خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سفر یک روزه به کویر

ساعت 6:30 صبح جمعه راهی کویر ورزنه شدیم. تورلیدر بعد از صحبتهای اولیه از چند گروهی که توی اتوبوس بودیم خواست خودشونو معرفی کنن.

و ما که 8 تا با حالاش بودیم از نوع ورزشکارش، از همان لحظه معرفی همه را به آرامش دعوت کردیم.

آقای گلی گفت براتون یه موزیک لایت میذارم تا سطح انرژیتونو بسنجم. البته بیشتر لایک بود تا لایک چون صبحونه نخورده اتوبوس رفت رو هوا تا یه رستورانی که واسه صبحونه فرود اومد.

حلیم عدس خوردیم اما نمی دونم چرا بجای سیر شدن بیشتر دلضعفه گرفتم. شکمو نیستما ولی واقعا حلیم عدس واسه ورزشکار راهی کویر جوابگو نیست. قبول دارین که؟

ابتدا قرار شد بریم کبوترخانه و گاوچاه را دیدن کنیم که به محض پیاده شدن نزدیک کبوترخانه مسئولان محترم فرمودن افتادن از پله، سقوط از روی بام، خودکشی و دیگر کُشیها جُز بیمه به حساب نمیاد و بیمه عنوانی بیش نیست. پس در حفظ سلامتی خود و دوستانتان کوشا باشید.

کبوترخانه دو طبقه بود و دومین امارت بلند ورزنه بعد از مسجد جامعشان.

همه تا تونستن از داخل و خارج و در و دیوارهاش هم عکس می گرفتن. تا بالای لب بامش یه شیب خیلی تند رفتیم بالا و عکس گرفتیم. رفتن جاهای سخت با حالتره قبول دارین که؟

به گاوچاه رفتیم که یک گاوی بود که از چاه آب می کشید اما برای این کار صاحبش واسش آواز می خوند تا از روی یه سطح شیبداری پایین بره تا از طرف دیگه دلو آب را از چاه بالا بکشه.

اطرافش چندین اتاق داشت که پنجره هایی با شیشه های رنگی ولی درشون قفل بود. دوستم با خوشحالی گفت بچه ها بیایین یه اتاقا درش بازه بریم ببینیم و  رفتیم دیدیم. خخخ سرویس بهداشتی بود و کلی خندیدیم از این کشف مهم.

بعد دیگه رفتیم تو دل خود کویر. بهترین ساعت سفر برای من بود.

تا رسیدیم که گفتم من شترسواری می خوام و دوستم که فکر می کرد می ترسم باهام اومد و دوتایی از یه سری پله بالا رفتیم و سوارش شدیم. من که نمی دیدم واقعا نمی ترسیدم ولی دوستم که دهن شتر کناری نزدیک پاش بود و کلا استرس داشت چنان سخت  به من چسبیده بود که هیچ لذتی نبرد. اون بالا روی شتر مثل یه صندلی لالایی بود که به چپ و راست می رفت اما واقعا فقط برای همون 50 متر جالب بود. بعد هم سوار ماشینهاش شدیم که واااااااااااااای نمی دونین چه با حال بود. فقط خیلی کم بود ولی باحااااااااااااال.

از روی کوه ماسه ای رفتیم بالا بالا بالا بالا بالا بالا واقعا با کیفای کولی سنگین نفس زنان رفتیم بالا بالا بالا بالا بالا و باز هم بالا و گاهی مجبور می شدیم روی ماسه ها کمی استراحت کنیم.

بالاخره رسیدیم. شیطنت و شادی و بازی و بعد هم  نشستیم و کمی میوه خوردیم و باز هم چیک چیک عکس بود و تق تق فیلم. بچه ها کمی بازی و صحبت و بعد هم یکیشون گیتار زد و خوند و خوندیم و حالا باید این سرازییییییییییییییری را برمی گشتیم که سخت جاتون خالی.

راستی باید بگم توی بالا رفتن کفشهامون را در آوردیم و وااااااااااااای چه حس خووووووووووووووووبی  داشت توی اون ماسه های خنک و تا وقتی پایین اومدیم ماسه سراپامونو گرفته بود. پایین اومدن راحتتر بود و دیگه رفتیم رستوران کویر واسه ناهار که چلو مرغ بود که خوردیم و تورلیدر با یکی اومد سر میز و باز بچه ها را معرفی کرد و این کار البته چند بار در کل سفر تکرار شد.

