خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

واقعیت تلخ از درددل یک دوست, قسمت دوم, دوستان بخوانید و راهنمایی کنید

سلام و عرض ادب خدمت همه هم محله ای های عزیز
امیدوارم همیشه خوب , شاد , سربلند و پیروز باشید
ببخشید قسمت دوم ماجرای دوستم شهاب رو اینقدر دیر گذاشتم.

هم خودم درگیر بودم و هم می خواستم از فضای او کمی دور شوم تا با واقع بینی بهتری بتونم بقیش رو بنویسم و تحت احساسات دچار اشتباه نشوم و خدایی نکرده موجب قضاوت اشتباه دیگران شود.

حالا ادامه ماجرا :

نمی گویم طلاق ضربه ای به من نزد. چرا خیلی ناراحت بودم ولی مثل کسانی که افسرده بشوند و گوشه ای کز کنند و چه کنم چه کنم راه بیندازند نبودم. از نظر مالی خیلی ضربه خوردم. به خاطر مشکلات دادگاه و هزینه های دیگر در مغازه خیلی باز نبود و به قول معروف از مایه می خوردم. بعد از رهایی از آن اتفاقها سعی در جمع و جور کردن خود نمودم که همزمان بود با معرفی مواردی جدید برای ازدواجی جدید. اصلا قصد ازدواج نداشتم و می خواستم از خیلی لحاظ خود را بسازم. موارد زیادی معرفی میشد ولی بدون اینکه ببینم مخالفت می کردم. یکسالی گذشت و هنوز خیلی مقروض بودم. پدربزرگم در بستر بیماری افتاد و آرزوی ازدواج من را داشت. گفتند الان است که دنیا را ترک کند و او را آرزو به دل مگذار. البته یک بار تجربه این حرفهای پوچ را داشتم و میگفتم تا از لحاظ مالی کاملا مستقل نشدم و بدهی ها را صاف نکردم تن به ازدواج نخواهم داد.
خلاصه همسایه ای جدید پیدا کردیم. دختری داشتند که البته مادرم او را به من پیشنهاد کرد و من به همان دلایل نپذیرفتم. دختر همسایه دوستی داشت که چند بار به این منزل جدیدشان آمد و مادرم او را پسندید. اصرار که او را یکبار ببین و من قبول نمی کردم تا اینکه گفت او هم یکبار تجربه تلخ طلاق را داشته و همدیگر را درک میکنید. با این حرف با خودم گفتم دیدنش که ضرر ندارد. فقط می بینمش و شرایطم را به او می گویم. اگر پذیرفت که هیچ وگرنه اجباری ندارم.
جلسه اول گذاشته شد. آرپی را برایشان توضیح دادم. شرایط مالی ام را نیز توضیح دادم که چقدر بدهی دارم و به گونه ای حرف میزدم که بفهمند جیره خوارِ پدرم هستند و خودشان رد کنند. البته مودب و رسمی سخن می گفتم. با هم صحبت کردیم و متوجه شدم در شرکتی مشغول به کار است. پس اندازی هم دارد و کمی از زندگی تلخ گذشته گفتیم.
مطمئن بودم که جواب رد می دهند. آخر کی با شرایط مثل من زن می دهد. تا اینکه جواب مثبت برای جلسه دوم را دادند. تعجب کردم و گفتم باید شرایطم را جدی توضیح دهم. این بار جلوی والدین و برادرهایش کاملا توضیح دادم که چرا بدهکارم و زندگی آینده امثال افرادی مثل من چگونه است. شاید همه بار زندگی به دوش او بیفتد. شاید مجبور به خرید همه چیز باشد. شاید نتوانم پا به پایش بیایم. شاید فرزندمان نیز دچار آرپی شود و و و و.

 

خانواده ای ساده و خودمانی بودند. در جلسه دوم مهرش به دلم نشست. چنان دلبسته اش شدم که گویا چیزی شبیه هلو افتاد درون گلویم. با تمام توضیحاتی که دادم برای آزمایش رضایت دادند و ظاهرا اسم نامزدی را آوردم که مثلا چند ماه با هم باشیم و اخلاقیات هم را بشناسیم ولی کمتر از یک ماه خود را سر سفره عقد دیدم.
در آن روز مجدد پدرم من و آرزو [اسم مستعار] را کناری کشاند و گفت ما بزرگترها فقط اخلاق و احترام از شما می خواهیم و دیگر هیچ. آرزو کمی اشک ریخت و دوران عقد شروع شد. همه چیز ظاهرا خوب بود. دست هم را می گرفتیم و این سو و آن سو, این مهمانی و آن مهمانی می رفتیم. ولی …
پدربزرگش فوت کرد و پدربزرگ رو به موت من هنوز زنده است. در مراسم یکهو بهم گیر داد که چرا فامیلت مثل عمو, عمه, خاله,دایی و دیگران به مراسم پدربزرگم نیامدند؟

همه فامیل ما آمده اند و آبرویم را بردی.
تعجب کردم و گفتم که بابا روز اول است. همه کارمند و در شهرهای مختلف. سوم و هفته می آیند ولی بهانه ای شد برای جروبحث. مدیریتش کردم و با کلام مهربانانه صلح برقرار شد . غافل از اینکه در بایگانی ذهنش ذخیره شد.
با اینکه مشکلات مالی من را میدانست ولی فشارهایی آغاز شد برای خرید فلان چیز یا فلان کالا.

اوایل با حرف قانع میشد که ان شاالله وضع خوب شود حتما ولی به مرور این اصرارها بیشتر شد. از حقوقش برای خودش چیزی نمی خرید و اگر می خرید بهم فاکتور میداد که پولش را بگیرد از من. توجهی نمی کردم و روزگار میگذشت.
رسم و رسومات کم و بیش اجرا میشد. عیدی ها, مناسبت ها, شب چله و همه این مسائل پردردسر که اکثرش موجب حرف میشد برای من.
چرا فلان کادو رو خریدی منو بی ارزش کردی.
چرا سکه نیاوردی اینقدر برات کم اهمیتم؟

ولی زود سکوت برقرار میشد غافل از اینکه در بایگانی در حال ذخیره است که روزی منفجر شود. با گوشی ها از همین دورهمی های کوچک خانوادگی فیلم می گرفتیم.
به قرارهای عروسی رسیدیم. در حد توانم خریدهایی انجام میدادم که همه اش یا بیشترش با اعتراض آرزو روبرو میشد .

