خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت هشت آبان

سلام

دوباره اومدم با یکی از در هم نوشت های بی سر و تهم. دلم میخواد توی این نوشته همون طوری باشم که دوست دارم توی دنیای واقعی هم می شد بود. یعنی هیچ قاعده ای رو دنبال نکنم و به حرفش گوش ندم. دلم میخواد ولی این خواستنش دلیل نمیشه که حتما بتونم و موفق بشم به انجامش. چقدر این زندگی از نظر من بی هدفه. چرا؟ نمیدونم. حس می کنم از بس سر خودمو شولوغ کردم و پول کمی در میارم، زندگی ارزش زندگی کردن نداره. البته که اگه فقیرتر بودم بیشتر شاکی می شدم و هرچی به سمت پولداری پیش برم کمتر از این نق ها می زنم ولی اگه همیشه بیپولی بدبختی میاره، لزوما داشتنش خوشبختی نمیاره. رفیقم می گفت زن بگیرو زن بگیرو زن بگیر. حرف مسخره ای که خیلی از افراد مسخره تا حالا بهم زدند. شاید خودمم جزو اون آدم های مسخره ای بودم که یکی دو بار احمقانه به خودم این پیشنهادو دادم ولی زود پسش گرفتم. شاید دو نفر بودن برای کسی که بتونه همخونه رو تحمل کنه کارساز باشه ولی نه منی که همخونه، در بهترین حالت، و در صمیمیترین مورد از دوستی ها، بیش از ده روز واسم قابل تحمل نیست. همخونه ی معمولی که اصن خونه ام راه نداره و همخونه ی خیلی خاص شاید یکی دو سه روز. اوووووففففف! کی باشه و چی باشه که بذارم بیش از یک هفته پیشم بمونه. باید خیلی دوست داشتنی و خاص باشه که بذارم. اینه که زن هم اگه بگیرم، چند روز که بگذره، مطمئنا می اندازمش بیرون از خونه. تعجب نکنید. مطمئن باشید. اگه ازدواج کنم این اتفاق قطعا می افته مگر اون زن خعلی خاص باشه. که اون خعلی خاص هنو گیرم نیومده. بعدشم اینکه میگن “خب کمال طلب نباش تا پدر خودتو در نیاری”، البته که جمله ی درستیه ولی من الزامی ندارم به هرچی که درسته تن بدم که. دارم؟ نتیجه اش هم میشه این حالی که الان دارم و این سیگاری که در حال کشیدنشم توی محله. خب یکی از دوستای دیگه ام هم گفت هدف هات یا همون اهدافت رو دنبال کن که بازم پول ندارم و نمیشه. احتمالا باید بچسبم پول زیادی طی این ده سال باقی‌مونده از دوران طلایی زندگیم در بیارم تا در دوران پیری بتونم به اهدافم که یکیش آموزش کودکان محرومه لباس عمل بپوشونم. ولی بازم شاید نشه. تا ده سال دیگه زور می زنم یه پولی در میارم. بعد از ده سال، ارزش اون پولی که طی ده سال جمع کردم توی این مملکت به چند طبقه زیر صفر رسیده. بعدش هم اینکه به فرض اینکه پوله یه کوفتی باشه که هنوز بعد از ده سال به درد بخوره، آخرش اون موقع من حدود چهل سال دارم و پا گذاشتم به دوران پیری. پس دیگه احتمالا حوصله ی کوچکولو ها رو نخواهم داشت. خصوصا از نوع محروم مبتدی که کلی وقت و انرژی و هزینه می طلبند تا استارت بخورند. اینه که نه زن گرفتن و نه پرداختن به آرمان، هیچ کودوم چاره ی حال بد امروزم نشد. نمیدونم دیگه چیکار ها هست که شاید بشه انجام بدم تا حالم خوب بشه. و آیا اگه غیر از این دو کاری که نشدنی از آب درومد، اون کار هایی که احتمالا میشه کرد، واقعا شدنی هستند یا نیستند؟

هر روز این سرگردونی ها با منند. تکراری برای من و تکراری برای شما. هر وقت حس کردم نیاز دارم به این که تکراری هام رو واسه خودم یا یکی که شاید اینو بخونه بگم، اینجا می نویسم. دقیقا مثل این دفعه و دفعات قبل و بعد.

