خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه دور همی ساده، با یه دنیا درد دل

سلام بچه ها!
حالتون چه طوره؟!
چه خبرا!؟
چی کارا میکنید!؟
راستش یه خورده با خودم فکر کردم، هرچی به ذهنم فشار آوردم، یادم نیومد که آخرین باری که با هم حرف زدیم و درد دل کردیم کی بود. خیلی وقت بود که دور هم جمع نشدیم. یه دور همی که بتونیم توش حرفهای خودمونی به هم بزنیم. از غمهامون، شادیهامون، دوستیهامون و حتی دلخوریهامون بگیم و بشنویم. خیلی وقت بود که از هم دور شده بودیم. یه جایی، یه دور همی، یه جمع خودمونی نداشتیم که خیلی چیزها رو به هم بگیم.

هدفم از این پست یه دور همی بود. منظورم چت نیستهاااا! یه وقت چت نکنید نامش میاد! دفعه ی قبل یه تذکر کتبی گذاشتن رو میزم که آهای! دفعه ی بعد ببینم چت کردی، یه جوری میزنم تو دهنت که دندونات بریزه تو حلقت، بعد دو سه تاش بریزه تو معدت، شایدم یکی دوتاش بره تو روده کوچیکه، بعد بره تو روده بزرگه و خلاصه دیگه! میگم تا حالا دندوناتون رو خوردید؟ من که دلم نمیخواد بخورم. پس جون کفشاتون چت نکنید. اصلاً برای جلوگیری از عصبانیت علیحضرت، توی کامنتهای این پست حکومت نظامی برقراره و تجمع بیش از دو نفر ممنوعه. در صورت مشاهده ی هر نوع تخلفی، با باتون برقی یا گاز اشکآور مواجه خواهید شد. خیلی هم حرف بزنید با تیر میزنمتون خخخ. خلاصه گفته باشما! اگر من بازم ایمیل توبیخ بگیرم، اگر مجازات بشم، اگر بیفتم تو چاه، همتونو با خودم میکشم پایین. همه ی چیزهایی که میدونم رو میگم که افشاگری بشه خخخ.

بیخیال این حرفا! چه خبر بچه ها! نود و پنج چه طور بود؟ خوب بود یا بد؟ برای من که نود و پنج پر حادثه ترین سال زندگیم بود. هم تلخی داشت و هم شیرینی. اگه از اولش بخوام شروع کنم، دو سه ماه اول به خاطر یه موضوعی، یه کم روحیاتم به هم ریخته بود. ولی به هر حال گذشت و تیرماه بود که برام کار پیدا شد. تا روز دوم مرداد که رسماً رفتم سر کار و پشت میزم نشستم، باورم نمیشد که شاغل شدم. وقتی اول شهریور اولین حقوقم رو گرفتم، حس استقلال رو کاملاً درک کردم. یه لذتی داشت که نمیشه این شکلی با کلمات توصیفش کرد. فصل بهار برام زیاد شیرین نبود. ولی تابستون امسال عالی بود. دوباره پاییز امسال، زندگیم ابری شد. ابرهای سیاه که همه جا رو سفید کرد. اتفاقاتی که اینجا برام افتاد از یک طرف حسابی منو به هم ریخته بود، از طرف دیگه هم حال پدربزرگم خوب نبود و توی آی سی یو بستری بود. هر روز میرفتیم دیدنش و هر روز هم امیدوار بودیم. خیلی روزها به خاطر داروها خواب بود و متوجه حضور ما نمیشد، ولی بعضی روزها که بیدار بود، وقتی ما رو میدید، انگار دنیا رو بهش دادن. نمیتونست حرف بزنه و با دستهاش و نگاهش حرف میزد. روز آخری که دیدمش، باهام مچ انداخت. بیصدا اشک میریخت و خوشحال بود که دور و برش هستیم. دو روز بعدش رفت. برای همیشه رفت. حس و حالم مثل کسی بود که به یه دیوار محکم تکیه داده بود. ولی یه دفعه یه زلزله میاد و اون دیوار رو خراب میکنه و با سر از پشت میخوره زمین. من بعد از پدر و مادرم، بزرگترین حامی زندگیم رو از دست دادم. یه رفیق، یه پدر، یه همدم که خیلی از حرفامو فقط به اون میتونستم بزنم.

یه کم بعد، با عده ای از بچه ها رفتیم مشهد. مشهدی که اون موقع فکر نمیکردم سرنوشتساز ترین مسافرت زندگیم باشه. پاییز هم با تلخیهاش تموم شد و یه زمستون شیرین شروع شد.اوایل دیماه بود که ماجرای ازدواجم پیش اومد و خیلی زود همه چیز درست شد. اول بهمن، روزی بود که پری دریایی محله برای همیشه مال من شد. اصلاً باورم نمیشد. ما بعد از بیش از دو سال شناخت از هم، هیچ وقت به ازدواج با هم فکر هم نکرده بودیم. ولی یکباره به خودمون اومدیم و دیدیم که اسممون توی شناسنامه ی همدیگه هست و قراره عمرمون رو به هم تقدیم کنیم. جدایی، استقلال، برکناری، مرگ و ازدواج، همگی توی یک سال برام اتفاق افتاد. فکر نکنم دیگه بیشتر از این میشد یه سال برای من فراز و نشیب داشته باشه.

خب این از من! حالا دیگه نوبتی هم باشه نوبت شماست. از خودتون بگید! از زندگیتون، از نود و پنج، از خاطرات تلخ و شیرین، از شادیهاتون، غمهاتون، اصلاً از دلخوریهاتون بگید! اینجا قراره همه به هم گوش بدیم. با حوصله، بدون عصبانیت، بدون هیچ مشغله ای. قطعاً خیلیها هستن که از من آزرده خاطر هستن. دوست دارم اگر اینطوره، بدونم. دوست دارم اگر هم چیزی هست، به خودم، جلوی روم و بیواسطه گفته بشه. همیشه عادتم این بوده. از کسی که از من رنجیده و بهم نگفته، بیشتر از خودش رنجیدم. خیلی وقتها ما آدمها یادمون میره که خیلی حرفها رو به هم بزنیم. خیلی وقتها هست که اگر حرفها زده بشه، خیلی چیزا حل میشه. یادمه یه روز که رفتیم ملاقات پدربزرگم، چندتا تخت اونطرفتر، یه جوون بیست و دو ساله بستری بود که دکترا جوابش کرده بودن. خانوادش چه حالی داشتن نمیدونم چه طوری براتون توصیفش کنم. پسرشون، برادرشون، دوستشون داشت جلوی چشماشون از دست میرفت و هیچ کاری ازشون برنمیومد. فرداش که رفتیم بیمارستان، بهمون گفتن که دیروز یک ساعت بعد از ساعت ملاقات، دم ازان مغرب تموم کرد. هیچ تضمینی به آینده ی هیچ کدوم از ما نیست. حد اقل همین که باری رو روی دوشمون احساس نکنیم، خودش خیلیه. سعی کنید با هم خوب باشید. با هم دوست باشید. واقعی خوب باشید. نه این که امروز آشتی کنید و فردا که عید گذشت همه چیز یادتون بره و روز از نو روزی از نو. اگر میبخشید، واقعاً ببخشید. اگر میخواید کسی ببخشدتون، انقدر خالصانه ازش بخواید که حس کنه واقعاً دنبال جبران هستید. پریروز مادرم از بیرون که برمیگشت خونه، توی کوچه یه کبوتری رو میبینه که نمیتونسته پرواز کنه. آوردش خونه و بهش آب و دونه داد. هنوز هم هست و توی یه سبد بیصدا نشسته. معلوم نیست چرا نمیتونه پرواز کنه. بالهاش هم سالمه. شاید بالش شکسته و داره جوش میخوره. این رو گفتم که برسم به اینجا. دل آدمها، مثل بال یه کبوتره. اگر بشکنه، کلی طول میکشه که خوب بشه. کلی باید ببندیمش، کلی باید روش مرحم بذاریم، کلی باید ازش مراقبت کنیم تا خوب بشه. تا بتونه آماده ی پرواز بشه. پس دل همدیگه رو نشکنیم. به خاطر یه موقعیت، به خاطر پول، حتی به خاطر همه ی دنیا،  دل همدیگه رو نشکنید. هیچ چیز توی این دنیا ارزش این رو نداره که باعث شکستن یه انسان بشیم. من خودم راحت میگم که خجالت شماها هم بریزه. من امسال توی این محله دلم شکست. نمیخوام بازش کنم. ولی به هر حال نتیجه ی زحمتهام، اونی که نصیبم شد نبود. حد اقل توقع یه احترام، یه خسته نباشید، یه آرزوی موفقیت رو داشتم. ولی گاهی غرور ما آدمها، خیلی بلاها سر معرفتمون میاره. تا حدی که اگر بخوایم برای کسی معرفتی هم خرج کنیم، احساس میکنیم خودمون رو کوچیک کردیم. من خستگی بیست ماه تلاشم توی این محله به تنم موند. ولی به هر حال زندگی برام ادامه داشت و ادامه خواهد داشت. دیر یا زود فراموش میکنم. ولی به هر حال حتی چیزهایی که ما فراموش میکنیم، توی ناخودآگاهمون میمونه و شاید روزی خودش رو نشون بده. شاید با یک خواب، با یک اتفاق، با یک دیدار، با یک تلفن، خیلی خاطرات زنده بشن. میدونم که خیلیها اینجا هستن که از من خوششون نمیاد. به هر حال خدا من رو این شکلی آفریده. من همینم. اصراری ندارم که منو دوست داشته باشید. طبیعیه که نمیشه همه ی آدمها از هم خوششون بیاد. ولی حد اقل میتونیم برای هم قابل احترام باشیم. من توقع دوستی از کسی ندارم. ولی توقع دشمنی هم ندارم. شاید دوست خیلی از شماها هم نباشم. ولی باور کنید دشمنتون هم نیستم. اصلاً من دشمنی بلد نیستم! مگه جنگه که دشمن هم باشیم؟ حتی توی جنگها هم خیلی وقتها دو طرف به هم کمک میکنن. حتی توی جنگ هم با وجود دشمنیها، گاهی انسانیت قدرت خودش رو نشون میده. من خیلی مذهبی نیستم. شاید درست و حسابی نماز نمیخونم. شاید خیلی اهل دعا و مناجات نباشم. ولی معتقدم که ما آدمها همین که مهربان باشیم، خودش کلی از کم کاریهامون رو پوشش میده. اگر من دلی رو نشکنم، اگر حقی رو ضایع نکنم، اگر آسیب به کسی نزنم، مطمئنم که خدا از حق خودش در مورد من خواهد گذشت. پس هوای همدیگه رو داشته باشیم. مطمئن باشید که راه دوری نمیره.

دیگه بیشتر از این پست رو طولانی نمیکنم. بعد کلی وقت، سر درد دلم باز شد نفهمیدم دارم کلی چرت و پرت میگم. شما هم از خودتون بگید. توی کامنتها، کلی میخوایم با هم حرف بزنیم و درد دل کنیم و شاید هم تصفیه حساب کنیم. باز هم میگم. به قوانین اینجا احترام بذارید و چت نکنید. یه فضای آروم خودمونی که همه توش راحت باشن. منتظرما!

پیشاپیش عیدتون مبارک. مواظب خودتون و خوبیهاتون باشید.
بدرود.

۱۷۴ دیدگاه دربارهٔ «یه دور همی ساده، با یه دنیا درد دل»

مسعود تو حرف نداری. مستقل، با دانش، مهربون. فقط یه کم سر و کلت بوی قرمه سبزی میده. یه ذره هم کتک میخوای چون یه چیزی رو یه ساله قراره بذاری اینجااااا. اصلاً خوب شد یادم اومد. الآن با عصام سیاه و کبودت میکنم.
وایستااااااا!

سلام بر آقا شهروز.
خوشحالم که اینجا دیدمتون
زندگی من امسال شیرین شروع شد. اما این شیرینی دوامی نداشت. بعدش چنان تلخ شد که وس وش رو نمیتونم بنویسم. و انگاری داره تلخ هم تموم میشه.
خلاصه اینجوریاست.
خیلی چیزا هست که نمیشه اینجا نوشت. و منم ترجیح میدم ننویسم.
من به شخصه هیچ دل خور ای ندارم ازت آقا شهروز. منهایه ی مرد که فکر کنم خودت بدونی سر چی هست. اونم هرچند گذشت بیخیال!
آرزو ی ۱ سال پر از خاترات خوب براتون دارم. موفق باشین!

تمام حرفهاتو با تمام وجود لایک میکنم و میپسندم
امسال تقریبا تو همه این چیزایی که نوشتی کنارت بودم تو این ۴ مرحله سعی کردم نزدیکترین دوستت باشم تا هم غمهاتو راحت تحمل کنی و هم شادیهات چند برابر بشه و فکر کنم موفق هم بودم
امسال دل منم چندین بار تو این سایت شکست اولش که توهینهای دوستان همسایه بود و بعدشم صاحبخونه جوابمون کرد یعنی رسما جواب نکرداا طوری باهام برخورد شد که خودم حس کردم اون خونه که دارم اجاره بهاشو میدم خیلی گرونه رفتم و اون دور دورا خیلی دورتر از جایی که قبلا بودم یه اتاق کوچیک اجاره کردم اتاقم خیلی کوچیکه خودم اینطوری انتخابش کردم که اگه کم هم بهش سر بزنم زیاد کثیف و بی‍نظم نشه
زندگیم خیلی عادی گذشت تا دی ماه که کسی که عاشقانه دوستش داشتم و مثل یه دوست و خواهر واقعی برای خوشبختی و شادیش تلاش میکردم خودمو برای شراکت با زندگیش انتخاب کرد بدون شک قبولش کردم چون میدونستم که هیچکس نمیتونه بهتر از اون باشه
بهمن ماه باهاش یکی شدم و خیلی خوشحالم که این اتفاق مهم تو زندگیم افتاده
امسال بهترین سال زندگیم بود چون مسیر زندگیم دو مدل تغییر کرد مدل خوبش ازدواجم بود و مدل بدش آدمشناسیم و تقریبا سنگدل شدنم بود
امسال ماهیت چندین نفر برام رو شد کسایی که اصلا فکر نمیکردم اون‍طور متفاوت باشن
امسال فهمیدم که دوست واقعی خیلی کم پیدا میشه و اگه حتی یکی هم باشه باید با چنگ و دندون حفظش کنی
امسال فهمیدم کسایی که ادعا میکنن دوستت دارن میتونن یه خنجر بزرگ از پشت بزنن و عقب وایستن و مرگ تدریجیتو ببینن وقتی هم که حالت خوب بشه با زخم زبون عذابت بدن و سعی کنن کاری بکنن که دوباره حالت بد بشه و هیچ وقت حس خوشبختی نکنی
امسال خیلیها رو خوب شناختم و برای همیشه کنارشون گذاشتم و اینجا مینویسم که هیچ وقت نمیبخشمشون

راستی امسال سالی بود که چندتا دوست وفادار و واقعی و دوست داشتنی پیدا کردم که با دنیا عوضشون نمیکنم و بهشون میگم که دوستتون دارم و امیدوارم همیشه کنارم باشید و شما هم از دوستی با من خوشحال باشید
وااااای چقدر زیاد نوشتم!!!

تو توی این یک سال که کنارم بودی موفق نبودی. عالی بودی. تنها کسی که توی اون چهار پنج روز بعد از فوت پدربزرگم هر روز چند بار حالم رو پرسید تو بودی. تنها کسی که اون سه ماه اول سال تمام تلاشش رو برای برگشتنم به زندگی کرد تو بودی. تنها کسی که احساس کردم میتونم سختیهام رو باهاش قسمت کنم تو بودی. اتفاقاً تو سنگدل نیستی. گاهی پیش میاد که کسانی تو زندگیت وارد میشن که لازمه مقابلشون سنگ بشی. خوبه که صادقانه گفتی نمیتونی خیلیها رو ببخشی. حد اقل از این که جوگیر بشی و بگی به خاطر عید میبخشم و از این حرفای الکی خیلی بهتره. ولی من ازت خواهش میکنم که اگر میتونی واقعاً کسی رو ببخشی این کار رو بکن. میدونم روی من رو زمین نمیندازی. اگر دلت رو میتونی با کسی صاف کنی این کار رو انجام بده. منم هر کمکی لازم باشه بهت میکنم.
مرسی که هستی عزیزم. واقعاً ممنونم.

درود بر شهروز.سال ۹۵ با بارون کار و تلاش و در نهایت خستگی شروع شد.تا جایی که در توانم بود خوب سپری شد و سرشار از احساس رضایت.آشنایی با یکی دو دوست بینهایت مهربان که هنوزم هستند در کنارم و پای درد دلهام.تابستون تولد تنها انگیزه این روزای زندگی من و همه ما.دختر دوست داشتنی که گفته بودند نباید پا ب این دنیا بذاره.خدای من,هلسای عزیزم که حتی وقتی تو یک سایتم ازش می نویسم دستام از شدت شوق میلرزه و قلبم براش میتپه.تابستون جشن خواهر عزیزم,تابستون پر از گرمی و عشق و شادی اومد تا رسید ب پاییز.پاییز همیشه پر از شعر و احساسه و امسال هم همینطور بود.آذر ماه عقد برادر عزیزم بود که فراوون خوشحالمون کرد.زمستون اما…حال همه ما خوب است اما حال مردم کشورم و شایدم حال من هم ب خوبی اون سه فصل نیست.اتفاقات خوب زندگیت پایدار و غمهات ناپایدار باشه همواره.در مورد دوستی و صفا و صمیمیت,خوشحالم که از ته دلم همه دوستانمو دوست دارم و لااقل خاطرم نیست از چه کسی رنجیدم .امیدوارم قلب کسیو نشکسته باشم.سال نوت مبارک.

سلام لِنا. تو واقعاً یکی از بهترینهای این محله هستی. خوشحالم و افتخار میکنم که افتخار دادی آلبوم قشنگت رو برات تنظیم کنم. مطمئناً توان من در حد اجرای عالی و متنای قشنگت نبود. ولی باز هم خوشحالم که این افتخار رو به دست آوردم. سال خوبی هم داشتی و امیدوارم سال آینده هم سال خوبی برات باشه. راست میگی. از نظر اجتماعی امسال اصلاً خوب نبود. از فوت فوتبالیست جوون پرسپولیس بگیر تا حادثه ی پلاسکو و درگذشت چهره های محبوب. امیدوارم سال بعد دیگه سال روزهای خوب برای ایران عزیزمون باشه.
ممنون از حضورت.
موفق باشی.

