خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از یک دورهمی ساده تا تبریک جشن عروسی یک هم محله ای البته با کمی تاخیر

سلام خدمت همه دوستان عزیز و بزرگوار. امیدوارم همگی در سایه ایزد منان خوب و سلامت باشید. بی مقدمه بریم سر اصل مطلب.

چهارشنبه ظهر بود که با تماس یکی از دوستان محترمه, بانو وکیل محله,به یک دورهمی دوستانه دعوت شدیم. پرسیدم چه کسانی هستند و فرمودند خانم کاظمیان, امیدی, رهگذر, آقای حاتمی و چند نفر دیگر. بی درنگ و بدون معطلی پذیرفتم.
راستش را بخواهید تا به حال با دوستان هم مسلک دورهمی نرفته بودم و واقعا دوست داشتم چنین جمعی را تجربه کنم. آن هم با دوستانی که واقعا دوست داشتم از نزدیک خدمتشان برسم.
پنجشنبه شب مجدد با تماسی از سمت خودِ خانم کاظمیان به این جمع دوستانه دعوت شدم و من بی شرمانه پذیرفتم. خخخخخخ. جمعه صبح بعد از یک دوش و خوردن صبحانه آماده شدم که پسر هفت ساله ام از خواب برخاست و گفت که منم میام. پس سریع کارهایش را سری کردم و ده و نیم صبح با یک زیر انداز, یک بطری کوچک آب, یک حباب ساز برای بچه و دو عدد هلو زدیم بیرون. به ایستگاه اتوبوس رسیدیم و بعد از کمی تحمل, اتوبوس آمد و راهی محل قرار شدیم.
به پارک رسیدیم و دست در دست آرش وارد پارک شدیم. هان این را یادم رفت بگویم که در منزل هر چه به وزیر جنگ گفتم که تو هم بیا بریم ولی قبول نکرد. هر چه خود را عریض و طویل, کوتاه و بلند, پهن و جمع کردیم فایده ای نداشت و گفت که نمی شناسمشون و نمیام. نقطه سر خط و در این مورد بحث را طولانی نمی کنیم. خخخخخ
مسیری که قبلا هماهنگ شده بود را عصا زنان طی نمودیم ولی دوستان را نیافتیم. با تماسی با خانم کاظمیان محل تقریبی را یافتیم و با کودک به آن سمت رهسپار گشتیم. بعد از کمی تق تق کنان,صدای آشنایی به گوشمان رسید که آقای 313 این طرف. و لبخند زنان رفتیم به آن سمت. سلام علیک و دست و روبوسی, اوخ ببخشید همه خانم بودند و فقط سلام علیک کردیم. یک آقا هم بود البته.
در سایه نشستیم و همدیگر را بهم معرفی می نمودیم. پنج نفرشان را می شناختم و از دیدارشان واقعا خشنود بودم که آرش خواست به اسباب بازی ها برویم. من و او و آقای جانیک با راهنمایی آرش به اسباب بازی ها رفتیم. چرخ و فلکی رفت که نگو.
موقع برگشت آقای محمد حاتمی دوست عزیزم و هم محله ای مان در گوش کن با همسرش آمده بودند. پسری بسیار نازنین و با حجب و حیا. حدود یک سال پیش دیده بودمش و گفتگویی با هم داشتیم که کاری برایش انجام دهم که البته قسمت نشد. چند ماه پیش شنیدم که ازدواج کرده و به او و همسرش از نزدیک تبریک گفتم. کمی سر به سرشان گذاشتیم که یک زوج همدل دیگر آقای صالحی و همسرش آمدند. جمع مان گرم بود و من خجالت زده که نهار نیاورده بودم که البته خانم ساناز امیدی لوبیا پلوی خیلی خوشمزه ای پخته بودند و من خجالت را با آن لوبیاپلوها دولپی خوردم. نوش جانم. خخخخخخ
و در این حین همه زحمت ها گردن رهگذر بود که مثل پروانه میگشت, شوخی میکرد و چشمهایش به جای 24 چشم کار می کرد و حواسش به همه چیز و همه کس بود.
از هر دری سخنی پیش می آمد و مجدد آرش و جانیک بدون من رفتند محل اسباب بازی ها.
با محمد حاتمی سخن می گفتیم و بسیار از بیماری برادرشان علی اکبر ناراحت شدم و دوستان برای بهبودی علی اکبر حاتمی خیلی دعا کنید. بگذریم در حین گفتگوها متوجه شدم که همسرش اهل زنجان است و بی اختیار گفتم چه جالب. همسر شهروز حسینی هم زنجانی است که سه نفر همزمان گفتند که زیبا خانم خواهر فریبا خانم هستند و من بسیار تعجب کردم و خوشحال شدم. آنقدر که بقیه از تعجب من خنده شان گرفته بود.
آقا شهروز هم ریش یا باجناق محمد حاتمی شده و من نمی دونستم. عجبا. البته شاید خیلی ها می دونستند ولی من نمی دونستم. حرف رفت سمت شهروز و زنجان و مردجان و خلاصه زمان می گذشت و آرش و جانیک نیامدند. کمی نگران شدم و هر چه تماس می گرفتیم به جانیک جواب نمی داد. رهگذر با خستگی ای که میدونم داشت به محل اسباب بازی ها رفت و بعد از مدتی آمد و گفت که آنها را ندیده. بیشتر نگران شدم. فکرهای کوچک و بزرگ زیادی به ذهنم خورد که مجدد رهگذر برای پیدا کردن آنها رهسپار شد و من ذکرهایم شروع شد. نمی دانم چرا بی اختیار یادم به یکی از پست های رهگذر می افتاد و در حین نگرانی خنده ام می گرفت. لینک پست را با اجازه ایشان می گذارم. حوصله ندارم قشنگ بنویسم و فقط لینک را کپی می کنم.