بعید نیست در آینده ای نه چندان دور خودکشی رو که خیلی وقت میشه به عنوان یکی از گزینه ها روی میزم گذاشتم انتخاب کنم. خدا کنه راهمو پیدا کنم. هر راهی باشه مهم نیست. مهم اینه که پیداش کنم.

خوب که فکرشو می کنم، می بینم نوشتن اینجا چقدر فایده داره. هه. الان من از مود بد به خوب تغییر حالت دادم. آخه حس کردم همین نوشتنم خالیم کرد. راستیاتش نه اینکه چیزایی که بالا نوشتم جزو دغدغه هام نباشند، اما همچین زندگیم بدم نمیگذره. من واقعا ناشکر باشم بی انصافیه. آخه اگرچه که خودمو جزو مرفهین بی درد نمیدونم، ولی زندگیم اونقدر ها هم بد نیست. حد اقلش اینکه اگه پول داشته باشم یا نداشته باشم، زندگیم تقریبا داره باب میل میگذره. یعنی آموزش که دوست دارم بدم رو میدم، ترجمه که دوست دارم بکنم رو می کنم، شغل که دوست دارم داشته باشم رو دارم، و حقوق که دوست دارم بگیرم رو می گیرم، تا بتونم لذت که دوست دارم از زندگیم ببرم رو ببرم. و میدونید چیه؟ دارم می برم!

برای کمک به من که لذت ببرم از زندگیم، حتی مترو هم چند وقتی میشه راه افتاده از نزدیکیای خونه ی ما. لامسب از شهرک قدس میره تا دروازه شیراز. یعنی از این سر شهر به اون سر شهر. تازه فکر کنم فعلا فاز های اولش هست و دو سه سال دیگه احتمالا خطوط بیشتری هم اضافه بشه. حالا راحتتر میتونم برم سیو سه پل. حالا راحتتر میتونم توی شهر بتابم و دیگه گرفتار ترافیک نمیشم.

فقط حیف که اینجا گرداننده ای به اسم مجتبی خادمی داره که خودش زیاد با فضای مجازی حال نمی کنه. الان چند هفته ای میشه به گروه های دوستای خوبم توی شبکه های اجتماعی نتونستم سر بزنم. از بس مشغله داشتم و از بس حافظه ی گوشیم پر شده هرچی میخوام وویس بذارم هی میگه “شما حافظه به مقدار کافی ندارید”. حتی تیمتاک رو هم فعلا کم میرم یا اصن نیستم. هی دلم میخواد خلوت خلوت باشم. از مسئولیت متنفرم. از هر جنس که میخواد باشه. چه سر کار. چه توی زندگی شخصی و اجتماعی. چه توی فضای مجازی. باورتون بشه یا نشه، این ترم از کلاس فیری دیسکاشن که با یکی دو جین کوچکولو داشتم رو زودهنگام تمام کردم. دیگه هم حاضر نشدم ترم بعدی رو شروع کنم. والدین بچه ها اصرار کردند ولی من خودشون و بچه هاشون رو به بهانه ی اینکه سرم شولوغه، رد کردم. یکی از بچه ها اونقدر ناراحت شد که با اخم و عصبانیت اونجا رو ترک کرد. حتی با پیشنهاد افزایش مبلغ برای از سر گیری کلاس ها از طرف والدین هم راضی نشدم. بیشتر حسو حالم اینه برم بیرون از خونه، بتابم، هوای سرد از لابلای تارو پود لباس هام پوستم رو مور مور کنه، جلفایی جایی کافیشاپی پیدا کنم، کتاب بخونم و شیرقهوه ام رو سر بکشم، نور ملایم شمع با صدای موزیک احساساتم رو نوازش کنه، توی یه رستوران شیک تهچین با مرغ و خورش ماست سفارش بدم، از سیر شدن لذت ببرم، توی پاساژ های این طرف اون طرف بتابم، بوی پارچه های نوی لباس ها رو چنان نفس بکشم که توی خونم رخنه کنه، لمس کنم پوشاک های مختلف رو، بخرم برای خودم گاهی وقت ها، و آزاد باشم مثل یه پرنده ی رها. شهر بازی برم و بزم های صبح نشینی، ظهر نشینی، و شب نشینی. توی یه پارک یا باغ روی یه تاب سه ساعت بشینم واسه خودم. خوش باشم و رها. خر باشم و تنبل و گوسفند. بخورم و بخوابم و بتابم و بحالم در نهایت لذتی که میشه از هرچی برد. بالاتر از اینجایی که هستم سفر نکنم. دکترا نگیرم. حقوقم زیاد نشه. مشهور نباشم. محبوب نباشم. دانشمند و مخترع نشم. به علم بشر یک اپسیلن هم اضافه نکنم. حیوانی باشم که فقط ساختار مغزش کمی پیچیده و بزرگه و شاید بتونه کمی فکر کنه. یک مصرف کننده ی صرف که به محض نزدیک شدن به فرسودگی، خودشو بازنشست کنه.

