خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تنظیم به وقت دیگران!

سلام خدمت همه دوستان و عزیزان در محله با صفای گوش کن,

من دیدم از اول سالی کسی نیومده تو محله نق بزنه, گفتم اولین نفر خودم باشم خخخ. که چرا ما بعضی وقتا باید به وقت دیگران تنظیم باشیم ؟!؟!

آقا یکی اول بیاد به من یاد بده چطور باید ی مطلبو شروع کنیم و چطور سر و تهشو هم بیاریم, خدایی من که بلد نیستم خییییییلی

سخته.

ولش, حالا من یه چی می نویسم شاید سر در آوردین ازش.

خوب خوب, بریم سر اصل مطلب,

وااااای چه قد بدم میآد از اینکه وقتمو با ساعت دیگران تنظیم کنم, شاید برای شمام پیش اومده که ناچار باشید برای انجام کاری از دیگران کمک بگیرید. مثلا چیزی می خواهید بخرین که حضور یه بینا لازمه, یا جایی می خواید برید که تنها رفتن و سختی کشیدن واقعا ارزش نداره, بنابر این مجبورید پیه یه منت کشی رو به تن بمالید. حالا اون بنده خدام وقت نداشته باشه هی امروز و فردا کنه دیگه گل ها چه گل میشه.

 

من چند تا تجربه خرید تنهایی رو داشتم اما بعد از خریدم پشیمون شدم به خاطر همین ترجیح میدم یکی رو بردارم همرام با اینکه از منت کشی خوشم نمیاد!

آبجیم خیلی خوش سلیقه است بیشتر اون میاد همرام سرش یه کم شلوغه بیکاریامون به هم نمی خوره, وقتی من بیکارم اون کار داره,وقتی اون کار داره من بیکارم! پس مجبورم وقتمو با اون تنظیم کنم حتی اگر کار مهمی داشته باشم باید کنسلش کنم چون دیگه وقت نمی کنه بیاد همرام.

بگذریم,. چند ماهه ی وسیله ای لازم داشتم که ضروری نبود ولی می خواستمش آبجیمم وقت نمی کرد بیاد همرام حالا خدایی 2بارم اومد ولی پسندم نشد دیگه منم بی خیال شدم.

گفتم اگر رفتیم مسافرت اونجا دیدم می خَرَم غافل از اینکه مسافرتم باید با وقت اون تنظیم کنم خخخخخ.

می خواستیم قبل از تعطیلات عید بریم مسافرت که یکی گفت باشه چند تا گفتن نباشه خخخ, اینجام معلوم شد با دیگران باید تنظیم باشیم ما! چیکاااار کنم بدبختی نابینایی همینه دیگه.

دلم یه مسافرت تنها می خواد, یه پیاده روی, یه چرخیدن تو خیابونا و مغازه ها از اون مدلش که هر وقت دلم خواست و هر وقت عشقم کشید نه از اونا که هر وقت دیگران خواستن,

می دونم الان میگین نابینا باید مستقل باشه و از این حرفا, درسته اینم یه مهارته ولی من بلدش نیستم یعنی تا حالا پیاده نرفتم جایی. با آژانس رفتم جایی که می خواستم و با آژانسم برگشتم حالا شما تا فردا هم بگین مستقل باش من نمییییی تونم.

بعضی ها رو دیدم که خانواده شون با آژانسم نمی ذارن برن جایی خدا رو شُکر من از وقتی نابینا شدم به خانوادم اجازه ندادم جلومو بگیرن تو هر زمینه ای.

کجا بودیم؟ ها, یادم اومد.

خلاصه ما روز 2 فروردین به وقت دیگران رفتیم مسافرت که مجبور شدم چند روزم مرخصی بگیرم به خاطر دیگران چون اونا این موقع وقتشون آزاد بود, اونجام که بودیم دنبال وسیله ای که می خواستم بودم که در نهایت روز آخر 2 تا ازش خریدم تا شاید رستگار شوم خخخ, و برای مدتی از منت کشی راحت باشم و دیگرانم از دست من.