برای بهتر شدن خریدها از خودش پول میگذاشت و در لیست بدهی من به او می نوشت. میگفت وظیفه من نیست و منهم می پذیرفتم. مرد است و مسوولیت زندگی اش. اما نتوانستم سرویس طلا بخرم. او هم پس اندازش را خرج جهیزیه کرده بود و با بدلی قانع شد که در آینده اصلش را بخرم. ولی این اصلی ترین مسئله در بایگانی ذهنش شد.
مراسم خوب برگزار شد . پاتختی ها خرج بدهی ها شد و زندگی پیش میرفت. او سر کار و من مغازه. خرید بیرون را انجام میدادم و نق ها شروع شد. گوش کری میدادم و با حرف و شوخی نرم میشد. اما خریدهای عروسی را مرتب به رخم می کشید بخصوص سرویس طلا و گاهی گریه اش می گرفت که من هیچ ارزشی برایت ندارم. منهم کنارش می نشستم. نوازشش می کردم. آرومش میکردم و آروم هم میشد. به این قضیه عادت کردم. به کسی هم چیزی نمی گفتم. اما خیلی دوست داشتم بعضی وقتها باهاش درددل کنم. خیلی حرف نمیزد و هر وقت حرف میزدم به سکوت وادارم می کرد. از شلوغی متنفر بود و خانه را در سکوت نگه میداشت. اگر چیزی باب میلش نبود صدایش بالا میرفت و الفاظ زشت به کار می برد. فکر که می کنم یادم می آید دوران عقد هم در منزل پدرش, با اعضای خانواده اش همین گونه حرف میزد. با اعصاب خوردی و تندی. زبانش نیش تیزی داشت که شیرینی دوران عقد آن را حس نمی کرد ولی اکنون در زندگی قلب را به آرامی سوراخ می کند. تا جایی که شاید روزی برسد دیگر نتوانی او را آرام کنی چون خودت نیاز به آرامش داری.
سال 90 فرزندمان به دنیا آمد. هفت ماه قبل از آن مغازه ام به همراه دو مغازه دیگر آتش گرفت و همه لباسها سوخت و بدهی ام خیلی سنگین شد. از کسانی که جنس امانی آورده بودم و پولشان را می خواستند, حدود سی میلیون میشد. با کمک بعضی از فامیل بخشی از بدهی رفع شد ولی مغازه دار هم مغازه را با ضررش پس خواست. آرزو پس اندازی داشت ولی نمی داد تا بدهی رفع شود و لیستی چند میلیونی جلویم گذاشت که تو که می خواهی پول برای بدهی هایت جور کنی اینها را هم جور کن. از خرج های اول عقد تا چیزهایی که طی این سالهای زندگی خریده و به قول خودش وظیفه من است را جلویم گذاشت. گفت پول اینها را جور کن تا پولش را بهت قرض بدم. حدود سیزده میلیون میشد. ده میلیون هم در شرکتی گذاشته بود و سودش را جمع می کرد. با کنایه نیش داری میگفت مگه سرویس خریدی که بفروشم کمکت کنم.
با هزار زحمت و بالاخره راضی کردن آرزو که بخشی از پس اندازش را قرض دهد بدهی ام به بازاری ها که مرتب جلوی خانه می آمدند را رد کردم. اما دیگر کار و شغلی نداشتم. غرها و نق های آرزو بیشتر شد و بخاطر شدت فشار عصبی یا شاید هم موعدش رسیده بود آرپی پیشرفتش را شروع کرد. آن هم با سرعت.
چند ماه قبل از تولد شمیم [دختر شهاب و اسم مستعار] آرزو هم از کار بی کار شد و عذرش را خواستند ولی بخاطر سابقه کارش مشمول بیمه بیکاری شد. ولی ریالی از آن را در خانه خرج نمی کرد. بیمه هم نبودم. آرزو اصرار میکرد که در بیمارستان خصوصی وضع حمل کند و من بخاطر خرجش در بیمارستانی دیگری. در رفت و آمد هم مشکل پیدا کرده بودم و بیشتر اذیت میشدم. همزمان دنبال شغلی میگشتم ولی نمی توانستم پیدا کنم. یا دیر مراجعه کرده بودم یا بعدا تماس خواهند گرفت و از این بهانه ها تحویلم میدادند.
تا اینکه خرج بیمارستان را آرزو با حقوقهای بیمه بیکاری آماده کرد ولی در همان لیست بلند بالایش نوشت.
و شمیم به دنیا آمد. بهترین اتفاق زندگی. شیرین ترین حادثه ممکن. کسی که با خنده اش ذوق میکردم و با گریه اش روحم آزرده میشد. منهم بیکار و کمک دست آرزو. هفته های اول کمی سخت بود ولی قلقش به دستم آمد. حمام می بردمش و اکثر کارهایش را انجام میدادم. خانواده ها هم خوشحال. شبها می خواباندمش. شعر برایش می خواندم و شاهد بزرگ شدنش بودم. ولی تولد او موجب تغییراتی شگرف در آرزو شد.
زبانش تندتر , اخلاقش عصبی تر و رفتارش گاهی جلوی خانواده ام زشت. نمی گذاشت من و خانواده ام شمیم را بغل کنیم. حساسیت زیادی به خرج میداد و اگر مادر یا پدرم یا خواهر یا هر شخص دیگری شمیم را در آغوش می گرفت سریع به سمتش می رفت و او را از آغوش آنها می گرفت. اگر هم به آنها میداد با نظارت شدید اینکار را انجام میداد. ولی خانواده خودش این کار را نمی کرد و سعی در صمیمی تر کردن رابطه شمیم با خانواده خودش می کرد. از این رفتارش والدینم ناراحت میشدند و گاهی تذکر می دادند و میگفت همینکه با پسر بیکار و بدهکارتون دارم میسازم خدا رو شکر کنین.
چند باری با جدیت با او رفتار کردم. البته هیچ وقت , هیچ وقت حتی به شوخی هم او را نزدم و با فشار یا قیض و عصبانیت حتی تلنگری هم به او نزدم. ولی دیگر نمی توانستم رفتارش را تحمل کنم. خودم نیاز به آرامش دهنده داشتم و دیگر نمی توانستم او را آرام کنم. مرتب وظایف مرد را گوشزد می کرد. اوضاع مالی بدتر میشد و آرزو از حقوق بیکاری اش در خانه خرج نمی کرد. حتی پوشک بچه هم نمی گرفت و آرپی ام با شدت بیشتری دیدگانم را تارتر و بی فروغ تر می کرد.
شمیم بزرگتر میشد و بهترین لحظات زندگی ام بازی با او بود. اما آرزو نمی گذاشت زیاد بغلش کنم. نمی گذاشت گاهی به حیاط ببرمش. نمی گذاشت گاهی به خانه پدری ام که منزل کناری مان بود ببرمش. اما خودش هر جا که دوست داشت می بردش. بارها سر این ماجرا بحث کردم با او که منهم پدرم و حق دارم ولی گوش نمی داد . پدر بیکار و بدهکار و معلول به درد شمیم نمی خوره. این حرفش خیلی برایم سخت بود. اولین باری بود که مستقیم معلولیتم را به رخم کشید.
اما سکوت کردم. گویا سکوت جزءی از وجود ما معلولین است. بخاطر شمیم سکوت کردم و ایام با سختی میگذشت و ناراحتی اقوام و والدینم نیز از آرزو بیشتر میشد. دیگر حتی دوستان صمیمی مان یا والدین و برادرها و خواهرم بخاطر در امان ماندن از اخلاق او خانه مان نمی آمدند. خانه مان هم در سکوت سپری می کرد.
هجده ماه حقوق بیکاری آرزو هم تمام شد. گاهی برای خرید خرج می کرد ولی به محض اینکه پولی دستم می آمد آن را می گرفت و به قول خودش از لیست خط میزد. البته یکی از اقوام مخفیانه کمکهایی به من میکرد و بدون اینکه به آرزو بگویم در مخارج خانه تزریق می کردم.
شمیم دو و نیم سالش شده بود و خیلی هم بابایی. از رابطه خوب من و شمیم آرزو خیلی حسادت می کرد. ولی خداییش با کوچکترین خنده یا انعطاف پذیری آرزو , سعی در بهبودی شرایط را داشتم و بهترین فرصت برای بهبودی اوضاع را می نمودم. ولی لحظه ای بود. فقط شاید چند ساعت.
یک روز که تلویزیون برنامه ای در مورد ازدواج معلولین میگذاشت و آرزو هم گوش میداد یکهو به من گفت: واقعا تو باید با یک هم نوعت ازدواج میکردی. نمی دونم چرا بهت اوکی دادم.
این حرفش داغانم کرد. درونم را از هم پاشاند. دست خودم نبود. به پشت بام رفتم و ساعتها گریه کردم. از همان حرفهایی که همه بدوبیراه می گویند به خودشان.
و روز بعد شاید بخاطر گریه زیادم , دیدم بدتر و کمتر شده بود. خرید بیرون برایم سخت سخت بود . آرزو همکاری نمی کرد. خیلی کارها را وظیفه خودش نمی دانست. اگر می خواهی خرید کنم یک ماشین برایم بخر. این جمله ای بود که آرزو به من میگفت.
عصایی تهیه کردم و شروع به آشنایی با کار کردن با آن شدم که آرزو خیلی ناراحت شد. عصا را بی آبرویی برای خود و خانواده اش می دانست. هر چه توضیح میدادم که برای بیرون رفتن به آن نیاز دارم گوش نمی داد و گفت: چرا بهم نگفتی اینجوری میشی ؟ چرا نگفتی آرپی چیه ؟ تو به من دروغ گفتی.
با این حرفش خیلی ناراحت شدم . به خانواده و برادرهایش زنگ زدم . آمدند و روز جلسه دوم خواستگاری را یادآور شدم. آنها تایید کردند ولی آرزو با همان عصبانیت خاص خود را مظلوم نشان میداد که نمی تواند تحمل کند. چقدر باید زجر بکشد.
منهم خسته شده بودم. واقعا همه درها بسته شده بود و انگار خدا هم صدایم را نمی شنید.
به علامه مجلسی رفتم. خیلی دعا کردم و از خدا نشانه خواستم. اینکه به فکرمه و تنها نیستم. در آنجا یکی از بازاری های سبزمیدان که به من جنس می فروخت من را دید. اوضاعم را پرسید. به مغازه اش رفتم و می دانست چشم بسته جنس پارچه و نوع دوخت را می فهمم. واقعا هم در شناخت پارچه و جنس آن تبحر داشتم. پیشنهاد کرد که می خواهد کارگاه تولید پوشاک بزند و به عنوان مسوول کارگاه با او همکاری کنم. سرمایه از او کار از من. بدون لحظه ای فکر قبول کردم و از هفته بعدش در کارگاه مشغول به کار شدم. خوشحالی ای نسبی در خانه آمد ولی نسبی بود. آرزو لیستش را جلویم گذاشت که اول باید بدهی هایت را با من تسویه کنی. هر چه میگفتم چشم. بابا ما خانواده ایم. من و تو ما شده ایم. فقط من و فقط تو معنایی ندارد. ولی گوش نمی داد.
کارگاه خوب پیش میرفت. . جنسها خوب فروش میرفت و بدهی ها خورد خورد تسویه میشد. البته نه سریع. چون هنوز هم بدهکارم و از همه مهمتر قسمت اعظم بدهی ام به آرزو رو داده ام.
تا اینکه دو سال پیش متوجه شدیم شمیم چشمهایش مشکل دارد. عینکی شد . آرپی ندارد ولی عینکی شدن او موجب حمله شدید آرزو به من شد. چنان حرفهای نامربوطی زد که به هیچ کس نخواهم گفت [البته به من گفت ولی من ننوشتم. نویسنده ] خانواده ها ناراحت شدند و حرفهای خانواده آرزو بیشتر ناراحتم میکرد: شما که مشکل داشتی چرا بچه دار شدید. چرا آزمایش نرفتید ؟ یا خلاصه و جمع بندی حرفها چرا ازدواج کردی؟
با اینکه مشکل آرپی نبود و مثل خیلی بچه های دیگر که عینکی شده اند فقط عینک میزند ولی روح و روانم در حال از هم پاشیده شدن است. همچنان نمی توانم با شمیم بیرون بروم. اگر بروم شمیم را دعوا می کند. گریه بچه را راه می اندازد.
گاهی شمیم آرام در گوشم می گوید چرا تنهایی خونه عمو فلانی نمیریم؟

