خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یاد‌داشتی پراکنده

درود دوستای گل گوش‌کنی

خیلی وقت بود می‌خواستم یه پست کلا غیر فنی اینجا بذارم، ولی نمی‌دونستم چی بنویسم. نه که الآن هم می‌دونم چی می‌خوام بنویسم، ولی به هر حال باید یه بار این کار رو می‌کردم.

خب زندگی چطور باهاتون سر می‌کنه. امیدوارم همتون خوشحالتر از من باشید.

خب اول چی… ترم آخرم رو بلاخره گذروندم. همه نمره‌ها قبولی بودن، حالا باید ببینم چیکار باید بکنم مدرک بی ارزشم رو بگیرم. البته اگه بدشانسی همیشگیم یهو نپره وسط و مثلا موریانه‌ها پروندم رو نخورده باشن و یکی چای توی کامپیوتری که اطلاعاتم رو نگه می‌داره نریخته باشه.

حالا با مدرک پیام دور چیکار می‌شه کرد نمی‌دونم. کلا می‌تونم به پیشنهاد معمول بذار در کوزه آبش رو بخور عمل کنم، ولی خوب، من آب جوهری دوست ندارم. شاید باهاش موشک درست کنم و استکبار جهانی رو باهاش بزنم. واسه‌ی فوق هم که کلا ثبت نام نکردم… یعنی می‌خواستم ثبت نام کنم ولی تاریخش رو از دست دادم.

فعلا که تا حدی مشغولم. صبح زود می‌زنم از خونه بیرون واسه‌ی کار و معمولا بعد از ظهر حدود ۳ ۴ برمی‌گردم. هیچوقت فکرش رو نمی‌کردم یه روز تنها حتی تا بقالی سر خیابون هم برم. چه برسه با اتوبوس هر روز اون همه راه رو برم و بیام. هرچند کلا فقط این یکی مصیر رو بلدم و اگه یه خورده از مصیر خارج بشم کلا گم گم می‌شم. کلی هم گیج‌بازی در میارم و دست و پا چلفتی هستم.

توی این چند وقت نیمه استقلال چیزای مختلفی تجربه کردم. مسخره‌ترینش وقتی بود که یه پیرزن بهم پول داد که کلی به قول مجتبی غرور کاذبم رو خدشه‌دار کرد و دردسر‌ ساز‌ترینش وقتی بود که پام رو به فنا دادم و مجبور شدم کلی این دکتر و اون دکتر برم که هی می‌گفتن چیزی نیست ولی بعد بدتر ورم و درد می‌کرد و آخرش یه هفته با یه آتل سنگین توی خونه ولو شدم.

کلا همه‌ی این چیزا البته خیلی حس و حالم رو عوض نکرده. هنوز تقریبا همونقدر افسرده و بی‌انگیزه هستم. ولی به قول شاعر این نیز بگذرد.

خب از تلاشم برای رسیدن به استقلال و از طریق اون به پیروزی و بعد بارسلونا و منچستر یونایتد صحبت کردم. برم سراغ عشق دیرینم، کتاب. اوناییتون که اهلش هستید، ببینم این روزا چی می‌کشید… اهم… منظورم اینه که چی می‌خونید؟ من اخیرا یه رمان از استیون کینگ به اسم 11/22/63 که فکر کنم به فارسی 22/11/63 ترجمه شده باشه رو خوندم که توی Goodreads بهش ۴ تا ستاره دادم. خیلی داستان عالی بود، من فقط رمانس کم و بیش آبکیشو دوست نداشتم. در مورد یه معلم انگلیسی بود که به گذشته، دقیقتر بگم، ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ سفر کرد تا سعی کنه و جان کِنِدی یکی از رایس جمهور‌های امریکا که توی این تاریخ به قتل رسید رو نجات بده تا شاید جلوی جنگ ویتنام رو بگیره. شاید از این خلاصه فکر کنید که رمان سیاسیه، ولی در واقع مخلوطی هست از چند ژانر، از علمی تخیلی گرفته تا نیمه‌تاریخی تا رمانس.

الان دارم The Murder of Roger Ackroyd (قتل راجِر اَکْرُیْد) نوشته‌ی آگاتا کریستی رو می‌خونم و The Moon is a Harsh Mistress که فکر کنم ترجمه‌ی عنوانش یه چیزی باشه شبیه ماه بانوییست تندخو نوشته‌ی رابرت ای. هاینلاین رو توی صف نگه داشتم که امیدوارم بعدا بخونم.

خب زیاد وراجی کردم. اما خب، زیاد سخت نگیرید. احتمالا ماه‌ها از اینجور پستا نمی‌دم.

آباد و آزاد باشید.