مسافرت مشهد رفته بودیم جای همگی خالی, یکی از دوستای فضای مجازی که اونام مشهد اومده بودن وقتی متوجه شد منم اونجام برنامه ای ترتیب داد که تو حرم همدیگه رو دیدیم هرچند خیلی کوتاه بود ولی به یاد ماندنی شد و یکی از بهترین لحظات زندگی ام بود و دوستیمون از حالت مجازی در اومد.

و این بود ماجرای من اندر حکایت خرید, مسافرت, منت کشی, و تنظیم بودن به وقت دیگران.

خودمم نفهمیدم چی نوشتم از بس که درهم بود! خخخ,

حالا اگه شما سر در آوردین بگین ببینم برا شمام پیش اومده که مجبور بشین با دیگران وقتتونو تنظیم کنید یا نه؟,

گفتم که بلد نیستم چطور آخرشو هم بیارم خخخ,

***

امیدوارم تا آخر سال کیفتون کوک و شادی هاتون با دوام باشه.

***

۵۷ دیدگاه دربارهٔ «تنظیم به وقت دیگران!»

خیلی کم پیش اومده که برنامه هامو به وقت دیگران تنظیم کنم! اغلب مواقع درست به وقت خودم پیش میرم. درسته که بار ها این خصلتم باعث شده که کسایی که خییییلیییی واسم عزیزن ازم رنجیده خاطر بشن. ولی این خصلتمه دیگه! چیکار کنم خوب!

سلام
نه واقعا فهمیدم و خوب نوشته بودید
بله برا منم زیاد پیش اومده درست مثل شما
ولی بازم خدا را شکر کن که یک دیگرانی هستن که وقتتو با اونا تنظیم کنی
برا من اکثرا اینجوریه که هیچ دیگرانی نباشن و تنهای تنها باشم
به هر حال با این شرایط به نظر میاد دختر موفقی باشی
همیشه موفق باشی

سلام مریم جان!
تو خوب خوندی خانمی, خیلی درهمو قاتی بود,
آره عزیزم همیشه خدا رو شکر کردم که آبجیم هست همیشه گره گشای من بوده,
نمیدونم اگر نبود چیکار میبایست بکنم چون اصلا خوشم نمیاد به غریبه ها رو بزنم,
امیدوارم خدا مثل همیشه هوامونو داشته باشه و منت خودشو بکشیم,
شاد باشی عزیزم

اووووف تنظیم به وقت دیگران . خیلی بدم میاد . والله این تنظیمات ربطی به نبین بودن نداره . توی طالع آدم نوشته میشه . از شما چه پنهوون ما ی خونه توی ی داهاتی داریم . دیگران برای ما تنظیم میکنن که کی بریم اونجا سفر . ای خداااااا . ای بدم میاد که نگو . بله دخترم من نبین نیستم ولی توی طالعم نوشته شده . اوووخ اوخ

سلام سلام خانم ورزشکار.
هرچند نمیشناسمت ولی از اینکه ورزشکار و به خصوص مدالآور گلبال بودی خوشحال شدم.

خب به نظر میاد که این تو خیابون چرخیدنا هم همیشه مربوط به نابینایی نباشن، چون کمتر کسیرو دیدم که بینا باشه و تنهایی بره خرید.
پس خیلی ناراحتش نباش.