بچه ها تعریف میکنن با باباهاشون کجاها میرن. بهش میگم خب تو بیا تا بریم. میگه نه. مامانی دعوام میکنه. بهش میگم میزندت ؟ میگه نه. فقط خیلی دعوام میکنه.
طی این دو سال توانستم وامی سنگین بگیرم و خودم کارگاهی مجزا تاسیس کنم. فروش بد نیست و هشت نفر برایم کار می کنند. یکی از آنها خانمی است شیرازی و بیوه و صاحب دو فرزند کوچک. با هم آنقدر درددل کردیم که متوجه شدم به هم وابسته شدیم. وقتی این موضوع را فهمیدم خواستم آن زن را اخراج کنم ولی او چه گناهی دارد. من مقصرم. سرد شدم تا وارد رابطه ای جدی با او نشوم. کاملا رسمی و جدی در محل کار رفتار می کنم و آن خانم هم سکوت را در پیش گرفت.
البته این همه از بدی های آرزو گفتم خداییش خوبی هایی هم دارد . خانه داری و تمیز نگه داشتن خانه اش بیست است. دستپختش هم عالی است. اما اینها را هم یک کارگر می تواند انجام دهد. من آرامش می خواهم. هنوز بعد از این همه سال سرویس طلای عروسی ماجراست. هنوز عقده های دوران عقد پابرجاست و اگر آن فیلمهای گرفته شده توسط گوشی نبود مثل خیلی چیزهای دیگر, آوردن خیلی کادوها را انکار می کرد.
و الان
مدتهاست , شاید دو سالی است که دیگر دستم را نمی گیرد. اصلا دوست ندارد با من بیرون برود. با هم که بیرون می رویم جلوتر می رود و به شمیم می گوید دستم را بگیرد و با من بیاید. به مغازه ای که می رویم می گوید بیرون منتظر باش. داخل نروم یکوقت خجالت نکشد. آری. خجالت می کشد دست یک معلول را بگیرد. اگر با اصرار دنبالش برای کاری بروم , یا او تنها باید از ماشین پیاده شود و پی آن کار برود یا من تنها. و اگر چیزی که می خواهد مهیا نباشد زلزله ای به پا می شود که فقط با صبر می توان آن را گذراند. دیشب می خواستم با شمیم به خانه پدرم بروم. اجازه نداد. جروبحث پیش آمد که منهم حق دارم. ولی گوش نمی دهد. گاهی فکر می کنم بزنم زیر این زندگی و نشانش دهم که حق پدری چیست. طلاقش دهم و فوقش تا یک سال دیگر بچه نزد اوست و نشانش دهم چگونه می توانم بچه را از او بگیرم. ولی سعی می کنم از این افکار دور باشم.
گاهی آنقدر عصبانی و هیجان زده می شوم که دوست دارم خفه اش کنم. دوست دارم خودکشی کنم. ولی فقط صبر می توانم بکنم.
و باز اکنون. فقط نور می بینم. نه چشمهای قشنگ شمیم را.

 

کلام آخر:

من در این سرگذشت نکاتی رو که فکر می کردم مهمه رو نوشتم. چون دوستم خیلی جزییات رو تعریف کرد و به نظر من لازم نبود گفته بشه و باز این رو هم بگم قبل اینکه شماها بگید که این سخنان از یک زاویه هستش و حرفهای زن رو نشنیدین. من یکبار منزلشون رفتم و حرفی به من زده شد که اینجا نمی گویم و نمی دانم که آیا باز هم منزلشان برم یا نه.
فکر کردم که شاید اگر با آنها رفت و آمد خانوادگی پیدا کنم شاید بتوانم کمکش کنم.

حالا نمی دانم همسرش رابطه دوستی با خانواده من را بپزیرد یا نه.
دوستان خوبم. متوجه شدید که عدم دقت دوست من در انتخاب دومش وضع کنونی اش را در چه حالی قرار داده. نکاتی ساده که اگر دقت می کرد چنین نمیشد. مثل اینکه اخلاق و زبانشرا در دوران عقد با خانواده اش دیده. اگر همین را در دوران نامزدی میدی و دقت میکرد شاید این مسئله برایش اتفاق نمی افتاد. حالا که افتاد و فهمیدید که در شرایطی بحرانی به سر می برد. طی این دو هفته خیلی سعی کردم با او حرف بزنم و کمی آرامش کنم ولی در درون خانه دچار بحران جدی ای هست . شما دوستان عزیز , روانشناسان , مشاورین , وکلا و هر کدوم از شماها , بدون شوخی , کامبیز با توام شوخی بی شوخی خخخ چه راهکار و پیشنهادی دارین. چه کار کند این شهاب ؟ صبر ؟ سکوت ؟ جنگ ؟ مشاوره ؟ البته یادم آمد بگویم که شهاب چندباری مشاوره رفته ولی آرزو نمی رود. می گوید که کسانی که مشکل دارند بروند مشاور و من سالمم و با شهاب همکاری نمی کند و حرفهای مشاور هم زیاد تاثیری در بهبودی رابطه شان نداشته. منتظر نظرهای خوب شما هستم. موفق و پیروز باشید.
یا علی

 

۶۰ دیدگاه دربارهٔ «واقعیت تلخ از درددل یک دوست, قسمت دوم, دوستان بخوانید و راهنمایی کنید»

سلام عزیزم. من که تجربه ندارم. امیدوارم هروقت من هم مثل اون دوستت بلا سرم اومد شما دوستان راهنماییم کنید.
در پست قبلی یکی از دوستان آرزو کرد من هم همچین بلایی سرم بیاد تا به قول خودش به زودی پشیمان بشم.
فکر کنم من بودم یک لحظه هم تحمل نمیکردم

سلام کامبیز جان . خوبی آیا ؟
من واقعا برای هیچ کس چنین سرنوشتی رو آرزو نمی کنم . و ان شاالله روزی قسمتت شد ازدواج کنی همیشه شادی و خنده که جزوی از وجود خودتِ رو برای زندگیت آرزومندم . ممنون که اومدی .
راستی نمیدونم چرا نمک نوشته های من داری میشی . باید خودمو اصلاح کنم . ببخشینا . خخخ
موفق و پاینده باشی

دروووود.
با این تعاریفی که کردی, به نظر میاد که آرزو به بچه اش خعییلییی وابسته باشه. اگه ایجوریه, بچه رو برداره بره یه چند وقتی یه جایی گمو گور بشه و از طرفی هم یه وکیل بگیره و با مشاور هم در ارتباط باشه تا آرزو رو تحت فشار بذاره.
یعنی اینکه اون مشاور شاهد این باشه که آرزو واس حل مشکلات زندگیش همکاری نکرده و وکیل هم در جریان این موضوع قرار بگیره.
این موضوع با یه کمی زرنگی به نظر قابل حله. نمیدونم چه جوری بنویسم ولی هر چی هست اینه که این موضوع میتونه قابل حل باشه. مگه اینکه چیزایی باشه که من ازشون خبر نداشته باشم.
فقط همین قد بدون که باید دنبال یه اهرم فشار باشه.
باز هم اگه جزئیاتی هست بنویس تا شاید چیز بیشتری به ذهنم رسید.
در مورد کامبیز هم زیاااد نگران نباش. سرش ضربه خورده احتمالاً.

سلام بر بی ادعای عزیز . علی کریمی دلبندم
بیشترین اذیتی که میشه بخاطر همین بچه هستش . موافقم که یک اهرم برای این زندگی باید استفاده بشه . اما زور باشه یا مدیریت روانشناسی رو نیدونم . ممنون از حضورت دوست عزیز . راستی نظر تو رو هم بهش میگم .

سلام
راستش من هم تجربه ای از زندگی متأهلی ندارم. فقط درد دلم باز شد که: چرا شما خانمای محترم که میبینید از همسرتون به اصطلاح سرترید، راضی به ازدواج میشید. بعد هم تا به اصطلاح یه تقی به توقی میخوره، یا خواستگاراتون رو به رخ میکشید، یا دارایی بیشتر، یا سلامتی جسمی، یا تحصیلات بالاتر و از همین چرت و پرتا؟ فعلا راهی به جز دعا برای این برادر همنوع به نظرم نمیرسه. متأسفانه هستند کسانی که معلولیت ندارند، ولی همیشه این نوع منت گذاشتنا و جنگ اعصاب تو خونه حکم فرماست. البته خانمهایی هم هستند که مشابه این براشون اتفاق می افته. به نظرم یکی از نتایجی که از این ماجرا میتونیم بگیریم، اینه که: آقایون اگه به خواستگاری یه فرد مطلقه میرند، یا خانمها اگه خواستگاری دارند که همسر قبلیشو طلاق داده، حتما در مورد علت طلاق هم از خود طرف بپرسند و هم تحقیق کنند. این موضوع رو هم خیلی با وسواس و جدیت پیگیر باشند. درسته. بعضی یا شایدم درستتر باشه که بگم امروزه خیلی از طلاقهایی که اتفاق می افته، دلیل منطقی پشتش نیست. اتفاقا همین هم میتونه دلیل محکمی برای حساس شدن رو این موضوع باشه.
یکی دیگه هم اینکه: دقت کنیم بزرگترها البته گاهی وقتا علیرغم تجربیات و پختگی حرفی میزنند و کاری میکنند که بیشتر از روی احساسه تا اینکه منطق پشتش باشه. یا مانع ازدواج جوونشون میشند، یا برای ازدواج جوون عجله میکنند.
دیگه اینکه: خانه داری و همسر داری فقط طبخ غذا و نظافت منزل و بچه داری و اینا نیست، همینطور که برای آقایون هم داشتن اقتدار به معنی مرد سالاری، قدرت نمایی و اینها نیست.
ولی الآن دیگه وقت سرزنش نیست. به خاطر فرزندی هم که دارند فکر نمیکنم طلاق راه مناسبی باشه. البته اینو دوستان حقوقدان بهتر میدونند. معلوم نیست بعد از طلاق به خاطر نابینایی اصلا دادگاه حزانت بچه رو به ایشون بسپاره یا نه.
فعلا میگم توکلشون به خدا باشه. انشا الله خود خدا درستترین راهو جلوشون بذاره.
دیگه بیشتر از این نکته به نظرم نمیرسه.
موفق باشید.

