خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خم شدم ولی نشکستم

سلام دوستان امیدوارم حال همتون خوب بوده باشه.
من که خیلی خوشحالم چون می خوام براتون برم پای منبر حرف بزنم.
می خوام از گذشتم که هم خاطرات بد داشتم و هم خوب البته از نظر خودم خوبهاش بیشتره بگم و بنویسم, تا شما هم بخونید.
من در سال 1380 بر اثر یه سرما خوردگی که به تب شدید منجر شد,  مجبور شدم در بیمارستان امام خمینی بستری بشم. به دلیل اینکه عکس برداری و از لحاظ دَمو دستگاه مجهز بود. خلاصه در حدود سه هفته گذشت و روز به روز بیناییم کمتر می شد تا یه روز صبح که از خواب بیدار شدم همه جا تاریک  بود! فکر کردم هنوز صبح نشده. وقتی از مادرم پرسیدم حالش بد شد و پرستار ها من رو فراموش کردن تا چند دقیقه بعد مادرم به حاله خودش برگشت و امون نداد رضایت داد و من رو به بیمارستان پارس منتقل کردند که فردای همون روز من رو عمل کردند. خدا خیلی دوستم داشت و یه دو هفته ای تو بیمارستان موندگار شدیم و بعد مرخصمون کردند و وقتی به خانه اومدم تازه غم و غصه هام شروع شد.
همه ی دوستان  مدرسه  و همسایه ها به دیدنم می اومدند منم مخالف بودم دوست نداشتم کسی پیشم بیاد و یه سه سالی این شرایط بد رو گذروندم  که در سال 1383 با توان بخشی ی خزانه آشنا شدم و ذوق کنان رفتم تا کلاس ها رو شرکت کنم, دو روزی رفتم حالم خراب تر شد از روزه بعد دیگه نرفتم.
آخه اونجا همه جور آدم میومد منم یه آدم احساسی خیلی روم تأثیر می ذاشت.
یه مدتی گذشت با افرادی که تحصیل می کردند آشنا شدم و شروع کردم به پیگیری تا اینکه اداره استثنائی  رو پیدا کردم و مراحل ثبت نام رو گذروندم و تونستم تو همون مدرسه ای که قبل از نابینا شدنم درس می خوندم ثبت نام کنم.
خیلی حس خوبی داشتم. احساس بزرگی می کردم. توی همون سال هم رتبه ی اول رو کسب کردم.
خدا رو شکر می کردم آخه از همون موقع همیشه به نداشته هام شکر می کنم و بعد به داشته هام.
چون همیشه داشته های ما افراد رو به کمال نمی رسونه.
گاهی وقتها شکر نداشته ها انسان رو به عرش می بره. خلاصه سرتون رو درد نیارم همین طور دوره ی متوسطه رو به پایان رسوندم و همیشه آرزو داشتم در رشته ی علوم سیاسی ادامه ی تحصیل بدم و همین هم اتفاق افتاد و کنکور دادم و در رشته ی روابط سیاسی دیپلماتیک قبول شدم.
خیلی خوشحال بودم و بعد از مقطع کارشناسی از طریق یکی از آشنایان حدود دو سال در شهرداری ی منطقه ی 8 تهران مشغول به اپراتوری شدم.
به دلایلی فعلا بیکارم ولی باز هم ناامید نمیشم.
آره می دونم خیلی حرف زدم ولی از اینکه نابینا شدم اصلا ناراحت نمیشم اتفاقن خیلی به خودم می بالم که  تونستم با خواست خدا و همت خودم و حمایت خانواده به گوشه ای از خواسته هام برسم.
خیلی ها ازم می پرسیدند شما براتون سخته یا نابینای مادر زاد من در پاسخ میگفتم برای افراد مادر زاد سختتره چون درکی از دنیا ندارند و همین براشون حسرت بزرگیه.
ولی افرادی که قبلن دیدن با دیدگاهی آگاهانه به شرایط فعلی ی خود نگاهی آگاهانه تر دارند البته جا داره که بگم هر معلولیتی سختی ی خودش رو داره.
این ما هستیم که باید خودمون رو  باور کنیم و بتونیم با اعتماد به نفس بالا و اراده ی قوی خودمون رو تو جامعه مطرح کنیم.
راستی دوستان یه خبر از خودم بگم! در رشته ی علوم سیاسی گرایش مطالعات منطقه ای در دانشگاه تهران مرکز یعنی همون دانشگاهی که کارشناسی خوندم قبول شدم و از مهر امسال مشغول میشم. دیگه خیلی ادامه نمیدم فقط اینم بگم نابینایی هم عالمیست. فعلا خداحافظی می کنم شرمنده ی همِتونم.

