خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

گزارشی کوتاه از سفرم و دانلود صوتی بیانیۀ سومین همایش جامعه بینا شهروند نابینا

درود  درود و هزاران درود بر شما نازنینان و هم‌محله‌ای های دوست داشتنی خودم.

اول بگم که دیدم که افراد جدیدی به محله خودشون وارد شده اند که از این بابت خوشحالم و به همه آنها خوشامد گفته براشون اوقات خوشی را در محله آرزو میکنم.

دوم اینکه من از 20مرداد بود که به سفر رفتم، البته قصد سفر نداشتم چون در اواخر خرداد و اوایل تیر در سفر بودم ولی خب به قول معروف پا داد و ما هم پس نزدیم و دوباره رخت سفر بر تن کردیم و رفتیم.

سفر پر‌باری بود از شهر داراب زادگاه همسر مربوطه شروع کردم بدون اینکه خود ایشان حضور داشته باشد خخخخ و ده روزی را مزاحم و مراحم باجناقها و همریشها و همسبیلهای گرامی بودم خاطرات و اوقات خوبی را در کنار این عزیزان داشتم.

بعد از داراب به شیراز برگشتم و در آنجا هم دوستان و نازنینانی را ملاقات کردم و مورد الطاف و محبتهای بی‌دریغ دوستان خوبم و خانوادههایشان قرار گرفتم از جمله دوستان بسیار عزیز و گرامی و هم‌محله‌ای های خوبمون گرامیان گوشه‌نشین و داوود حسینی و حمیدرضا رضایی بود که از همین فرصت استفاده کرده از همه مهربانیها محبتها و میزبانیهاشون صمیمانه تشکر و  قدردانی میکنم.

در داراب هم علاوه بر گذراندن اوقات مسرتبخشی با فامیل و آشنایان توفیق یافتم که با یکی از هم‌نوعان عزیز یعنی جناب هاشم فرهمند هم ملاقاتی داشته باشم که باز از محبتها و مهمان‌نوازی این بزرگوار و همسر محترمش هم  تشکر و سپاسگزاری میکنم.

دیدار با هاشم گرامی فقط یک دیدار و ملاقات صِرف نبود بلکه ایشان مرا با تجربه بسیار ارزنده‌ای آشنا کرد که هم برای خودم جالب بود و هم امیدوارم شنیدنش برای شما هم جالب و مفید باشد که البته مصاحبه و گفتگو با هاشم عزیز را به پست دیگری وا‌میگذارم، فقط در همین حد بدانید که هاشم فرهمند گرامی در مرکز 118 داراب کار میکنه که حقیقتش من تا حالا نمیدونستم که یک نابینا در 118 کار بکنه ولی هاشم الآن ده سالی هست که مشغول بکار است موفق هم هست و میگوید که همه نابیناها میتونند در مرکز 118 کار کنند و حتی قادر به کار در خانه و به اصطلاح دور‌کاری هم هستند.

در شیراز همون‌طور که گفتم دو روزی را مزاحم جناب داوود خان حسینی بودم و مگر میذاشتند ازشون جدا بشم همونطور که با گوشه‌نشین هم همین ماجرا را داشتم هم نمیذاشت که رفع زحمت کنم و هم اینکه پس از رفتنم مرتب زنگ میزد که برگرد بیا و فعلا نرو.

در آشنایی با خانواده داوود عزیز متوجه شدم که چه همسر شایسته و تقریبا استثنایی داره این داوود خان، قصه آشنایی و عاشق شدنشون رو گفتند که از اونجایی که نباید هیچ خاطره خوشی را تنها‌خوری کنم خاطرات و دلدادگیهای این بانوی بسیار ارزشمند را هم ضبط کردم تا با شما هم به اشتراک بذارم که باز در پستی مستقل تقدیم خواهد شد.

همچنین سری به دفتر جناب جواد حسینی نازنین زدم و همچنان شاهد تلاشهای این جوان پر تلاش و خستگی‌ناپذیر شدم جواد الآن دیگر دفتر و دستکی بهم زده علاوه بر تبدیل صوت به متن به کار دوبله هم پرداخته آن هم نه تنهایی بلکه با بکار‌گیری افراد زیادی با صداها و سنین مختلف و خلاصه جواد داره نتیجه تلاشها و زحماتشو میبینه که براش آرزوی موفقیت روز‌افزون دارم، جواد هم با اینکه سرش خیلی شلوغ بود و داشت کاری را برای روز بعد از دیدارمون ترجمه و آماده میکرد برای دوبله ولی باز بر من منت گذاشت ساعاتی را به من و گفتگو با شما گرامیان اختصاص داد که باز در پستی مستقل گفتگو با جواد حسینی نازنین را هم تقدیم میکنم.

