, اما بهتر بگم که قبلا مث خودت یه جور عجیبی وابستش بودم.
اما یه مدته که با یه دوست عزیزی آشنا شدم به این نتیجه رسیدم تنهایی خوبه اما نه همیشه.
گاهی آرامشی که از حرفا, کمکا و راهنمایی هایی که از هم صحبتی با این دوست عزیز پیدا میکنم هیچ جوره تنهایی نمیتونه بهم بده..
خو باید اینجا از گوشکن برای آشنایی با این عزیز تشکر کنم.
اما منکر این هم نمیشم که تنهایی گاهی عجیب دل چسبه…
لذت ببر از زندگی هم راه با تنهاییی فراوان..

هه! دوست داشتم این جمله ی آخرت رو! لذت ببر از زندگی همراه با تنهایی فراوان! منم بدم نمییاد یه دوست خوب پیدا کنم بهتر از تنهایی یا حد اقل اندازه ی تنهایی باشه. خوشحالم شما یه دوست با ارزش پیدا کردید. منم امیدوارم یه دونه پیدا کنم. من مشکل پسندم و اینه که تا حالا به کم نفراتی اجازه دادم سعی به صمیمی شدن کنند!

بیا دخترم ببینم این عزیزی کیه هی تو کامنتات اسمشو میگی هاااااان؟؟!! نکنه همون فوتبالیسته را میگی یا اون بازیگره
میدونی اعتراف میکنم منم همین اندازه از معاشرت با تو خرسندم و از همصحبتی باهات هم استفاده میکنم و هم لذت میبرم
پس شاید یکی از عوامل گرایش به انزوا طلبی نبود درک متقابل و علایق مشترک بین افرادیه که باهم معاشرت میکنن چون الانی که من و تو حرفهای همو میفهمیمم بیشتر مایل به همصحبتی با هم هستیم تا عزلت نشینی که قبلا داشتیم

ببین این پست بحث اصلی بحث ازدواج نیست ولی خب در کل واسه ازدواج باید شغل و خونه و درآمد و این چیزا داشته باشی یا پولدار باشی که اگه دومیش باشی دیگه شغل و خونه و درآمد جوره. مطمئن باش زن همیشه دوست داره با کسی باشه که بتونه بهش تکیه کنه. هر وقت حس کردی یک دختر خودش و در آینده احتمالا به همراه بچه ای که برایت به دنیا میاره میتونند بهت تکیه کنند، هر وقت اون میزان از پول، مسئولیت پذیری و اعتماد به نفس رو در خودت واسه اداره ی یه زندگی دیدی، برو جلو شک نکن که درست میشه وگرنه که بیخودی امیدوار نباش!

سلام مجتبی جان. آخ نگو منم تنهایی رو خیلی خیلی دوستش دارم منم اومدم مشهد خودم تنها زندگی میکنم و خیلی هم راضی هستم فقط اینکه شغلی ندارم زجرم میده ولی مجتبی نباید این تنهایی گوشه گیرمون کنه من به خاطر همین گاهی اوقات بیرون میرم حرم میرم با بچه ها گاهی اوقات قرار میذاریم بریم دور بزنیم ولی منم مثل تو خیلی زود دلم واسه خونم و تنهاییهام تنگ میشه.

نع! تنهایی با گوشه گیری فرق فوکوله! خوشحالم تو هم گوشه گیر نیستی ولی تنهایی. کارم اونقدر مصاحبه برو و اونقدر رزومه بده این طرف اون طرف تا یکیش بشه! بگرد پیدا میشه! خیلی باید بگردی! من خیلی گشتم!
می بینی که من هر روز ولم بیرون به گردشو تفریح! ولی خیلی وقتاش تفریحاتم تنهاییه. مثلا تنها میرم سیو سه پل، تنها میرم شام رستوران بیرون، تنها میرم سینما، تنها میرم استخر، البته که تمام این ها رو هم خیلی وقتا با رفیقام یا همسایه هام یا آشنایانم تجربه می کنم. هر وقت حال کنم تنها یه فعالیت رو انجام میدم هر وقتم نه که با دیگران!

