خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت: بیست مهر، فاطمه جوادیان

امروز کنار رستوران دیدمش. از قبل هم میدونستم که میبینمش. خیلی دلم میخواست براش یه یادگاری ببرم اما نشد که چیزی بخرم. توی خونه هم هدیه مناسبی نداشتم.
« سلام فاطمه جان » صدای خودش بود. دستمو به طرفش بردم. به محض این که باهام دست داد، دستامو باز کردم و تنگ در آغوش گرفتمش. اونقدر تنگ که قلبش رو بذارم نزدیک قلبم.
چشمامو بستم و رفتم به بیست و چهار سال پیش. اونجا هم منو بغل کرده بود. منو برده بود نشونده بود روی صندلی خودش. پشت سرم ایستاده بود و سرم رو بغل کرده بود و اشک میریخت. برای دختر شانزده ساله دور از خانواده که شب پیش خبر فوت پدرش رو شنیده اشک میریخت. سر و شونه ها و بازوهامو نوازش کرده بود. سرم پایین بود.
کم کم صدای شکستن بغض بچه های کلاس رو هم شنیده بودم که برای پژمرده شدن شادترین همکلاسی شون بی صدا اشک میریختند. همکلاسی که گاهی وقتا با گفتن فقط یه کلمه کلاس رو از خنده منفجر میکرد.
خانمهای ناظم و معلم عزیز ریاضی هم اومده بودند. سرم پایین بود و از درون خالی میشدم انگار.
یه دفعه به خودم اومدم. نمیدونم چند ثانیه گذشته بود. حلقه دستم رو باز کردم. امان از این بی نگاهی! نمیدونی طرف مقابل هم با تو تا گذشته های دور سفر کرده یا نه.
خانم جابری عزیزم که روزی با آوردن کروموزومها به کلاس ما رو به دنیای شگفت انگیز درون میبرد و روزی با بردن ما به دنیای سنگ های رسوبی و آذرین و دگرگون شده دست ما رو در دست طبیعت میگذاشت.
امروز یکی از زیباترین روزهای زندگیم بود.
جایی خوندم: شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری، اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد

۲۷ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت: بیست مهر، فاطمه جوادیان»

سلام خانم جوادیان
فوق العادست
من رو برد به کلاس سوم ابتدایی جایی که خبر مرگ پسر عموم رو تلفنی بهم داده بودن و بغضی عجیب تو گلوم بود و ….
معلم مهربانم بغلم کرد و جوری اشک ریخت که انگار عزیز خودشو از دست داده جوری که خودم و همکلاسی هام هم گریه کردیم
یاد گردشهای علمی سنگها فسیل ها و و و
براستی حق با شماست هرگز نمیشه کسی که باهت گریه کرده رو فراموش کنی
ظاهرا پر حرفی پریسا این بار به من رسیده ببخشید زیاد حرف زدم
لحظاتتون پر از شادی های ناب

سلام. نوشته تون خیلی عالی بود. این پست من رو به پستهای یکی از دانشآموزان گل برد، که زمانی خاطرات زندگی و مدرسه اش رو منتشر میکرد و شما هم به یقین میشناسینش. از جمله ی آخر پستتون خیلی خوشم اومد. بازم از این خاطرات برامون بزارید.
دیدار یار غایب، بینی چه ذوق دارد، ابری که در بیابان، بر تشنه ای ببارد.

درود بر شما. ممنون از لطفی که به نوشته های من دارید. امیدوارم شما هم یه تجربه ناب از این دست داشته باشید. من خاطرات دلپذیری از معلمها و خصوصاً استادان دوره های مختلفم دارم که امیدوارم بتونم روزی به بهترین نحو ازشون یاد کنم.

سلام خانوم جوادیان.
من یه رفیق دارم که از داداشم بیشتر اون رو دوست دارم.
ما دو نفر طو همه موارد باهم بودیم.
ما دو نفر همیشه موقع غمگین شدن یا پیش هم بودیم یا تلفنی باهم حرف میزدیم.
بعضی وقتها اونقدر که رفیق آدم رو درک میکنه خانواده نمیکنه.
الان یه ماهه لمسش نکردم از نزدیک باهاش حرف نزدم. فضای مجازی چقدر دوری رو کم کنه. وقتی طو واتساپ باهاش حرف میزنم انگار دنیا رو بهم دادن. شاید تا چند سال نبینمش. الان هزارها کیلومتر ازش دورم. طو ملک قربت اگه رفیقم پیشم بود دل تنگ نمیشدم، من تازه دارم اهمد حیدری رو درک میکنم.
ابُل فضل بهرامی داداش گلم. خیلی دوست دارم. مراقب خودت باش.

درود بر شما آقا سید. امان از غم دوری. این دوریها اتفاقاتی هستند که ناگزیر برای هر کسی رخ میده. مهم اینه که از این فرصتهای پیش اومده نهایت استفاده رو داشته باشیم تا بعد از تازه شدن دیدارها حرفهای تازه ای برای گفتن داشته باشیم. شخصی میگفت: بعضی دوستها مثل کوه هستند برای درک عظمتشون گاهی باید دورتر ایستاد تا بهتر دید.

سلام!
متن‌هاتون اساساً حس قشنگی داره که گذشته از این‌که اون حال و هوا رو درک کرده باشم یا نه، از خوندن این دست‌نوشته‌ها لذت می‌برم. چیزی شبیه یادداشت ۲۳ مهرماه پارسالتون و ماجرای …. اما افسوس که کمتر نوشته‌هاتونو منتشر می‌کنید.

درود بر شما دوست کمیابما.
اومده بودم مشهد برای حضور در مسابقات همکاران آموزش و پرورش استثنایی. به یادتون بودم. نام و نشون دقیقی که از شما نداشتم اما فکر کردم شاید خبر برگزاری این مسابقات به گوش شما برسه و قطعاً اگه حضور پیدا میکردید، من رو میشناختید و چقدر باعث خوشحالی من میشد.
البته این طبیعیه که شما همکار گروه استثنایی نیستید و مدارس هم در تابستان دایر نبود تا شما در جریان این خبر قرار بگیرید.
به هر حال ممنونم که اینجا به ما افتخار دادید.

سلام مجدد ، تلفنم رو در بخش خصوصی محله براتون میفرستم ایکاش زودتر میدونستم ، من تمام تابستون رو برای جشنواره جوان خوارزمی سر کار بودم و اداره استثنایی رو هم میشناسم چون برای مجوز مصاحبه آقای امیرسرمدی در سه سال پیش رفتم اونجا تا مشکلی برای حضور در مدرسه نداشته باشن که البته فرصت نشد برای مصاحبه بریم مدرسه ی بزرگمهر، و حتی دوستان بهم پیشنهاد دادن برم اونجا کار کنم ولی تدریس رو بیشتر دوست دارم و اونقدر شما دوستان توانمند هستین که فکر میکنم در اداره استثنایی کار زیادی از دستم برنمیاد ، من ارادتمند شما همکار و دوست عزیزم هستم ، انشاالله در فرصت دیگه ای شما رو ببینم سربلند باشید

خانم جوادیان یادت باشه با اون اتفاق و با این نوشته، حد اقلش اینه که هیچ وقت برای تشکر نکردن و قدر ندونستن پشیمون نخواهی بود چون حتی در همین حد هم که شده، سادهترین کارِ قشنگی که می‌شد رو انجام دادین.
نوشته‌ای بود که پیامش بیشتر از خودش بهم چسبید!

دیدگاهتان را بنویسید