سلام و عرض ادب
نکاتی که نوشتید کاملا درست و دقیقِ . این مطلبی که نوشتم از زاویه دید یک مردِ و حتما خانمهای هم نوعی هم هستند که این سرنوشت بد را دارند .
از گفتگو با خیلی دوستان سالم و هم نوع به این یقین رسیدم که هنر خوب زندگی کردن را به ما نیاموختند . بزرگترها بلد نیستند و فرزندان هم نمی دانند چگونه در یک زندگی رفتار کنند . رفتار شناسی خودش یک هنر و خلاقیتِ . خیلی نکات ریز و درشت رو اگه جوانها دقت کنند , در دوران نامزدی و قبل از عقد می توانند بفهمند که طرف مقابل به زندگی آنها می خورد یا نع . ممنون از حضور و نظرات خوبتون . موفق و پاینده باشید

سلام مهرداد عزیز
خیلی خیلی سپاسگزارم از نظر لطفت . با مشاور خوب و کارآزموده موافقم و بارها طی این چند هفته بهش گفتم . به نظر من مشاور کاربلد مسئله ای است که خیلیا بهش توجه نمی کنن . کسی که تجربه خوب داشته باشه و دلسوزانه راهنمایی کنه و واقعا اینجور آدمها خیلی خیلی کم هستند .
موفق و پاینده باشید

سلام.
این زندگی و این زن رو من داشتم، دق میکردم! دقققققققق!
به نظر من، همین راح علی، عالیه! البته کامنتشو لااااااااااااااایک میکنم. راستی پَ چرا من قسمت اولشو ندیده بودم؟
اگه میشه لینکشو بزارین.
راسی ممنون بابت پست و ممنون بابت این که نظرات ما رو میپذیری.
راسی یه نظری بابت تایپ کردنت دارم که خصوصی مشکلی نداشته باشی، میگم. نداری که! ها؟

سلام علی اکبر عزیزززم
خوبی سلامتی آیا ؟
آره خدا خوشبختی و آرامش توام با تفکر و عقل گرایی رو به همه عنایت فرماید .
اینم لینک قسمت اول
https://gooshkon.ir/1395/12/%d9%88%d8%a7%d9%82%d8%b9%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%aa%d9%84%d8%ae-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d8%b1%d8%af%d8%af%d9%84-%db%8c%da%a9-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%a7%d9%88%d9%84/
نظرت رو هم شخصی برام بفرست . منتظرما . موفق و پاینده باشی

راستی ممکنه دوستان تعجب کنند که چرا من با اینکه یک خانم هستم، بیشتر از خانم انتقاد میکنم و به نوعی بیشتر با جناب شهاب ابراز همدردی میکنم!؟!؟! خخخخ. راستش با این توصیفی که شما ارایه دادید، میتونم بگم تجربۀ مشابه این رو البته خودم نه، ولی از نزدیکان متوجه شدم. اینه که میتونم بگم تا حدی درک میکنم.
نکتۀ دیگه که به نظرم رسید، اینه که جای شُکرش باقیه که خانم از اول تا الآن این لیست بلند بالا رو تهیه کرده و جناب شهاب فرمودند که بخش زیادی از این به اصطلاح بدهی رو جبران کردند. فعلا یکی از سیاستهایی که میتونند داشته باشند، اینه که میزان بدهی به خانم رو به صفر برسونند. فکر پس انداز هم باشند که اگه خدای نکرده مجبور به طلاق شدند، کمتر زیر بار قرض و بدهی برند. مراقب باشند دیگه زیر دِین همسرشون نرند. خیلی خیلی مراقب باشند بهونه دستش ندند و تا میشه قضیه دادگاهی نشه. امان از اونوقتی که مخصوصا خانم پایش به دادگاه باز بشه. دیگه مَثَل این میشه که: خَرَم بده خرجیم بده تا برات برم عرض. ممکنه با توجه به مواردی که تو این ماجرا بیان شد، خانم مدام دنبال یه بهونه برا عصبانی کردن ایشون باشند که اینه که میگم خیلی مراقب باشند از کوره در نرند. البته نمیگم اجازه بدند که دیگران تحقیرشون کنند، ولی برای مبارزه با تحقیر شدن از راهش وارد بشند. شمیم درسته که باباییه ولی هیچ وقت سعی نکنند او رو نسبت به مادرش بدبین کنند. شاید هم تا الآن چنین کاری نکرده باشند، ولی پیشتر میگم که این راه هم نمیتونه راه درستی باشه.

مجدد سلام
سال گذشته به عنوان تحقیق با یکی از دوستان هشت جلسه رفتیم دادگاه نیکبخت اصفهان . یک کارگروه فرهنگی تشکیل داده بودند برای اطلاع رسانی و تهیه و تولید آثار فرهنگی برای رسانه ها . حالا بگذریم که در حد حرف بود و حمایت مالی نکردند . خخخ
طی آن تحقیق مفصل بهمون اجازه بررسی انبوه پرونده ها رو دادند بخصوص پرونده های دادگاههای خانواده و باز بویژه طلاق .
در طلاق ایران جزو کشورهای تک رقمیِ و اصفهان در ایران صدرِ . هر سه ازدواج یک طلاق و یکی هم تحمل کردن و یکی اش شاید خوب باشد . طبق گزارشهایی که می خوندیم و با قاضی هایی که صحبت می کردیم به جز فرهنگ پایین مردم , اکثر دعواها بخاطر عدم خویشتن داری و مدیریت زنِ . البته قصد بی احترامی به خانمها ندارم ولی حقیقت گزارش ها اینگونه نشون میده . خودبزرگ بینی و حق به جانب بودن و استقلال طلبی یک زن در زندگی مشترک , بدون اینکه همسرش را درک کند ستونهای زندگی مشترک را یکی یکی ویران میکنه . حرف بسیار نکته فراوان و مجال کم . باز هم ممنون از نکات مهمی که بیان کردین .

سلام. هرچی خواستم بگم همه رو نازنین جان گفت و ممنونم ازش. فقط اضافه کنم که بچه ها ببینید مشاور هرچی هم قابل و توانا باشه تا خود طرفین نخوان از دستش هیچ کاری بر نمیاد. تصور کنید من جاییم درد کنه برم پیش۱دکتر خیلی قابل ولی دارو هاش رو مصرف نکنم به توصیه هاش توجه نکنم اصلا صاف بگم من دکتر لازم ندارم خودش خوب میشه. بعدش هم که وضعم بدتر شد بگم بابا این دکتر چیزی سرش نمی شد فقط پولم رو خورده بی خودی جفنگ تجویز کرده خاک بر سرش که درمون کردن بلد نیست! حل مشکلات زندگی مشترک همکاری۲طرفه لازم داره و من اون بالا در نوشته آقا مهدی خوندم که خانمه همکاری نداشته. در صورت عدم همکاری یکی از طرفین۱۰۰۰سال دیگه هم بشه هیچ مشاوری هیچ کمکی نمی تونه به این۲نفر کنه!
در مورد قهرمان این داستان هم، ای کاش بعد از اشتباه اول چشم هاش باز تر و دقتش بیشتر می شد. فقط واسه فردای این بچه هم شده ای کاش ماجرا ختم به خیر بشه!

سلام پریسا خانم . بله من این خانمو یه بار دیدم . غرور خاصی داره . انگار همه فکرهای درست رو خودش میکنه و بقیه در اشتباهن . برای همین راضی به همکاری با مشاور یا رفتن به مشاور نیست . شهاب هم چند باری که طبق حرفهای مشاور عمل کرد ولی نتیجه بخش نبود دیگه مشاور نرفت . یک جورایی زندگیشو گذاشته در دست تقدیر ببینه چی پیش میاد . حس میکنم گذر زمان شاید بیش از پانزده سال دیگه , غرور این زن رو بشکنه و متوجه اشتباهاتش بشه . نیدونم شاید هم جور دیگه ای بشه . فقط باید کنارش باشم که آستانه تحملش سرریز نشه و خدایی نکرده جنگ رو شروع کنه .
ممنون از حضور پر مهرتون . موفق و پاینده باشید

سلام بر شما ماجرا جالبی بود
به نظر من اینها اول باید بروند پیش یک مشاور
یعنی مشاور اسلام شناس که حرفش اثر داشته باشه
بعد باید معنویت را تقویت کنند
اون خانم اگر بدونه با آزار دادن شوهرش چقدر دچار گناه میشه
و چقدر دچار ناراحتی میشه هیچ وقت این کار را نمیکنه
بعد هم تحمل دوستمون قابل تقدیره
چرا که دوستمون اول شرایطش را گفته اون خانم میتوانست قبول نکنه
حالا هم که قبول کرده باید ایستادگی کنه

و زندگی را تلخ نکنه
بنا بر این شما با دفتر آیت الاه صافی به شماره
۰۲۵۳۷۴۷۹
بگید تماس بگیره مشاور دارند راهنمایی میکنند
در خصوص افکار خودکشی و اینها هم نباید این تفکر را درون خودشون جا بدند
متاسفانه این خانم هر چی نماز بخوانه
هر چی دعا کنه و هر چی تو روضه ها گریه کنه هیچ فایده نداره
به نظر من زمانی نماز مورد قبول هست که زن و شوهر از هم رازی باشند
چه خوبه زن و شوهر های ما از زندگی اهل بیت و بزرگان الگو بگیرند
چقدر خوب میشد زن و شوهر برای هم لباس بودند
لباس چند ویژگی داره
۱ عیب ها را میپوشونه
زن و شوهر هم عیب های هم را بپوشانند
۲ از بدن محافظت میکنه
زن و شوهر هم از هم محافظت کنند
در مقابله انواع مشکلات

۳ خدا وکیلی یک حدیسی هست که اگر این تو جامعه رعایت بشه
بیش از ۷۰ درصد زندان ها و دادگاه و دعوا ها تعطیل میشه
اون حدیس این هست
هر چی برای خودت میپسندی برای دیگران هم بپسند
یعنی اگر دوست نداری سرت کلاه بره سر دیگران کلاه نگذار

یعنی اگر دوست نداری تحقیر بشی کسی را تحقیر نکن
و …..

