خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اعترافات یک خوابگرد، در سرزمین جادو

راستی شما میدانید کسانی که کُرونا گرفتند قبل از بیمار شدن حالشان چگونه بوده است؟
آیا نا امید بودند یا امیدوار و سرشار از آرزو؟
اصلا کدام گروه درست میگویند؟ ماسک زدن فایده دارد یا نه؟
چرا راننده اسنپ امروز عطسه میکرد؟
آیا واقعیت دارد که میگویند واکسن ضد کُرونا ساخته شده است؟ چه وقت به دست ما خواهد رسید؟
نکند نور خانه جدید برای گلهایم کافی نباشد و پژمردهشان بکند!
چرا همه چیز و همه کس یک‌جور دیگر شده است؟ من تغییر کرده ام یا زمانه؟
آیا یکبار دیگر دریا را خواهم دید و برای خودم گوش‌ماهی جمع خواهم کرد؟
اصلا زندگی بعد از کُرونا چه شکلی خواهد بود؟
و همینطور فکر و فکر و فکر!
اما گاهی وقتها دیگر حوصله ام از دستشان سر میرود؛ لپتاپم را روشن میکنم؛ هدفونم را میگذارم و با یک کلید اینتر به سرزمین جادو سفر میکنم.
چقدر خوب است که خیال را از ما نگرفته اند!
خیال بنظرم بزرگترین و امنترین نعمت خداوند میتواند باشد در این روزهای پر از اضطراب.
من به سرزمین جادو سفر میکنم.
آنجا آب و درخت و جنگل و کوه و پرنده دارد.
در سرزمین جادویی من میتوانی ساعتها برای خودت قایقسواری کنی و به دنبال ساحل بگردی.
میتوانی روی کوه یک کلبه بسازی، آتش درست کنی و غذای گرمت را بخوری.
میتوانی روی درختها بنشینی و با رفقایت گپ بزنی.
آنجا هم مرگ هست!
گاهی روی خیابان اصلی دهکده صدای قدم زدنش را میشنوی!
اما در سرزمین ما حتی اگر بمیری باز هم فرصت دوباره برای زندگی کردن خواهی داشت.
اگر به جنگ دیو و گراز و خرس رفته باشی و حتی اگر در غارهای پر پیچ و خم گم شده باشی باز هم زنده میمانی!
در سرزمین جادویی ما همه مهربانترند انگار! تو را از دست کوسه و دیو و گرگهای وحشی نجات میدهند و برایت جشن سلامتی میگیرند.
دنیای قشنگتریست آنجا. دنیای آدمهای شجاع و مهربان و شاد.
یک جهان بدون مرز.
از من میشنوید شما هم برای خودتان یک سرزمین جادو پیدا کنید. یک سرزمین آرام و بی انتها.
و رؤیاهایتان را دوست بدارید.
وقتی کاری از دنیای واقعی برنمیآید به رؤیاهایتان پناه ببرید.
مسئله مهم این است که قلبمان هنوز زنده است. باقی ماجرا دیگر هیچ اهمیتی ندارد.

۲۵ دیدگاه دربارهٔ «اعترافات یک خوابگرد، در سرزمین جادو»

سرزمین جادو! من هم یکی دارم! بذار تمام عاقلهای دنیا, تمام ساکنین سرزمین منطق و واقعیتهای سیمانی بخندن ولی من هم یک دونه از این ها دارم! بیخیال که از نظر واقعیت بینها این مدل ماجراجویی ها مال سن من نیست. بیخیال که خیلی از جاده هاش, کلبه هاش, قایق هاش, از زاویه نگاه استاندارد بقیه اندازه من نیست و مال نوجوونهاست. بیخیال اینکه به نظر اکثریت جهان این مدل سفرها از من گذشته. من پشت حصار تمام لایه های شب این جهان, پشت تمام پرده های سنگین روزمرگی ها, پشت تمام نشدنها, نبودنها, نرسیدنها, یک بهشت دارم. بهشتی که هر زمان خسته از خشونت لمس حقیقتهای عریان بهش پناه می برم, با دونه دونه خاکش, با قطره قطره آبش, با ذره ذره نورش, در آغوشم می گیره و غبار خستگیها رو تا فوت آخر از روحم پاک می کنه. خیلی دوستش دارم! خیلی زیاد!
در سرزمین جادو, در جهان واقعیت, در همه جا و همه زمان, دلت شاد!