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «خم شدم ولی نشکستم»

سلام مرجان. می دونی؟ به نظر من اون کسی که هرگز در زندگی زمین نخورده هنر نکرده. هنر مال کسیه که می افته و می تونه بلند بشه. قهرمان اونه که از زمین خوردن ها بلند میشه. از خاک جدا میشه و باز هم راه می افته و ادامه میده. کاری که تو کردی و داری ادامهش میدی. آفرین! شروع مرحله جدید رو هم بهت تبریک میگم. همین طور ادامه بده و همیشه خاطرت باشه در انتهای هر سربالایی خسته کننده ای۱قله هست که فتحش به تمام خسته شدن ها می ارزه.
موفق باشی!

سلام و درود بر شما! اتفاقا من که نابینای مادرزادم به شدت فکر میکنم کار امثال شماها که بعدا نابینا شده اید بسی بسیار سخت تر از ماست! چون ماها از همان اول راحت راحت بودیم ولی اونهایی که بعدا نابینا میشوند چون اول میدیدند و بعد نابینا شده اند چه بسا سختتر و دشوار تر نسبت به مادرزادهاست و میزان افسردگی و غیره و غیره در بین افراد بسیار بیشتر از نابینایان مادرزادی هست! به هر حال انشا الله همواره موفق و سربلند باشید! التماس دعا

سلام شرمنده دوست عزیز من خدمت شما عرض کنم فردی که بعد نابینا میشه چون از دنیا دکِ کافی داره دغدغه ی دیدن رو در شرایط نابینایی نداره ولی فردی که نابینا ی مادر زاد دو تا مشکل اساسی براش تو زندگی پیش میاد که یکی ندیدن و درک نداشتن و دوم اینکه هیچ تصوری از دنیا در ذهنشون نیست حتی دیگران هم توضیح بِدن البته به فردی که دیر نابیناست بستگی داره که خودش رو به چه اندازه باور کرده باشه فقط این نکته هم مهم که به سختی ها خیلی نباید فکر کرد تا بتونیم پیروز بشیم.

سلاااام بر مرجان خانمی کلا همه چی فول عااالی تهرانی عزیزم
اولش که شکلک دست دوستی و خوش اومدی به محله نابینایان محله خودمان و خودتان و خودشان و اینا بعدشم باریک الله دقیقا همین هست: زمین خوردن به منزله شکست خوردن نیست و گاهی آدم خم میشه ولی مهم اینه که نذاریم شکسته بشیم و خورد بشیم و جالب هست دیدگاهت نسبت به زندگی و تلاشت ستودنی هست…..
برات بهترین بهترین بهترین بهترین ها رو آرزو می کنم و امیدوارم همیشه رنگ زندگیت صورتی باشه

سلام در مجموع حرف شما درست ولی من تا جایی که افراد دیر نابینا رو دیدم خیلی روحیه های ستودنی داشتند ولی باز هم به افرادش بستگی داره من که خدا رو شکر میکنم تونستم از اون باتلاق بیرون بیام , شما هم موفق باشید.

درود. خب باید بگم که در این مورد که میگید نابینا شدن بعد از گذشت یه دوره از زندگی سختی های کم تری رو به همراه داره در مقایسه با وقتی که فرد نابینای مادر زاد باشه کاملا باهاتون موافقم. دلیل موافقتم هم اینه که معتقدم یاد گیری بعضی از ضروریات زندگی, به خصوص مسائل مربوط به زیبایی وابستگی خیلی زیادی به دیدن داره و اگر فرد تا یه دوره از زندگی بینا بودن رو تجربه کرده باشه مشکلاتش تو بعضی از زمینه ها خیلی کم تر از یه نابینای مادر زاده. البته چیزی که گفتم مشروط بر اینه که شخص دیر نابینا توان و اراده این رو داشته باشه که دوباره به زندگی برگرده. دقیقا مثل شما. شاد و موفق باشید.