همچنین در این سفر با یکی از پیشکسوتان نابینا در شیراز و ایران دیدار داشتم یعنی جناب فاضلی گرامی که این دیدار برای خودم بسیار مغتنم و ارزشمند بود که باز گفتگو با جناب عبد الباقی فاضلی را هم در پستی مستقل تقدیم خواهم کرد.

خلاصه که چه در داراب چه در شیراز چه همنشینی با فامیل  و آشنایان و چه دوستان و هم‌نوعان جز مهر و وفا و صفا و دوستی و محبت ندیدم این مهربانی و مهرورزی البته برای من تازگی نداشت و همین ویژگیها و صفات مثبت بود که مرا پایبند   مردم این استان و فرهنگش کرد.

واقعا در توانم نیست که مهر و محبت این مردم خوب و پاک‌سرشت و آریایی را توصیف کنم و طبیعی هم هست که چنین باشند چرا که این مردم و استان بزرگ و پهناور میزبان پدر ما ایرانیان یعنی کوروش بزرگ هستند و طبیعی است که از خُلق و خوی این رادمرد تاریخی‌ایرانی آریایی تاثیر بپذیرند.

فقط در یک کلام میگم که هاشم فرهمند عزیز علی نعمتی نازنین داوود گرامی جناب فاضلی ارجمند جواد حسینی دوست داشتنی حمیدرضا رضایی مهربان و پر‌تلاش، از همه‌تون از مهمان‌نوازیتون از محبت و الطاف بی‌غَل و غشتون واقعا و واقعا و قلبا و عمیقا سپاسگزارم و اینکه دوستتون دارم و به امید اینکه بتونم جبران کنم.

القصه اجبارا دوشنبه 6شهریور سفر به شیراز را به پایان رساندم و به اتفاق حمیدرضا به اصفهان آمدیم تا آماده بشیم و روز بعد برای شرکت در همایش «جامعه بینا شهروند نابینا» به کاشان سفر کنیم.

سهشنبه 7شهریور ساعت 3بعد از ظهر به اتفاق حمیدرضا و دوست دیگری به کاشان رفتیم و در آنجا هم با استقبالی خوب و شایسته مواجه شدیم. مکان سکونت‌مان در دانشگاه کاشان بود در سوییت‌های 6نفره که دارای امکانات مستقلی همچون یخچال حمام و سرویس بهداشتی بود جا گرفتیم که متوجه شدیم که این سوییتها متعلق به دختر خانمها بوده و این بیشتر ما را مشعوف و شادمان کرد خخخخخخ حالا میگید از کجا فهمیدیم که این سوییتها مال خانمها بوده ما چه قرائن و شواهدی میتونستیم بدست بیاریم ما که نمیتونیم تار مویی یا رنگ رژی یا نشانههای دیگری از این دست را ببینیم آری ما از دمپاییهای سرویس بهداشتی و حمام که هر دو یک جا بودند متوجه شدیم و اطلاع هم دادیم که بابا پا تو کفش دیگران میکنند نه تو دمپایی و  و ما کی باشیم که پا توی دمپایی علیا مخدرات کنیم و نه جیگرش را داریم و نه پایمان کوچک است که در این دمپاییها فرو رود و خواستار جایگزین کردنشان شدیم که علیرغم پیگیری نتیجه حاصل نشد و ما ساختیم با دمپایی کوچک خانمانه.

صبح چهارشنبه همایش شروع بکار کرد که طبق معمول مراسم افتتاحیه بود بعد از ظهر کار‌گروههایی تشکیل شد که یکی مربوط به ازدواج بود دیگری مربوط به میابی و سومی هم مربوط به مقالات بود که فقط میشد در یکی از آنها شرکت کرد که من و شاید بیشتر حاضرین در همایش ترجیح دادیم در کار‌گروه ازدواج شرکت  کنیم آخه مگه بحثی جالبتر و شیرینتر از ازدواج هم داریم خخخخ.

