خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یک شب نرسیده به پاییز…!

شب
حضور اطمینانبخشش را
بر سر و روی شهر میپاشد،
و ماه،
غرق در ناز و عشوه،
به روی هستی
چشمک میزند.
در این سکوت خواستنی،
عطری آشنا
از هر سو
مشام را نوازش میکند!
عطری آشنا، از جنس عاشقانه های طلایی،
عطری آشنا، از جنس بارانی شدنهای گاه و بیگاه،
از بغضهای بیگاهتر،
عطری آشنا…
از جنس……….
پاییز!…
آری،
اینک پاییز،
در انتهای کوچه ی شهریور،
آغوش گشوده
تا جهان را
در کام نابترین لحظه های عاشقانه
غرق کند!
روزگار داغ از روزهای تیر
و عصرهای مرداد،
باید به روزهای رنگپریده
و شبهای سرد و بی پایان
که خیال فردا شدن ندارند،
عادت کند!
روزهایی
که خورشیدش
کم کم رنگ میبازد
و بی تفاوت به همه جا،
راه خود را در فراز بیکران آسمان میپیماید،
و تا فردا و فرداهایی که باز همین حادثه تکرار شود،
در برکه ی سیاه شب
پنهان میشود!
و شبهایی
که کش میآیند،
دراز و درازتر!
تا سر انجام
نام یلدا را به خود میگیرند!…
و من،
دختری از تبار همین روزهای دلتنگ و بارانی
و شبهای سرد و بیتاب،
خسته از تمام شهریورهایی
که بی تفاوت
به مهر تو در وجودم،
گذشتند و یادگاری به جز نیامدنت به جا نگذاشتند،
نه از انار لبهایت نوبری آوردند
و نه از انگور چشمهایت،
خود را
به آغوش پاییز میسپارم،
تا شاید در قلب یکی از همین روزهای زردش،
مثلا در یک روز آبانی،
به شوق باز آمدنت،
از نو
متولدم کند!…

پ.ن: سر آغاز خاطره ای از یک شب نرسیده به پاییز.

۲۷ دیدگاه دربارهٔ «یک شب نرسیده به پاییز…!»

سلام غزلی! خدایا۲روز نشد خیلی این اطراف باشم هوای محله روووووو خخخ! چه قشنگ نوشتی دوستم! پاییز با تمام سکوتش و با تمام خشخش برگ هاش و با تمام هوای بلاتکلیف بین تابستون و زمستونش! تا دیروز عصر از رسیدنش استرس داشتم. دیشب زدم بیخیالی و امروز که اومدم داخل محله حس می کنم اندازه۱آسمون بهار بهاری شدم! نوشتهت خیلی قشنگه! خودت هم خیلی عزیزی!
همیشه شاد باشی دوست من!

اولاً دو شب مونده به پاییز نه یه شب, بعدشم مرسی اَ پست.
کلاً همی تابستونم اگه گرماش نباشه فصل خوبیه.
اصن مگه میشه فصلها, ماهها و روزهای خدا بد باشند.
من خودم اَ تابستون هم فراری نیستم. فقط اَ گرماش فراریم خَخ.
ولی وای به حال کسی که بخواد اَ پاییز بد بگه. که اگه بگه: هیچی ولش کن. درود راااستی تا یادم نرفته.

اولا بین شب و نرسیده کسره داره که نذاشتم. منظور این نیست که یک شب دیگه پاییز میشه، منظور یکی از شبهایی هست که هنوز پاییز نرسیده. بعدشم موافقم، همه ی فصلها قشنگن، اما من پاییز رو بیشتر دوست دارم خب!
راااااستی دروووود تا یادم نرفته

صدای پای پاییز می آید …
حواست هست که شهریور هم گذشت ..
و باید دل خوش کنیم به آمدن پاییز…

یک پاییز خوشرنگ یک پاییزی که مهر و آبان و آذرش تو را ،
به یاد هیچ خاطره ای نیاندازد ..

یک پاییز دوست داشتنی و پر از عشق ..
که شاید مال من و تو باشد ..
می مانیم به امید پاییزی که،،،
نه از فاصله ..نه درد …نه جنگ ،،نه فقر ،،، فقط عشق، باشد .
پاییزی وقتی به آخرش رسید ،،
جوجه ای از جوجه هایش کم نشده باشد ..
به امید عشق …
به امید شیرین ترین لحظه های زندگی اش ..

سلام فرزانه ی عظیمی متولد ۱۱ آبان ۱۳۷۰
خیلی دوستش داشتم. انقدر که ریکوردر رو برداشتم و همزمان که میخوندمش, بلند بلند خوندم و ضبط کردم.
خیلی متشکرم از این همه حس خوب که شما به این جانب منتقل کردید.
امضا: یک پسر پائیز.
رسمی بم نمیآد ولی چه کنم؟ یه دفعه حسش اومد.

و من،
دختری از تبار همین روزهای دلتنگ و بارانی
و شبهای سرد و بیتاب،
خسته از تمام شهریورهایی
که بی تفاوت
به مهر تو در وجودم،
گذشتند و یادگاری به جز نیامدنت به جا نگذاشتند،
نه از انار لبهایت نوبری آوردند
و نه از انگور چشمهایت،
خود را
به آغوش پاییز میسپارم،
تا شاید در قلب یکی از همین روزهای زردش،
مثلا در یک روز آبانی،
به شوق باز آمدنت،
از نو
متولدم کند!

واااای غزل فرزان جونم بی نظیییر بود این قسمتش خییییلی عاااالی شدیییدااا لایک…… از اعماق صمیم قلبم برات رسیدن از خدا می خوام….

دیدگاهتان را بنویسید