سلام به همسفران محلهی نابینایان! قدمهاتون رهوار و مقصدهاتون نزدیک!
با چهل و یکمین سفرمون به جهان آزاد با شما هستیم.
خوندن، اگر نگیم تمام، ولی بخش بسیار بزرگ و مهمی از آموزشه. اگر به هر دلیلی این فرایند درست و در زمان خودش طی نشه، هرچی هم که فرزندمون با استعداد باشه، باز هم آموزش موفقی نخواهد داشت. گاهی بر سر راه این پیشرفت موانعی به وجود میاد که رفعشون راههای متفاوتی رو میطلبه. مثلا موقعیت و شرایط فرزند کمبینایی که در تشخیص حروف مشکل داره و لازمه که خط بریل رو یاد بگیره.
متأسفانه خیلیهامون با افرادی مواجه شدیم که برای پذیرش حقیقت لزوم آشنایی فرزندشون به خطی متفاوت از خط باقی همسالانش مشکل دارن. اونها دلایل مختلفی رو برای این عدم پذیرش مطرح میکنن که البته وقتی پای یادگیری و آموزش وسط باشه هیچ کدوم از اون دلایل موجه نیستن. نیاز فرزند ما به خط بریل واقعیتیه که هرچند از نظر و نگاه خیلی از والدین خوشآیند نیست، اما اگر این نیاز به موقع پذیرفته و رفع نشه، فرزند عزیز ما در آینده با مشکلات بسیاری مواجه خواهد بود که ما قادر نیستیم در رفعشون هیچ کمکی بهش کنیم.
سفر شمارهی 41 محلهی نابینایان به جهان آزاد بهمون کمک میکنه تا این موقعیت رو کاملا تصور و لمس کنیم. این سفر ممکنه تجربهی خیلی از والدینی باشه که دارای فرزندان کمبینا هستن و چه بسا تلنگری باشه برای این دسته از والدین تا پایان ماجرا رو برای فرزندشون به صورت متفاوتی رقم بزنن. با هم بخونیم و ببینیم و بیش از پیش یاد بگیریم!
مشخصات مقاله
- نام مقاله: An Open Letter to Parents
نامهای سرگشاده به والدین - نویسنده: Barbara Pierce
- منبع:
Future Reflection - مترجم:
داوود چوبینی
سخن سردبیر
گاه گفته میشود بچهها از دوران کودکستان تا کلاس سوم خواندن را یاد میگیرند و از آن پس برای یادگیری اقدام به خواندن میکنند. اما زمانی که روش خواندن تأثیرگذاری را به بچههای نابینا یاد نمیدهند، این موضوع معنای عکس پیدا میکند. فدراسیون ملّی نابینایان آمریکا چندین دهه تلاش کرده است تا مطمئن شود کودکان نابینا امکان یادگیری بریل را دارند. مؤسسه ارزیابی رسانههای مطالعاتی آمریکا به عنوان ابزاری تأسیس گردید تا مشخّص کند آیا کودکی باید متون چاپی را بخواند یا متون بریل را یا ترکیبی از هر دو را. بااینوجود، کودکان کمبینا و نابینای بسیاری همچنان بدون بهرهمندی از روشی مؤثر جهت خواندن در مدارس مشغول تلاش و تکاپو هستند. در این مقاله، باربارا پیِرس “Barbara Pierce”, یکی از رؤسای با سابقه فدراسیون ملّی نابینایان آمریکا در ایالت اوهایو “Ohio” و عضو سابق هیئت رئیسۀ این سازمان، رویدادهای مربوط به خواندن در دوران زندگیش را روایت و درخواستی مبنی بر آموزش بریل را ارائه میکند.
نامهای سرگشاده به والدین
آیا میتوانید احساس سرمستی ناشی از یادگیری خواندن را به یاد بیاورید؟ من که میتوانم. وقتی کلاس اوّل را آغاز کردم، کتابهای الفبای اسکات فورسمن “Scott Foresman ” در رابطه با ماجراهای دیک “Dick”, جِین “Jane”, و سالی “Sally” به کار برده میشد. هنوز تصویر دیک را به خاطر دارم که در میان انبوهی از برگها روی دستهایش ایستاده بود، پاهایش در هوا معلّق بود، و یکی از خواهرانش متن آن صفحه را با حالتی آهنگین میخواند: «دیک را ببینید! دیک بامزۀ بامزه!»
تا جایی که میدانستم، هفتههای آغازین سال اوّلم اوج دوران خواندنم بود. همگی به صورت گروههایی برای خواندن واژگان دور معلّم جمع میشدیم تا آنها را یاد بگیریم و با کلی اشتباه در خواندن صفحات را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشتیم. من که خواندنم خوب بود. هم اصول انتخاب صداهای هر حرف را یاد میگرفتم و هم این که فوراً کنار یکدیگر قرارشان بدهم تا معنی واژه را حدس بزنم. نتیجۀ این امر حضورم در گروه اوّل خوانندگان بود.
