سلام هم محلیها. خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ ان شاء الله همیشه خوب و خوش باشید و دلتون شاد شاد باشه. ان شاء الله هیچ وقت دلتون نگیره. من که خیلی دلم گرفته. خیلی دلتنگم. دلتنگ پدری که از دستش دادم. پدری که ندارمش که روز پدر رو بهش تبریک بگم. امسال اولین سالیه که ندارمش. اومدم با شما درد دلی کنم، شاید یه کم سبک بشم. هیچ وقت یادم نمیره لحظه ای رو که از دنیا رفت. باورتون نمیشه. هنوزم شبا کابوس می بینم. هنوزم شبا صدای خرخری که لحظه ی آخر از گلوش خارج می شد تو گوشم میپیچه.
روز اول آذر 1395 بود. هم بابا، هم مامان، کمی سرما خورده بودند. صبح که از خواب بیدار شدم، یک کتاب برداشتم تا اسکن کنم. باید برای کارای پایان نامه ازش استفاده می کردم. بابا از خواب بیدار شد. به مامان گفت: «پا شو بریم دکتر. دو تامون سرما خوردیم، بالاخره دکتر یه چیزی میگه. پا شو.» مامان گفت: «نه، من نمیام. خودت برو.» خلاصه هرچی بابا گفت، مامان گوشش بدهکار نبود. بابا لباسی که مامان تازه براش بافته بود تنش کرد و گفت: «چیزی از بیرون نمیخواید؟؟» مامان گفت: «فقط اگه لیمو شیرین و شلغم دیدی بگیر، برا سرما خوردگی خوبه.» بابا خداحافظی کرد و رفت. منم رفتم تو اتاقم تا کتاب رو اسکن کنم. بابا اومد. دکتر فقط دو سه تا قرص سرما خوردگی بهش داد. موقع اذان شد. نمیدونم چرا اون روز بابا نمازش بیشتر طول کشید. به سجده رفت و خیلی طول کشید بلند بشه. موقع ناهار شد. مامان آبگوشت درست کرده بود. سفره رو پهن کردیم. ناهار خوردیم و مامان که خیلی هم حالش خوب نبود رفت بخوابه. منم رفتم تا ظرفها رو بشویم. خواهری دارم که هم نابیناست، هم عقب مانده ی ذهنی. بابا رفت تا زیر سفره ای رو تو حیاط تکون بده و بیاره برا خواهرم. آخه فاطمه عادت داره بعد از اینکه غذاشو خورد، زیر سفره ای پیشش باشه و آب بخوره و خودش زیر سفره ای رو ببره آشپزخونه. خلاصه، من اومدم سراغ ظرفها، توی یه کاسه نون خرد شده و از این چیزا پیدا کردم. خواستم بیام از مامان بپرسم غذای مرغ ها رو کجا گذاشته که این نون خردها رو بریزم توش. همون موقع مامان صدام کرد. صدای خرخر شنیدم. بدو بدو از آشپزخونه اومدم بیرون، دیدم بابا جلوی در ورودی خوابیده و از گلوش صدای خرخر میاد. اولش فکر کردم داره باهامون شوخی می کنه. پیش خودم گفتم الان پا میشه. مامان گفت: چی کار کنیم؟؟ مامان همش بابا رو صدا میزد. اما بابا نمیتونست جواب بده. من زبونم قفل شده بود. نمیدونستم باید چی کار کنم. یه کم گذشت، فقط تونستم بگم زنگ بزن به امیر بیاد. امیر شوهر خواهرمه. مامان رفت، زنگ زد. امیر گفت: به اورژانس زنگ بزنید. الان منم میام. مامان زنگ زد به اورژانس. مامان گفت یه بالش بیار بذاریم زیر سرش شاید بهتر شه. بالش اوردم. اما فایده نداشت. بابا دندون مصنوعی داشت. به مامان گفتم اگه میتونی دندوناشو دربیار که نره تو حلقش. مامان دندوناشو درآورد. لباس آوردیم تنش کنیم. تا اورژانس که میاد خواست ببرتش بیمارستان، سردش نشه. دستم رو که گذاشتم رو دستش، احساس کردم داره میلرزه. دیگه صدای خرخر از گلوش نمی اومد. اورژانس اومد. شوک بهش وارد کردند، خلاصه هر کاری کردند، بر نگشت. از دنیا رفت. به دلیل ایست قلبی.
