خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

عقل یا احساس؟؟

یه خاطره ی تلخ و دور،
یه شعر که تلخیش حالتو به هم بزنه،
یه شونه واسه باریدن،
یه کاغذ و قلم که هرچی دلت میخواد توش بنویسی و خودتو راحت کنی…
همه ی اینا و کلی بهانه ی دیگه دم دستمه اما…
اما من سختم، مقاومم. باید مقاومت کنم. من نمیبارم، فقط یه بغضم، یه بغض گلوگیر که بالا و پایین میشه، ولی نمیشکنه. هر وقتم بخواد مقاومتم رو بشکنه به هر زحمتی که هست میبلعمش. تلخه، خیلی تلخ، مثل یه شربت تلخ و بد مزه که به زور کلی آب میخوریش و بازم تلخیش میمونه. اما این مجازاتمه، آره، من باید مجازات بشم. من اشتباه کردم، اشتباهی که نمیدونم چیه اما، فقط میدونم اشتباه کردم. حال یه آدمی رو دارم که داره یه راهی رو مستقیم میره و یک دفعه با صورت میره تو دیوار و اصلا نمیفهمه این دیوار چجوری و از کجا جلوش سبز شد. گیجم، هر چقدر زیر و رو میکنم، بالا و پایین میکنم، نمیفهمم کجا رو کج رفتم و همین که نمیفهمم اشتباهم کجا بوده، باعث میشه با خودم لج کنم و مجازاتم رو بیشتر کنم. من هر روز باید از اون شربت تلخ بخورم، 3 قاشق صبح، 3 قاشق ظهر و 3 قاشقم شب.
میدونین، من اصولا زیاد به این فکر نمیکنم که کی چه شخصیتی رو از من برداشت میکنه، من همونطور رفتار میکنم که هستم و برداشت افراد آزاده، اما در این یه مورد خاص، برداشت و قضاوت غیر منصفانه و از نظر خودم کاملا احمقانه ای ازم شد. قضاوتی که از نظر خودم این بار خیلی مهم بود که چرا؟ چی شد که اینجوری شد؟ من که همون فرزان بودم، همون فرزان همیشگی، همون فرزان شدیدا احساساتی که دلش نمیاد هیچ کس رو از خودش برنجونه، اما اگر این اتفاق افتاد تمام تلاشش رو میکنه تا از دل طرف مقابل در بیاره، همون فرزان که هر اتفاقی بیفته حتی اگر تقصیر طرف مقابل هم باشه بازم دلش طاقت نمیاره و واسه عذرخواهی میره جلو و در نهایت اگر هیچ کاری ازش بر نیاد باریدن تنها راه آروم شدنشه، فرزان از هیچ کس کوچیکترین کینه ای به دل نداره اما این بار چی شد که اینجوری قضاوتش کردن؟؟
دیشب با یه عزیزی صحبت میکردم و میگفت شاید تو اصلا اشتباهی نکردی، شاید مشکل واقعا از طرف مقابل بوده، ولی من در جوابش گفتم شاید این احساسات من از نظر تو خنده دار باشه، ولی من نهایتا اگر هیچ کاری ازم بر نیاد میرم و به خاطر اشتباهی که نمیدونم چیه از طرف مقابلم عذرخواهی میکنم. اونم بهم خندید و ارجاعم داد به حرف معلمی که چندین سال پیش بهم نصیحت میکرد که فرزان بعضی جاها باید روی دلت پا بذاری، یه وقتایی دل بهانه های الکی میگیره و مثل یه بچه لج میکنه، پا میکوبه به زمین و حتی اگرم حق نداشته باشه، زور میگه و میگه فقط همین که من میگم. و یه شوخی هم باهام کرد که تو که این همه سر هر چیزی خودتو اذیت میکنی زود میمیری خخخ.
البته خودشم مثل من بود و همیشه میگفت چیزی رو دارم بهت میگم که عمرا بتونم خودم بهش عمل کنم، ولی چون خودم خیلی ضربه خوردم نمیخوام تو هم ضربه بخوری.
ولی میدونین چیه؟ من که تا به امروز آدم نشدم خخخ. یه اعتقادی دارم، اونم اینکه حتی اگر بدونی گوش دادن به حرف دلت قطعا اشتباهه و عقلت داره درست میگه، باز به دلت گوش بده، هرچی میشه بشه، آخرش پشیمون نیستی که کاش به حرف دلم گوش داده بودم و بشه واست یه حسرت.
حالا در این مورد خاص هم، حتی اگر نفهمم اشتباهم کجا بوده و اگرم حتی اصلا اشتباهی نکرده باشم، نهایتا طاقت نمیارم و میرم از طرف مقابل عذرخواهی میکنم، ولی واقعا عقل یا احساس؟؟ چرا این 2 تا همیشه اینقدر با هم در تضادن؟؟ چرا با هم لج میکنن؟؟ مگه این دل و احساس چه قدرتی داره که گوش دادن بهش اینقدر به آدم ضربه میزنه و گوش ندادن بهش واسه آدم میشه یه حسرت که هروقت برمیگرده و پشت سرش رو نگاه میکنه فقط یه ای کاش واسش میمونه؟؟ بعضیا چجوری اینقدر راحت عاقلانه عمل میکنن همیشه و اینقدر آرومن؟؟
راستی، اطرافیان به من میگن دیوونه ای، خخخ اون معلمم که به شوخی میگفت زنجیری ای باید ببندیمت به تخت هاها. حالا از نظر شما یه آدم مثل من چه اسمی باید روش گذاشت رو دیگه نمیدونم!

