خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سمفونی رنگ‌ها، قسمت چهارم: گذری به باغ ژاپنی، اثری از کلود مونه به علاوه قسمت های گذشته

فکر می کنم اواخر آبان ماه 99 بود.
من با خانم نسترن یاری که در زمینه تولید محتوا و مشاوره فعالیت در فضای مجازی همراه محله شدند جلسه داشتم.
صحبتمون به مسیر خوبی رفت. از ایده های مختلف صحبت کردیم.
من از نقاشی و رنگ گفتم و توضیح دادم که مدتهاست ذهنم درگیر این هست تا بتونیم از نقاشی های برجسته و مشهور تصوری پیدا کنیم. ما عاشق تصوریم. عاشق تجسم. عاشق اینکه بتونیم از نگاه یک نقاش وارد دنیای ذهن یک هنرمند بشیم. درک کنیم و از تماشای یک اثر هنری لذت ببریم.
خیلی با اشتیاق حرف زدیم و در عین ناباوری خانم یاری گفت آقای صالحی؟ من خواهرم نقاشه.
گفتم واقعا؟ گفت صبر کنین!
خواهرشون رو صدا کردن. اومدش توی جلسه. خیلی گرم و صمیمانه صحبتمون آغاز شد.
گفت من توی لایوی که در اینستاگرام داشتین خیلی مشتاق شدم که کنارتون باشم ولی واقعا نمیدونستم چه مدلی و با چه هدفی.
الان میشه بیشتر بگین داستان چیه که انقدر نسترن با اشتیاق صدام کرد؟
براشون گفتم. گفتم میخوام تصورات ما رو به مسیر درستی از تابلوهای نقاشی ببرین. هرچی باشه یک نقاش بهتر از هر کسی میتونه تفکرات یک هنرمند برجسته رو برای ما به شکل دقیق و قطعا جذابی پیش ببره.
خیلی استقبال کرد. گفت اتفاقا با توضیحاتی که دادین نقاشی شب پر ستاره ون گوگ توی ذهنم تداعی شد.
ازشون خواستم برامون توصیفش کنه اونم همین الان.
بی مقدمه شروع کرد به توصیفش. خانم جهانشاهی هم اونجا بود. انقدر زیبا و جذاب بود توضیحاتشون که واقعا محو اون تصاویر شدم. من چیزی از اون نقاشی نمیدونستم. حتی قبلا هم که میدیدم هیچ زمان اون تابلو رو ندیده بودم. پس در نهایت بی هیچ زمینه ذهنی ای تموم حواسم اونجا بود. به کلام خانم یاری و در حال تجسم.
صحبتمون تموم شد ولی برای هیچ کدوممون این پایان، پایان نبود. نه برای من که تازه مسیر محقق شدن ایده ام رو پیدا کرده بودم، نه برای خانم پریسا جهانشاهی و نه برای فاطمه یاری.
یک ساعت بعد اون صحبت و جلسه، خانم جهانشاهی یه متن برام فرستاد. گفت مدیر من هنوز ذهنم از اون منظره بیرون نیومده. هنوز اونجاست. مجبور بودم بنویسم و برای تو هم فرستادم. بخونش.
من اون متن رو اینجا میذارم، هرچند توی محله پست شد ولی نمیشه که اینجا نباشه. بخونیدش:

***

در محل اتصال بین زمین و آسمون ایستادم. بالای تپه ای درحصار عصر. عصری که داره به شب پیوند می خوره. اطرافم پر صخره های سنگیه. صخره های کوچیک, بزرگ, خاکی. شب ملایم در حال رنگ زدن آسمونه. چه ترکیب بی همتاییه طلاقیه رنگ های عصر و شب! جاده ی سنگی رو به رو نگاهم رو صدا می زنه. نشونش می کنم با نشونه ای از جنس نگاه. درخت های اطراف تپه به نگاهم لبخند می زنن. لبخندشون رو دوست دارم. لبخندهایی به رنگ سبز عصرگاهیِ رویا!
از تپه آروم سرازیر میشم. نسیم میاد. از جنس درگوشی های بین عصر و شب. از جنس آسمون. از بین صخره ها میرم پایین. خاک قدم هام رو نوازش می کنه. بین درختها فرو میرم. گم میشم. محو میشم. عطر برگهای سبز پیچیده در نسیم ملایم وجودم رو در آغوش می کشه. تمامم سرشار میشه از عطر سبز نسیم. پر میشم از عطر. از نسیم. از هوای ستاره بارونِ شب های روشن.
به جاده می رسم. جاده ای مستقیم ولی ناهموار. پر از سنگ های کوچیک و بزرگ. شب شده. آسمون تصویر ستاره نشونش رو پهن کرده روی صفحه ی خاطرم. ماه به نگاهم سلام می کنه. آروم دستی واسش تکون میدم. ستاره ها نگاهم رو صدا می زنن. چه قدر زیادن! و چه قدر روشن! اون قدر واضح و اونقدر نزدیک که می تونم پره های درخشانشون رو بشمارم.
خدایا یعنی چیزی زیباتر از این هم آفریدی؟ زیباتر از آسمون ستاره بارونِ شب های مهتابی؟ روحم رو با این درخشش بهشتی قسمت می کنم و در امتداد جاده ی مستقیمِ ناهموار به راه می افتم. آروم و مراقب. اطرافم, در امتداد جاده, خونه های کوچیک چوبی خودشون رو به جریان نور مهتاب سپردن. خونه هایی به رنگ های مختلف. سبز. قهوه ای. حتی طلایی. جریان ملایم نور از سقف های رنگارنگ شره می کنه پایین. سنگ های جاده روشن میشن. از مهتاب پر میشم. من و درختها و جاده. نسیم دستش رو روی شونه هام می ذاره. جاری میشم در امتداد مهتاب, همراه نور و نسیم و شب.
نگاهم جلوتر از خودم پیش میره. به انتهای جاده می رسه. به روشنای گرمِ خونه ای بزرگ و زرد. حرارت ملایم در نگاهم جاری میشه. سرشار از این جریان روشن به سرعت و طول قدمهام اضافه می کنم. کمی جلوتر. حالا دیگه می تونم سرو کنار خونه ی زرد رو هم ببینم. تک درختی سربلند با پیچش ملایمش در آغوش بازیگر نسیم! نگاهم از سرو بالا میره. بازیگوش و سبک. لا به لای رقص شاخه های رها در دست های نسیم, نگاهم نور رو نفس می کشه.
پیراهنی بلند و بی آستین پوشیدم. پیراهنی به رنگ آبی. جریان مهتاب به پوست شونه هام دست نوازش می کشه. از شوری به ملایمتِ آبیِ پیراهنم پر میشم. به دنبال نگاهم, به طرف روشنای خونه ی زرد, و سبزِ سروِ کنار خونه پیش میرم.
محصور در حلقه ی آغوش مهتاب, وارد خونه ی زرد میشم. اتاق پره از رنگ. تابلوهای نقاشی روی دیوارها انگار مهمونیِ رنگ و تصویر و سایه گرفتن. ترسیمی از ترکیب سبز و زرد و آبی و مشکی و طلایی و … در رنگها شناور میشم. از پنجره به بیرون نگاه می کنم. ماه و ستاره ها برای نگاهم دست تکون میدن. گرمای نوازش شب رو روی پوست سرشونه هام احساس می کنم. از لذتی بی وصف پر میشم. به آرامش جریان ملایم رنگها در رگهای فضای شب, دستم رو بالا می برم و موهام رو از مهارِ روبانِ آبی رها می کنم. موهام شاد و سبک در تداوم بوسه های نسیم عطرآگین میشن. محو میشم در تصویر آسمون. آسمونی که با ماه و ستاره هاش, با دست های گرم مهتاب, از پنجره ی اتاقِ خونه ی زرد, به روی صفحه ی خاطرم جاری میشه. وجودم پر میشه از مهتاب. از ستاره. از جریان آبیِ آسمونه شب. پر میشم از سیلان رنگها. از حسی عمیق, به رنگ سبز سرو. به رنگ زرد خونه ی روشن. پر میشم از گرمای بی مهارِ رویای ترسیم یک تصویر, که مثل خون, جاریه در رگهای احساسم. رویایی سیال, که در تمام زوایای روحِ خواهنده ام می پیچه. منعکس میشه و باز منعکس میشه. رویایی گرم, جوشان, خیس, که از لای پلک های بی نگاهم آهسته و ساکت, قطره قطره می باره. و من, از پشت پرده ی شفاف و جاریه این بارش بی صدا, همچنان در گرمای آبیِ آغوشِ مهربانِ مهتاب, همچنان همسراییِ نور و رنگ و شب رو زندگی می کنم. آه چه زیباست این خواب درخشان! ای کاش می شد که بی پایان باشه! شبیه یک جاده ی مستقیم اما ناهموار. جاده ای از جنس سیال نور و رنگ و نسیم. جاده ای از اینجا تا بی انتهای سرزمین رنگارنگ رویاهای من! تا آسمان! تا بهشت!

تا خدا!
***

بله! پادکست سمفونی رنگ ها متولد شد!
به همین سرعت و قطعا با اراده ای که خودمون ایجادش کردیم.
قبل از این پست 3 تا قسمتش توی هات گوش کن های یلدایی و نوروز پخش شد.
ولی بهونه خیلی خوبی داشت این پست و اونم قسمت چهارمش بود. سفر به باغ ژاپنی.
نقاشی ای از کلود مونه که با توضیحات خانم یاری و تدوین امید بدویان حس حال دیگه ای برای ما پیدا کرده.
دانلود پادکست سمفونی رنگ‌ها، قسمت چهارم، باغ ژاپنی، اثری از کلود مونه

 

 

خب شاید برخی از شما قسمت های گذشته این پادکست رو از دست داده باشید یا به هر دلیلی دوست دارید مجدد شنونده اش باشید که میتونید در ادامه دانلودشون کنین.
قسمت اول سمفونی رنگ‌ها
قسمت دوم سمفونی رنگ‌ها
قسمت سوم سمفونی رنگ‌ها
دنیای جالبیه. تجسم، تصور و نگاه.
ترجیح من بر لذت بردن هست تا حسرت ندیدن واقعی این آثار.
در پایان از خانم فاطمه یاری بابت همراهی زیباشون با ما در محله نابینایان تشکر ویژه دارم و امیدوارم که همچنان با قدرت این مسیر ادامه داشته باشه و کماکان لذت بردن ما هم پابرجا بمونه!
دلتون شاد و نگاهتون روشن.

۲ دیدگاه دربارهٔ «سمفونی رنگ‌ها، قسمت چهارم: گذری به باغ ژاپنی، اثری از کلود مونه به علاوه قسمت های گذشته»

دیدگاهتان را بنویسید