خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من و دلم و دفتر خاطراتم!

سلام. بد نیستم شکر. در ارتفاعاتم. اینترنت اینجا وحشتناکه. بیخیال اگر چیزی عوض نشه فردا برمی گردم پایین. گاهی بدم نمیاد از کل اینترنت جدا شم و کلا پریسای اینترنتی تموم بشه. واسه همیشه تموم بشه. کلا تموم بشه و بره به تاریخ اینترنت. ولی فقط گاهی.

این گاهی ها زیاد نیستن. فقط زمان های خستگی های کمی کم تر از بی نهایت.

بیخیال.

این روز ها میرم سر کار حوصلهم شدید سر میره. بقیه تمرین سرود می کنن من بی کاری می زنه به سرم میرم داخل حیاط ولو میشم روی سکو. مرخصم هم نمی کنن. آخ خدای من! روز2شنبه و3شنبه این مدلی گذشت. و3شنبه اون قدر موندم تا مدیر بعد از تمرین سرود همه رو نیم ساعت زود تر مرخص کرد من هم راه افتادم اومدم خونه. روز4شنبه هم همین مدلی بود با این تفاوت که ساعت آخری جلسه بود با قواعد جلسه های خخخ پیشین. همراه با کیک تولد همکار ها و جیغ ها و دست های پشت سر هم که از بس زیاد بود و از بس طول کشید عاقبت صدای اعتراضِ کلافه ی بچه کوچولوی یکی از همکار ها رو در آورد که اه نمیشه شما ها خفه شید؟ داشتم از خنده منفجر می شدم ولی نخندیدم خخخ! طفلک بچه! طفلک همکار ها! طفلک، … طفلک خودم که سر گیجه هام هر لحظه داشت بیشتر می شد و از ترس اینکه باز بقیه بفهمن و چی شد چی نشد راه بی افته یواشکی داشتم سکته می کردم!

وسط جیغ و داد هاشون قاطی نشدم کیکه رو هم نخوردم. دوستش نداشتم. هنوز نفهمیدم و به نظرم هرگز هم نمی فهمم من که اینهمه عشقه شادی و شلوغی هستم واسه چی جذب هیچ موردی از شادی ها و شلوغی های محل کارم نمیشم. از تولد ها گرفته تا جوک ها و دوره های خونگی و اردو های تفریحی و سفر ها و قرار های گردش و خلاصه هیچ چیز و هیچ چیزشون. واقعا از تصور شاد بودن هاشون شاد میشم. یکیشون که پژمرده میشه دردم میاد. اما وسط شلوغی هاشون قاطی نمیشم. دلم نمی خواد. جذبم نمی کنه. زمانی دوست داشتم خودم رو کشف کنم ببینم واسه چی اینهمه بین خودِ داخل محل کارم و خودِ بیرون از محل کارم تفاوت هست. چیزی سرم نشد. بقیه هم سعی کردن و به جایی نرسیدن. الان مدت هاست که هم اون ها و هم خودم بیخیال این کشف کردن ها شدیم. دیگه نمی خوام بدونم. اون ها هم دیگه خیالشون نیست. همین مدلی که هستم پذیرفتنم. ساکت و1گوشه سرگرم کار خودم. بین جمعشون و در عین حضور، غایب و جدا ازشون. اگر حرفی سلامی پرسشی باشه با لبخند به هم میگیم و حرف و سلام و پرسش که تموم شد، باز من هستم و سرگرمی های انفرادیه خودم. و اگر نبود، من هستم و سکوت و شنیدن اونهمه صدا در اطرافم. روز4شنبه هم شبیه همیشه وسط جیغ های تولد مبارکشون بی صدا لبخند زدم و در سکوت اونهمه شادی های شلوغ و شلوغی های شاد رو تماشا کردم. سر گیجه ها4شنبه داشت بیچارهم می کرد. آخر جلسه هم مدیر کباب داد به همه. همکار ها حسابی خوش به حالشون شد. آخر سر ازش پرسیدم میشه امروز روز آخری باشه از شنبه من دیگه نیام؟ گفت نه هفته دیگه هم2روز بیا بعدش، … دیگه منتظر نشدم. به خاطر همه چیز تشکر کردم و زدم بیرون. از قاطعیت سر گیجه های لعنتی کشیدم عقب. با دربست اومدم خونه. بعدش هم مادرم و شادی هاش و پیشنهاد غیر مستقیمش برای همراهیش در اینجا که الان هستیم و مطرح کردنش به این صورت که اگر دوست داری بیا با هم بریم بالا و تصور من به اینکه این دفعه به هر دلیلی دلش می خواد تنها نره و ترجیح میده من همراهش باشم. آخر از همه1اخطار یواشکی به سر گیجه و حرص و خستگی و همه و همه! همون پشت در می مونید تا تنها بشم ببینم حرف حسابتون چیه. الان هم که5شنبه هست و اینجام. از بیرون صدای زمزمه باد میاد و حسابی سرده. پرنده ها هم دارن می خونن. خوش به حالشون به خاطر پرواز. آخ خدا پرواز!