۳۷ دیدگاه دربارهٔ «عقل یا احساس؟؟»

درود غزل، قسمت اول نوشته تون عالی بود.
به نظر من گرچه عقلانی عمل کردن بهتره، اما نباید تحت هیچ شرایطی، احساستون رو سرکوب کنید و بشید یه آدم منطقی و عقل گرا اما بی احساس.
خب من که از اتفاقات پیش اومده برای شما آگاه نیستم، لذا به همین مقدار بسنده می کنم.
در کل زیبا نوشته بودید.
امیدوارم شادی به شما هم سلام کنه و یه مدت با غم و غصه و گریه قهر کنین، اما بازم تأکید می کنم که هیچ وقت با احساساتتون خدا حافظی نکنین.
آدینه تون خوش

سلام

خیلی چیزای خوبی نوشتی واقعا چی میشه عقل و احساس مقابل هم نباشن؟
بدیش اینه که خیلی وقتا آدم باید ب خاطر همین تضاد احساسش رو زیر پا بذاره و این باعث ناراحتی و عذاب میشه

مرسی از تو برای این نوشته

درسته آدما همش میگن دیوونه میشی آخر ولی من اصلا ب این حرفها اهمیتی نمیدم.من حسی که دارم رو دوست دارم

ببخش که پر حرفی کردم

سلام من میخوام نظر شخصیم رو در مورد خانم عظیمی بگم. من خیلی با ایشون در ارتباط نبودم و تا حدودی از ایشون شناخت دارم. با توجه به گفتارهای صوتی که از ایشون شنیدم نظرم رو میگم. خانم عظیمی دارای شخصیتی هستند که در عین منطقی بودن این ویژگی رو دارند که میتونند به راحتی با طرف مقابلشون حرف بزنند و اون شخص رو قانع کنند. خانم عظیمی چون که حقوق خوندند به راحتی نمیشه با ایشون در رابطه با مسائل سیاسی بحث کرد زیرا ایشون با دلایل حقوقی که میارن هیچ موقع من ندیدم که در بحثهای گروهی با مشکلی روبهرو بشن. به نظرم خانم عظیمی هم به لحاظ شخصیتی با احساس و منطقی هستند. ایشون با وجود اینکه یک خانم جوانی هستند ولی به لحاظ صحبت کردن خیلی صریح صحبت میکنند. انشا الله روز به روز شاهد موفقیتهای ایشون در تمام مراحل زندگیشون باشیم.

درود. خب من نظر کامبیز رو لایک میکنم همین. اگه احساس خوب نبود که خدا در وجودمون نمیگذاشتش.
منتها چگونگی به کارگیریش خعیییلی مهمه.
عقل رو که من یکی میدونم که ندارم. والا. اگه داشتم که این وضعم نبود خَخ.
مرسی از پست. خعییلی قشنگ نوشتی.

