خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من، اون، انفجار

به گزارش خبر گذاری مهر‌نا در ساعت شش بعد از ظهر مورخ 10 اردیبهشت سال  1396
پس از بازی خطرناک دو کودک با بادکنک انفجاری از خنده در یک باب خانه رخ داده است.
به گفته منبع ناآگاه: نام کودک هشت ساله مهدی و نام کودک بزرگتر مهرداد بوده است.
به قوله شاهدانِ در صحنه: در حدود ساعت پنج بعدازظهر همان روز فردی شناس که ظاهرا سنی در حدود هشت سال داشته وارد خانه خاله خود می‌شود.
بلافاصله به دنبال همبازی خود که کودکی 26 ساله بوده میگردد. در نهایت ایشان را در اتاقش در حالی که چشمانش خواب آلود بوده پیدا می‌کند.
این کودک 26 ساله در لحظه تصمیمی برای خرید میگیرد بنا بر همین تصمیم دست پسرخاله خود را میگیرد و از خانه خارج میشود.
به گفته شاهدان خارج از صحنه این دو کودک به طرف مغازه سر‌کوچه  رفته و خریدی انجام میدهند.
آنچنان که گزارش شده. در بدو ورود  به خانه هر کدام بادکنکی را بر دهان گرفته و در حال باد کردن آن بوده اند.
اما، کودک 26 ساله به سراغ کار خطرناکی میرود. سر بادکنک خود را به دهان شیر گاز میدهد. اما، با بی میلی شلنگ متصل به لوله گاز.می بیند بادکنک قصدی برای باد شدن ندارد.
با پیشنهاد پسرخاله هشت ساله ابتدا کمی بادکنک را باد میکنند سپس به دهان شیر گاز میسپارند.
در حالی که بادکنک بدون توجه به گنجایش خود و در حال گنده شدن بوده. از شیر گاز گرفته  با بندی دو متری بسته و به باد داده میشود.
طبق اظهارات این متهمان. لذت فراوانی در فرستادن بادکنک پر از گاز به آسمان و بعد پایین کشیدن او وجود دارد.
آنچنان که مورخان نقل کرده اند. برای کنترل خطر بیشتر بادکنک دوم را بدون این که پرگاز کنند. به آن یکی بسته و هر دو را به باد داده اند.
اما، با تعجب متوجه می‌شوند که بادکنک کم گاز بوده و نمی تواند جُور یکی دیگر را که هیچ تلاشی برای لب دادن به شیر گاز
نداده را با خود بکشد.
در این هنگام مهدی با ضربات کوبنده ای سعی در فرستادن زوری این دو بادکنک به هوا می‌کند که با تذکرات لطیفی از طرف مهرداد رو به رو میشود.
اما، دیگر فایده ای ندارد. در این هنگامه بادکنک پرگاز تحمل این زندگی با ضرباط سنگین را ندارد.
به گفته پرندگان شاهد که بر روی درختی در همان نزدیکی نشسته بودند. بادکنک مذکور نعره ای از عمق وجود کشیده و به دو تیکه نامساوی تقسیم می‌شود.
این ماجرا در همین‌جا به پایان نمی رسد بلکه مهرداد باز همت خود را برای احیای نیمه بادکنک مذکور به کار میگیرد.
بعد از گره زدن نیمه پایین و تنفس دهان به دهان نیمی از آن را احیا و شروع به بازی کردن می‌کنند.
بقیه مدت را به کوبیدن بادکنک به سرهم می‌گذرانند.
این بازی تا زمانی ادامه دارد که بادکنک مهدی هم تحمل از کف میدهد. جیغی به رنگ بنفش کشیده و هر قسمتش به سویی روان میشود.
خوشبختانه در این حادثه فقط چند مورچه قَش کرده اند که آن هم به همت دوستان خود خیلی زود به سر کار خود برگشتند.
پایان نقل قول از خبرگذاری مهر نا.
سلام دوستان. یه نکته خارج از دستور بگم و برم. من به عنوان یک نابینا به شدت طرفدار نظریه تربیتی ژان ژاک روسو  هستم.
ایشون میگه:   کودکان موجوداتی وحشی هستند که در فطرتشون پر از خوبی هست.
بنا بر این تا اون‌جایی که نابینایی بهم اجازه میده با بچه ها بچگی میکنم.
پس به شما هم میگم نترسید با بچه ها بچگی کنید.
خب، به اندازه کافی حرف زیادی زدم. خدا حافظ.