کاش می شد اون هفته رو دیگه نمی رفتم سر کار! دلم می خواست شبیه سال های پیش نق بزنم ولی نزدم. امسال سر اون ماجرای کادو که داخل محله پستش رو زدم به نظرم پَروَندم تاریکه نمی تونم واسه نرفتن های هفته آینده گیر بدم خخخ. حس می کنم مدیر و مشاور بعد از اون ماجرا می خوان خیلی نبیننم به همکارم هم گفتم خیالم نیست اگر این گفتنم بهشون برسه خوب چیکار کنم جنایت که نکردم چیز بدی هم نگفتم که خدای نکرده توهینی به کسی باشه فقط گفتم همچین احساسی دارم و بهش تقریبا مطمئنم تقصیر من چیه حسم اینه! و عجیبه که این دفعه اصرار ندارم درستش کنم. حس می کنم1طور هایی1بخش هایی ازم به سرعت در حال تغییره. پیش از این اگر می فهمیدم کسی ازم دلگیره انگار نمی شد آزاد نفس بکشم. این قدر می چرخیدم تا طرف به حرف بیاد و از دلش در بیاد و مطمئن بشم از دستم دلگیر نیست و باهام قهر نیست و خشمی ازم در هیچ گوشه ای از وجودش نیست و و و و و و و و… خودتی عشقمه1قطار و اینجا ردیف کنم به تو چه!

دلم نمی خواد اوضاع این مدلی بمونه ولی دیگه حاضر نیستم واسه اشتباه نکرده نه معذرت بخوام نه بخشش. در هیچ زمانی، در هیچ موردی، از هیچ کسی.

بیخیال.

از اواسط این هفته که گذشت دچار1مدل آرامش عجیبی شدم. غمگینه ولی عجیب سنگینه. شده بعد از1شلوغیه وحشتناک درست درِ گوشتون1دفعه همه جا ساکت بشه؟ مثلا هدفون زدید صدا رو تا آخرین شماره بردید بالا و1موزیک خیلی شلوغ داره داخل سرتون پخش میشه؟ بعد1دفعه این موزیک بدون اینکه فرود داشته باشه در اوج شلوغی تموم بشه و سکوت! سکوتی که انگار اندازه1جهان داخل عمقش فرو میرید! اوه خدا چه آرامشی! میشه ادامه داشته باشه آیا؟

صبحی که بی فرود و بی مقدمه این سکوت واسه من شروع شد، صبح2شنبه، شبیه چوب به ملاج خورده ها حسابی منگ بودم، شبِش مات بودم، صبح فرداش در1مدل2گانگیه عجیب بین اون قیامت و این سکوت ول معطل بودم، عصرش شبیه جنازه ولو شدم و حدود4شب بی خوابی و بد خوابی ضربهم کرد و تا نزدیک شب از جام جم نخوردم، صبح4شنبه1جور گزگز مبهم بعد از قیامت در آرامش اعصابم می پیچید، عصر4شنبه گزگز و وزوز رفت به طرف عادی تر شدن، شب4شنبه از اینکه نه دلم گریه می خواد نه خشم و حیرت از اعماق ضمیرم در میاد اصلا تعجب نکردم و این عجیب بود اما من در کمال ناباوری واقعا بیخیال بودم، و الان1جور بی توصیفی حس می کنم از این یکی هم سالم گذشتم. هرچند اندازه ماه ها خسته ولی مثل اینکه سلامت. شاید1خورده خراشیده ولی نه اون اندازه که نشه درمونش کرد. خیال می کردم یعنی دیگه داشت برام یقین می شد که دسته کم تا2سال دیگه این حس رو تجربه نمی کنم ولی، …

بچه ها دلم سفر می خواد. این دفعه بدون آه کشیدن و اشک یواشکی. بدون سکوت بدون مکث بدون خاطرات. دلم می خواد می شد می رفتم سفر. با چند تا رفیق دیوونه ی از خودم عاقل تر می رفتیم سفر و اون قدر خاطره می ساختیم که دفترم دیگه جا نداشت. باید واسه تعطیلاتم1کاری کنم که بیشتر از زیاد خوش بهم بگذره. در هر حال تعطیلی به من خوش می گذره ولی من حد اکثرش رو می خوام. هر اتفاقی هم بی افته، من هفته آینده تعطیل میشم و دیگه هیچ طوری این عوض نمیشه! آخ جون!

خوب1خورده غیبت کنم! این بچه های بی حال اطرافم که حس و حال ندارن باید واسه خودم1فکری کنم. چیه خوب راست میگم دیگه حس و حال ندارن هر دفعه باید اونقدر نق بزنم که جونم بالا بیاد تا شاید حسش باشه بلند بشن بیان بیرون. بیخیال خودم رو عشقه خخخ! پایانِ غیبت!