سلام حسینی
اول بگم پستت را نیم بند خوندم چون در حالت خاب و بیدارم الان مینویسم باز فردا دقیق میخونم برات نظر راستکب مبدم
امسال واسه منم تلخ و شیرین بود تلخیش توی محله دعوامون بود که یادم نمیره و بیرون محله از دست دادن عزیزی که رفتنش هنوزم که هنوزه برام باور نکردنیه جوونی که قرار بود عید فطر داماد بشه اما یکماه قبل از ماه رمضون تصادف کرد و در جا کشته شد
خوبی هم داشت خیلی هم گوارا اما با اون اتفاق تلخ رنگش بیشتر برام قهوه ایه
منم دلم برای گپهای خودمونی تنگیده شدید بشرطی که دعوا نباشه توش خخخ میگم چطوره هفته ایی یک پست توی مایه های شب نشینی بزنیم شب خاص ساعت خاص بریزیم توش حرف بزنیم
فعلا برم تا بعد

سلام مامان روشی. دعواها میان و میرن. مهم اینه که ما چه قدر دعواها رو کش بدیم. روح اون کسی که از دست دادی هم شاد باشه. شاید خدا خواسته پاک از این دنیا بره و اگر زنده میموند ممکن بود آدم گناهکاری بشه. به هر حال یه حکمتی داشته. شب نشینی هم دیگه من تصمیم گیرنده نیستم. اگر موافق بودن و زدن، ما هم میایم دور هم هستیم. البته اتاق گفتگو گذاشتن. میشه یه وقتایی توش جمع شد. ولی باید ببینیم کشش داره یا نه.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

سالم مث همیشه داشت خیلی معمولی سپری میشد با تنها تفاوتی که امسال دیگه مثلا فارق التحصیل شده بودم, وقتی که متوجه شدیم آبجیم توی کنکور رتبه ی سه رقمی آورده و یک دنیا شاد شدیم, بعد که دانشگاه مورد نظرش و مهمتر از همه رشتهی مورد علاقش قبول شد باز هم شاد شدیم مث تمام خانواده ها مث تمام اتفاقاتی که می افته و شاد میشی و کلی خدا را شکر میکنی بخاطرش.
گاهی فکر میکنم کاش اون آزمون را شرکت نمیکردم تا این زخم به روح و روانم وارد نشه.
چرا؟؟؟ چرا هر چی بیشتر میگذره بدتر میشم؟؟ چرا نمیتونم فراموشش کنم؟؟؟ چرا حس میکنم همین دیروز بهم توهین کردن؟؟
میدونی الان دو ماه هست که این و کلی چرای دیگه توی فکرم میچرخه؛ میدونی آرامش و خلوتم را به هم ریختن اینها, من عاشق تنهایی و سکوتم اما الان حس میکنم تحمل تنهایی و سکوت را ندارم دروغ چرا, همش کلی فکر مسخره توی سرم میاد, گاهی انقدر خودم را توی کار یا عطرافم غرق میکنم تا یادم بره.
اتفاقات ناراحت کننده بودن اما انقدر مهم نبودن که نشه ازشون بگذری اما از این دیگه نمیشه گذشت هر کاری هم میکنم باز نمیشه…
کلا سال بدی نبود فقط این خاطره, اون حرفها, اون حرکات, اینکه بهت غیر مستقیم میگن تو ناتوانی چون نمیبینی هیچ وقت یادم نمیره..
شاید اگر بخوام بعد ها از سال ۹۵ یاد کنم این اتفاق یادم میاد, این که چقدر دلم یه جفت چشم بینا میخواست.
چقدر حرف زدم اون هم حرفهایی که نباید اینجا مینوشتمشون شاید.
شاد باشی همیشه مثل این دو ماه آخر سال ۹۵ همیشه شاد و خوش بخت باشی برادر ههههاهاهاهااهاهاهاهاهاهاهااهاهاهاهاها, یادت نره دیگه ها!!!
راستی سلامم نمیکنم چون اون طرف سلام کردم..

بیخیال. باهات شرط میبندم که اگر از تکتک کاربرای اینجا بپرسی، هر کدوم چندین خاطره ی مشابه تو رو دارن. ولی به هر حال باید باهاشون کنار اومد. چه ما بخوایم و چه نخوایم، فرهنگ حال حاضر این مملکت همینه که هست. یا باید تسلیم بشیم که آسیب بیشتر از این نبینیم، یا باید وایستیم و بجنگیم. دومی زیاد جواب نمیده. چون ما نه اتحاد داریم و نه زور. اولی بهتره. فکر کن دعوا کردی و طرف وسط دعوا یه فحش داده بهت. فکر کن یه دیوونه جلوتو تو خیابون گرفته هرچی تونسته بهت گفته. حرف دیوونه ها رو که جدی نمیگیرن! فکر کن یه نفر عقده ای بوده همه ی عقده هاش رو خالی کرده سر تو. فکر کن به این که الآن خانوادت کنارتن، کلی دوستای خوب داری، کلی روزهای مهم در آینده داری که هر کدومشون میتونن روز سرنوشتت باشن. فکر کن که هنوز جوونی و کلی آرزو که باید برای رسیدن بهشون تلاش کنی. دیگه بیشتر از این بلد نیستم خداییش. همینا رو هم نوشتم از کلم دود زد بیرون اتاق رو مه گرفته خخخ.

درود آقا شهروز، امیدوارم الآن حالتون خوب باشه.
چون گفتید هر چی هست رو در رو بگید، خب منم میگم دیگه.
امیدوارم ناراحت نشید.
اون اولِ اول، موقعِ ثبتِ نام، برخوردِ بسیار بسیار تندی باهام داشتید، این در حالی بود که من فقط پرسیدم چرا ایمیلِ مربوط به عضویتم ارسال نشده در حالی که من درخواست دادم.
شما حتی من رو تهدید کردید که آبروم رو تو کلِ گروه های نابینایی می بَرید، البته این مربوط میشه به مردادِ پارسال.
ولی خب تو مدتی که این جا مسؤولیت داشتید و منم فعال بودم، تمامِ کارایی که داشتم رو بهتون می گفتم و شما هم کمالِ لطف و همکاری رو با من داشتید، چه در موردِ حذفِ کامنت هام، چه ویرایشِ پست ها و…
اما در موردِ بخشِ دیگه ی پستتون:
امسال بعد از سالِ ۸۸ در رده ی دومِ گند ترین سال های زِندِگیم قرار گرفت.
پر از اتفاقاتِ ناراحت کننده، ضررِ مالی، بی کار و بی انگیزه شدن برای فروشندگی، پخش شدنِ شمارم در تلگرام به عنوانِ یه خانمِ… که پُستِشَم زده بودم، یه سرما خوردگیِ خفن که اینم بعد از آنفلوآنزای سالِ ۸۸ و ناراحتیِ گوارشی سالِ ۱۳۹۰ تا اواسطِ امسال، در رده ی سومِ …ترین بیماری های ۲۰ سالِ اخیرم که یادم میاد بود. بار ها تو این سایت، بِهِم توهین و فحاشی شد توسط عده ای از اعضایی که تکلیفشون معلوم نیست کلاً، نه با خودشون، نه با دیگران، به خاطرِ یه انتقادِ نسبتاً ساده تو یکی از پست هام نسبت به رفتارِ برخی از دوستان، موردِ حملاتِ چند جانبه و به سخره گرفتن قرار گرفتم، به طوری که مجبور شدم فقط به خاطرِ متهم نشدنم به حاشیه ساز بودن، اول درخواستِ بسته شدنِ کامنت های پستم رو بدم که به قولِ دوستان کامنت هاش به بالای ۱۰۰ رسید و خواستن که دلِ من شاد شِ، حتی به قیمتِ توهین و فحاشیِ اون ها به من، بعد هم که کلاً درخواستِ حذفِ پستم رو دادم، نه به خاطرِ خودم، به خاطرِ حفظِ شخصیتِ دوستانِ تحصیل کرده ای که پست و مُحتَواش رو کلاً بی خیال شدن و تا می تونستن به تمسخر و توهین پرداختن. یه بنده خدایی هم که کن فَیَکون کرد و حسابی خلاصه خودی نشون داد در اون پست که هیچ وقت، هیچ وقت و هییییییییچ وقت ازش خوشم نمی اومد، نِمیاد و در آینده هم نخواهد آمد، حالا خودم هیچی، ایشون با خِیلیا به مشکل برخورده و مطمئناً در آینده هم بر خواهد خورد.
می تونستم مثلِ خودِش و صد ها برابر بد تر از خودِش جوابشو بدم، حسینِ آگاهی هم مدرسه ایِ من بوده و خوب میشناسه من رو که اگه رو دورِ دعوا بیفتم، کم تر کسی هست که می تونه از لحاظِ فیزیکی و لفظی روبِروم وایسه و دوام بیاره.
شکستِ عاطفی هم که طبق روالِ این ۷ سالِ اخیر خود نمایی کرد تو امسالِ من.
خلاصه سال سالِ بسیار بدی بود، نسبتِ اتفاقاتِ خوب به بد شاید ۱ در مقابلِ ۹۹ بود، تازه اونم با کلی اغماض.
اتفاقاً قصد داشتم یه پست تحت عنوانِ سال نامه ی ۹۵ بزنم که دیگه پستِ شما کارم رو راحت کرد، این کامنت از اون دست کامنت هاییه که شاید بعد ها درخواستِ حَذفِش رو بدم ولی چون شما گفته بودین دردِ دلاتون رو بنویسین، منم نوشتم.
آدمی نیستم که محافظه کار باشم، یا هیچی نِمیگم، یا اگه بگم به قولِ اون دوستانی که شلوغ کردن تو پستم صفتِ بگم بگم کن رو بِهِم نسبت دادن، دیگه ول نمی کنم.
از خِیلیا دلخورم، چه تو این جا، چه تو دنیای واقعی، ولی خب، میگذره بالاخره.
راستی من نمی تونم الکی کسی رو ببخشم، چه مهم باشه، چه نه، به هیچ وجه اون چند نفری که تو پستِ حذف شدم انواع و اقسامِ الطاف رو شاملِ حالم کردن نخواهم بخشید و از خدا می خوام چندین برابر بد تر از این رفتار ها با خودشون صورت بگیره.
من اون جا مدارا کردم، به امیدِ این که با زبونِ آدمیزاد با من صحبت بشه، اما…
و اما تجربیاتِ یک ساله ی من در این سایت: اکثراً نگاهِ اعضای این سایت نسبت به پست ها، فرد گرا، دوست گرا (چه از جنسِ خودشون، چه از جنسِ مخالف) و یا جنسیت گراست، مثلاً یه عده ای بَهبَه و چَهچَهِشون فقط واسه خانم هاست، یه عده اصلاً کاری به عنوان و محتوای پست ندارن و فقط نگاه می کنن ببینن کی پست رو زده که اگه ارزششو داره بخونن، نه این که وقتشون از بقیه با ارزش تره، حق دارن، یه عده هم به شدت خودشون رو بالا تر از چیزی که هستن می دونن و به هیچ وجه حاضر نیستن اشتباهاتشون رو بپذیرن یا در مقابلِ نقادان، مهربانانه رفتار کنن.
خِیلیا هم از من بدشون میاد، ولی همیشه تو زندگی این حس متقابل بوده و منم از خیلی آدما، چه اعضای این سایت و چه تو دنیای واقعی متنفرم.
خب دوست داشتنم زوری که نیست، مهم اینه که آدم خودِش رو واسه خودِش عزیز بدونه و کاری هم به این نداشته باشه که فلان کس یا ناکَس ازش بدِش میاد.
البته این نظرِ منه و باز تاب دهنده ی سیاست های رادیو فردا نیست، من یه رسانه ی حرفه ای ام که مبنای کارم گردشِ آزادِ اطلاعاته، بدون از سانسور و فیلترینگ.
اگر برای استفاده از بیاناتِ من با مشکلِ فیلترینگ روبرو هستید، می تونید به آدرسِ:
alipoor.pooria@gmail.com
یه ایمیل بزنید و توی subject قید بفرمایید:
لطفاً سکوت رو رعایت کن بذار بقیه هم حرفشون رو بزنن.
من به زودی پاسخِ چَشم رو برای شما ارسال خواهم کرد.
رادیو علیپور، به دوستانِ خود بگویید.
صبحانه با خبر هم هر روز ساعت ۷ تا ۸ صبح به صورتِ کاملاً مرده براتون پخش می کنم و توش از خبر گرفته تا موسیقی پخش نمی کنم، می گیرم می خوابم شما به صدای خرناس های من توجه بفرمایید.
میشه در جوابِ این کامنتم بگید کامنتِ خوبی بود، خخخخخخخ و لایک؟
از اون چند نفری الهام بگیرید که دلم رو تو اون پست شاد کردن.
آخه همه باید ازم تعریف کنن، وگرنه می زنم به سیمِ آخِر، فردا یه پست می زنم و کلِ این سایت رو جارو می کنم و باعثِ حاشیه میشم!
ببخشید آقا شهروز که طولانی شد.
تو ادبیاتِ من ایجاز جایی نداره.
برای شما و همسرِ محترمتون خوشبختیِ پایدار رو از خدای مهربون می خوام.
همیشه جیبتون پر پول و زندگی تون پر برکت باشه.
پیروز باشید

سلام پوریا. خب از اولش جواب بدم. خداییش من توی جواب ایمیل درخواست عضویتت ایمیل زدم که اطلاعاتت ناقص بود یا یه همچین چیزی. محتواش یادم نیست ولی تو اصرار داشتی که ایمیلی نگرفتی. منم عصبانی شدم. به هر حال از این بابت اگه هنوز خاطره ی بدی برات مونده به سهم خودم ازت معذرت میخوام. من حتی تو رو از نزدیک دیدم و تو شاید هنوز هم خبر نداری. توی همایشی که شرکت پکتوس پارسال توی دانشگاه فردوسی برگزار کرد که امیر سرمدی اومده بود، منم اونجا بودم که یادمه تو قرآنشو خوندی. ولی وسط همین دعواهامون بود که دیگه ترجیح دادم با هم مستقیماً مواجه نشیم.
به هر حال گذشته و بهتره فراموشش کنی. امیدوارم سال نود و شش برات کلی متفاوت نسبت به نود و پنج باشه. درمورد شرایط اینجا هم سخت نگیر. هرچی اینجا بزرگتر بشه، مطمئناً این مسائل توش بیشتر میشه. به خصوص که یه سریها نور چشمی رؤسا باشن و از قضا زیاد هم مؤدب نباشن. دیگه خدا رو بنده نیستن. هر کاری میخوان میکنن، هرچی هم میخوان مینویسن، حتی سایت رو تا فیلتر شدن میبرن. ولی به جای توبیخ، تشویق هم میشن. به هر حال بهتره کمی راحتتر باشی. وگرنه خودت اذیت میشی.
ممنون که قابل دونستی و درد دل کردی.
پیروز باشی.

درود شهروز. خوبی. چه خبر آیا؟
شهروز. خوشحالم که تو محله دلت شکست. صادقانه بهت میگم خیلی خوشحالم از این اتفاق. وحشتناک خوشحال. جوری که نمیتونم وصفش کنم.
شهروز. خیلی وقتا اتفاقای به ظاهر بد, آنچنان خوبن که فکرشو هم نمیتونی بکنی.
منتها باید صبر کنی, تحمل داشته باشی, دندون رو جیگر بذاری تا متوجه بشی که اونی که فکر میکردی نبوده.
از اینکه زندگیتو پای اینجا گذاشته بودی ناراحت بودم و به شکلهای مختلف هم بهت اینو منتقل میکردم.
از خودت تو اینجا یه ربات, یه ماشین همه کاره ساخته بودی که این منو عذاب میداد.
ولی الآن. الآن خوشحالم که از این افراطیگری درومدی. واقعاً خوشحالم.
نمیدونم تو اسمشو چی میذاری. ولی از اینکه تا خود صبح بیدار نیستی خیلی خوشحالم.
از اینکه بعد از مدتها میتونی خواب شبونه داشته باشی خیلی خوشحالم.
زندگیتو گذاشته بودی پای اینجا و هر چی هم میگفتم تو کفت نمیرفت که نمیرفت.
شاید که نه. قطعاً تو دلت نسبت به من ناراحتی هست و خب شاید هم منو اصلاً نبخشی.
ولی همینکه میبینم کار پیدا کردی, ازدواج کردی, واس خودت مستقل شدی, و تعم مستقل بودن رو حس کردی, خیلی خوشحالم.
همین که از غرق شدن تو دنیای مجازی نجات پیدا کردی, خیلی خوشحالم.
شاید بینمون فاصله افتاده باشه. ولی خدا میدونه همین که خوشحال باشی, منم واقعاً خوشحالم.
تو رو نمیدونم. ولی خودم هر جور که بخوای میتونم بهت ثابت بکنم که اصن ازت دلخور نیستم و جوگیر هم نشدم. یعنی دلخور نبودم و این هیچ ربطی هم به سال نو نداره. چون واقعاً یکی از بچه هایی هستی که خعیییلییی واسم دوست داشتنی هستی و هر جوری هم در مورد من فکر بکنی, من باز هم دوستت دارم و از نظر من که تو همون شهروزی هستی که قبلاً تو اسکایپ با هم زیاد حرف میزدیم ولی الآن. بگذریم.
از نظر من که همه میتونند با هم مهربون باشند و هم رو دوست هم داشته باشند.
منتها میدونی مشکل از کجا شروع میشه. خب بهت میگم.
وقتی آدمها از حس و حال طرف مقابلشون اطلاعی نداشته باشند, وقتی برداشتهای متفاوتی از حرفا و نوشته های هم داشته باشند, وقتی با ذهنیت از پیش تعیین شده راجع به هم قضاوت میکنند, و خیلی از وقتای دیگه باعث میشه که جدایی, اختلاف, و دلخوری به وجود بیاد.
وگرنه که آدما از هر رنگ و هر نژاد و با هر دین و عقایدی هم که باشند, هیچ وقت با هم دشمن نیستند و نمیشند.
من یه چیزیو از عمو جون دوست داشتنی عمو حسین خودمون خوب یاد گرفتم و اونم اینه که وقتی در یه موردی نتونستیم متوجه بشیم طرف مقابلمون چی میگه: به جای قضاوت کردن بیجا, به جای عجله کردن واس جواب دادن به طرف مقابلمون, ازش بخوایم یه تعریفی درباره موضوع مورد نظر ارائه بده تا به یه اشتراک و اتفاق نظری برسیم.
اینا رو گفتم که برسم به اینجا تا بهت بگم که, تو دو تا شیرینی به من بده کاری, و هر بار هم با یه سیاست و کلکی از زیر بار دادن این شیرینیا در میری. حالا چرا, دیگه من نمیدونم.
من. شیرینی. میخوام. میخوام, میخواااام, میخوااااام.
و اما خودم و سال ۹۵
کسی که خعیییلی دوستش دارم ازدواج کرد و کار هم پیدا کرد,خاله ی دوست داشتنیم ازدواج کرد, داداشم در حال ازدواجه, کلاً همش شد ازدواج رفت خَخ.
اتفاقای دیگه هم افتاد که شاید زیاد پر رنگ نبودند.
البته یکی از چیزایی که منو ناراحت کرد و هنوزم ازش ناراحتم, وجود و حضور نحص این کامبیز هست که ای کاش هر چه زودتر از محله جوری دلیت بشه که قابل ریکاوری هم نباشه خَخ.
امیدوارم هر چه زودتر میوه ی زندگیتو ببینم شهروز.
و البته که شیرینی هم یادت نره. تأکید کردماااا.
سال خوبی در کنار عشقت داشته باشی و واسای جوونای بخت برگشته ای مث من هم دعا یادت نره.