۴۸ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت هشت آبان»

مراحل وحشتناک بازی نهنگ آبی برای یک اصفهانی: ???

۱_یه تاکسی سوار میشی ?
۲_ یه دونه موز بِسون ?
۳_به یه نیازمند یُختِه چی پول میدِی (نکته: فقط یخته، آخه تازه مرحله سه هستی) ?
۴_ یه بستِنی لیوانی میسونی آ تا تَهِشآ میخوری؛ اما دَرِشآ نیمی لیسی ?
۵_ نونی سنگِک دو رو کنجد میسونی ?
۶_ نوشابه شیشه ای میخری آ میخوری اما هی نیگاش نیمیکونی بیبینی چقد دیگش موندس ?
۷_ مهمون دعوِت میکونی ?
۸_ به مهمون گز تعارف میکونی ?
۹_ بعد که برداشت میگوی دوتا بردار ?
۱۰_ موقعی خوردن نیگاش نیمیکونی تا راحئت بُخورِد ?
۱۱_پسته میذاری جلوش ?
۱۳_ یه گوشت کوب میاری پسته در بستا را بشکَنِد ?
۱۴_ برا ناهار نیگَهِش میداری ?
۱۵_ این دفعه تاکسی دربست میگیری ?
۱۶_ پیژامه سیفید راه راه آبی نیمی پوشی ?
۱۷_ میری یه رستورانی با کلاس ?
۱۸_ آب معدِنی سفارش نیمیدِی ?
۱۹_ تو مِنوش دنبالی ارزونا نیمیگردی(دقت کن که اگر دست از پا خطا کونی تنبیه سختی در انتظارِتِس) ?
۲۰_ تَهی ظرفی ماس آب نیمی گردونی دوغ بشد??
ادامه دارد…
☔️? ?☔️

‍ ?ادامه مراحل نهنگ آبی اصفهانی: ??

۲۱_ یه رانی هلو بسون آ تلاش نکون اون تیکه آخریشآ در بیاری☹️

۲۲_ کارتی بانکیتآ با رمزش بده دستی خانومت?

۲۳_ در روز بیست و سوم باید صبحانه کله پاچه بخوری آ ناهار بریون (نکته: اگه دیدی تو دلد انقلابس اجازه داری بری دکتر)?

۲۴_ باید هرکی در موردی وضعیت مالی سوال کرد رقم دقیق حساب بانکیدا براش بوگوی?

۲۵_ سر چهارراه پل فردوسی که خواستی گردش به چپ بری رو پل به ماشین روبرویی نگی خر خوددی?

۲۶_ با یه شئ تیز روی دستت بنویس: بیبین کارادا ?

۲۸_ در این مرحله مجبوری به یک مسافر آدرس درست بدی?

۲۹_ روزی که سپاهان مسابقه داره باید تماشاچیآ تیمی حریفآ دوغ آ گوشفیل مهمون کونی( در این مرحله خودکشی را به اجرای بازی ترجیح میدهد?)

۳۰_ بیا دمی فلکه فیض تا تاریخی مرگتا مشخص کونیم?

۳۱_ در این روز تو باید بری بالا پلی خواجو آ با سر شیرجه بزنی تو رودخونه خشک?

(در این مرحله بازیکن به پل خواجو میرود ولی از آنجایی که همه درحال آواز خوانی و قر دادن هستن؛ بازیکن از چالش نهنگ آبی انصراف داده و مشغول قر دادن میشود???)