دلم می خواد اونقدر بخندم که صدام بگیره. شبیه دیروز ها که داخل سفر ها از شدت شیطنت و خندیدن های زیاد با صدای گرفته بر می گشتم خونه. و حس می کنم حالا دیگه بتونم اگر موقعیتش باشه. دلم1سفر می خواد با صبح هایی که آهسته شروع میشن و از پنجره های باز رو به حیاطش صدای یاکریم های صبح میاد. دلم می خوادش بدون یادش به خیر ها! من بی قصه نمیشه بمونم. دلم1قصه جدید می خواد. همه چیز از اول. دفتر بسته شدهم رو جا می ذارم تا نسیم برش داره. به روی خودم نیاوردم که عمدا جاش گذاشتم. نسیم و بابا زمان هم به روی من نیاوردن که فهمیدن این عمد رو. و امشب من هستم و دفتر خاطرات جدیدم با1عالمه صفحات نانوشته و1قصه که دلم شروعش رو می خواد. ای کاش شروعش، ادامهش و پایانش سفید باشه!

۴۴ دیدگاه دربارهٔ «من و دلم و دفتر خاطراتم!»

سلام امین. این روز ها فازم۱مدل مگوی ترکیبیِ که تشکیل شده از۱خورده به جهنم و چند درصد جنون شاید خالص و۱مقدار متوسط بیخیالی و۱هوا هم کله خری همراه با درصد هایی از۱سری جفنگیات بی اسم و بی توصیف که فقط میشه تجربهشون کرد و توصیف ندارن اگر هم داشتن عمراً اگر اینجا یا هیچ کجای اینترنت واسه هیچ کسی می گفتمشون خخخ! امین من مدال دم دستم نیست آب زرشک میدم می خوایی آیا؟ ممنونم از حضورت!
پیروز باشی!

چه طوری فروغ عزیز! موافقم این بیخیالیه واقعا بهشتیه واسه خودش. پیش از این هم بیخیال شده بودم ولی واقعیتش رو بخوایی اون بیخیالی ها یواشکی درد داشتن و حالا می فهمم همچین خالص نبودن. پشت بیخیال گفتن های واقعی که آدم نمیره یواشکی گریه کنه! فروغ دلم تداوم این حالت رو می خواد. این ها رو ول کن از باقیه خاطرات خوندنیت چه خبر؟ منتظرم حسابی!
ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

ایول سلام جناب همایون نثار شما۱دفعه کجا ناپدید شدید آخه؟ بابا ایول خودم و ایول پستم شکلک ژست افتخار گرفتم الان دارم از شدتش منفجر میشم که بعد از مدت ها شاهد حضور شما شدم اون هم داخل پست خودم! جدی خوشحال شدم حسابی و حسابی و حسابی!
با بیخیالی موافقم. البته۱جا هایی خطرناک میشه ولی معمولا جواب میده مخصوصا در مورد افرادی شبیه من که گاهی سر خیال هاشون عمری رو می بازن.
ممنونم و خوشحال خیلی خوشحال از حضور شما.
پاینده باشید!

پریسا سلام اول آب زرشک پست خودمو بهم بده که قرار بود بهم بدی
بعد مدال این پست رو بده
بعد بعد ترِش منم خسته شدم از این سال تحصیلی که اوووووه از کی شروع شده و هنوز برای ما یه ماهش مونده و عین کنه چسپیده و ولکنمون نیست!
بعد مسافرت حقیقتا خیلی دلم میخواد الآن بهم بگن پاشو بریم مسافرت با چند تا عزیزی که دلم برای مسافرت باهشون تنگ شده!
بعد بعد بعدترِش تو حق نداری از رفتن پریسای اینترنتی حرف بزنی چون ما به حرفاش نقهاش و آب زرشکاش عادت کردیم و باید تا ما هستیم باشه وگرنه ……. .. . . .!!!
خوب بعدشم سکوت رو دوست دارم ولی نه سکوتی که از تویِ یه شلوغی یهو پَرتابم کنن تو سکوت!
راستی پولی که قرار بود بریزی حسابم چی شد!! چقدر به اون چهار میلیون اضافه شد!!
پریسا بعدی هم داشت آیا!
من اگه هم بود یادم نیست کلی بهت گفتم اینقده پشت سر هم حرف نزن!
بیا حالا یادم رفت خوب شد!!
پریسا بعد نق زدنت چی شد!
آها اینطور خوب شد!
پریسا یه سؤال جدی! .
.
.
.
.
بعدش چی شد!!
خوب من تو پست تو یه پست زدم آخه کلی پر حرفیم اومد حوصله ی رفتن سراغ نوشتن پست جدید رو هم نداشتم کجا از اینجا برای پر حرفی بهتر!
برات دلی پر از شادی های ناب ناب از اون خالص هایی که هیچ ناخالصی قاتیش نیست آرزو دارم

