خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اینجا آمریکا، مقدمه

سلام دوستان. وقت بخیر. همون طور که قبلا هم گفته بودم، من برای انجام کار پژوهشی یا همون فرصت مطالعاتی، 6-7 ماهی هستش که در امریکا هستم. تجربیاتم رو در خصوص
مناسب سازی، فضاهای شهری، فرهنگ امریکایی، خاطرات، خوشی ها، تلخی ها و … معمولا تو اینستاگرام منتشر می کنم و به طور مفصل برای خودم هم یادداشت برداری می
کنم. اما به پیشنهاد یکی از دوستان تصمیم گرفتم یادداشت هام رو در این وبسایت هم بازنشر کنم و حتی الامکان به سوالات شما در این خصوص پاسخ بدم. سعی می کنم از مقدمات سفر، از جمله فرایند اخذ پذیرش و ویزا شروع کنم که چیزی از قلم نیفته. بیشتر مطالب آماده هستن فقط باید مجددا برای استفاده تخصصی ویرایش بشه. امیدوارم مفید باشه. ارادتمند شما.

اینجا آمریکا، مقدمه:

من ابوذر هستم. جامعه شناسی خوانده ام و هم اکنون در رشته سیاستگذاری فرهنگی مشغول تحصیلم. از دوران نوجوانی آرزو داشتم یکی از مقاطع تحصیلی ام را در کشوری خارجی بگذرانم اما حاصل نشد. البته نه اینکه همین طوری حاصل نشده باشد. تلاش های فراوانی کردم اما جز هیچ، چیزی درو نکردم. البته اطلاعاتی که در خصوص پذیرش از دانشگاه های مختلف به دست آوردم کم و بیش کاربردی بود و بعدها به کارم آمد اما آرزوی دیرینه تحصیل در کشوری خارجی محقق نشد. ترم سوم بودم که درباره فرصت مطالعاتی دانشجویان دکتری شنیدم. فرصتی محدود برای دانشجویانی محدود. فکر کردم که شاید این بتواند جایگزین مناسبی برای احقاق خواسته ام باشد. تحصیل در کشوری خارجی امکان پذیر نبود اما آشنایی با فرهنگی بیگانه حاصل می شد و همین بسیار خوب بود. پیگیری هایم را شروع کردم. از طرفی
درباره فرصت مطالعاتی اطلاعات بیشتری گرد آوردم و از طرف دیگر درباره دانشگاه هایی که می توانند پذیرای من باشند. این کارها همزمان بود با امتحان جامع و نوشتن پروپزالم. مجموع اینها حدود 2 سال طول کشید. در این مدت برای بیش از 100 دانشگاه و بالغ بر 300 استاد نامه فرستادم. بیشتر آنها جوابی نمی دادند اما معدودی هم که جواب می دادند بی نتیجه بود. البته در همان اوایل از دانشگاه لیدز University of Leeds در انگلیس پذیرش گرفتم اما وزارت علوم انگلیس را به عنوان مقصدی  برای فرصت مطالعاتی نپذیرفت و من مجبور شدم کشورهای دیگر را امتحان کنم. مطلوب نظر من این بود که از دانشگاه های کانادا پذیرش بگیرم. نامه های زیادی برای دانشگاه
های این کشور فرستادم. حتی یکی از اساتید در دانشگاه York University موافقت کرد که به من پذیرش بدهد اما متاسفانه مادر ایشان مبتلا به سرطان شد و ایشان مجبور شدند برای دو ترم به مرخصی بروند. همین موضوع باعث لغو برنامه من شد. تا اینجا همه تلاش هایم برای دانشگاه های غیر امریکایی بود. نمی دانم چرا جرات رفتن به سراغ دانشگاه های امریکا را نداشتم. شاید فکر می کردم هزینه بالایی داشته باشد، شاید نگران ویزا بودم و شاید هم تصور می کردم وقتی سایر کشورها به من پذیرش نمی دهند، امریکا که مطمئنا پذیرش نخواهد داد. ملقمه ای از این دلایل بود که باعث شده بود من اصلا به دانشگاه های امریکا نامه ننویسم. یک روز برای انجام کاری به وزارت علوم رفته بودم. در آنجا به صورت کاملا اتفاقی با شخصی مواجه شدم که خودش از فرصت مطالعاتی برگشته بود. با هم صحبت کردیم و به من توصیه کرد امریکا را امتحان کنم. گفتم بعید می دانم آنجا به این راحتی بپذیرند. گفت مطمئنا دشوارتر از کشورهای دیگر نخواهد بود. همین انگیزه ای شد تا نامه نگاری هایم را برای دانشگاه های امریکا آغاز کنم. درست یادم نیست اما فکر می کنم به حدود 30 دانشگاه نامه فرستادم. انصافا بازخورد های بیشتری از امریکا گرفتم. حداقل تعداد افرادی که به نامه هایم جواب دادند به مراتب بیشتر از همه کشورها بود. بماند که بیشترشان جواب منفی داشتند اما بعضی از آنها راهنمایی هایی نیز کرده بودند و یا مرا به اساتید دیگری ارجاع داده بودند. بالاخره بعد گذشت یک سال موفق شدم از دانشگاه