ولی شما که میتونی خانوادتو قانع کنی تلاش کن بیشتر مستقل بشی. آباریکلاه خخخخ.
زیارتت هم قبول.
شاد باشی

سلام زهره خانمی عزیز!
میدونی عزیز, ی بینا اگه کسی ام پیدا نشه باهاش بره ماتمی نمیگیره, ولی ما اگه این مشکل برامون پیش بیاد و اگر اون کار اضطراری باشه تبدیل به ی غم بزرگ میشه,
مشکل من خودمم که جرات نمیکنم پیاده برم جایی,
شاید اگر اولین بار با یکی برم ترسم بریزه ولی هنوز که پیش نیومده,
لطف کردی خانمی,

سلام آقای ضیایی,
من که خودمو کامل معرفی کردم فقط شماره شناسناممو نگفتم خخخ,
خیلیا با اسم مستعار داخل محله فعالیت میکنن نمیدونم چرا گیر دادین به اسم من خخخ,
حالا ببینم چی میشه انشاالله ی فرصت مناسب خودمو معرفی میکنم,
مرسی از حضور سبزتون

دروود
من که نابینای مطلق هم هستم ولی تا الان خیلی کم پیش اومده که وقتمو با یکی دیگه تنظیم کنم خخخخخ ولی همون کمش هم بد جور اذاب کشیدم واییییی خیلی بده واااااااااااییییییی خیلی بد باور کنید یه پسر دایی دارم قبلا خوب بود اما الان خیلی بد شده هر وقت میگم بیا برام یه کاری انجام بده رک میگه نمیام
تازه تو یه کارایی بهش رو میزنم که کسی جز اون نیست در اون لحظه اون کارو برام انجام بده خخخخخخخ خیلی بده بهش فک میکنم دیوونه میشم چون ما تو روستا هستیم وقتی کامپیوترم خراب میشه یه خرابی که سخت باشه باید کامپیوتر رو ببرم شهر اسفراین که تازه اونم ۴۰ کیلومتر راه ه تازه چون روستامون از جاده خیلی دوره بازم باید منت بکشم که بازم بابا مامان که دامداری هستن و وقتشون خیلی کمه نمیتونن منو با موتور ببرن سر جاده اصلی باز هم باید منت همون پسر داییم رو بکشم خخخخخخخ خیلی بده نه شکر کن که جایه من نیستید البته الان خیلی وقته که تهرانم ولی خوب تنهام و خانواده اینجان یعنی روستام و هنوز تهران نرفتم ولی خوب بلخره باید برگردم اینجا کلا دیگه تا آخر عمر که نمیتونم تهران باشم که خخخخخخخ
ببخشید طولانی نوشتم موفق باشید خدا نگهدار

درود!
خب اول بیا منو روانکاوی کن…
راستی مگه خورشید آقا هم داریم که تو خورشید خانم شدی…خخخخ
خب خورشید خالی منو روانکاوی کردی… حالا بگو ببینم من کیم و چرا اینجوریم…
راستی من چندبار کلمه ی خرید را در پست و کامنتها و برچسبها دیدم…
حالا من بجای خرید میگم شیرید یا گاوید یا بزغاله اید یا بزید یا میشید یا اسبید یا شترید….خخخخخخ خرید اسبید شترید کردن را خیلی دوست میدارم…
حالا بریم سر اصل مطلب… ما باید وقتمان را با دانش آموزان تنظیم کنیم تا بتوانیم به مسافرت برویم که این برای همه عمومی است و کاری به نابینا یا بینا نداره خخخ…
زوجهایی که یکیشون فرهنگی باشه باید دیگری وقتشو با فرهنگیه تنظیم کنه تا بتوانند بروند مسافرت که این هم عمومی است و نابینا یا بینا نداره خخخ….
بدتر از همه مردها خیلی بدبخت ترند که زن میگیرند و همیشه باید وقت زیارت رفتنشون را با زن تنظیم کنند تا بتوانند با زنشون بروند به مسافرت بخصوص مسافرت زیارتی که این زنها هستند که سواره میروند و مردها همیشه بدبختند…
بدتر از این مردانی هستند که میروند زن دوم یا سوم یا چهارم میگیرند و خیلی بدبخت میشوند و همیشه باید وقت مسافرت زیارتی خودشون را با زنهای خودشون تعیین کنند و بدبختی اینه که همه ی زنها در یک تاریخ همزمان برای مرد بدبختی بیاورند خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاها این گونه مردها هر بلایی سرشون بیاید حقشونه که نتوانستند خودسازی کنند و همیشه بدبختند و هیچوقت نمیتوانند وقتشان را با یکی از زنها تنظیم کنند چون موقع اختیار کردن زن دوم یا سوم یا چهارم دقت نکرده اند و خودشان بدبختیشان را چهار برابر افزایش داده اند…خخخخخ
خوب خورشید خالی روانشناس حالا بیا بیشتر منو روانکاوی کن و ببین که من در کجا زندگی میکنم و چگونه در وقت تنظیم کردن عموم مردم دخالت میکنم که خودم هم گیج و ویج شدم و نمیدونم دارم چی میگم و چی مینویسم…خخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
آهاییییییی مجردهای کله داغ مواظب باشید بلا ملایی سرتون نیاید و خوب دقت عمل داشته باشید…
راستی بارها شنیده ام که مردی یا زنی نخواسته وقتشو با طرف مقابلش تنظیم کنه و بیخیال تنظیم وقت شده اند و در مصرف قرص بی احتیاطی کرده اند و صبح روز بعد مرد مجرد شده و مسافرت بی مسافرت…
بله دوستان تنظیم وقت با دیگران بهتر است از مرگ و خودخواهی و افزایش مشکلات!

