خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یکم حرف. به همراهه دو تا کتاب

درود بر همتون.
امیدوارم خوبه خوب باشید.
اینجا فقط خبر امتحان هست و امتحان.
تازه قراره از فردا روزه هم بهش اضافه بشه.
چه شود!
خیلی دلم برای ماهه رمضان تنگ شده بود.
برای سحری خوردناش
که البته من به ندرت پیش میومد بیدارم کنند.
این من بودم که همه رو بیدار میکردم.
چون چند ساله اخیر تو تابستان بود, من اصلا شبا خواب نداشتم.
به جاش روزا تا ساعت دوازده میخوابیدم.
عجب برنامه خوابه بد و مزخرفی داشتم.
این رو از من گوش بگیرید. حتی اگه شده از گرسنگی کلافه بشید به هوای کوتاه کردن روز تا دیروقت تو ماهه رمضان نخوابید.
نه تنها برنامه خوابتون رو به هم میریزه,
نه فقط بدنتون برای باشاه رفتن اصلا آماده نیست,
نه تنها دچاره اضافه وزن میشید,
بلکه از همه ی اینا بدتر, باعث خوابآلودگی, پرخاشگری, بی حوصلگی و کسلی هم میشه.
اون قدیما که پدرم برای سحری بیدارمون میکرد, بیدار شدن با نوای ربنای استاد چه کیفی داشت.
چه قدر دلم برای مناجاتهای آرامشبخشی که از شبکه رادیوییه کردستان پخش میشد تنگ شده.
گرچه اون وقتا روزم به ساعت یازده هم نمیرسید.
چون بچگی من خیلی سحرخیز بودم, تحمل گرسنگی برام خیلی سخت میشد.
خخخ یادمه پارسال برای اینکه بعضی روزها که دیگه خیلی گرمم میشد و تشنه, همه چیزو از یادم ببرم, سیریشه پلیروم میشدم.
فکر کنم پارسال من رکورد شکوندم.
وقتی این قضیه رو به خونواده گفتم, با عصبانیت گفتند که ما یه قرون هم خسارت نمیدیم.
خودت شکوندی, خودت هم پولش رو بده.
آره خلاصه!
این طوریا بود
راستی فردا امتحان عربی دارم.
برا همینه که خودم رو تو کتاب خفه نکردم.
عشق است عربی.
البته به شرط اینکه یه معلم مثل معلم من دبیرتون نباشه.
خدا شاهده امسال از دست این معلم عربیمون این قدر حرص خوردم که احساس میکنم یه ده کیلبویی وزن کم کردم.
هی. یادت بخیر آقای سعیدی.
چه قدر گل بودی.
چه معلم فوقالعاده ای بودی.
اینقدر دلم برای معلمهای باهنر تنگ شده که حد نداره.
این مدرسه ی امسال من اگه پا توش میزاشتی باید کفاره میدادی.
اینقدر من امسال کفاره دادم که میشد باهاش یه شهرو غذا داد.
خدا رو شکر که دیگه تا دو هفته ی آینده, چشمم به این مدرسه ی نکبتی نمی افته.
میدونم که خیلی تعجب میکنید.
تابستون براتون میگم.
خب دیگه سخن رو کوتاه میکنم.
البته نه کوتاهه کوتاه!
دو تا کتاب هم ضمیمه ی این وراجیهام میکنم.
اولی یه مجموعه داستان قشنگ و فوقالعاده از مرحوم صمد بهرنگی, که من وقتی هشت سالم بود خوندمش.
قصه هایی از آذربایجان شرقی.
خیلی خیلی جالب هستند.
احتمالا خیلیهاتون خیلیهاش رو شنیده باشید.
الل خصوص  داستان اُلدوز و عروسک سخنگو, و اُلدوز و کلاغها.
این مجموعه که شامل یه 20 تایی داستان میشه رو میتونید
از اینجا
دانلود کنید.

 

کتاب دوم هم رمان زیبای حسه غریب هست از خانم فریبا قاسمی.
این هم خیلی قشنگه.
دانلود با 92 مِگ
از اینجا

رمز فایلها هم
www.gooshkon.ir
دوستون دارم خیلی زیاد.
تا یه پست دیگه بدرود.