دفتر خاطرات من… رفیقم کجایی؟دقیقاً کجایی؟
که در این حین آرش و جانیک رسیدند و رهگذر هنوز دنبال آنها بود. تماس گرفتند و آمد و دیگر ساعت پنج بعد از ظهر شده بود. یکی یکی برخاستیم و عزم منزل نمودیم.

نمی دانم چرا اینگونه نوشتم و قصد داشتم طنز گونه بنویسم ولی نشد و حوصله بازنویسی هم ندارم. خخخخخخیییییی
حالا با اجازه همه, قبل از اینکه محرم شروع بشه
یکی یکی
یک دونه یک دونه
به نوبت بیایند جلو
کادو به دست
لبخند زنان
که به آقا محمد حاتمی و همسرشون تبریک بگیم
کیلی لی لی لی لی لی دامبلادیشم دومبولادیشام
البته سه ماهی از پیوند مبارکشان گذشته ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست
اول باید شهروز و پری سیما خانم بیاند جلو به عنوان ساق دوش عروس و دوماد
وسایل پذیرایی همه چیز آماده هستش
نفری یک دونه شوکولات برداریدنه بیشتر. خخخخخ
شام یادتون نره همگی دعوتید
سرویس ایاب ذهاب هم برقرار نیست. هر کی با اسنپ بیاد و بره
خانما طبقه بالا
آقایون تو حیاط
بستنی رهنون هم داریم
کادوی منم یک عسل ربع کیلویی هستش. خخخخ. نمیرم با این گدا بازیام. خخخخهاهاها
شهروز بیبین اومدی اصفون باید به منم خبر بدیا. فاصله خونم تا خونه باجناقت سه تا ایستگاه اتوبوسه. یه پلاستیک تخمه آماده کردم با هم فیلم ببینیم.