سلام.
ما امیدوار بودیم وقتی از کربلا اومدی شفا گرفته باشی. نه مثل اینکه کاری از کسی ساخته نیست. برات دعا میکنیم عدسی. خخخ.
درباره تنظیم وقتم بگم چون ما محدودیت داریم این مسئله بیشتر ب چشم میاد.
لطف کردید

درود. تنظیم به وقت دیگران. چه موضوعه با حالی. ولی این هیچ ربطی به بینایی یا نابینایی نداره, هر چند البته که سختیش واسه ما بیشتره.
والا در مورد خودم اکثر مواقع این دیگرانند که مجبورند وقتشونو با من تنظیم کنند.
خلاصه که خیییلییی کم پیش میاد کلاً واس من.
مرسی از پست. منتظر پستهای بعدیت هم هستیم.

سلام بر بی ادعای محله,
درسته برا همه پیش میاد ولی بعضی مواقع برا ما هضمش سخته!
اووووو چ با کلاس,که همه وقتشونو با شما تنظیم میکنن خخخ.
خدا شانس بده خخخ. امیدوارم هیچ وقت محتاج کسی نشید,
مرسی از حضورتون

سلام و عرض ادب
خوب نوشته بودین و اصل مطلب رو هم رسونده بودین. بقیش مهم نیس
تنظیم به وقت دیگران در مورد همه اقشار جامعه صدق میکند. ولی برای افرادی که بینا بوده اند و به مرور یا ناگهانی بیناییشان را از دست میدهند سخت تر است. کسانی که از ابتدا نابینا بوده اند با این امر کنار آمده و طی تجربیات میدانند که چگونه بیرون بروند و کارهایشان را انجام دهند. ولی افراد کم بینا یا همونهایی که گفتم چون تجربه ای ندارند ترس از تنهایی بیرون رفتن را دارند. خودم همینگونه بودم و وقتی آرپی ام شدید شد به گونه ای که نمی توانستم تنهایی جایی بروم و مرتب مجبور بودم وقتم را به زمان دیگران تنظیم کنم. تا اینکه متوجه شدم زندگی اینگونه چقدر بد است. آن روز تصمیمی گرفتم عصا بگیرم و این دوست سفید و همراهم همه جا دنبالم بود. دیگر لازم نبود با کسی هماهنگ شوم و کسی با من هماهنگ شود. همین
موفق و سالی کم نق داشته باشید. خخخ
هان راستی اگه میخواین خوب نق زدن رو یاد بگیرین و اینکه چجور بنویسین یک دور نوشته های پریسا رو بخون. خخخ