سلام علی.
یه وقتی هست که تو یه مدتی کار میکنی و میان بهت میگن ممنون از زحماتت. بهتره که دیگه استراحت کنی.یا اصلاً بهت میگن دیگه لازم نیست کار کنی. میخوایم خودمون همه کاره باشیم. ولی ماجرای من فرق میکرد. علی من مهمون بودم. یه دفعه دوازده شب دو نفر باهات جلسه میذارن و با زبون بیزبونی میگن نباش.البته بعدها فهمیدم که نفر سومی هم که تو اون جلسه بود همه چیز رو میدونست و با این که اون زمان با من کنار گذاشته شد ولی مدتی بعد برگردونده شد. میدونی چیه؟ ما ایرانیها یاد نگرفتیم که هر کاری یه اصولی داره. حتی اعدام، حتی دزدی، حتی نامردی هم یه اصول و قاعده ای داره که اگر به قاعده نباشه آزار دهنده میشه. بد میشه و تلخ. من از کنار گذاشته شدنم شاید اون زمان ناراحت بودم. ولی الآن اصلاً ناراحت نیستم که هیچ، خوشحالم هستم. ولی هنوز از شکل رفتنم ناراحتم و هیچ وقت فراموش نمیکنم که چی شد. هنوز هم معتقدم که شخص دیگه ای به جز مجتبی این سناریو رو نوشت و اجرا کرد و هیچ وقت هم از این حرفم برنمیگردم. به هر حال گذشت و مهم نیست. مهم اینه که الآن یه زندگی آروم در کنار کسی که دوستش دارم خواهم داشت با کلی دوستای خوب که همیشه میتونم رو کمکشون حساب کنم. بقیش دیگه یه سری مسائل هستن که شاید تلخ باشن. ولی نه در حدی که نشه تحمل کرد. شیرینی هم هر وقت به بقیه دادم به تو هم میدم. دیگه خونت که رنگینتر از بقیه نیست خب! تو هم یه کم دست بجنبون یه شیرینی به ما بده.
مرسی از حضورت.
موفق باشی.

حس حال نوشتن ندارم
دارم ریکاوری میکنم تا ام سال هم تموم بشه و بتونم سال جدید
را
قویتر شروع کنم
بتونم با قدرت بیشتر به مسیرم ادامه بدم
ولی تنها خبریی که واقا به شدت خوشحالم کرد ازدواج تو و پریسیما
بود و بث حال کردم
به عشقتون به قوی بودنتون به این که بی شک و بی دلیل
همهچیز را به جون خریدین و باهم ازدواج کردین
این درسیست واصه ماها
و در کامنت پریسیما بگم که
خیلیا نمیزارن که باشی
که خوب باشی خودت باشی
مهربان باشی عاشقانه دوستشون داشته باشی و رفیق خواهر یا برادر خوبی واصشون باشی
خیلی ها قدر نمیدونن
نمیفهمنت
خوبی که کردی هم را یادشون میره خیلی از چیزا یادشون میره

با سلام. شهروز جان شما و نه فقط شما بلکه ۹۹ درصد بچه های سایت منو نمیشناسند یعنی میدانید در هیچ نزاع و شادی کسی در این سایت شرکت نداشتم. فقط همینو میگم که درسته در این سایت حکومت نظامیست. بله ما هم خفه میشویم. فقط در این سایت به خاطر این هستم که رفقای بزرگواری مثل خودتون و آقایان عبدالاهپور کیان رسول اخوان عدسی بشاش و بی ادعا و آقای سامان بهمنی و پدر بزرگ رعد عزیز بارانی که به من لطف دارند را میشناسم. البته عرذ کردم من بسیاری از عزیزان بزرگواری که واقعا در هنگام ذرورت به یاری میشتابند هستند ولی من سعادت آشنایی با آنها را ندارم بله در این سال من زن برادر عزیزم که سرطان داشتند دعوت حق را لبیک گفتند. گرچه خودش راحت شد ولی ما را داغدار و واقعا افسرده کرد. خوب شادیهای نسبی هم داشتیم ولی همینو خدمتتون بگم من واقعا با زجر دست و پنجه نرم میکنم که نه مجالش هست و نه حوصله برای گفتنشان. ولی با وجودی که شما را نمیشناسم ولی خیلی خدا وکیلی دوستتان دارم. سلام به همسر بزرگوارتان برسانید و به ایشان که خواهر من هستند بگید به خدا خیال نکنید من کم ذهنم. من اصول و قواعد هر چیز حالا یا موبایل یا کامپیوتر و یا هر چیز دیگه دیر در ذهنم میرود و دیر هم از ذهنم بیرون میروند. آخه چندین مدت پیش ایشان در یه پستی بیشتر برای من بود که برام پیامهای خصوصی را نوشته بودند که من دیر یاد گرفتم. به هر حال برای شما دو زوج خوشبخت و همه عزیزان نبین و ببین آرزوی خوشبختی را در این سال نو دارم. موفق باشید.

سلام حاج داوود با مرام . خوبی داشی ؟
چه خوب که منو میشناسی. خیییلی آقایی. من که در حق شما خوبی نکردم ولی معلومه که قلب با محبتی داری .
راستی یکی از دوستان منم سرطان استخوان داره . ۸ ماهه اوضاش خیلی وخیمه . دعا کن که خداوند نگاه لطفشو شامل حالش کنه. غصه زن داداشت هم نخور. راه رفتنیو باید رفت.خب اون خدا بیامرز زودتر از من و شما راهشو طی کرد

سلام امسال سال خوبی واسه من بود امسال با دوستانی آشنا شدم که توی رویا هم فکر نمی کردم دوستانی مجازی را اینقدر عاشقانه دوست داشته باشم و این دوستان مجازی که از صدها و یا هزاران کیلومتر از شهر من فاصله دارن تبدیل به صمیمی ترین به راستی صمیمی ترین دوستان من بشن که بعداز مدتی به دوستان خارج از فضای مجازی و در دنیای واقعی باهاشون دیدار کنم
در این سال من اولین و دومین سفر با دوستان نابینام که اول سال باهاشون آشنا شدم را تجربه کردم که یقینا خاطره انگیزترین سفر طول عمر من بود دوستانم عاااااااااااشق همتونم شدید
اما از لحاظ هنری یه سال عالی واسه من بود البته من ادعایی در هنر ندارم و کوچیک همه هنرمندای محله و بیرون از محله هستم من فقط از دور دستی بر آتش دارم
در دی ماه تونستم آلبومی رو بخونم و راهی سایت ها بکنم که اولین سایت هم همین سایت عزیز محله بود این آلبوم توسط دوستان و مردم عزیز کشورمون بالاتر از یک میلیون بار دانلود شد و یه اتفاق مهم در زندگی من بود
من هم امیدوارم هر کسی که از من دلخوری داره سعی کنه فراموش کنه چون من معتقدم بیشتر مشکلات و اختلافات مردم فقط سوع تفاهماتی هستن که کم کم بزرگ میشن
به سال جدید خیلی امیدوارم نمیدونم چرا ولی میدونم سال خوبی واسم خواهد بود امیدوارم واسه شماهم همینطور باشه
سال نو پیشاپیش مبارک

سلام کامروز. میگم بیا یه کنسرت بذار تو تایلند بیاییم ببینیم. البته فقط میریم کنسرت میبینیماااا! خب دوستمونه باید ازش حمایت کنیم خخخ.
ما هم یه دوست خوب و مهربون پیدا کردیم. به هیشکی هم نمیدیمش، به جز یه دختر خوب خخخ. موفق و سربلند باشی رفیق.

سلام شهروز.
گفتی از۹۵خودمون بگیم. واقعیتش نیومدم دفتر باز کنم اینجا. واقعیتش فقط اومدم که اومده باشم. داخل پستت دلم خواست اومده باشم. ولی حالا که پرسیدی و اینجام،
۹۵بد شروع شد واسه من. خیلی بد! ادامهش شبیه سرپایینی بود هرچی پیش تر رفت پایین تر رفتم و تاریک تر شد و سرد تر شد و خدایا انجماد!
از نیمه اولش جز لفظ جهنم تقریبا چیزی خاطرم نیست. و به نظرم همین اندازه که هست واسه کابوس دیدن هام باید بس باشه!
از اوایل مهر۱دفعه انگار۱شب۶ماهه تموم شد. همه چیز۱شبی بی مقدمه شروع کرد به عوض شدن. چنان حیرت زده شدم که ماتم برد به تماشا. فقط تماشا. و نمی فهمیدم واسه چی از پشت پرده مه می دیدم اون عوض شدن ها رو! تقریبا۱هفته بعد حدود های۱۰مهر بود به نظرم. اگر بگردم تاریخش رو پیدا می کنم ولی حسش نیست. خلاصه۱آخر شب دیر وقت گوشیم زنگ خورد و خبر پایان۱بن بست سخت و سنگین از داخل گوشیم شبیه نسیم خورد بهم و بعدش همه چیز مثبت بود. همه چیز جز حس و حال من که یواشکی بارونی بود و خیال درست شدن هم نداشت. با پر رویی وانمود کردم کلا حله ولی نبود. داشت آهسته آهسته حل می شد ولی، … کند پیش می رفت خیلی کند. سراشیبیه وحشتناکی که ازش سقوط کرده بودم رو چه قدر سخت و چه قدر کند باید بر می گشتم بالا! نمی گفتم ولی جونم داشت بالا می اومد از بس سخت بود.
دیماه همه چیز مثبت بود ولی من باز رفتم که افتضاح بشم. دیماه۹۵در۱قدمیه انجماد متوقف نگهم داشتن دست های عزیز که نمی دونم حس و حال وحشتناکم رو می دونستن یا نمی دونستن ولی نگهم داشتن عقب و اون۱قدم رو از لطف اون دست های عزیز نرفتم. سرمای زمستون۹۵در خاطرم۱گوشه سرد منجمد از خودش جا گذاشت به یادگاری تا همیشه خاطرم بمونه که برعکس چیزی که میگی و همه میگن، ۱چیز هایی رو هرگز فراموش نکنم تا اگر باز هم تکرار شد این مدلی غافلگیر نشم و اینهمه شدید نیفتم.
گذشت تا، … تا قصه تموم شد. بد گذشت ولی خوب تموم شد! خدا رو شکر! تموم شد و پایانش مثبت بود اما رسیدن به این پایان و این مثبت۱عالمه گرد و خاک و۱عالمه زخم بهم داد. باید گرد و خاک رو بتکونم و باید صبر کنم تا زخم ها ترمیم بشن. سنگین گذشت۹۵واسه من! اونقدر سنگین گذشت که باورم نمیشه رفت و تموم شد. شکر خدا که سبک و مثبت تموم شد و از حالا اگر عاقل باشم، که یکی۲شب پیش فهمیدم هنوز عاقل نیستم، شکلک خاک بر سرم، خخخ، دیگه موردی واسه تکرار سنگینی های۹۵نیست اگر حواسم باشه.
قصه۹۵تموم شد و مثبت هم تموم شد ولی بذار بگم که من هنوز گاهی هواییه قصه ام. بد هم هوایی هستم این گاهی ها! چنان بد که گوشیم رو بر می دارم بازش می کنم و بی خود و بی هدف روی، … خخخ بیخیال تا انتهای دیوونگی هام رو که نباید اینجا بگم که!
با اینهمه من۹۵رو دوستش دارم. تقصیر۹۵نبود که من اینهمه داغون شدم. تقصیر از خودم بود که ندیدم. ندونستم. نفهمیدم. که به هر سرابی نباید دل داد. که هر قصه ای رو نباید واقعی تصور کرد. که هر رویایی رو نباید حقیقی دید. سال۹۵تقصیری نداشت. تمامش تقصیر خودم بود. اتفاقا سال۹۵رو دوستش دارم چون در طولش یاد گرفتم درست تر دیدن رو، بهتر فهمیدن رو و مواظب تر شدن رو. امیدوارم از اینجا به بعد حواس جمع تر باشم و از این سوتی ها در زندگیم کمتر بدم تا کمتر از این بلا های بی سر و ته مسخره سرم بیاد!
امیدوارم۹۶واسه تو هم شادی و صبح و آرامش همراهش بیاره. به من که مطمئنم سوغاتی های مثبتی میده. ۹۵یواشکی بهم گفت ولی ازم قول گرفت به۹۶نگم که لوش داده!
خودش۱پست شد. می بینی شهروز؟ من هنوز پر حرفم. شبیه گذشته ها. گذشته هایی که دیگه واسه برگشتنشون دعا نمی کنم. چون یکی از درس هام امسال این بود. چیزی که نمیشه نمیشه. دیگه نق زدن واسه نشد ها فایده نداره. پس۱یادش به خیر صاف و صمیمی از ته ته دل و بعدش دیگه بیخیال.
خوب من برم آماده بشم واسه رسیدن۹۶که اومدنش نزدیکه. درضمن حرف های آخر رو هم با۹۵بزنم. ما۲تا، من وسال ۹۵کلی رفیقیم. کلی حرف با هم داریم. کلی خاطره های تلخ و البته آخر هاش دیگه شیرین، کلی ماجرا، کلی قول و قرار و کلی خداحافظی های رفیقانه. باید به تمامش برسم. باید دلم رو واسه رسیدن لحظه های۹۶جارو کنم و باید در خاطرم حسابی جا باز کنم واسه رسیدن خاطرات۹۶که از۲روز دیگه شروع میشه و واسه نقش بستن جا لازم دارن. چه قدر کار دارم این روز های آخر!
من رفتم.
دعای همیشگیم واسه تو!
شاد باشی تا همیشه. تا انتهای همیشه! تا ابد!

سلام پریسا. فراز و نشیبها همیشه هستن. دیدی میگن پایین اومدن از کوه از بالا رفتنش سختتره؟ توی سراشیبیها این که خودت رو کنترل کنی و با سرعت مطمئن بری پایین خیلی مهم هست. سربالایی به هر حال میگذره. فقط باید مواظب باشی به عقب سر نخوری. نود و پنج با همه ی سختیهاش برای من گذشت. ولی بیشتر از این که سختیهاش اذیتم کرد، این که یه عده که دوستهام بودن طبل جنگ علیهم رو زدن اذیتم کرد. در هر حال، مهم نیست. مهم اینه که گذشت. خوبیش اینه که حد اقل در مورد برگشت به عقب عدالتوجود داره. همونطور که روزهای خوب گذشته برنمیگردن، روزهای بد گذشته هم برنمیگردن. امیدوارم نود و شش با تجربه تر باشی و محکمتر. موفق باشی.

سلام شهروز. بعد از یه سال سخت و پر از تنگدستی و حقارت به هر حال فهمیدم که عزت و ذلت آدما دست خداست و بس!.
سال ۹۵ واسه من اومده بود تا رد پای سختیای ۹۴ رو بشوره و ببره. و انصافا هم شستو برد!
منم مثل تو شاغل شدم و اتفاقا میخوام بگم منو تو باید خیلی مدیون کسی باشیم که ما رو به اینجا رسوند با محبتاش! کسی که خودت خوب میشناسیش! و میدونی که یکی از علائقش محبت کردن به آدمای اطرافش. منم از شاغل شدنم خیلی خوشحالم.
و دیگه اینکه من دوباره به ارصه مورد علاقم یعنی برنامه سازی برگشتم با برنامه ۶ نقطه در رادیو تهران.
اما دو سه مورد اتفاق ناخوشآیند شخصی و خانوادگیم داشتم که با لطف خدا تونستم مدیریتش کنم.
احساس میکنم که برای سال ۹۶ یه مأموریت ناتمام دارم که باید به سرانجام برسونمش و خدا میدونه که دعای لحظه تحویل امسالمم همین که این مأموریت ناتمامو که از ۹۵ با خودم دارم به ۹۶ میبرم با موفقیت به پایانی خوش برسونمش.

