خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

تو فقط بنویس.

بنویس.
گفتم بنویس.
از چی بنویسم؟ از کی بنویسم؟ از کجا بنویسم؟ چه طور بنویسم.
بنویس حرف نزن. از مشکلات بنویس. از ناپایداری دنیا بنویس. از دویدنها و هرگز نرسیدنها بنویس. از بدبختیهایی که چون بهشون عادت کردیم فکر میکنیم خوشبختی هستند بنویس. از تکرار مکررات بنویس. از رنجها و مشقتها بنویس.
جوهر ندارم. نمیتونم حرکت کنم. دیگه رمقی واس حرکت کردن ندارم.
ایناییو که میگی رو نمیتونم بنویسم. اینا نوشتنی نیستند. هیچ قلمی هم نمیتونه بنویسدَشون.
نع, من کاری با این حرفا ندارم. بنویس. از متوقف شدنم تو گذر زمان بنویس. از بازگشت بیبازگشتها بنویس. بنویس. از حسرت خوردنهای همیشگی واس رسیدن فقط به یه لحظه بنویس. از دردایی که همدم درد بیدردیام شدند بنویس. از آوارگی, در به دریهایی که حسابشون از دستم در رفتند, از مردنهایی که مردند ولی منو خلاص نکردند, از آه های سوزناک درون وجود بیوجودم بنویس.
آخه چه جوری بهت بگم. مگه درد نوشتنیه. مگه درد تعریف کردنیه. مگه درد خوندنیه.
خب باشه. تو درست میگی. ولی بنویس. بنویس نمیتونم بنویسم. بنویس واژه ای نیست تا سکوتهای حصر شده تو دلمو باهاش فریاد کنم. بنویس درد نوشتنی نیست. بنویس نمیتونی بنویسی. بنویس.
بنویس. بنویس. بنویس اعتراف میکنی نمیتونی هر چیزیو به تصویر بکشی. بنویس حتی کوچکترین دردها رو هم نمیتونی تو بزرگترین ورقها با بیشترین جوهر بنویسی.
بنویس خعییییلییی ضعیفی. بنویس ضعفتو قبول داری. بنویس شکستو پذیرفتی. بنویس حقیرتر از اونی هستی که بخوای بنویسی نمیتونی بنویسی. بنویس نای نوشتنو نداری.
شرمسارم. خجلم. پر از بغضهای ننوشتنم. پر از ناگفتنیهای ننوشتنم. پر از دویدنهای نرسیدنم.
نع, ایجوری فایده ای نداره. یا باید بنویسی, و یا هم باید بگی نمیتونی بنویسی.
باور کن. بفهم. درک کن. دریاب. حتی نمیتونم بنویسم که نمیتونم.
خیلی به خودم زحمت دادم. زیاد دنبال واژه ها دویدم. بارها مث شمع آب شدم. ولی واژه ها خسته شدند از دستم و واس همینم چیزی ندارم که بنویسم.
ازت خواهش میکنم. بهت التماس میکنم. به پات میفتم. ولی تو فقط بنویس.
میگم نمیتونم. نمیشه. حتی دارم میشکنم تا بتونم همین نمیشه هم بنویسم.
دردت رو, مشکلاتت رو, آوارگی و بدبختیات رو, سختیات رو, خستگیات رو, همه رو میدونم. میفهمم. حتی بیشتر از اونی که تو فکرشو کنی درکت میکنم. حتی بیشتر از اونی که تو باورت بگنجه میفهممت.
ولی افسوس که خالی از واژه ام. تهی از حسم. ناتوان از گفتنم. فقط.
گفتم بنویس.
تو فقط بنویس.
آه, آه, آه, آه.

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «تو فقط بنویس.»

سلام بی ادعای مهربون پستت عالی بود و مدال منم عالیتر
گاهی باید سکوت کرد و دَم نزد گاهی باید فریاد زد تا صدات به گوش همه برسه!
ولی وقتایی هست که یه درد داری که نه میتونی سکوت کنی نه میتونی فریاد بزنی و از آزارش بنالی امان از این درد ها
برات روزای خالی از درد و روزهای پر از شادی آرزو دارم

سلام علی. نوشتنی ها خیلی زیادن خیلی. در کنار شب ستاره ها رو هم بنویس. در کنار خزان امید رسیدن بهار رو هم بنویس. فردا رو بنویس. طلوع رو بنویس. انتظار رو بنویس. انتظار رسیدن صبحی که شب رو می فرسته به ناکجا. از اشک بنویس. اشک شوقی که مثل سیل جاری میشه و همراه قهقهه خاطراتش می چکه روی دفتر و برای همیشه اونجا می مونه. پایان ها رو بنویس. پایان تاریکی هایی که سرد و سنگین روی روح خیمه زدن که برای همیشه بمونن ولی موندگار نمیشن. سحر رو بنویس. امید رو بنویس. صبح رو، لبخند رو، سبک باری و شروع رو بنویس. همه چیز از اول رو بنویس. درمون رو بنویس که هرچند با۱جهان درد، اما عاقبت حاصل میشه. مهر رو بنویس. خورشید رو بنویس. بهار رو بنویس. خدا رو بنویس!
همیشه شاد باشی!

