خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

می گفت باورت میشه فعالیت هام همه زورین؟

خودمم باورم نمیشه. شاید در آینده هم نشه. دیشب خواب بودم. خواب دیدم مجتبی خادمی داره باهام حرف می زنه. ما دو تا مجتبی خادمی از یک جنس و یک شکل بودیم. اونم دقیقا قد خودم بود. صداشم کاملا شبیه به خودم. فقط رویکردش بام متفاوت بود. گفت این همه سال تو حرف زدی من شنیدم. حالا پایه ای یه کم من حرف بزنم تو بشنوی؟ گفتم آره. این شد که میکروفون رو به دست گرفت و شروع کرد:

“از سر کار رفتن متنفرم. خیال می کنی خیلی خوشم میاد که شاغلم و سر کار میرم؟ نه. اصلا هم اینطور نیست. متنفرم. تنفری که من از کار دارم، تو از هیچی نداری. کاش می شد کار نکنم. البته عواقبی هم داره. اینکه بی پول میشم. اینکه شاید هویتم دستخوش آسیب بشه. اینکه تازه به درد بیکاری گرفتار میشم و می افتم دنبال درمانش. واسه همینه که میگم کاش می شد کار نکنم. یعنی کاش می شد کار نکنم ولی پول می داشتم. کاش می شد کار نکنم تا برای جبران بی کاری ول باشم توی این انجمن و اون گروه و اون شبکه ی مجازی و حقیقی برای حل کردن مشکلات بچه ها و تدریس به افراد نابینای محروم. کاش می شد کار نکنم و به جاش بخوابم. به جاش تئاتر و سینما و استخر و رستوران برم. به جاش بازی کنم. من از بازی خیلی خوشم میاد. بازی توی پارک و شهربازی. از تاب بازی گرفته تا سرسره بازی. از الا کلنگ تا بارفیکس. از بشقاب پرنده و دژ هوایی تا سفینه. از سورتمه تا فیریزبی. کلا بازی باشه شاد باشیم بخندیم بچه باشیم هیچی از غما یادمون نباشه رو می پسندم و دیگر هیچ. بازی توی اسکایپ و بازی های آنلاین و آفلاین. از چت بازی گرفته تا حرفای در گوشی. از کنفرانس گرفته تا هماهنگی برای تخریب پایگاه های دشمن. چیت کد. روش تیر اندازی سریع به افراد توی بازی ها. به دست آوردن جون و سلامتی و تیر و آیتم های زیاد و درستو حسابی توی بازیا. ترس از کشته شدن و تلاش برای ذخیره کردن مرحله های بازی تا جایی که بازی کردم. بازی با آدم ها از همه جنس و رنگ و اندازه. از کشتی کج و راست گرفته تا پشتی بازی. از قایم موشک تا گرگم به هوا. از گل یا پوچ تا نون بیار کباب ببر. از شنا و آب بازی تا شطرنج و پازل.

نمیدونی چقدر از فعالیت های جدی و غیر شوخی توی فضای مجازی متنفرم. خیال می کنی خیلی حال می کنم که گوش کن رو با کمک یکی دو جین انسان زحمتکش می گردونم؟ نه. باورت بشه یا نشه، نفرتی که من از انجام فعالیت های به درد بخور دارم، تو از هیچی نداری. به من چه که کی استقلال داره کی نداره. به من چه که آموزش و متن و دست نوشته بذارم. به من چه که اردو بذارم. چه بد که مجبورم. دیگه افتادم توش و نمیشه در بیام. چی بگم. چی بنویسم. هی تکراری مثل شش هفت سال پیش تا حالا که گفتم و نوشتم بگم و بنویسم که به ناپایدار بودنم بیشتر پی ببری؟ که بیشتر فحشم بدی؟ نه. فعلا که انگاری نمیشه از این مسئولیت خلاص بشم. با اینکه آرزوی قلبیمه خلاص بشم. میدونی مجتبی؟ دوس داشتم سایتی نبود و مسئولیتی نبود تا با خیال راحت مثل دو سه ماه پیش، تمام شبکه های اجتماعی رو از گوشیم می پاکیدم می رفت پی کارش. اون وقت با شادی خطوط تلفن همراهم رو هم خاموش می کردم تا سلب امتیاز بشن و خط جدیدی می خریدم که شاید به هیچ کس غیر از یکی دو نفر نمی دادمش. از اون یکی دو نفر هم تعهد می گرفتم خطمو به کسی ندن. آخه اینجا با این همه مطلب و کاربر و انگیزه و اشتیاق عمومی، خدا رو خوش میاد من ول کنم برم؟ معلومه که خوش نمیاد. پس فعلا خلاف میلم گرفتارم تا راه چاره ای برای فرار شبانه بیندیشم. هرچی که هست، دوست دارم آزاد باشم. اونقدر آزاد که حسرت این روزامو بخورم و به خدا اعتراض کنم که چرا سایت و شغل و مسئولیت ندارم و چرا به یه فرد تنبل و بی خاصیت تبدیل شدم.