سلام آقا مهدی,
آره شما اصل مطلب رو بیان کردید,
مشکل اینجاست که در ابتدای نابیناییم دوستانی رو الگو قرار دادم که اونام با آژانس این ورو اون ور میرفتن, شاید اگر دوستی داشتم که عصا استفاده میکرد منم تشویق میشدم,
آره منم باید ی جورایی با شرایط کنار بیام.
در مورد نق هم بگم که من به گرد پای پریسا هم نمیرسم خخخ,
لطف کردید مرسی

سلام آقا مسعود,
شما اگر اندروید داشته باشید این مشکلتون به راحتی قابل حله,
اکثر همراه بانکها با صفحه خوانای ما سازگارن,
فقط کافیه ی همراه بانک نصب کنید رو گوشیتون, دیگه از منت کشی راحت میشین,
ممنون که سر زدین

سلام خورشید خانم بسیار مطلب شما رو پسندیدم و یکی از این مشکلات اخیر من هستش تمام کامنت های دوستان رو هم خوندم این مشکل قطعا برای همه وجود دارد ولی برای قشر ما مشکل نیست بلکه بعضی از مواقع حس های مختلفی به همراه داره ۱منت ۲یاداوری معلولیت ۳حس نداشتن قدرت ۴احتیاج بیشتر مواقع به بودن شخص دوم وغیره… به قول اقا مهدی افرادی مثل ما که کم کم بینای مون کم شده ویا نابینا بیشتر در ازابیم تا شخصی که از اول نابینا بوده من کمی بینایی دارم ولی نمیشه تنها بیرون برم عسا رو دو ماه هستش که از بهزیستی گرفتم ولی هنوز نتونستم برای استفاده با خودم کنار بیام و کمی بیشتر از خودم بگم من خونه دارم ماشین هم دارم وعض مالیم هم بد نیست خدا را شکر ولی این ها رو گفتم که این نتیجه رو با هم بگیریم که نداشتن بینایی با وجود همیه اینها در یک کلام میشه حصرت بزرگ که با هیچ چیز پر نمیشه و هیچ کَس هم نمی تونه تا اخر همراه ما به صورت کامل بمونه امیدوارم خدا لطف و کرمش رو نسبت به ما ارزانی بداره و هیچ مال و ثروتی نمی تونه جای یک روح ارام و نعمت سلامتی رو بگیره موفق باشید

سلام به تازه وارد محله!
کامنت شما رو حرف ب حرف لایک میکنم,
و امیدوارم در هیچ جای دنیا انسانی به انسان دیگر محتاج نباشه. هممون با اینچنین مشکلاتی برخورد میکنیم, انشاالله که صبور باشیم که چاره دیگه ای نیست.
مرسی از حضور گرمتون