ایلنوی شیکاگو University of Illinois at Chicago از یک استاد در گروه مطالعات معلولیت پذیرش بگیرم. از این که توانسته بودم دانشگاهی را پیدا کنم که به من پذیرش داده بسیار خوشحال بودم. بعد از نامه نگاری های متعدد بالاخره دعوتنامه رسمی من توسط دانشگاه ایلنوی صادر شد و من به دنبال باقی مراحل اداری آن در دانشگاه خودمان و وزارت علوم رفتم. این فرایند حدود سه ماه طول کشید و من در شرف اتمام مراحل اداری در وزارت علوم بودم که دیگر دانشگاه ایلنوی جواب ایمیل هایم را نداد! این موضوع برایم بسیار عجیب بود. آمریکایی ها و بویژه اساتید که انقدر در پاسخ دهی ایمیل سریع و متعهد هستند چگونه جواب ایمیل مرا نمی دهند؟! اول فکر کردم که شاید در تعطیلات هستند اما این داستان حدود یک ماه ادامه پیدا کرد و من هیچ ایمیلی دریافت نمی کردم و سوالات من از همه ی بخش های دانشگاه بی پاسخ می ماند. بعد از یک ماه تصمیم گرفتم به دانشگاه و اتاق استاد مستقیما زنگ بزنم شاید فرجی شد! شماره استاد
را گرفتم اما جواب نداد. من هم برای ایشان پیام صوتی گذاشتم. به ایشان گفتم که مراحل قانونی رو به اتمام است و نیاز به نامه دیگری از دانشگاه ایلنوی دارم. چند
روز بعد ایمیلی دریافت کردم که در آن گفته شده بود: ما به دلیل مشکلات دانشگاه قادر به پذیرش شما نیستیم. این پاسخ آب سردی بر وجود من بود. در آن روزها ترامپ سخنرانی های وحشتناکی علیه ایران به راه انداخته بود و حدث من این بود که دانشگاه دنبال درد سر نمی گشت و ترجیح داده بود دانشجوی ایرانی نگیرد. همه نقشه هایم بر آب شد و دیگر نمی دانستم چه کار باید بکنم. کاملا نا امید شدم و تلاش هایم را یکباره متوقف کردم. به نظر می رسید مشکلات ما پایانی نداشته باشد و حتی اگر پذیرش بگیرم، باقی مراحل آن نیز به دشواری انجام شود. بعد از چند روز دست و پا زدن در یاس و ناامیدی، کم کم نیروی خودم را بازیافتم و تصمیم گرفتم دوباره امتحان کنم. شاید تنها روحیه ستودنی که در خودم سراغ دارم همین باشد. نماندن در یاس برای مدت طولانی. من همیشه سعی می کنم خودم را احیا کنم و دوباره به زندگی باز گردم.
شاید این اتفاق برای بیشتر آدمها بیفتد اما حس می کنم برای من کمی سرعتش بهتر است و زیاد نمی توانم در وادی ناامیدی پرسه بزنم. ارسال نامه هایم را از سر گرفتم و اینبار اتفاقا زودتر از قبل جواب گرفتم. یک استاد از دانشگاه استونی بروک، نیویورک Stony Brook University از من سوالات بیشتری پرسید و نهایتا تصمیم گرفت به من پذیرش بدهد. خوشحال شدم اما نه به اندازه دفعه اول. هم به این دلیل که نگران بودم باز لحظه ی آخر همه چیز لغو شود و هم به این خاطر که شنیده بودم نیویورک یکی از گران ترین شهرهای دنیاست و تصور می کردم نتوانم از پس هزینه هایش بر بیایم. همزمان که کارهای دانشگاه استونی بروک را انجام میدادم برای دانشگاه های دیگر هم نامه میفرستادم اما هیچ جوابی دریافت نمی کردم. جالب اینجا بود که دانشگاه استونی بروک و بویژه استادی که به من پذیرش داده بود، دکتر پاملا بلاک Pamela Block
همکاری بسیار صمیمانه ای با من داشتند و بسیار سریع همه کارها پیش رفت. بررسی هایی که انجام دادم نشان می داد تفاوت خیلی زیادی بین مخارج نیویورک و سایر شهرها نیست، لذا من تصمیم گرفتم جستجو را پایان دهم و همین دانشگاه را به عنوان مقصد نهایی به وزارت علوم معرفی کنم. با توجه به اینکه کارهای پذیرش را برای دانشگاه
ایلنوی انجام داده بودم، تنها تغییر نام دانشگاه لازم بود و به سرعت همه ی مراحل به پیش رفت. تابستان 97 بود که من فرم DS2019 را از دانشگاه استونی بروک دریافت کردم. این فرم نامه نهایی دانشگاه به حساب می آید که برای رفتن به سفارت و مصاحبه ضروری است. به دلیل عدم ارتباط پستی بین ایران و امریکا، دریافت این فرم هم
با مشکلات فراوانی همراه بود که همکاری دانشگاه و استاد میهمان خیلی به من در این خصوص کمک رساند. پس از دریافت فرم از سفارت امریکا در ارمنستان وقت گرفتم و آماده سفر به ارمنستان شدم. ادامه دارد…