خیلی سخته دوستان. خیلی. هنوزم احساس می کنم جلوی در ورودی خوابیده. هنوزم انگار صداشو می شنوم. امسال روز پدر رو به کی تبریک بگم؟ فاطمه هنوزم بهونه بابا میگیره. مامان هنوزم حال و هوای خوبی پیدا نکرده و من هنوزم نتونستم رو پایان نامه کار کنم. تا بهمن باید دفاع می کردم، اما نشد. اگه بابا مدتی تو بیمارستان بستری بود، شاید تا این حد سخت نبود برامون. نمیدونم. خلاصه خیلی خیلی محتاجیم به دعاتون دوستان. خیلی.
۶۲ دیدگاه دربارهٔ «به یاد پدری که از دستش دادم.»
سلام مهدیه جون،خدا بهتون صبر بده،خدا میدونه که وقتی پستتو واسه انتشار داشتم ویرایشش میکردم از اول تا آخر فقط اشک میریختم پدر و مادر بزرگترین نعمت تو زندگی ماها هستن،خدا اونایی که در قید حیات هستن رو زنده و سلامت نگه داره اونایی هم که پیش ما نیستن رو مورد آمورزش قرار بده،خیلی ناراحتم شد،همش واسش دعا کن،فاتحه زیاد بخون،خیلی سخته خیلی،خدا رحمتشون کنه،
سلام عزییزم. ببخش ناراحتت کردم. ممنونم از لطفت.
سلام. بهتون تسلیت میگم.
سرما خوردگی ناگهانی شبیه آنفولانزا یکی از نشانه های حمله قلبیست.
مادر من هم ۴ سال پیش دقیقا نیم ساعت نکشید که مریض شد و بعد تنهام گذاشت.
اونم حمله قلبی.
خیلی تلخ بود
سلام. ممنونم. خدا مادرتون رو رحمت کنه.
سلام. بهتون تسلیت میگم.
خیلی سخته ولی به هر حال باید زندگی کنید و متوقف نشید. سعی کنید با پیشرفتتون باعث خوشحالی ایشون بشید. برای این کار هم از پایاننامتون شروع کنید.
روحشون شاد و یادشون گرامی باد.
سلام. خیلی متشکرم ازتون. نمیدونم واقعا میتونم یا نه. ولی شما راست میگید. بالاخره باید زندگی کرد.
سلام
بهتون تسلیت میگم و از خدا براتون طلب صبر میکنم. روحشون شاد و یادشون گرامی.
سلام. ممنونم خیلی.
سلام مهدیه خانم. تسلیت میگم. غم از دست دادن عزیز خیلی سخته خیلی سخت.
سلام. خیلی متشکرم. واقعا سخته.
متاسفم! تسلیت!
سلام. تشکر.
سلام,
روح پدر گرامیتون شاد,
بعضی چیزا از دست دادنشون خیلی تلخه, جایگزینی ام براشون پیدا نمیشه,
موفق باشی عزیزم
سلام. مرسی زیااد. دقیقا همینه. تا انسان عزیزی رو از دست نده قدرش رو نمیدونه.
سلام.
بهتون تسلیت میگم و خدا بهتون صبر بده.
روحشان شاد و یادشان گرامی.
سلام. خیلی ممنونم ازتون.
سلام مهدیه.
من جز اینکه بگم خیلی خیلی متاسفم و از صمیم قلب برای ایشون آرامش روح و برای شما صبر آرزو میکنم چیزی ندارم برای گفتن، چون اهل زدن حرفای کلیشه ای و الکی دل خوش کن نیستم.
جایگاهشون در بهشت باشه الهی.
سلام. خیلی خیلی ممنونم از لطفتون. همین که دعا کنید برامون بهترین چیزه. خیلی متشکرم.
سلام مهدیه خانم. خیلی واسم غم انگیز بود.