سلام.
تنحایی خوبه اما اصلا نمیتونم به طور دائمی باهاش کنار بیام.یعنی من فقط یه وقتایی به تنهایی و سکوت نیاز دارم که اونم از آرامشی که تو شب با سکوتی که همه جارو فرا میگیره میگیرم.
اینکه بخوای مستقل بشی و اینکه دانشگاه آدمارو میسازه واقعع قبول دارم.
البته من معتقدم حتی اگه تو یه
جمع شلوغ باشی و اما نتونی خودت کاراتو بکنی همه رو خسته میکنی و باز هم تنها میمونی!‏
پست تامل برانگیزی بود.انشاالله همیشه شاد باشید.

دخیخن! استقلال چیزیه که تنهایی و جمع سرش نمیشه. منم که تنهاییمو دوست دارم، درسته اکثرا دوست دارم باهاش باشم ولی مهمان گرچه عزیز است، ولی همچو نفس، خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود! خخخ
اینه که توی جمع ها هم میرم و کلا محل کارمم چند نفر پایه ایم که سفت حسابی همو از تنهایی در میاریم!
به امید استقلال، پرسپولیس که امروز باخت!

من نمیخوام بگم این تنهایی رو دوست دارم و یا ازش بدم میاد اما به نظر من خیلی از ماها هر جا باشیم بازم تنهاییم. با هر کس یا جمعی باشیم بازم تنهاییم اینو یه کم فکر کن دربارش این به اون معنی نیست که نمیتونیم حرف بزنیم یا نمیتونیم حرفهای قشنگ بزنیم. این دقیقا این که ممکن حرفهامونو نفهمن و تظاهر کنن که فهمیدن این به معنی این که درکت نمیکنن ولی دلسوزی چرا. ببین شاید خودت نفهمی یا نخوای که بفهمی ولی این سبک تفکر بعضیاست حتی اگه مثلا یه گوشه از هنرتم دیده باشن و شاید حتی اگه به قول خودشون کف کرده باشن یه کم فکر کن از n تا مخاطبی که تو گوشیت داری واقعا چند تاش به دردت میخوره؟؟؟! البته به درد خوردن هم یه طعریفی داره نمیدونم شاید….

قضیه اینه که اصلا من درک متقابل رو به به درد خوردن مخاطب گوشیم نمیدونم. من انتظاراتم رو از همه نزدیک به صفر رسوندم. یعنی با خودم عهد بستم تا هرجا، هرجا که بشه، نیازمندیم نزدیک به صفر بشه! ممکنه به صد نفر زنگ بزنم یا صد نفر بهم زنگ بزنند ولی انتظار ندارم کسی کاری واسم کنه یا به دردم بخوره و وظیفه ی خودمم نمیدونم انتظار کسی رو حتما برآورده کنم! اصلا! ببین، ممکنه توی صد نفر، فقط سه نفر منو بفهمند یا تا حدودی دنیامو درک کنند. خب طبیعیه من با اون سه نفر بیشتر مَچ میشم ولی اون ۹۷ نفر هم باهاشون ارتباط سازنده ای در همون سطحی که منو می فهمند برقرار می کنم. نهایتا اینکه من خیلی وقتا شده مشکلی فنی توی خونه ام به وجود اومده و همکار من با ماشین خودش، از وقت و هزینه ی خودش، از وقت خانواده و زن و بچه اش گذاشته و گذشته، اومده مشکل منو حل کرده و رفته. البته خب منم قبل یا بعد یا همزمان با اینجور موقعیت ها همیشه سعی دارم برای چنین اشخاصی به گونه ای مفید واقع بشم اما در کل میخوام بگم همه چی نسبی هست و نمیشه محکم نظریه ی من یا شما یا شخص سوم رو مطلق دونست!
البته که اون تنهایی در جمع، اون درک نشدن، اون عدم وجود فعالیت مشترک برای توی جمع انجام دادن، اون ها رو می فهمم ولی اولا که گفتم خودمو درگیر جمع هایی که دوست ندارم یا نمیخوام نمی کنم که کمتر با این مسائل مواجه بشم بعدشم کلا تطبیق پذیری رو باید تمرین کرد تا رها نشیم! یا هم هدفون میذاریم توی گوشمون و رها میشیم که هم از جمع حوصله‌مون سر نره و هم حس رها شدن نکنیم!
زنده باد تنهایی!
مرسی از حضورت!