از آشپزی متنفرم. باورت نمیشه منی که از عدم وابستگی و استقلال حرف می زنم، اونقدر از آشپزی متنفرم که تو از هیچی متنفر نیستی. به چه جرمی باید سه ساعت وقت صرف پختن غذایی کنم که غیر از برای خودم برای هیچ کسی دیگه نیست و توی ده دقیقه خورده میشه؟ به چه جرمی باید اون همه مواد غذایی بخرم بپزم بعدشم ظرفاشو که کثیف شده بشورم؟ کاش اونقدر پول داشتم که زنگ می زدم بیرونبر واسم صبح و ظهر و عصر و شب و نیمه شب، نوشیدنی و غذا می آورد و اونقدر پول داشتم که عالم و آدم برده‌ی من می شدند.

از لباس شستن حتی با لباسشویی متنفرم. نمیتونی تصور کنی نفرتی که من از شستن لباسام با دست یا ماشین دارمو تو از هیچی نداری و نخواهی داشت. کاش اونقدر پول داشتم که یکی هر روز میومد لباسای شسته شده ی روز قبلمو تحویلم می داد و لباسای کثیف شده ام رو می برد می شست. اصلا کاش اونقدر پول داشتم که هر لباسیم که کثیف می شد، یه دونه دیگه ازش می خریدم. مثلا جورابامو روز به روز مینداختم سطل آشغالی و یه جفت نو می خریدم. در خصوص شرت و زیرپوش و تکپوش و سوییشرت و کاپشن و شلوار و شلوارک و انواع لباس های دیگه هم همینطور. هر کودوم کثیف یا گردی یا لکدار می شد رو مینداختم سطل و یه نو با همون رنگ یا یه رنگ دیگه می خریدم. چقدر خوب می شد. از بس که من از فعالیت های بیخود و وقتگیر متنفرم.

از تمیزکاری خیلی متنفرم. چه بخوام کمرم خرد بشه تا جارو دستی بکشم و چه با جاروبرقی الجی ای که دارم، با هیچ کودوم خوشم نمیاد تمیزکاری انجام بدم. چرا من باید شیشه های خونه رو پاک کنم؟ چرا باید اجاق گازمو اسکاچ کفی بکشم؟ چرا باید دیوارا رو بسابم؟ کاش اونقدر پول داشتم که هر روز یه تمیزکار میومد صبح ها یک بار و شب ها هم یک بار همه جا رو تمیز می کرد می رفت. فوقش روزانه پنجاه هزار تومان حقوق می گرفت. آخ که چقدر فعالیت های وقتگیر واقعا وقتگیرند.

از پیاده این طرف و اون طرف رفتن متنفرم. نفرتی که من از بی موتوری و بی ماشینی دارم توی هیچ قلبی توی دنیا پیدا نمیشه. کاش اونقدر پول داشتم که یه دو جین راننده ی در اختیار با چهار پنجتا ماشین و یه گاراژ کوچیک می داشتم. اون وقت هر وقت یکی از ماشینام خراب بود یا سوخت نداشت، با یه ماشین دیگه می رفتم یا هر وقت راننده ام مریض می شد، با یکی دیگهشون می رفتم. چقدر بد هست که هی پیاده بری، عصا بزنی، بخوری به در و دیوار و از این و اون فحش و متلک و راهنمایی و تحسین و همه چی بشنوی. ای کاش می شد با ماشین و موتور بودم که اگه کسی هم حرفی می زد، اصلا نمی شنیدم که بخوام ناراحت یا خوشحال بشم. آخ که چقدر بی ماشینی خوب نیست.