تقریبا همه از رستوران رفته بودن بجز ما و تورلیدرامون  که نشسته بودیم و گیتار بود و آواز بود و شوخی که یه خانم آرژانتینی اومد و ازمون فیلم گرفت. امیدوارم اون شعرهای با حالمونو ترجمش نکنه خخخخخخخخخخخخخخخ.

بالاخره دیدیم ممکنه بیرونمون کنن بلند شدیم بریم که توی راه من دست در دست دوست از لب یه بلندی پرتاب گشته و البته از خوش شانسی آنجا ماسه ای بود وگرنه الان کسی نبود براتون خاطره بنویسه خخخخخخ و دوست عزیزتر از جانم که داشت روی من با دو پا سقوط می کرد در یک حرکت ورزشکارانه با یک پرش طول و ارتفاع باور نکردنی من و خودش را نجات داد که شوکی بزرگ بود خخخخخ و باز ادامه راه و خنده ها و حرفها بود

الان که می نویسم بعدش یادم نیست تا اونجا که دم سوار شدن به اتوبوس  یار همیشگی دوست داشتنیم  گفت همینجا وایسا تکان نخور تا کلاهمو بیارم و رفت توی ماشین. منم همچو سرو چمانی همونجا استوار ایستاده بودم که یهو از جا کَنده شده و  به سرعت نور در آغوش دیگر دوست عزیزم در شوکی بسیار عجیبتر از قبلی  اما اینبار رفتیم بالای بالاااا  تا خود خُداااا

و آن مهربانم مرا از پشت اتوبوسی که عقب عقب می اومد پس کشید و من از میان هیاهوی مسافران نفهمیدم که به من می گفتند بیا عقب و کلا همه شوکه و یکی از مسافرا گفت اشارمونو نمیدیدی که بگفتم نه خخخخخخ. و آنجا بود که کلا همسفران فهمیدن نابینام.

دوستام واقعا ترسیده بودن  و هیچ کی نمی دونست چی بگه ولی به هر حال به خیر گذشت  و شعار اون روز شد نیره … مواظب باش خخخخخخ.

عصر ساعت 4 راهی اَرگ بزرگی شدیم که دیدنیاش قشنگ بود و حس کردنیاش عالی. اونجا برا ما ورزشکارا  بنر زده بودن و موسیقی زنده لری هم نواخته می شد. و خب اینجا هم که اصلا نمی شد از عکس و فیلم گذشت. بعدش به مناسبت تولد یکی از تورلیدرها موسیقی زنده و غیر زنده داشتیم و گیتاریست ما هم آهنگ تولد و همخوانی کل مسافرا به پا شد. آش خوردیم و با یه شاخه گل از ورزشکارا تقدیر به عمل اومد و باز عکس و عکس که کلی تحویلمون گرفتن. باز هم بزن و بکوب و شادمانی و شادکامی تا 7:30 که تصمیم به برگشت گرفته شد. سوار اتوبوس و باز موزیک لایت و باز با افت انرژی مسافرا اتوبوس رفت رو هوا تا خود اصفهان. نزدیکیای رسیدن تورلیدر شوخ و شنگمون اومد و باز با گیتاریست همخوانی را از سر گرفتن و تنها  خانواده کرمانشاهی که باهامون همسفر بودن با شیرینی کرمانشاهی از کل اتوبوس پذیرایی کردن و بالاخره رسیدیم صفه که به صفامون پایان داد. موقع پیاده شدن از اتوبوس سِوُمیشم بخیر گذشت خخخخخ این یکی تقصیر پله های نابرابر اتوبوس بود.

جای همگی خالی که خیلی خوش گذشت همش عاااااااااالی بود.

 

 

*** این نیز گذشت.

 

*** درود بر شما عزیزانی که با من برگی از دفتر خاطرات هفته گذشته ام را ورق می زنید.

 

*** شاد باشید و خندان.

 

۲۸ دیدگاه دربارهٔ «سفر یک روزه به کویر»