۵۳ دیدگاه دربارهٔ «اینجا آمریکا، مقدمه»

سلام ابوذر
عالی عالی.
خودم که به شخصه از رفتن به کشور دیگه شدید هراس دارم خخخ
ولی دقیقا میبینم افرادی که آرزویی رو در دل دارن و برای محقق شدن اون آرزو تلاش میکنن همیشه موفق میشن.
راستی من از نیویورک خیلی بدم میاد. چون عکسو فیلمهاشو که میبینم پر از آسمون خراش. انگار شهر آدم آهنی هاست خخخ
خوشحال و شاد باشی

با اجازه پُست شما رو در گروه انرژی مثبت منتشر میکنم که ایمان کاربرا به قانون جذب بیشتر بشه.
اینجانب چون اینستاگرام رو حذف کردم نمی تونم اونجارو داشته باشم . پس اینجا هم عکسهاتون رو به اشتراک بذارید
من نمیدونم چرا توی این محله این همه حقوق ببین های بیچاره نادیده گرفته میشه .
اصلا میرم جنبش شنبه های پوست پیازیو راه میندازم در حمایت از ببین های مظلوم خخخ
فکر میکنن جنبش شنبه های پوست پیازی کم از جنبش چهارشنبه های سفید داره هههه

سلام رعد عزیز. ممنون از لطف شما. منم اولش از خارج میترسیدم، حالا از داخل میترسم!
آره درست میگی نیویورک معروفِ ب آسمون خراش. یعنی هم آسمون قشنگی داره و هم خراش دیدنی هستن. البته ما با اون آسمون و خراش فاصله داریم. من در شهری ۴۰ مایلی نیویورک هستم. البته روستایی بیش نیست!
در رابطه با حقوق بینایان هم کاملا حق با شماست. نیاز به پوست پیاز و اینها نیست. فقط من بلد نیستم عکس مکس آپلود کنم. صفحه ی اینستای من باز هستش. سرچ بزنید Abouzar Samiei میاره. با این وجود سعی می کنم لینکش رو بذارم.
در مورد انتشار هم هر کاری دوست دارید مختارید که انجام بدید.
آخر سر هم مرسی که هسی! چقدر طولانی شد!