۳۸ دیدگاه دربارهٔ «یاد‌داشتی پراکنده»

مِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیثََََََََََََََََََََََمممممممممممممم؟
بیخود میخوای چند ماه یک بار یادداشت بنویسی! تو باید هفته ای یه یادداشت حد اقلش بنویسی. راستی، تو واتساپ داری؟ اگه داری، یه ندایی بده.
خب؟ عجیبه واسم که استقلال و رئال هیچ کاری واس افسردگیت نکردن.
کتابم من منتظرم سرم خلوت بشه از جلد سوم به بعد نایتساید رو بخونم.
استیون هم داستان کوجو اون سگه اش رو خعلی می دوستیدم و کلا هرور مووی ای بود واس خودش!
راستی واس فوق منم از دست رفتم! ایشالا سال دیگه.
بعدشم این رسیدگی به کارای محله ی گوش کن و تغییراتی که توی خودم دادم و آپدیت هایی که باید روی خودم و روی سرور نصب بشه، نسلمو چند بار از جا درآورده. هی من جاش زدم. هی دوباره لقش کرده از جاش درآورده. میخوام چسب آکواریوم بریزم دورش آببندیش کنم اگه بشه. بد شده این نسلم!
نظرت در خصوص کنفرانس صوتی چیه؟
به نظرت موفق میشیم رو سرور محله راش بندازیم؟
رمان انگلیسی بهت بیشتر حال میده یا فارسی؟
حال می کنی منم پراکندم؟
راستی بازیو چه کردی؟
بازم بنویسم یا افسردگیت خوب شد؟

در مورد نوشتن یاد‌داشت باید حسش باشه، اگه بود می‌نویسم.
واتسآپ هم که واست مسیج دادم.
از استقلال و رئالت کلی حال کردم. خوب کمی مشکل رو رفع کدن، ولی نه اونقدری که من می‌خوام.
نایت سایدو من خیلی دوست دارم. Cujo رو هم خوندم. باحال بود.
ایشالا سال بعد.
آره، خوب این اول کاریه مشکل زیاد برات پیش می‌یاد. ولی مطمئنم از پسش بر می‌آیی.
کنفرانس صوتی هم که خیلی خوبه. اگه Team Talk واسه‌ی لینوکس هست بنصبش تا ملت با این برنامه با هم کنفرانس داشته باشن.
بعضی رمان‌ها انگلیسیش برام باحالتره و بعضی فارسیش. ولی کلا من علاقه‌ای به سانسور ندارم. اگه کتابی rating اش بالا باشه حتما به انگلیسی می‌خونم.
بازی رو هم وقت نکردم کاری باهاش بکنم.
خوش باشی تا همیشه.

درود میثم. بابا ایول. برو بینیم میخوای به کجا برسی. میخوام به تهنایی خلأ کائناتو پر کنی یا.
پس محکم به استقلالت ادامه بده.
حال ما هم بهتر از تو نیست, گرچه بدتر از تو هم نیست.
باز هم بیا و بنویس. منتظریما. حضورت خیلی کمرنگه. خداییش دلت میاد باهامون ایجوری تا کنی.

درود میثم. من باهات تعارف ندارم. در مقایسه با یادداشتهایی که تا به حال توی سایتت ازت خونده بودم فوق العاده نوشتی. جداً قابل تحسین بود. یه یادداشتِ با کیفیت، که هم طنز توی درون مایش پیدا میشه هم معرفیِ کتاب و تلاش برای بارسلونای کبیر و کمی هم از زندگیِ روزانت. جداً لذت بردم.
موفق باشی دوستِ خوبم.

سلام بر میثم امینی
فارق التحصیلیتو تبریک میگم آرزوی مقاطع بالاتر بالاتر و موفقیت های بیشتری برات دارم.و همچنین شاغل شدنت.
منم این دنبال کار گشتنو چند بار تجربه باید کفش آهنی بپوشی و ناامید نشی.
این استخدامی که اومده بودو شرکت نکردی؟
برای پات چه اتفاقی افتاده؟امیدوارم زودتر خوب بشه.
کتاب هم که من امیلی درنیومونو بالاخره بعد از چند وقفه تقریبا طولانی تمومش کردمو هنوز توی فضای رمانمو بعضی جاهاش خیلی بغض و گریه داشت.وای که هنوزم نتونستم کاری کنم یه رمان میخونم بغض نکنمو گریم نگیره.بعد هم رفتم سر ۳۵ کیلو امیدواری که یادم نبود قبلا گوشش دادم هر چی هی گوش دادمو گوش دادم دیدم انگاری کلشو قبلا خونده بودم خخخخ
بعد هم کتاب “من زنده ام” را یکی از دوستان فرستاده بود لینکشو باز کردم دیدم فایلش خرابه اصلا توی گوشیم نمیخونه.
الانم تو فکرمه برم هزار خورشید تابان را از جایی پیدا کنم دانلود کنمو گوشش بدم.
ساعت کار طولانیم و تنها بودن توی اتاق کارم و بعضی کارها که نیاز به تمرکز نداره و به نوعی کسل کننده است باعث شده بازم تند و تند رمان گوش بدمو اوقاتم با رمانها خوش بگذره.
خوش بحال که تو که میتونی به زبان اصلی رمانها را بخونی اونها که معرفی کردی ترجمه شدش هم هستش؟البته من فقط صوتی گوش میدم.
خوب و خوش باشی.