درود بر شما. سالِ نو تون مبارک. در موردِ رفت و آمد با آژانس که گفتید من غِیرتی شدم یه خرده. آخه منم با وجودِ این که ذره ای بینایی دارم، تو کَتَم نِمیره رفت و آمد با اتوبوس. خیلی خیلی بی حوصله ام، تو اتوبوس باید خیلی چیزا رو تحمل کنی، بویِ بدِ بعضی آدما، سر و صدا، کَلکَلِ مُسافِرا با هم دیگه و راننده، ترافیک و مهم تر از همه ترحمِ دیگران که هی می خوان ثواب کنن و بعضیا هم بلند بلند میگن آقا اون بنده خدا رو بگو بیاد این جا بشینه.
معمولاً هم وقتی اولِ کار سوار و مستقر میشی، اکثراً پیر مرد ها و افرادِ مسن میان کِنارِت و هم سن و سالات ترجیح می دن یا وایسن، یا فقط با اکیپِ خودشون بشینن.
یه بار یادمه با اتوبوس می خواستم برم مدرسه مون چون از سرویس جا موندم، بعد یه ایستگاه از مدرسه رد شده بود و من متوجه نشده بودم، از بغل دستیم پرسیدم: ببخشید این جا فرامرزِ عباسیِ پنجه؟ گفت: نه نه نه؟ رد شدیم. به راننده گفت: آقا این بیچاره ی خدا می خواسته فرامرزِ پنج پیاده بشه!
کلی اون جا خجالت کشیدم. پیاده شدم و تا مدرسه رو برگشتم.
از خونه تا مدرسه هم باید ۳ تا اتوبوس عوض می کردم و یک ساعت و نیم تو راه بودم.
در حالی که همون مسیر رو با آژانس نهایتاً به نیم ساعت می رسیدم.
خب اوضاعِ مالیم اون موقع خوب نبود و مجبور بودم با اتوبوس برم و بیام، اما یه کم که اوضاعم بهتر شد و مستقل تر شدم، اتوبوس رو از زِندِگیم حذف کردم، مگر اوقاتی که با رُفَقام هستم.
تازه مشهدم که خیابوناش حساب و کتاب نداره، هر روز یه جاش رو پر از چاله چوله می کنن، همین محدوده ی محلِ سُکونَتِمون رو بیش از ۱۰ ساله که به بهانه ی قطار شهری زدن پُکوندن، اما همچنان خبری از راه اندازیش نیس و قطار شهری از حرم به اون سمتِ شهر قابلِ اِستِفادست.
حتی تو دانشگاه هم که اتوبوس جلوی خوابگاه دانشجو ها رو سوار می کنه، من بی خیالِش می شم و ترجیح می دم یه ذره پیاده رَوی کنم تا بلکه دو زار چربی آب کنم.
البته اتوبوس های دانشگاه زمین تا آسمون با اتوبوس های سطحِ شهر داستانشون فرق می کنه.
اما در موردِ منت کشیدن باید بگم منم این جور مواقع که میشه، تنها چیزی که از خدا می خوام یه جفت یا یه تک یا یه نصفِ چشمه.
بعضیا وقتی بهشون رو می زنی، چنان تحقیرِت می کنن، چه زبانی و چه غیرِ مستقیم که آرزو می کنی خدا سرِ خودشون بیاره تا بفهمن مثلاً یه جزوه ضبط نکردن می تونه چه قدر لطمه بزنه به یه دانشجوی نابینا.
یا مثلاً این webvisum به هر دلیلی کار نمی کنه و مجبوری رو بزنی به بقیه واسه یه کدِ تصویرِ ناقابل، واسه همون این قدر بعضیاشون ناز میارن که دوس داری چششون رو از کاسه دربیاری!
البته نه دیگه به این خشونت، ولی واقعاً نابینایی رو که یه دردِ بزرگه، صد ها برابر به کامِت تلخ تر می کنن.
واسه بیرون رفتن هم گاهی اوقات که مثلاً پولِ آژانس ندارم، مجبور می شم مزاحمِ وقتِ دیگران بشم که این واسه خودم قدری آزار دهندست که چرا باید اون شخص به خاطرِ من از استراحت یا تفریحِش بگذره و با من همراه بشه.
اوه چه قدر کامنتم long شد.
در نهایت سالی پر از اتفاقاتِ خوب رو براتون آرزو می کنم.
راستی من سفارش دادم به یکی از خانم های کرمانیِ دانشجو واسم سوغاتی بیاره، ایشونم زحمت کشیدن آوُردن و هزینَشَم پرداخت کردم. آخ جون، برم دانشگاه کلی می کیفم با خوراکی های کرمانی، خصوصاً کُلُمپه. بَهبَه!
زیره پلو با گوشت چرخ کرده هم می چسبه، حتماً درست خواهم کرد.
راستی نمی دونم چرا ای اسپیک وقتی سوغاتی رو با غ می نویسی بد می خونه ولی با ق که غلطه می نویسی درست!
لطفاً مسؤولین رسیدگی کنن!
شاد باشید

