خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از طرف پریسا.

سلام آشنای بی نشون. از کی به این اسم صدات زدم؟ خاطرم نیست. چه خبر؟ هوا این پایین حسابی خاکستریه. اون بالا چه طور؟ در ماهی که گذشت به سرم زد1دفعه دیگه واسه پیدا کردنت1حرکتی بزنم. نزدم. حس شکست نبود. هنوز هم نیست. نیومدم بغض کنم. ولی باید می نوشتم واست. می دونی؟ دلم تنگ شده واست. خیلی زیاد. اگر الان پیشم بودی چی می گفتی؟ احتمالا چندتا فحش. می دونی؟ هیچ زمانی هیچ کجای عمرم تصور نداشتم که دلم تنگ بشه واسه فحش خوردن. الان دلم تنگ شده که باشی و بگی. هرچی عشقته بگی فقط تو باشی و من باشم و دنیا بچرخه و خب باشه به جهنم استرس و ماجرا هم, … خب می دونی؟ ماجرا که بود تو هم بودی پس بذار باشه ولی تو باشی. بی رمز و بی حرف و بی تشبیه, دلم بد تنگه واست!

این روزها فاصله بین خنده هام و گریه هام باریک شدن. در حالی که بلند می خندم1دفعه می بینم قهقهه هام هقهق شدن. دیروز عصری همین طور شد. شکر خدا جمع اینترنتی بود. موزیک که شروع شد چنان شدید باریدن گرفتم که میکم رو بستم و فقط سعی کردم بدون قطعی نفس بکشم و نمی شد. درصد دلتنگی هام رفته بالا یا نازک نارنجیتر شدم؟ هی می دونی؟ این روزها بیشتر از هر زمانی بهم گفته میشه, بین خودشون گفته میشه, یواشکی زیرگوشی گفته میشه, که من خیلی شبیهت شدم. خیلی زیاد. یعنی واقعا شدم؟ یعنی تو هم شبیه من یواشکی اینهمه شدید می باریدی؟ من هیچ زمانی نمی فهمیدم. این ها هم هیچ زمانی نمی فهمن. البته جز خخخ یکیشون که خدایی از کجا می فهمه؟ اوایل از این تشبیه به شدت از جا در می رفتم. بعدش خسته شدم و فقط فحششون دادم. الان سکوت می کنم. هی! کاش من شبیه تو می شدم!

این روزها حس های عجیب و مسخره ای رو تجربه می کنم که تازه الان می فهمم هیچ کجای عمرم نمی شناختمشون. خیال می کردم زیر و بمش رو بلدم ولی الان می فهمم در حد حرف اول هم بلدش نبودم. هنوز هم بلدش نیستم ولی, … هی! آخه واسه چی باید هرچی بلاست سر من بیاد؟ من واسه بلد شدن این مدل سوادها1خورده زیادی دیرم. آموزش این رشته از من گذشته. پس واسه چی الان این, … فحش بدم الان؟ حسش نیست بیا خودت فحش بده. می دونی؟ دلم تنگ شده واست. بدجوری دلم تنگ شده واست. کاش اینجا بودی!

از خط حق رد نشم. بد هم نیستم. عجیبه ولی با این حس های عجیب ناشناس که حالا دیگه خیلی هم ناشناس نیستن واسم بد هم کنار نمیام. اوایل به شدت می ترسیدم, بعدش انکار می کردم, بعدش با هرچی زورم می رسید در می رفتم, بعدش به شدت بهم بر خورد, حس کردم کسرم شده از خودم در این, … و الان, این لحظه, … … …

این روزها در جواب دلتنگی هام, همون هایی که هیچ پایانی روی خاک واسشون نیست, یا به تصور من نیست, دلتنگی هایی از مدل دلتنگی هام واسه تو, یک حس عجیبی دارم. این روزها در جواب این مدل دلتنگی هام, نمی دونم واسه چی یک مدل هنوز یک راهی هستِ خاصی از وسط نگاه حسم, دلم, حتی منطقم شلیک میشه به قلب یواشکی باریدن هام. می دونی؟ من هنوز به اون طرف بد معتقدم. همیشه بودم ولی این روزها احساس تغییر می کنم. نمی دونم چی درم عوض شده ولی این یقینم انگار جنسش تغییر کرده. یک جور بی توصیفی انگار جنس آجرهاش رو زمانی که من وسط گرفت و گیرهام مشغول بودم عوض کردن. من هرگز تا از دنیای خاکی نرفتم, نخواهم فهمید که بهشت و جهنم اون مدلی که روحانی های ما میگن هست یا مدلش متفاوته. ولی یقین دارم اون هایی که میگن ما بعد از مردن تبدیل به خاک میشیم, نیست میشیم, تموم میشیم و به عدم میریم اشتباه میگن. من مطمینم که اون طرف چیزی هست. چیزهایی هست. من مطمینم!