من مباحث این کارگروه را هم ضبطیدم که بعد بهش مراجعه میکنم چنان چه کیفیتش خوب بود آن را هم با بحث کارگروه روز پنجشنبه که درباره خانواده و فرزند نابینا بود را تقدیم خواهم کرد. صبح پنجشنبه کارگروه دیگری هم بود بنام خانواده و فرزند کمبینا که از مباحث آن بی‌خبرم.

ظهر پنجشنبه هم مراسم اختتامیه به همراه قرائت بیانیه برگزار شد که نقدا و فعلا متن صوتی بیانیه را تقدیم میکنم و چنان چه متن بیانیه هم بدستم رسید یا در همین پست یا در پست دیگری تقدیم خواهم کرد.

از زیباییهای این همایش دیدن دوستانی همچون کامبیز و حافظ حسینی گرامی بود که شوربختانه نشد مفصل در خدمتشون باشم ولی همین‌قدر هم برایم بسیار لذتبخش بود  بخصوص که در کارگروه ازدواج دیدم که کسی با صدا کردن عمو حسین عمو حسین به طرفم میاد وقتی آمد و صحبت کرد و نشونی داد متوجه شدم که کامبیز است در بغلش گرفتم کمی هم سر به سرم گذاشت حافظ را هم بعد از اینکه خودشو پشت میکروفون معرفی کرد شناختم بعد از پایان کار کارگروه در راهرو به سراغش رفتم خوش و بشی کردیم.

یکی از مشکلات ما نابیناها در اینگونه مجامع و محافل که شلوغ و پر جمعیت است اینه که افراد را دیر پیدا میکنیم و زود گم خخخخ. یعنی چه بسا دو نفر تصادفی یکدیگر را ببینند و حتی ممکن است دو دوستی در آن  جمعیت حضور داشته باشند ولی چون قبلش یکدیگر را خبر نکرده اند کلا یکدیگر را نمیبینند مثل من که بعد با خبر شدم که مجتبی هم کوتاه مدتی در همایش بوده ولی من سعادت دیدنش را نداشتم.

یکی دیگه از زیباییهای این همایش این بود که با چند نفر که بطور تصادفی برخورد کرده سلام علیکی داشتیم طرف اسم منو میگفت که تعجب میکردم  و میپرسیدم که شما چطور مرا شناختید که میگفتند از روی گفتگوها و مصاحبههایی که در محله قرار میدی صداتو شناختیم یا دوستی میگفت که از همه پستهای مقالات همایش اول دیدن میکرده ولی چراغ خاموش که باز موجب خرسندی من هست که هرچند بیسر و صدا ولی پستها و مطالبی که ارائه میکنم تا حد زیادی مورد استقبال قرار میگیره..

خلاصه که همایش سوم هم تمام شد از انجمن کاشان و دانشگاه کاشان و بویژه از سرکار خانم دکتر نیکخواه بخاطر همه زحماتی که متحمل میشوند و بخاطر همه تلاشهایی که جهت نگرش علمی به نابینایان میکنند تشکر و قدردانی میکنم. مثلا در این همایش تا حد زیادی ادبیات سخنرانان تغییر کرده بود و دیگر معلولیت و نابینایی را حکمت و مصلحت خدا نمیدانستند دیگر نگفتند که نابینایان آیتالله یعنی نشانه خدا هستند دیگر تعریف اغراقآمیز نداشتند و بر بیان واقعیات تمرکز میکردند ریاست دانشگاه گفت که معلولیت و نابینایی قضا و قَدَر نیست همانطور که بلا و مجازات هم نیست بلکه یک اتفاق عادی و طبیعی و زیستی هست.

در ضمن اعلام شد که سال آینده همایش جامعه بینا شهروند نابینا برگزار نمیشود ولی در عوض دو سال دیگر یعنی سال 98 این همایش بطور بین المللی برگزار میشود که امیدوارم پژوهشگران و محققین و اساتید و دانشجویان کشورمان خود را از هم اکنون آماده برای چنین همایش بین المللی بکنند که شاید اولین آمادگی آموختن  زبان باشد چرا که احتمالا محققین خارجی مقالاتشان را به انگلیسی ارائه کنند یا شرکت کنندگانی از خارج از کشور حضور داشته باشند که اگر زبان بدانیم میتونیم تعاملات بسیار سازنده و ثمربخش با آنها داشته باشیم.

ضمن پوزش از به درازا کشیدن مطالب حقیر، درخواست میکنم بیانیه سومین همایش جامعه بینا شهروند نابینا را از

اینجا

دانلود کنید.

پیروز سربلند سالم سعادتمند باشید مهرتان جاودان شادیهایتان پایدار.

