خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

بوسه ی عشق

مینویسم باران
و صدای پایی
بیخبر می آید
از ته جاده ی تنهایی ام انگار به گوش…
مینویسم مهتاب
و دو چشم زیبا
خیره ماندهست به من
از فراسوی افقهایی دور…
میسرایم از عشق
و نسیم خنکی
بر لبم میریزد
طعم یک بوسه ی عشق…
اینک این مست منم
مست و دیوانه منم
میگشایم پر و بال
از همین نقطه ی خاکی جهان
میروم تا خود ماه
تا در آغوش کشم
تنی از جنس حریر
و تن خسته ی من
حس کند دست نوازشگر عشقی زیبا

۳۴ دیدگاه دربارهٔ «بوسه ی عشق»

درود بر شما من همه پستای شما را از عنوان اون ها می شناسم شایدم دیگه واقعا کار آسونی شده باشه این شعرتون هم قویتر از اشعار دیگه شما بود یعنی روز به روز داره بهتر میشه من کم نظر میدم ولی این یکی را اگر نمی گفتم کمی بی انصافی بود ادامه بدید بازم سپاس

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا خوش میگذره یا نه
خب بازم مث همیشه عالی و زیبا بود این شعرت آبجی
و به دلم هم نشست و کلی از خوندنش لذت بردم
به هر حال مرسی بابت این شعر
شبت خوش و خدا نگهدار

درود غزل بانو، وقت خوش.
فقط می تونم بگم اگه این شعر احیاناً صاحبی داره، خوش به حالش که این همه قریحه صرفش شده.
آفرین به شما.
چشمه ی احساساتتون همیشه جوشان و ذوق و قریحه تون خروشان و حس غم و غصه تون بی رمق و پریشان.
خدا نگهدارتون

ای بابا!!!!!؟؟؟؟
این عشق کجاست آخه؟!
ما پیداش نمیکنیم
یکی سلام میکنه بهش یکی می بوسش خخخخ
وااای چرا عشق مارو پیدا نمیکنه یا ما عشق و پیدا نمی کنیم ؟!
خخخخ
بذار خودم پیداش کنم سلام و بوسه چیه دیگه!
بیاد خودم دمار از روزگارش درمیارم سیاه کبودش میکنم خخخخ
والله
بیچاره کرده همه رو دیگه خخخخ

مرسی فرزان قشنگ بود اعصاب ندارم عه
خخخخ

دیدگاهتان را بنویسید