خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک خداحافظی تلخ!

سلام بچه ها!
خوب، بلاخره آخرین ماه سال هم رسید. کمتر از 30 روز دیگه سال 95 هم با تمام خوبیا و بدیاش تموم میشه و میره توی دفتر خاطره هامون.
من همیشه اسفند رو دوست داشتم، به خاطر حرکت و هیجان و جنب و جوشش که هرچقدر به آخراش نزدیک میشیم بیشتر میشه و با پایان سال و اعلام آغاز سال جدید همه انگار به یه خواب سنگین بهاری میرن!
به هر حال، توی ماه اسفند اگر خودتم هیچ کاری نداشته باشی، دیدن این جنب و جوش روحیه تو رو هم بهتر میکنه. اگر توی خیابون قدم بزنیم، دیدن تحرک مردم، مغازه های شلوغ و خرید شب عید، اگر توی خونه باشیم جنب و جوش مامان خونه واسه خونه تکونی. اینا همش قشنگه و یعنی امید به زندگی!
راستی! مامانا رو که توی خونه تکونی تنها نمیذارین؟ من که امسال، البته فقط امسال هااا! هیچ کمکی نمیکنم خخخ! خوب چیه؟؟ یا نیستم یا باشمم مشغول درس خوندنم.
بچه ها، راستش من که دیگه خیلی وقته عید رو دوست ندارم. همیشه میگن عید واسه بچه هاست، اما عیدای بچگی ما کجا و عیدای بچه های الآن کجا. الآن بچه ها هیچ تحرکی که ندارن هیچ، رفت و آمدا هم اینقدر کم شده که بچه بیچاره جز همین عمه و عمو، کسی از اعضای فامیل رو نمیبینه. من یادمه زمان بچگیم تا نوه دایی و نوه خاله مامان بابام رو هم باهاشون رفت و آمد داشتیم. فقط منتظر بودم سال جدید اعلام بشه و بریم خونه پدربزرگ مادربزرگم، خودمو واسشون لوس کنم و اونا هم با کلی ناز و نوازش و قربون صدقه بهم عیدی و تخممرغ رنگی بدن. الآن هیچ کدومشون زنده نیستن، با این تفاسیر دلم رو به چی خوش کنم؟
راستی ما امسال بعد از 8 سال ماهی قرمز میخریم، یه ماهی سال 88 خریده بودیم و بیچاره همین چند روز پیش مرد. آخی نازی!
و اما، چند کلمه حرف با سال 95!
میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست، راست میگن. یه شروع خیلی سخت باهات داشتم، خودت خوب میدونی چرا. بهار تو یکی از سختترین بهارای زندگیم بود. کم کم و یواش یواش به خودم اومدم و داشتم خودمو میساختم، آبان و آذرت حالم خیلی خوب بود، اما هرچقدر به آخرت نزدیک میشم، بد و بدتر میشی. حتی اون همه قشنگی که اول متنم از اسفند هر سال گفتم، اسفند تو اصلا واسم نداره. انگار تو باهام دشمنی داشتی و داری ازم انتقام چیزی رو میگیری که نمیدونم. اما میبینی که تو هم موندگار نیستی، داری میری، شاید بر خلاف میلت. شاید دلت میخواست بمونی و بیشتر اذیتم کنی، اما متاسفم واست!
باهات خداحافظی میکنم، از خاطرات شیرینت خداحافظی میکنم، یه خداحافظی تلخ! شاید تلخترین خداحافظی عمرم! اما بهت قول میدم به زودی برمیگردم با نیشخند به خاطراتت خیره میشم و میگم: میبینین چقدر حالم خوبه؟ میبینین من محکمتر از اونی هستم که ضربه ی تو واسم کاری باشه؟
منتظر اون روز باش، اون روز دور نیست.
فعلا خداحافظ!

۳۹ دیدگاه دربارهٔ «یک خداحافظی تلخ!»

سلام غزل. من سال ۹۵ هستم. خب خوب واسه خودت می بری و می دوزی و بعد هم میگی تنگه. من واسه تو بد نبودم، فقط متفاوت بودم. من سعی کردم تو رو واسه سال های ۹۶، ۹۷، ۹۸ و الی آخر بسازم و واسه این کار هم نمی تونستم گاهی بهت سخت نگیرم. راستش من هم از خدامه که تو چند وقت دیگه با همون نیشخندی که گفتی به خاطراتت با من نگاه کنی و ببینی که خیلی قوی تر شدی و شاید اگر من نبودم، این قدر قوی نمی شدی. البته اگه به این نتیجه هم نرسی اشکالی نداره، چون من صادقانه سعی کردم تو نسبت به قبل قوی تر باشی. رفقای من هم که شماره هاشون از من بیشتره پیشت میان و اونا هم هدایایی به تو میدن که خوشحالت می کنه، و ایضا هدایایی که غمگین اما نیرومندت می کنه. سعی کن قدر هدایای من و رفقام رو بدونی. من هم باهات خداحافظی می کنم و مطمئنم نسبت به اولین باری که روز تحویل سال دیدمت قوی تر شدی و همین واسم خیلی خیلی ارزش داره و مطمئنم واسه تو هم همین طوره. خداحافظ.