با سلام
مدیر جون ، هر چی بگی راست میگی ، چون من هم نوعت هستم درکت می کنم ولی بازم ناشکری و بی قراری نکن و بدون خیلی ها همین موقعیت های تو را ندارن .آقا مجتبی علائم سودا در شما مشهوده ، ۹۵ در صد بچه ها همین مشکل را دارن . من دو توصیه برای درمان سودا می کنم .
۱- تا می توانید از خوراکی های کارخانه ها و تولیدات قنادی و ساندویچی ها نخورید که معدن سودا است
۲- نود درصد از سرخ کردنی و خوراکی های مانده پرهیز شود مخصوصا که فصل پاییز است و در این فصل گلو لای خون بیشتر می شود
۳- از دم کرده گل گاو زبان استفاده کن و انگور طبیعی بخور تا سروتونین مغزت بیشتر بشه .
میزان مصرف گل گاوزبان :
یک قاشق گیاه خشک که با دستت روی قاشق را فشار دهی تا یک قاشق غذا خوری پر شود را در یک لیوان آب جوش همانند چای به مدت سی دقیقه دم می کنی تا ۴۰ روز روزی دو بار ظهر و شب میل می کنی به عبارت دیگه ۲.۵ گرم ظهر و ۲.۵ گرم شب می خوری .
نکته : با ته یک لیوان یا بشقابی بر سر زانویت بزن اگر زانویت عصبش پرید در پاسخ کامنت بنویس . و اگر خواستی این آزمایش را انجام دهی روی یک صندلی بنشین و پایت را خلاص و شل کن بعد ضربه را بزن و اگر بد خوابی یا اضطراب هم داشتی برایم بنویس تا درمان را تخصصی تر کنم .
آقا مجتبی بدان که هر کس عزیزش را از دست می دهد خونش تل سودا یا مملو از خون سوخته می شود . و درد شما بی پولی و بی زنی نیست بلکه شما در سالهای اخیر پدر و مادر گرامیتان را از دست دادید و کسی شما را به روش طب سنتی سودا گیری نکرد . در پایان مدیر جون ، دوستت دارم ، بدجور