سلام و عرض ادب
خسته نباشید شهروز بخاطر تلاشهایت در این سایت. من اون سناریو نویس پشت پرده بودم. گفتم خستگی ات در شود و در این آخر سالی انرژی مضاعفی بگیری. خخخ
چون عضو تازه وارد این محله هستم هیچ قضاوتی در مورد اتفاقهایی که افتاده نمیکنم.
اما نه فقط این سال بلکه سالهاست با هیچ کس درددل نکرده ام. سکوت جزئی از وجود من گشته. به دنبال اهدافم پیش می روم و برای پیمودن این مسیر که به نظر خودم مقدس است به دنبال یک دوست صمیمی میگردم. آنقدر صمیمی که با او یکی شوم و مثل بقیه بخاطر مطامع شخصی و دنیایی به من نچسبند.
دیگر به هیچکس اعتماد نمیکنم به جز آن دوست صمیمی ای که خواهم یافت. چون از بس از پشت خنجر خورده ام که دیگر کمرم جایی برای چاقو خوردن ندارد.
همه را دوست دارم و از ناراحتی دشمنم ناراحت میشوم و از خوشحالی دیگران خوشحال.
موفق و پاینده باشید

منم پول ندارم بلیط رایگان بفستم. اونقد صب کن تا تیلیویزیون پخشش کنه با هم بشینیم تخمه بشکنیم و ببینیم. خخخ
. آرزوی موفقیتم برای دیگران جمله ای دیگر است که بعضی دوستان نپسندیدند. ولی دوست دارم برای تو آن را بگویم: زیر سایه الطاف فاطمه زهرا سلام الله علیها و مولا علی علیه السلام موفق و پیروز و سربلند و خوشبخت باشی.

میدونی شهروز…، من قدیمای تو رو نمیشناسم، حتی الآنتم نمیشناسم!
ولی، اگه واقعا چیزایی که گفتی صادقانه باشه و از ته دلت باشه، بهت تبریک میگم!
عشق، چشم آدم رو باز میکنه، آدم رو حسابی، فهمیده میکنه!
خب دیگه، نمیخوام سخنرانی کنم، خب من که تو رو نمیشناسم زیاد، و خب کینه مینه هم نداریم از هم، ولی بزار یه پس گردنی بهت بزنم، کوچیکو بزرگم نداریماااا، البته، اگه پشت کلت کچله پس گردنی حال میده، ولش کن، کلا دوست دارم بزنم، به دل نگیر، سال نوتم مبارک، عاشقانه زندگی کن، و همه ی کاراتو با عشقت، واسه عشقت انجام بده!
راستی، کارت چیه؟، میخوام یه انجمن حمایت از کارت بزنم!
خخخ، موفق باشی جوون!

سلام
سال نود و پنج برام زیاد سال خوبی نبود البته نمیخوام ناشکری کنم ولی نمیشه واقعیت و حقیقت رو نادیده گرفت.
راستش بعد از تعطیلات نوروز همین پستی که شما منتشر کردید، و صادقانه از خودتون نوشتید، باعث شد که دلم بسوزه و ناراحت بشم. از اینکه به نظرم از صداقت شما سوء استفاده شد که بگذریم. سوم مهرماه هم واقعا شوک بدی بهم وارد شد. درست مثل کسی که از زیر آوار کشیده باشندش بیرون و تا مدتی حتی طولانی هم داره در گیجی به سر میبره.
تو این مدت ششماه، اگه لطف و دلگرمی برخی دوستان نبود، شاید تا الآن برا همیشه خودم از کادر بیرون میرفتم. بگذریم. قراره صادقانه حرف بزنیم که فعلا بخشی رو گفتم.
هان راستی اینم بگم که بارها بهم ثابت شده که مشکلاتی که پیش میان، قطعا هر دو طرف مقصرند ولو کفۀ یه طرف هم سنگینتر باشه. درسته. در حق شما بد شد. قدر ناشناسی شد. طوری که مطمینم خود جناب خادمی سعی در جبرانش داشتند ولی متأسفانه اشتباه طوری بود که میشه گفت جبرانش خیلی سخت و به غیر ممکن نزدیکتر شد. ولی به نظرم شما خودتون هم مقصر بودید. خودتون باعث شدید که زحماتتون نادیده گرفته بشه. هرچند میگم ای کاش هممون انقدر روحمون بزرگ میبود که راحتتر بتونیم از اشتباهات هم دیگه بگذریم. شخصا سعیم همه جا چه تو فضای حقیقی و چه مجازی اینه که کسی رو از خودم نرنجونم. ولی اینکه تا چه حد موفق بودم واقعا نمیدونم. معتقدم هیچ کدوم از ما معصوم نیستیم. ولی متأسفانه از هم دیگه انتظار داریم که به اصطلاح بیست باشیم. یعنی اگه فلانی یه خطایی کرد، به جای اینکه کمکش کنیم اصلاح کنه، کلا دور دوستی باهاش رو خط میکشیم. این که میگم خودمو مستثنی نمیدونم.
از خودم بگم که تو سال نود و پنج این ویژگی منفی رو از خودم بیشتر شناختم که امیدوارم بتونم اصلاح کنم که در مقابل مشکلات خیلی کوچک هم مقاوم نیستم. یعنی یه بیماری کوچک هم اگه پیش بیاد، خیلی سریع خودمو میبازم. حرفام زیادند ولی دیگه نه حال دارم بنویسم، نه فکر کنم شما و دوستان حوصله داشته باشید چرندیات منو بخونید.
امیدوارم سال خوبی در انتظار هممون باشه.
موفق باشید.

سلام نازنین. خب من فقط یه توصیه ی دوستانه دارم. اگر شرایط برات مناسب نیست، تصمیمت رو بگیر. این که انگیزه نداشته باشی، این که اینجا پستها ویرایش نشده و پر از اشکال منتشر بشن، این که اینجا اسماً چهار پنج ویرایشگر داشته باشه و انقدر اوضاعش خراب باشه، اول برای خودتون خوب نیست، بعد برای بچه ها و در آخر هم در مقابل غریبها هایی که اتفاقی میان اینجا رو میخونن برای هممون زشته. اگر ماها اختلافی داریم، گناه بچه ها نیست. اونها حق دارن که در بهترین شرایط ای اینجا استفاده کنن. حق دارن پستهاشون خوب منتشر بشه. حق دارن اینجا احساس راحتی کنن. حق دارن ایمیلهاشون زود جواب داده بشه. حق دارن خواسته هاشون بررسی بشه. اگر واقعاً حوصله نداری، جات رو به یه تازه نفس بده. البته میدونم که داری تلاشت رو میکنی. ولی به هر حال خودت هم میدونی که نازنین هفت هشت ماه پیش نیستی. اون زمان تو حتی یه کامنت هم از زیر دستت در نمیرفت. به هر حال امیدوارم تصمیم مناسبی برای خودت بگیری و همونطور که راحتی به زندگیت ادامه بدی.
موفق باشی.

سلام جناب حسینی. من افتخار آشنایی زیاد با شما رو نداشتم. شما رو صرفا از روی نوشته‏هاتون تو این سایت می‏شناسم. اما از روی همین نوشته‏ها ارادت خاصی به شما دارم. خاطرم هست یه بار یه پست منتشر کردید و از مشکلات زندگیتون گفتید. اون موقع من عضو سایت نبودم اما مطالب سایت رو می‏خوندم. بعد خوندن اون پست تو ذهنم بلند بهتون آفرین گفتم. هنر این هست که آدم تو شرایط سخت بخنده، بخندونه، قوی باشه، نرمال باشه. شما آدم هنرمندی هستید و از این بابت بهتون تبریک میگم. اما سال ۹۵ برای من معمولی گذشت. همه چیز مسیر خودش رو طی کرد. تو همون جایگاهی ایستادم که اول سال ۹۵ برای خودم ترسیم کردم. اما یقین دارم سال ۹۶ حتما می‏تونه سال خیلی خوبی برام باشه. تو امسال، روزهای خوب و روزهای بد هم بود اما در کل همه چیز معمولی بود کاملا آروم. از این بابت خدا رو شاکرم واقعا. خب امسال من دوتا کتاب منتشر کردم یکیش رفت واسه چاپ دوم. وقتی دوستام بعد از ۱۰ سال بهم زنگ میزنند و میگن کتابت رو دیدیم تو کتابفروشی کلی حس غرور بهم دست میده ناخداگاه خخخخخ. من تا حالا تو زندگیم عمیقا از کسی ناراحت نشدم. دلخوری بوده اما با تساهل و تسامح حل شده. امیدوارم کسی هم از من دلخوری نداشته باشه. براتون خوشبختی و آرامش فراوون در کنار پری‏سیمای عزیز آرزومندم.

سلام خانم دکتر. حالا دیگه کتاب چاپ میکنید اونم دوتااااا، اینجا به ما نمیدیدش آیا؟
خب صوتیش هم میکردید!
به هر حال امیدوارم سال نود و شش رسماً خانم دکتر واقعی با مدرک بشید و کلی روزهای خوب در انتظارتون باشه. بچه ها راستی اون کبوتری که تو متن پستم دربارش نوشته بودم همون دیشب مرد. یعنی حتی قبل از انتشار پست من. در حالی که نشسته بود، در حالی که سرش رو رو به آسمون گرفته بود، پرواز کرد. منتها نه با بالهاش. با دلش پرواز کرد. انگار که به آسمون نگاه کردهباشه و دیده که نمیتونه بپره و برای همین دلش رو برداشته و پریده. براش ناراحت شدم. ولی از طرفی هم خوشحال شدم که راحت شد. پرنده که نتونه بپره پرنده نیست. دلش میگیره. به نظرم از ناراحتی مرد نه از درد.
ممنون خانم دکتر از لطفی که به بنده داشتید.
موفق باشید.

درسته. نازنین هفت هشت ماه پیش نیستم. ولی مطمئن باشید اگه اختلافی هم باشه، سعیم اینه که سر بچه ها خالی نکنم. اتفاقا تا جایی که از دستم بر بیاد پاسخگو هستم. اتفاقا نیروی تازه نفس هم داریم. من هم فعلا در حد توان سعی میکنم باشم. ولی به نظرم بی انگیزگی کاملا طبیعیه و برای هر کسی هم ممکنه پیش بیاد.
بازم رو حرفاتون فکر میکنم.
موفق باشید.

شهروز، جان خودم همین الآن یه هویی به ذهنم اومد! تو که میگی دوستی و احترام و دوری از دشمنی راستشو بگو! من چه دشمنی به تو کرده بودم؟ چرا من رو بدون هیچ بهانه ای ریموو کردی و حتی راجع بهش توضیح هم بهم ندادی؟ راستشو بخوای احساس میکنم کمی داشتی در این نوشته ات شعار میدادی! چون حد اقل اینه که آدم خودش به حرفی که میزنه پایبند باشه دیگه! ببخشید رک و راست صحبت کردم!

سلام. اون زمان شما یه سری حرکاتی اینجا کردی که اصلاً مناسب نبود. در ضمن اسکایپ حریم شخصی هست و من هیچ دلیلی نداره که اینجا بخوام توضیح بدم که چرا کسی رو بلاک کردم. من شعار نمیدم. احترام هر کس دست خودشه. منم آدمی نیستم که احترام خودم رو نگه ندارم. پس بهتره به جای سؤال از من، کمی به خودت فکر کنی. در مورد اسکایپ هم توضیحی نمیدم چون یه تصمیم شخصیه و هیچ کس نیازی نیست که دلیلش رو بدونه.
موفق باشی.

با درود به شهروز اگه یادت باشه با دعوایی که با تو داشتم دیگه کمتر کامنت گذاشتم و به سایت سر زدم! ولی خداییش هیچ دلخوریی الآن ازت ندارم و جای خالیت رو حس می کنم! سال ۹۵ وارد دانشگاه شدم تمرینات فوتبالم جدیتر شد و حالا به صورت جدی به مسابقات آسیایی مالزی فکر می کنم تو این سال یکی دوتا از دوستام در حقم نامردی کردن که باعث شد بهتر بشناسمشون! تلخترین اتفاقش هم مرگ حبیب خواننده مورد علاقه ام بود! و اینکه تو سال ۹۶ شاید ما دوتا بشیم‎!‎!! الفرار خخخخخخخخخخخخ

سلام سامان. ببین تمام درهای محله بسته شد. اصلاً نمیتونی در بری. تمام دیوارا رو هم روش سیم خواردار کشیدیم بهشون هم برق وصل کردیم. شیرینی بده بعدش هرجا خواستی برو. امیدوارم کلی اتفاق خوب توی نود و شش در انتظار تو و اون کسی که قراره باهاش یکی بشی باشه.
موفق باشی.

سلام شهروز جان.
صادقانه می خواهی حرف بزنم؟ از تیر ماه سال ۹۴ با لطف پریسیما خانم تونستم وارد سایت بشم. تا مدتی قبل تر از اون فقط چراغ خاموش بودم و هر از گاهی مطالب سایت رو می خوندم. بعد که ایشان کمکم کرد وارد سایت شدم و یواش یواش مطالب سایت رو دنبال می کردم. شاید خیلی از مدیر ها رو نمی شناختم و یواش یواش فهمیدم که چه کسانی هستند. خاطرات خیلی خوبی تو سایت دارم و شب نشینی ها هم که واقعا یادشون بخیر. وقتی زحمات خودت و سایر دوستان رو می دیدم از ته دل بهتون خسته نباشید و خدا قوت می گفتم. اتفاقاتی که امسال برات افتاد واقعا ناراحت کننده بود. یک استاد داشتیم که می گفت توی فضای مجازی با سایه ی آدمها در ارتباطیم. فکر کنم خودت دیگه معنی اینو بهتر از من می دونی. اما ازدواج تو و پریسیما خانم واقعا خوشحالم کرد. شما دو عزیز واقعا از زحمت کشهای این محله بودید و من خودم هر از گاهی مزاحم پریسیما خانم می شدم و ایشان هم خیلی با حوصله و با میل جواب می دادند. وقتی بعد از شب نشینی ها می فهمیدم که بیدار هستی و مسایل سایت رو بررسی می کنی واقعا برام عجیب بود. اینکه از خوابت و زندگیت می گذری تا ماها مشکلی نداشته باشیم. اینکه خیلی توهین ها رو به جون می خری. اینکه خیلی سختی ها رو به دوش می کشی و خیلی چیزای دیگه. واقعا زحماتت قابل تقدیر و ستایشه و من یکی بهت بخاطر همه این مسایل خسته نباشید میگم و در حال حاضر هم خوشحالم از اینکه داری به زندگی خودت می رسی و در کنار همسرت از زندگیت لذت می بری نه اینکه بیایی وقتت رو بزاری واسه یه فضای مجازی بی در و پیکر. خوشحالم از اینکه به جای وقت گذاشتن برای فضای مجازی، داری برای زندگی حقیقیت وقت میزاری و ازش لذت می بری.
در جواب کامنت پریسیما خانم هم میگم خیلی ها این جور باهات رفتار می کنند و قدر نمی دونند. خوشحالم که این افراد رو شناختین و خوشحال تر از این بابت که دارین به زندگی حقیقی خودتون می رسین.
منم از آشنایی با شما دو دوست عزیز بسیار خوشحالم و امیدوارم که همیشه در کنار هم زندگی خوب و پر نشاطی داشته باشین.
من هم توی سایت دوستای خوبی پیدا کردم که با خیلی هاشون تو فضای حقیقی هم ارتباط دارم.
سال خوبی رو برای خودت و همسرت و به ویژه همه دوستان آرزو دارم.
همیشه شاد باشی.

سال نود و پنج رو خیلی دوس داشتم. روزای قشنگی توش داشتم. گاهی میشد دعوا کنیم ولی وقتی آشتی میکردیم خیلی شیرین بود.
آخر سالی یوخده سرم شولوغه. دیروز تموم زندیگیمو ریختم بیرون و تو حیاط شستم همه چیو. بعد امروز رفدم موکت اتاقمو بیارم بندازم میبینم همساده بالاییه فرت از بالا یه سطل آب خالی کرده رو موکت تازه شسته شده. تموم زندگیم وسط سالونه و خومم دیشب وسط سالون خوابیدم و با هر یه تقه از خواب پریدم. از دیروز اینترنت نداشتم و امروزم ترافیکمون تموم میشه و هنوز خیلی از چیز میزای عیدا نخریدیم و این وسطم ننه شوهر خالم فرت افتاده عمرشا داده بمن و همه چیمون قاطی شده تو هم و باید الان وخسم ناهار درست کنم و سالونو جم کنم و یه کم رنگ کاری داریم اونا را انجام بدم و بعدم برم برا گلدونامون گل بخرم و بعدم بیام یه سری برنامه ریزیه بکنم و خیلی خستم. فرصت درد و دل وندارم.
همین جا به روشن باجی و رضا وزینی تولدشونا تبریک میگم و برا ممد میرقاسمی آرزوی سلامتی میکنم. از فاطمه ام ممنون بابات پست تولد روشن و به شماره ۳ کندو کاورم رأی میدم و به همه تون عیدا تبریک میگم و وخسم برم به کارام برسم که روز عیدم مهمونامون میان. دیگه رفدم بعد سیزده بدر بیام خدمتتون. خوش باشین همه تون. خدافز. سال نوتونم مبارک.

سلام. چقدر زیبا نوشتید. سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند. سالی که نکوست از بهارش پیداست. ما که عید رو با عزا شروع کردیم و متاسفانه تا ۵هفته هی اقوام دور و نزدیکمون به خاطره ها میپیوستند. تنها خوبی سال ۹۵ این بود که برادرزاده نانازی و خوشگلم متولد شد. اتفاقات دیگه ای هم افتاد تو زندگیم که امیدوارم بتونم از تو ذهنم شیفت دلیتشون کنم که کاش میشد. این پستت خیلی منو تو فکر فرو برد. امیدوارم سال ۹۶ بهتر از امسال باشه و سرشار از اتفاقات خوب. خوشبخت و موفق باشی.