موفّقیتم خیلی دوام نیاورد. ترم دوم، هر صفحه کلی خط چاپی دیگر داشت و مادرم مجبور بود در خانه و پس از مدرسه یا پیش از رفتنم به رختخواب با من کار کند تا کمکم کند از بقیه عقب نمانم. من همان بچهای بودم که او را کمبینا مینامیدند. خطوط چاپی را فقط با یک چشم میتوانستم ببینم. با این که هیچ کس واژۀ نابینا را پیشم به کار نمیبرد، مطمئنم عملاً نابینا بودم. مادرم چراغ کوچکی را نزدیک صفحه قرار میداد تا بتوانم تا حد امکان صفحه را خوب ببینم، اما حروف همچنان تار بودند و هیچگاه نتوانستم مهارت خواندن واژهای را در آن واحد فرا بگیرم.
سال دوم در گروه دوم از بچههای خواننده قرار گرفتم و سال سوم علیرغم این که چراغ را به گوشۀ نیمکتم متّصل کرده بودم، راهی گروه سوم از بچههای خواننده شدم. مجبور بودم با حقیقت روبهرو شوم: زبانم لال بود. شبها خوابم نمیبرد، چون نگران تعداد روز افزونی از تمرینهای کتاب کارهای املای واژگانی بودم که انجامشان نداده بودم، آن هم به این خاطر که سرعت خواندن و نوشتنم آن قدر پایین بود که نمیتوانستم در کلاس آنها را به پایان برسانم. همچنان مجموعهای متوالی از تستهای املای کاملی را نگه میداشتم، چون والدینم هر هفته فهرستی از تست املای واژگان را به من میدادند. این تستها چیزی جز همان کتاب کار نبود! با خودم تصوّر میکردم وقتی والدینم دست آخر متوجّه حقیقت مربوط به من و عملکرد ناقصم بشوند، این که شب به تختخواب رفته و با چشمانی گشاد به دورنمای سیاه مرگ نظری نیندازند، چه شکلی خواهد بود.
این اتفاق اواخر دوران ارائۀ نمرات در ترم سوم روی داد و همانطورکه رویدادهایی از این دست به شکلی ناگهانی و غیرمنتظره رخ میدهند، این اتفاق طوری رخ داد که اصلاً انتظارش را نداشتم. راستش با کارنامهای به خانه آمده بودم که خیال میکردم کارنامهای خوب محسوب میشود. در تمامی درسها نمره کامل را آورده بودم. معمولاً نمراتم درجۀ سه بود. همه میدانستند اوضاعم در مدرسه افتضاح بود، چون به قول خودشان، «باربارا جلوی پایش را هم نمیتوانست ببیند.» اما انگار ترس مربوط به برملاشدن راز شرمآورم در آن کتاب کار املا برای یک سال تحصیلی دیگر زیر نمرۀ تاپ کلاس پنهان مانده بود. کارنامهام را تحویل مادرم دادم و دواندوان رفتم بیرون بازی کنم. اما وقتی من و برادرم را صدا زدند تا برای شام داخل برگردیم (پدرم آن موقع خارج از شهر بود)، فهمیدم یک جای کار ایراد دارد. مادرم گریه کرده بود و برای شام با ما ننشست. میگفت سرش درد میکند.
طولی نکشید که معلوم شد سردردش من بودم. کارنامهام مرا تماموکمال لو داده بود. معلّمم در پایین کارنامه و با خطی ریز که بهسختی قابل خواندن بود، حرف غ (غیر قابل قبول) را در گروه دانشآموزانی که نیازمند بیشترین تلاش هستند، قرار داده بود، آن هم درحالیکه همواره حرف ع (عالی) یا دستکم حرف ق (قابل قبول) را میگرفتم.
روز بعد، مادرم به مدرسه رفت و از حقیقت هولناک مربوط به من خبردار شد. بعدها در کمال حیرت متوجّه شدم که برملاشدن راز شرمآورم در میان سایرین بهواقع باری را از روی دوشم برداشت. راستش از آن جایی که خواندن برایم بسیار دشوار شده بود، باید تمامی اقداماتی را صورت میدادم که از انجامشان طفره میرفتم. زمان بازیم حسابی کاهش پیدا کرد و باید از نو و تماموکمال یاد میگرفتم چگونه بدون هیچ گونه احساس نگرانی به رختخواب بروم، اما اوضاع دیگر مثل سابق بد نبود.