سلام
میدونی سجاد جان؟
از اینکه به فکری خیلی خوشحال شدم ولی من حس نمی کنم سودایی باشم.
آخه یه چیزایی راجع به این افراد نوشته که من اصلا نیستم و علائمشو ندارم.
شاید چند علامت مشترک باشه ولی صفر تا صدش رو مقایسه می کنم می بینم من دو سه درصد هم امکان نداره سودایی باشم آخه:
“سودایی مزاجی است که از طریق ارث از پدر و مادر به فرد منتقل می شود و از زمان تولد در فرد وجود دارد و یک حالت طبیعی برای آن فرد به حساب می آید. هر مزاج دارای علایم و خصوصیات خاص خود می باشد که با علایم بیماری ناشی از غلبه اخلاط که در ادامه به آن می پردازیم، تفاوت دارد.
ویژگیهای ذیل مربوط به مزاج سرشتی افراد سوداوی می باشد. اغلب افرادی هستند لاغر با استخوانهای نازک و کشیده، پوست سوداوی ها خشک و رنگ آن از حالت سفید تا سبزه و تیره متغیر است، موی بدن سوداوئی ها کم است و موی سرشان به علت سردی و خشکی زودتر دچار سفیدی یا حالت گندمگون می شود، نبض آن ها تقریباً کند اما سفت و باریک است.
در لمس بدنشان سرد و خشک و پوستشان سفت است. بینی آنان خشک است. خواب کم دارند. تحمل هوای سرد را ندارند و در هوای گرم و فصل بهار راحت ترند. در فصل پاییز خیلی اذیت می شوند. تمایل به خوردن شیرینی و گرمی ها دارد. اینها افراد دقیق و منظم، دور اندیش و محاسبه گر هستند و محتاط می باشند.
بیشتر اوقات دچار نگرانی و دو دلی و وسواس در تصمیم گیریها می شوند، افراد لجباز هستند و در تصمیمات خود بسیار پایدار و ثابت قدم هستند. خیلی اهل فکر وخیال هستند. خود خور و درون گرا وکم انرژی هستند. مستعد افسردگی و وسواس اند.
حرکاتشان از حالات آرام و کند تا معمولی متغیر است با احتیاط و دقت صحبت می کنند در نتیجه کلامشان سریع و بلند نیست، زود سیر شده اما سریعاً گرسنه می شوند، قدرت هاضمه بالایی ندارند. از نظر  قدرت و میل جنسی ضعیفند و تمایلشان به رفتار محبت آمیز بیش از آمیزش جنسی است.
افراد سوداوی مزاج افرادی خشک، کم معاشرت، تابع مقررات، فنی، دقیق، حسابگر، دور اندیش و اغلب سمج هستند، اگر نسبت به کسی کینه داشته باشند از دل بیرون نخواهند کرد. اصرار دارند که هر کاری را به انجام برسانند و جنبه عقلانی امور را بیشتر مد نظر دارند . دوستی با سوداوی ها کار ساده ای نیست .
توصیه و تدابیر:
سودا چون سرد و خشک است افراد سوداوی باید از غذاهای گرم و تر بیشتر مصرف نمایند.
در میان فصل ها، پاییز فصل سوداست و بهترین فصل برای حجامت افراد سوداوی نیز فصل پاییز است.
ضمناً توصیه بهداشتی درج شده در سایت با عنوان ذیل نیز سفارش می گردد:
توصیه بهداشتی : منع سودازاها و توصیه هایی برای سودایی ها
علائم غلبه سودا:
اگر تعادل میان اخلاط و مقدار آنها یا کیفیت هر یک از اخلاط بهم بخورد، موجب بیماری در بدن می شود یا به عبارتی موجب غلبه یک خلط بر اخلاط دیگر در بدن می شود که می بایست مورد درمان قرار گیرد که در ذیل علایم غلبه خلط سودا ذکر شده است.
• لاغری وخشکی وسفتی پوست
• دو نیم شدن انتهای موهای سر (موخوره)
• سوزش سر دل
• اشتهای کاذب(گرسنگی زودرس)
• سیاه وتیره شدن رنگ پوست بخصوص تیرگی زیر چشم
• فکر وخیال زیاد (وسواس)
• خواب سبک و پریدن مکرر از خواب
• اضطراب و تشویش خاطر (افسردگی)
• سیری زود رس
برنامه تغذیه ای مزاج سودا:
کسانی که دچار این نوع طبع می شوند اکثرا به یاس و نا امیدی و ناراحتی های فکری و روحی مبتلا هستند , مدام در خود فرو می روند , خود خوری می کنند و برای آرامش خود گریه می کنند.
این افراد (مثلا کسانی که احساس گزگز دست و پا می کنند) باید از خوردن غذاهای چرب , شور , مانده و بیات به خصوص گوشت , ماهی دودی , شیرینی جات مصنوعی , ادویه جات و به خصوص چای و نیز خوردن قرص جلوگیری , خودداری نمایند و در عوض بیشتر از مسهل های گیاهی مانند قدومه شیرازی , بارهنگ , تخم ریحان و مرو استفاده کنند .
مصرف پنیر همراه با چای شیرین به عنوان صبحانه برای این گون افراد فوق العاده زیان اور است زیرا رسوبات خون در این نوع افراد افزایش می یابد و اکثرا دچار یبوست مزاج می شوند .
استفاده از غذاهای گیاهی مانند آلو اسفناج , کدو تنبل و هویج فرنگی پخته نیز بسیار مفید است و همچنین استفاده از سالاد های فصل با مقداری جوانه گندم قبل از غذا و نیز مصرف آش جو اثرات مفیدی برای افراد دارد.تنقیه ی دم کرده جو یا روغن زیتون در اخراج سودا از مرکز تجمع ان یعنی روده ها نقش موثری خواهد داشت . اگر چنین افرادی به فکر اصلاح طبع خود نباشند شدیدا دچار افسردگی و پژمردگی روحی خواهند شد و روز به روز لاغر تر و تکیده تر می شوند و چهره شان گرفته تر می شود.
کلیه غذاهای گرمی بخش مانند گوشت گوسفند , شتر , کبوتر برای سوداوی ها خوب است . در صورت مصرف برنج , حتما شوید و زیره سیاه استفاده شود .
سبزی جات گرم مانند نعناع , ترخون , ریحان , جعفری , تره , انواع کلم و… مصرف شود کشمش , انجیر , خرما , زعفران , زیره , آفتیمون و بذرهای ملین مانند خاکشیر , تخم شربتی , قدومه شیرازی برای افراد سوداوی مزاج بسیار مفید است
پرهیزات غذایی:
بادمجان و غذاهای نمک سود مانند ماهی دودی ماهی شور خیار شور و گوشت گاو و گوساله و ماست ع پنیر , چای شیرین , ترشی جات , شیرینی جات قنادی , سرکه , چای , دوغ , بادمجان برای افراد سوداوی مزاج مناسب نیست. در بین غذاها از نوشیدن مایعات به خصوص آب یخ و نوشابه های گاز دار و دوغ خودداری کنند . این افراد باید از مصرف کشک و ماست نیز پرهیز کنند . سردردهای سوداوی :
علائم سردردهای سوداوی عبارت است از : این سردرد معمولا کل سر را فرا می گیرد ـ معمولا به هر
بهانه ای این سردرد ایجاد میگردد.(سرو صدا ـ عصبانیت ـ شلوغی ـ ترافیک ـ استرس ـ آلودگی هوا و…)
سردرد شایع بین زنان و مردان در عصر حاضر
درمان : سردردهای سوداوی معمولا ۴ الی ۶ ماه نیاز به درمان دارند.
۱- خوراک سرکه انگبین شبی یک لیوان
۲- ماساژ سر پا و پنجه پا
۳- شانه زدن موها با شانه های زبر
۴- بادکش گرم کتف ۲۱ مرحله
۵- حجامت عام دو مرحله ماهی
۶-ترک غذاهایی که ایجاد سودا میکند از جمله (بادمجان ـ سوسیس و کالباس ـ ادویجات تند ـ گوشت
گوساله و گاو ـ چای سیاه و سبز ـ قهوه و نسکافه ـ سرخکردنی ها ـ سیگار ـ قلیان و …)”