سلاااام و دروووود بر داااااااااااش شهرووووووز
خوبی یا چطوری
آقاااااا خاااانم برو کنااااار برو کناااار که دووور شد احمد اومده
شهروز یادش بخیر شب نشینی رو میگم چه قد توی اون شب نشینی ها گفتیم خندیدیم زدیم تو سر و کله ی هم و خیلی چیزا من از تو و بقیه یاد گرفتم
یادش بخیر
خب من امسال روز ۱۷ فروردین اولین پستم رو توی محله زدم و کلی کامنت با حال گرفتم بعد تو فکرم بود یه مجموعه توی محله بزنم که شکر خدا توی یکی از کامنتای عمو حسین یه پیشنهاد خوب به من شد و اینی شد که من الآن چندین تا مجموعه حقوقی توی محله زدم فک میکنم که توی اردیبهشت بود که من شروع به این کار کردم یادش بخیر اوایل نمیتونستم هدینگ بندی کنم اولین پستم رو یادمه به کمک عمو حسین عزیزم هدینگ بندی کردم و پست دوم رو همسر گرامیت پریسیما برا من هدینگ بندی کرد
خب خرداد برا من یکی از بهترین ماهای این سال بود اول که برا من توی محله جشن تولد توسط عمو چشمه گرفته شد که هیچ وقت یادم نمیره از لطف و محبتی که همه ی هم محله ای ها به من کردند شاید به جرأت بتونم بگم بهترین هدیه ی عمرم همین بود
خب اواخر خرداد بود که با هر بدبختی بود تونستم لپتاپ بخرم و بعدشم توی اواسط تیر بود که تونستم یه گوشی لمسی بخرم این دومی یعنی خرید گوشی باعث شد که یه دنیای جدید جلوی روی من باز بشه نه بخاطر صرفاً خرید یا داشتن خود گوشی بود نه بخاطر یافتن دوستای زیادی بود که به واسطه واتسآپ با اونا آشنا شدم
که اسم نبرم بهتره چون که شاید ممکنه کسی از قلم بیفته و منم شرمنده بشم
به هر حال تابستون با هر فراز و نشیبی بود گذشت تا مهر که رفتم پایان نامه رو تمدید کردم ولی خب هر کاری میکردم نمیشد که موضوعی خوب بدم تا تصویب بشه توی آبان ماه بود که یه کار خوب بهم معرفی شد که از تنبل بازی من و لفت دادنم پرید نمیدانم شاید قسمتم جایی دیگه بود نمیدونم خلاصه گذشت و گذشت تا این که رسید بهمن و اسفند که استاد خوب و عزیزم استاد زارعی بهم یه موضوع هر چند خیلی سخت و پر از درد سر و مشکل رو بهم پیشنهاد کرد و منم پروپوزالش رو با کمک برادرم نوشتم و دقیقاً روز ۱۸ اسفند تحویل دادم که امیدوارم بعد از عید تصویب بشه و منم بالاخره بتونم حاصل این دو سه سال زحمتم رو ببینم
به هر حال سال ۹۵ با تمامی خوبی و بدیهاش زشتی و زیباییهاش داره به سر میرسه
ولی من هنوز هم شاکر خدام که در همه حال و احوال حواسش به من احمد هست
به هر حال امیدوارم که سال جدید برا تو شهروز و برا شما پری مهربون محله و همه ی هم محلهی های گلم سالی پر از خیر برکت و همراه با سلامتی و جیبی پر از پول باشه و همه ی هم محلهی ها به تمامی آرزوشون برسن
مواظب خودتون چی ببخشید یعنی روزت داش شهرووووووز خوب و خوش و خدا نگهدار

سلام احمد. خوبی؟ خب خوشبختانه امسال سال خوبی برات بوده. امیدوارم سال بعد کلی بهتر از امسال باشه و تو بتونی ارشدت رو بگیری و بری سر کار و یه وکیل توپ بشی بیاییم کارامونو بدیم مجانی برامون انجام بدی خخخ.
خوش باشی همیشه.

دوباره سلام و دو روزه اینجام و بیرون نرفتم از محله خخخ.فک کنم پست میزدم راحت تر بودا ولی واقعا این پست باعث میشه آدم خودشو مرور کنه.چقدر کامنت بچه ها نکته توش بود.کامنت پریسا یاد سردی زمستونی که بود انداخت منو.زمستونی که داره میگذره و من قویتر شدم از گذشته.یاد کارهایی که بخاطر مشکلاتم ردشون کردم هم افتادم.سال ۹۵ این تلخیا رو هم داشته.یاد انگیزه هایی که دیگه رمقی براشون نمونده هم افتادم شایدم بگذره زود.یاد هزار تا حرف نانوشته که دلم میخواد بنویسم اما هنوز نتونستم.
آلبومم راستی اصن یادم نبود بگم خیییلی حال خوبی داشتم اون روزا.مینوشتم و این شادیبخش تر از خوندنشون بود هر چند تنظیم دکلمه ها ضعف خوندنمو پوشوند و واقعا ممنونم ازت. دیگه پاشم ب قول رها ب کار و زندگیم برسم تااااااااا ی روزی که باز بیام اطراق کنم اینجا خخخ.وای خیلی نوشتم ولی سبک شدم بخدا.مرسی,شاااااد باشید همگی.

یک صدای پااااااااااا.این عشقه میااااااااااااد.
دلواپسی هم اما .داره باهاش میاد !
ای دیوونه دل ×داری عاشق میشی …دل میگه که یار اومد .هرچی باداباد ×
دارم عاشق میشم !دستِ خودم نیست که باور بکنم یا نکنم!دلُ تسلیمِ این خوابِ دگرگون بکنم .یا نکنم !!
میخوام عاشق بشم !تویِ شبام .ستاره گلچین بکنم.
میخوام دلو به دریا بزنم! عشقمو باور بکنم !
میخوام سرابِ عشقو رنگِ باور بزنم!
رنگِ دلواپسیاشم آبی روشن میکنم.
یک صدای پاااااااااااع ..
سال نو پیشاپیش مبارک.

متاسفم ک دعا میکنی فرشته ای چون من رو در حد خودت تنزل درجه بدی عزیزم !@!!!!اما خب میگن از دعای گربه سیااااه بارون نمیاد @!برو برو ماهی عید تون رو ببین چه خوشگله .نیام ببینم هنوز اینجایی !!!!!!!مواظب باش ماهیو نخوری قبل عیدی !@!!!خخخخخخخخخخخخخخخخخ .هعععععععععععععععععععععععع

سلااااام بر آقا شهروز و بقیه!
من که حرفی ندارم بگم که! چه درد دلی بکنم؟
خب بیخیال همه کامنتا رو خوندم! نااراااااااحت شدم کبوتر پرید!
ناراااااااااااااااااحتاااااا!
خب منم که کاربر تازهم از مهر فکر کنم اومدم ایجا! حرفی ندارم و شایدم دارم!
شهروز خان اگه میتونی Live:aliakbarkhoei رو تو Skype اد کن! شایدم من ادت کنم!
ایجوری بیشتر میتونیم حرف بزنیم! خخ کامبیز جُکی کُللللللللللللللللللللللللللللًّ

سلام علی اکبر. راستش منم زیاد اسکایپ نمیرم. ولی هر وقت رفتم حتماً اد میکنم. منم ناراحت شدم که کبوتر پرید. دلم براش میسوخت. ولی از طرفی هم راحت شد که پرید. زندگی بدون پرواز برای یه پرنده یعنی خود زندان.
سال خوبی رو برات آرزو میکنم.
موفق باشی.

:leaves:روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است ،

گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم…
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت
و پرید…

وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد..

به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی.؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه…!!

حکایت بعضی از ما آدمهاست…

از دست رفیقان عقرب صفت…
هم نشینی با مارم آرزوست…

مراقب رفاقتهایمان باشیم

سلام شهروز. خب اولش من بدهیامو بهت بدم. من یه تسلیت بهت بدهکارم. البته بهت پیامک دادم ولی نمی دونم گرفتی یا نه. بعدشم یه تبریک جانانه بهت بدهکارم، جهت ازدواج فرخنده ات با پری دریایی. می دونی پری تو گوشکن یه شخصیت خاصی واسه من داشت، از طرفدارای دروس انگلیسی من بود و یکی از اونایی بود که تو اون مسابقۀ پارسال به من رأی داد. خلاصه واسم ارزشمند بود و هست. اینه که ازدواج تو با اون بدجوری تبریک داره. البته شیرینی نیز هم. بعدشم امسال واسۀ من سالی افتضاح بود، اونقدر بد که نمیشه گفت. ولی خلاصه می گذره. خلاصه دنیا خیلی عجیبه. با پری بیاین سمت ما خوشحال میشیم.

سلام به عقاب خودمون.
خب این کلاسهای انگلیسی شما مگه میشد طرفدار نداشته باشه!
شما هم همیشه یکی از افراد قابل احترام و الگو برای من بودید و هستید. ممنون از لطفت.
سال خوبی در پیش رو داشته باشی.
موفق باشی.

عرض سلام خدمت مدیران محله محبوب گوشکن.
اینجانب کامبیز اسدی طی این نامه، بخاطر شعارهای ضد محله، توبه میکنم و صراحتا هرگونه ایجاد اغتشاش از طرف خودم را رد میکنم.
بنده با هیچکدام از سایتهای ضد گوشکن در ارتباط نبوده و از کسی نیز بابت شعارهای نادرستی که دادم پول نگرفتم.
تنها احساسات و هیجان غلطی که در هر جمعیتی ممکن است افراد را تحت تاثیر خود قرار دهد، مرا وادار به دادن چنین شعارهایی کرد.
چشم دلم در مقابل حقیقت کور شده بود و اکنون به بصیرت رسیدم.
از اهالی محله نیز عذرخواهی میکنم و اکنون حاضرم جان خود را در راه محله تقدیم کنم.

سلام.
اول که باید بگم برا شما فریبای عزیزم واقعا خوشحالم و هر وقت به ازدواجتون فکر میکنم خیلی شاد میشم.
خب امسال اتفاق خاصی نیفتاد فقط مریضیه یکی از اعضای خانوادم واقعا روزامو برام تلخ کرد که به امید خدا به خیر گذشت.
امید دارم روزهای خوبی در
انتظارمه.نمیدونم چی قراره بشه.ولی من امید دارم خدای مهربون دلمو شاد میکنه.
امیدوارم همیشه دل همه شاد باشه.پیشاپیش سال نو مبارک.

سلام.
اووووو! چه پستی! مثل من اکثرا سال پر فراز و نشیبی داشتند.

سالش که خیلی جالب نبود. اتفاقات زیادی افتاد که فکر میکنم بدهاش پر رنگتر از خوبهاش بودند.
امیدوارم این یکی دو روز هم به خیر و خوشی بگذره و فقط تموم بشه.
خیلی عادت ندارم درد و دل کنم و البته خیلی هم خوب نیست.
به هر حال امیدوارم این خروس جان مثل میمونه اینقدر ادا اطفار واسمون در نیاره و ۹۵ رو جبران بکنه. راستی من نه تنها از تو بلکه از هیچ کسی دلخوری ندارم چون همیشه دلخوریمو به زبون میارم تا حل بشه بره.
امیدوارم بهترین سال در انتظار خودت و پریسیما جان باشه.

سلام. خیلی خوبه که دلخوریتو به زبون میاری. شاید اوایل اذیت میشدم و ناراحت میشدم. ولی الآن به این نتیجه رسیدم که واقعاً بهترین کار رو میکنی. حد اقل بعدش آدم میدونه که تموم شده و دیگه قرار نیست بعدها از این ماجرا علیه طرف استفاده کنی.
سال خوبی در پیش رو داشته باشی.
پیروز باشی.

سلام
جالب ترین و به نظر من قشنگ ترین اتفاق امسال توی این محله ازدواج شما و پریسما جان بود
زندگی من که امسال هم پر از فراز و نشیب بوده ولی بالاخره منم تونستم برای خودم یک کار کوچولو دست و پا کنم و البته هنوز نتیجه خیلی خوبی نگرفتم ولی برای شروع توی این شهر کوچیک با شرایط من خیلی خوبه
به هر حال برای شما و همسرتون آرزوی سال خوب و خوشی رو دارم
موفق باشید

سلام ۹۵ مثل ۹۴ گذشت. یعنی بعضی از مشکلاتی که فکر می کردم زود بیاد و بره اومد اما نرفت.
اما، به نظرم سال ۹۶ برام خوب باشه. امیدوارم که مصاحبه شغلی که دادم جوابش مثبت باشه. منم بشم شاغل.
سال ۹۵ یه سایت درست کردم که صدای فیلم ها رو توش منتشر میکنم. البته، کلی برنامه براش دارم. اگه، از نظر مالی اوضاع خوب پیش بره میترکونم.
راستی اجازه بده تا یه دفعه دیگه بخاطر اون پست کتاب اینترچنج ازت تشکر کنم. خیلی ها رو به اون پست شوت میکنم و از این که لینک ها یجا هستن راضین.
اینم آدرس سایتم.
http://justaudio.ir

سلام مهرداد. امیدوارم سال نود و شش کارهای ناتمامت به نتیجه برسن. سایتت هم هر روز بزرگتر و پویاتر بشه. در مورد پست اینترچنج هم من اون زمان وظیفم رو انجام دادم و خوشحالم که مفید بوده.
عیدت مبارک و پیروز باشی.

درود! خب حالا نوبت منه… سال ۹۵ مانند سالهای دیگر برای بنده سالی پر اردو و خوشگذرونی و شاد بود… شادترین و خنده دارترین لحظات سال زمانی بود که مغروران با کمال پرروی و عصبانیت در پستهایم کامنت میدادند و یا کامنتها یا پستهایم را پرپری پروازی میکردند خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها… من در این سال کامی جونی شدم و خوشحالم که حالا دارم با نوکیا ان۸۲ دخمرونه مینویسم و خوشحالم که تو بارها به من چیزهایی یاد دادی و بارها به من تیکه پروندی و باعث خندیدن من از ته دل شدی… خب چون تو خیلی مغرور هستی هر غلطی که بکنی من ناراحت نمیشوم و بیشتر میخندم… راستی تو از وقتی شاغل شدی خودخواهتر و از وقتی دوتا شدی مغرورتر شدی و هنوز یاد نگرفتی با عصبانیت کاری از پیش نمیبری و باعث خنده ی بیشتری برای منی… امیدوارم روزی برسه که سرت به سنگ بخوره و به خودت بیایی… راستی یادمون باشه که سال خروس یعنی خروس که پنجتا زن داره مردها هم در سال خروس پنج زنه میشوند و بیشتر خوش میگذرونند… خب من ایییییییینم!

سلام عدسی.
من که نمیتونم پست تو رو بپرونم. برو ببین کی این کارو باهات کرده خخخ.
مغرور هم فکر نمیکنم باشم. شاید یه وقتایی حوصله نداشته باشم ولی مغرور انصافاً نیستم.
به هر حال سال خوبی رو برات آرزو میکنم.
موفق باشی.