۲۶ دیدگاه دربارهٔ «من، اون، انفجار»

سلام. عجب! ترکیدن آیا؟ بادکنک ها رو میگم! بچه ها هم بچه های قدیم. امروزی ها از توصیف حادثه و مرگ لذت عجیبی می برن. خوشم نمیاد از این مدلی هاشون. بچه های قدیم احساس داشتن. امروزی ها متفاوتن. دوستشون ندارم این موجودات بیگانه با عاطفه کودکانه رو!
همیشه شاد باشید!

سلام
حرف شما درسته +++بچه‌های امروز فقط دوست دارن با تبلت بازی کنن. البته، اگه رضایت به تبلت بدن. بازی های که روی تبلتشون نصبه فقط کشت کشتار داره.
فیلم هم که باید بزن بزن باشه. بجز این نوع فیلم. فیلم دیگه ای رو نمی پسندن.
می‌دونید بچه های سنین ۷ تا ۱۱ ساله خیلی لاف میزنن. توصیفاتشون رو هم از همین فیلم‌ها می‌گیرن.
خب، من توی این بازی خواستم بهش یاد بدم که همیشه ما همه چیز رو نداریم و دستمون بهش نمیرسه. برای همین می‌دونستم که بادکنک میترکه گذاشتم که بترکه بعد از اون هم اجازه ندادم یکی دیگه بخره.
البته، اونا رو من خریده بودم. اشتباه نشه.
از این که بودید هم ممنون.

سلام
باور کنید خیلی سخت و خطرناک نیست. یک بار یکی کنارتون انجام بده بعد حتما یاد میگیرید بدجور ازش لذت می‌برید.
بادکنک پر از گاز با بادکنک پر از باد هنگام ترکیدن تفاوت خیلی زیادی نداره و جایی آتیش نمی گیره.
مگه، این که وقتی به بادش دادی بخوره به لامپ خونه یا همچین چیزی توی حیاط که لامپ نیست که بترسی. تازه اگه ولش کنی انقدر هوا میره دیگه کسی نمی بینتش بعد هم توی هوا میترکه.
ممنون که بودی.

سلام. آره کسی که تجربه نداره نباید با گاز بازی کنه. اما، دیگه چه کنیم که اون موقعه که من بچه بودم اکثر بچه محل ها همین کاره می‌کردن.
برای من برادرام پر میکردن می‌گگفتن تو دست نزن بچه. عجب کیفی میداد وقتی ولش میکردیم باد میبردش بعد توی هوا میترکید.
از کامنتتون ممنون.

سلام سعید. بابا من اون موقعه ها برای خودم آتیشی بودم.
اگه، خاطرات دوران بینایی خودمو برات تعریف کنم چی میگی؟. یادم باشه خاطره باغ رو هم بنویسم اون موقعه ببینی بچه های مثل من چیکارهایی که نمیکردیم.
زنده باشی و سرفراز

درود. پست خیلی جالبی بود.
با خوندنش رفتم به ۱۵, ۱۶ سال قبل که با بچه های دیگه تمام باد کنک ها رو از گاز شهری پر میکردیم, بعد گرهشون میزدیم و تو اتاق رها میکردیم تا برن و بچسبن به سقف اتاقمون.
گاهی هم میبردیمشون بیرون و رهاشون میکردیم تا برن تو آسمون و واسه خودشون لذت ببرن.
با این که باد کنک ها رو نه موقع چسبیدن به سقف میدیدم و نه توی آسمون, لذتی که از این بازی میبردم واقعا زیاد بود.
شاد باشید.

درود. از این که به خاطرات شیرین کودکی کشیدمت خوشحالم.
اما، تیکه دوم که حصرت دیدن به دلت مونده رو نمی دونم چیکارش کنم. خودم هم گایه اوقات دلم برای دیدن تنگ میشه.
سعی میکنم امیدوار باشم به آینده. گاهی خسته میشم اما، امیدواری رو از دست نمیدم.
مواظب شادیات باش.

دیدگاهتان را بنویسید