سلام ابراهیم.
ابراهیم آب زرشکه رو خوردم به من چه نیومدی بگیری من هم که کلا به آب زرشک حساسیت دارم۱بطری آب زرشک که می بینم اون بطریه باید محتوای درونش رو داخل معده من تصور کنه هیچ تبصره ماده ای هم نداره.
ابراهیم گفتم گاهی و این گاهی ها کم هستن خیال کردی به این سادگی ها از دستم خلاص میشید آیا؟ من داخل اینترنت نباشم نق های اینترنتی رو کی باید بزنه آخه! نه بابا این گاهی ها بی خود میگن فعلا همین اطرافم جایی هم نمیرم مگر اینکه خخخ از اون اتفاق های۱دفعه ایه بی اعلام پیش بیاد که فعلا پیش نیومده و لحظه رو عشقه!
ابراهیم این سال تحصیلی شبیه آدامسی که به لباس بچسبه کش میاد ول کن هم نیست واقعا هیچ سالی اینهمه نکبت نبود در نظرم تموم هم نمیشه و کم مونده من دور از عاقلیت رو پاک روانی کنه.
ابراهیم این سکوته بعدش که عادی بشه بدک نیست اگر شلوغیه قبلش اذیتت کرده باشه و به سردرد و روان درد افتاده باشی از دستش.
ابراهیم سفر آخ جون دلم وحشتناک می خوادش.
ابراهیم بعدش چیزی نشد یعنی هنوز نشد بعدش هم چیزی نمیشه اگر بشه میام اینجا میگم فعلا باید دید.
ابراهیم اون پوله رو هم زدم به جیب و الفرار!
ابراهیم دیگه چیچی گفته بودی یادم رفت.
آهان حالا دیدی من از تو بیشتر می تونم روی اعصاب ژیمیناستیک راه بندازم آیا خخخ!
ممنونم از حضور مثبتت و از آرزوی بهشتیت. برای تو هم همین رو از خدا می خوام.
همیشه شاد باشی!

پریسا؟؟؟ جای دیگه دنبالت میگردیم گوش کن پیدات میکنیم! پریسای اینترنتی بیخود تموم بشه، تکلیف دل کلی آدم که واسش تنگ میشه چی اون وقت؟؟ پریسا خیلی دلم میخواد بنویسم، نه شعر، نه متن ادبی، نه خاطرات رفته و حسرت شده. دلم میخواد همین لحظه رو خیلی ساده بنویسم. نمیدونم، شایدم نوشتمش!

سلام غزل خیلی عزیز که از دست خودش و۱دسته نفرات دیگه فشنگی در میرم که اگر دستشون بهم برسه وااااییی خخخ! به جان خودم اینترنت اجازه نمیده اون جا های دیگه پیدام کنید خیلی سخته خخخ خدایا من نمی خوام بمیرم رحم کن!
پریسا اینترنتی و غیر اینترنتیش اگر بره و نباشه دلش از تنگ شدن رد میشه و می ترکه واسه این کلی آدم که گفتی. جدی بهش نمیشه فکر کنم اگر نباشم دق می کنم از شدت دلتنگی. خدا کنه هرگز لازم نشه!
غزل می دونم چی دلت می خواد. دقیقا همین کاری که من کردم رو دلت می خواد کنی. من فقط نوشتم. بدون در نظر گرفتن هیچ آرایه ادبی فقط نوشتم. انگار داشتم واسه خودم حرف می زدم. فقط نوشتم. تو هم بنویس. با توجه به قلمی که ازت می شناسم مطمئنم۲۰در میاد.
خوشحالم اینجایی عزیز! ممنونم که اومدی! خوب حالا با اجازه من فرار کنم تا حکم تیرم از طرف الباقی به دستت نرسیده خخخ!
شاد باشی دوستم از حال تا همیشه!

سلام پریسای عزیز

اینبار هم دلنوشته هاتون رو خوندم و حرف خاصی نیست و فقط آرزوی شادی و آرامش برا شما دارم

و منم دلم سفر میخواد شدید البته به جایی که هیچکس نباشه خالی از آدم! فقط من باشم و طبیعت واای فقط برا چند روز من باشم و تنهایی…

سلام ریحان جان. هم محلیه آروم و عزیزِ من. ممنونم از دعا های نابت دوست من. سفر و طبیعت و سکوت. ریحان می دونی باید الان دستت رو بگیرم از وسط اینترنت بکشم اینجا پیش خودم. جایی که من الان هستم دقیقا چیزیه که می خوایی. دل طبیعت و صدا های طبیعت و تنهایی های نسبی و… هوای سرد! باد هاش حسابی سرده!
ممنونم از حضور عزیزت دوست من!
کامیاب باشی!

