خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

باز هم پراکنده های من و البته همراه با کمی جدی اون وسط هاش!

ساعت9و حسش نیست ببینم چند دقیقه شب.

باز هم از کلاس نصفه شب رسیدم خونه. نمی فهمم واسه چی از کلاس زبان های نصفه شبانه که میام پریشان نوشتم می گیره. بی مروت شدید هم هست!

کلاس آواز امروزم رو پیچوندم. الکی مثلا خواب موندم. چیکار کنم خستهم تازه شب هم کلاس داشتم که رفتم و تا همین20دقیقه پیش بیرون وسط ترافیک و شب و ملت ولو بودم! حالم بد شده از اینهمه گیر. از اول پاییز به این طرف خداییش عین گلوله نخی که مشخص نیست چه مدلی گرهش زده باشن همهش می لولم و باز نمی رسم. بسه دیگه اه! این امروزیه رو غیبت کردم به جهنم همه چیز. ولی کارم درست نیست. خوب بیخیال نیست که نیست شکلک دست تکون دادم یعنی وجدان پر.

این شب ها در حالت خنثی هستم. تا حالا شده شبت رو، شب هات رو خنثی سپری کنی آیا؟ من اولین دفعه آبان ماه پارسال تجربهش کردم. از نیمه دوم آبان گذشته بود که دچارش شدم. نه هوار می زدم نه آخ می گفتم نه معترض بودم. اصلا انگار نبودم. زمان های بیکاری ولو می شدم روی تخت و دستم زیر سرم بود و رو به سقف اون قدر می موندم که یا خوابم ببره یا1کسی1چیزی1عاملی بپروندم و بعدش هم خیلی معمولی بلند می شدم می رفتم پی روزمرگی ها انجامشون می دادم و به محض اینکه زمان اضافی گیر می آوردم باز من بودم و تخت و اون سکوت محض بی آخ و واخ و بی نق و بی هیچ اعتراضی. این شب ها مدلم این مدلیه. پارسال اون قدر طول کشید تا اینکه، … ای کاش سفت به آرامش و امنیتش می چسبیدم و تا همین الان ادامهش می دادم. گاهی سخت میشه ولی در عوض امنه. امن، آروم و هموار. خیلی زمان ها آسون نیست اما به نظرم سکوتش رو دیگه ترجیح بدم. از زمانی که شروع شد چندین دفعه مهلت شکستنش پیش اومد و گفتم نه. فقط گفتم نه. به نظرم لبخند هم زدم اما گفتم نه. آخریش چند روز پیش بود که1دستی دستم رو گرفت و گفت بیا بیرون از این لاک به خاطر من! خندیدم و گفتم نه! بدون جنگ، بدون نق، بدون لجبازی های معمول و مخصوص خودم فقط گفتم نه. طرف هم می شناختم می دونست فایده نداره گفت باشه هر زمان نظرت عوض شد بهم بگو و رفت پی کارش. چشم هام رو بستم و همونجا موندم. ولو روی تخت و رو به سقف در حالی که دستم زیر سرم بود. مطمئن نیستم ولی به نظرم خوابم برد. خلاصه، خنثی سپری می کنم این شب ها رو. گاهی هم اگر زمانی باشه روزها رو. گاهی سخت میشه اما، …

چند روز پیش گوشیم چنان هنگ کرد که نتونستم رو به راهش کنم. این عوضی خاموش که میشه روشن کردنش1کوچولو دردسر داره. کمک گرفتم. زیر دست طرف راحت اومد بالا و، …

-پریسا این عکس هات رو واسه چی منتقل نمی کنی به فلش که گوشیت سبک بشه؟

-عکس؟ من داخل گوشیم عکس ندارم. چه عکسی؟

-چیچی رو نداری من دارم می بینمشون1عالمه عکسه100تا شاید بشه تمامش هم از، … این ها دیگه چی هستن؟ از کجا اومدن داخله گوشیه تو؟

-بگو چی می بینی خستهم کردی!

-این ها تمامش عکس های منظره و؛ … چه قشنگ هم هستن! خودت که داخلشون نیستی اصلا کسی داخلشون نیست داستان این ها چیه؟

سردم شد. من پاکشون کرده بودم. خدایا واسه چی این معامله رو می کنی باهام؟

-خوبی پریسا؟

بدون هوار، بدون اشک، بدون علامت های مزخرف، کاملا آرام اما بسیار خسته و در نهایت صدق جواب دادم.

-نه.

-خوب نیستی؟ چته؟

از هوار زدن، از گریه کردن، از جنگیدن خسته بودم. خسته ام!

-پاکشون کن! لطفا تمامش رو پاک کن! نمی خوام اونجا باشن.

-حیفه دیوونه قشنگن! می خوایی بزنی روی فلش؟ اگر فلش خالی نداری من،…

-نمی خوامشون. فقط پاکشون کن. به خاطر خدا.

-ولی، … پریسا! جریان چیه؟

سعی کردم بگم فقط پاکشون کن ولی نگفتم. دیگه نتونستم. به خدا نتونستم.