سلام غزل.
به نظرم هم عقل و هم احساس رو باید درست ازشون استفاده کنی. مثلا من خودم هم تقریبا یه زمانی مثل خودت بودم و اگه یه نفر منو ناراحت می کرد بازم دلم می خواست که خودم برم جلو و باهاش حرف بزنم. ولی یواش یواش می فهمیدم که گاهی اوقات این کار به ضرر خودم تموم میشه. یعنی با اینکه من می رفتم جلو ولی اون طرف شرم نمی کرد و بازم بی جنبه بازی در می آورد و به نوعی خودشو برام لوس می کرد. خب منم دیگه صلاح ندونستم که برای دفعه های بعد این کار رو انجام بدم و دقیقا خواستم که عقلانی رفتار کنم و الکی خودمو ضایع نکنم تا اون تو دلش به ریش من بخنده. امیدوارم که متوجه منظورم شده باشی. در کل می خوام بگم احساست رو خرج کسی کن که برات احساسات خرج می کنه و عقل هم که حکم می کنه خوب و بد رو تشخیص بدی.
خلاصه اگه فهمیدی من چی گفتم دستت رو ببر بالا و یه کف خوشگل برا خودت بزن خخخخخخ.
شاد باشی.

سلام وحید، دست و سوت و جیغ و هورااا! خخخ کاملا متوجه منظورت شدم. آره خیلی وقتا وقتی که تقصیری نداشتی و واسه عذرخواهی میری جلو طرف مقابل فکر میکنه حالا چه خبره و گاهی به شخصیتتم توهین میکنه. آره این اتفاقم زیاد افتاده واسم. امیدوارم یه کم منطقی بودنو یاد بگیرم! شاد باشی

غزلک بی خیال قضاوت مردم. بی خیاااال. بلند شو پنجره هارو وا کن . از ساعت ۲ نیم شب تا الان یکریز باارون میاد. چی ازین بهتر . اگه دمای هوا پایین بود این بارون میشد ی برفففففف خارق العاده.
غزلی باررون بارونه زمینا تر میشه / اوضاع و احوال بهتر تر میشه ههههه

امشب همه میکده را سیر بنوشید
با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید
دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید
در شادی این کودک و آن پیر زمین گیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید.

امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال و که بر باد فنا رفت نخور …
به خدا حسرت دیروز عذاب است.
مردم شهر به هوشید…؟

هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.

روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست.
نه یک بارو نه ده بارو صدبار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست …
خدا هست …

درود غزل خیلی زیبا روحیاتت رو توصیف کردی تشبیه خیلی خوبی به کار بردی قاشق شربت و از این حرفا
من برداشتم از تو اینه که خیلی مهربون و احساساتی هستی اما احساسات مطلق یه وقتایی باعث میشه که افراد بی وجدان به ما ضربه بزنن و از محبتمون سوء استفاده کنن
درسته ما اگه در برابر بعضیها احساسی عمل نکنیم بعد حصرت میخوریم که چرا ازش عذر خواهی نکردیم و دلشو به دست نیاوردیم
پس عقل و احساس باید مکمل هم باشن یعنی ما باید با عقلمون طرف رو بسنجیم ببینیم ارزش عذر خواهی و گذشت ما رو داره یا نه و آیا اشتباه از ما بوده یا طرف مقابل اگه این جوری عمل کنیم دیگه بعد هم حصرت نخواهیم خورد
چون تشخیص میدیم که طرفمون لایق محبت ماست یا نه به نظر من بعضیها اون قدر خوبن که حتی اگه اشتباه از اونا هم باشه برای تداوم ارتباط لازمه که ما معذرت بخوایم برای من هم این موارد پیش اومده پس نگران نباش خیلی حرف زدم انشاء الله درست میشه موفق باشی دو صد بدرود.

