خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

دردهام درد میکنند رفیق.

نفسات, درد داره. تنهاییات, درد داره. بیکسیات, درد داره. دردت, درد داره. ترس از تنها شدنت, درد داره. ترس از تنها نشدنت هم, درد داره. تارو پود وجودت, درد داره.
درکت کنند و باهات همدردی, درد داره. چون حس میکنی دلشون واست میسوزه و دارن بِهِت ترحم میکنند.
اگرم درکت نکنند و باهات درد دل هم نکنند, باز هم درد داره. چون حس میکنی بِهِت بیتوجهند و تو دغدغه های فکریشون گم شدی.
گریه هات, واسه دیگران خنده به نظر میرسند و بِهِت میخندن. خنده هات هم, به سخره میگیرند.
آره رفیق. به گریه هات میخندن, چون حس میکنند دیوونه شدی.
خنده هات هم به سخره میگیرند, چون حس میکنند خوشی زده زیر دلت.
به زور وارد جمعت میکنند, تا تنهایی اذیتت نکنه.
تنهات میذارند, تا فشار تنهایی تو رو به خودت بیاره و سر عقل بیایی.
قرص. قرص. قرص. امان از دست این قرص. حتی از داشتن دردت هم کسب درامد میکنند.
بِهِت میگند ورزش کن. موسیقی گوش بده. آرومتر میشی. از یادت میره. هر جور بشه و بتونن, سرتو گرم میکنند. مشغولت میکنند. هواتو دارند. مثلاً حواسشون بِهِت هست.
و بد ماجرا اینه که تازه اینا, همین اطرافیانتند. همینایی که خیلی دوستت دارند. همینایی که جونشون بسته به جونته. همینایی که نباشی نیستند.
بِهِت میگند گذر زمان حلش میکنه, درست میشه, نگران نباش. غافل از اینکه گذر زمان, دردو کهنه میکنه. خاک میریزه روش. واست عادیش میکنه. ولی از بین نمیبردش.
مگه الآن گذر زمان درد ندیدنتو خوب کرده؟ نکرده. کرده آیا؟
ولی تو باهاش ساختی و واست عادی شده. پذیرفتیش و باهاش زندگی میکنی. حتی اصلاً حس نمیکنی این دیدنه ممکنه لازم بشه یا لازم باشه. اما, امان از روزی که حس کنی نداشتنش داره اذیتت میکنه. امان از روزی که بهت بگند تو نمیبینی. تو روشن دلی. آخی. کوره رو ببین. چه قد بدبخته. خدا شفات بده. امان از اون زمون که به واسطه نداشتنش حقیر بشی.
گذر زمان تا حالا که هیچ کاری نکرده. حد اقلش واسه من یکی که نکرده. شاید واسه تو کرده باشه. شاید.
گذر زمونه, تنها کار که بدترین کار هم هستو انجام میده. تو به درد عادت میکنی. باهاش کنار میای. عادت به دردی که از خود درد بینهایت دردناکتر و سهمگینتره.
و تو در نهایت دردمندی و درموندگی, روز به روز تنهاتر میشی, دردمندتر میشی, میشی خود درد, میشی تنهاترین عالَم, میشی کسی که با تنهایی خو گرفته. با درد خو گرفته. با سوختن و سوخته شدن پیوند خورده. تهی از تهی, خالی از احساس, به دور از ذره ای غرور و اراده.
تو این باتلاق درد, تو این پاییز زرد, تو این سیل اقیانوس اشکات, هی دستو پا میزنی, هی پایینتر میری. دلت میخواد به گذشته های قشنگت برگردی, به روزای شاد از دست رفته ای که نمیدونی چه طوری از دست رفتند و قدرشونو ندونستی برگردی, ولی کسی بیاد پیشت, به جای اینکه بالاتر بیایی, دست اونو هم میکشی و پایینتر میبری. اون ته ته, تو اون اعماق باتلاق اقیانوس درد, توی اوج تاریکی و مخزن همهی دردها, هی پایین میری. پایین و پایینتر. میری و میری و میری و میری که به آخرش برسی. غافل از اینکه انتها نداره. آخر نداره. پایانی واسش متصور نیست. بیتوجه به اینکه آخر پایانش خودتی. وجودته. به تدریج مردنته. نابود شدنته. سوخته شدنته. سوزونده شدنته.
وقتی هم به آخرش رسیدی, در نهایت دو تا اتفاق واست میفته که هر یکیش از اون یکیش بدتره.
اگه خیلی محکم و قوی باشی, سر جای قبلیت برمیگردی, محکم میشی, قوی میشی.
ولی با یه عینک دیگه. با یه دید دیگه. با یه نگرش دیگه.
یاقی میشی, به همه حتی خودت هم بی اعتماد میشی, به تنها چیزی که شک داری اعتماده, در مورد دروغ هات هم راست نمیگی, خودت هم نمیدونی از خودت چی میخوای, فکر میکنی که همه میخوان زمینت بزنند, به زمینو زمون شکاک میشی.
یا اینکه.
دق میکنی, نفسات به شماره میفته, تنهاییات تو اوج درد تنها, و دردات تو اوج تنهایی تنها میشند.
آهای دوستای دوست داشتنیم. آهای غریبه های به ظاهر آشنا. آی کسایی که به قول خودتون جونم به جونتون بنده.
تو رو خدا, تو رو به هر چی و هرکی که میپرستینش, کمکم کنین.
دردامو, خوب کنین. به درد, عادتم ندین. غم بیکسیهامو, از بین ببرین. تنهام, نذارین. خلأ وجودمو, پر کنین.
یا حد اقلش, واسم دارو, تزویج نکنین. نسخه, نپیچین. این پست رو, نخونین, یا اگه خوندین, رد بشین. کامنت, نذارین. نصیحتم, نکنین. بگذاریدم به حال خودم بمیرم.
تقدیم به همه ی دردمندای عالَم.