-ببین باشه پاکشون می کنم ولی مطمئنی پشیمون نمیشی؟ نکنه بعدا حرصت بره ازم بخواییشون؟

صدام صدای خودم نبود. نه خشم داشت نه بغض داشت نه حسرت. فقط از تلخی به زهر داشت زهرخند می زد. این رو با تمام سستیه اون لحظه هام حس می کردم.

-ازت نمی خوامشون. مطمئن باش! حذفشون کن بره!

عکس ها از داخل گوشیم رفتن. این دفعه مطمئنم که رفتن. بعدش باز من بودم و این تخت و اون سقف که صبورانه بالای سرم تماشام می کنه و مواظبمه. میگم کاش کله آدم هم دکمه فرمت داشت می شد عکس های داخلش رو حذف کرد!

-سخت گرفتی پریسا!

این رو بالای1000دفعه شنیدم. درست هم هست. سخت گرفتم. به خودم خیلی سخت گرفتم. گاهی حس می کنم لازمه گیرهام بیشتر بشن تا دیگه زمان اضافی گیرم نیاد. بیخیال.

امروز، یعنی امشب، طبق معمول کم مونده بود دیر برسم کلاس زبان. نه اندازه دفعه های پیش دقیقه90ولی دقیقه88بود به نظرم. به داخل کانون که رسیدم شلوغ بود. باید می رفتم طبقه دوم. در2قدمیه نرده ها1دفعه1سری خانم گنده از پشت سر اومدن و از بیخ گوشم حمله به پله ها و تاپ و توپ کنان پا کوبیدن و بدو بدو رفتن بالا. از ذهنم گذشت، مثل اسب! و چنان بد خندم گرفت که1لحظه واسه متوقف کردنش نفسم بند اومد. کاش این زمزمه های یواشکی و مزاحم ذهنیاتم گاهی خفه خون بگیره این مدلی گرفتار نشم. الان1درصد احتمالش بود که نمی تونستم خندم رو نگه دارم فاجعه می شد آخه!

امشب داخل کلاس از استاد گرفته تا شاگردها همه یا سرماخورده بودن یا خمیازه می کشیدن. چشون بود؟ به من چه!

امروز صبح1دیوونه ای داخل واتساپ چنان شوک بدی بهم داد که قسم خوردم اگر هر زمان از عمرم بیرون از اینترنت دستم بهش رسید1فصل خدا سفت و سفت بزنمش اون قدر بزنمش که جونش در بیاد. بره خدا رو شکر کنه که من بیرون از اینترنت اینترنتی ها رو نمی بینم وگرنه به خدا این رو می زدمش.

داخل کلاس دارن سریالی سیستم میارن. کیس و مانیتورش رو1هفته آوردن بعدش کیبوردش رو1هفته دیگه آوردن بعدش1دسته سیم رو چند روز دیگه آوردن اسپیکر نداشت سیم هاش هم کم بود امیر مخم رو داشت می ترکوند بهش گفتم پسرجان دیدی که سال گذشته من خیلی رفتم و اومدم نشد. الان هم که داری می بینی چه مدلی لاکپشتی کار داره پیش میره. واقعیتش رو بخوایی پسرجان، من خسته شدم. امسال حس جنگیدن با هیچ عاملی نیست. می فهمی آیا؟ هیچ عاملی. نه داخل اینجا نه بیرون از اینجا. امیر نمی دونم فهمید یا نه. فقط سرش شد که واسه تکمیل سیستم کلاس نمیرم دم دفتر اصرار کنم. سکوت کرد و چند لحظه بعد گفت می خوایی من برم سراغشون؟ بدون اینکه بفهمم با چی موافقت می کنم گفتم آره. امیر گفت پس تماشا کن اسپیکر رو بیارن. باورم نشد ولی آوردن! دیروز اسپیکر رسید و خخخ3راهی نبود و امیر شلوغش کرد و امروز3راهی هم رسید. فقط سیستمه مال احد بوقه و دیروز و امروز شبیه گربه زیر میز بودم تا وصلش کنم عاقبت هم هرچی کردم کیبورد تعمیریش وصل نشد ببینم فردا چه کارش میشه کنم. تازه امروز اسپیکر با موفقیت نصب شده بود و از زیر میز در اومده بودم که مربی پرورشی اومد و اسپیکره رو واسه برنامه داخل سالن ازمون قرض خواست. بیچاره من که باید باز می رفتم زیر اون میز فسقلی کنج دیوار و سیم ها رو جدا می کردم و از پشت میز می فرستادمش بالا تا اون بنده خدا جمع کنه ببره. امیر حسابی شلوغش کرد و عاقبت هم رفت دم دفتر بست ایستاد که اسپیکر ما رو بدین لازم داریم. پیش از زنگ آخر اسپیکره سر جاش دوباره نصب شده بود خخخ! ایول به همت امیر!

حرف امیر و کلاس شد همه چیز گفتم اجازه بدید این رو هم بگم دیگه!