بنا بر این با خانم یک صحبت بکنید
شاید درست بشه
متشکرم

سلام بر دوست خوبم
ممنون از نکات خوبت . بله بنده هم به مشاور اسلامی معرفی شون کردم . البته خود شهاب میره و همسرش زیاد در قید و بند دین و روضه نیست . نه اینکه عیده ای نداشته باشه ولی به قول خودش حوصله اینکارارو نداره
معلومه مقلد آقای صافی هستید . ممنون از شماره و راهنمایی و احادیث خوبتون .
موفق و پاینده باشید

درود مجدد. خب من بعد از خوندن کامنتا نکته ای به نظرم رسید که میگم
ظاهراً قسمت اول کامنت من بی هی دلیلی حذف شده که مهم نیست.
ولی اینو بدونیم و بدونین و بدونند که مشاوره فقط مشاوره نیست.
یعنی یه مشاور علاوه بر مشاوره, باید از موارد دیگه مث حقوق و سیاست هم یه جورایی سر در بیاره.
در واقع تدبیر داشته باشه.
حالا مگه اون مشاور تو این محله هست که من گفتم خاک تو سرش کامنتم حذف شده خَخ.
آهان. حواسم نبود. این اقدام واس دفاع از حقوق مشاورین هست خَخ.
مشاور بدون همکاری دو نفر قبول دارم نمیتونه مشکلو حل کنه. این درست. ولی یه مشاور باید بتونه راهی پیشنهاد بده که طرف مقابل مجبور به همکاری بشه.
اصلاً همین عدم همکاری اون خانم با مشاور باید از نظر حقوقی مورد بررسی قرار بگیره.
باز هم میگم: ترکیبی از همکاری یه وکیل و یه مشاور خوب و با تجربه, میتونه تا حدود زیادی این مشکل رو حل کنه.
چون مشکلاتشو مطرح کرده و خانواده ی اون خانم در جریان هستند, نمیتونند زیرش بزنند.
دادگاه خانواده رو نظر مشاور تکیه میکنه الآنه. البته تا جایی که من اطلاع دارم.
دلیلشم اینه که آمار طلاق زیاد شده و خعییلیی از مشکلات هم از همین جنس عدم توجه به حرفای مشاور هست و اگه توجه بشه, قطعاً کمتر از این مشکلات به وجود میاد.
در نهایت که زن و مَردهای ایجوری که زندگی رو به کام یک دیگه تلخ میکنند رو باید اول اگه اصلاح شدنی هستند اصلاح کرد وگرنه هم باید دارشون بزنند خَخ.
اگه ایجوری پیش بره, فردا کامبیز هم ادعای مهریه میکنه. اون وقت خر بیار باقالی بار کن.

مجدد سلام بی ادعای خوب
اول میگم اون نظرت در مورد مشاور رو که تو کامنت گذاشته بودی تو خصوصی برام بفرست ببینم چی نوشته بودی . خخخ
ولی از دید محدود و کوچولوی خودم فکر کنم اگه اون زن کمی احساس خطر کنه و اهرم مناسبی برای کنترلش پییدا بشه به احتمال زیاد بیشتر مشکلشون حل میشه . من هنوز منتظرم ببینم وکلای محله نظر میدن یا نه . ممنون از کامنت خوبت .

خیلی جالبه!
دو بار شکست تو ازدواج, هر دو دفعه هم بخاطر عدم مطالعه و دقت و شناخت طرف مقابل.
اقدام به بچه دار شدن, در شرایطی که طرفین از زندگی با هم راضی نیستن. واقعا چیزی برای گفتن ندارم.
به نظر من این دوست شما دوتا راه داره: اول این که تا چند سال با دقت تمام کار و پس انداز کنه, بعد مهریه خانم رو پرداخت کنه, بچه رو ازش بگیره و بگه: برو به سلامت.
دوم این که با این شرایط تا آخر عمر بسازه فقط بخاطر بچه. حالا باید با خودش فکر کنه و ببینه کدوم رو ترجیح میده. آزادی و زندگی خودش, یا خوشحالی و مادر داشتن بچه رو.
البته آزادی و خوشبختی فقط در صورتی ممکنه به دست بیاد که این آقا یا دوباره ازدواج نکنه یا اگر هم این کار رو کرد, مثل دو بار قبلی با نهایت بی دقتی و بی فکری نباشه.
شاد باشید.

سلام و عرض ادب
ممنون از حضورتون . به جز تحمل و صبر یا طلاق و جنگ اگه راهی برای پی بردن این خانم به اشتباهاتش یافتید خیلی ممنون میشم بگید . اینو هم بگم که شهاب الان در حال آماده شدن برای کارهای دادگاه و جنگِ . البته یکخورده بادش را با سوزن خالی کردم ولی نیدونم تونستم از جنگ منصرفش کنم یا نه . من دنبال راههای سوم به بعد هستم . باز هم ممنون از حضور سبزتون . موفق و پاینده باشید

از سیگار خطرناکتر “تنهایی” است!
تنهایی باعث می‌شود گرفتار فشار خون، کلسترول بالا و دیگر ناراحتی‌های جسمی شویم. در واقع با افزایش هورمون استرس ما را دچار مشکلات روانی و فیزیکی می‌کند. از طرفی، تنهایی مزمن احتمال حمله قلبی ـ عروقی را افزایش می‌دهد، زیرا وقتی فرد احساس تنهایی می‌کند، بدنش تحت فشار و تنش بسیاری است.
بیش از ۶۰ درصد از افرادی که احساس تنهایی می‌کنند، متاهل هستند: وقتی زوج‌ها از عمیق‌ترین احساسات، افکار و تجربه‌هایشان با دیگری صحبت نمی‌کنند، از نظر احساسی از یکدیگر جدا شده و گرفتار غم تنهایی می‌شوند.
بنابر اعلام محققان، تخمین‌زده شده است که ۴۰ درصد از ما انسان‌ها زمانی در زندگی‌مان دچار درد جانکاه تنهایی می‌شویم. با این حال تعداد کمی از ما می‌دانیم که این موضوع چه اثری روی ما می‌گذارد. بر این اساس درباره تنهایی چند حقیقت بیان شده است:
تنهایی ربطی به تعداد دوستان و روابط اجتماعی ندارد: تنهایی کاملا به کیفیت فردی در روابط انسان مربوط است. زیرا ممکن است او با افراد جامعه‌اش در ارتباط باشد، اما از نظر احساسی یا اجتماعی و تفکر از اطرافیان‌شان جدا بوده و بشدت احساس تنهایی کند.
بیش از ۶۰ درصد از افرادی که احساس تنهایی می‌کنند، متاهل هستند
وقتی زوج‌ها از عمیق‌ترین احساسات، افکار و تجربه‌هایشان با دیگری صحبت نمی‌کنند، از نظر احساسی از یکدیگر جدا شده و گرفتار غم تنهایی می‌شوند. این افراد تصور می‌کنند که همسران‌شان نمی‌توانند احساسات عمیق آنها را درک کرده، بنابراین کمتربا یکدیگر صحبت می‌کنند.
تنهایی درک ما از روابط‌مان را منحرف می‌کند
مطالعات نشان داده است هر زمان از مردم بخواهید لحظاتی را که احساس تنهایی می‌کردند، به خاطر بیاورند کافی است تا دوباره احساس تنهایی کرده و روابط‌شان را با دیگران کم اهمیت تلقی کنند. در حقیقت بیشتر افرادی که احساس تنهایی می‌کنند، کمتر در ایجاد رابطه با دیگران پیشقدم می‌شوند و خود را در دام تنهایی عمیق‌تری گرفتار می‌کنند.
احساس تنهایی کردن مسری است
خیلی راحت می‌توان کسی را که گرفتار تنهایی و احساس مخرب آن است، شناسایی کرد و جالب است بدانید در تحقیقی مشخص شده افرادی که احساس تنهایی می‌کنند، می‌توانند این حس خود را به دوستان و اطرفیان‌شان نیز انتقال دهند.
تنهایی باعث احساس سرما می‌شود
در تحقیقی از داوطلبان خواسته شد خاطرات روزهای تنهایی‌شان را به یادآورند. شرکت‌کنندگان هنگام یادآوری این خاطرات به وضوح احساس سرما کردند و حتی دمای واقعی پوست بدن‌شان پایین آمد. در واقع بدن ما نسبت به تنهایی بشدت واکنش نشان می‌دهد.
تنهایی موجب می‌شود که سلامت‌مان به خطر بیفتد
تنهایی باعث می‌شود گرفتار فشار خون، کلسترول بالا و دیگر ناراحتی‌های جسمی شویم. در واقع با افزایش هورمون استرس ما را دچار مشکلات روانی و فیزیکی می‌کند. از طرفی، تنهایی مزمن احتمال حمله قلبی ـ عروقی را افزایش می‌دهد، زیرا وقتی فرد احساس تنهایی می‌کند، بدنش تحت فشار و تنش بسیاری است.
تنهایی به اندازه سیگار کشیدن خطرناک است
دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که تنهایی به اندازه سیگار کشیدن از عمر انسان کاسته و تا ۱۴ درصد خطر مرگ زودرس را افزایش می‌دهد.