درود و سلام بر علی آقای خوب.
از چی بگم برات؟
انتظار داری چه چیزی از جیبم دراد.
به جُز کاغذِ سپیدِ پاره، خب آره رِفیق،
حرف توشه، ولی با خودکارِ سفید.
تو ام مِثِ منی تو ام کم درد نداری،
دردِ اصلیت اینه که تو هم درد نداری.
و الی آخِر.
نوشته ی تو باعث شد آهنگِ از چی بگمِ یاس رو گوش کنم.
و همین طور آهنگِ این جا ایرانه از بهرام رو. این میگه از چی بگم؟ بعد شروع می کنه به واگویه کردنِ مشکلاتِ موجود، اون یکی هم میگه بنویس و بعد هم واگویه کردنِ مشکلاتِ جامعه و کشور.
ولی آهنگی ندارم که بگه از درد های شخصیت بنویس.
متأسفانه فرهنگِ غالبِ امروزِ مملکتمون هم پذیرای نوشتن از درد های شخصی نیست، بنویسی، میگن غر می زنی، ننویسی، خودِت عذاب می کِشی.
خُلاصش کنم: شوما فقط بنویس علی جان.
منم میرم جستجو کنم تو نِت ببینم چه آهنگی گیرم میاد که توش آدم رو تشویق کنه به نوشتن از درد های شخصی و نترسیدن از این کار.
من زبونِ موسیقی بهتر حالیم میشه تا کتب و مقاله های موجود.
پیروز باشی.

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
“قیصر امین پور”

سلام علی جون.
با خوندن پستت یاد بعضی از نوشته های خودم توی وبم می افتم که باعث می شد یکی دو تا از دوستانم با خوندنشون فقط اشک بریزن. منم می خوام بنویسم ولی نه به این قیمت که کسی با خوندنش اشک بریزه. نمی دونم شایدم دارم اشتباه می کنم ولی حس خوبی ندارم که بخوام با نوشته ام کسی رو گریان کنم. واقعا هنوز نمی دونم حس های غمگینم رو تو وبم رمز گذاری کنم یا نه ولی منم یه آدمم گاهی شاد گاهی غمگین. برایم علامت سؤاله که اگه بخواهی بنویسی و کسی با خوندن نوشته هات اشک بریزه آیا بازم حاضری بنویسی؟
شرمنده علی اگه بی ربط با پستت حرف زدم.
امیدوارم تو فقط از شادی بنویسی نه از ناراحتی.
شاد باشی.

درود. من از هر چی بیاد تو ذهنم مینویسم. حتی میتونم شاد باشم ولی تصور کنم کسیو که خعیییلیی غمگینه و بنویسم.
در کل که به نظر من هر چی به ذهن مبارکت میرسه بنویس و ایقد هم اصرار نداشته باش از فیلتر افکار مردم ردشون کنی و یا نگران این باشی تا ببینی کی گریه میکنه یا نمیکنه.
ما همه مجبور به نوشتنیم. نوشتن جزئی از هویت ماست و باید به یادگار بمونه.
منتظر نوشته هاتیم.

سلام علی جان .
نبینم غمت رو …
امیدوارم که با نوشتن سبک شده باشی , اینقدر که دیگه به اونهایی که نوشتی فکر هم نکنی .
سعی کن همیشه بگی عالی ام , اگرچه که نباشی .
اما این میتونه توی ناخودآگاه تو تاثیر بزاره .
تو رو که شاد میدونستم و آرزو میکنم بمونی و باشی همیشه .

سلام بی ادعا تو بنویس ولی گاهی توی این نوشتن ها درد ها اینقدر زیاده که تمام تلاشت رو هم بکنی نوشتن سخت میشه من که اصلا اهل نوشتن نیستم ولی نوشته های بقیه را دوست دارم
تو میتونی نویسنده بشی بنویس گاهی توی این نوشته هابه نتیجه های خوبی میرسی بنویس امیدوارم موفق باشی توی نوشتن ها اگه درد باشه اگه خوشی باشه هرچی باشه زیبا خواهد بود

دیدگاهتان را بنویسید