سلام.
من این روزا تنها ای رو دوست دارم اونم از نوع شدیدش. اونقد میخام تنها باشم که کل خوانواده میگن دیوونه شدم. زندگی این روزایه من. مدرسه توی کلاس خاب. بعد مدرسه. خاب تا ساعت ۵ عسر. بعدش گیتار زدن. یا گوش دادن به آهنگ. کلا از اتاقم بیرون نمیرم خودم رو زندانی کردم. با هیچ کس حال حرف زدن ندارم…!
خلاصه دارم با تنهایی مَچ میشم.

تنهایی واسه سن تو خوب نیست. برو بیرون، دستتو بکن توی کاسه ماست، سر به سر اعضای فامیل و خانواده بگذار، شیطونی کن، آتیش بسوزون در حدی که حتی کتک بخوری، به کوچیکتر های همسایه یاد بده چطور کاغذ باطله ها و برگ های خشک شده ی پاییزی رو با ذرهبین یا با فندک آتیش بزنند، الکی برو کتاب فروشی اسم هزار تا کتاب کودک و نوجوان رو بپرس بعد بگو یه کتاب بود اسمش یادم نمییاد اونو می خواستم، کلا شولوغ باش و دیوونه! اینطوری بیشتر حال میده رضا! ولی گیتارت خیلی بهم حال داد. یه آهنگ بزن ضبط کن بذار تو محله بگوشیم. ایول!

قبلن ها بودم مدیر. اونایی که منو میشناسن میدونن چ بچه ای بودم. کل خونه. محله رو بهم میریختم اما از ۵ ۶ ماه پیش دیگه حس هیچیرو ندارم به خدا. فقط این فظایه کوچیک اتاقم برام شده همه چی…
باشه اونم اگه حسش باشه میزارم.

تنهایی موضوعیه که برای هممون جذابه. یک اشتراک جالب بین ما.
این که توقع داشته باشیم که یک نفر همه جوره ما رو بفهمه فقط یک خیال و سرابه.
اما تنهایی خیلی واقعیه. میشه لمسش کرد. راحت بود. و حس خوبی پیدا کرد.
من پیشتر ها دنبال یک دوست صمیمی بودم که خیلی باهاش راحت و جور باشم. خوب این خواسته نتیجش مشخصه . چون هر انسانی به صورت طبیعی یک وقت هایی با من نمیتونه همراه باشه و هر دو لذت ببریم.
از هر کس باید به اندازه خودش توقع داشت. یا اینکه از هیچ کس نباید توقعی داشت.
اما تنهایی همه جوره با حال و هوای من جوره. قهوه ای که درست میکنم. پادکست یا کتابی که همراه نوشیدنش گوش میدم.
خودم و زندگیمو که بر انداز میکنم.
و همه ی اینها فقط با تنهایی ممکنه.
تنهایی برای من مثل یک جنس ارجینال و اصل و دست اول میمونه. واقعی واقعی . بی هیچ تعارف و دروغی. روراست و رک و بی هیچ ابهامی.
و هرچه بیشتر تنهایی رو لمس میکنم و اصلش رو بهتر میفهمم احساس خوشبختی بیشتری میکنم