بچه ها! من معترضم. راست میگم این رو جدی میگم من واقعا معترضم. پیش از این، خیلی پیش از این زیاد سعی کردم1سری از خودم رو مخفی کنم و اینجا فاش نشه. معلم بودنم رو. واقعا سعی کردم کسی اینجا داخل اینترنت این رو ندونه. دلم می خواست داخل اینترنت، دسته کم داخل محله، اینجا، فقط پریسا باشم. فقط1اسم باشم که بتونم آزاد و سبک بچرخم و بخندم و هوار بزنم و شاد باشم و غمگین باشم و خلاصه خودم باشم. فقط خودم با تمام حس و حالی که از دلم میاد. فقط پریسا. اما موفق نشدم. نتونستم مخفی نگهش دارم. و حالا گاهی حس می کنم اینجا هم دیگه نمیشه و نباید دنبال اون احساس امنیت و آرامشی که زمانی پیداش می کردم باشم. هر حرکتی که می کنم، هر طرف که میرم، هر مدلی که ظاهر میشم، حس می کنم1سری از بچه ها به جای پریسا بودنم معلم بودنم رو می بینن. سختمه از اینکه هر لحظه در قاب شخصیت1مربی این اطراف بچرخم و مواظب باشم که حرکات و گفتار و رفتارم دور از انتظار نباشه. دلم نمی خواست و نمی خواد با معیارهای شغلیم اینجا سنجیده بشم. دلم می خواست و دلم می خواد می شد فقط پریسای معمولی بودم. شبیه خیلی های دیگه1کاربر اینترنتی که هر زمان عشقش کشید می تونه بخنده، گریه کنه، نق بزنه، ناحساب بگه و بین بقیه امن و بی دلواپسی از موقعیتی که روی شونه هاش سنگینی می کنه بچرخه و نگران نباشه که از نگاه بقیه آیا این گفتار و این رفتار که ازش دیده میشه برای1معلم سبک هست یا نیست. نمی دونم تونستم درست توضیحش بدم یا نه. به تصور خودم من هرگز انتقال دهنده خوبی نبودم پس تعجب نمی کنم اگر اینجا هم در انتقال حرف دلم موفق نشده باشم. اما بیخیال سعیم رو کردم و دیگه بیشتر از این حس تلاش برای توضیح نیست.

خواستم این ها رو1پست جدا کنم و بزنم اینجا اما گفتم شاید لازم نشه. شاید گفتن نداشته باشه. شاید تموم بشه اما نشد. خواستم حرفش رو نزنم دیدم نمیشه. من اینجا خیلی حرف ها رو زدم که جای دیگه شاید به این سادگی نمی گفتمشون. من اینجا خاطرات خوش زیاد داشتم و دارم. من اینجا پر حرفی هام رو، نق زدن هام رو، شادی هام رو و حتی لحظه های جنون های گاه و بی گاهم رو نوشتم چون حسی که اینجا داشتم و دارم جای دیگه ای نیست. اما این اواخر1خورده دلم گرفته از سنگینیه اسم معلم که اینجا زیاد روی شونه های خودم حسش می کنم. بچه ها به من لطف دارید ولی واقعیتش و خودمونیش رو بگم، دارم اذیت میشم. ترجیح میدم این مدلی دیده نشم. خسته شدم از سنگینیه این، … این، … چی بگم آخه! حس امنیت و آرامشی که پیش از این داشتم رو با این اوضاع اینجا1خورده گم کردم. ای کاش بشه که اینجایی ها فقط1نفر اینترنتی ببینیدم نه1معلم. کسی که شبیه خیلی از شما ها واسه کسب آرامش از زندگیِ واقعی می زنه بیرون تا چند دقیقه سبک از داستان های غیر اینترنتی داخل اینترنت همراه شماها بچرخه و بخنده و حرف بزنه و نق بزنه و اگر تونست و از دستش بر اومد هم شاد کنه و هم شاد بشه! من گفتم. اگر از سر لطف این رو بهم روا دونستید که ممنونم از همگی. اگر هم نخواستید و نکردید من خیالم آرومه که تلاشم رو واسه پس گرفتنه سبک باریه با ارزشی که زمانی اینجا احساسش می کردم انجام دادم و دیگه به خودم نمیگم کاش واسه1دفعه حرف می زدم بلکه شدنی می شد!

اوه از کی دارم می نویسم ساعت از11گذشت! بسه دیگه به نظرم با این پست در پریشان نویسی کولاک کردم. پریشان زیاد نوشتم ولی این واقعا از پریشانی رد شد! چیکار کنم شد دیگه به من چه پریشان نوشت اسمش سرشه این مدلی اومد دست من که نیستش!

خسته ام. این شب ها فقط خسته ام. نمی فهمم این چه مدل خستگیِ که ول کنم نیست. به نظرم روانم خوابش میاد. خیلی هم بد خوابش میاد. دلش می خواد بخوابه و خواب ببینه. رؤیاهای بی تعبیری که تمام توانم رو صرف می کنم که دیگه نخوام ببینمشون! تا دوباره1سری موضوع بی در و پیکر دیگه رو شروع نکردم بس کنم دیگه! برم1کوچولو کتاب بخونم بلکه وسطش خوابم نبره و ببینم عاقبت قهرمان داستان چی شد.