از توی خونه موندن متنفرم. کاش می شد یه باغ بزرگ با خدمتکار و نگهبان و تدارکات و آشپز و باغبان داشتم. یه باغی که چه من می رفتم توش و چه نمی رفتم، کارگرام مجبور بودند هر روز و همیشه تمیز نگهش دارند و هر لحظه برای پذیرایی از من آماده باشند. باغی که فوقش ماهیانه پنج تا ده میلیون تومان خرج نگهداریش می شد. مهم بود؟ واقعا که نه. حیف که ندارم. اگه همچین باغی داشتم، دلم که می گرفت، می رفتم روی یکی از تخت هاش زیر سایه‌ی درخت های میوه اش می نشستم یا لم می دادم و با صدای یه موزیک ناب و آروم از گروه موزیک باغم آروم می گرفتم. به اینترنت پر سرعت و نامحدودش وصل می شدم و چرخیدن بی توقف چرخ های قطاری به اسم دنیا رو از بالا نظاره می کردم.

از زنده بودن متنفرم. آخ که چقدر تحمل غم و شادی جفتش سخته. شادی و غم نه کمش حال میده و نه زیادش. حتی حد وسطش هم خوب نیست. حتی خنثی بودن هم حال نمیده. اه که چقدر این زندگی فقرش و ثروتش جفتی آشغالند. وقتی قراره آخرش تبدیل بشم به یه مشت پوست و گوشت و استخون گندیده و کرم خورده که بوی تعفنش همه جا رو بر می داره، اصلا چرا الان زندگی کنم؟ که یه روزی بمیرم بپوسم؟ خب الان بپوسم با اینکه چند وقت بعد بپوسم چه فرقی داره؟ چه کاریه این همه رو تحمل کنم؟ نه خوبش خوبه و نه بدش خوبه. آخ که چقدر این زندگی از من زیاده. کاش یه کوچولو جرأت داشتم از این همه راه که برای نابودی هست، یکی از کم دردسر هاش رو انتخاب می کردم راحت می شدم. اون وقت اگه هنوز سایتی موجود می بود، پست مرگم کلی کامنت می خورد ولی حیف که من نمی بودم که کامنت ها رو بخونم. ای کاش می شد صحنه ی مرگم رو پیش از وقوع بازسازی می کردم می دیدم ملت چه کامنت هایی واسم میدن. خوب و بد و حد وسط قاطی. حیف. چه بد که آدم وقتی رفت، نمیتانه یه توک پا برگرده ببینه پشت سرش چه خبره.

حالا باورت شد فعالیت هام همه زورین”؟

هیچی دیگه. خدا رو شکر زودی از خواب پریدم وگرنه معلوم نبود مجتبی چقدر دیگه چرتو پرت داشت که تحویلم بده.

پ.ن.1.

این یک نوشته ی نیمه واقعی نیمه تخیلی بود. زیاد جدی نگیرید.

۲۳ دیدگاه دربارهٔ «می گفت باورت میشه فعالیت هام همه زورین؟»

به خدا اینایی که نوشتی, همش اَ درد بیزنیه خَخ.
حالا میخوای باور کن, و میخوای هم نکن.
خواستی بوگو تا صحنه ی مرگتو شبیهسازی کنم واست.
بعدشم خیالت راحت باشه که بعد مرگت حد اقل من یکی کامنت واست نمیذارم.
چون آخه نیستی که بخوای بخونی. و نمم هم بهم گفته که کار بیهوده انجام ندم.