بله . موافقم
صفات مثل خوراکی ها طبع دارند . مثلا استرس و اضطراب بدن را گرم می کند تا جاییکه طرف می لرزد . صبر یک صفت سرد است . کسی که از مسئله ای رنج می برد و نمی تواند کاری کند و مجبور به صبر می شود . همین صبر زجر آور عامل خیلی از بیماریها می شود . ممنون

سلام
خب پست بهانه ای شد برای نوشتنم.
اول از اینکه ازدواج نکردم خوشحالم. بالاخره این پست باعث شد من توی این محله هم اعتراف کنم که نزدیک بود امسال ازدواج کنم و میدونید چیه؟ خدا رو شکر! خطر از بیخ گوشم رد شد. توی وب شخصیم جریانشو نوشتم و شاید بعضیاتون خونده باشیدش.
دوم جلسات معارفه کم بوده. حد اقل شش تا ده جلسه معارفه نیازه. منبع علمی نداره نظر خودمه. چیه؟ حتما باید رِفرِنس بدم تا بتونم حرف بزنم؟ خخخ
سوم امان از این احساس که معلوم نیست کجای آدمه آدمو به بدبختی میکشونه. امان از احساس! امان از ظرفیت آدم که تنهایی میتونه اونقدر سریع پرش کنه. امان از ظرفیت کم!
چهارم من باشم، به شرط اینکه تلاش کنم توانایی جمع و جور کردن زندگی رو پیدا کنم، اقتدار به خرج میدم. شمیم رو هرجا بخوام می برم و توجهی هم نمی کنم همسرم چی میگه. دقیقا با ادبیات خودش مثل خودش باهاش رفتار می کنم. مثال خون رو با خون شستن. تا جریتر بشه و بزنه به سیم آخر بینم چیکار میخواد بکنه تهش. احتمال نرمتر شدنش هم هست توی این مسئله.
پنجم که باید اول از همه می گفتم، اینکه وقتی همون اول کار شما می بینی همسرت داره میزنه زیر حرف های جلسات معارفه، همون اول باید تذکر بدی. همون اول میبینی اختلاف ها وجود داره. یا باید سعی کنی موارد بنیادینش ریشه‌کن بشه، یا همون وقت باید بیخیال ماجرا بشی نه الان با یه زندگی این شلکی!
ششم که اینم باید باز اول از همه می گفتم، کسی که توانا نباشه، پول نداشته باشه، چشم نداشته باشه، کار نداشته باشه، هنر جذب نداشته باشه، اقتدار نداشته باشه، چرا باید انتظار داشته باشه شریک زندگی روش حساب کنه؟ کسی که بدهکاره، چرا باید فکر کنه زندگی مشترکه و ما یه خانواده ایم و این حرف ها در حالی که همسرش از همون اول به وضوح گفته خرجو برج وظیفه ی مرد هاست؟
هفتم و آخر اینکه من باشم، یا می شینم یه بار مثل مرد با همسرم حرف می زنم، سعی می کنم طرز فکرش رو خودش بخواد که اصلاح کنه، کار و پول و انگیزه ی ادامه دادن تزریق کنم به زندگی، یا اینکه کلک ماجرا رو همینجا می کنم و بی خیال میشم. زخمی که عفونت کنه، روز به روز بد و بدتر میشه تا جایی که اول یه بخش، بعد یه عضو، و در پایان کل وجودی که بهش گرفتاره رو از بین ببره.
تهشم اینکه من دنبال راه درمان برای این زوج نبودم و نیستم چون این کاره نیستم. نه مشاورم. نه تجربه زندگی مشترک داشتم. اینا صرفا نظراتم بودن که حتی اگه تناقض هم داشتند ولی نظراتم بودند و یک دفعه به ذهنم رسیدند که بنویسم. به امید بهبود زندگی شخص مورد نظر.

قبلا لقبت قارا بود کردیش لواشک؟ میگن دیوونه ها با خودشون حرف می زنن. راسته! خودت یه جمله ی خبری گفتی بعد از خودت سوال پرسیدی؟ استفهام غیر انکاری؟ ههه خخخ خدا شفا بده پست مردم رو به انحراف و چت و پت و مت نکشون. تو مشاوره بلد نیستی بشین سر جات بذار مردم نظرشونو بدن.

سلااام جناب مدیر خودمون . بچه ها مدیر اولین کامنتیِ که تو پستهای من میذاره . میخوام یک شتر قربونی کنم و همه رو دعوت کنم بخاطر این سعادت .
مجتبی جان اتفاقا نظراتت خوب و سازندس . نکاتی رو گفتی که خیلیا باید تجربه کنن تا بفهمن . در مورد نکاتت دو تا شو می پسندم . نه اینکه بقیش مهم نیست در باره این زوج چون کار از کار گذشته کارآیی نداره .
اینکه گفتی باید اقتدار داشته باشه و اینکه بزنه سیم آخر و با همسرش سنگهاشو وا بکنه . اینها خوبه . ولی اکثر افراد دوست ندارن زندگیشون جلوی بچه جهنم بشه . جلوی بچه بگومگو راه بندازن . چرا اگه همسرش نرمال بود و با یکی یا چند بار اقتدار رام میشد شاید این کار جواب میداد . ولی موافقم اگه اقتدار رو نشون بده و چند باری بدون توجه به همسررش بچه رو هر جا خواست ببره تکلیف زندگیش روشن میشد . احتمال زیاد به مرحله گفتگوی نهایی برای صلح یا جنگ میرسیدند . ممنون از حضور سبزت . موفق و پاینده باشید

درود
اول اینکه جناب مجتبی خان شما به عنوان اولین و آخرین فرد این محله تا سنی که دلت می خواد جلسه معارفه بگذار و دلت خوش باشد ! دوم اینقدر خوشحال نباش آخه یک نفری که همه چیز داشت و کارمند بود آنقدر درس خواند که دکتر عمومی شد یعنی همان پزشک و زن گرفت و خود خودم دیدمش با همین چشمان … که دختر بچه ه اش را مواظبت میکرد .پس گریزی نیست .سوم اینکه با نظرت در مورد مقابله به مثل موافقم نه به آن نامی که شما گفتید بلکه اثبات حقوق واقعی و حقیقی خودش به عنوان مرد .چهارم اینکه بعله به خاطر تسلیم خانواده اش و نیامدن میدان وسیع با دور بالا در اختیار عروسی شد که شاید قبل از همسرش کارش پشتیبان عظیمش بود ، یعنی همانیکه شما ها به خاطر نداشتنش می ترسید ازدواج کنید و دختران هم بخاطر نداشتن همان کار به شما معلولان پاسخ مناسب نمی دهند ؟پنجم هم اینکه اونیکه دارای شرایط بالا بود بنا بر بیان مجتبی قطعا یک به عنوان نخبه تشریف دارند و مجلس و دولت برای سال آینده اقدام به جذب و جلب این نیروها نموده است با حقوق نجومی و دیگر نگران نباشد با این همه خصوصیات دارد زن داری می کند و اینقدر کم کمک مشکل دارد !
ششم بار آخرت باشد مجتبی ما رو مسخره می کنی یا اینکه همین زودی ها زن می گیری یا اینکه به زور هم شده بهت زن می دهیم مثل همین بابا که بهانه آورد و خلا ایجاد شد و اینطوری سرش کلاه رفت ؟!
هفتم هر چند که این موضوع جدی است اما شخصی هم هست بدان که الان ازدواج شما به عنوان مدیر جنبه عمومی یافته و در صورت ایراد بزه و جرم معطوف به شما مجتبی خادمی قطعا وکلا و حقوقدانان محله هم نخواهند توانست کمکی به حضرتعالی نمایند و محکوم به حبس با اعمال شاقه ندیدن بمدت سالیان عمرت خواهید گشت .
امیدوارم ناراحت نشده باشید و مراتب جدی آن را در اولویت کاری قرار دهید .

سلام خدمت آقا مهدی ۳۱۳ گرامی
من قسمت اول رو نخوندم ولی تقریبا با خوندن این قسمت هم میشه تا حدودی به محتوای قسمت اول پی برد …..
راه کار که واقعیت نمی دونم ولی به نظر من حتما حتما دوست شما باید یه راه کاری برای خودشون و زندگی شون پیدا کنند, زندگی لحظه لحظه ش ارزشمنده و عمر چیز ساده ای نیست که به سادگی هم از دست بره ….. خیلی تلخ هست این ماجرا و متأسفانه خیلی هم واقعی و متاسفانه فزون تر که بسیار مبتلا به …. بسیار تجربه می کنند و دیگران هم حاضر به عبرت و تجربه گرفتن از تجربیات اونها نیستند …..
کاش مشاوران و روان شناسان محل راه کاری رو ارائه بدند و به نظر من احتمالش هم هست دوستی خانوادگی شما تأثیر مثبتی داشته باشه ان شا الله ….
در کل براشون آرزوی شادکامی و موفقیت دارم و برای شما هم امید پیروزی و سربلندی

سلام بر بانوی محله
ممنون از ابراز تاسف و ناراحتیتون . شما وکیل هستید و حتما حتما نمونه های مشابه فراوانی رو دیدید و شنیدید . کوچه پس کوچه های دادگاهها انبوه این اختلافاتِ که بنظر من خیلیهاااش اصلا نباید بوجود بیاد و اصلا مسئله ای نیست . به بعضی این مسئله ها باید خندید ولی متاسفانه چیزیِ که هست . شیطان و دارودسته اش حسابی در حال تلاش هستند و دوستان ما در حال جدایی .
باز هم ممنون از حضور سبزتون . موفق و پیروز باشید
راستی زیارت قبول . سوغااااتییی ؟