دوستان آماده
شادمهر می خواد بترکونه.
1
2
3
این شما و این کامنتا برای تبریک

۳۷ دیدگاه دربارهٔ «از یک دورهمی ساده تا تبریک جشن عروسی یک هم محله ای البته با کمی تاخیر»

سلام
اتفاقا بانو جان چهارشنبه هم باهام تماس گرفتند. متأسفانه امکانش برام نبود که بیام و تو این دور همی شرکت کنم. امیدوارم واقعا بهتون خوش گذشته باشه. وای بهتون حق میدم. نگرانی خیلی بده. فکرای عجیب غریب میاد تو ذهن آدم. لعنت خدا بر شیطون. صمیمانه ازدواج جناب حاتمی و خانم حسنی رو تبریک عرض میکنم. برای جناب علی اکبر حاتمی هم از خداوند طلب سلامتی میکنم امیدوارم به زودی پستی در مورد بهبودی و سلامتیشون اینجا منتشر بشه. ممنون بابت پست. موفق و سربلند باشید.

سلام و درود بر شما
وااای. کاش میومدین یک خورده دور هم میبودیم.راستی یادم رفت از شیطنت های آرش بگم که بعضیا رو کفری کرده بود. خخخخخ.
و حتما حتما پست بهبودی علی اکبر حاتمی رو خودم میزنم از بس دوستش دارم.
راستی کادو چی دادید؟ قرار نبود یواشکی کادو بدینا. خخخخ
موفق و پیروز باشید و دفعه بعد تشریف بیارید.

سلام.
ما طبق رسم قدیمی، پستهای ازدواج رو با اکانت پریروز توشون کامنت میذاریم.
شهروز: خب از اونجا که واسطه ی این ازدواج به نوعی من بودم، از باجناق عزیزم تقاضا دارم تا مبلغ کمیسیون بنده رو به حساب بنده واریز کنن خخخ. در کل کلی از این که با خانواده ی حاتمی فامیل شدیم دارم حسابی کیف میکنم و از این بابت به خودم حسابی تبریک میگم. اون گوشه موشه ها هم به محمد تبریک میگم بابت عروسیش خخخ.
پریسیما: من هم به خواهرم زیبا و به آقا محمد تبریک میگم و امیدوارم تا آخرین لحظه ی زندگیتون در کنار هم خوشبخت باشید.
در پایان هردومون از صمیم قلب برای جناب علی اکبر حاتمی عزیز و بزرگوار آرزوی سلامتی داریم و امیدواریم این خبر خیلی خوب رو هرچه زودتر بشنویم که ایشون کاملاً صحیح و سالم در کنار ما و خانواده ی محترمشون به زندگی ادامه خواهند داد.
از جناب بهرامی گرامی هم بابت پستشون و قلم بسیار زیباشون تشکر میکنیم.
شاد و پیروز باشید.

سلام بر پری روز و عرض ادب فراوووون
خوبید؟ سلامتید؟ خععععیییلی کم پیدایید. نترسید ازتون شیرینی نمی گیریم. خخخخخخ
منهم آرزوی بهترین ها را برای شما و خانواده حاتمی دارم و از محمد حاتمی عزیز دعوت میکنم جواب کامنتهای تبریک را بیایند و بدهند. و گرنه هر شب شام تِلِپ میشیم خونشون. خخخخخخ
راستی شما نگفتید کادو چی دادید؟ کادو یواشی آیا؟ نداشتیما….
موفق و شاد شاد شاد باشید

جای من حسابی خالی بود . البته فک نکنید رعد بزرگ مثل رهگذر خیلی زرنگه . نخیر . همگی باید به واسطه ریش سفیدی خخخ کارهای منم انجام بدن .
بهرامی از من به تو وصیت وقتی به جایی دعوتی فقط به خانومت بگو دوست دارم باهام بیایی . اگه اومد خوش اومد . اگه نیومد اصرار نکن . حتی یک بار .
من شاخ شمشاد محله رو توی اردو دیدم ولی فکر نمیکردم مجرد باشه …. خوشبخت بشن الهی .
کادوی ندارم ولی ی بره شکم پر و کلی لازانیا پختم برای دور همی خخخخ واقعا بره شکم پر غذای لذیذی