سلام شهروز
جواب اون ایمیلی که توی پستت گفتی رو هم که کلا چقدر دادی! خخخ
من در خصوص خودم رک میگم.
این بحث که قبول نداشتی من دارم طرح تک مدیره بودن رو بیست روزه فقط و فقط آزمایشی اجرا می کنم، باز کردن نداره پس منم بازش نمی کنم. فقط چون بهش اشاره کردی، چند سطر سربسته میگم تو اون روزا، بعد از موافقت ضمنی، در توجیه اینکه خودت کنار کشیدی به من گفتی میرم چون اختیار خودمو دارم که حتی با آزمایشی بودنش هم موافق نباشم و لذا در اجرای طرح هم نباشم و در ادامه، در اداره ی سایت هم نباشم. در صورتی که در همون جلسه ای که همینجا بحثشو کردی، هیچ وقت اینو نگفتی. به قول خودت توی اتوبوس و واتساپ با دوستانت صحبت و مشورت کردی و بعدا بود که تصمیمت عوض شد. بعدم طوری وانمود شد که خادمی این کارو کرد و خادمی کنار گذاشت و حس می کنم شش ماهه که توی پست ها و کامنت های مختلف، خودت و اطرافیانت مطرحش می کنید و کشش میدید و من هیچی نمیگم رد میشم.
از هرکی اینو میخونه میخوام بدونه من فقط یه طرح رو بیست روزه و آزمایشی مخفی از دید کاربران کلید زدم، که دوستان‌مون یک روز بعد از مطرح شدن و موافقت ضمنی با طرح، فکر کردند و به این نتیجه رسیدند که این طرح مورد رضایت‌شون نیست. بعدم به من اطلاع دادند که چون میدونند طرح قرار نیست بیست روزه باشه بلکه قراره همیشگی باشه، حاضر به ادامه نیستند. در واقع، ذهن‌خوانی کردند، پیشبینی کردند، که من الکی گفتم بیست روز ولی توی ذهنم طرح بیست روزه نیست بلکه همیشگی هست. به نظرم اگه اعتماد می کردید، صبر می کردید بیست روز تمام می شد و می دیدید پیشبینیتون و ذهن‌خوانیتون به وقوع پیوسته، می گفتید ادامه نمیدید حرفتون منطقی بود ولی نه اینکه همون یکی دو روز اول پیش داوری کنید و بگید مجتبی حرفش حرف نیست و میگه بیست روز ولی بیست سال توی ذهنشه. به نظرم این شد که باعث شد این مسئله به این شکل رقم بخوره.
من. کسی. رو. برکنار. نکردم!
هر جاش تقصیر من بوده، من عذر میخوام. هر جاشم تقصیر شما بوده، پای خودتون که اشتباه‌تون رو قبول کنید، یا زیر بار نرید و منو مقصر صد درصد بدونید.
من از شما و هرکی اقداماتم اذیتش کرده معذرت میخوام که یک بار برای همیشه بدهیمو به هم محلی ها پرداخت کرده باشم.
مشغله زیاد دارم و هدفم توی این سایت کامنت بازی نیست. فقط یادگیری بچه هاست و بس. اینه که کم حضور دارم توی کامنت ها.
اگه توی پستت اومدم و نوشتم، نه به خاطر اینکه اهل بگو مگو باشم، بلکه به خاطر اینه که واسه دوستیمون، واسه زحمت هایی که کشیدی، ارزش قائلم و هنوز همه چی یادم هست.
هدفم باز کردن زخم ها نیست بلکه بستنشونه. بالاخره توی پستت و کامنت هاش گلایه ها، دلخوری ها و مسائلت رو مطرح کردی، منم جواب دادم. امیدوارم دیگه این بحث ادامه پیدا نکنه و به قول خودت بریم سر اصل مطلب که همون برطرف کردن دلخوری هاست.
دوست دارم اگه واقعا از برطرف شدن دلخوری ها خوشحال میشی، به قول خودت عملی باشه و در جهتش گام برداری.
من یه پست مشابه پست تو زدم، از همه خواستم دلخوری ها رو کنار بگذاریم، از هرکی ناراحتش کرده بودم معذرت خواستم، و برای یادآوری بچه ها، کامنتی که جوابم نوشتی رو میذارم:
نقل قول:
شهروز حسینی says:
سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ در ۱۵:۰۷
سلام. هر سال این وقتا که میشه همه یاد حلالیت گرفتن میفتیم. ولی چهارده فروردین که میشه، بازم میفتیم به جون هم و میزنیم تا جونمون در بیاد. دوباره آخر اسفند همون آش و همون کاسه. بیخیال. من اهل تظاهر نیستم. اگر از کسی ناراحت باشم، به خاطر یه تقویم که هیچ نقشی تو دلیل ناراحتیم نداره دلم صاف نمیشه. مطمئن هم هستم که متقابلاً اگر کسی از من ناراحت باشه، با این چیزها ناراحتیش رفع نمیشه. شاید جوگیر بشیم و یه چیزایی بگیم و مثلاً همو ببخشیم. ولی خیلی زود همین گذشته های بخشیده شده میشن چوب و میشن وسیله برای جنگیدن با هم. البته تا پارسال به این نتیجه نرسیده بودم. ولی الآن دیگه مطمئنم که این دید من درسته.
پس من نه حلالیت میخوام، نه میخوام کسی ازم حلالیت بخواد.
موفق باشی.
پایان نقل قول.
و الان خدا رو شکر اگه اشتباه نکرده باشم، می بینم که برعکس خط آخر اون کامنتت، الان اومدی هم از بچه ها حلالیت بخواهی، هم بچه ها رو حلال کنی. این خیلی خوبه.
منم به قول خودت مثل هر کسی باید شهامت قبول کردن اشتباه هام رو داشته باشم.
اگه اون روز باهاتون حرف نزدم که بگم چرا یک روز بعد یه دفعه مخالف طرح شدید، خب اشتباه کردم. باید قبل از واکنش سریع به برگشت ۱۸۰ درجه ای تون، حرف می زدم، باید دیپلماسی به خرج می دادم و نباید از کنار شمایی که همه چی تون رو واسه سایت گذاشته بودید رد می شدم. قبول دارم و به خاطرش معذرت میخوام.
فقط دوست ندارم بچه ها خواسته یا ناخواسته وانمود کنند که مجتبی و شهروز دشمنند، یکی سایه ی اون یکی رو با تیر میزنه یا این حرف ها.
دوست دارم به قول خودت، همه چی رو به هم دیگه بگیم نه به این و اون.
مثلا تو اگه معتقد بودی پست جشنواره ات باید سنجاق میشد، یه ایمیل یا زنگ یا پیام خصوصی یا وویس واتساپی می دادی نظرتو می گفتی. ممکنه بگی تو مدیر بودی خودت باید تشخیص می دادی چی رو سنجاق کنی یا نکنی ولی من چون پست هات تعداد‌شون زیاد بود، در خصوص مدیریت سنجاق کردنش واقعا نمیتونستم کاری کنم. مرتب باید یکی سنجاق میشد، بعدی برداشته میشد. دوباره بعدی. بعدی. بعدی.
دوست داشتم گلایه هات رو به جای اینکه به صورت تیکه توی کامنت ها جلوی جمع مطرح کنی، به خودم بگی. همینطور که بچه های دیگه راحت ایمیل می زنند، زنگ می زنند و من جواب میدم.
من منکر این قضیه نیستم که تلاش می کنی، اسپانسر گرفتی، مرتب پست های هر ماه رو میخونی، بینشون جدا می کنی، پست تنظیم می کنی و چه دردسری داره. جلوی جمع بابت این کارت ازت ممنونم ولی اگه غرور من مانع میشه اختلافات تموم بشن، من همینجا بی خیال غرور میشم و میگم شهروز. مرسی که هستی و بی تفاوت رد نشدی. اینجا همه تلاش داریم یکی یه چیزی یاد بگیره. همه ی غمم اینه یه نابینا یا بستگانش در خصوص امور ما ها توی یه روستای محروم باشه و توی گوگل دنبال یه چیزی بگرده و نتونه بهش برسه. تو هم داری همین کارو می کنی. در صورتی که میتونستی رد بشی بری. داری تمرین یاد دادن و یاد گرفتن رو به نمایش می گذاری. بابت اینکه هستی ممنون. تو هم سعی کن بی خیال غرور بشی. واسه پیشرفت محله، دقیقا مثل اکثر بچه محل ها، راه حل بده، هرچی به ذهنت میرسه رو به من انتقال بده. اگه داری توی این محله فعالیت می کنی، اگه فکر می کنی بودن و موندن و یاد دادن و یاد گرفتن خوبه، خب طرف محله باش.
در آخر هم در مورد اشتباه هایی که به شخص من مربوط میشه، سعید درفشیان رو مقصر نمیدونم. اگه هر اقدامی ناخواسته از طرف من سر زده که باعث شده تو یا هرکی دیگه از هم محلی ها برنجه، ناراحت بشه، بهش بر بخوره یا دلسرد بشه، از کسایی که موجب ناراحتیتون شدم معذرت میخوام.
امیدوارم حرف های این پست و کامنت هاش، واقعا، قلبا و قطعا عین عمل باشه و هر کدورتی بین هر کودوم‌مون هست، یک بار برای همیشه کنار گذاشته بشه.
برای با هم بودن، برای فراموشی حتی تدریجی گذشته های تلخ، برای حرکت به سمت یه آینده ی روشن برای محله و هم محلی ها، دیگه توپ توی زمین تو. این گوی و این میدان. هر گلی زدی، به سر خودت زدی و بعدم هم محلی هات.

سلام مجتبی. یکی یکی جواب میدم که پراکنده گویی نشه:
۱: ایمیلی که توش تذکر هست و اخطار جوابی نداره. تذکر دادی و من هم خوندم. منتها مشکل این بود که این ایمیل فقط برای من اومد و من یادم نمیاد که برای نویسنده ی دیگه ای ما در این مورد که توی پستهاشون چت شده تذکری داده باشیم.
۲: من توی همون جلسه ی اون شب هم گفتم که طرح آزمایشی وقتی جواب واقعی میده که کامل اجرا بشه نه نیمبند. گفتم به بچه ها بگیم همچین قصدی داریم که بتونیم بعد بیست روز بازخورد واقعی بگیریم ولی قبول نکردی. اگر واکنش بچه ها رو عرضیابی نمیکردیم، چه لزومی داشت که طرح آزمایشی اجرا بشه؟ مهم این بود که ما ببینیم بازخورد اجرای این طرح چیه که تو با مخفی کردنش از بچه ها عملاً این مسأله رو منتفی میکردی. در ضمن من اون شب فقط به رأی اکثریت احترام گذاشتم و قلباً چیزی رو قبول نکردم. اگر طرح آزمایشیت رو کامل اجرا میکردی با کمال میل قبول میکردم. حالا تو به من بگو که چرا تا اون شب هم تو و هم سعید و هم آقای چشمه از این موضوع با خبر بودید و من تنها فرد بیخبر بودم و یه دفعه توی جلسه موضوع رو فهمیدم؟ چرا همه میدونستن و من نه. آیا تو خودت جای من بودی فکر نمیکردی اینها دارن به این ترفند عذرت رو میخوان و بهتره که محترمانه بری دنبال کارت؟ حتی آقای چشمه هم که میگفت بیخبر بوده بعداً فهمیدم که اینطور نبوده و قبل از جلسه سعید موضوع رو باهاش مطرح کرده. این پازل وقتی تکمیل میشه که شما سه نفر از موضوع خبر داشتید و بعد که من و آقای چشمه کنار میکشیم، بعد از یکی دو ماه که آبها از آسیاب افتاد، آقای چشمه به تیم مدیریت برمیگرده و ویرایشگر میشه. خودت الآن گفتی. من از کنار گذاشته شدنم ناراحت نشدم. فقط از نحوه ی اون ناراحت شدم که چرا باید بگی ما خودمون اول از گروه رفتیم و بعد که اعتراض کردیم برخورد چکشی با ما شد و حتی با کسانی که طرف ما رو گرفتن با نهایت بی احترامی برخورد شد و اوجش هم دو کامنت سعید بود که توی پست خودت و پست کامبیز زده شد.
۳: من این پست رو برای حلالیت گرفتن نزدم. فقط خلاصه ی زندگیم تو نود و پنج رو نوشتم. قرار هم نیست از کسی حلالیت بگیرم. کسی هم قرار نیست من رو حلال کنه. اگر کسی بخواد با من دلش صاف بشه خودش میشه و نیازی به تلاش من حد اقل به این شکل و با این پست زدنها نیست. منم با یه کامنت عذرخواهی کسی چیزی رو فراموش نمیکنم. اگر هم تلاشی برای کنار گذاشتن دلخوریها میخواد بشه، باید در عمل باشه نه حرف حرف رو خیلیها میزنن و خیلیها قشنگ هم میزنن. ولی این که چه قدر اعمالمون نشون بده که میخوایم جبران کنیم مهمه.
۴: همونطور که گفتی، تو مدیری و باید در مورد سنجاق شدن پستها تصمیم بگیری. من کارم رو انجام میدم و این تو هستی که باید برای کارهایی که انجام میشه ارزش قائل بشی و اگر خوب هستن حمایتشون کنی. من هرگز به تو در مورد سنجاق پیام نمیدم و نخواهم داد. چون این یعنی تعریف از خود و من اهلش نیستم. من نویسنده هستم و میتونم سنجاقها رو خودم مدیریت کنم و این اصلاً توجیه منطقی نبود. کافی بود فقط به من پیام میدادی که اگر میتونی خودت مدیریت کنی پستهات رو سنجاق کن. بعدش من یا از پسش برمیومدم و انجام میدادم، یا میگفتم احتیاجی نیست. انصافاً اگر کس دیگه ای به جز من بود، مثلاً اگه یه دانشآموز این طرح رو اجرا میکرد، صبر میکردی که خودش بهت درخواست سنجاق شدن رو بده یا خودت انجامش میدادی؟ حواست باشه که من خوب میشناسمت و دو سال باهات کار کردم. پس بهتره با هم روراست باشیم.
۵: در مورد سعید درفشیان هم قضاوت رو به افکار عمومی واگذار میکنم و بهت پیشنهاد میکنم نه تو حمایت بیش از حد ازش بکن و نه من دیگه در موردش حرف میزنم. کاربرها خیلی عاقلتر از اونی هستن که فکرش رو میکنی.
به هر حال حرف زیاده و شاید ساعتها بشه حرف زد و با این کامنتها و بحثها مشکل ما حل نمیشه. شاید یه جلسه یا شاید یه کنفرانس راه بهتری باشه که البته فعلاً نه وقتش رو دارم و نه انگیزشو. برات سال خوبی رو آرزو میکنم و امیدوارم نود و شش سال موفقیتهات باشه. چاقوتم دست رهگذره نمیدونم به دستت رسوند یا نه.
موفق باشی.

سلام
۱. شهروز جان، آیا تو میدونی من به نویسنده های دیگه هم تذکر ندادم؟ مطمئن باش غیر از تو هرکی دیگه هم هر موردی توی پستش بوده، تذکر دادم ولی قرار نیست تذکرات من عمومی بشه. فقط این شبهه به وجود نیاد که مجتبی فقط به شهروز ایمیل تذکر میده. تذکر ها رو میدم ولی خصوصی. اگه تذکر شما عمومی شد، به این خاطر بود که خودت توی همین پستت تذکر گرفتنت رو عمومیش کردی. ممکنه شما در خصوص کارای نویسنده ها تذکر داده یا نداده باشید ولی من روشم اینه که تذکر میدم.
۲. به نظرم چون من طرح رو داده بودم، طبیعتا کامل بودن یا نبودن طرح رو خودم تعیین می کردم. اونی که شما بهش می گفتی کامل، در واقع، طرح کامل شده ی من، به اضافه ی اطلاع رسانیش به کاربران بود. در واقع، طرح من کامل بود. ولی شما باور داشتی باید اطلاع رسانی بشه تا کامل بشه و من بر این باور نبودم. پس به نظرم چون شما شخصا یا گروهی طرح رو کامل نمیدونستید انصراف دادید نه الزاما چون طرح من کامل نبوده. من ارزیابی کاربران رو مداخله ندادم چون می خواستم اختلاف ها سمت من بیاد تا جبران اینکه شما مرتب بطور غیر منصفانه ای به دلیل شیطنت بعضی ها و گاهی هم برخورد خودت توی محله، شخصیت بد قصه شده بودی و من شخصیت خوب قصه شده بودم، بشه. البته خدا رو شکر شش ماهه که یه جور هایی قهرمان شدی و بر بخیلش لعنت. ولی من هدفم یاد دهی و یاد گیری و تفریح و استقلال نابینایان هست و تا زمانی که بدونم به این سمت پیش میریم، اگه محله هزار تا قهرمان هم داشته باشه، واسه من و همه ی کاربر ها افتخاره. هر روز از روز قبل خوشحالتر میشم. هرچی که این اتفاق نداشت، حد اقل بچه ها قدرت رو دونستند، بهت بیشتر نزدیک شدند و از پست هات استقبال مطلوبی میشه. به نظرم احترام گذاشتن به رأی اکثریت در اون شب، یعنی اینکه باید ادامه می دادی. و باز به نظرم اگه واقعا قلبا راضی نبودی، باید همون لحظه، شفاف می گفتی آقا. من. نیستم! که بعد تناقض پیش نیاد. اگه قرار بود من عذر شخص شما رو بخوام، که با وجود اون همه لطفت به محله و هم محلی ها اصلا همچین قراری نبود، و من در جایگاهی نبودم که چنین کاری کنم، ولی اگه به فرض هم همچین قراری بود، نمی گفتم که توی این طرح، سعید و چشمه هم دیگه نمیتونن اختلافات رو مدیریت کنند. می گفتم فقط شهروز حق مداخله در اختلافات رو نداره. ولی خودتم دیدی اون شب گفتم هیچ کس. هیچ کس غیر از خودم نباید اختلافات رو تا بیست روز مدیریت کنه تا من کارمو انجام بدم و بعد بر می گردیم. بعد از پستی که من در راستای برگشت شما زدم، نقش هر سه ی شما به ویرایشگر افتخاری، ارتقا داده شد. اگه نشد، بگو نشد! هم من میدونم. هم خودتون میدونید. بعد از اون قضیه ی برگشت مجدد شما ها، نقش شما دو نفر، به غیر از آقای چشمه، به یه دلیل مجددا به نویسنده تنزل پیدا کرد که بحث این پست نیست. خودتونم موافق بودید. چون شما گفتی من بعد از اینکه آب ها از آسیاب افتاد آقای چشمه رو برگردوندم، نوشتم که بچه ها واقعا فکر نکنند همچین موضوعی واقعا بوده. شما هر سه برگشته شده بودید. من نقش هر سه ی شما رو به ویرایشگر ارتقا داده بودم. هم شما میدونید. هم من میدونم. فقط کاربران محله نمیدونستند که چون گفتی چشمه مدیر شده، در حالی که ایشون از قبل مدیر گروه محله بود، گفتم که ذهن ها روشن بشه. گزارش لاگ سرور موجوده. بچه های کادر هم شاهدند. آقای چشمه، از اون زمان تا همین لحظه، از نقش ویرایشگریشون صرفا برای انتشار پست هاشون توی سایت، استفاده کردند. اگه می بینی توی بخش درباره ی ما، اسم آقای چشمه هست، به این خاطره که خب هنوز مدیر گروه محله ی نابینایان هست، که جزوی از کادر محسوب میشه و در نهایت همکاری داره اداره اش می کنه و من نه از چشمه، بلکه از خودت، از کاربرانی که مشارکت کننده هستید، از همه و همه، هر وقت بتونم، مشاوره می گیرم.
۳. من هنوز سر حرفام مبنی بر لزوم فراموشی هرچه گذشت هستم. من هنوز هرجا مقصر بودم معذرت خواهیم رو پس نمی گیرم. من هنوز معتقدم اگه حال روحیم کمی مساعدتر بود، باید، باید با شما حتما حتما حرف می زدم و دلخوری و اختلافات رو قبل از خراب شدن اوضاع مدیریت می کردم و الانم ناراحتم که چرا این کارو نکردم. حالام اومدم چون توی همین پستت خودت نوشتی: نقل قول: توی کامنتها، کلی میخوایم با هم حرف بزنیم و درد دل کنیم و شاید هم تصفیه حساب کنیم. پایان نقل قول. منم اومدم که اگه حسابی دارم، اگه بدهی ای دارم، یک بار برای همیشه با تو و کسایی که شبهه توی ذهنشونه صاف کنم که حس می کنم همه ی تلاشمو کردم این کارو انجام بدم.
۴. وقتی توی اولین پست جشنواره ات به صراحت نوشتی: نقل قول: تمام مسئولیت این مجموعه هم به عهده ی خود من هست و مدیریت سایت هیچ دخالت و مسئولیتی در این زمینه نداره پایان نقل قول، از ما سلب مسئولیت شد. حقیقتش فکر می کردم شاید قبلش بهم اطلاع بدی ولی وقتی دیدم بدون اطلاع من کارتو شروع کردی، گفتم حتما واسش برنامه ای داری که دوست نداری هیچ دخالتی داشته باشم. من هیچ. خودتم که اینو نوشتی هیچ. کاربرانی که این جمله ات رو می خونن، دو دسته میشن. عده ای ممکنه برداشت منو بکنند که نباید در خصوص سنجاق با نویسنده صحبت کنند چون خودش مسئولیت رو ازشون گرفته و عده ای هم ممکنه این فکر رو نکنند. این جمله، برداشت های متفاوتی رو منتج میشه. پس می بینی که اگه با من تعامل کرده بودی، من شاید پیشنهاد خیلی بهتری بهت می دادم. پیشنهادی که الان با یه نمونه واسه تو و واسه هم محلی ها همینجا میگم. محسن صالحی، بهم گفت من میخوام هات گوش کن، همیشه سنجاق باشه. گفتم محسن نمیتونم. به بقیه ظلم میشه. گفت چه کار کنم که وقتی میخوام لینک های هات گوش کن رو به شخصیت های معروف نشون بدم نمیتونم و همه اش از صفحه ی اول می پره؟ واسش یه ساختار موضوعی با یه لینک توی فهرست محله ساختم، تا هم پستش شبانه روزی سنجاق نباشه، هم همیشه لینک گاهنامه ی صوتی هات گوش کن، توی منوی محله باشه. چه اشکالی داشت لینک جشنواره ی کندو کاو هم توی منوی محله می بود؟ چی میشد اگه همکاری می کردی، برای کادر مدیریتی هم ارزش قائل می شدی و به ما می گفتی تا ما غیر از اینکه الان ازت ممنونیم، یه همکاری متقابل داشتیم؟ هنوزم دیر نشده و اگه خودت بازم سلب مسئولیتم نکنی، اگه مایل باشی، این کار رو برای جشنواره هات با کمال افتخار خواهم کرد. بسته به نظر خودته. مطمئن باش اگه دانش آموز بود، یا پیشنهاد ثابت کردن جشنواره اش رو بهش نمی دادم یا اگه می دادم، به دلیل کم تجربگیش ممکن بود بهش چنین پیشنهادی بدم چون تو مدیر بودی تجربه داشتی نمیتونم با یه دانش آموز که ممکنه از هیچ کجا خبر نداشته باشه مقایسه ات کنم.
۵. من دیگه صحبتی در مورد سعید نمی کنم. منم قضاوت رو به کاربران می سپارم. امیدوارم سال جدید، یه سال پر از تحول مثبت برای من، برای تو، و برای تمام هم محلی ها باشه.
بازم همینجا توی پستت از خودت تشکر می کنم که برای باز شدن درد دل بچه ها پست زدی، تشکر می کنم که بی تفاوت نبودی، از اشکانم تشکر می کنم که برنامه هاشو اینجا پست میزنه که همه اطلاع داشته باشند، از اینکه حواسش هست نابینایان عید با سورپرایز های خوبی در شش نقطه مواجه بشند. از تمام مشارکت کننده ها، از تمام نویسنده ها، از کادر محله، تشکر می کنم. از تک تک شما ها که کامنت می نویسید، پست میدید، و چراغ اینجا رو روشن نگه می دارید. اگه پریسیمای محله شما هم از من ناراحتید، و من ناخواسته باعث دلخوری شما شدم، از شما هم پوزش میخوام. از هرکی که در آینده نقش حساس گردانندگی و ویرایشگری من ممکنه باعث بشه کامنت یا پستی ازش منتشر نشه یا حذف یا ویرایش بشه هم معذرت میخوام. کار سختیه و هر کاریش کنی، آخرش ما از نژاد ها، باور ها و اقلیم های مختلف هستیم و ۷۲ ملتی میشیم که نمیتونیم انتظار داشته باشیم همه مثل هم فکر و عمل کنیم. هرچی کم و کاستی هست رو از من بدونید و نه از خودتون یا از بچه های کادر. اگه حرف هام بوی شعار میدند، که خودم کمی از بوش رو حس می کنم، اونم معذرت میخوام و دلیل اینکه حرف هام این شکلی میشند به این خاطره که من تواناییم در این حده و بیشتر از این بلد نیستم. مدیریت، رفع اختلاف، تدبیر، روابط قوی، اینا چیزایی نیست که من همه رو باهم ذاتا داشته بوده باشم یا بتونم ادعا کنم توشون خوبم. واسه همینم هست چون اتفاقی از سایتم استقبال شد و چون اتفاقی به من لطف داشتید، در عمل انجام شده قرار گرفتم و متأسفانه گرداننده ی اینجا شدم. امیدوارم روزی برسه شخصی شایسته‌تر از من اینجا باشه که هم بر محتوا حکومت کنه و هم بر قلب های شما. بیایید یک بار سعی کنیم برای همیشه گذشته های تلخ رو کنار بگذاریم. من آخرین کامنت رو در این خصوص گذاشتم و به قول شهروز، قضاوت با همه ی شما کاربران فهیم و عاقل محله. دیگه اگه کامنتی از من توی این پست باشه، راجع به امسالمه که گذشت.