درود سارای خانوم عزیز
ممنون، لطف داری. من الآن شغل دارم، هرچند درآمدش پایینه. ولی به هر حال کاره. توی آزمون استخدامی هم شرکت نکردم. ظاهرا به درد نمی‌خورد.
افتادم توی شکاف بین سکوی بی‌آر‌تی و اتوبوس و ساق پام محکم خورد به لبه‌ی پایین در اتوبوس. الآن پام خوبه، ممنون.
آ، درگیری احساسی توی رمان، این گاهی برای من پیش می‌یاد، البته خیلی ملایم. کتابایی که ذکر کردی جالب به نظر می‌رسن.
اگه عضو نوار نیستی، عضو شو. ظاهرا کتابای خوبی دارن.
می تونی تو هم انگلیسی یاد بگیری. چرا که نه؟ تازه اونقدر کتاب صوتی انگلیسی وجود داره که نمی‌دونی کدوم رو بخونی. در مورد ترجمه نمی‌دونم. تقریبا مطمئنم کتاب آگاتا کریستی و رابرت هاینلاین ترجمه شدن.
تو هم شاد و سرافراز باشی.

سلام
خیلی خوب نوشتید. من کتاب neuromancer رو تازه تموم کردم. خیلی ازش خوشم اومد. The Moon is a Harsh Mistress رو میخوام تازه شروع کنم. البته شاید یه کم نخونم آخه کلی سریال جدید اومده که باید ببینم. درباره انگیزه ام که… بماند. موفق باشید

سلاااام به میثم,فارغ التحسیلیتو بهت تبریک میگم,هووووو پاتو دیگه چرا شکوندی که خخخخخ,کتاب رو هم من اتاق کاهگلی رو تازه تموم کردم,حالا هم دارم تولد مشترک رو میخونم,که جفتشون بسیار ترسناک هستن,کساییی که میترسن و کلا ترسو تشریف دارن از همینجا بهشون توصیه میکنم که اصن سراغشون نرن,هوم هوم هومهووووووو,خدافسی

سلام بر آقای امینی گرامی و بزرگوار
بنویسید برامون گاهی وقت ها از این مدل پست های به قول خودتون غیر فنی, واقعیتش من عااااشق این مدل نوشته ها هستم, خیییلی از دوستان هم محله ای و غیر هم محله ای هم می دونم و مطمئنم چنین دست نوشته هایی رو دوست دارند…..
ان شا الله که شادمانی توی زندگیتون اون قدر زیاد بشه که بعدا که بیاید این مدل نوشته هاتون رو بخونید یادتون نیاد اصلا چرا فکر کرده بودید بد شانسید و اینا …..
یه عاااالمه انرژی مثبت میفرستم براتون و حقیقتا و جدا مطمین هستم که مدرک پیام نور و دور شما براتون بسی بسیااار مفید و کارساز و پول ساز و اعتماد بنفس آور خواهد بود شدیییدا….. من واقعیتش غیر از شما کسی رو ندیدم این قدر مطالعات به زبان انگلیسی داشته باشه حتی اونهایی که دکترای زبان دارند پس به خودتون افتخااار کنید و شکلک غبطه بنده را بپذیرید که نمی تونم این همه کتاب هیجان انگیز و با حالی رو که شما به زبان اصلی می خونید بخونم و مطمئنم شما در امر ترجمه بسیااار موفق خواهید بود و البته هستید فقط یه نگاه مهربون به خودتون بندازید می دریابید …..
دیگه این که شیرینی فارغ التحصیلی هم می خوایم و ان شا الله شیرینی نارنجکی ازدواجتون رو هم بدید بهمون فقط قبلش اگه در یکی دوتا پست یه قراین و اماراتی به دست ما بدید که بسی بسیار بهتر تر تر و کلا عالیتر خواهد شد خخخخخ
شااااد باشید تا همیشه همیشه همیشه و راستی تبریک ویژژژژژه به خاطر استقلالتون و امیدوارم به اون حد از استقلالی که دوست دارید و اغناعتون میکنه برسید…..