سلام بر رعد کبیر و دونا
خوبین خوشین سلامتین؟ چه خبرها؟ میگام بره شکم پر هم عااااالیه منم می خواااام.
وصیتتان را آویزه گوش نحیفمان می کنیم و امیدواریم فراموش ننماییم. خخخخخخ
باید زرنگ باشی وگرنه دفه بد اصن به شوما نیمیگویم که بیاین. خخخخخخ
شاد و شارژ باشید

خیلی وق بود نخندیده بودم. به لطف دوستان دلی از عزا در آوردم. خخخخخخخخخخ. همه چی عالی بود و جای دوستان حسابی خالی. زیبا جان و شوهرشون هم مبارکشون باشه که حسابی بهم میاند و انشالله خوشبختیشون روزافزون باشه. زیراندازشونم یادت رف بگی ازش شکلات میزد بیرون و بخت واز میکرد. خخخخخخخ. خداییش خیلی ترسیدم آرش گم شده باشه. سکته رو نصفه نیمه زدم. هنوز کجم. خخخخخخخخ. از آشنایی با شما هم حسابی خوشحال و خوشوقت شدیم.

سلامی و درودی فراوونی بر شوما
من فقط میدونم اگه شوما نبودین این دورهمی برگزار نیمیشد. پس بسی بسیار شپاشگزارییییم. خخخخخخ. مثِ معتادا نوشتم.

آره شکلاتای زیراندازشون خیلی باحال بود. جانیکو که داشت به خونه بخت میبرد. خخخخخخ
منم از آشنایی نزدیک با شما و سایر دوستان خیلی مشعوف گشتم. راستی نگفتید کادو چی گذاشته بودین واسه عروس و دوماد؟
موفق و پیروز باشید

درود
محمد و خانمش رو روز انتخابات انجمن موج نور دیدم و مثل خودت بعد از ثانیه هایی هنگی و تعجب بهشون تبریک گفتم که تکرار همی کنم و بازم شادباش میگم و امیدوارم زندگیی سراسر خوشی در پیش داشته باشن.
دوست عزیزم علی اکبر هم به زودی یه کلیه ترو تمیز از همونایی که گیر خودم اومد ایشالا میزنه تو رگ و صحیح و سالم میشه!
از شما هم خواستارم غیر از دعا و انرژی مثبت که میفرستید، اوناییتون که کلیه دست نخورده دارید، از اون مدل که مال یه خانم دکتر بوده فقط صبح باهاش میرفته مطب و عصر برمیگشته، یه ده پونزده تایی پیش اهدا کنید بذاریم تو فریزر تا به مدت شصت هفتاد سال هم من هم علی اکبر دیگه نگرانی از بابت قطعه یدک نداشته باشیم!
البته اگه خود کلیه رو هم نداشتید مشکلی نیست. خیلی راحت میتونید با مقادیری وجه رایج مملکت جاشو پر کنید.
الان مظنه یه کلیه خوب با کارکرد نهایتا ۲ ۳ هزار لیتر میشه حدود سی ملیون که اگرم خواستید میتونید با دلار حساب کنید که با تصاعد هندسی شما به اجر معنوی و ما هم چون قانعیم به اجر مادَوی فراوان دست یابیم خخخخخخ!

