شب آمد و انگار دگر نوری نیست
ماه آمد و انگار دگر سویی نیست
ابر آمد و انگار دگر دردی نیست
موج آمد و انگار دگر بحری نیست
یار آمد و انگار دگر هجری نیست
گل آمد و انگار دگر دشتی نیست
یاد آمد و انگار دگر ذهنی نیست
مشک آمد و انگار دگر آبی نیست
غم آمد و انگار دگر آهی نیست
ساز آمد و انگار دگر حسی نیست
دل نوشته های من
۷ دیدگاه دربارهٔ «قصه ی نبودن»
میسی یلدایی اما چرا کم بود بیشتر میکردیش ولی لایکی دخمل
سلام بهارم فدای مهربونیات
کوتاه و زیبا. زیبا تر از تنظیم دکلمه هاتون. لذت بردم
سلام ممنونم در ضمن کسی که دکلمه هامو تنظیم میکنه خاطرش خیلی واسم عزیزه بنابراین اجازه نمیدم کسی به خودش و کارش توهین کنه
سلام یلدا خیلی خوبه موفق باشی
سلام مرسی
سلام عزیزم چشم مرسی