راستی1چیزی! زندگی قشنگه. ربطی نداشت ولی بیخیال مگه باقیه خط هایی که اون بالا نوشتم به هم ربط داشتن؟ با ربط یا بدون ربط زندگی قشنگه. با تمام سیاه و سفیدش قشنگه. قشنگ و ارزشمند و بی تکرار. قدرش رو بدونیم!

شاد باشید!

۴۲ دیدگاه دربارهٔ «باز هم پراکنده های من و البته همراه با کمی جدی اون وسط هاش!»

منم خوندمش, و میگم نع. خَخ.
اگه دست من بود رو مغزت دکمه ی دلیت پارتیشن میضاشتَم تا کلاً دلیت بشه مغزت که نق نزنی خَخ.
اتفاقاً من همون پریسای معمولی میبینمت, و قبلاً هم همون جوری میدیدمت.
اگه معمولی بودن به معنی این باشه که هرکی در هر جایگاهی هم که باشه نیاز به این داره که خودش باشه, احساس داشته باشه, خنده و گریه داشته باشه, و خلاصه هر چیزی که بقیه دارند داشته باشه, باهاش شدید موافقم.
ولی اگه قرار باشه بخواد به این بهونه ها نقشی که حالا خواسته یا ناخواسته توش قرار گرفته رو خوب بازی نکنه و یا از پسش بر نیاد, به نظرم یا باید از اون نقش بیرون بیاد, و یا هم محکم, مصمم و با اقتدار ادامه بده.
اتفاقاً نظر من اینه که معمولی بودن با معلم بودن در راستای همند. در واقع منافاتی با هم ندارند و نه تنها با هم در تعارض و تقابل نیستند, بلکه در هم تنیده و به هم پیوسته هستند.
نمیدونم. ولی نظر من این بود دیگه. خدا کنه غلط نباشه.
به قول عمو چشمه پَریسایی کن. منم واست پَریسایی خوب آرزومندم.

سلام علی چه طوری؟ علی من الان حس اقتدار ندارم خخخ! دلم می خواد بیخیال نقش و ماجراهاش باشم. داخل اینترنت این مدلی دلم می خواد و بلد نیستم توضیحش بدم. پریسایی خخخ به جان خودم کلی اصطلاحات با حال داخل محله یاد گرفتم یکیش اینه. دیگه چیچی می خواستم بگم یادم رفت! بیخیال ولش کن بسیار خوابم میاد ولی باید بیدار بشم و موافقش نیستم.
همیشه شاد باشی!

سلام بر پریسای محله. اولین باره که اینجاز زیر پستتون چیز مینویسم؛ از این لحظه شما برای من یک «فقط پریسا» هستید؛ برای شادیتون تلاش میکنم.
امیدوارم لحظه لحظه ی زندگیتون مشکل دم پله های کانون داشته باشید و مواظب نفستون باشید برای خندیدن؛ البته نه دقیقا اینطوری.

سلام خانم معلم. حس خنثی بودن رو بارها تجربه کردم. نه خوشحال, نه عصبانی, نه می تونی به چیزی بخندی و نه میتونی بخاطر مسئله ای جیغ بکشی. اما خلاصه و در کال این نیز بگذرد و زندگی قشنگ است.
چیز خاصی ندارم بگم و از این حس های پریشان حالی ای که دارید ناراحتم و آرزومندم از آن رها شوید. موفق و پیروز باشید

سلام آقا مهدی. بله موافقم می گذرد فقط کاش۱خورده سریع تر بگذرد تا خودم جزو گذشتگان نشدم. خنثی پیش رفتن چی بگم خیلی هم بد نیست. دسته کم حس نداری دردت بیاد. دلم۱اتفاق۲۰می خواد که نمی افته. از اون اتفاق ها که۱دفعه صفحه رو برعکس می کنه و چنان قشنگ همه چیز میره زیر علامت مثبت که جز معجزه نمیشه اسمش رو گذاشت!
ممنونم که هستید!
پاینده باشید!

سلام غزلی. ایول این شد. ولی این دلیل نمیشه که من یادم بره! ببین! به جان خودم! یعنی به جان خودم! به جاااآاااآااان خودم! شکلک خط و نشون واسه این. شکلک تهدید بی کلام واسه این. شکلک دست و کله و چشم و کل اجزای ریز و درشت قیافه رو تابش میدم واسه این! مگه من نبینمت!
ممنونم دوستم! ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

باز هم پر حرفی
راستی سلام
چی معلم کی تو؟؟!!
نههههه اصلا بهت نمیاد ترجیح میدم همون پریسا باشی نه خانم معلم
فرض کن به پریسا بگی خانم معلم اجازه خخخخخ من که نمیتونم
راستی یه پلاستیک نق سوا کن از اون حسابی هاش برو خونه ی سارا شرلی کمی آنی بگیر و بیا
بدو آفرین خانم معلم خخخخ

سلام ابراهیم. ایول بچه محل اینترنتیه خودم این شد! خداییش حالم جا اومد با این کامنتت. ابراهیم آش قلمکار درست کردی از سارا و آن شرلی بعد نق هاش رو من بزنم؟ درسته آیا؟ نق رو خودت بزن من مجانی نق نمی زنم باید آب زرشک بهم بدی خخخ!
ممنون ابراهیم! ممنون از حضورهای صمیمیت.
همیشه شاد باشی!