خخخخخخخخخخخخخخخخخ
سلام سعید. کامنت نمیذاری نمیذاری وقتی هم میذاری بمب خنده میشی.
واقعا دلم میگه که علی اکبر حالش خوب میشه و ان شالله احتیاجی به دلار و سی میلیون و کلیه خانم دکتری نداره. خخخخخخ
در کل براش خیلی دعا می کنم و ان شالله شما هم احتیاجی دیگه به کلیه نداشته باشین.
شاد و موفق باشید

۱،۲،۳ آزمایش می کنم ،خانم ها و آقایون آماده باشن که می خوام جشن رو بترکونیم با هم اگر کمی دیر کردم به خاطر این بود که مهدی دیر ماشین فرستاد دنبالم ،بعد هم که اومدم سوار ماشین بشم ظرف عسل ربع کیلویی که می خواست کادو بده ریخته بود رو صندلی ماشین و من رو ، یعنی شلوارم رو نابود کرد دیگه

من همینجا اعلام می کنم که کمپین مبارزه با عسل رو به خاطر شیرین شدن کام تازه عروس و دامادمون موقتا کنسل می کنم تا بعد دوباره به حساب مهدی برسم

خب حالا همه با هم دستا بندری بیاد بالا ،اِ اِ کامبیز گفتم دستا بالا ،نگفتم که انگشتات رو بکن تو چشم مهدی که

خب اشکال نداره مهدی حقشه !!!

خانم ها همه با هم یه کِل بلند ،آماشا الاه ،وِی مجتبی رو ببیین که با احمد چطوری قر میدن به افتخار عروس و دوماد و این دوتا جیق و دستُ هورا بلند ، با تو هستم پریسا جیق بلند بکش تا پرده گوش محسن صالحی پاره بشه

حالا همه بیایین وسط هِله بیو ،تُبِ تُبه

عروسُ دومادُ ببین ،دو شاخه شمشادُ ببین ، بشون بگین مبارک عروسیتون مبارک

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
شادمهر دیر اومدی ولی ترکوندیا حلا بیا وسط کی میاد وسط
به به
عسلا هم نوش جونت بخور شیرین بشی یک خورده با نمک بشی. خخخخ
زود باش دیر اومدی الان شام تموم میشه و بره شکم پر رعد نابود میشه و به جز استخون چیزی نمی مونه هاااا.

سلام بر دوستان گرامی. من هم به زیبا خانم و جناب حاتمی تبریک میگم. انشاالله که همیشه در کنار هم خوشبخت باشن. برای آقای علی اکبر حاتمی هم آرزوی سلامتی دارم. آقا مهدی از شما هم بابت این پست متشکرم. دلتون خوش و لبتون همیشه خندون باشه.

سلام بخاطر مشغله زیادی که دارم کمتر به محله سر میزنم از این بابت از همه دوستانی که محبت کردند ازدواجم را تبریک گفتند عذر میخام و کمال تشکر را دارم از شهروز و فریبا هم ضمن تشکر بابت وساطت آشناییم با خانمم متشکرم و بابت ندادن حق کمیسیون عذر میخام فعلا بنویسید به حسابم بدون دیرکرد تا هروقت داشتم بدم ضمنا خانم کاظمیان و مجتبی هم در این امر خیر نقش بسزایی داشتند که از ایشان هم کمال تشکر را دارم

فریبا خانم بابت بی احترامی که در نگارش کامنتم به شما شد خیلی عذر میخام یک تماس تلفنی حواسما پرت کرد و چک نکرده ارسال را زدم از دوست عزیزم آقای بهرامی هم بابت انتشار این پست متشکرم ایناا هم بگم که واسطه آشناییم با آقای بهرامی هم کسی نبود جز شهروز

سلام سلام سلام آقامهدی ممنون از پستتون و آقا محمد تبریک میگم همیشه در کنار هم شاد باشید خخخخ بازم دیر رسیدم ببخشید منم این روزا خیلی فرصت نمیکنم بیام سایت به هر حال تشکر میکنم از همه ی اونایی که باعث این وصلت شدند و امیدوارم همه ی مجردای سایت یک به یک متاهلیشونو جشن بگیرند .
موفق و شاد باشید

دیدگاهتان را بنویسید