جستجو
Close this search box.
جستجو

شاعر دلباخته

من و این ثانیه های پر درد
من و این کوه غم و رنگی زرد
تو همآغوش بهار
تو همآغوش گل و سبزه و نور
منم آن خسته ی از خنده ی پر مهر تو دور…
تو پریزاد خیال منی و
منم آن شاعر دلباخته ای
که غزل میبافد
از سر گیسویت
تویی آن عابر که
میرسد هر شب از آوار غم و خستگی جاده ز راه
و نگاه ماهش
میشود در شب تاریک خیالم مهمان…
و من اما هر شب
بی تو و با یادت
قصه ی بیکسی بعد تو را
زمزمه میکنم آرام به گوش یادت

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «شاعر دلباخته»

با درود خیلی شعر زیبایی بود ای روزگار من وقتی متنهای غمناک رو میخونم نمیتونم سکوت کنم
بله دیگه کسانی که بیوفایی میبینن سهمشون غم و درد و اشک و آهه اما طرف مقابل یک ثانیه هم به اونی که تنها گذاشته فکر نمیکنه و میره برای خودش خوش میگذرونه شاید هم با چند دلبر دیگر باشه

سلام غزل جان! ایول همیشگیم دیگه تکراری شده باید برم۱چیز دیگه پیدا کنم بگم! و به نظرم دیگه لازم نباشه تکرار کنم که چه قدر خوشم اومد از نوشته قشنگت!
به امید آرامش! برای تو، برای من، برای همه!

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا
خب این شعر هم زیبا و قشنگ بود و منم از خوندنش لذت بردم
به هر حال مرسی بابت این شعر و این پست
روزت خوش و خدا نگهدار

دیدگاهتان را بنویسید