ابوذر مشخص کن که در گروه چهارشنبه های سفید اون خانوم مو فرفری هستی یا گروه شنبه های پوست پیازی رعد ؟ خخخ باور کنید رنگ پوست پیازی خیلی جذابتر از سفیده
در شنبه های پوست پیازی رعد دانا خوردن چلوکباب در خیابان برای زنان آزاد و مردان فقط آبدوغ خیار میتونن بخورن خخخ
****
من اگه به زبان مسلط بودم دیگه ترسی از رفتن نداشتم. ی فامیلی داریم بیشتر از ۴۰ ساله اومده نیویورک. با اینکه پیر مرد شده اما خیلی قبراق و سالم و جوون مونده. به هیچ وجه با همسن هاش که باباهای ما هستن قابل قیاس نیست. به جرات میتونم بگم انگار ۲۰ سال از سنش کوچیکتره.
میگفت نمیدونم چرا ایرانی های داخل کشور اینقدر زود ناتوان و پیر و بی رمق میشن؟

سلام به ابوذر عزیز خب من از طریق کانال تلگرامی و پیج اینستاگرامی خانم نگین حسینی در جریان این اتفاق خوبی که برای تو افتاد قرار گرفته بودم و اتفاقا مصاحبه ها و گفت و گوها و یادداشتهای خانم حسینی خانم حسینی با تو رو به شدت پیگیری میکردم بهت تبریک میگم و منتظر قسمتهای بعدی این مجموعه هم هستم اگر بتونی به نحوی زمینه ساز آشنایی ما با خانم حسینی هم بشی فکر میکنم خانم حسینی میتونه محتواهای بسیار ارزشمندی رو در اختیار ما بذاره و میتونیم همکاری خوبی با هم داشته باشیم حتما در هنگام برگشتنت از تجربیاتت تو برنامه شش نقطه استفاده خواهم کرد.

سلام ابوذر عزیز،
بسیار متشکرم از اینکه تجربیات خود رو در اختیار ما میذاری. من فکر می کردم اراده ی آهنین دست من هست. حالا نگو قلابیش دست من بوده و اون اصلی دست خودت هست. از آمریکا برگشتی اراده ی آهنین رو حاضرم ازت بخرم.

سلام داوود عزیز.
آقا سوءتفاهم شده. اینی که دست من هستش حلبی تشریف داره. درست فرمودی که آهنی پیش خودته.
از شوخی گذشته من اصلا تصور نمی کنم خیلی آدم بااراده ای باشم. اگر از حرفهام اینطور مستفاد شده عذرخواهی می کنم!
ارادتمند

سلام دکتر؟
این تو هستی از اون بالا بالاها پست می انتشاری؟
یه کُرد، یه نابینا، مهمتر از همه یک دُکی.
نیویورک؟
میدونستم رفتی ولی فکر کردم یکی دو روز اونجا هستی و بر میگردی.
میشه یه کم از اون ملقمه هم برا من سوغات بیاری؟
میگن خیلی خوش مزه هست.
آفرین به شهامتت، آفرین به خودم که استاد خوبی مثل تو دارم.
راستی اونجا دوینه درست میکنن؟
فپت کپت

سلام بو کاک کامبیزی بریز.
این منم اما اون بالا مالاها نیستم. همینجا هستم. زیر سایه ی شما. تکون نخور که آفتاب میسوزونه مون.
ملقمه را با عشق میپیچم برات میارم. دویینه هم هست البته خودم پختم! شاید باورت نشه اما آوردم اینجا و پختم. خیلی هم حال داد.
خیلی ارادتمندیم