مهدی جان سلام، ببخشید که هنوز خدمتتون تماس نگرفتم، (علیرغم اشتیاقم و بعلت گرفتاری)، این دوست عزیز باید یک مشاور خانواده ی مسلط از خود گذشته ی که خانم هم باشد پیدا کند، بعد در قالب یک پروژه و قرارداد محکم و با پرداخت هزینه از این مشاور بخواهد که با همسرش طرح دوستی ریخته و سپس با جلسات مشاوره ی غیر مستقیم که در قالب گپ و گفت دوستانه شکل می گیرد سعی کند تا او را اصلاح کند، یکم توضیح بدم بد نیست: مشاور خانم برای این که اولین بهانه ای که زن ها در مقابل مشاورین مرد می آورند این است که فلانی مرد است و مرا درک نمی کند.مشاور از خود گذشته: به خاطر این که این کار را نمی توان در جلسات رسمی مشاوره به سامان رساند و حتماً مشاور باید از خود گذشته باشد تا هرچند با دریافت هزینه راضی شود که با مخاطب خود چنان طرح دوستی بریزد که در زندگی او نفوذ کند و بتواند به درمان او بپردازد. و قسمت آخر تسلط مشاور مورد نظر است که بسیار مهم است، چنین مشاوری باید دارای قدرت روابط عمومی و جذب بالایی باشد تا فرد مورد نظر را مجذوب خود کند، تسلط به تکنیک های مشاوره کافی نیست. این کار حتماً در صورت پیدا شدن چنین مشاوری باید به صورت یک قرارداد کاری بین آقا شهاب و مشاور تنظیم شود، و هزینه ی آن هم بسته به ساعاتی که مشاور به برقراری ارتباط با آرزو خانم و پیگیری های بعدی اختصاص می دهد و نیز اهمیتی که شهاب به تسریع در اصلاح زندگی میدهد و البته انصاف خانم مشاور بستگی دارد.
برای شما و شهاب بهترین ها را آرزو دارم. یا علی.

سلام دوست عزیز و مهربانم
آقا نظراتت کلا لایک . بله موافقم یک مشاور زن کار بلد و با تجربه میتونه مشکل رو حل کنه . همین جا به همه دوستان میگم که اگر مشاور خانم حرفه ای و کار بلد میشناسن معرفی کنن . خیلی خیلی سپاسگزار میشم .
موفق و پاینده باشید

سلام آقا مهدی.
وقتی یکی از طرفین با مشاور همکاری نمی کنه دقیقا مثل اینه که بری دکتر و بهش پول بدی و اونم دارو بنویسه و خودت نخوری.
داستان خیلی تلخیه. نظرات نازنین خانم رو لایک می کنم.
فقط امیدوارم اوضاعشون بهبود پیدا کنه.
شاد باشید.

سلام.
به نظر من سه تا اشتباه شهاب داشته.
اول این که خیلی زود بعد از طلاق اولش ازدواج کرد. چون کمبود عاطفی داشته زود وابسته شده و به اینجا رسیده.
دوم این که در مورد دلیل طلاق همسرش تحقیقی نکرده. حتی شده همسر سابق ایشون رو میدید و یا از خانواده ی همسر سابق همسرش تحقیق میکرد.
سوم این که بچه دار شد. با وجود این که تمام مشکلات رو لمس میکرد.
با این حال به نظرم هشتاد درصد مقصر مشکلات فعلیش خودشه و خب هر کس خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه. ولی یه جمله ی درست رو همسرش زد و اون هم در واکنش به برنامه ی تلویزیونی بود که گفت باید با همنوعت ازدواج میکردی. به هر حال خیلی از مشکلات فعلی ایشون به خاطر اینه که همسرش از داشتن شوهر معلول پشیمونه.
با همه ی اینها من راهکار آقای حاتمی رو شدیداً پسندیدم و به نظرم راه خوبیه. فکر میکنم نجات بچه مهمتر از هر چیزیه. چون شهاب داره تاوان اشتباه خودش رو میده و آرزو هم تاوان خودخواهی خودش رو. ولی هرچی گشتم نفهمیدم اون بچه داره تاوان چی رو میده و اگر آینده ی این بچه به هر دلیلی خراب بشه، این دو نفر کمتر از یه جنایتکار نیستن.
ای کاش بچه های مجرد محله بارها و بارها این دو پست رو با کامنتهاش بخونن و متوجه خیلی مسائل بشن.
موفق باشی.

سلام شهروز عزیز
بله نکاتی که نوشتید درست و دقیقن .
منهم نظر آقای حاتمی رو پسندیدم و به دنبال یک مشاور خوب و کاربلد برای ایشون هستم . البته چون خودش از زندگی سرد شده به دنبال اینکار نمی گرده و بیشتر گزینه طلاق در ذهنش میچرخه . مطمئنم میشه کمکشون کرد .
شهروز عزیز طی این چند روز که این پست رو زدم چند ایمیل برام رسیده . ایمیل هم نوعانی که دچار همین مشکل یا کمتر یا بیشتر هستند و به نوعی کمک مشاوره ای می خواستند . خیلی ناراحت شدم و باین حرفت موافقم که افراد مجرد از این دو سرنوشت و امثالهم سرسری نگذرند و امر ازدواج را خیلی مهم در نظر بگیرند .
ممنون از حضور پر مهرت . موفق و پیروز باشید

درود
اول چرا اینطور شد این کامنتم کجا رفت آخه ؟
یک زنی سراغ ملا رفت تا برای بهبود زندگی اش دعائی بدهد ! ملا گفت همه چیز دارم اما سبیل ببر ندارم و اگر بتوانی تهیه کنی من بهترین درمان را برایت دارم .زن به چنگل رفت با دیگر پر از غذا از دور دست ها ببری یافت و تا حدودی نزدیکش شد و این فاصله را روزهای بعد کم کرد تا اینکه سر ببر را در دستانش گرفت و با جسارت سبیلش را کند و ه ربا ر ببر تعره کشید اما به زن چیزی نگفت و عملی انجام نداد .سبیل ها به دست ملا رسید و همه را در کمال ناباوری در آتش سوزاند و گفت تو می توانی سبیل ببر را برایم بیاوری ولی ناتوان از مهار شوهرت هستی ؟
بله این انسان ها هستند که بنا بر خواسته خودشان و دیدگاه و نگرششان زندگی اشان را می سازند .کسی را نمی توان کمک کرد مگر اینکه خودش با مشورت شما هوشیار شود و در مسیر درست قدم بردارد .
همواره در زندگی ها به دلیل اینکه خودمان می پذیریم و قبول داریم دچارش می شویم و دوست داریم به محض بروز مشکل به حالت اول برگردیم که تا آنجائیکه مربوط به خودمان است موفقیم اما در مقابل دیگران کمی با مشکلات بیشتری برخورد خواهیم نمود.
در این مورد دوستی با خانواده هم نمی تواند کمک کند بلکه ممکن است که رفتارهای شخص مذکور یا آرزو باعث ناراحتی فرد سومی و چهارم شود .
” اگر دل شیر نداردی به شکار شیر نرو ”
زن عمویم به من توصیه ای نمود که انجامش داده ام و خواهم داد و آن این بود که اگر به زن خوب یک بار گفتی می فهمد و انجامش می دهد و اگر دوبار گفتی قطعا برای یادآوری خوب است و اگر بفهمد انجامش می دهد ولی اگر سه بار خواستی موضوعی را به او گوشزد کنی هرگز نگو که اون قصد انجام آن را ندارد و هرگز حرفت را نخواهد فهمید .

سلام دوست عزیز
این را قبول دارم که آدم هر کاری را بخواهد می تواند انجام دهد . این مستلزم زمان است . به دوستم گفته ام فرض کن پنج سال است که این رابطه به اینجا رسیده , حالا باید ده سال وقت بگذاری که به نقطه صفر برسی و ده سال وقت بگذاری که به مثبت صد برسی و این میشه . واقعا خواست خود شخص هم مهم است . موفق و پاینده باشید و ممنون از حضور پر مهرتون

درود
ده سال قبل میهمانی رفته بودیم در شهرستان دور .دوست خانوادگی داریم که سن وسالمان یکی است اما او دیرتر زن گرفت .وقتی به اتفاق خانواده و پدر و مادرم شب به خانه اش رفتیم علی رغم اطلاع قبلی به او همسرش تازه وارد خانه شده بود و غذائی نبود و از رستوران غذا آورد و جالب اینکه پس از صرف غذا همسر و مادرم را به اطاق برد و بیان کرد که الان نوبت آقایان است که سفره را جمع و ظرف ها را بشویند ؟! من اون شب بارها گفتم بند را جدی آب دادی ؟ او نمی فهمید .من هم تکرار کردم .اون شب گذشت و بعدها شنیدم که اختلافاتشان جدی شده بود تا مرز جدائی .اما الان دارند با هم زندگی می کنند نه زیاد محکم اما کجدار و مریض و خانم کمی متعادل و بهتر شده است .شرایط زندگی بهتر از این را هم داشت اما نگرشش موجب شد تا این زندگی را شروع کند .پس نمی توان از گذشته ایراد گرفت اما می توان ایرادات را شناسائی و با حوصله آن را اصلاح کرد .
خانم این شهاب دارای اندیشه و انگیزه و عاقبت نگر است در مقابلش شهاب الکی خوش و بدون برنامه است و شاید همین برنامه ها زن را عصبانی می کند و عملکردش متفاوت شده است .قطعا مسائلی هست که موجبات دردسر شده و ضعف های جدی در مردش او را اذیت میکند .
شهاب مسئولیت پذیر نیست .رشد و پیشرفت دارد اما فاقد برنامه ریزی است و زود پایش سر می خورد .
این موضوع با هیچ داروئی برطرف نخواهد شد .