سلام, میگم شما چرا سرود میخونیدآیا!یعنی جز برنامه کاریتونه؟ بعد میرین جایی اجرا میکنید آیا!
شما الان کجایی که هوا خنکه؟ شکلک فضولی. خخخ دلم هوای خنک میخوااااد خخخ.
خوشبحالت ۴ ماه تعطیلی بچسبه ب جونت. کاش منم معلم بودم خخخ فقط بخاطر تعطیلاتش خخخ.
خوش بگذره بهت خانمی

سلام خورشید خانم عزیز! واقعیتش همکار ها سرود می خونن بعدش هم میرن اجرا می کنن بعدش هم اگر مقام بیارن میرن بالا تر و الان هم شایعه شده هر دسته ای مقام بیاره میره واسه اجرا در تهران. به من خیلی هاشون خیلی گفتن بیا اجرا کن تقدیر نامه هم واسه این شرکت در برنامه ها گرفتن ولی من اگر چیزی جذبم نکنه ابدا نمی تونم قاطیش بشم. این داستان سرود خوندن هم جذبم نکرد پس قاطیه ماجرا نشدم شوقی هم واسه مقام آوردن و تهران رفتن های دسته جمعی نداشتم هنوز هم ندارم و خلاصه ایشالا اون ها اول بشن و حالش رو ببرن من هم هرچه سریع تر مرخص بشم و حالش رو ببرم خخخ!
من الان۱جایی حدود های سوادکوه هستم عزیز جان! بهش میگن پالند. نمی دونم شنیدی یا نه! اوخ خنک که چه عرض کنم سرده. من که حسابی سردمه خخخ! وایی خورشید خانم تقریبا نیم ساعت پیش رفته بودم پیاده روی و از اونجا خونه۱بنده خدایی از هم محلی ها واسه گرفتن تخم مرغ۱عالمه مرغ و خروس و غاز و همه چیز اونجا بود. وایی۱بره کوچولو هم بود روی حلب بومشون کبوتر هم داشتن و به جان خودم۳تا گربه هم اون وسط می لولیدن. چند تا جوجه غاز ماشینی هم دم غروبی اومدن درست زیر دست هام رفتن توی دل هم که بخوابن. حسابی با نوازششون بهم خوش گذشت!
تعطیلات معلم ها هم، … ناشکری اگر نباشه حاضرم تمام مزیت هاش رو ببخشم و در عوض ساعت های کاریم با کاری بگذره که، … بیخیال. ایشالا اگر زمانی معلم هم شدی تقدیرت به کلاسی شبیه این که من تجربه می کنم نباشه! خیر سرم قرار بود از این نق ها نزنم. معذرت می خوام! خدایا شکرت! تعطیلات آخ جون خداجونم آخ جون!
ممنونم که اومدی دوست من!
کامروا باشی از حال تا همیشه!

ببین پریسا اون لحظه ها بیجا میکنن میان تو فکرت این بار اومدن بزن تو دهنشون پرتشون کن جایی که خودشونم نفهمن کجان!
وگرنه تو کتاب درسیم خوندم که چینی های قدیم برای اقرار گرفتن از مجرمین دست و پاشونو میبستن و چند نفر به جونش می افتادن و تا اقرار میکرد قلقلکش میدادن
حالا تو کاری نکن من یه اِهزار کننده ی روح بیارم بهش بگم چندتا از اون شکنجه گران خبره رو اِهزار کنه و بندازم به جونت

یا حضرت شلغم این چه خشنه بابا بیخیال! ای بابا اعصاب نداری ها! شکلک در حالت آمادگی. خخخ چینی های قدیم و قلقلک! وایی خخخ قلقلک خخخ ننوشته بود اگر طرف قلقلکی نبود چی سرش می آوردن آیا؟ احضار کننده روح رو بیخیال مزاحم ارواح نشو بیا بشین آب زرشک بخور حرصت بره اعصابت بیاد سر جاش. شکلک تفکرات پلید واسه بی هوش کردن این! به جان خودم خطرناکه این۱خورده بی هوش باشه اعصابش آروم شه بعدش به هوش بیاد این مدلی۱کاری دست خودش میده!

سلام پریسا ی عزیز
امیدوارم رو به راه باشی
سخت نگیر هشت ماه رو رفتی این دو سه روزم روش آخجونت رو کوک کن برای بعدش که دیگه من نمیگم پریسا فردا باید بری سر کار خخخ
سفر خوبه مخصوصا در کنار دوستان عزیزت
انشا الله سفرت هم جور میشه
میگم پریسا تابستون رو خوووووب خوش بگذرون که از مهر باید بری سر کار خخخخخ
شاااااد باشی آبجی پریسا

سلام آریای بسیار عزیز. وایی آریااا امسال من چم شده؟ آخ جون جدی کوکش کردم واسه روز آخر خخخ! مهر! ببین آریا به جان خودم، ای خدا دلم نمیاد بطری پرت کنم بهش خدایااا این مدلی نمیشه باید۱صحبتی با ملیسا داشته باشم خخخ! خدا رو چه دیدی شاید زد و تا مهر۱اتفاق فوق مثبت واسم افتاد دیگه اوضاع اونهمه واسم افتضاح نبود. مثلا منتقلم کردن به۱بخشی که عاشقش باشم و حسابی درش بهم خوش بگذره. یا مثلا۱دفعه بزنه حسابِ نداشتهم در فلان بانک۱برد حسابی کنه دیگه لازم نباشه برم سر کار خخخ! خداجونم خخخ! خدا بزرگه امسال رو ردش کنم واسه مهر هم بعدا میام نق می زنم.
ممنونم از حضور بسیار عزیزت آریای بسیار عزیز. به ملیسا سلام برسون و بگو به حسابت برسه خخخ!
همیشه شاد باشی دوست با ارزشم!