سلام پوریا!
سال نو تو ام مبارک,
امیدوارم امسال سالی پر از موفقیت و شادی برات باشه,
در مورد اتوبوس بگم منم تا جایی که امکان داره سوار نمیشم از اینکه زیر ذره بین نگاه دیگران باشم متنفرم, حاضرم نیستم جای کسی بشینم التماس هم بکنه نمیشینم,
پارسال سر کوچه ما رو کَنده بودن برای فاضلاب هر روز کارم شده بود زنگ بزنم خونه تا یکی بیاد جلوم, وای اگه هیشکی خونه نبود یا گوشی رو دیر برمیداشت چ استرسی ب من وارد میشد, خودمم روم نمیشدب زنگ بزنم ولی مجبور بودم, همش میگفتم چرا من باید اینجوری باشم که باعث زحمت دیگران باشم,
چیکار کنیم ب قول رعد اینا تو طالعمونه.
پوریا! سوغاتی رو که بابتش پول نمیدن! میخوردیش میرفت بابا خخخ. جدا که کرمان شهر شیرینی هاست یکی از دوستام که تو اردوی ورزشی دیدم اینو میگفت,
خوشم میاد برای هر موضوعی حرفی برا گفتن داری مثل من نیستی حرف کم بیاری,
مرسی از لطف و حضور گرمت

سلام خورشید خانوم.
از اونجایی که برای خریدن چیز های مختلف خودم میرم خرید، خیلی در پی این نیستم که من وقتم رو با دیگران تنظیم کنم.
مگر سالی یکی دو بار برای خرید لباس. یا رفتن به کوه وقتی دوستام بخوان ماشین بیارن. یعنی صبر میکنم هر وقت اونا خواستن برن کوه یا مناطق برفگیر کشور، با اونا میرم.
راستی. تو شناسنامتون نوشتین هیات ورزشیتون رو هواست.
میخواستم بپرسم چرا.
شما که اتفاقا رئیس هیاتتون مدیر کل بهزیستی کرمان هم هست.
عباس صادقزاده.

سلام آقای سرمدی,
راستش وقتی ی چیز مشخص مثل موبایل بخوای بخری دربارش اطلاعات جمع میکنی بعد مستقیم میری میخریش اما بعضی چیزا حضور ۱ بینا در کنارت الزامیه,چون ممکنه پول زیادی بابتش بدی ولی خوب از کار درنیاد و پولتم از دستت بره,
در مورد هیات ورزشی ام بگم رییس بهزیستی که هیچی, اگر رییس جمهورم مسوول باشه ولی کاری نکنه فایده ای نداره!
تمرین برا مسابقه که هیچی حتی برا اوقات فراغت بچه ها ام کلاسی نیست که لااقل بچه ها رو از خونه بیرون بکشن,
تا همین چند سال پیش تیم ۲میدانی کرمان جز ۳ تیم برتر کشور بود اما حالا چی!!

دریغ از ی تمرین مرسی که سر زدین, آرمان کوچولو رو ببوسید

سلام خورشید خانم.
اولا که شما راه پریسا رو ادامه ندین و نق نزنین خخخخخخخخخ. دوما واسه من بعضی وقتها پیش اومده. مثلا دوستم بدون اینکه به من خبر بده میاد خونمون و میگه حاضر شو بریم بیرون. حالا فکرشو بکن ممکنه این وسط من کار داشته باشم و دستم بند باشه و نتونم سریع آماده بشم. مجبورم مثل برق آماده بشم و باهاش برم بیرون خخخخخ و یا اتفاقات این چنینی که حسابی آدمو کلافه می کنه .
سال خوبی داشته باشین و همراه با سلامتی.
شاد باشین.