سلام پسر پاییز. الان می خوام بگم این مدلی نیست و به من لطف داری یاد انشای دفعه پیش جناب صالحی می افتم می مونم چیچی بگم و به۱ممنون از ته دل و۱خخخ بسنده می کنم تا فلش موضوع انشای ایشون به من نگیره! خخخ تا جناب صالحی نرسیده من در برم این اطراف چرخیدنم فعلا به مصلحتم نیست!
ممنونم از محبتت دوست عزیز.
کامیاب باشی!

سلام جناب شادمهر. به خدا اون قدر ممنونم که فقط خوده خدا می دونه اندازهش رو. جناب شادمهر زندگی شادی و دیریریمریمش با همه دیگه خخخ! گاهی شادیم گاهی دیریریم. آهنگ شما حرف نداشت دوست من. ایراد از خودمه که گاهی می زنم جاده خاکی و اطرافیانم درست میگن. سخت گرفتم. به خودم سخت گرفتم. خیلی بد هم سخت گرفتم. این حال و هواهای گاهی زمان ها هم طاوان اشتباهی دیدن هام و اشتباهی رفتن هام و اشتباهی گرفتن ها و اشتباهی تصور کردن هامه. باید تحملش کنم تا مجازاتم تموم بشه. تموم میشه. آخرش۱جایی تموم میشه. می دونم که میشه!
ممنونم که هستید دوست عزیزِ من!
همیشه شاد باشید!

پریسا جان ،کاملا درکت میکنم موضوع اینجا این هستش که ،تا دغدغه تو ذهن انسان وول می خوره راه فرار ازش نیست
همیشه میگن :دور از جونت خاک سرد هستش و بعد از مدتی انسان آروم میشه ،ولی از نظر من هیچ وقت نه با مرگ و نه با رفتن هیچ انسانی فراموشی نمیگیره و هر کاری هم کنه یه لحظه،یه ساعت،یه روز،و یه وقتی از زمان این مغز لعنتی یهو مثله ساعتی که کوکش کردی ولی یادت رفته که آفش کنی چنان میزنه بر فرق سر آدم ،که صد دور دوره خودت میزنی و بعد هرچی نگاه می کنی هیچ کَس رو نمیبینی که بگی چرا آخه چرا ؟؟؟
قصدم نا امید کردنت و یا تضعیف کردنت نیست خدا وکیلی ،ولی خودم دقیقا همین حال رو دارم بعضی از روز ها حس می کنم امروز به بعد دیگه همه چیز عوض میشه و همه چیز آلی و پرتقالی ، ولی یهو تلخی لیمو شیرینی که مونده و زهرمار شده مزش بر خلاف اسمش میشه و دوباره سکوت ،کنج خلوت،و تنهایی و خیال پوچ

آره منم میدونم که همه چیز گذراست ولی اون وقت هایی که سوختن چی ؟توکلم به خدا هستش ولی هی میام تا لبه دیوار و یه هو دوباره پرت میشم پایین
و بعد میگن این رسم زندگی هستش و داستان تیمور لنگ و مورچه رو تعریف می کنن :خب قبول که تلاش مهم هستش ،ولی چرا هیچ کَس از بعد از زندگی مورچه و موفقیتش و تیمور لنگ و پیروزیش و زندگی خوبش تا ابد نمیگه
به بخشید من پُر گویی کردم
برم دیگه آماده بشم و برم فروشگاه و یه عصر دیگه از زندگیم رو ورق بزنم
تا شاید امروز خدا جون یه نظری هم به منه سراپا تقصیر کنه
خدایا به امید خودت
دوست خوبم یا حق

درسته. درسته اما، تاریک ترین ساعات شب پیش از رسیدن صبح فرا می رسند! این رو من خاطرم نیست از کی و از کجا به یادگار برداشتم و شما از من به یادگار داشته باشید. من شب های زیادی داشتم. صبح های زیادی هم داشتم. و باور کنید همیشه تاریک ترین ساعت های اون شب ها درست پیش از طلوع صبح بود. حالا وسط این شبِ خود ساخته پیش میرم و هنوز اون قدر حس درم باقیه که باور داشته باشم صبح۱جایی اون رو به رو پشت این حصار سیاه لعنتی منتظره. کاش سریع تر بهش برسم! کاش سریع تر برسه! برای شما، برای من، برای هر کسی که در انتظار رسیدن صبحه!