از خدا میخوام که بهتون قدرتی بده که با این موضوع کنار بیاید و زندگی رو با قدرت و انرژی ادامه بدید.
روح پدرتون شاد باشه.
بهترین هدیه واسه روز پدر میتونه این باشه که تو سعی کنی قوی تر باشی و باعث دلگرمی خونواده ات بشی مهدیه خانم.
براتون آرزوی سلامتی دارم.
سلام. یه عالمه ممنونم از لطفتون.
سلام عزیزم چی میگی دختر وای خدا چقد ناراحت شدم خدا بیامرزش خدا صبری بهتون بده تو دختر صبور آروم محکمی میدونم مواظب خودتو فاطمه مامان باش خدا بزرگه کمکت میکنه
سلام عزیزم. مرسی زیاااد. خیلی خیلی التماس دعا.
سلام مهدیه عزیز. امیدوارم روح پدرت قرین آرامش باشه، بهترین کارم واسه آرامش و شادیش آروم بودن تو و خانوادت، و اینکه روی پایان نامت تمرکز کنی هست. خیلی خوب کردی باهامون درد و دل کردی
سلام. مرسی. دعا کنید بتونم. واقعا فکرم متمرکز نیست.
سلام
متاسفم
خدا رحمتشون کنه و به شما صبر بده
سلام. ممنونم. خدا همه ی اسیران خاک رو بیامرزه.
سلام
منم بهتون تصلیت میگم
خیلی ناراحت شدم ولی سعی کنید به زندگی ادامه بدید
بلخره مرگ برای همهمون هستش
باز هم تصلیت میگم بهتون
سلام. خیلی ممنونم ازتون. درسته، مرگ برا همه هست، اما کنار اومدن باهاش مشکله. خیلی. خیلی التماس دعا.
وای بمیرم. چه لحظه درد ناکی! چیزی ندارم که بگم. تحملش ساده نیست. برگزاری تمام اولینها بسیار دشوار خواهد بود. اولین نوروز، اولین روز پدر، اولین سحر، اولین افطار، اولین جشن، و بسیاری دیگر که او بود و حالا دیگر نیست. بگذار کابوسها بیایند و بروند آنها را نگه ندار. بگذار بیایند و بروند. آنها راهشان را پیدا میکنند. بیایند و با آنها نمانی، میروند و دیگر نمیآیند. مشغول باش. به گوش کن، به آوای خوشبختی، به فاطمه و مامان. به درس البته هر چقدر که ممکن بود. هوای تازه را هم فراموش نکن.
سلام. مرسی خیلی خیلی زیاد. راست میگید. موقع سال تحویل کنار قبرش نشسته بودم. باورتون نمیشه. قبلش یه عاااالمه گریه کرده بودم. اما موقع سال تحویل که کنار خاکش نشسته بودم حتی نمیتونستم گریه کنم. حتی نمیتونستم صداش کنم و بگم بابایی عیدت مبارک. خیلی سخت بود. خیلی.
درود.
با خوندن این پست نا خود آگاه به این فکر افتادم که اگر ما میتونستیم بپذیریم که همه چیز ممکنه تا این اندازه سریع تموم شه, چقدر زندگی بهتر و لذت بخش تر میشد. دیگه نه دلی میشکست و نه گله و شکایتی در کار بود!
افسوس! …
بهت تسلیت میگم عزیزم. برات آرزو میکنم که بتونی با این غم سنگین و اون خاطره دردناک کنار بیای.
به نظر من تنها تسلای ما آدما تو این مواقع فکر کردن به اینه که همه چیز گذراست. میگذره و تموم میشه.
سلام. واقعا همینه. ممنونم از لطفت. درسته. این نیز بگذرد.
منو به چه دورانی بردید!
من زمانی بالای سر مادرم رسیدم که بر اثر خونریزی شدید و وسیع ساقه ی مغز، برای همیشه سکوت کرده بود و هشیاریشو از دست داده بود و در حال رفتن به کمای عمیق بود. مرتب فشارش بالا و پایین می شد تا به صفر رسید و دیگه دارو و دستگاه هایی نظیر دستگاه تولید اکسیژن بودند که بطور اسمی زنده نگهش داشته بودند.