می دونی مجتبی، شاید قبلنم بهت گفته باشم، وقتی بیاد اون شاه زاده دیگه اومده. یعنی این مغز لامصب آنچنان دوپامین پایدار و سوزاننده ای رو ترشح می کنه که نه تنها بیرونش نمی اندازی، بلکه نمی ذاری بیرونم بره. امیدوارم دقیقا همون وقتی که باید راهشو به زندگیت باز کنه تا هم ما خوشحال بشیم و هم اینقدر درد نوشته هات داغونمون نکنه.

اگه از خوندنش اذیت شدی چون واسم ارزش قائلی و به فکرمی یا چون واست مقداری مهمم، ببخشید محمد جون.
قصد انتقال دردم رو نداشتم. یعنی شایدم ناخواسته داشتم.
بالاخره همین خوندن های شما ها و فیدبک هاتونم کلی آدمو سبک می کنه که ِ یه نفر خوند و فهمید چی میگم.
میدونی که چی میگم
چاکرم

سلام
نمیدونم چی بگم,
نمیدونم چی بنویسم!
اولش خیلی از این نوشته نا امید شدم, اما بعدش کمی خیالم راحت شد.
خودکشی!! نه تو را به خدا حرفشم نزن!
باور کن از این حرفت یا فکرت خیلی ناراحت شدیم.
مجتبی باورت بشه یا نشه,
احساس مسئولیت تو خیلی بالاست
از این که دوست داری آزاد و رها باشی هم این حق تو هست ولی نباید یادت بره که بچه های محروم و مبتدی و فقیر منتظر کمک تو هستند,
تو خودت اینجوری عادتشون دادی, پس, سعی کن این احساس مسئولیتی را که داری حفظش کن که خیلی ها نمیتونند این حس را داشته باشند.
ممکنه بخواند ولی نمیتونند.

وااااییییییی! ببین کی اینجاست!
خیلی چاکرم.
خب سعیم همینه که تا بشه پایدار باشم بر چیزی که هست یا حد اقل اگه هم خودم قراره پایدار نباشم اینی که هست رو بسپرم دست کسی که بتونه پایدار باشه یا حد اقل اینجا رو پایدار نگه داره.
امیدوارم یه طوری بشه که خوب بشه

مشتبهی سلام .
برو کش اندرویدت رو پاک کن تا حافظه گوشیت آزاد بشه .
ببین ها معمولا کش تلگرامو پاک می کنن ولی نبین ها که اهل تلگرام نیستند هستند ؟؟؟
شما که اهل عکس و فیلم نیستید . هستید؟؟
اون ویسهای الکی پلکی رو حذف کن بره .

سلام مجتبی جان، ببین اصلاً نمیخوام شعارهای روانشناسانه بدم که خودت بهتر از من بلدی، ولی نمیدونم جون چی قسمت بدم که دیگه کلمه ی خودکشی را از نوشته هات نخونم، از فکرت احساسش نکنم، اصلاً نوشته هات بوی این کلمه ی مزخرف را ندند، من اگر بخوام از خوبیهای تو و از خدمتی که برای تاسیس و توسعه ی این سایت که البته با همراهی تعدادی از بچه های زحمت کش به اینجا رسیده بگم نه خودم توان نوشتنش را دارم و نه خواننده ها توان خوندنش را، حتی اگر این سایت را تعطیل کنی یا به کسی دیگه بسپاری باز هم مجتبی پیش همه ی ما جایگاه خاص خودش را داره، یکم به فکر ما هم باش و دل ما را با این حرفها نلرزون و بدون که همه دوستت داریم. یا علی.

