بسم الله الرحمن الرحیم و سلام!
عید قربان و آغاز دهه ولایت مبارک باد!
دیروز مجتبی از رفتن به یک پارک آبی در اصفهان و برخورد ناشایست مسؤولان آنجا با نابینایان سخن گفت. دل پردردی داشت و مصمم بود ماجرا را تا پایانش پی بگیرد. البته تا آنجا که من میدانم، مجتبی اساساً کسی نیست که از کنار چنین رفتارهایی به سادگی بگذرد. کسانی که آن مطلب را نخواندهاند، به
سری بزنند. واکنش هممحلیها هم در نظرها جالب بود. برخی این رفتار را ناشی از بیفرهنگی میدانستند. عدهای موافق یک اعتراض دستجمعی بودند. یکی انتشار مطلب در شبکههای اجتماعی را پیشنهاد کرد و یکی دیگر هم نوشتن نامهای سرگشاده به شهرداری اصفهان را . اکثریت قریب به اتفاق هم که با مجتبی ابراز همدردی کردند. و هر کس نظری داشت و چیزی گفت.
اما این فقط دل مجتبی نیست که پردرد است. پیشتر هم ما نابینایان در جاهای دیگری برخوردهایی از این دست را تجربه کردهایم. هنوز ماجرای توهین آقای کاتب، نماینده مجلس شورای اسلامی، در خاطر بسیاری از ما مانده است. معرف امین خواستن شعب بانک رفاه و بعضی بانکهای دیگر را فراموش نکردهایم. در زندگی شخصی بسیاری از ما، اینجا و آنجا، از سوی این مسؤول و آن مسؤول، اندگ یا فراوان، چنین کنشهای ناشایست و نابخردانهای پیش آمده است. اما ما چه کردهایم؟! چند بار این کنشها را بیواکنش نگذاشتهایم؟!
در ماجرایی که برای مجتبی و دوست نابینایش پیش آمده است، مسترد شدن پول بلیط شاید چندان مهم نباشد، هرچند حداقل کاری است که باید انجام شود. ممانعت از ورود نابینایان به پارک و استفاده آنان از امکانات تفریحی هم شاید اهمیت آنچنان زیادی نداشته باشد. آنچه از همه اینها مهمتر به نظر میرسد، بیاعتنایی مسؤولان پارک به حقوق برابر شهروندی نابینایان است. و از آن بدتر، درحالیکه یک شهروند نابینا درباره موضوعی مسؤولی را مخاطب قرار میدهد، آن مسؤول بدون هیچ حرفی و حتی بدون خداحافظی مکان را ترک کند. این جسارتها و این بیاعتناییها تا کجا ادامه خواهد یافت؟! ما تا کی سکوت خواهیم کرد؟!
اگرچه بازدارندگی قانون بیتأثیر نیست، اما چنین حوادثی بیتردید ناشی از سطح پایین فرهنگ و خرد است. همیشه وقتی صحبت از بیفرهنگی و کمفرهنگی میشود، ذهنها به سمت عامه مردم میرود. قشر تحصیلکرده و درسخوانده که چنینند و چنانند. این نکته شایان توجه است که مجلس شورای اسلامی، محل اجتماع عامه مردم نیست. بانک رفاه کارگران، یک صندوق قرضالحسنه محلی نیست. شهرداری اصفهان، نهادی کوچک در شهرستانی محروم نیست. وقتی این افراد اینگونه رفتار میکنند، چه انتظاری از جامعه میتوان داشت؟! آیا دیگر اعتراض به رفتارهای ناشایست مردم کوچه و بازار وارد است؟!
مجتبی این مسأله را دنبال میکند و احتمالاً به نتیجه هم میرساند. برخی از ما نیز ممکن است در برخورد با چنین صحنههایی واکنشهای مشابهی داشته باشیم و تا احقاق حقمان دست از تلاش برنداریم. ولی اکثریت ما بیتفاوت از کنار مسأله میگذریم. آنها هم که ما را بیتفاوت میبینند گستاخانهتر به همین رویه ادامه میدهند. آنها جسارت میکنند و ما سکوت میکنیم. میگذاریم هرگونه خوششان آمد با ما رفتار کنند. آنجا هم که حقمان را به ما میدهند، قیافه نوعدوستی و ضعیفنوازی به خودشان بگیرند. ما هم از یک درخت پربار، تنها به میوههای پوسیده و پلاسیده پای درخت راضی باشیم.
اینجا دیگر جای سکوت و بیتفاوت بودن نیست. باید صدایمان را به گوش جامعه برسانیم. اعلام موجودیت کنیم. خودمان را در جایگاه یک شهروند عادی جامعه با حقوق برابر بشناسانیم. در پی حقمان باشیم و البته از تکالیف شهروندیمان نیز شانه خالی نکنیم. دست از خانهنشینی و گوشهنشینی برداریم. با نالیدن و بد گفتن از این و آن خود را نفریبیم. به حداقلها رضایت ندهیم. به فعالیتهای محدود، صرف دانشگاه رفتن و مانند آن دلخوش نباشیم. و برای اعتلای هرچهبیشتر جایگاه نابینایان در جامعه بکوشیم. فراموش نکنیم ما نیز شهروندیم و تکالیف و حقوقی داریم. باید به تکالیفمان پایبند باشیم و دیگران هم باید حقوق ما را بیکم و کاست به رسمیت بشناسند.