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا خوش میگذره آیا
خب ببین این دل یا همون احساس نامرد همیشه یه کارایی میکنه که نگو
ببین برا منم پیش اومده که دلم میگفت برو به اون بگو حرفتُ ولی عقلم میگفت نه ضایع میشی میری پی کارت منِ ….. هم این قد در این گیر و داد عقل و احساسم موندم که نتونستم برم بهش بگم حرفمُ حالا مث چی پشیمونم ولی دیگه نه فایدهی داره و نه میتونم با خودم کنار بیام و تا آخر عمر برا من این شده عبرت که اگه دلم یه چی گفت برم و حرفم رو به طرف مقابل بزنم
نمیدونم شاید همین مسئله هم باعث شد که سال کزاییی ۹۴ از اونی که من حس میکردم کامله و واقعاً هم کامل بود حرفم رو زدم ولی خب چی نسیبم شد یه جواب منفی
به هر حال از من که دیگه گذشت و دیگه پشت دستم رو داغ کردم که به هیچ چی نباید دل ببندم اون از اولیش که واقعاً همه چی تموم بود و من در کلنجار میان حس و عقلم نتونستم بهش بگم و اینم از دومی که گفتم و گفت نه
به هر حال منِ احمد دیگه با خودم عهد بستم به هیچ شخصی دل نبندم
اصلاً میدونی چیه من متهمم به این که نباید دل بسته به کسی شد شاید این طوری بهتر باشه برا من
پس تا همیشه من به هیچ کس دل نخواهم بست میدونم سخته ولی اگه احمد یه چی رو گفت تا آخرش هست
نمیدونم شاید تو هم باید به حرف حست گوش کنی
به هر حال ببخشید که بی ارتباط حرف زدم
برات بهترینا رو آرزو دارم
شبت خوش و خدا نگهدار

سلام غزل. بسیار بسیار عالی مینویسی. من میخواستم این جا نظرم رو بنویسم اما دیدم جناب اسدی دقیقا نظر من رو بیان کردند. پس دیدگاه ایشون رو لایک میکنم. یکی از سختترین کارهای دنیا این هست که به خودت بقبقبولونی که دیگه نباید احساس داشته باشی. اونجاست که آدم تبدیل میشه به یه آدم آهنی. امیدوارم هیچکی به این مرحله نرسه. بازم بهت تبریک میگم واسه قلم زیبات و استعداد بسیار زیادت.

سلام فرزانه
ببین, کپی برابر اصل که میگن این مدل شخصیتی تو با منه که منم همینجورم. حالا کلی از طرف دلگیر شدم, باز میرم ناز میکشم و در نهایت, منم که پیش قدم میشم برای شروع دوباره
ببین, احساساتت تو رو به یه سمت میبره, عقلت به یه سمت دیگه. اما میتونی به یکیشون مهار بزنی و بیاریش سمتی که اون یکی میگه. و اونوقت بری. بری سمتی که به نظرت درستترین اومده.
ولی همیشه یادت باشه, بین آسونترین راه و درستترین باید درستترین رو انتخاب کنی
حسرتها هم همیشه هستن.اونا رو هم باید مهار کنی. کسی که حسرت نداشته باشه, نه احساسش درست کار میکنه, نه عقل و منطقش کامله.
اگر قرار بود عقل یک تنه اداره امور ما رو به دست بگیره, دیگه خالق احساس رو توی وجود ما نمیذاشت.
زیادی حرف زدم
ارادت فراووووون.

سلام غزل خانوم من میگم هر کدام به جا باید استفاده بشه.
البته ی چیزم بگم تورو چند بار برق بگیره درست میشی یعنی همه چیزت آلی میشه.
میشی مثل ی رباط مثل من که دقیق عمل میکنه تا حد امکان.
نری دستت را بکنی تو پیریز برق من ی چیزی گفتم زیاد جدی نگیر خخخخ
حالا اگر دوست داشتی از ولتاژ پایین شروع کن مصلً ۶۰ ۷۰ ولت خوبه ردیفت میکند.

سلام فرزان جان
من نمیدونم چی شده فقط میتونم بهت بگم مثل خودم دیووونه ای دیووونه همین.من که آدم نشدم از این کارها دست برنداشتم.دیگرونو به خودشون واگذار کن و خودت باش همین.داشتم یه پست می گذاشتم اومدم مطلبتو دیدم یه هفته بود که فکر کنم اصلا سایتو باز نکردم.من که هیچ وقت از این نوع کارهام پشیمون نشدم.فعلا خدانگهدارت.مواظب خودت باش.خوب باشی.

دیدگاهتان را بنویسید