سلام مدیر خوبید آیا ؟؟؟ این حرفا چیه آخه خودکشی هم شد گزینه !!! میدونید ! زندگی مثل یه پازله که باید ما آدما کاملش کنیم امیدوارم بتونید پازل زندگیتون را به بهترین شکل ممکن بچینید تا به آرامش برسید . شاد و موفق باشید

شایدم زندگی مثل یه پازل نیست و ما سعی می کنیم همه چی رو پازل و نظم دار ببینیم تا راحتتر باشیم. یه جور گول زدن خودمون. دقیقا مثل زبان که زبان آموز ها خودشونو می کشند گرامر و سینتکس رو توی یه سری چهارچوب جا بدند و وقتی نمیتونن دم از استثنا ها می زنند و تعداد این استثنا ها اونقدر زیاد میشه که وقتی کسی بهم استثنا های زبان رو میگه خنده ام میگیره

سلام مدیر خسته . خستگی هات رو لایک می کنم. یه وقتائی دوست داری خودت باشی فقط خودت… فارغ از همه آرزوها و مسوولیتهایت. ولی بعد از مدتی باز به سراغت می آیند و دوباره روشن می شوی و شروع می کنی بکار باز با همان انرژی و شادابی. پس واجب شد یه موقعهائی استراحت فعال داشته باشی… بهرحال شما که خود بهتر می دانید چطور ریکاوری بشید پس خودتان را ریکاوری کنید…

۳۳ سال از عمرم میره، هنوز یاد نگرفتم که هر حرفی رو سر جاش بزنم. هنوز یاد نگرفتم اینجا سکوت کنم و به موقع و در جای خودش حرفمو بزنم. خب اینم روی همش. یه زمانی توی کلاسمون بحث بود بین من و دکتر قادری. من می‌گفتم فروغ از طبقه مرفهه و حق نداره به اطرافش زهر بپاشه: زهری که مال خودش نیست. استاد می‌گفت فروغ هم مثل همه آزاده هر وقت هرچی می‌خواد بگه و توی احمق نمی‌تونی واسش تعیین تکلیف بکنی. من می‌گفتم بله، اگه مال خودشه بگه، اما اینکه فقط قدرت شاعریش بهش چنین اجازه‌ای رو میده، من نمی‌پذیرم.
خب رییس. تو هم الآن از نظر من عین فروغی. من از زندگی خصوصیت هیچ اطلاعی ندارم، اما می‌دونم غرق رفاه نیستی. می‌دونم دلت واسه بچه‌ها می‌سوزه، خیلی کارها کردی و خیلی کارهای دیگه هم ازت برمیاد. اما نمی‌پذیرم که بیای اینجا حرفایی رو بزنی که آدم‌هایی که شاید برخلاف خواسته خودت پشت سرت قرار گرفتند رو از همه چی مأیوس بکنی. من ۳۳ سالمه و می‌تونم حرفای تو رو کنار هزارتا تجربه و خاطره دیگه تجزیه و تحلیل بکنم و آسیب هم نبینم، ولی اگه یه دانش‌آموز که تو واسش همه چی هستی اینا رو بخونه، با خودش چی فکر می کنه؟ من بهت میگم: «مجتبی به مجتباییش اینو بگه، من دیگه تکلیفم معلومه.» نوشتن تو رو سبک می‌کنه، قبول. ولی بپا بارش رو روی دوش کوچیک‌ترایی که بهت تکیه کردن نندازی. من هر وقت هرچی دلم خواسته گفتم و با هیچ کس هم خورده برده ندارم. من و اکثر آدم بزرگایی که اینجا هستیم اگه تو خودکشی کنی یا بمیری، نهایتش یه مختصر ابراز تأسف می‌کنیم و راه خودمونو میریم. نکنی هم میگیم یه چیزی واسه جلب توجه گفت و رفت. ولی بخدا قضاوت ما کوچیک‌ترین اهمیتی نداره. یه ذره به فکر اونایی که خواسته یا ناخواسته واسشون بت شدی باش. برگردم به فروغ. تو مرفه نیستی و از گذشتت هم چیزی نمی‌دونم، اما اگر اوضاعت بهتر از چیزیه که نوشتی، یه ذره به خودت شک کن. فقط یه ذره.