عجب. نمیدونم همه خودشونو به آب و آتیش میزنن میرن، اما وقتی رفتن و اقامت خود و هفت نسلشون رو گرفتن میگن ولشکن بابا هیچجا ایران خودمون نمیشه. هیچجا بهشت نیست باید ببینی برای چی میخوای بری و چی اینجا تو رو آزار میده ضمنا سه سال اول مهاجرت وحشتناکه. آمریکا، آزادترین، قدرتمندترین و بهترین کشور دنیاست. نرفتم ولی کاملا میشناسمش حالا میگم هر کی میره میگه هیچجا ایران خودمون نمیشه. جایی که زنانش بستنی نتونن بخورن و شلاق هم بخوری. هیچ جا بهشت نیست. اما فاصله آمریکا تا اروپا سالهاست چه رسد به این ویرانه. در آخر به همه ی به تنگ اومده ها توصیه میکنم شهروندی من رو بگیرن من اقامتشون رو و برگردند ایران. عجب. پس یه جاهایی ایران از آمریکا بهتره عجب!!!

البته من اگه خودم بخوام انتخاب کنم امریکا رو به ایران ترجیح میدم اما صحبت من این بود که امریکا هم مشکلاتش کم نیست. بویژه برای ما ایرانی ها. از دور به نظر میرسه که اینجا عقلانیت مطلق باشه اما گاهی میبینی به همون اندازه که تو ایران مسائل غیرمنطقی حاکم هست، تو امریکا هم همین طوره. ایشالا یه روز تو تیمتاک بیشتر در این باره گفتگو می کنیم.

دوستان با عرض معذرت فراوان، نمیدونم چه مشکلی بود که وقتی کامنت مینوشتم یهو وسطش هنگ می کرد. به خاطر همین خیلی از کامنت ها رو مجبور شدم خلاصه کنم و سر و تهش رو هم بیارم. بعضی اغلاط رو هم نتونستم تصحیح کنم. نمیدونم وب پرس مشکلی داره یا مساله از لپتاپ من هستش.

سلام!
پس از نزدیک به ۹ ماه دوری از محله، حالا حضور دوباره‌ام را با دیدگاه نوشتن برای این مطلب شروع می‌کنم.
از همون روزی که مقاله ابوذر درباره غره نشدن نابینایان به استقلالشون که یادم نیست عنوانش چی بود رو خوندم، می‌دونستم ابوذر هرکه باشد پسری است واقع‌گرا و کوشا. و حالا امیدوارم انتشار تجربیاتش از فرصت مطالعاتی آمریکا رو سخاوتمندانه ادامه بده. راستی، نمی‌دونستم به دانشجویان دکتری هم فرصت مطالعاتی میدن.

سلام علاء الدین. خوشحالم که به اینجا بازگشتی. ممنون از اظهار لطفت.
بله فرصت مطالعاتی هم برای اساتید هست و هم دانشجویان دکتری.
امیدوارم تجربیاتم مفید باشن و به دردتون بخورن.
ارادتمند

سلام بر شما جناب ابوذر! اول از هر چیزی میخواستم این موفقیت بزرگ رو بهتون تبریک بگم و خیلی خوشحالم که میشنوم که همنوعانم به موفقیتهای بالایی میرسند. من هم ۲۱ سال هست که با خانواده در کشور رمانی زندگی میکنم. تحصیلاتم رو اینجا تمام کردم و الآن یک روانشناس و مشاور خانواده و مشاور فردی و همچنین coach هم هستم و در حال حاضر به صورت آنلاین به شغل مشاوره و کوچینگ مشغول هستم! من اروپا رو بیشتر دوست دارم برای زندگی تا امریکا! امیدوارم که موفق باشید! روز خوش!