من تنهایی رو دوست دارم ولی نه به مدت زیاد. همیشه خونه ی پر جمعیت رو تجربه کردم و آدم برونگرایی هستم که تنهایی واسم عذابه الیمه هرچند مطمئنا من هم خیلی وقتا از تنهایی لذت میبرم ولی تنها بودن رو دوست ندارم من حتی تو ورزش انفرادی با اینکه شاید میتونستم موفقتر از گلبال عمل کنم نتونستم دووم بیارم چون آخرش ورزشهای تیمی بیشتر با روحیم جوره،
ببین من حس میکنم با اینکه بیشتر از تنهایی صحبت کردی ولی بیشتر از استقلال فکر و زندگیت لذت میبری تا تنهایی!
یعنی من این شکلی برداشت کردم که چون تنهایی این استقلال رو بهت میده تنهایی رو دوست داری،
من استقلال کامل رو بیشتر از تنهایی دوست دارم! مثلا همین که یه جاهایی حتی با اینکه تو جمع باشم ولی از جمع مدتی کناره بگیرم یا کلا برای خودم باشم و مجبور هم نباشم توضیحی بدم واسه کسی لذت میبرم.
البته من تنهایی به مدت زیاد رو تجربه نکردم و امکانش هم هست که بتونم تحمل کنم ولی با روحیه ی برونگرایی که از خودم سراغ دارم حس میکنم تنهاییم دوام زیادی نخواهد داشت.
جالب بود هم پستت هم کامنتهای بچه ها.

انسان موجودی اجتماعیه؟؟ با این جمله مشکل دارم از بیخ و اساس… انسان در یک دوره ایی طولانی از زندگیش بر حسب شرایط و وضعبت معیشتیش تنها روش ز ندگی که میشناخت یا تنها مدلی که باید طبقش زندگی میکرد سبک زندگی گروهی بود اصلا حق انتخابی نداشت و به دلیل شرایط زندگیش نمیتونست طور دیگه ایی زندگی کنه
اما حالا شرایط تغییر کرده بایدی در کار نیست حالا آدمها حق انتخاب دارن در جمع باشن یا نباشن!! این انتخابم به شرایط روحی و فکری جسمی و بیشتر از همه به سلیقشون بستگی داره
تا جایی که من دیدم ایرانیها بخصوص معلولین انزوا طلبی بینشون فراگیره و این البته دلایل جامعه شناسی روانشناسی و اقتصادی داره
منم تا حدود زیادی تنهایی را بیشتر دوست دارم اما در جمع هم حضور پر رنگ دارم ولی در کل بین جمع و تنهایی اولویت با تنهایی است

درود! به نظر بنده تنهایی صد درصدش هم خوب نیست و وابستگی هم صد درصدش خوب نیست… هر چیز متعادلش خوبه…
ازدواج حق هر انسان است و بهتره که بری توفکر ازدواج و فقط مواظب باشی که صد درصد وابسته نشی…
مثلا من دیروز در تنهایی در طبقه بالا هم کار میکردم و هم داستان میخواندم و هم با عشق و علاقه چای دم میکردم و میخوردم…
امروز هم که خانم هستش اومد بالا و چند کار مشترک انجام دادیم و رفت پایین و من چایی دم کردم و یک لیوان برای خودم ریختم و بعد از نوشتن این کامنت میخورمش…
به دلایلی امروز خانم چایی نمیخوره و من با عشق تنهایی هایم کیف میکنم…
خوب تو هم برو ازدواج کن و زندگی جدیدی بساز و تنهاییهایت را فراموش نکن و قبل از ازدواج بعضی از مسائل را برای نامزدت بگو و خودتو برای همیشه آزاد کن و اجازه نده که کسی در تنهاییت فوضولی کنه!

سلام.تنهایی رو گاهی اوقات دوست دارم ولی نه برای همیشه.با مجرد ماندن برای همیشه بشدت مخالفم.اصلا ازدواج و و تاهل و داشتن همدم و همسر یه فرصت و نعمت الهی هستش که امیدوارم نصیب همه ی علاقمندان و آرزومندانش بشه.این نظر من بودش نمیدونم چقدر قابل قبول هستش.با سپاس.

دیدگاهتان را بنویسید