سلام مرجان خانم
من توی خزانه بخارایی انجمن یا کانونی رو قبلا به یاد ندارم .
از دو جهت میشه به دیر نابینا ها و مادر زادی نگاه کرد .
یک سری چیزهایی هستند که بدون دیدن , تصور دقیقشون خیلی سخته .
مثلا من وقتی به ساحل میرم , فقط احساس شن های زیر پام نیست که از ساحل دریا دارم .
بلکه میتونم دقیقا طرز برخورد امواج به ساحل یا سنگ ها که در مازندران بیشتر سنگ لاخی هست .
تا کشتی ها و قایق هایی که در اون دور دور ها با چشم غیر مسلح میشه دیدشون رو یکجا و در یک ثانیه تصور کنم .
اما لمس , قدرت بیان خوب , جهت یابی دقیق و راهکارهای استفاده از قوای دیگر رو به اندازه یک مادر زاد ندارم .
البته میتونم و در حال تقویتش هستم , اما اونها خیلی ورزیده تر هستند و برای امور نابینایی , راهکارهای زیادی دارند .
خوب ما در دیدن هم مثل آدمهایی هستیم که در سالنی از سینما به یک فیلم نگاه میکنند , ردیف اول یه جور و از دید خودش به فیلم نگاه میکنه و ردیف پنجم هم یه جور و این رو نمیتونند یا اغلب به هم نمیگن , اما شما نمیتونین تصور کنین که این برداشت شما از اون فیلم , همونی هست که دیگری برداشت کرده .
پس شاید مطلق نباشه .
اما باهاتون موافقم که خود من , درک سریعتر و بهتری نسبت به یک مادرزاد دارم در مورد اشیا و دنیای خارج به صورت کل .
با در نظر گرفتن اینکه من مدت زیادی بینا بودم و به تجربیات زیادی رسیدم و مدت کمی هست که نابینا شدم .
خوشحالم که میبینم اینقدر شاد هستین و دوره بحران رو که میدونم از سم هم تلخ تره , پشت سر گذاشتین , اما میدونم که به یه چیز اعتراف نکردین , و اونم به یاد آوردن روزهایی هست که بینا و قادر به خیلی کارها بودین و بهتر میدونم که باید مثل یه خواب خوش , فعلا و فعلا ازشون به یاد بیارین .
شاد باشین همیشه و به راهتون ادامه بدین .

سلام مرجانی. میدونستی که خیلی زرنگو چابکی .
رعد دونا به شما لقب بانوی چابک رو میده . چون به نظرم از ی دوران خیلی سخت و طاقت فرسا خودتو چستو چابک نرمو نازک نجات دادی .
مسلما اکثریت آدما تا سالیان سال توی گیجیو هنگی و خماریو گلنگی خخخ به سر میبرن ..
گردنتو بیار که مدال عقلانیتو به گردنت بندازم

سلام عشقم خیلی دوست داشتنی هستی , عزیزم ممنون من باید از این باتلاق بیرون میاومدم که موفق هم شدم البته ما بیشتر از این هم تلاش کنیم موفق تر هم نیشیم من خیلی بیشتر از اینها از خودم توقع دارم باز هم ممنون خانم خوشگله.

رعد بزرگ با خودش میگه خانوم خوشگله هاهاها اینو دیگه کجای خورجینم بذارم. خانم؟رعد پر هیبت ؟
اولا که من رعد بزرگ و پدر بزرگ مجازی سایتم. در ثانی
آیا مرجان رععععععد بسیار بزرگ را خوشگله می خواند؟؟اعهههه اعههه وای بر تو ای دختر نبین .
تاپ تاپ تاپ(صدای قدوم مبارک رعد است) رعد با عصا به سمت مرجانی رفته و می خواد او را با ضربه ای برنجاند تا با این القاب دل رععد اساطیری را مرنجاند .فعلا این عصای یاقوت نشان به جا مانده از عهد تیرکمون شاه رو به تو میدم و نمیرنجانمت . بگیر و شاد باش
هاهاها

دیدگاهتان را بنویسید