سلام آقا وحید!
من هنوز اول راهم خیلی مونده ب پریسا برسم خخخ.
اینجور یهوییها رو دوست دارم مخصوصا اگر با ی دوست صمیمی باشه چون درش منت کشی نیست و اون دوست با علاقه اومده,
برای شمام سال خوبی آرزو میکنم دوست عزیز

سلام و ممنون به خاطر پستت, ۲۶ سالی هست که فعلا همه تنظیم به وقت منن خخخخخ, حالا تا بیام بشم تنظیم به وقت دیگران:…. شاید هم خیلی وقته شاید هم گله کردم همین فردا مجبور شدم به وقت دیگران فعالیت کنم. خصوصا امسال عید که ملت شبها نمیخوابیدن و روزها از من و بچه کوچولوها انتظار داشتند روزها تا ساعت ۱ و ۲ بعد از ظهر بخوابیم, خخخ. خب دیگه اخلاق آذریها را همه میدونن دیگه, این من بودم که ۱۳ روز خواب را بر ملت حرام کرده بودم و اونها هم خواب را گذاشتن برا هر وقت که رفتن خونه هاشون.

سلام شیده جان!
امیدوارم همیشه ب وقت خودت تنظیم باشیو بیرون رفتنات و کارای شخصیت ب میل خودت انجام بشه, اینقدم بدجنس نباش خخخ, خیلی سخته دیگران باهات تنظیم بشن رعایتشونو بکن خانمی,
شاد باشی عزییزم

درود!
من رفتم کربلا و چیزی در مورد شوخی نکردن با دوستان نگفته بودند و همچنین نگفته بودند از واقعیتها فراری باشیم و واقعیتها را منکر شویم و بیانشون نکنیم…
من یاد گرفته ام که همیشه واقعیتها را بپذیرم و با واقعیتها زندگی کنم و مسائل عمومی را به خودم و دوستانم ربط ندهم و واقعیتهای عمومی را همیشه بیان کنم تا دوستانم هم بدانند که بیشتر مسائل در زندگی عمومی هستند و نباید فقط به نابینایی ربطشون بدهیم
خخخخخهاهاهاهاها!

سلام خورشید خانم! اوخ چه دیری رسیدم من! به جان خودم تقصیر من نبود. واقعیتش من از انتظار خیلی خیلی بدم میاد. عوضش اطرافیانم سراسر آرامشن. به نظرم کاری که باید انجام بشه تأمل بردار نیست. اگر لازم باشه جایی برم و کاری رو انجامش بدم وحشتناک کفری میشم که۱کسی بگه حالا صبر کن فردا با هم میریم! پیش از این ها صبور تر بودم. حرصی می شدم ولی حرف گوش می کردم و حالم گرفته می شد. ولی حالا ها دیگه منتظر نمیشم. صبر نمی کنم و میگم من رفتم اگر می خوایی بیا وگرنه باش میرم بر می گردم. این میشه که اگر همراه بخواد همراهیم کنه بنده خدا خود به خود با بی ترمزی های من تنظیم میشه و دنبالم راه می افته. اگر هم راه نیفتاد که هیچ چی دیگه خودم میرم و اگر بی همراه نشه رفت دربست و پیش به سوی هدف! این از من! ولی بقیه ها از جمله خورشید خانم ازم بد آموزی نگیرید این مدلی نباشید! اطرافیان گناه دارن! وایی نیومدم حالا هم که اومدم ول کن نیستم!
همیشه شاد باشی خورشید خانم و همیشه شاد باشید بچه ها!

سلام پریسا!
دیر یا زود, هر وقت که بیای خوشحال میشم خانمی,
کلا آدمایی که از انتظار بدشون میاد خونسردترین آدما ب تورشون میخورن,
منم انتظارو دوست ندارم مخصوصا اگر تو ی مک
آرامش قرین لحظه لحظه زندگیت.
مرسی که هستی ان عمومی باشه, خوشم نمیاد زیر ذره بین نگاه مردم باشم کلافه میشم,

دیدگاهتان را بنویسید