سلام پریسا بانو .
میخواستم بپرسم که کجایی که اینقدر سرده که فهمیدم تو کامنت ها که تو ییلاقی .
قدرش رو بدون , حال چه با سرود , یا بی سرود خخخخ .
میدونم کجا رو میگی و از طبیعت بکرش لذت ببر , نه اینقدر دلتنگ .
دیگه باید برای تو وو معلم های دیگه که کلی انرژی شون رو گذاشتن , یه سه ماه با برنامه رو شروع کنی که از دقایقش لذت ببری .
من اگه جات بودم و اون دو روز خرابش نمیکرد , همون جا یه سه ماهی اطراق میکردم و یه ییلاقی کامل , از کوه میومدم پایین بعد از سه ماه . اصلا خودم هم باید یه همچین برنامه ای رو بریزم و از اینهمه دود و هیاهو جدا بشم .
کمتر دلتنگ باش و به علایق فراوونی که داری بچسب .
برات آرزوی خوشی و شادی مدام رو دارم .

سلام جناب ترخانه. چه قدر اون سری پست های سراسر تجربه شما رو دلم می خواد. تجربه کردن ها که مطمئنم تموم نشده کاش اشتراک تجربه ها در پست ها هم ادامه پیدا کنه!
سرود خخخ اینجا دستش بهم نمی رسه مال محل کاره اونجا هم که من سفت گفتم نه و قاطیه سرود خون ها نشدم. پشیمون هم نیستم واقعا دلم نمی خواست هنوز هم نمی خواد. حتی به ضرب تقدیر نامه هایی که بقیه گرفتن و به من نرسید. اجرا کننده ها همه تقدیر نامه گرفتن و همکارم گفت از حالا به بعد سر سرود بعدی بیا ببین امتیاز تقدیر نامه رو از دست دادی. گفتم امتیاز رو دلم می خواد ولی نه اون قدر که بیام سرود بخونم. خلاصه نرفتم و نخوندم و خخخ کوهستان و طبیعتش. الان از بیرون داره صدای طبیعت میاد و من سردمه. به نظرم باید بلند شم۱سر به بیرون بزنم. اینجا عالیه ولی من نمی تونم این بالا بمونم. اولا اینترنت نیست، پدرم در میاد تا۱سایت باز بشه و۱چرخی بزنم، دوما منظره ها چشمیه و فقط صدا و سرماش میشه به کام من، و سوما اینجا خیلی کار واسه انجام دادن برای من نیست. اون پایین کمتر خسته میشم. دسته کم میشه بچرخم و بزنم بیرون و خلاصه این بالا عالیه ولی۱جور هایی من اگر خیلی اینجا باشم احساس توقف و بی حرکتی بهم میده.
دلتنگ شدن های من هم ماجراییه واسه خودش. ای کاش می شد که هیچ دلی هیچ کجای جهان تنگ نباشه. به خدا این دفعه نق نمی زنم ولی بد دردیه این نکبتِ بی درمون که هیچ التیامی واسش نیست.
جناب ترخانه واقعا حیفه که شما کم این اطراف باشید. ای کاش بیشتر ببینیمتون. سری پست های تجربی و کارآمد شما از نظر من جزو بهترین ها و پر بار ترین ها بودن واسه من.
ممنونم از حضور عزیزتون در پست کوچیک من.
همیشه شاد باشید!

سلام، امیدوارم تعطیلاتی سرشار از سفرهای پر خاطره در انتظارتون باشه، فاطمه هم دست بوسه، کلاس پنجم را تموم کرده، اگر عمری بود برای تولد زهرا صدای هر دوشون را براتون میذارم، در مورد طرفدار نوشته هاتون در اون طرف آب هم در پیام خصوصی عرض میکنم . یا علی.

سلام جناب حاتمیِ گرامی. ممنونم از دعای قشنگتون. تعطیلات اون هم پر از سفر های پر خاطره خدایا این خود بهشته ی کاش می شد که بشه!
از خدا واسه شما و فاطمه و زهرا سال های سال عمر با عزت تقاضا دارم. صداشون رو حتما واسه ما بذارید خیلی دلم می خواد که بشنومشون. پیام های خصوصی با وجود این اینترنت فوق ضعیف فعلا واسم باز نشده. از صبح با اینترنت گفتمان داشتم که باز بشه و بتونم بیام نسبت به کامنت های دوستان از جمله شما انجام وظیفه کنم و تازه موفق شدم اون هم با سرعت فوق العاده پایین و احتمال قطع در هر ثانیه. بعدش باید برم سراغ بخش پیام ها ببینم باز میشه یا اینکه باید تا شب تحمل کنم و چه قدر مشکله واسه منِ فضول که حسابی حس فضولیم تیز شده خخخ!
بسیار ممنونم و بسیار مفتخر از حضور با ارزش شما جناب حاتمی. ممنونم که هستید.
پاینده باشید!

