خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

با اعصاب خط خطی، یه کتاب آوردم!

سلام به همگی!
خوبین؟
من شدید اعصابم خطخطیه!
آقا چیکار کنم خب رو وسایلم شدیدا حساسم، از اونایی هستم که هر چیزی رو برمیدارم باز دقیقا باید همون جای قبلیش بذارم و از جا به جا شدن و عوض شدن جای وسایلم خوشم نمیاد!
یکی دیگه از اخلاقامم حساس بودن روی انگشترا و عطرا و ادکلنا و کیفمه که به شدت متنفرم کسی بهشون ور بره و تفتیششون کنه و یا از عطر و ادکلنایی که هنوز استفاده نکردم استفاده کنه!
اما راستش یکی از دخترای فامیل هست که درسته خیلی دوستیم با هم، ولی هر وقت پیشمه یا کیفمو میگرده، یا وسایلمو جا به جا میکنه و پیاما گوشیمو زیر و رو میکنه، و یا عطر و ادکلنامو برمیداره و استفاده میکنه!
وقتی مشغول این کاره واقعا دلم میخواد جیغ بکشم و بگم دست نزن، اون عطرو هنوز خودم استفاده نکردم، یادگاری از یه عزیزه و هیچ وقتم نمیخوام استفاده کنم، میخوام نگهش دارم!
داد بزنم بگم اینقدر انگشترامو دستت نکن و دستتو به هر جایی بزن، سنگ نگینش لبپر شد خب!
ولی!!!
ولی نمیتونم و فقط از درون حرص میخورم!
یکی از علایق من، انگشترای سنگهای مختلف، عقیق و یاقوت و فیروزه و… هست.
یه انگشتر عقیق نقره دارم که خیلی دوسش دارم، بیشتر از بقیه انگشترام. این دختر فامیل ما از روز اولی که این انگشترو توی دست من دید چشمش گرفتش!
یکی دیگه از اخلاقاش که هنوز جرات نکرده بود روی من امتحانش کنه، ولی با بقیه دخترا کاملا راحت انجامش میده، کش رفتن وسایله!
مثلا من میرم خونه یکی، از یه وسیلش خوشم میاد و یواشکی برشمیدارم یا به اصطلاح کش میرم، و اونم در عوض همین کارو با من میکنه. وقتی میاد خونمون، از هر کدوم از وسایل من خوشش بیاد کش میره!
واقعا نمیفهمم این کارو. سه شنبه دختر فامیلمون پیشم بود، اول که نظر داد روی واتساپ و اینستا و تلگرامم:
فلانی رو بلاک کن، اینو فالو کن و اون یکی رو آنفالو! از فلان گروه و کانال بیا بیرون و…
در جواب گفتم تو چیکار داری؟ خودم میدونم چیکار کنم!
بعد نوبت عطر و ادکلنا شد، همه رو تست کرد و…
وای! نه تو رو خدا! از اون نزن! نمیخوام استفاده کنم ازش!
ولی با یه برو بابا کار خودشو کرد!
ادامه قضیه چیزیه که تا به امروز اعصابمو به هم ریخته!
رفت سراغ انگشترام. گفتم حتما دستش میکنه و مثل همیشه یکم نق میزنم که سنگشو به جایی نزن و…
ولی بعد رفتنش متوجه جای خالی انگشتر عقیقم شدم!
فورا بهش زنگ زدم و…
لحن پیروزمندانه ای شنیدم که خخخخ! بلاخره موفق شدم کش رفتم ازت!
بچه ها این عقیقمو خیلی دوسش دارم، اصلا نمیتونم طاقت بیارم پیش یکی دیگه باشه. شدیدا روانم به هم ریخته.
چیزی هم که برداره دیگه پس نمیده. موندم چیکار کنم! آخه این کار مثلا چه لذتی توشه؟؟؟
این از این!
تا اینجا تعریف کردم که بگم در راستای متنفر بودن از جا به جایی وسایلم، یکی از دی وی دی هام که میخواستم یه مطلب جذاب ازش اینجا آپلود کنم، نمیدونم باز به دست کی جا به جا شده!
کلی مطلب مفید و کمیاب توش بود. واسه اینم از دیروز روانم درگیره.
خونه رو پشت و رو کردم ولی پیدا نشد که نشد! این شد که مجبور شدم یه کتاب صوتی دیگه واستون بذارم!
کاش اون دی وی دیم هم پیدا بشه تا هم محله ای هام رو توی مطالبش سهیم کنم. حالا تا پیدا شدنش این کتابو بگیرین تا ببینیم چه پیش میاد!
اینو بگم که این کتاب صوتی انگلیسی هست و توسط نویسنده خونده شده. اسمشم what your mother couldn’t tell you, and your father didn’t know هست.
خب قطعا از عنوانش، به موضوع پی بردین! بقیه اطلاعاتم کتاب رو که دانلود کنین تو خودش هست.
خخخ راستی دیروز حدودا 4 5 ساعت با قفسم سر و کله زدم تا بلاخره موفق شدم آپلود کنم! باید آپلود میشد وگرنه شرطی که با پریسا بسته بودم رو میباختم و اونوقت… خخخخ ولش کن بیخیال!
اینم کتاب با حجم 41 مگابایت
مثل همیشه، دوستون دارم و این یه تعارف نیست، همه ی زندگی منه!
لحظاتتون سرشار از لبخند خدا!