پریسا جان .خدا از زبونت بشنوه ،من دقیقا همین حالا بدترین،سیاه ترین،و نفرت انگیز ترین ،و گند ترین شرایط روحی و سیاه و تاریک ترین،شب های این سال های عمرم رو می گذرونم و هر لحظه هم داره این حصار تنگ،و،تنگ،و،تنگ تر میشه
و من هم امیدوارم یه جایی این قدر خودش شُل بگیره دیگه برام که خودم بگم یکم سختی هم چاشنی روزگارت بکن که خوشی حالم رو داره به هم میزنه
ای خدا کاش زودتر این شب و کابوس زندگیم صبح بشه
ای کاش امشب که خوابیدم ،واقعا از تحه دلم میگم ،صبح که بلند شدم این شب صبح شده باشه یعنی میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با خودتون این معامله رو نکنید جناب شادمهر. سختی های زندگی هرچی هم سنگین باشن موج های گذرا هستن. اگر مشکلات حل نشن کهنه میشن. زمان لبه تیز حوادث رو کند می کنه. زخم ها کهنه میشن. دردها یا درمون میشن یا قابل تحمل میشن. این وسط ما اگر در زمان توفان نتونیم خودمون رو حفظ کنیم نابود میشیم. این شب ها هم می گذرن. به خدا توکل کنید و سفت باشید.

سلام محمد. عاشق این مدل بینش اون هایی هستم که شبیه تو می بیننم. هوای صمیمیت این مدل نگاه رو دوستش دارم محمد. آخ جون دیوونه! ایول درست گفتی دیوونه ام حسابی حساااابی خخخ! دلم تنگ شده بود واسه اینکه۱آشنا به خاطرم بیاره که هنوز دیوونه بودنم رو خاطرش هست. دلم تنگ شده بود! ممنونم ازت! خیلی زیاد!
همیشه از شادی روی هوا باشی خخخ!

سلام پریسا جون مگه معلم هستید ؟!!!!!!!!!یه عالمه استیکر تعجب برای من که همون پریسا نویسنده خوب محله اید . از وقتی اومدم توی محله دوتا نوشته است که بدجوری به دلم میشینند یکی نوشته های پریسا یکی هم نوشته های هیوا ولی نمیدونم دومی چرا خیلی وقته نمینویسه به هر حال خیلی نوشته هاتون را دوست دارم ادامه بدید . شاد باشی پریسا

سلام دوست من. خداییش این شغلم رو یادت بره من فقط پریسام میشه همون مدلی که تا الان می دیدیم باز هم همون مدلی ببینیم آیا؟ شکلک خواهش از اون مدل های جدی و از ته دل و از ته دل و از ته دل. به من لطف داری عزیز ممنونم ازت. آهایی ابراهیم کجایی بیا تحویل بگیر یعنی که چی خیلی گذشته و پست نمیدی؟ بپر قلم بجنبون که دیر کردی!
ممنون که اومدی دوست من! ممنونم که هستی!
ایام همیشه به کامت!

ایول به توان۱عالمه! شکلک ذوق کردن های بسیار شدید اما بی صدا! چیه گفتم۱امشب رو شلوغ نکنم نمیشه آیا؟ حالا که نمیشه من رفتم شلوغم رو کنم. شکلک ذوق کردن های بسیار شلوغ و چنان پر سر و صدا که محله رو کلافه کرد و مدیر رو از خواب پروند و شکلک یواشکی آخ جون دلم خنک شد!

سلام ملیسای همچنان عزیزِ دلم. بله زندگی قشنگه. حتی اگر۱کسی شبیه من بزنه به سرش و بره به تونل خنثی و همونجا بمونه. زندگی قشنگه حتی اگر از پنجره های کوچیک روی دیوارهای تونل خنثی تماشا کنیمش. اگر این مدلی نبود، اگر این مدلی نمی شدم مسلما قشنگ تر بود اما حالا هم من دوستش دارم. هنوز به قشنگیش و به ارزشش معتقدم. هنوز منتظرم ملیسا. منتظر خیلی چیزها که اگر این جهان زمانش نرسید اون طرف واسه رسیدنشون همچنان منتظرم.
ممنون که اومدی عزیز. ملیسا! من واقعا دوستت دارم!
همیشه شاد باشی!

من نمیدونم. اما سرم درد گرفت انقد حرف زدی. بشین یه گوشه دیگه خوردی مخمونو.خخخخ
پری وقتی میخونمت به جد میگم یاد یه بنده خدایی می افتم که خیلی یه زمانی برام از عزت و احترام برخوردار بود الآنم هست فقط الآن ارتباطم باهاش خیلی کمرنگه.
در ضمن, معلم باشی یا وکیل, مرواریدباف باشی یا خواننده, کارگر باشی یا کارفرما, تو یه شخصیتی داری جدا از اون. و اون شخصیت مجازییه که خلقش کردی تا دیگه توش معلم نباشی دیگه.
پس اینجا تو معلم نیستی. تو حتی پریسا جهانشاهی هم نیست. تو فقط پریسایی.
از پریسا بودنت لذت ببر دختر ته شهریور.
از خودت هم مراقبت کردی کردی نکردی هم نکردی به من ربطی نداره.خسته شدم انقد گفتم گوش ندادی. دختر بد.
فکر کردی فقط خودت پراکنده گویی بلدی؟ منم پراکنده کامنت میدم. بعله.