درود. من فکر کنم بدونم که بتونم بگم چرااا از اون مدرسه لذت نمیبری و تو شادیاشون نمی شریکی.
دلیلش اینه که اونه. حس میکنم اونجا واست خعیییلیی دلگیره.
حتی تو نوشته هات هم بهش یه اشاره ای کرده بودی. بچه هایی که تقریباً هیچ آینده ای واسه شون متصور نیست.
حس میکنم اینا و مثل اینا روح لطیفتو به شدت آزار میده و اینه که قاطی نمیشی.
حس میکنم یه شیرینی خیلی تلخی هست اونجا واست.
ولی به هر حال هیچ وقت از سفر غافل نشو که ثواب اخروی دارد خَخ.
استوار بااااشی.

سلام علی. وایی علی سفر سفرررر سفر دلم می خواد آخه خدایااا لطفا۱خوبش رو واسم بذار کنار همین زودی ها پیش بیار بعدش هم بعدیش و بعدیش خخخ!
علی گفتنش درست نیست واقعا نباید بگم ولی خدا شاهده که، … خدایا منو ببخش! علی درست میگی هیچ لذتی نمی برم از هیچ چیز اونجا لذت نمی برم. کاش فقط لذت نمی بردم زجرم میده. حتی فریاد های شادی ها اونجا در نظرم صدا های آزار دهنده هستن. سال هاست که اونجام ولی نتونستم بپذیرمش. من درد کم نداشتم. شبیه همه زنده های جهان که هر کدوم کم و بیش داخل زندگی هاشون درد های مدل به مدل کشیدن. بعضی ها بیشتر بعضی ها شاید۱خورده سبک تر. من هم شبیه همه زندگیم خالی از درد نبوده. ولی علی! درد های اونجا خارج از حد تحملم هستن. شاید مسخره باشه اگر به کسی بگم میگن تو خودت معلولی نا آشنا با این چیز ها نیستی واسه چی اینهمه ظرفیتت پایینه؟ اگر کسی بگه میگم بله شما درست میگی ولی واقعا نمی تونم کاریش کنم. نمی دونم چند تا سال دیگه رو تاب میارم. اگر الان ازم بپرسن میگم واقعا هیچ چی. دیگه نمی کشم. کاش می شد۱چیز هایی رو عوض کرد! من اولین چیزی که واسه خودم تغییرش می دادم شرایط کاریم بود. فردا های مهدی و زهرا و ارسلان و سینای کوچولو اذیتم می کنه. مرگ فاطمه رو هنوز نتونستم فراموش کنم. ختمش نرفتم علی. داخل کلاس شبیه سیل باریدم ولی نتونستم برم مجلسش. شادی های امیرعلیِ کوچولو که دستم رو سفت می چسبه و بعد از۲ساعت اذیت کردن های مدل به مدل آخرش که می بینه دادم در نیومد و دعواش نکردم با دست های کوچولو و بی آرومش دستم رو فشار میده و زمزمه می کنه تو رو۹۰۰تا دوست دارم روی شونه هام سنگینی می کنه. این بچه الان از ته دل شاده علی. باید ببینیش چه بلاییه. داخل ذهنم میاد که این بچه تا کی می تونه همین مدلی شاد باقی بمونه؟ کی می فهمه درد زندگیش رو؟ این شبیه دیروز های خودمه زمانی که۱بچه۷ساله بودم. و بعد نوجوونی اومد. بعد تفاوت ها اومدن. بعد تردید اومد. بعد ادراک اومد. چه تلخ بود علی! واسه پژمرده شدن شادی های شفاف امیرعلی کوچیکه در خلوت خونه بار ها و بار ها گریه کردم. باز هم می کنم. دست خودم نیست علی. بد جوری دارم اذیت میشم. این ها رو پیش از این به چند نفر می گفتم ولی جواب هاشون قانعم نمی کرد پس دیگه نگفتم. ببخش سر درددلم باز شد. درست میگی من هرگز از هیچ چیز اونجا نمی تونم لذت ببرم. به نظرم دیگه هم نباید تلاش کنم به وانمود کردن. واقعیت اینه و من زورم به تغییرش نمی رسه. خدا کمک کنه! اول به بچه هام، بعدش به خودم!
ممنونم که اومدی علی! ممنونم از لطف های همیشهت!
پایدار باشی!

من خوب میفهممت. منم تو دو سال اول از این حرصا خیلی خوردم.ولی بعد سعی کردم فقط به این فکر کنم که من برای بچهها چکار میتونم بکنم. خب دردها و غصهها و حرصها تموم نشد. ولی کم شد. البته من از شرایط مدرسه تو خبر ندارم و مشکلات بچهها رو نمیدونم. نمیدونم باید چ بگم. ولی میفهممت. باورت نمیشه پریسا من تقدیرنامهها رو میندازم دور.