درود بانوی گرامی
اگه به قول ادبیا روزگار مجالی داد و چیز جالب توجهی بود که در موردش بنویسم، سعی می‌کنم این کار رو بکنم.
در مورد شادی، امیدوار بودن ضرری نداره که، بنابر این منم امیدوارم.
انرژی دریافت شد. مرسی. 🙂 امیدوارم که مدرک اونطوری که می‌گید مفید واقع بشه. در مورد مطالعه به انگلیسی هم مطمئنم خیلیای دیگه این کار رو می‌کنن، فقط در موردش چیزی نمی‌گن. به علاوه، مطالعه‌ی زیاد لزوما معنیش این نیست که انگلیسی من به شکل خاصی خوبه. من فقط یه خورده کرم کتابم. ولی به هر حال ممنون از رای اعتماد. 🙂
ایشالا شما هم انگلیسی رو یاد می‌گیرید و همه‌ی اون کتاب‌ها رو می‌خونید.
در مورد شیرینی فارق التحصیلی، بذارید مدرک رو بگیرم، بعد. و در مورد شیرینی نارنجکی، تو رو خدا نگید. برید به مجتبی گیر بدید تا ازدواج کنه و به ما شیرینی بده. من هنوز خیلی جوونم، نمی‌خوام تو زنجیر داغ… اهم… آغوش گرم خانواده گرفتار بشم.
و در مورد استقلال، بازم ممنون از لطفتون.
شادتر از همیشه باشید.

سلام میثم جان.
از انسان هایی که در حوزه علاقه ی خودشون مطالعه دارن، خییلی خوشم میاد.
من قبلنا رمان و کتاب زیاد میخوندم.
اما چند وقتیه دیگه به اقتضای شغلم خوندن کتاب رو کنار گذاشتم و بیشتر حوزه خبر در زمینه های گوناگون رو دنبال می کنم.
گهگاه مقالات تخصصی آب و هواشناسی و اقلیم شناسی رو میخونم، همچنین برنامه هایی که تاریخ معاصر ایران در حوزه سیاست و اجتماع رو بررسی میکنن دنبال میکنم..
یکی از این برنامه ها، برنامه مصاحبه محور خشت خام با اجرای حسین دهباشی هستش که به نوعی تاریخ شفاهی ایران معاصر رو با شخصیت های برجسته سیاسی مرور میکنه.
به تازگی هم مصاحبه حسین دهباشی با ابو الحسن بنیصدر رو گوش دادم که حقایق جالبی در خصوص چرایی آغاز جنگ هشت ساله و روندی که در طی جنگ طی شد رو توضیح داد.
این مسئله استقلال رو بیشتر جدی بگیر، چون در آینده بدجوری بهش نیاز داری.
موفقتر باشی دوست خوبم.

درود امیر جان
آره، کلا مطالعه در ضمینه‌ای که تحصیل کردی کار خوبیه. باعث می‌شه آدم همیشه بروز باشه. دانشگاه فقط یه قطره از دانشی که توی یه رشته وجود داره رو به ما یاد میده. تکیه به اون ضره خیلی کاری رو پیش نمی‌بره.
استقلال هم دارم سعی می‌کنم. ولی انگار قرار نیست هیچوقت توی این ضمینه خیلی خوب بشم. هیچ پیشرفتی توی خودم حس نمی‌کنم.
شاد باشی دوست عزیز.

سلام. چنان دیر کردم که موندم چی بگم. البته حرف دارم ها من همیشه حرف واسه زدن دارم ولی کلا جوهر این پست خشک شد الان شکلک من اینجا چیکار می کنم. نمیشه اومدم دیگه!
اولا تبریک. دوما ای کاش بشه فواصل حضور ها کمتر باشن و بیشتر شما رو ببینیم. توانایی های افراد توانا حیفه خاک افسردگی بخورن باید ازشون بهره گرفت. سوما رو یادم رفت و چه خوب شد که یادم رفت بمونه واسه پست بعدیه شما که ایشالا به همین زودی ها بیاد. خوشحالم که قدیمی تر های اینجا رو باز دارم می بینم. واقعا خوشحالم. کاش ادامه داشته باشه!
همیشه شاد باشید!

درود پریسا خانم
ممنون از لطفتون. من دوست دارم بیشتر اینجا باشم ولی مطلب خاصی به ذهنم نمی‌رسه. هر چند وقت یه بار پیش می‌یاد که یه چیزی برای آموزش یا معرفی یا نوشتن درباره‌اش دارم. ولی خوب سعیم رو می‌کنم.
شادکام باشید.

دیدگاهتان را بنویسید