خیلی جالبه
این روز ها همه نق میزنند
فرد بیکار از نداشتن شغل نق میزنه فرد با کار هم از شغلش متنفره
یعنی من نمیدونم ماها آخرش دنبال چی هستیم
فکر کنم خیلی هامون هدفمون را پیدا نکردیم
نمیدونیم. برای چی آمدیم و بعد میخواهیم کجا بریم
خیلی هامون هم هنوز خود را نشناختیم
به هر حال بیشتر آمدم یک اعلام حضور کنم در پست شما

درود
مجتبی بیماری ات عود کرده !؟ چون من نمی دانم که جزء دو نفر مخصوص شماره تلفن جدید هستم به همین دلیل اعلام میکنم به من چه ؟ ای کاش علی رو به خوابت میدیدی که با قابلمه به سرت کوفته بعد یک کوفته برنجی درست میکردند و میخوردند دیگه . اگر این زندگی واقعی و نیمه واقعی هستش پس زندگی دروغکی و خیالی کدام است .تو فکر میکنی که اگه پول داشتی و همه اون خواسته ها رو با پول مرتفع میکردی ! آیا توان تفریح و شادی را داشتی و یا به تو اجازه می دادند که شاد و شنگول باشی و خودت اختیار داشته باشی . دیگه حتی توی رختخوابت هم رهایت نمی کردند .حتی توان فرار از خودت را نداشتی و دیگه سایت و محله ای نداشتی که بخواهی از دست اونا فلرار کنی و به ما پناه بیاوری .حتی شنا کردن هم بلد نبودی و اگر بلد بودی وقتی رهایت میکردند حتی دوربین ها هم خاموش می شد تا تو نتوانی شنا کنی و غریق با غرق شدن شوی ؟ واقعا وقتی لطف همراهی نباشد اگر همه عالم جمع شوند تا همراهت کنند باز هم نمی توانند و همراه وجود ندارد مگر همراه اول .ای کاش یک شخص متمول و شاد و شنگول را میدیدی و در عالمش تفحص داشتی که چه می گفت .چنین افراد با یک ریال ثروتمند می شوند و با دو ریال نابود و گدا .برو شکر کن که مجتبی شدی و ماندی و بخواه از خودایت که یک زن اختیار کند و از دنیای نیمه واقعی و بد به دنیای واقعی و تلخ واردت کند .نگاهت با چشمان بسته است و راهنما نداری اگر می تونی چشمانت را باز کن و باز نگه دار.چه کنیم که دو تا انسان بزرگ بیشتر در این سرزمین کهن و قدیمی و بزرگ محله نیستند .اما همین دو نفر هم تلنگوری ندارند تا به خودت بیائی و در این محله افراد بزرگ و خواسته های بزرگ دارند که می توانند شما را خوشبخت کنند اما خواسته تو غم و اندوه جدائی است نه برنانمه های مداوم و شادبودن ذاتی و حقیقی .آه مجتبی ، بیماری ات عود کرده و تو چاره ای جز این نوشته نداری . آه مجتبی این زمانه آزاد و رها نیست .این زمانه بد جوری ت ازیانه بر پیکر توانمند و ناتوان و خوب و بد می زن د و نمی گذارد خوشبختی را تجربه کنیم اما ما باید هوشیار باشیم .قشنگ نوشتی اما زندگی بدون قشنگی نمی تواند حادثه بیافریند .

الان هوایی شدم دیگه! مدیر به اون یکی ورژنت بگو بیکاری حالم رو می گیری آیا؟؟ دلت خنک شد الان آمپر افسردگیِ این روز هام رو بردی روی نقطه جوش آیا؟ ای بابا خداییش همین طوری آب زرشک هم این روز ها رو به راهم نمی کنه هرچی قورتش میدم جواب نمیده الان کلا تموم شدم آخه! تلافی هم نمیشه کنم بگم باشه طلبش! طرف وسط خوابت بود کجا دستم می رسه بهش رفت در لایه های پنهان در مخفیه ناخودآگاهت محو شد من۱۲۷تا جون داشته باشم نمی تونم گیرش بیارم لایه های ناخودآگاه تو مگه۱۰تا۲۰تا هستن آخه! نمیشه من الان روی هوام برم۱تیکه ابر از آسمون پیدا کنم بکشم به سرم ببینم از این ظلمی که به وسیله ورژن مود مَنفیت بهم رفته به کجا عربده ببرم! عجب موندم در ترجمه این سوپر جفنگی که نوشتم! نمی فهممش۱کسی به دادم برسه!