بیخیال همه انسانهای عاقل و با منطق دنیا! بگذار ما هم جاروی پرنده خودمان را داشته باشیم. چه اشکالی دارد؟ اما جدای از تمام اینها، به این فکر میکنم که گاهی زندگی تعاریف متفاوتی از کلمات را نشانت میدهد! مثلا حتما لازم نیست تو سالهای طولانی با کسی وقت بگذرانی تا بتوانی نام دوست رویش بگذاری. گاهی کسی پیدا میشود که تو حتی چند کلمه هم با او سخن نگفته ای اما قلبت به تو ندای آشتی و آشنایی و دوستی میدهد. دل قشنگ تو هم شاد دوست خوب من!

سلام الهه رویاها
حرفام شاید ربطی به پست نداشته باشه ولی شایدم داره.
نکته اول من ترسم نسبت به کرونا چند ماهه صفر شده. تا فروردین میترسیدم ولی بعد به لطف خدا و تحقیقاتی که خودم انجام دادم صفر شد
ماسک زدن فقط باعث آلودگی بیشتر میشه.
من ماسک نمیزنم ولی هر وقت میرم بیرون به محض رسیدن به خونه با نمک دریا آبنمک غرغره میکنم و با سرنگ بینیمو شستشو میدم.
****
سرزمین رویا …
مگه میشه بدون داشتنش زندگی کرد
من و خدا و دیگر هیچ

اتفاقً من هم در سرزمین کامپیوتر هستم. اینجا همه چیز هست! ولی بدیش اینست که بعد از چند ساعت یا حتی یک ساعت که لپتاپ را روشن میکنم و کلید اینتر را میزنم تا وارد بشم حوصله ام سر میره. راستش کلمه ی رؤیاها را نمیدونم چطوری مینویسند. شاید الآن درست نوشتمش. ولی در هر صورت لطفً یک سرزمین رؤیاهای دیگری پیدا کنید چون با کامپیوتر آدم حوصله اش سر میره.

آنجا هم مرگ هست،
گاهی در خیابان اصلی دهکده صدای قدم زدنش را میشنوی!
چه زیبا توصیف کردی دنیای دوست داشتنی خیالیمون رو الهام عزیزم.
همیشه آرزو داشتم یه موجود خیالی بودم تو رویای آدما. از اون موجوداتی که کارای هیجان انگیز غیر ممکن میکنن.

سلام خانم مظاهری عزیز من دوست داشتم سرزمین رؤیاهام شبیه یک دشت در فصل بهار باشه با هوایی خنک با اندک درختان تنومند که لطافت برگهای نورسته و جوانه های ظریفش ، بر روی شاخه های کهنسال و قدیمی ، انگشتانم رو قلقلک بده و روی زمین پر از گلهای خودرو با گلبرگهای لطبف و خوش عطر و بو باشه که تا برگ یک بوته رو بچینم عطر بهترین دم نوشهای دنیا رو استشمام کنم با یک رودخونه ی کم عمق که بشه راحت داخل آب پیاده روی کرد و همیشه هم فصل بهار باشه نه تابستون گرم یا زمستون سرد ولی فکر کنم آدمها وقتی میرن سر کار اغلب سرزمین رؤیاهاشون رو فراموش می کنن یا من اینطوری هستم … فعلا هم سرزمین رؤیاهای من بزرگمهر هست که تونسته عضو محله بشه و دائم پیام میذاره و من هم خوشحالم و هم با خودم می گم کمتر کامنت میذاشت بهتر بود ولی بزرگمهر که گوش نمیده … زندگیتون سرشار از رؤیاهای شیرین و خوش عطر و لطیف بهاری باد

دیدگاهتان را بنویسید