سلام محمدقاسم. اوخ واااآااایی خدا خخخ! کار از ایول گذشته واسه لایک نمی دونم چی بگم. دقیقا درست گفتی من می خوام همین مدلی بشه ولی۱جاهایی انگار نمیشه. بدم میاد از این نشدن محمدقاسم. دقیقا می خوام داخل اینترنت همون چیزی باشم که گفتی. من این رو می خوام اما، … حس نق زدن و زمان نق زدن سر صبحی نیست محمدقاسم ولی باید بزنم پس بمونه واسه۱زمان دیگه خخخ! کامنتت تأیید و لبخند و سبکیه خاطر بهم داد. ممنونم ازت. از سر صدق بگم گاهی یادم میره مواظب خودم باشم و بد زمین می خورم. درست زمانی که خیال می کردم دیگه این طوری نمیشه شد و چه قدر هم افتضاح زخمی و خاکی شدم! باید سعی کنم مواظب باشم. باید بیشتر سعی کنم. خیال می کردم مواظبم ولی ظاهرا اشتباهی رفتم و خخخ! تو همیشه میگی مواظب خودم باشم اما نمی فهمم واسه چی این دفعه حس کردم باید جدی بهش توجه کنم. کاش بتونم! کاش خاطرم بمونه کاش موقع رفتن خوابم نبره کاش اشتباه نکنم کاش دیگه نیفتم!
ممنونم که هستی!
همیشه شاد باشی!

سلام جناب حاتمیه گرامی. خوب البته شما درست می فرمایید اما تا جایی که ازم دیدید و تا جایی که منو شناختید به نظرم دیگه موافقید که گاهی این۲تا با هم۱خورده کنار نمیان. مخصوصا در مورد افرادی شبیه من که خخخ چی بگم! خدایا خودت هوام رو داشته باش!
ممنونم از حضور با ارزش شما جناب حاتمی.
پاینده باشید!

خداییش یه لحظه فکرش رو بکن یکی به تو بگه معلم! یعنی فقط یه لحظه فکرش رو بکن! یعنی یه کوچولو! یعنی یه نموره! خدایییش فقط می تونم بگم خخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخ خخخخخخخ خخخخخخخخ خخخخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ هیهیهیهیهیهیهیهیهی هوههوهوهوهوهوهوهو هاهاهاهایهایههیهاهیایهاهیاهایایای
هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه
هی هی هی هی هی هی هی هی هی هی هی هی
ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها
آآآآاااادورورورورورورورورورورورورورورو
لیلیلیلییلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلی
دیگه ادامه ندم بهتره خخخخخخ خخخخخ خخخخخخ خخخخخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خخ خوخوخوخوخوخوخوخوخو
امیدوارم از این حال و هوا بیایی بیرون دیوونه زنجیری.
شاد باشی دوست کله سوتی من.

سلام وحید. دیوونهههه دیوونه خخخ! از این فکرها نمی کنم. حتی۱درصد. حتی۱کوچولو. حتی۱ابسیلون. املاش رو درست نوشتم آیا؟ خلاصه که از این فکرها نمی کنم. بدم میاد وحید بدم میاااآاااآاااد بدم میاد ای خدا بدم میاد بدم میاد۱کسی بهم اون مدلی بگه من بدم میاد!
اوخجان دیوونگی رو بد عشقه وحید به خدا نمی دونی چه دلم تنگ شده واسه دیوونگی کردن هام. این حال و هوا. یعنی درمیام؟ میگم۱چیزی بگم؟ به کسی نمیگی؟ دلم تنگ شده که از این هوا در بیام. سکوت هم حدی داره شورش در اومده خخخ! گاهی وسوسه میشم بلند شم باز قاطیه دیوونگی ها بچرخم ولی، … وحید خودم رو نمی فهمم. نمی فهمم واسه چی هیچ طوری، … ولش کن بلد نیستم توضیحش بدم فقط اینکه ایول بهت خخخ! ممنونم از حضور عزیزت دوستِ خوبِ من!
همیشه شاد باشی و همین شکلی رگباری بخندی!

درووووود بابا زیادی سخت میگیری
راستی گاهی هم اگه دست تو جیب کنی و بعضی ژیزهای که لازم رو خوزندگی کن نترس آخر همگیمون مرگه
شاد باشی شوخی بود ناراحت نشی دت بخری اصلا کار سختی نیست اینطوری من فکر نمیکنم شما خ… هستید حالا خوبه اصفهانی نیستی خخخ شرمنده من ابراز هم دردی بلد نیستم
و اما حرف آخر مواظب باش گاهی آدما خودشون رو برای خودشون هم لوس میکنن خخخ خوب