خیلی توی دو سه روزی که طول کشید تا برای همیشه ترکمون کنه واسش گریه کردم. دلم براش تنگ نبود. یعنی بود. ولی نه اونقدر که گریه کنم. واسه اینکه دیگه نبود بهم آرامش بده گریه نکردم. با خودم عهد بستم واسه خودخواهی های خودم و نیاز هام گریه نکنم و واقعا فقط و فقط زمان هایی گریه ام گرفت که به سختی هایی که کشید فکر کردم. گریه کردم و بهش گفتم چرا صبر نکردی حالا که من تازه داره دستم به دهنم میرسه تمام سختی های زندگیتو جبران کنم. حد اقل به من هم، که کوچیکترین بچه ات بودم، یه فرصت می دادی تا از همه ی بدی های زندگیت انتقام بگیرم. از فقری که گریبانگیرش بودی. از ظلم های همیشگی ای که بهت شد. از آرزو هاییت که هرگز برآورده نشدند.
وقتی رفت، دیگه گریه نکردم. گریه ام بند اومد. واقعیت رو پذیرفتم و از اون زمان تا همین لحظه دارم سعی می کنم بعد از حدود هفده ماه، برگردم به حالت عادیم. که نتونستم. خدا کنه شما بتونید.
بابت حادثه ی ناگواری که واستون اتفاق افتاده واقعا متأسفم.
سلام. خدا مادرتون رو رحمت کنه. ببخشید اگه باعث شدم یاد خاطرات تلخ زندگیتون بیفتید. ان شاء الله شما هم بتونید با شرایط کنار بیایید.
خدا بهت صبر بده . رعد بزرگ بهت توصیه میکنه کمی گریه کنی تا آروم بشی . گریه گاهی برای خانوم ها معجزه میکنه .
سلام رعد بزرگ. باور کنید گاهی این قدر گریه می کنم که شب با سردرد و چشم درد به خواب میرم. اما گریه هم آرومم نمیکنه. ممنونم ازتون.
سلام عزیزم بهت تسلیت میگم امیدوارم با پیشرفتت روح پدر عزیزت رو شاد کنی خدا بهت صبر بده گلم
سلام عزیزم. مرسی از لطفت.
سلام
بهتون تسلیت میگم و از خدا براتون طلب صبر میکنم. روحشون شاد و یادشون گرامی آره واقعا خیلی خیلی سخته براتون آرزو ی صبر و موفقیت و سلامتی دارم شما میتونید با موفقیت تو پایان نامهتون روح ایشون رو شاد کنید
سلام. اون بنده خدا همون روزای آخر همش به من می گفت مهدیه، پایان نامه ات تموم نشد؟؟ همش نگران کارای من بود. ممنونم از حضورتون.
سلام مهدیه! غمت پژمردم کرد! دلم می خواد حرف بزنم ولی، … درست میگی اگر بابا۲روز بیمارستان بستری می شد بعد می رفت الان شما ساده تر می پذیرفتی رفتنش رو! اما عوضش ایشون درد بیمار شدن و بستر رو تحمل نکرد. این مدلی ببین شاید حس و حالت بهتر بشه. کامنت ها رو نخوندم و احتمال میدم هرچی بگم دوستان گفته باشن و تکراری باشه. چیزی هم نیست بگم در توصیف حال تو و، … کاش می دونستم با چه کلماتی میشه هم دلیم رو به دلت برسونم بلکه سبک تر بشی!
روح پدرت شاد! دل خودت آرام دوست من!
شرمنده که اینجا یه کامنت میذارم. پریسا کاش حرف میزدی و انقد کامنتت کوتاه نبود.
میگم اگه امکانش هست یه پست چت محور بذار بچه ها بیان یه کم حرف بزنیم.
امیدوارم زود منتشر کنن این ظالمین
سلاااام عزیزم. واقعا ممنونم از همدلیت. ان شاء الله تو همه کارات پیروز باشی و هیچ وقت غم نبینی. خوشحالم دوستان گلی مثل شما دارم. واقعا خدا رو شکر می کنم. ممنونم از مهربونیهاتون دوستان.