 

۴۲ دیدگاه دربارهٔ «گزارشی کوتاه از سفرم و دانلود صوتی بیانیۀ سومین همایش جامعه بینا شهروند نابینا»

سلام عمو!
اول مدالمو لطف کنید.
دوم، مهمان‌نوازی شیرازی‌ها که زبونزده.
سوم، مدتی پیداتون نبود. کنجکاو بودم بدونم چرا تو محله پرسه نمی‌زنید که دونستم.
چهارم، لطفاً باز هم مقاله‌های همایش رو اینجا منتشر کنید!

درود بر علا الدین نازنین. اول که اینم مدال طلا تقدیم تو پسر خوب و امید که همیشه طلا و طلایی باشی.
دوم همینطوره و استان فارسیها واقعا دوست داشتنی و مهمون نوازند.
سوم اینکه تو لطف داری که به فکر عمو بودی که منم از محبت و لطفت سپاسگزارم.
و چهارم چشم در صورت امکان مقالات را منتشر میکنم.
و پنجم اینکه از حضور قشنگت تشکر میکنم مهربونم.

بار سفر چه بسته ای؟
مرگ خبر نمیکند.
هر که نبسته بار خود, در این سفر چه میکند.
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه.
خَخ.
چااااکریم عموووو.
ولی خداییش خییییلییی قشنگ گفتی. دیر پیدا میکنیم, و زود گم هَه.
میبینم که با دست پر هم برگشتی و سوغاتی واسه مون آوردی. ایول.
پس بوگو. واس پستهای بعدیت اندوخته آماده کردی.
منتظریم ببینیم عمووو چه میکنه.
ارادت.

سلاام بر شما خوشحالم که بهتون خوش گذشته و دست پر برگشتید . راستش منم یه گزارشی از همایش کاشان نوشتم ولی خب دیگه شما خیلی بهتر توصیف کردید و بنظرم دیگه تکرار مکررات میشه اگر بخواد منتشر بشه. به هرحال من هم از دیدار دوستانی چون شما در همایش ها بسیار خرسندم

درود بر سمانه نازنین. من هم از اینکه لااقل سالی یک بار سعادت زیارت تو دختر مهربون را پیدا میکنم بسیااار خرسندم. خب گزارشت را منتشر کن اگه از دیدگاههای مختلف بهش نگریسته بشه بهتره لااقل در همین پست و کامنتها منتشر کن قطعا شما نگاهی ژرفتر و عمیقتر به همایش داشته اید.
از حضورت سپاسگزارم مهر بانوی مهربان.

با درود فراوان خدمت عموی مهربان
بسیار خوشحالم که باز هم با حضور گرم و پر انرژی خویش به محله و دلهای ما گرمی و تراوت تازه بخشیدید.
باز هم سپاسگزار که با خوشدلی خود ما را نیز از سوقات مسافرت خویش و همایش کاشان بی نسیب نساختید.
باز هم بیا که آمدنت وزش مهر است و حضورت چشمه ی مهربانیها
بیا که تشنه ی معرفتت هستیم.
در پناه آگاه مطلق شاد زی

بهترین درودها تقدیم تو نازنین یارم. چقدر مشتاق و منتظر دیدارت بودم در کاشان. وقتی گفتند که دکتر نیامده حقیقتا غصه خوردم و ناراحت شدم. به هر حال از این همه لطف و محبتت چاره ای جز ریختن عرق شرم و خجالت نیست. مدتهاست که خبری ازت نداشتم به گوشیت زنگ زدم ولی ارتباط برقرار نشد که ظاهرا دایورت بودی و خلاصه زنگ نمیخورد.
به امید دیدار و بهره مندی از نفس گرمت دوست بسیار بسیار نازنینم.
پیروز و پر افتخار باشی جناب دکتر محمدی عزیزم.

درود بر جناب داوود خان نازنین و بسیار گرامی. مگه میشه از لطف و محبتهای شما نازنینان شیرازی به آدم خوش نگذره. بابت همه چیز از تو دوست گرامی و خانواده محترمت صمیمانه سپاسگزارم. بهترین درودهایم تقدیم تو و خانواده ات باد.