این روزها زمانی که دلتنگی ها, از مدل دلتنگی هایی که هیچ جوابی, هیچ پایانی واسشون روی خاک خدا در تصورم نیست, دلتنگی هایی از مدل دلتنگی هام واسه تو, بارونیم می کنن, حتی وسط اشک هام, انگار کسی از جنس گندمک بهم میگه ببین! هنوز یک راهی هست. مگه آدم چه قدر روی خاک می مونه؟ تو اینجایی که امتحان نصفه نیمه ات رو تموم کنی و بری. شبیه همه. خب الان چیته؟ اون طرف می بینیش. فقط بلند شو درس بخون و به جای گریه کردن خوب امتحان بده. زمانش که ابدی نیست. کوتاهه. خیلی کوتاه. فقط خوب درس بخون. هنوز راهی هست. هنوز هست! راهی هست!

بعد من بیشتر و شدیدتر می بارم ولی همراه شدت اشک هام دلم انگار سبکتره. من تقریبا همیشه بعد از اینکه راهی واسه باز کردن درهای بی کلیدم باز می شد از شدت آسودگی خاطر می باریدم. این روزها حس می کنم باریدن هام از سر دلتنگی های این مدلیم, دلتنگی هایی از مدل دلتنگی هام واسه تو, اون مدلی هستن. شدید, نفسگیر, سنگین, اما کاری. انگار حس می کنم قدرت پاککنندگی اشک هام, هرچند خیلی ضعیف, اما انگار داره بیشتر میشه. انگار باریدن هام دارن در پاک کردن خاکستری های دلتنگی هام قویتر میشن. انگار بعد از اون یک راهی هست ها, باریدن هام از گذشته بیشتر سبکم می کنن. می دونی؟ کاش من خوب امتحان بدم! دلم واست تنگ شده! دلم واسه پایان تمام دلتنگی هام, دلتنگی هایی از مدل دلتنگی هام واسه تو, همون هایی که هیچ پایانی و هیچ جوابی واسشون روی خاک خدا در تصورم نیست, بدجوری تنگ شده. دلم تنگ شده واست! خیلی زیاد دلم تنگ شده واست! خیلی زیاد!

کسی می گفت هیچ چیزی در تقدیر بی حکمت نیست. تمام اون چیزهایی که ما در مسیر جاده هامون می بینیم, حتی منفی هاشون میشه که کلیدهایی باشن که درهایی رو باهاشون باز می کنیم. من اون زمان چه قدر فاصله داشتم از مفهوم این گفتن ها! خدایا کاش می فهمیدم. الان می فهمم. این روزها, این شبها, این لحظه, درست همین الان, دیگه نه از اون حس ناشناس بی توصیف, که اینهمه درش دیرم و اونهمه باهاش جنگیدم, ازش ترسیدم, ازش در رفتم و ازش بهم بر خورد می ترسم, نه ازش حرصی ام, نه ازش در میرم, نه ازش بهم بر خورده. حس می کنم این اومده چون باید می اومد! اگر نبود من از کجا می شد که بفهمم؟ که هنوز راهی هست, که جنس یقینم عوض شده و چه بسا که هنوز داره عوض میشه, قویتر میشه, قرصتر میشه, چی می تونست اینهمه سفت انگیزه بشه که من بیشتر حواسم به خوب امتحان دادنم باشه؟ چی می شد که تحریکم کنه اینهمه شدید دنبال جاده ی اصلی به بهشت بگردم؟ کدوم دستی اونهمه قوی بود که بتونه اینهمه مدت, اینهمه روز, اونهمه شب های جهنمی, اینهمه هفته های ناگذر, اینهمه ساعت اینهمه ماه از چیزی که مجاز نیست ولی هیچ مانعی سر راهم نیست که برم طرفش و خودم رو باهاش خفه کنم به این شدت عقب نگهم داره؟ چه عاملی زورش به سرکشی های من که همه دارن ازش میگن و به چه شدتی هم میگن می رسید؟ حالا من تمام اون ها رو رها کردم و نگاهم تا جایی که ازم بر میاد مستقیم به زمینه که ببینم جاده ی مستقیم کجاست! جز این سواده دیر رس چی می تونست همچین کاری کنه؟ از همچین چیزی حقش نیست من حرصی باشم. بترسم. در برم و کسرم بشه. اتفاقا به نظرم باید حسابی بخوامش. تو چی؟ باهام موافق نیستی؟ هی! میگن من شبیه تو شدم. یعنی تو هم این ها رو تجربه کردی؟ تو هم درگیر سواد دیر رس شدی؟ هی می دونی؟ من می دونم که شدی. خخخ زود باش بگو که شدی. دیگه ازت حیرت نمی کنم. حتی حرصی هم نمیشم. حالا دیگه جنسش رو بلد شدم. حتی بهت حق هم میدم. راست میگم. الان می فهمم مدلت رو. خخخ قیافه اش رو تماشا کن! من که دفترت رو الان کامل بلدم تو هرچی می خوایی بگو.