در پناه یکتای هستیبخش! «علاء الدین»
۲۱ دیدگاه دربارهٔ «درنگ خودمونی (۳): آنها جسارت میکنند، ما سکوت میکنیم.»
چی باید گفت زمانی که صدای گرفته از شدت فریاد زدن هامون تنها اسلحه ماست در برابر اینهمه خطای دید ها! اون ها نمی خوان ببینن. نمی خوان بدونن. مسؤولی که بدون خداحافظی و بدون اعلام می ذاره میره یعنی حرفی واسه گفتن نداره. یعنی در میره از توضیح شنیدن و توضیح دادن ها. یعنی نه تنها حرفی واسه گفتن نداره، بلکه این قدر در خودش نمی بینه که وایسته بگه من بی اطلاعم. آگاه نیستم نمی دونم. از این قانون نمی تونم در برابر توضیحات تو دفاع کنم. پس تو بمون و منطقت که من در برابرش کم آوردم و توانایی هات که من نمی خوام بشناسمش. راهت هم نمیدم چون تو از نظر من۱صورت مسأله سخت هستی که به جای حل کردنت بی حرف پاکت می کنم. به محدوده تحت مسؤولیتم راهت نمیدم و خلاص. خدایا من چه قدر حرف دارم! این دفعه کاملا جدی حرف دارم ولی، …
گوش اگر گوشِ تو و ناله اگر ناله ی ماست،
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است!.
بنبست ندونستن ها و ندیدن های این جماعت اندازه نخواستن هاشون سفت نیست هم محلی. اون ها نمی خوان به چشم هاشون زحمت باز شدن و به خودشون زحمت بیدار شدن رو بدن. وگرنه اون آقا نمی ذاشت بی حرف بره. نمی دونم تونستم منظورم رو توضیح بدم یا نه. با نا آگاهی ها میشه جنگید. خواب ها رو میشه بیدار کرد. شاید طول بکشه ولی شدنیه. ولی اگر کسی نخواد بیدار بشه، … خیلی خسته ام از این فریاد های بی جواب که۱عمر زدم و به جایی نرسید! ببخشید سر درددلم اینجا باز شد. پست مدیر رو که خوندم سعی کردم سر شکایتم باز نشه و اینجا دیگه نتونستم خودم رو نگه دارم. معذرت.
به امید روزهای بهتر برای ما!. روزی که درش ما برای حضرات صورت مسأله های پاک شدنی نباشیم!،
سلام!
این خودش یه پست بود. خخخ!
باید به چنان درخشندگی و تابشی در جامعه برسیم که حتی اگه بخوان هم نتونن پاکمون کنن.
خسته ام بس که در گوش انسان هایی که خودشان را به خواب زده اند فریاد کشیدم و نتیجه ای نگرفتم دگر نه فریادی مانده و نه فریاد رسی
سلام!
مشکل اینجاست که فریادهای ما اینجا و آنجاست. فریادهایی پراکنده که در همهمهها گم میشوند. باید یک صدا بشویم تا فریادمان گوش فلک را کر کند.
درود. خیلی نوشتم که وقتی ارسال دیدگاهو زدم, معلوم نشد کجا گم شده خَخ.
من فقط میخوام بگم اعتراضات ما مشکلاتو اگه سراسری حل کنه, خیلی خوبه. وگرنه, اگه بخوایم واس هر موضوعی درگیر بشیم که دیه چیزی ازمون باقی نمیمونه.
بعدشم اگرم اعتراض کنیم, میگند خدا خرشو دید که شاخ بهش نداد خَخ.
کلاً باید اَ اساس مشکلات حل بشند نه اینکه یه دفه احساساتی بشیم و بعدش فروکش بکنه.
ارادت.
سلام!
البته اعتراض باید منطقی و اصولی باشه. نباید همراه با هیاهو و شلوغکاری بیجهت باشه. بد نیست کمی دست از محافظهکاری برداریم.
ما هم ارادت علیآقا!
سلام جناب طاهری
حقیقت نمیدونم دقیقا باید چی بگم. اما بارها پیش اومده که با غر زدن و این صحبتها, سعی کردم حالیشون کنم که اشتباه میکنن.توی مترو, توی مغازه و هر جا.
به توهین غلامرضا کاتب, که الآن هم عضو هیئت رئیسه مجلس فخیمه شورای مقدس اسلامی هستن, اشاره کردید. اون موقع روزنامه ایران سپید یه نظرسنجی گذاشت و کلی رفتیم داد سخن دادیم و درخواست کردیم و فلان. اما هیچ.
به قول پریسا: گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست, آن چه البته به جایی نرسد فریاد است.