۱۵ دیدگاه دربارهٔ «دردهام درد میکنند رفیق.»

…..
…..
…..
ی زمونهایی بود که عدسی میومد و ازین نقطه چین ها میذاشت و میرفت. منم بهش میگفتم عدسی این نخود و لوبیاها چی اینجا ریختی؟ عمو چشمه خدا بیامرز هم کلی خندید و گفت آره والا.
الان خودم به درد عدسی مبتلا شدم و نمیدونم چی بگم.

سلام
آخیش یک نفر حرف منو زد کم کم داشتم غرق میشدم میون حرفهای شعار گونه, دلداریها و امیدهای الکی, فراموش میشد حقیقتهایی که هست
بعضی وقتها بیشتر از این ناراحت میشم که حتی کسانی که مثل ما هستند به نحوی حرف میزنند و مینویسند که انگار نابینایی مشکل نیست درد نیست افتخاره
معتقدم امید باید باشه اما امیدی که حقیقتُ پنهان نکنه و تصویری خیالی نباشه

راستی یادم رفت که بگم مسلما نابینایی سخته و سختتر اون کسی که بعد از سالها بینایی نابینا شده. اما خیلی از شماها که کامنت منو میخونید نابینا هستید
دو راه بیشتر ندارید یا بشینید به زمین و زمان فحش بدید
یا اینکه بلند شید و برای روشن کردن مسیر زندگیتون کاری کنید و لازمه این کار شاد و راضی بودن به شرایط موجوده
آهان راه سوم که مخصوص رعده حکیمه بهتون پیشنهاد میدم.
در هفته دو ساعت اجازه دارید به زمین و زمون لعنت بفرستید به شانس خودتون و آدمهای نادون فحش بدید و حتی گریه کنید و برید توی فاز غم. مثلا بگید سه شنبه ها از ساعت ۹ شب تا ۱۲ شب موقع عزاداری به خاطر تمام نداشته هامه.
ولی بقیه روزها و ساعتها سعی کنید حق خودتون رو از جهان و کائنات بگیرید. شادی حق شماست.
باور کنید به محض اینکه الکی شاد باشید مشکلات گورشون رو گم میگنند خخخخ
همتونو دوست دارم. سالهاست که با شما هستم. خیلی ها رفتن سر لج و لج بازی ولی رعد مونده و سعی میکنه باهاتون باشه.
منم از دنیا خسته ام. منم غم دارم. ولی وقتی میبینم وقت ندارم مجبورم بی خیال نداشته ها باشم و خودمو بزنم به بی خیالی خخخخ

به من می گویند عاشق باش
عشق را اما با غم معنا می کنند.

به من می گویند آرزو کن
آرزو را اما با غم معنا می کنند.

به من می گویند زنده باش و زندگی کن
زندگی را اما با غم معنا می کنند.

به من می گویند خدا را دوست بدار و بندگی کن
خدا را هم اما با غم معنا می کنند.

و من با غم…
نه، نمی خواهم
عشق را، آرزو را، زندگی را و حتی خدا را با معنای غم.

سلام. با اجازه نظر شخصی خودم رو در مورد این پست مینویسم. این که میگم نه نظر مدیریتیه نه هیچی صرفا یه نظر شخصیه. به نظرم محتواهای اینچنینی، کسل کننده و نا امید کنندست. نمیگم درد دل نکنید و نکنیم ولی میشه تو یه فضای عمومی بهتر نوشت. البته هر طور خودتون دوست دارید. امیدوارم روزی برسه که همه غم و غصه ها و مشکلات برطرف یا حداقل کمرنگ بشه. موفق و سربلند باشید.