ولی خدایی, حالا من هیچ چی. کاش می شد به یک کسی جز من1کوچولو آرامش حضور می دادی! ببین اون هیچ چی نمیگه ولی بد ملتهبه از غیبتش دم قطارت. خیلی گذشته ولی بد داره اذیت میشه. به ما هم نمیگه که بشه کمک کنیم. اگر می گفت, اگر اجازه می داد که ما بگیم, بلکه می شد یک خط به این حصار مشکیش بندازیم. نمیگه. کار خودته. کاش یک کاریش کنی! حقش نیست اینهمه درد یواشکی بدون حرف و بدون آخ و بدون حتی آه! کمکش کن! کاش بشه!

ببین من این رو بسته نگه نمی دارم. می زنم جایی. بعدش چندتا دوست که میان و میرن می خوننش. می دونم خیالت نیست. ولی می دونی؟ قبلش احتمالا میدم یکی دیگه هم بخونه. خیالت به این یکی دیگه می دونم هست. خخخ ولی مطمینم ناراحتش نمیشی. فقط فوقش بهم چندتا از اون فحش های برندت بدی که اون هم خیالی نیست هرچی از تو رسد عزیز است. ولی میدم بخونه. عادت بدی داده بهم. گاه گاه خطخطیهام رو بر می داره می خونه. آخریش رو که دادم بهش بعدش خودم نفهمیدم چی شدم. اندازه ی یک ظرف کوچیک گل شمعدونی گریه کردم. اصلا نمی فهمیدم چیم شده بود ولی گریه هام تموم نمی شدن. همونجا وسط جمع غایب موندم و بدون صدا تا نفس داشتم باریدم. این رو بهش بدم نمی دونم چی میشم ولی می دونم از اینجا به بعدش هرچی, هر چیزی که از این حس و حال ببینم جنسش متفاوته. هی! کاش اون زمان می فهمیدم جنس این سواد رو! اگر بلدش می شدم, نمی دونم الان زندگیم مسیرش کدوم طرفی بود. ولی می دونی؟ به نظرم یک چیزهایی رو درست بگن. من یک چیزهاییم شبیه تو شدن. سواد دیر رسم. خخخ اونقدر میگم تا بلند شی بیایی داخل خوابم که به حسابم برسی و بعدش چه حالی ببرم من از دیدنت! میدونی؟ دلم بد تنگ شده واست! خیلی دلم تنگ شده واست! خیلی زیاد!

بسه دیگه خیلی گفتم و گفتم. باز میام. باز میگم. ولی الان دیگه باید جمعش کنم. درس دارم. می دونی که! واسم دعا کن. امتحانم سخته. من دیرفهمم. می دونی که! حالا مدرک قبولیم رو بدجوری می خوام. این دیگه آیلتس نیست که منو تحریم کنن. این برو برگرد داخلش نیست. من این قبولی رو بد می خوام. می دونی که! واسم دعا کن. نخند! دعا کن! باشه باشه الان میبندمش. فقط1چیزی! می دونی؟ دلم تنگ شده واست. دلم بدجوری تنگ شده واست! از اون مدل هاش که جسمت ضربان می گیره و پشت پلک هات هر لحظه آماده هست واسه داغ شدن و نم گرفتن و خیس شدن. هی! دلم خیلی تنگ شده واست! خیلی خیلی زیاد دلم تنگ شده واست! خدانگهدارت تا دفعه های بعد.

از طرف پریسا, نشانی, آسمان, برسد به دست آشنای بی نشان!

۶ دیدگاه دربارهٔ «از طرف پریسا.»

سلام دشمن حسابی عزیز. این بی نشونه ها ما رو در به در کردن وسط زمین و آسمون! چی بگم! من خخخ درست میشم. من درست میشم. همه چیز درست میشه. همگیمون درست میشیم. فقط ای کاش هرچی سریعتر این درست شدنه پیش بیاد! ممنونم ابراهیم که هستی!
کامیاب باشی!

سلام دوست عزیز. غم گاهی میاد تا به ما بگه دل هامون کمی شاید گرد و خاک گرفتن و آب و جارو لازم دارن. ممنونم از نظر مثبتی که به جوهر پاشی های من دارید. امیدوارم غمهاتون همیشه به شدت گذرا و شادیهاتون موندگار باشن. پیروز باشید!

دیدگاهتان را بنویسید