سلام ممد جان. ارادت. مثل همیشه لطف داری. ظرف مخصوص داره که خود پرنده فروش ها بهت میدن. اما توی هوای سرد این کار رو نکن که قناری رو از دست میدی یا حداقل واسه یه چند ماهی اصطلاحا میره تو لک و کارت سخت میشه. ظرف رو از فروشنده بگیر، توی جای مخصوصی که توی قفس داره نصبش کن و تا ۹۰ درصد هم آب بریز توش. اما آب معمولی باشه و نه آب سرد یخچال. توی گرما و زمانی این کار رو بکن که قناری بتونه بعدش بیاد جلوی آفتاب خودشو خشک کنه. ارادت.

خخخ عجب حاضرم بودیااا اولین نفر کامنت زدی. حالا چون تمام حرفات حقیقته طلات رو هم میدم که بری تو خوش باشی و رفقای دیگه ات بیان و قویترم کنن. راستش آره، باید ممنونتم باشم. قبلا سر هر مساله ای کلی خودمو اذیت میکردم و گریه میکردم، اما الآن پر قدرت می ایستم سر جام و باعثش فقط تویی. ممنونتم

امیدوارم که نود و ششت فوق رؤیایی شروع بشه

درسته! چند سالی هست که عید نوروز بین ما اون تعم و مزه ی عید نوروز واقعی رو نداره! تمام دید و بازدید ها به یه پیامک ختم شده، که هر لحظه ممکنه اون پیامک هم نباشه. چند سالی میشه که جای این که منتظر خود عید باشم، منتظر مسافرت بعد از عیدم که حسابی حالمو خوب میکنه

غزلک بر عکس تو از اسفند ماه خیلی بدم میاد . تا زمانی که محصل بودم امتحانهای ثلث دوم رو باید توی شلوغ پلوغی و خونه تکونی میدادیم . الان هم که هووچ خوشم نمیاد . اسفند به من میگه با گرما سلام کن و با زمستون و پاییز و خنکی خداحافظی کن . از اسفند خوشم نمیاد ولی اسفند منو خیلی دوست داره . باور نداری ؟الان خودش بهم گفت خخخ در گوش من گفت هاهاها تازه گفت توی شهر داد زده که عاااااشقمه . عااااشق رعععد دانا

غزل نازنین وقتی عنوان پست و اسمت را دیدم وحشت کردم گفتم مبادا و مبادا که غزل مهربون محله قصد رفتن داره با ترس و لرز پست را باز کردم که دیدم نه، دلنوشته ای است. ولی باز دوست نداشتم که دختر مهربونم از زمان و زمانه دلخور و شاکی باشه. امیدوارم فقط دلنوشته باشه وفاقد واقعیت. برایت زیباترینها را آرزو دارم. دیدگاه امید عزیز را هم اکیدا لااایک میکنم. همیشه خوشبین امیدوار راضی قانع شاد سرحال سرزنده بشاش پاینده مهربون و پیروز باشی نازنین دختر.

اسفند سال قبل که نمیدونم چی بگم ولی تلخ بود چون مادربزرگم رفت و هم پدربزرگم رو تنها گذاشت و هم هیچی.
روز اول عید هم که با زلزله شروع شد و خخخخخ .
ولی در عوضش کلی اتفاق خوب برام توی محله افتاد.
در کل سالی بود که تحت تاثیر فوت مادربزرگم بود.
ممنون از پست.

سلام فرزانه.
امیدوارم همیشه توی زندگیت برایت اتفاقات خوب بیفته. منم هم از اسفند خوشم میاد هم نمیاد. هنوز نفهمیدم کدومشم خخخخخخ.
در سال جدید هم از خدا می خواهم که به همه سلامتی بده و فقط جز خوشی و شادی چیزی نبینند.
شاد باشی.

سلام و درود بر آبجی فرزانه
خوبی آیا خوش بگذرون این روزای آخر رو
خب این سال ۹۵ داره میره با خاطرات تلخ و شیرینش ولی امیدوارم که سال ۹۶ برا همه سال خوبی باشه
همین مرسی بابت متن و پستت
شبت خوش و خدا نگهدار

سلام غزل.
امیدوارم سال جدید روزهای فوق العاده خاطره انگیز برات داشته باشه.
همیشه مشکلات بد نیستن.میبینی؟خودتم میگی قویتر شدی.همیشه قسمت مثبت ماجرا رو نگاه کن تا کمتر اذیت بشی.البته من آدم بی درد و بی مشکل نیستم ها که فقط بخوام نظر بدم.فقط میخوام بگم اگر اینطوری به قضیه نگاه کنی خودت و خودمون کمتر اذیت میشیم.امیدوارم همیشه شاد ببینمت.

درود. اسفندِ ۹۴ و ۹۳ از تلخ ترین اسفند های عمرم بودند، اسفندِ امسال هم که با یه سرما خوردگی بسیار بد کلید خورد، خدا اسفندِ ۹۶ رو به خیر بگذرونه!
کامنتِ شماره ی یک هم لایقِ یه لایکِ ویژه است.
امیدوارم سالِ آینده، سالِ سلامِ موفقیت ها و شادی های روز افزون به شما باشه.
بدرود غزل

دیدگاهتان را بنویسید