مجدد سلام
حرفتان در مورد شهاب که زود وا داده شاید درست باشد
اما اگر زن هم مشکلاتی در شهاب میدیده پس تلاش او برای بهبودی اوضاع زندگیش کجاست ؟ با جنگیدن با شهاب و بدتر کردن اوضاع زندگی و ایجاد تشنج می شود اوضاع را بهبود داد ؟ ولی این را هم قبول دارم که گذر زمان افراد را نرم می کند . باز هم ممنون از نظرات خوبتون

سلام.
به نظر من این خانم فقط هدفش این بوده که ازدواج کنه واسه همین هم متاسفانه زمان خواستگاری همه چی رو با چشم بسته پذیرفته.
کاری که امروزه متاسفانه خیلیها انجام میدن، هرچند سو تفاهمی نشه اینو کلی میگم.
به نظر من این آقا به جای این که همش به صورت غیر مستقیم سعی کنن اوضاع رو درست کنن سعی کنن کاملا رک و بی پرده مستقیم همه چی رو به همسرشون بگن.
بگن که عذاب میکشن، بگن که از زندگیشون رازی نیست.
بگه که اگه میخوای همینطور با لج بازی باهام تا کنی یه جوری تمومش میکنم.
در کل به نظرم لازمه قبل از این که به مشاور مراجعه بشه اول خودش صحبت کنه و بعد مدتی برخوردش رو تغییر بده.
اگه موثر نبود اون وقت به یه مشاور دلسوز و کار بلد مراجعه کنه
از اون مشاورایی که فقط پولو میبینن نه، کسی که واقعا دل به کار بده.
خودش هم مراجعه کنه چون ظاهرا همسرش مایل نیست.
من فکر میکنم حتی اگه به طور غیر مستقیم هم مشاور رو به همسرش نزدیک کنه هم بد نیست منتها اگه یک درصد بفهمه که این مشاوره و از طرف شوهرشه وضع بهتر که نمیشه بد تر هم میشه.
به هر حال خیلی تلخه و متاسف شدم.
امیدوارم به خاطر این بچه هم که شده این زن سر عقل بیادو زندگی خودشو بچشو همسرشو نابود نکنه.
ممنون که با ما به اشتراک میذارید.

کامنت ۱۵.۳ و ۱۵.۴ در هم غلطیدند و شوخی منو و مجتبی با اولین کامنتم در آمیخته اند که بالاخره یافتمش …
.درود
بعضا نظرات را نیم نگاهی نمودم .خاطره ، داستان جالبی بود .اکثرا با تشویق نویسنده مشاوره را تجویز نمودند ، اما جناب شهروز خان نگاهش متفاوت تز از دیگران بود .اینجانب هم پیشنهادم متفاوت نگریستن است . ضمنا نظر پریسا را هم که بعضا اشاره نمودند را می پسندم .
فرد مذکور با معلولیت بینائی دارای توانمندی های خاصی است و می تواند بعد از این همه مسائل و خواست خداوند دوباره به کارگاه راهش باز و خودش کارگاه تولیدی داشته باشد یعنی قدرت و باور و اعتماد به نفس و جدیت برای جبران ضعف هائی که زندگی اش را تحت الشعاع قرار داده است .این فرد توانمند است و شاید این توانمندی را در سایه تجربیات سردش به دست آورده باشد .که فعلا نتیجه آن خوب است اما به دلیل اینکه سابقه نافرجام در زندگی داشته و تمایلی هم نداشته و در این مبحث و یا شاید در کلیت زندگی احساساتی است بدون هرگونه تفکر مثبت و شاید بخاطر احساسش جذب شد .نگاهش متفاوت از زندگی مااست به زندگی اش و با آمدن بچه بهترین و هدیه بزرگ زندگی را در آغوش کشیده است که این نگرشش به زندگی است و هیچ رفتار فیزیکی خشونت آمیز هم نداشته یعنی نگرش مثلا مثبت و همواره سعی در حفظ زندگی داشته به روش خودش که به اینجا رسیده و لا غیر .قصورل و کوتاهی های مرد و رفتارهای دوگانه و بدون هدف و فاقد هرگونه پیامد مثبت موجب گشته تا زندگی صرفا بدون تلاطم از سوی مرد پیش رود و شاید معلولیت آن و احتمال تکرار آن سوی شخص معلول و در کنار آن نگرش شخص مقابل نسبت به زندگی و بیکار شدن او و احتمالا افرادی از قومش که قبولشان دارد موجبات ناامید شدن او شده که بعضا با ناراحتی به نتیجه رسیده است و بیدار کردن او در چنین شرایطی امکان پذیر نیست با هیچ مشاور روانشناسی بخصوص اینکه زن نیز اصلا مثل اینجانب نویسنده کامنت اعتقادی به مشاوره ندارد ، و سادگی و جذب شدن شهاب با دیگران عوامل جدی زندگی هستند که به نظر این حقیر به جای نگاه کردن به هدایت و مشاوره زن بیشتر مرد است که باید قاطعیت و شهامت و جسارت داشته باشد و با اعلام حقوق مرد و زن و در کنار آن و در دست گرفت سکان زندگی علی رغم تسویه بدهی کذائی و مسخره در اثبات خود به عنوان رکن بکوشد و قبل از اینکه دیر شود به زندگی اش با نگاه مثبت و بهتر بنگرد ، احساسش را با تجربه های پر مخاطره نیازماید بلکه بیشتر اعمالش را با قوه عقل و در جهت استحکام زندگی بگذارد .
در خصوص پاسخ های کامنتهای بنده توسط شما دوست عزیز بنویسم که اگر قبول کنیم که ضعف هائی داشته دوست شما و انتظار داشته باشیم که زن بخواهد این مسائل را برطرف و در استحکام خانواده بکوشد بنویسم که ضعف جدی مرد در امر خانواده و نه امور کاری و احساساتی که بیشتر جنبه زنانگی دارد شاید موجب شده که احساسات زن راسخ تر به نظرش برسد و بسیار محکم بر خودش ببالد و همینطور کاهش تدریجی ارزش و منزلت خانواده مرد و خالی نمودن میدان و سکوت بدون محل خانواده و ناتوانی در ایجاد رابطه مناسب موثر بوده در دور شدن از آرامش .باید قبل از هر چیز دسته بندی هائی را مد نظر قرار دهد و ببیند که این زوج از کدام دسته اند ؟ گروه بصری یا سمعی و یا لمسی . بعد با توجه به محدودیت مرد از نظر بینائی موارد ضعف را بشناسد و مرتفع نماید .حالا با مدد مشاور یا با مدد از دوستان خوب و دلسوزی همچون شما .متاسفانه نوشته بودید که دلسرد شده است و خودش به دنبال حل مسئله نیست و بنا بر خصوصیت ذاتی این گروه راحت ترین راه مورد نظرشان که همانا انفصال و از هم گسیختگی است را در نظر می پرورانند که خساراتش شدید است .این موضوع زیاد سخت نیست اما اگر بی توجهی نمایند ضربات سنگینی خواهند خورد .مشکلات اصلا از بین نخواهند رفت اما این مشکلات نباید باعث دور شدن و غریب شدن یک زوج شوند .آنطور که نوشتید خانواده زن هم منطقی هستند و در جلسه یادآوری تصدیق گفته های مرد را داشته اند اما این مرد محترم هم در جلسه دقیقا آرزوهای مبتنی بر تنبلی را تاکید کرده بود و حالا به قولی با دست رد می کرد و با پا جلو می کشید ؟ تکان از مرد باید باشد و بعد بتواند نقاط افتخاری برای زن داشته باشد .هر باز سوال بپرسد خواسته های زنش را جویا شود و بیشتر با صحبت سعی کند که مشکلات را در کنترل خود در بیاورد .
بزرگترین خدمت به این زوج همانا تغییر و تحول نگرشی و بینشی و همچنین عملکردی مرد است و اگر بتواند این تغییرات را سرعت ببخشد مطمئنا زن هم احساس خوشبختی و رضایت خواهد داشت .مسائل اندک اندک کم خواهد شد اما باید هوشیار بود که دوباره این اختلافات که مزه زندگی هستند دوباره سرعت نگیرد .ببخشید زیاد نوشتم و اینکه واقعا نگاه شما به این دیدگاه ها و برداشت شما بسیار مثبت و صحیح است .همیشه پاینده و برقرار باشید و دوست خوبی برای دوستانتان باشید .

سلامی مجدد همراه با ارادت
پاسخ کامل و جامعی بود . اعتقاد دارم کسب مهارتهای زندگی لازمه هر رابطه فردی و اجتماعی است . خیلی از مهارتها را بلد نیستیم و در رابطه ها دچار دردسر می شویم . این دوست من مقصر است چون انتخاب کرده است . ولی بنظر من هنرمند هم هست که سعی در کنترل تشنج در خانه را دارد . اخلاق و شخصیت یک نفر یک زندگی را , حتی اگر به طلاق نینجامد ریزریز می کند . بر فرض شهاب در خیلی از روابطش احساسی عمل کرده , ولی این نباید موجب بدزبانی و بداخلاقی زن شود . همانقدر که شهاب مقصر است , آرزو هم مقصر است . زنی که از زندگی با یک معلول پشیمان شده, حتی اگر شهاب مدیریت احساسات را هم میداشت , باز زندگی را جهنم میکند. اما این را قبول دارم که اگر کمر همت به بهبودی رابطه ببندد نتیجه اش را خواهد دید . ممنون از حضور پر مهرتون

دیدگاهتان را بنویسید