۱: باشه. قبول. تو روشت اینه که تذکر بدی. ولی خودت هم دیدی که اون پست شرایط خاص داشت. دیدی که تمام تشنجات محله رو خوابوند. حد اقل به خاطر این مزیتش هم شده میتونستی تذکر ندی. به خصوص بعد از این که تو کامنتهای اون پست به نتایج مثبتی رسیده بودیم. شاید میشد اون پست آغاز خیلی چیزها باشه.
۲: طرح تو بدون بازخورد کاربرها حتی آزمایشیش هم فایده ای نداشت. گیریم که ما اختلافها رو میفرستادیم سمت تو. وقتی ملت ببینن روابط عمومی داره کوتاهی میکنه و همه چیز داره حواله میشه به مجتبی، خب میفهمن که یه خبرایی هست. نمیشد که هیچ صدایی در نیاد. مثل این میمونه که بگیم یه غذا رو شورش کنیم، بعد تو همون آشپزخونه امتحانش کنیم ببینیم میشه خوردش یا نه. به مهمونا هم ندیم. بعد اگر خودمون تونستیم بخوریمش، میبریم به مهمونا هم میدیم. حالا اگر بردیم بیرون و شور بود چی؟ ما توی امتحانمون شکست خورده بودیم و نفهمیده بودیم و آخرش جلوی مهمونا آبرومون رفت. اون شب من قبول کردم. چون یه دفعه این موضوع مطرح شد. تو هنوزم نگفتی که چرا همتون از موضوع خبر داشتید به جز من. چرا همه با آگاهی توی جلسه بودن به جز من؟ من تو همون نیم ساعت باید هم میشنیدم، هم فکر میکردم، هم تصمیم میگرفتم و هم میگفتم که هستم یا نه. در صورتی که شما سه تا هر کدوم روزها و ساعتها برای همچین موضوعی فرصت داشتید تا جبهه ی خودتون رو مشخص کنید. من که اصلاً قرار نبود تو اختلافها دخالت کنم. این وظیفه ی روابط عمومی بود نه من. سعید هم مدیر فنی بود و کارش مشخص بود. تمام کارهای این شکلی با جناب چشمه بود که خوب هم انجام میشد. پس اون شب در مورد دخالت من توی اختلافها اصلاً نباید صحبتی میشد و زیاد هم صحبتی نشد.
بله ما هر سه ویرایشگر شدیم. مشکلی هم نیست. من و پریسیما چون یکی از پستها رو حذف کردیم دوباره نقش ویرایشگری ازمون گرفته شد. دلیلش هم این بود که طبق معمول، تو تلفنت رو جواب ندادی و یه پستی روی سایت منتشر شده بود که کاملاً زندگی خصوصی چند نفر رو به خطر انداخته بود و باید همون لحظه پاک میشد. تلفنی هم که صحبت کردیم گفتم که اضطراری بود وگرنه این کار رو نمیکردم و حتی گفتم که زنگ زدم و تو جواب ندادی. حالا من بعد از این همه زحمت که برای اینجا کشیدم، به دلیلی کاملاً موجه یه پست رو حذف کردم. آیا باید این شکلی رفتار میشد؟ انصافاً یعنی با همه همینطور رفتار میکنی؟ اگر اینطوره، امیر و میثم هم در واقع مدیر نیستن و کاربرن و فقط نقششون مدیره. ولی بارها امیر مداخله کرده و کامنت یا پستی رو ویرایش کرده. چرا نقشش رو عوض نکردی؟ چرا برخوردت فقط با من و پریسیما بود و نگاه عادلانه نداشتی؟ من ناراحت برگردونده شدن نقشم نیستم. فقط ناراحت اینم که تذکرها و مجازاتها توی این مدت فقط متوجه من بود. در صورتی که همون پست رو اگر امیر حذف کرده بود، هیچ اتفاقی برای حساب کاربریش نمی افتاد.
۳: من بهت پیشنهاد میکنم بعد از عید، یه چند روز بعد از سیزدهم که همه دوباره برگشتن سر کار و زندگیشون، یه پست نقد و بررسی بزنی. دیگه تا اون موقع مشخص شده که طرحت جواب داده یا نه. البته به خاطر محبوبیتی که داری، احتمالاً همه ازت حمایت میکنن و میگن که خوب شده و عالی شده و این حرفا. ولی هستن کسانی که میان و نقد میکنن. اگر میتونی تحمل کنی، اگر به بچه مایه دار بودن و حرف مجانی زدن متهمشون نمیکنی، اگر میخوای قدمی برداری، حرف منتقدهات رو گوش کن. اونم توی سایت نه توی ایمیل. بذار همه حرفشون رو بزنن. مثلاً پونزده یا شونزده فروردین این کار رو بکن. مطمئن باش خود من در کمال عدالت اونجا مینویسم و نکات مثبت و منفی رو میگم.
۴: من گفتم تمام مسئولیت پستهای کندوکاو با خودمه. منظورم این بود که هیچ کس دیگه ای توی انتخابها و قرعه کشیها دخالتی نداره و همه ی کارها رو دارم خودم انجام میدم. نخواستم روزی دهتا ایمیل برات بیاد که چرا من برنده نشدم یا مثلاً چرا پست من رو انتخاب نکردید یا خیلی چیزهای دیگه. گفتم اگر هم حرفی هست به خودم زده بشه. ولی در مورد سنجاق من نیستم که باید با تو حرف بزنم. مگه همه ی بچه هایی که پستهای مهم و ادامه دار میزنن میان با تو هماهنگ میکنن؟ من ایده به ذهنم رسید و اجراش کردم. تمام مسئولیتشم با خودمه. حتی جوایزش رو هم خودم تأمین کردم. این که یه ایده ی خلاقانه چه قدر اینجا باید حمایت بشه و مدیر در مقابلش چه طرحهای تشویقی رو باید داشته باشه به سیاستهای تو برمیگرده. من که نمیتونم بگم من خوبم بیا تشویقم کن. تو خودت هستی که اگر ایده برات جذابه و فکر میکنی باعث جنب و جوش و هیجان تو محله میشه، ازش حمایتهای لازم رو بکنی. مگه زمان خود من چند نفر درخواست سنجاق دادن؟ اونهایی که خوب و خلاق بودن رو خودم با تشخیص خودم سنجاق میکردم. اینها ابزار تشویقی در اختیار تو هستن و من نباید بهت بگم در قبال پست من سیاست تشویق رو پیش بگیر یا نه.
به هر حال اینم جوابهای من بود. پیشنهاد هم دادم. امیدوارم که بتونیم به نتیجه برسیم.

شبو شور دیگه وقتشه روی مشتبهیو ببوسی و به هم دست برادرانه بدید ..البته دیگه اجازه نمیدم که تمام وقتتو برای مجارستان و مجاز صرف کنی . ولی باید مشتبهیو بغل کنی و بماااااچیش.
حرفی نشنوم ازت که آقت میکنم . همینو همین..
مشتبهی از خودمونه . شاید کمی عصبی باشه ولی بد ذات نیست
.صدای ماچتون رو همین جا بشنومااااااا

آقا شهروز دوستانه میگم. شما تو پستتون که یه بار دیگه با دقت بیشتری خوندم، به هر حال از برطرف کردن دلخوریها و بخشش حرف زدید. ولی به نظرم پاسخ کامنتتون به جناب خادمی با محتوای پستتون تناقض داره. یا من درست چیزی حالیم نمیشه، یا اینکه شما میخوایید حرفای خودتونو انکار کنید.
شخصا با صحبت کردن بیشتر از طریق کنفرانس و اینکه واقعا و درست حسابی ابهامات و شبهات رفع بشه، و دیگه سنگا واکنده بشه موافقم.
میگم. ممکنه به هر کدوم از ما نقدی وارد باشه که قطعا هست. ولی شخصا وقتی میبینم از طرفی حرف از دوستیها و اینها زده میشه، حرف از نداشتن کینه و اینها زده میشه، برخی وقتا ظاهرا به نظر میرسه که تا حد زیادی مشکلات حل شده، ولی عملا رد پای دیگه ای یعنی درست متضاد اینطور موارد رو میبینم، خیلی دلم میگیره. دست خودم نیست. روی قهر کینه و اینطور موارد خیلی حساسم. تحملش برام مشکله. راستشو بخوایید بعضی وقتا اتفاقا برای جدا شدن موقتی از مشکلات دنیای غیر مجازی میام اینجا که یه جورایی برام نیم مجازی محسوب میشه. بعضی وقتا هم واقعا برام تسکینه. ولی وقتی که میبینم اینجا هم برام مثل دنیای بیرونه، یا شاید هم بدتر. خیلی بد جور دلم میگیره.
اینو واقعا میگم که با مقایسۀ متن پست و پاسخ کامنتتون شخصا به این تناقض که گفتم پی بردم.

بذارید یه نکته رو هم رک و راست بگم. بعضی وقتا حالا چه تو دنیای حقیقی چه مجازی، به هم دیگه نق میزنیم که چرا فلانی اینطور کرد چرا اونطور کرد، چرا اینو گفت چرا اونو گفت. ولی در عمل کاری که دوست نداریم با خودمون بشه عملا با دیگران انجامش میدیم. بعضی وقتا هم به قول معروف میشیم مَثَل شاه میبخشه ولی وزیرش نه. بعضی وقتا هم نمیدونم رو چه حسابی سعی میکنیم مقابله به مثل کنیم. میگم هر کدوممون از جمله خود من قدری به خودمون بیاییم. از این دنیا از خودمون از خدا از خلق خدا واقعا چی میخواییم؟

نازنین تناقضی در کار نیست. من فقط گفتم اگر منتظری بگم حل شد و دیگه مشکلی نیست و ما الآن دوتا دوست خوبیم و اصلاً هیچ کس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه و یه دفعه از این رو به اون رو بشم خبری نیست. من معتقدم یه مشکل یا باید حل بشه، یا اگر حل نمیشه تظاهر به حل شدنش نکنیم. من فقط جواب نکاتی که مجتبی مطرح کرده بود رو دادم. همین. ولی گفتم که برای حل شدن مشکلات، باید جایی فراتر از این پست به دنبال راه حل باشیم. آره باید کینه ها رو دور ریخت. ولی واقعاً باید این کار رو کرد. نه این که برای تشویق و تمجید بقیه وانمود کرد که با قلبی مهربان همه چیز رو فراموش کردیم و خودمون رو یه انسان خوشقلب و بخشنده جلوه بدیم.

سلام واقعا خوشحالم که روزهای شاد تو این سال زیاد داشتید. من اگه بخام از امسالم بگم که تکرار و یکنواختی توش موج میزنه چیزی که منو خیلی اذیت میکنه و اصلا خوب نیست بیکار بودنم فکر آینده ام که هیچیش مشخص نیست واقعا سال خوبی برام نبود همین که با گریه و بی حوصله و بی انگیزه داره تموم میشه مشخصه که چه سالی بوده و چه سالی در پیش روم هست به قول معروف سالی که نکوست از بهارش پیداست خدا کنه که لااقل ۹۶ سال بهتری نسبت به ۹۵ باشه خیلی به گذشت عمرم فکر میکنم به اینکه به بدترین شکل داره میگذره و از همه بدتر اینکه نمیدونم باید چکار کنم اصلا مگه چه کاری از دستم بر میاد… فقط میتونم بگم که برام دعا کنید . سال خوبی داشته باشید و روزهای شاد بسیاری پیش روتون ببینید التماس دعای زیاد

با عرذ سلام خدمت مدیر عزیز و بهتر از جانم جناب خادمی شما که حم و غمتون این هست که اگه بشه حد اقل یک نفر هم که شده در این سایت علم یاد بگیره پس اگه حمل بر جسارت نشه وقتی یه بنده حقیر فقیر و سراپا تقصیری مثل من یه سؤالی داشت به درستی و خونسردی جوابشو بدهید. میدونم مشغله زیاده ولی اگه من از شما بزرگوار سؤال نکنم پس به چه محکمه دادگاه عدلیه نظمیه ای سؤال کنم. باز هم معذرت از وجود ذی وجودتون دارم. پاچه خواری هم حدی داره> با تشکر. اینجاش دیگه پاچه خواری نبود.

سلام داوود جان من توی پست چندتا قبلتر از شما پوزش خواستم ولی لطف کن ایمیل بده یا زمان هایی که می خواهی زنگ بزنی رو از قبل هماهنگ کن تا من شرمنده ات نشم. در ضمن، دقت کن که دلیل نمیشه من چون گرداننده ی اینجا هستم، همه چی بلد باشم. خیلی وقتا من از یه بچه ی ده ساله هم یاد می گیرم چیزی که بلد نیستمو. پس انتظار اینکه من همه چی رو بلد باشم رو هم لطف کن از من نداشته باش. من همه جوره در خدمتم.

شبو شورش سعی کن در همه کارها میانه رو باشی .
اون زمان که مدیریت داشتی تمام وقتو جون و اعصابتو برای اینجا گذاشتی . اونجا حد وسط و اعتدال رو رعایت نکردی . یادمه بعد از ی خداحافظی که سر کاری بود؛ اونجا خدمتت عرض کردم این همه از روح و روانت برای اینجا مایه نذار. ولی کو گوش شنوا؟
به نظرم باید همچین شوکی بهت وارد میشد که دل میکندی . خداییش الان آسوده تر نیستی؟
ی وصیت از من رو بشنو برای هیچ کسی صد در صد خودتو خرج نکن . چون ممکنه اون فرد نتونه یا نخواد که تمام وجودشو برات بذاره. من خودم به شخصه اصلا دوست ندارم تمامی روح و روانو مال و جسمو دنیا و آخرتمو خرج کسی کنم . ۵۰ در صدمو برای خودم ی گوشه میذارم ههههه
مشتبهی هم ببوس ..اونم مااااچشو پیش میش پیش فرستاد .