البته باید بگم که محاجرت ما به کشور رمانی داستانهایی واسه خودش داره. ما قرار بود از اینجا بریم کاناد, اما شرایط ما رو وادار کرد که همینجا بمونیم که البته کشور رمانی در سال ۲۰۰۷ که وارد اتحادیه اروپا شد پیشرفت چشمگیری داشته. من هم قبلً مقالاتی در محله راجع به کشور رمانی گذاشتم و خدمت دوستانم عرز کردم که کشورهای اروپایی و کشورهای دیگر اونطور که خیلیها تصور میکنند نیست. به نظر من هرجا پول داشته باشی همونجا بهشته! شاد و سرزنده باشید!

خانم اورنگ
منظورتون از کوچینگ همون ای اف تی هست؟
ای اف تی واقعا معجزه میکنه.‌
چه خوب که در مورد کوچینگ و ای اف تی برامون توی محله صحبت کنید.‌
خیلی دوست دارم اطلاعاتمو در این زمینه افزایش بدم.
به قدری ای اف تی روی من اثر گذاشت که هنوز توی شوک هستم هههه

سلام رعد عزیز! کوچینگ ای افتی نیست. ای افتی یک فرایند درمان مبتنی بر حیجان است. من فعلً در این زمینه تخصص ندارم. ولی قرار است به زودی هم در زمینه ای افتی و هم در زمینه ta اریکبرن هم تخصص بگیرم. چشم! حتمً در زمینه کوچینگ هم پست میزنم, تا شما با این فرایند آشنا بشید. ممنون بابت نظر خوبت! عزیزم!

کوچینگ زمینه های مختلفی داره! من کوچ در زمینه یا تواناییهای کودکان هستم که این روش توست یک روانپزشک و رواندرمانگر فنلاندی بنام بن فرمن ایجاد شده. این روش هنوز در ایران نیست. من مفصل در یک پست راجع به این موضوع صحبت خواهم کرد. موفق باشید!

سلام خانم اورنگ.
ممنون از لطف شما اما من واقعا خودم رو یک آدم موفق نمیدونم. بنظرم بدون اغراق میشه شما رو موفق نامید.
من بعضی از پست هاتون رو خوندم. قشنگ هستن. حتما بازم بنویسید.
در رابطه با محل زندگی من هم کانادا و اروپا رو ترجیح میدم به امریکا. اینجا خیلی کاپیتالیستی هستش.

سلام بر جناب سمیعی عزیز. کسب این موفقیت ارزشمند رو به شما تبریک می‌گم و معتقدم تلاش‌های شما در به دست آوردن این موقعیت واقعاً ستودنیه. خیلی خوشحالم که افراد فرهیخته ای مثل شما در جمع ما هستن و به عنوان کسی که آرزوی مهاجرت تحصیلی رو در سر داره از اینکه تجربیاتتون رو با ما به اشتراک می‌ذارید بی نهایت سپاسگزارم. بیصبرانه منتظر پست‌های بعدیتون هستم. ارادتمند

یاااااااااااااا خدااااااااااااااااا چه پروسهههههههههههههههههههههههه سنگینی رو طی کردی دکتر.
من از خوندنش مو‌های تنم سیخ شد چه برسه به خودت که تازه اجراشم نمودی!
قبلا که جوانتر بودم دقیقا توی پشتکار تقریبا با یه چند پله پایینتر ولی هویجوری بودم و الانم که بازم جوانتر هستم باید سعی کنم مثل قبلا‌های خودم و مثل اکنون‌های خودت بازم هویجوری باشم دکتر.
به قول یکی ارادت زیاده

من فکر کنم خیلی بد نوشتم. شاید شما فکر کنید من دارم شکسته بندی می کنم اما واقعا اینطور نیست. من بدون اغراق بخوام بگم، خودم رو حدودا با پشتکار می دونم اما جدا به نظرم ۷۰ ۸۰ درصد بچه های اینجا بسیار از من با اراده تر هستن. از جمله خود تو مجتبی. تو این سایت رو ۵ ۶ سال به خوبی اداره کردی. من عمرن حال نوشتن همین چرندیات خودم رو هم ندارم!
به قول نصف ایرانیا: ارادت وار!

دیدگاهتان را بنویسید