سلام مهدیه جان
اشکمو درآوردی
داغم تازه شد
داغ پدری که شش ساله از دستش دادم
اونم رفت بیمارستان نوار قلب بگیره ولی دیگه نیومد
از قبلشم سکته داشت ولی اون چند روز آخر نمیگفت قلبش درد داره
هنوز خواهرم از اولین شیمی درمانیش ده روز نگذشته بود که تنهامون گذاشت
مگه میشد که خدا این همه غصه را با هم بده ولی شد
وقتی رفت همیشه با نشونههاش که بوی گل مریم و نرگس بود حضورشو بمون نشون داد
ما توهم نمیزدیم اون بوهای گل اومدن بابامو خبر میداد
الآن بهتره اون کارائی را انجام بدی که میدونستی اگه اون باشه به تو توصیه میکنه
صبور باش مگه میشه مهربانترین مهربانان تو رو تنها بذاره
موفق باشید
سلام. خیلی خیلی ممنونم ازت. ان شاء الله خدا پدر شما رو رحمت کنه. معذرت میخوام ناراحتت کردم.
درود!
خدا رحمتش کنه و به تو و خانوادت صبر بدهد!
سلام. خیلی خیلی ممنونم. ان شاء الله خدا رفتگانتون رو رحمت کنه.
مهدیه بانو بهت تسلیت میگم دخترم. متعجبم که چرا دکتر متوجه خطر نشده این چه وضعیه که نظام پزشکی ما داره یعنی اصلا فشارشو ندیدند یعنی دکتر قلبشو معاینه نکرد یعنی هیچ علائمی از سکته در مریضش ندید. واقعا متاسفم. منم پدرم رو سال ۸۲ از دست دادم یک هفته بود که تو بخش مراقبتهای ویژه بود ۹دی رفتم ملاقاتش فقط یک دقیقه بهم وقت دادند حالش بد نبود البته با انواع داروها خونشو رقیق میکردند دهم دی دکتر میاد ویزیتش میکنه میگه که حالت خوب شده میگه که سِرُمها را قطع کنند پدرم همون موقع داشته برای هم تختیهاش حرف میزده از زلزله بم میگفته که نباید نگران بازماندگان بود چون خدا روزیرسان و اینجور چیزهاست بعد قصه موسی را تعریف میکنه که روزی در توان خدا در دادن رزق شک میکنه بعد خدا به موسی میگه که عصاتو بزن به دریا یا رود بعد دریا خشک میشه بعد میبینه که یه سنگی ته دریا هست و یه کِرمی یه برگ درخت در دهن داره و داره میخوره بعد بش میگه ببین من حواسم به این کِرم ته دریا هست چطور به بنده هام نیست و خلاصه داشته سخنرانی میکرده که یهویی پشتش درد میگیره دادش میره بالا بعد بی حال میشه و هرچی شوک بهش وارد میکنند دیگه فایده نداشت و پر کشید. هنوزم نمیدونم که بر چه اساسی دکتر دستور قطع داروهای رقیق کننده را داد آیا میدونست که دیگه فایده نداره آیا واقعا فکر میکرد که خوب شده و دیگه نیازی به دارو نداره خلاصه که اشتباهات پزشکی در ایران زیاده ولی خب پزشکان بسیار متخصص و دلسوز و مهربون هم داریم که ناجی جان هزاران بیمار در سال میشند.
خلاصه که بهت بازم تسلیت میگم درس ات رو با جدیت بخون این واقعیات در زندگی همه بوده و هست هر کسی به شکلی باید رخت بربندد ولی چه خوب که آسوده و بی دردسر برود مثل پدر تو و من. یادشون گرامی باد. راستی میتونی امسال به من تبریک بگی و اگه کادو مادویی هم داشتی برام بفرستی خخخخ. پیروز و مهربان باشی دختر خوبم.
سلام. خدا پدر شما رو رحمت کنه. بابام پیش دکتر رفت. اما برا سرما خوردگیش. نمیدونم. شاید تقدیر بود. هر چی بود سخت بود. خیلی. البته برا خودش که راحت از دنیا رفت, این طور رفتن خوب بود. اما برا ما وحشتناک بود. روز پدر رو هم پیشاپیش تبریییییک میگم. یه عالمه ممنونم از لطفتون.