سلام و درود بر عمو حسین عزیزم
خوب که هستید عمو به لطف یزدان دادخواه بیحمتا
خب عمو فک کنم کم سعادتی از من بوده که نتونستم در شیراز دست بوس شما باشم البته آ-سید داوود گفتند که شما به منزل ایشان شرفیاب شدید ولی از آنجا که برا من کاری پیش اومده بود نتونستم حد اقل شده چند کلامی از هم مصاحبتی از شما بهره ببرم
به هر حال عمو منتظر پستای این سفرتون توی شیراز هم هستما
به هر حال عمو خیلی ارادت دارم و مخلصم زیاد
شبتون خوش ایام و روزگار بر وفق مراد و خدا یار و نگهدارتون باشه

درود بر احمد بسیار بسیار مهربون و دوست داشتنیم. آره واقعا کم سعادت بودم احمد. اگه سفر کاشان پیش نمی اومد بیشتر شیراز میموندم و احتمالا تو رو هم میدیدم ولی دوستان دیگرت نایب الزیارت بودند خخخخخ. تشکر از حضورت پسر خوبم.

سلام عمو
از اینکه اینهمه دوستان رو میبینی و به نا کجا آباد ها سفلر میکنی و دل من سفر پیشه رو آب میندازی , خوشحالم .
چون دوستان به جا ی ما .
ما که دنبال هزار گرفتاری و یه لقمه نون سنگگ خاشخاشی , با کباب هستیم که گیرمون نمیاد هر کاری میکنیم خخخ
خلاصه خوش به حالت که بازنشسته هستی و کلی وقت برای این کارها داری .
من امسال , بر خللف سالهای پیش که تا جایی میرفتم توی دریا که زیر پام خالی بشه , اینسال , حتی صدای موجش رو هم بر سر تقدیر نشنیدم , و امید به جبرانش هستم .
شیراز رو از بچگی با فالوده و حافظیه و آرامگاه سعدی بزرگ میشناسم و یه قلعه بزرگ که وسط شهر هست و همین طور شاه چراغ .
اما اصفهونتون رو بیشتر میپسندم , ای کاش استادان سخن , سعدی و حافظ هم تو اصفون بودند که نصف جهونش میتکمیلید .
قدر میدان نقش جهان رو که شاه عباس صفوی می ایستاد و ساختنش رو نظارت میکرد , رو بدونین و کلی جاهای باستانی مثل منار جنبان که یکیش رو تکون دادم , اما هیچ تکونی چون خودم هم در حال تکون بودم از بین مناره ها نمیدیدم , که یکی از اعجاب معماری هست که اگه خیلی تکون بدی , قبری که سازنده اون در زیر هست رو اگه کاسه ای روی سنگ بزاری , پر از آب , آب اون کاسه به روی سنگ قبر نابغه ای که اون رو ساخته میریزه و کلا تمام ساختمان به لرزه در میاد .
حیف که خارجی ها با دلار های قشنگشون , نمیتونند , یا مهیا نیست که به این شهر سفر کنند و جز چند محقق عاشق , کسی از ترس انگ جاسوس بودن به این حیطه سفر نمیکنه .
تیم بارسلونا ی اسپانیا , بیشتر از فروش کل نفت ایران , برای کسانی که به اسپانیا میان و فوتبال اون تیم رو میبینند , و در کنارش خرج هتل و خوشگذرانی توریستی میکنند که نفری حداقل ۳۰۰ دلار تخمین میزنند , از کل فروش خام فروشی نفت کشور ایران بیشتر هست .
امید به زندگی بهتر .

دروووووووود بر مهدی نازنینم. آقا من که از بحثهای تخصصی شما سر در نمیارم خخخخ ولی همچون همیشه پر محتوا و نغز نوشتی. از حضور و لطفت بسیار سپاسمندم دوست خوبم، ولی مهدیتو که پیش گوشکنیها بودی و براشون زحمت کشیدی که من این سعادت رو نداشتم. خلاصه که مفتخرم کردی به قلم شیوا و مبارکت.
برقرار باشی گرامی پسر.

درود بر پسر با مرام و با معرفتم جناب کامبیز شاه خودمون. حقیقتا از دیدنت شادمان شدم افسوس که نشد به اندازه کافی همو ببینیم جمعه و شنبه منتظرت بودم که تماس بگیری ولی فکر کنم از ما بهترون تو اصفهان زیاده و دیگه نوبت به ما کهترون نمیرسه خخخخخ. به هر حال خوشحالم از ملاقات و حضورت. همواره کامیاب و سعادتمند باشی پسر نازنین.