سلام گَمون کنم اگه یه سفر به خارج از این مرزها بزنی ممکنِ کمی حالت رو بهتر کنه پوچی و خستگیِ مداوم یعس نا امیدی سر خورده گی تنهایی دو گانگی دو رویی دروق و خیلی چیزهای دیگه تو هواِ این سرزمین بیداد میکنه لازمِ آدمی هر طور که میتونه برای یه مدتِ کوتاه از اینجا دور بشه یه سفرِ رویایی به

سلام منم همینطور دقیقا. میدونی از صبح تا شب میشینم به چرت و پرتای هزاران آهنگ سیاسی میگوشم بعد ازشون خسته میشم. تازه فکر کن ده روز دیگه باید مثل سگ زجر بکشم که چی؟ که مثلا یه روزی مثل مجتبی به یه جایی برسم. بعد بخوام برم غزا بخورم بگن تو کوری یه وقت غزا میپره تو گلوت صغط میکنی. تو‌فکر کن بیام بگم بر و بچ اینجوری شد بگن به ما که نگفتن مشکل خودته به ما چه.

با کامبیز موافقم. اما تو مجتبی درسته که مطلبت برای بعضی از ماها خوب بود شاید حتی برای خودم اما منظور کاذب داشت یعنی منظور خودت این نیست با شناختی که ازت دارم پس اذهان عمومی را مغشوش نکن که نگرانت بشن. بچه ها مجتبی همیشه شارژه هیچیشم نیست ضمنا بیشارژیهای لحظه ای مال هممون هست هیچکسم ازش در امان نیست

سلام .
میخواهی استقلال واقعی رو لمس کنی .
درک میکنم و میدونم که خیلی از کارها رو ماها نمیتونیم بکنیم .
مجردی سخته و یه خونه رو گردوندن , در حالی که باید به گرفتاری های بیرون هم برسی و کلی انتظارات جامعه که بینا و نابینا نمیشناسه .
فکر کنم همه میگن زن بگیر , اما من میگم که تازه اول گرفتاری های بیشترت هست .
دوست داری ماشین داشته باشی , موتور , دوچرخه , اما من بهت میگم که نداشتنش یه دردسره , و داشتنش , هزار تا .
فقط بام ات رو به برف های بیشتری میسپری .
بیمه های نجومی , لاستیک , کارواش , سرویس روغن که روی شاخش هست .
خرابی های قطعات رو که پیش بینی نشده هست و تصادف و صافکاری و نقاشی و دادگاهش رو پیش کش .
همه مون خسته , و همه فکر میکنند که با داشتن یه چیزهایی , و مشمول یه شرایط دیگه ای , میتونیم به خوشبختی ای که از کودکی آرزوش رو داشتیم برسیم و همش دنبالش کل روز , سر میچرخونیم تا پیداش کنیم .
گشتم نبود , نگرد نیست .
خنده دارش اینجاست که خیلی ها که تجربه زندگی کمتری رو دارند , دوست دارند که جای تو باشند , و خنده دار تر که تو آرزویت هست که به جای اونها باشی .
مثل زمانی که نیمچه سبزه های روی صورتم رو با تیغ شیش تیغه میکردم که سریعتر در بیاد و مرد بشم . خخخخ
اما الان دوست دارم کوسه بودم و کلا کُلک و پَر ام میریخت و از دستش راحت میشدم .

به احتمال زیاد نصف شب اینو نوشتی مجتبی!
یه دو جین راننده و چهار پنجتا ماشین!
کلا زیاد اهل آرزو بازی و رویا بافی نیستم یه سه چهارتا آرزوی بزرگ دارم که اگه بهشون برسم میتونم بگم کلا از دنیا راضیم!
بدا به حال کسانی که آرزوهای دور و دراز ندارند!
من فکر کنم از اونور بام افتادم!
من همین چندتا آرزویی که خیلیها بهشون رسیدند رو اونقدر از خودم دور از دسترس میبینم که حتی دیگه بهشون هم نمیتونم فکر کنم!
کلا وقتی به همینا نمیتونم برسم دیگه نمیتونم اجازه داشته باشم به آرزوهای دیگه فکر کنم!
آقا بیخیال ما رفتیم

دیدگاهتان را بنویسید