سلام وای که چه حرفای به جایی به خدا من نمیدونم چرا هر اتفاق بدی برام می افته ریششو تو این نابینایی لعنتی پیدا میکنم مثلا وقتی با شوهرم دوام میشه میگم خدایا اگر من بینا بودم حتما یک شوهر عاقلتر داشتم کسی که واقعا لیاقتمو داشته باشه یا کار پیدا نمیکنم ربطش رو پیدا میکنم تو نابینایی چون اگر سالم بودم حتما تا حالا بهترین کار برام پیدا شده بود منم خسته شدم اما آیا راهی جز ادامه هست ای کاش بود ای کاش وقتی میبینم بعضی از بیناها ایننقدر نا شکری میکنن به خدا دوست دارم داد بزنم بهشون بگم خواهش میکنم نگین شما سلامتی که بهترین چیزه دنیا هست رو دارین زیاد حرف زدم ببخشید امیدوارم تا حالا حالتون خوب شده باشه

درود من اساساً به این باور دارم که علی گرامی برو بالای کوه و تا دلت می خواد داد بزن کمک می کنه تا حس کنی دردات کمتر شدن. ولی دوست گرامی من برات یه پیشنهاد برادرانه دارم. درداتو تا جایی که می تونی برای کسی مطرح نکن. نمیگم درد دل نکن میگم فقط مواظب باش ممکن یه روز، یه جایی، یه نفر، از این دردات یه خنجر تیز دردآور بسازه و یه دردی به دردات اضافه کنه که بیشتر از اون دردات درد کنن.
میگم این کارگاه های مثبت اندیشی به کاهش دردات کمک نکرده؟
سپاس

درود.
به کسایی که خوندن و رد شدند.
به کسایی که نخوندن که بخوان رد بشند.
به کسایی که کامنت دادند.
به کسایی که فقط تماشاچی بودند.
به کسایی که درد دل کردند.
به کسایی که پیشنهاد دادند.
به کسایی که قضاوت کردند.
لطف همه تونو خوندم.
درد دلهاتونو شنیدم.
قضاوت هاتونو تحمل کردم.
از پیشنهاداتتون استقبال میکنم.
اما, این فقط یه دل نوشته بود و بس.
سعی کردم از زاویه دید یه آدم افسرده ی داغون بنویسم.
حالا اینکه تا چه حد تونستم یا نتونستم, نمیدونم.
سپاس از همگی.

از یه عده پرسیدن تا الان از زندگی چی فهمیدید؟!
– فهمیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی “دوستت دارم”. ۶۱ ساله.
– فهمیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . ۳۸ ساله.
– فهمیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته “از این قسمت باز کنید” سخت تر از طرف دیگر است. ۵۴ ساله.
– فهمیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری. ۱۲ ساله.
– فهمیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. ۲۰ ساله.
– فهمیده ام که وقتی مامانم میگه “حالا باشه تا بعد” این یعنی “نه” . ۷ ساله.
– فهمیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. ۴۲ ساله.
– فهمیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند. ۶۴ ساله.
– فهمیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم. ۴۸ ساله.
– فهمیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . ۵ ساله.
– فهمیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد. ۲۹ ساله.
– فهمیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام. ۳۸ ساله.
– فهمیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل – رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. ۳۴ ساله.
– فهمـیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید. ۲۹ ساله.
– فهمـیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. ۲۹ ساله.
_فهمیدم که عاشق بودن گناه است.۳۱ساله.
– فهمیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا متاهل است و یا چاق کننده. ۳۱ساله.
– فهمیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! ۲۷ ساله.
– فهمیده ام هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم.۴۲ ساله.
– فهمیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. ۳۵ ساله.
– فهمیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی! ۳۶ ساله.
– من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. ۳۴ ساله.
– من هم فهمیده ام همه چی رو با هم نمیشه داشت گاهی عشق ، گاهی پول ، گاهی آرامش. ۴۹ ساله.
-من فهمیدم که آدمهارو باید از رفتارشون شناخت نه حرفاشون،آدمها خیلی خوب فکر میکنن،خیلی خوب حرف میزنن ولی اصلاً خوب زندگی نمیکنن. ٢۵ساله.
– فهمیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک “زندگی خوب” حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند. ۷۲ساله.
شما چی از زندگی فهمیده اید؟!

دیدگاهتان را بنویسید