آه. فقط همین. ولی اگه میخوای روحش در آرامش باشه و ازت هم راضی باشه, سعی کن به زندگی و تلاش هات ادامه بِدی.
جز کلمه ی تکراریه تسلیت چیز دیگه ای به نظرم نمیرسه. یعنی چیزی نیست واقعاً. میدونم هیچ جمله و یا کلمه ای نمیتونه دردتو آروم کنه. متوجه هستم. لعنت به این روزگار. ولی خب کاری هم نمیتونیم بکنیم متأسفانه.
جز اینکه خوب دقت کنیم ببینیم چه چیزی و چه کارایی رفتگانمونو خوشنود میکنه, همونا رو انجام بدیم.
باز هم تسلیت.
سلام. کاملا نظرتون رو قبول دارم. مرسی زیاااد.
سلام مهدیه خانم. من هم به شما تسلیت میگم. از خدا براتون خالصانه صبر را طلب میکنم. واقعا الان هیچ کدوم از ما نمیتونیم جای شما باشیم. من به عنوان برادر کوچکتر خودتون توصیه میکنم برای اینکه هم خودتون آروم بشید و هم پدرتون روحش آرام باشه هر شب تا اونجایی که میتونید قرآن بخونید. اینکه میگن با یاد خدا قلبها آرام میگیرد واقعی هست این چیزیست که من خودم تجربه کردم. قرآن بخونید تا قلبتون آرام بشه.
سلام. قبول دارم تا حدودی از قرآن فاصله گرفتم. ممنونم که منو متوجه اشتباهم کردید. یه عالمه تشکر.
سلام و عرض ادب و تسلیت
اتفاقهای بد و ناگوار همیشه به دنبال مایند. هر چه بخواهیم فرار کنیم سریعتر به طرفمان می آیند. خیلی ناراحت شدم و بغض آلود می نویسم که خداوند مهربان روح پدر بزرگوارتان را غرق رحمت خودش کند. مطمئن باشید زین پس دعای خیر پدر و روح بزرگوار ایشان همیشه مراقب شماست و نگهدارتان است. با تمام این احوال موفقیت و پیروزی را برای شما آرزومندم.
سلام. خیلی متشکرم ازتون.
سلام, تسلیت میگم به شما و براتون از خدای متعال صبر طلب میکنم, و برای پدر بزرگوار شما رحمت و آمرزش طلب میکنم.
واقعا سخت هست, ولی چه میشه کرد.
دنیاست دیگه.
هیچ وقت به هیچ چیز و هیچ شخصی وفا نکرده.
امیدوارم که همیشه سربلند باشید و برقرار.
سلام. ممنونم ازتون. درست می فرمایید. دنیا محل گذره. اما خدا کنه خدا این قدر ظرفیت بهمون بده که تو این گذشتن ها ویران نشیم.
سلام
امسال
آزر و دی هم واسم شیرین بود هم نحس
هر اومدنی یک رفتنی داره حالا هرچیزی میخواد باشه
پست را کامل خوندم
دارم به این فکر میکنم که
اگر یک روزی
من مادرم را از دست بدم
چه انفجاری واسم رخ میده
چه آتش نشانی درونم رخ میده
سلام. خدا سایه ی مادر رو بالای سرتون نگه داره. داغ عزیز خیلی خیلی بیش از اون چیزی که فکرش رو بکنید زجر آوره.
سلام مهدیه جان
من هم به نوبه خودم برای شما و خانواده عزیزت از خدا طلب صبر میکنم.
خیلی متاثر شدم عزیزم.
روحشون شاد و قرین رحمت الهی.
موفق باشی گلم
سلام فقط جز سکوت و افسوس نمیشه چیزی گفت ابراز همدردی میکنم انشا الله خداوند متعال به شما صبر بده و بقای عمر شما باشه
خیلی متأسف شدم مهدیه جان.
روحشون قرین رحمت الهی باشه.
امیدوارم زودتر روحیتو به دست بیاری.
ناراحتت شدم.