سلام آشنای قدیمی! به جان خودم من خسیس، … یعنی هستم آیا؟ شکلک۱دفعه سرم رو گرفتم پایین متفکر بعدش هم نگاه می کنم به خودم و انگار خسیس بودن چروک روی یقه لباسه دارم خودم رو وارسی می کنم. شکلک همچنان متفکر. فکر نکنم خسیس باشم ها! یعنی چیزه. گاهی شاید۱خورده. خوب البته، خوب گاهی۱خورده بیشتر. اصلا مگه خسیس بودن چشه خوب الان من خسیسم۱کوچولو چیکار کنم ای بابا خخخ! موافقم گاهی آدم ها خودشون رو واسه خودشون لوس می کنن. شاید لازمه۱به جهنم به خودم بگم تا دست از این مسخره بازی واسه خودم بردارم و بلند شم بچسبم به هرچی پیش از این بهش چسبیده بودم. نمی دونم. فعلا که باید بجنبم تا دیر نرسم وگرنه امروز کلا روی هوام.
چه قدر خوشحال شدم شما رو اینجا دیدم! به خدا از ته دل میگم. انتظارش رو نداشتم. ممنون که اومدید! خیلی زیاد ممنون!
پاینده باشید!

اصل من بودم که باید می فهمیدم و فهمیدم خخخ ویرایش واسه چی؟ سخت نگرفتن رو گاهی یادم میره اما کاش یادم بیاد چه مدلیه. این دفعه رو در برم به جان خودم دیگه عمراً اگر گیر کنم خخخ! باز هم ممنونم که هستید. ممنونم!
پیروز باشید!

سلام بر پریسایی که یه کمی از خودشو هم نمیتونه مخفی کنه
چطوری دوست جون؟
خب همشو خونده بودم چند روز پیش یه جایی که نشد کامنت بزنم
خوشحالم برای امیر و شادی و تلاشش
منم خیلی از خودمو مخفی میکنم چون آدمها خیلی شون منتظرن یه چیزی داشته باشن تا وقت مناسب بکوبن توی سرت
چند وقت پیش یه جایی راجب یکی از شغلهایی که تجربه کردم گفتم
یه بنده خدایی سر یه موضوع بی ربط همچین کوبید به ملاجم که پیش خودش فکر کرد ضربه فنی امان کرد
اما من که دیگه ککم هم نمیگزد با همچین حرفهای بچه گانه و یا غرض و مرض ورزانه و توقعات بی جا که از آدم دارند و نمیفهمند که جدای از شغلمان ما هم آدمیم دیگر
تو هم ککت نگزد جانم همین خودت پریسا باش
خوب باشی همیشه.

سلام سارای جان. چه طوری دوستم! خداییش حرف حساب جواب نداره. چی میشه بهت بگم داری راست میگی! باید ککم نگزد. ولی آخه سارای گاهی می گزد. خخخ تمرین لازمم سارای. می دونی؟ گاهی حس می کنم خیلی خیلی یوااااش دارم پوست کلفت میشم. من۱سری ضعف های مسخره ای دارم که از بس مضحک و دم دست هستن جرأت نمی کنم به کسی بگمشون. هم مسخره هستن هم زیادی دم دستن و اگر کسی بفهمه باهاشون سر به سرم می ذاره و چون از نظر کسی اینهمه اذیت کن نیست طرف اصلا تصور نمی کنه چه اذیتی میشم. شاید هم تصور کنه و حالش رو ببره. از جمله این ضعف ها۱سری کلمات کلیدی هستن که فقط تلفظشون بسه که بفرستدم به انتهای انتهای جنون از حرص خخخ! چند وقت پیش۱جایی۱کسی کاملا تصادفی یکی از این کلید منفی ها رو به کار برد. حس کردم۱لحظه خونی که داخل رگ های قلبم پمپاژ می شد آتیش گرفت از حرارت. مونده بودم چه مدلی تحمل کنم این طرف هی بگه و باز بگه و من بلند نشم بزنم لهش کنم. ولی سارای باور می کنی این فقط۱لحظه طول کشید. بعدش برام عادی نشد اما به شدت نسبت به ماجرا حس سردی و بی تفاوتی کردم. هنوز خوشم نمیاد و حسابی حرصی میشم اون بنده خدا هم نمی دونه اما فقط خوشم نمیاد و دیگه به سرم نزد. این اتفاق نه به نیت اذیت کردن من بلکه خیلی معمولی باز هم تکرار شد و طرف بالای۲۰۰دفعه اون کلام رو تکرار کرد و من بهش معترض نشدم. بذار بگه چیزی نمیشه که! این از سرم گذشت و فقط اخم کردم و تمام. سارای! یعنی میشه به جایی برسم که ککم نگزد آیا؟ خخخ؟ دعا کن که برسم! واقعا دلم می خواد. اوخ خدا چه هوا من حرف می زنم. واقعیتش این روزها دلم حرف زدن می خواست آدم هم اطرافم زیاده ولی نه کسی که بشه باهاش این مدلی حرف بزنم. دیگه اینجا دیدمت گناهی شدی. سارای! برام دعا کن! برای من دعا کن!
ممنونم که اومدی!
همیشه شاد باشی!

دیدگاهتان را بنویسید