سلام به عمو حسین گرامی.
به شیراز خوش اومدید. خیلیخوبه که در شیراز بهتون خوش گذشته.
اتفاقاً منم از جمله کسانی هستم که بیشتر وقتا چراغ خاموش از پستای مفید شما و دیگر دوستان هم محلی بهره مند میشم.
ممنون از اطلاعات مفیدی که در مورد همایش در اختیار ما گذاشتید.
بیانیه رو دانلود کردم و گوش دادم.
پیروز و موفق باشید.

درود بر دختر نازنینم خانم اسدزاده گرامی. از بذل توجه و ابراز محبتت صمیمانه ممنونم مهر بانو. سعی کن از این به بعد و بویژه در پستهای من چراغاتو روشن کنی خخخخ. نویسندگان به تشویقهای مخاطبین دلگرم میشند و انگیزه بیشتری برای فعالیت پیدا میکنند.
همیشه پیروز و سربلند باشی دخترم.

درود بر موحد زاده ی گرامی راستش همین الآن رسیدم خونه خواهرم گفت که پست زدین دوشی گرفتم و اومدم خدمتتون. این همایش به غیر از اینکه تجربه ی خوبی برای من از لحاظ ارائه ی مقاله بود چون اولین بار بود که در زمینه ای که تخصصم نیست مقاله میدم، ولی اینجاش جالب شد که کسایی رو دیدم که تا حالا یا صداشون رو تو اسکایپ شنیده بودم و یا تو اتاق بازی باهاشون بازی کرده بودم. از این جمله شما بودین که واقعاً صداتون با اسکایپ فرق داشت و اگه کامبیز که بغل دستم نشسته بود نمی گفت شمایید نمی شناختم. خداییش وقتی صدای کامبیز رو هم شنیدم نشناختم تا اینکه کردی سرانی حرف زد. به جز اون افتخار آشناییم با آقای احساندوست و عبیدی گرامی بود البته دوستان دیگه رو دیدم که از اون جمله آقای رفاهی و با آقای مهندس رضایی بود که خداییش از شنیدن صداش انرژی می گیرم البته من ایشون رو وقتی نو جوون بودم تو مدرسمون تو تبریز دیده بودم.
خلاصه دیدار با دوستانی که اولین بار زیارتشون کردم حس قشنگی بود.
ممنون از پست مفیدتون

درود بر حافظ نازنین. منم واقعا خوشحال شدم اما حیف حیف که کم بود دوست داشتم خعععلی باهات بحرفم کلی درد دل داشتیم ولی افسوس که فرصت نشد حالا شاید روزی اومدم شهرتون و از نزدیک زیارتت کردم خخخخخخ ببین چطور خودم از خودم دعوت میکنم! در ضمن به فاطمه خانم بگو که چی شده که تو محله کمرنگ شده ما همهمون دلمون براش تنگ شده سلام منو بهش برسون و از حضور قشنگت در این پست صمیمانه سپاسگزارم دوست خوبم.

درود بر رعد گرامی. چه عجباا پدربزرگ یادی از فقیر فقرا کردید! مرسی و هزار سپاس که اومدنم برات اهمیت داشته رععععد. اگه پست رو درست خونده باشی میبینی که جای دیگری سرم گرم بود امیدوارم که اگر اردوی دیگری بود بتونم حضور داشته باشم هرچند که این اردو مردوها بیشتر برای جوونهاست و نه منی که شاید هیچکی از همصحبتی باهاش خرسند نباشه خخخخخ. بازم ممنونم رعد که اینقدر برات اهمیت داشتم. سالم و سعادتمند باشی دوست خوب محله نابینایان.

درود بر عمو حسین گرامی. متاسفانه امسال به دلیل مشغله کاری امکان حضور در همایش و سعادت دیدار با دوستان نازنینی چون شما را نیافتم. البته آقای کامران روشنی زاده به نمایندگی از موسسه رفاه نابینایان سقز در همایش حضور پیدا کرد. از این که مارا در حال و هوای سفرهای خود و به ویژه همایش کاشان قرار دادید سپاس گزارم. پاینده باشید.

سلااام عمو.
همیشه به گردش و سفر باشی.
چقدر عااالی که هر جا رفتی یک مصاحبه هم ترتیب دادی.
البته حضور یک نابینا در ۱۱۸ واسه من تعجب بر انگیز نبود، چرا که دو تن از دوستانم سالهاست که دارن اونجا کار میکنن.
منتظر مصاحبه ها هستیم.
بازم سپااااس.

دیدگاهتان را بنویسید