سلام یکی از ما. این وسط چیکار می کنی آیا؟ خوبه حالا ازت۱دفتر چیز بپرسم؟ خخخ! یکی از ما گاهی حس می کنم واقعا واسه این کار ساخته نشدم چنان بد اذیتم می کنه که باورم نمیشه چیزی بتونه چنین فشاری بهم بیاره. من واسه خاطر ندیدن هام اینهمه اذیت نشدم. باهاش کنار اومدم و الان حله. ولی این، … دلم می خواد۱دعایی کنم ولی نمی دونم چی باید باشه. مثلا واسه چشم هام میگم خدایا اگر مصلحت می بینی کاش شفام بدی! واسه فلان مشکل میگم خدایا صبرت رو شکر کاش حلش کنی! این رو نمی دونم در موردش چی باید از خدا بخوام! که تحملم رو زیاد تر کنه؟ که نگاهم عوض بشه؟ که منتقل بشم به جایی جز کلاس؟ چی بگم. خدایا هرچی خودت می دونی همون مدلی هوام رو داشته باش!
ممنونم که هستی یکی از ما. خوشحالم از حضورت!
موفق باشی!

سلااام بر پریسا خانمی عزیزم
می گم پریسا برای این سرگیجه هات حتما برو دکتر حتما حتما حتما حتما حتما حتمااااا……
بعدشم منم می خااااام ارتفاعات رو…. یعنی من میمیرم برای بودن اونجایی که تو الآن هستی پس لذت ببر حسااابی شکلک شما شمالی ها چقدر آخه پرروید دریا دارید ارتفاعات و جنگل و مزرعه دارید و ما شکلک ناااامردهااااا اصلا قهرم باهات اوم

سلام بانو جان. آخ جون اومدم خونه! وویی اینترنت درست درمون خدااا آخ جون! بانو عوضش شما۱جمعیت هستید داخل اصفهان که حسابی حالش رو می برید من هم می خوااااام شکلک اعتراض شکلک تک افتادگی شکلک جا موندگی شکلک گناه دارم شکلک حسرت شکلک دلم می خواد شکلک خشم شکلک ناکامی شکلک نمی دونم ولش کن ایول اینترنت الان اینجا رو جواب بدم از پستم میرم به پستت ببینم چه خبر هاست اونجا که بودم هرچی کردم باز نمی شد ترکیدم از فضولی!
ممنونم از حضور عزیزت عزیز!
شاد باشی!

سلااااااااام!
چن روزی سرم حسابی شلوغ بوووووووود!
بعدشم نتونستم بیام گوش کن.
آخه چنتا گروه شلوغ توی Skype رو مدیریت میکنم!
بعدشم میگم شما
Skype ID
نداری آیا؟
بعدشم لااااییک پستو ممنوووووون که نغ نمیزنی دیگه خخخخخخخ!
😀
خخ!
بعدشم خوش به حاالت ما توی شهر همون هوا رو داریم خخخخخخ!
واااییی افطار شده من رفففففتم مُُُُُُُردََََم!
فعلا.
اجازه ندی هم میرم خخخخخ×!
:D:D:D

سلام علی اکبر چه طوری آیا؟ بابا گفتی سرم شلوغه گفتم حکما امتحان و این داستان هاست نگو درگیر اسکایپی! عجب! خداییش الان چی باید بگم؟ خخخ! آیدی اسکایپ دارم علی اما طرفش نمیرم خخخ! تا سال پیش۱دونه داشتم که خاطرات اشغالش کردن من هم دیدم جا واسه خودم نیست در رفتم۱دونه آیدی دیگه واسه خودم ردیف کردم ولی اونجا هم تا میرم سردم میشه این شد که دیگه خیلی نمیرم طرفش. نق هم مطمئن باش می زنم حسابی هم می زنم خخخ من جای خون نق وسط رگ هامه مگه میشه نق نزنم آخه؟ با تشویق کردن هم نمی تونی به راه راست ببریم من باید نق بزنم! آخجون نق! بپر افطار بعدش هم اسکایپ بعدش هم اگر فرصت کردی۱خورده همین طوری واسه رفع بیکاری درس خخخ!
موفق باشی و شاد دوست جوان من!

آاااافریییییییییین!
حالا شدی خانم معلم خوب خخخ البته خوب بودی خوبتر شدیاا.
باااشه نمیگم البته تو هم بااید یه متن خِئئلی بلند بالاااا بهم تحویل بدی که به کسی نگم خخ! بیخودی هم آب زرشک هدر ندیاا!
اینا رو من تاثیر نمیگذارند خخ!

خخخ آب زرشک ها رو که مال خودمه بهت نمیدم که تأثیر کنه یا نکنه. کلا آب زرشک از اون چیز هاییه که سرش بحث نمی کنم چون کلا مال خودمه و تمام خخخ! متن هم ببین علی اکبر من۱داستان نوشتم۱۰۲قسمت شد اکثر قسمت هاش هم وحشتناک بلند هستن می خوایی آدرس بدم بری بخونیش آیا؟ خخخ طفلک جوون مردم گناهی شد من رفتم کسی این اطراف نبیندم خونش گردنم نیفته!

دیدگاهتان را بنویسید