سلام. آخجون کویر نوردی! من با خونواده رفتم خیلی خوش گذشت. ولی شتر سوار نشدم. ماشین سواریه وسط ماسه ها حسابی کیف داره. مادرم حسابی می ترسید که الان چپ می کنیم وسط شن ها میریم پایین و من و برادرزاده فسقلیم روغن داغش رو زیاد می کردیم و بیشتر مادر من و مادر اون رو می ترسوندیم و در همون حال هم از ماشین سواریه پر تکون کیف می کردیم. خدا این جوهر آزار دادن ملت رو ازم بگیره که اون بچه هم به عمه اش رفت. بعدش۱جایی هم بود تپه های شنی داشت می رفتیم اون بالا ولو می شدیم روی زمین و خودمون رو شبیه توپ از اون بالا قل می دادیم پایین و انگار وسط آب لیز می خوردیم. بدجوری خوش می گذشت. من و برادرزاده ول کن نبودیم و بقیه نمی تونستن از اونجا جمعمون کنن. وایی معذرت می خوام یادم رفت دارم کامنت میدم به خدا۱لحظه جوگیر شدم حس کردم میشه تمام اون سفرم رو اینجا حرف بزنم بزنم و بزنم. تازه یادم که اومد۱عالمه رو پاکش کردم. ببخش نیره جان دست خودم نبود.
خاطره و سفر و قلمت همه قشنگن. ایشالا باز هم واست پیش بیاد البته منهای اون۳تا خطرناک هاش. ممنون که صبح جمعه ای با اشتراک خاطراتت و یادآوریه خاطراتم لبخند رو بهم دادی.
تمام زندگیت سرشار از خاطره های شاد!

درود. لذت بسی بسیار بردم. زیبا توصیف میکنید.
پریسا گفت بازم پیش بیاد منهای اون خطرناکاش, ولی من میگم لذتش به همین خطرناکاشه. لذتش به همینه که اتفاقای غیر قابل پیشبینی پیش بیاد, و البته آدم بتونه جون سالم در ببره.
منتظر پستهای قشنگ بعدی هم هستیم.

آفرین بر تو خانم ورزشکار. امید که همیشه زنده باشی و سفرهای زیادی بری. اگه تونستین یه تور شمالم برین. کوهها و جنگلهای بکری داره که بیشتر از کویر نباشه کمتر بهتون خوش نخواهد گذشت. برقرار باشید. تا های.

بهبه سلام. چقدر عالیی نوشتی نیره خانوم. با چیزایی که تعریف کردی منم وسوسه میشم شده حتا یه بار برم کویر و چیزایی که گفتی رو تجربه کنم. من شدیداااا دنبال هیجانم. یکنواختی زندگی ماشینیمون خسته کنندست. موفق, شاد و سلامت باشی.

سلام فاطمه خانم
حتما به کویر سفر کن و از زیباییهاش لذت ببر که عالیه
حیف که فرصت نشد سوار موتور و زیکلاین هم بشیم و هیجان بیشتری را تجربه کنیم ولی در کل خیلی خوب بود
امیدوارم بتونم و بتونید به کویرهای دیگه هم سفر کنیم

به به. رسیدن به خیر. چه سفر خوبی. به کویر سفر نکردم. البته اینطوری که خودمو به تپه های ماسه ای بزنم. اما تا دلت بخواد روی شنهای ساحلی راه رفتم، نشستم، ساز زدم، کتاب خوندم، با گربه خونگی خانمی که میخواست بره توی آب بازی کردم، با پاراگلایدر به اتفاق خلبان پرواز کردم.
گاهی وقتها یک سفر یک روزه درسهایی به ما میده که تا مدتها برای ما سودمند هست.

گفتید کویر یاد این افتادم خیلی زیباست.
– “به کجا چنین شتابان؟”
گَوَن از نسیم پرسید.
– “دلِ من گرفته زینجا،
هوس ِ سفر نداری
ز غبار ِ این بیابان؟”
– “همه آرزویم، امّا
چه کنم که بسته پایم … ”
–  “به کجا چنین شتابان؟”
– “به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم.”
– “سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام ِ ما را.”
 شفیعی کدکنی

سلام. چندین بار کویرو تجربه کردم. کویر کلوت شهداد.
اونجا خبری از شتر و ماشین نیست کلا شن هستو سازه های شنی که طبیعت ساخته.
ما اسفند رفتیم کفشمونو دراوردیم شن ش خیلی داغ بود. راستی چرا شن کویر شما خنک بود. خخخ.
همیشه ب شادی

به به سلااااام بانوی عزیزتر از جانم
یه چیزیو که توی خاطرم یادم رفت بنویسم این بود که یه نیمه ام رو با خودم نبرده بودم
بانو جان حسابی جات خالی بود و توی کویر حسابی یادت کردیم

دیدگاهتان را بنویسید