راستی سن پیری را کمی پایین آوردی ها
قبلا هفتاد بود بعد شد شصت و الان هم شده چهل
این را دلیلش را بی زحمت بگو من توجیه بشم
این دلیلش چی میتوانه باشه
به روش زندگی ما ربط داره
یا شما در پست اغراق کردی و تند رفتی
یک جا کار اشکال داره

این را توزیح بده بر اساس کدام فرمول میگی سن چهل سالگی از جوانی خارج میشی
البته من چهل سالم نیست و حدود ۲۲ سال سن دارم
ولی میخام دقیق بدونم سن پیری چند سال هست

سلام مجتبی جان
به نظر من تو مدیر یک سایت نیستی, بلکه مدیر یک مجموعه بزرگ با اهدافی مشخص هستی که داری قدم قدم جلو میری. درسته بخاطر خیلی مسائل شخصی, خانوادگی, اجتماعی و روحی گاهی دچار بهم ریختگی های درونی و بیرونی میشوی, همانطور که ما هم می شویم, ولی با اینکه نوشته ات خیلی زیبا بود, حق نداری به این مجموعه ای که با زحمت خودت و دیگر دوستان در حال پیشرفت است انرژی منفی ساطع کنی.
خیلی از جملات نوشته ات را کاملا حس کرده ام و حتی تجربه کرده ام. نمی گویم خودکشی روی میز است ولی گاهی آرزوی مرگ می کنم. ولی این فقط بین من و خودم نه هیچ کس دیگر است. واقعا قبول دارم که نوشتن دلنوشته ها آدم را تخلیه روحی می کند و باید بنویسیم. ولی برخی از آنها باید فقط نزد خودمان محرمانه بماند بخصوص شمایی که خیلی ها به قلم و طرز فکرت نگاه می کنند و الگو می گیرند. الان الگوی خیلی ها هستی و می دونم شاید بگی خب منهم آدمم. ولی تو محکمتر از مایی و با اراده تر. اگر اینطور نبود این مجموعه اینقدر بزرگ نمیشد.
در ضمن منهم بذار جزو یکی از اون آدمهای مسخره که میگن زن بگیر چون همین حرفو می خوام بزنم. خخخ
و باز هم در ضمن هم سودات بلاست هم بلغمت. بازم خخخ
لذت ببر از زندگی

چاکرم مهدی جان.
اینکه من الگوی خیلی ها هستم را فکر می کنم هفت هشت ده نفری بیشتر در این محله بر این عقیده نباشن و امیدوارم کلا نظر شما ها اشتباه باشه و کسی از من الگو نگیره ولی مرسی که به فکری.
من در حال گذروندن چالش سرپرستی یه خانواده به صورت آزمایشی ولی واقعی هستم تا حدودا یه تخمینکی بزنم که اگه ازدواج کنم چه اتفاق هایی می افته و چه شرایطی پیش میاد.

نگفتی آخرش پیری از چه سنی آغاز میشه
پاسخت مبهم بود
ولی خودمون هستیم تیکه های آبداری انداختی ها
حسابی ما را با آب و صابون شستی
و انداختی رو بند
خخخخخخخ
ولی تعریفت از پیری را اصلا قبول ندارم
شخص تا سن هفتاد سالگی جوان هستش
به هر حال کاری نداریم با این کار ها ما از زندگیمون لذت میبریم
موفق و پاینده باشید

سلام. خب من خیلی دیر رسیدم! در مورد حرفاتون چیزی ندارم بگم یعنی اصلا چیزی نباید بگم! آدما گاهی مینویسن و میگن که شنیده بشن وگرنه به نظرم آدما خصوصا کسایی مثل شما، آروم کردن خودشونو خوب بلدن! به نظرم گاهی این حرفا و حتی بدترشونم طبیعی هست. البته اگر تو اینجور پستا یه حصاری بکشیم که بچه های به قول شما کوچکولو وارد نشن و امیدشون نا امید نشه، قطعا بهتره!
و اینکه در نهایت، لذت میبرید از زندگی! هممون مطمئنیم و خیالمون راحته!

دیدگاهتان را بنویسید