درود!
ببین من اون پست تحقیقم را تا همین جایش را کپی دارم…
تو که همه چیز را به افکار عمومی واگذار میکنی پس چرا خودت در این پست به افکار عمومی توهین کردی و حتی به مدیران و ویرایشگران هم توهین کردی …
راستی اگر خودت در آن زمان ویرایشگر و مدیر میبودی و یه نفر دیگر چنین جملاتی بر زبان میراند چه برخوردی باهاش میکردی…
البته درسته که میگن گذشته ها گذشته اما تو که بعضی مسائل را به افکار عمومی واگذار میکنی پس سعی کن همیشه به افکار عمومی احترام بگذاری…
پستی که در آن اسمی از نابینا برده نشده بودب ببین خودت چگونه در آن صحبت کردی…
آره من در آخر اون پست فقط یه شوخی کرده بودم و گفته بودم دوستان همین حالا اقدام کنید که فردا دیر است…
حالا که همه چیز تمام شده و من این برنامه را زنده کردم فقط برای حرف خودت که نظر افکار عمومی را پتکی میکنی بر سر دیگران…

۱.
شهروز حسینی says:
دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ در ۱۶:۰۰
شرم آوره.
وقتی خودمون خودمون رو تحقیر میکنیم بعد زیرش ده نفر میان هرهر کرکر میخندن و تأییدش میکنن دیگه از مردم چه توقعی دارید؟
برای اون مدیر یا ویرایشگری که این مزخرفات رو منتشر کرده بیشتر از نویسنده ی این پست متأسفم.
ببین اینجا به کجا رسیده که شرافت دخترامون هم شده بازیچه ی یه مشت احمق.
هیچی نمیتونم بگم به جز تأسف و تأسف و تأسف.
به همین راحتی مطالب توهین آمیز منتشر میکنن بعد میگن چرا ریزش کاربر داریم.
پاسخ دادن
 ۱۰.۱
عدسی بشاشadasi says:
دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ در ۱۶:۲۸
درود!
دوست عزیز کجای این پست در مورد دختران نابینا بحثی شده که خود من ندیدم…
عزیز دلم لطف کنید با دقت بیشتر مطالب پست را بخوانید و از به حاشیه بردن پست و جنجال درست کردن بپرهیزید…
البته من جواب اون که مقصودش بردن پست به حاشیه بود را دادم و جواب دندان شکنی هم بهش دادم…
من فقط نتیجه ی تحقیقاتم را اینجا نوشتم و اسمی از نابینایان نبردم و این برای همه ی اقشار جامعه است…
اگر هم ببینم که افرادی بخواهند با مسخره بازیهای خودشون پستم را به حاشیه ببرند از مدیران خواهش میکنم که کامنتهای حاشیه ای را به زباله دان تاریخ بفرستند…
با تشکر از حضورت…
حالا هم برو جوابی که به فرد خاتی دادم را بخوان!
پاسخ دادن
 ۱۰.۲

عدسی. من اگر ویرایشگر یا مدیر بودم، هرگز همچین پستی رو منتشر نمیکردم که کسی بخواد این شکلی ازم انتقاد کنه. تو همون مدتی که پست روی سایت بود و من کامنت دادم، بیش از ده نفر به واتساپ خودم و پریسیما پیام دادن و همه هم خانم بودن و تشکر کرده بودن و ناراحت بودن از انتشار چنین پستی. همشون هم از خانمهای فعال و تحصیل کرده ی محله بودن. منتها از اونجا که نمیخواستن درگیربشن، حاضر نشدن توی پست کامنت بذارن. اینم افکار عمومی که خواستی دربارش بدونی. اگر این پست مشکلی نداشت، چرا حذف شد؟ اگر من مدیر بودم، یا اون پست رو منتشر نمیکردم، یا پاش وایمیستادم. پس مطمئناً اون پست مناسب اینجا نبوده و اشتباهاً منتشر شده وگرنه حذف نمیشد.

منم با یه کامنت عذرخواهی کسی چیزی رو فراموش نمیکنم.
این یعنی اینکه همگی سر کاریم خَخ.
شهروز. یعنی من هم برکنارت کردم آیا؟
البته گفتم که. قبول دارم باهات بد رفتاری کردم, بد بهت گفتم, اصن هر چی تو بگی درست. ولی من که برکنارت نکردم.
خب تو میگی عملی. الآن چه کار عملی من انجام بدم تا واقعاً تو متوجه بشی که دیگه گذشته ها واس من گذشته هستند و به هیچ وجه هیچ دلخوری ازت ندارم و خب طبیعتاً دوست هم دارم تو هم نسبت به من همینجور باشی.
تعریفت از عملی بودن چیه دقیقاً.
میشه یه چند تا نمونه بگی تا هم ما یاد بگیریم و هم تکلیفمون با خودمون مشخص باشه که باید چه کنیم.
خودمو میگما. از زبون کسی حرف نمیزنم. چون حس کردم هنو از من دلخوری.
کلاً هر کاری هم که بکنی, آخرش یه رگه ای از کینه, یه رگه ای از غرور, و یه رگه, ای از افراط تو وجودت هست اینگاری.
البته نه اینکه خودت دوست داشته باشی یا بخوای که ایجور باشی. ولی لعنت به این زمونه که هر کاری میکنه خودش میکنه.
به هر حال بدون چه دلخور باشی یا نباشی, چه ببخشی یا نبخشی, چه بپذیری یا نپذیری, من باز هم دوستت دارم و از نظر من همونی هستی که قبلاً بودی و هیچی حد اقل واس من یکی عوض نشده.
الآن فقط در حال حاضر همین کامنتو میتونم بنویسم و بیشتر از این هم از دستم نمیاد.
ولی حاضرم هر کار عملی که تو بگی انجام بدم تا شاید که باور کنی اینی که مینویسم با حرف دلم یکیه.
بدون. من حتی از شکل رفتنت هم خوشحالم. میدونی چرا؟
چون واقعاً اگه این اتفاق نمیفتاد, تو هم از خواب غفلت بیدار نمیشدی و متوجه نمیشدی که زندگیت داره اینجا از بین میره و عمرت داره تباه میشه.
همیشه هم سیلیها بد نیستند.
فقط کافیه یه کمی ورای این اتفاقاتو نگاه کنی شهروز.
خدا خیلی دوستت داره. خیلی.
بذار یه چیز دیگه ای هم به تو و به همه مون بگم.
نمیدونم چرا ماها وقتی یکی یه چیزی بهمون میگه: فکر میکنیم دیگه همه چی تموم شده و دنیای ما با اون به پایان خودش رسیده.
ایجوری بهت بگم. من شاید بعدها هم نقدی بهت داشته باشم. ولی نباید نقد من یا تو از من یا دیگری باعث تضعیف دوستی و رفاقتمون بشه, و نه هم دوستیمون مانعی باشه که نقدی در کار نباشه.
البته قبول دارم شاید بعضی جاها اصول نقد و نقادی رو میبریم زیر سؤال. ولی وقتی من یا تو یا دیگری اصل رو بر دوستی و رفاقت گذاشتیم, دیگه هر چی هم که باشه, باید قابل حل باشه. وگرنه که اسمش رفاقت نیست.
باز هم بهت میگم: غرورتو بشکن بندازش سطل آشغال.
اگه الآن تو و من نشکنیمش, روزایی میاد که اون بدجور ما رو میشکنه.
جان کلام, هر جور که باشی باز هم دوستت دارم و بهترینها رو واست آرزو میکنم.

چرا فکر میکنی من باهات مشکلی دارم علی. من نه مشکلی باهات دارم و نه ازت دلخورم. نمیدونم چرا به همچین نتیجه ای رسیدی؟ به هر حال شاید من با یه سریها صمیمیتر باشم. ولی این دلیل نمیشه که با اونهایی که کمتر صمیمی هستم مشکل دارم یا ازشون دلخورم. نیازی به هیچ عملی نیست.
راحت باش پسر.

خب راستیاتش امسال منم گذشت ولی اینقدر سریع گذشت که نفهمیدم چی شد. اتفاق خاصی که زیادی خوشحالم کرده باشه جز مسافرت شهروز به اصفهان، ارتقای شغلیم از پاسخگو به ارزیاب پاسخگویان بود. تیر استخدام در آموزش و پرورشم به سنگ خورد. شاید توی یه پست، مفصلش رو نوشتم. نهایتش اینکه چیزی که داره روحمو مثل خوره می خوره، بی امنیتی شغلیمه و سختی برنامه ریزی برای یادگیری یه زبان خارجه یا برنامه نویسی جدیده. تازه میخوام در سال آینده، ارشدم شرکت کنم اگه بشه. از فامیل و خانواده هم اونقدر دور شدم که یعنی کلا همه از هم دور شدیم نه فقط من از اون ها. کلا کسی توی زندگی های ماشینی ما فامیل به فکر کسی دیگه نیست. هر ساله سفر زیاد می رفتم که امسال زیاد قسمتم نشد. میخوام هر طور شده، ۹۶ به شدت سفر کنم هرجا که بشه یه هوایی تازه کرد. ازدواجم هم قرار بود صورت بگیره که خدا رو شکر شناختم از طرف مقابل سریعا کامل شد و جلوی بدبخت شدنم رو گرفتم. نه که ازدواج بد باشه ولی با کسی که من می خواستم ازدواج کنم، نتیجه اش ممکن بود فاجعه بشه! همین دیگه. دوس دارم یه تحول خوبی اتفاق بیفته که راکد بودنم به جریان تبدیل بشه.

سلام شهروز.
امسال یه جوری بود. نمیدونم چطوری بگم چجوری. فقط خیلی یه جوری بود.
احساس میکنم به شکل عجیبی عوض شدم. بعضی وقتا دلم برای خودمِ پارسال تنگ میشه. خودمِ ۲۸ اسفند ۹۴.
اصن امسال سخت(نه تلخ) شروع شد و تا تهشم سخت گذشت. کارایی کردم که به انجامشون افتخار نمی‌کنم؛ در عوض یه سری چیزا برام اتفاق افتاد که حد اقل به نظر خودم مستحقشون نبودم.
امسالم با همه خوبی‌ها و بدی‌هاش، همه اشتباه هایی که کردم، گذشت و رفت. منم یه کم(شایدم بیشتر) بزرگ شدم.
تو این ۳ ۴ سالی که دارای نت شدم، کلا ۴ ۵ بار بیشتر باهات حرف نزدم؛ هر بارم کلی زحمت دادم بهت. 🙂
تو خط آخرمم برای هممون آرزوی بهترین‌ها رو می‌کنم. بهترین چیزایی که مُستحقِشونیم.

میگما یبارم بمن توی ایمیل تذکر داد بابت یکی از پستهام. حالا بگذریم درست یا غلط چونکه هر کدوممون فکر میکنیم حق کاااملا با خودمونه
همینطوری خاستم بگم منم از مدیر تذکر گرفتم بعد چونکه خیلی حسااااسم تصمیم گرفتم دیگه پست نزنم چون حوصله بحث ندارم

درود!مثل اینکه من نتوانستم حرفمو درست بزنم…
حالا بیشتر توضیح میدهم…
آیا بهتر نبود تو و کسی که کامنتش را ندارم محترمانه به مدیر میگفتید بیاید و پست را حذف کند…
آیا درست است وقتی که یه پست که باب میلتان نیست بجای هماهنگی با مدیر بیایید به کاربران و افکار عمومی و مدیر توهین کنید…
وقتی ما میتوانیم با مدیر محترمانه حرفمون را بزنیم چرا بیاییم کامنت توهین آمیز به کاربران و مدیران بدهیم…
اگر قرار باشه که از محتوای پستی عصبانی بشیم و اجازه به خودمان دهیم که به کاربران و مدیر توهین کنیم پس انسانیتمان کجا رفته…
حالا من همیشه بد بوده و بد هستم ولی چرا باید کسی عصبانی بشه و به کاربران و مدیر چنین توهینهایی بکنه…
اصلا مگه سایت مدیر نداره که کاربران تحصیل کرده بیایند به کاربران دیگر بگویند ببین در محله چه پست بد و ناجوری گذاشته شده است و افرادی مانند تو و دیگری را عصبانی و بر آشفته کنند که بیایید با عصبانیت کامنت توهین آمیز به کاربران و مدیر بدهید…
به نظر من کامنت توهین آمیز دادن نشان شخصیت کامنت گذار است نه نشان بد بودن کاربران و مدیران…
امیدوارم در سالهای آینده با چنین کامنتهایی در این محله رو به رو نشویم حتی اگر بدترین پست منتشر شود…
ما باید آنقدر مدیر را قبول داشته باشیم که برای هر اتفاق ناجوری به خود مدیر اطلاع دهیم و از پرخاش و توهین در کامنتها بپرهیزیم…
ما که ادعا میکنیم این محله را دوست داریم و برای پیشرفت دوستان در این محله تلاش میکنیم پس باید از عصبانی شدن خود بپرهیزیم و از توهین و پرخاش کردن هم بپرهیزیم…
ما باید با رفتار خوب خود ثابت کنیم که ادعایی که میکنیم واقعی است و نه از روی دل!

آره. باید به مدیر گفت. ولی مدیری که پاسخگو باشه. اگر مدیر جوابگو بود، چرا اون شب که گیر کرده بودی جوابت رو نداد که مجبور شدی به من زنگ بزنی؟ در ضمن من کامنتم توهینی توش نبود. هیچ فحشی هم به کسی ندادم. فقط نظرم رو تند گفتم چون واقعاً اون پست جاشتو این محله نبود. به هر حال من فقط نظرم رو گفتم و اگر این آزارت داده، کامنتهای پستهات رو از این به بعد ببند. یا بگو من تو پستهات نیام.

سلام
سلام من این پست شما را که دیدم دوباره خاطره ی بد اون روز برام زنده شد,
دوباره دلم گرفت
حتما هم محله ای های عزیز باورشون نمیشه که چقدر این موضوع رو من اثر بدی گذاشت؛
اشکالی نداره
ولی خداییش اوایل از نوشته هاتون شما را شناختم و خوشبختانه شناختم هم اشتباه نبود
وقتی شما را دیدم و باهاتون آشنا شدم بیشتر به شناختم ایمان اوردم
واقعا امسال از این که با شما و دوستان دیگه ای که خیلی دوستشون داریم آشنا شدیم سال خوبی بود
امیدوارم که در کنار پریسیمای عزیزم که خیلی هم زیااااد دوستش دارم همیشه خوشبخت و موفق باشید.
به قول ما اصفهانی ها خدا کنه که هیچ وقت دشمن شاد نشید. الهی آمین

آهان. بذار در مورد پست عدسی هم نظرمو بدم تا رو دلم نمونه خَخ.
از نظر من اون پست هیچ مشکلی نداشت.
من نمیدونم واقعاً کی ما میخوایم دست از حصار کشیدن دور خودمون برداریم. یعنی چی آخه.
ما هم یه آدم و انسانیم مث بقیه ی مردم جامعه.
ازدواج میکنیم, میمیریم, بچه دار میشیم, طلاق میدیم, میتونیم ازدواج مجدد داشته باشیم, ممکنه معتاد, دزد, و یا قاتل هم بشیم, مث بقیه ی همه ی آدما.
اون زمان قدیم که اصن دزدی باب نبود و این چیزا هیچ معنایی نداشت, یه نابینا بود که تو روز دزدی میکرد و آخرش هم گیر افتاد خَخ.
اینو خودم شخصاً از بابا مامانم شنیدم و البته از دیگران هم شنیدم.
پس بین ما و بقیه ی مردم جامعه از نظر من که هیچ فرقی نیست و نباید هم باشه.
یعنی ازدواج دوم و یا زن دوم و سوم شدن از ارزش آدم کم میکنه. یعنی ارزش آدمی این قد میتونه تنزل پیدا کنه؟
اون وقت. یعنی ما نابیناها یعنی میخوایم اثبات کنیم که ارزشمون از بیناها بالاتره.
من ایول میگم به شعور هرکی که این پست عدسی رو منتشر کرد, و متأسفم واس اونایی که خواسته یا ناخواسته به حاشیه بردندش.
البته ویرایش نیاز داشت ولی حذف نه.
شهروز. خداییش من هر جا که کامنتاتو میخونم, دوست دارم به عنوان یه فلسفه دان به افکار بقیه جهت بِدی. نه اینکه خودت هم تسلیم جَو بشی و احساساتت بر منطقت غلبه کنه.
این یکی از بزرگترین ضعف هات هست, که امیدوارم هر چه زودتر برطرفش کنی.
دقیقاً ریشه ی انتقاداتم از تو که گاهاً موجب دلخوری هم میشد, همین نکته هست که تو به جای اینکه بحث رو مدیریت کنی و بهش جهت و سمتو سو بِدی, خودت هم بر امواج طوفان احساسات سوار میشی, و ای برو که رفتیم خَخ.
حالا نمیدونم تو واقعیت هم همین جوری هستی یا نه. ولی تو دنیای مجازی و تو محله خیلی جاها این ضعف رو من تو تو دیدم و بارها هم به شکلهای مختلف بهت گفتمش.
البته قبول دارم تو همونی که تو دلت هست رو میگی و مینویسیش, ولی فراموش نکن که اگه یه کمی تدبیر هم قاطیش کنی و از اصول گفت و گو استفاده کنی, خیلی راحت میتونی هم تو بحثها باشی, هم بحثها رو مدیریت کنی, و نظر خودتو هم بگی.
خلاصه که من به عنوان یه فلسفه دان بیشتر از اینا ازت انتظار دارم داداشم. حالا خواه مدیر باشی, خواه یه کاربر ساده باشی, و یا خواه یه ویرایشگر یا نویسنده باشی.
چااااکرییم.

سلام شاه دوماد، سال نوی شما مبارک، امیدوارم امسال برای شما و پری سیما خانم از در و دیوار و زمین و آسمون هرچی خبر خوش و اتفاقات خوب هست بباره، من از دیشب تا حالا دارم فیلم کپچر میکنم و فرصتی شد تا ضمن کنترل فیلم پست و کامنتهای مفصل شما را هم بخونم، شهروز جان بی خیال گذشته شو و کدورت ها را بریز دور ممکنه این کار طول بکشه ولی شدنیه. من به نوبه ی خودم از زحمات بی دریغت از پستهای قشنگت و… تشکر می کنم. سال ۹۵ برای من خیلی سخت گذشت همینقدر بگم که اگر لطف الهی و همدلی خانواده و نزدیکان و دوستان نبود، معلوم نبود الآن چه وضعیتی داشتم. خوبی ها و بدی های زیادی داشت که انصافاً خوبی هاش خیلی بیشتر بود. به لطف خدا از اون کمای دو ساله که شرح مختصرش را میدونی بیرون اومدم و الآن توی ریکاوری هستم، خیلی طول می کشه تا دوباره همون حاتمی سابق بشم، ولی دارم به قول معروف دوران نقاهت را طی می کنم. البته روحیه ام در حد المپیکه و امیدم به خدا و همین که این ماجرا بیشتر از این به خودم و زندگیم ضربه نزد جای شکرش باقیه و باقیش هم انشا الله با صبر و توکل به خودش درست میشه. در سال ۹۵ فرصتهای کاری بیشتری برایم به وجود آمد که همچنان ادامه داره، برای ۹۶ باید یه برنامه ی مدون تنظیم کنم چون خیلی سرم شلوغه امیدوارم که برای همه سال خوبی باشه. موفق تر باشید.

دیدگاهتان را بنویسید