موفق و شاد باشید.
سلام!
با ناله به جایی نمیرسیم. باید فریاد کنیم.
از حضورت متشکرم.
سلام آقایون خانما!!! وقتی می گیم دانشگاه چی به نظرتون می رسه؟! یه جائی که درش مردمانی تحصیل کرده و با اطلاعات و آگاهی رفت و آمد می کنن. همین دیروز من برا یه کار اداری رفته بودم دانشگاه یه کارمند با صفا اون چنان از خجالتم در اومد که حسابی از جا خوردم گفتم نکنه اشتباه اومدم اینجا دانشگاه نیست تیمارستانه!!! این برخوردها نه از بی قانونی است نه از بی اطلاعیه. فقط به شعور انسانها ربط داره… به منطق انسانها به آفرینش شناسی شون. چرا می گیم کشورهای غربی این طور اون طور!؟ چون اول اونا شعور شون رسیده که معلول هم آدمه بعد براش قانون گذاشتن ما اول باید یه قانون بذاریم که همه بدونن معلول هم یه آدمه جون داره شعور داره می فهمه حق زندگی داره و خیلی چیزهای دیگه… من مربی ام زجر می کشم وقتی که به نابیناهائی که می خوام از خونه بیارمشون بیرون و باهاشون کار کنم و به جامعه بکشونمشون این رفتارها رو می بینم و می گم نه شما بیائید بیرون جامعه فرق کرده دیگه تحویلتون می گیرن امکانات هست فرهنگ هست. البته البته با آدمهای با شعور از هر قشری هم کم برخورد نکردم و از کمکهاشون بهره مند شدم که اونا هم جای خودشون رو دارن ولی این دیدگاه که ما آدم نیستیم بعضی وقتا بدجوری تو ذوق می زنه. موفق باشید.
سلام!
در این جامعه مردکگرا دیگه مدرک نشونه باسوادی نیست. مقام و منصب هم که در طول تاریخ کمتر به باسوادها داده شده. به نظرم به خونهنشینها باید واقعیتها رو گفت و یادآور شد که با خونهنشینی چیزی بهتر نمیشه.
سلام پست رو خوندم
به امید رشد هرچه بیشتر فرهنگ به خصوص در ایران.
سلام!
سپاسگزارم!
تا وقتی دیدگاهِ عمومی به ما عوض نشه همین آشه و همین کاسه. این خاطره از پروفسور حسابی رو بخونید و مقایسه کنید دیدگاه ها رو. پروفسور ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ
ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ﺩﺭ
ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ
ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ . ﺍﺯ
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻓﻴﻠﻴﭗ
ﺭﻭ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻲ؟ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ
ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﻧﺪ
ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ! ﮔﻔﺘﻢ
ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻲ !
ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ
ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ
ﺷﻴﻜﻲ ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ ! ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ
ﻛﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﻮﻥ
ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭﻛﻔﺸﺶ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﺖ ﻫﺴﺖ
ﺑﺎﻫﻢ ! ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ
ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻛﻲ ﺑﻮﺩ ! ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺗﻮﻥ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ
ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ
ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ۳ Period
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ
ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭﻱ
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ۳ Period ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ
ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻪ
ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﻭ ﻧﻘﺺ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ
ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻪ ۳ Period
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ
ﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ
ﻣﻴﭙﺮﺳﻴﺪ ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ؟ ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ
ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ !!
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ
ﻛﺮﺩﻡ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ!
سلام!
خاطره جالبی بود از دکتر حسابی. سپاسگزارم از اینکه اینجا نوشتیدش. نکته مهم همین نگاه عمومی به معلولیت است.
سلام آقای علاء الدین.
منم امیدوارم که این فرهنگ به طور سراسری درست بشه نه اینکه واسه هر جایی بخواهیم فرهنگ سازی کنیم.
از پست خوبتون تشکر می کنم.
شاد باشید و ارادت زیاد.
سلام!
درست هم همینه که فرهنگسازی سراسری و همهجانبه باشه.
متشکرم!
سلام عزیزم.
متنت جالب بود.
به امید فردا هایی بهتر.
ارادت
سلام!
متشکرم!
پس قسمت دوم ستون طنز نابینایان چی شد؟ اگه منتشرش نکنی، اون مطلب رو مستقل ارسال میکنم.
به زودی عزیزم.
نکنی هاا!
درود علاء الدین.
چه تیتر زیبایی رو برای این یادداشت انتخاب کردی.
نوشته خوب و به موقعی بود، اما تیترش خیلی بیشتر مورد توجه من قرار گرفت.
سلام امیر!
حمل بر خودستایی نشه، اما در دوره دانشجویی هم بین دوستانم به انتخاب عنوانهای جالب معروف بودم. شاید نگارشم اونقدر که باید خوب و پخته نباشه ولی سعی میکنم عنوان مطلبمو سرسری انتخاب نکنم. نمیدونم چقدر بتونم موفق باشم.
از حضور دلگرمکنندهات سپاسگزارم! اگه مشکلات نوشتههامو هم متذکر بشی، بهم لطف زیادی کردی.