سالهای بعد عینک درشتبینی را برای چشم راستم که سالم بود، امتحان کردیم و در تابستان پس از سال چهارم بایستی برایم معلّم خانگی میگرفتند تا تلاش کنم با میزان بالایی از درشتنمایی متون بتوانم خواندن را فرا بگیرم. سال پنجم و در ماه سپتامبر، معلّم جدیدم از من خواست یکی از سطرهای موجود در کتاب جغرافیا را سر کلاس بخوانم. من هم مثل یک دانشآموز سال دومی آن سطر را خواندم و از خجالت مردم. معلّم دیگر هیچگاه نامم را صدا نزد. سال ششم که بودم، تا حد امکان از عینک استفاده نمیکردم. تا زمانی که برای درک معنای متون چاپی مجبور نبودم خودم را اذیت کنم، سرعت یادگیریم بالا بود و برای معلّم هم راحتتر بود تا برای پروژههای مربوط به خواندن متون در کلاس، فردی را به عنوان خوانندۀ سریع مشخّص نماید تا با من کار کند.
سرانجام، در پایان سال هفتم، والدینم با این حقیقت دردناک روبهرو شدند: اگر قرار بود امیدی برای باسواد شدن داشته باشم، باید بریل را یاد میگرفتم. خطوط چاپی دیگر گزینهای برای من به شمار نمیآمد. خانمی که خودش از بریل استفاده میکرد، طی جلسات هفتگی در تابستان مرا به کدهای این خط مسلّط کرد، هرچند اعتراف میکرد خواندن متون بریل را بهخوبی بلد نیست. وی به من اطمینان داد همسرش میتواند بهسرعت بریل بخواند، اما هیچگاه نشنیدم چه همسرش و چه فرد دیگری استفادۀ مفیدی از این خط بکنند. مردم به من میگفتند استفاده از بریل برایم مهم است و تمرین، سرعتم را بالا خواهد برد. البته تا آن زمان از دوران تحصیلم، روشهای مختلفی را برای انجام خواندن و نوشتن تمرین کرده بودم. دیگر علاقهای نداشتم از بالای صفحهای به سمت پایین آن حرکت کنم تا متنی را بخوانم، کاری که روزهای آغازین دورۀ ابتدایی صورت داده بودیم. از آن جایی که میدانستم در دانشگاه به روش مناسبی برای نکتهبرداری در زمان سخنرانیها نیاز خواهم داشت، با همان لوح و قلمم بریلنویسی را تمرین کردم، اما هیچگاه زمان نگذاشتم تا خواندن درستوحسابی متون بریل را یاد بگیرم.
اینک که عضو فدراسیون ملّی نابینایان آمریکا هستم، صدها نفر را میشناسم که خوب و راحت بریل میخوانند. بعضی از آنها زمانی که مدرسه را آغاز میکردند، نمیتوانستند خطوط چاپی را ببینند، درنتیجه بریل تنها گزینۀ ممکن برایشان بود. اما خیلی افراد دیگر در همان زمان که داشتند خواندن را فرا میگرفتند، با این که مثل افراد بزرگسال قادر به دیدن خطوط چاپی نبودند، میتوانستند این خطوط را تشخیص بدهند. این افراد از شانس خوبشان هم بریل و هم خطوط چاپی را به آنها یاد میدادند و به نحوی ساده و طبیعی یاد میگرفتند که تصمیم بگیرند کدام روش برای هر یک از فعّالیتهای مربوط به خواندن از همه کارآمدتر است. نتیجه این که افراد فوق درحالحاضر در هر دقیقه صدها واژه را به صورت بریل میخوانند.
من هیچگاه حسرت یادگیری خواندن خطوط چاپی را نخوردهام. همه بایستی شکل حروف چاپی را بشناسند. اما همواره حسابی حسرت خواهم خورد که وقتی کوچک بودم، بریل را یادم ندادند. امروزه دارم تلاش میکنم در خواندن متون بریل دارای سرعت و میزان دقّتی شوم که وقتی 10 سالم بود، بایستی میداشتم. الان شش سال است که دارم روی این موضوع کار میکنم و سرعت خواندنم سه برابر شده است، اما باید با این حقیقت روبهرو شوم که احتمالاً هرگز به خوبی یک کودک دهسالۀ با استعداد بریل نخواهم خواند. فارغ از این حقیقت که مغز افراد بزرگسال به سرعت مغز کودکان به مهارتهای تازه مسلّط نمیشود، نمیتوانم خودم را راضی کنم تمرین خواندن با صدای بلند را جلوی خانوادهام صورت بدهم که مدّتهاست دارند عذاب میکشند. زمان بهرهبردن از چنین موقعیتی دوران کودکی است و نمیتوانم همسرم را درگیر بد خواندنم کنم.
اگر مادرم میتوانست با شمایی صحبت کند که با این مسئله روبهرو هستید که آیا از فرزندانتان بخواهید بریل یاد بگیرند یا نه، مصرّانه از شما خواهد خواست تصمیمتان در راستای یادگیری بریل باشد. فرقی نمیکند درحالحاضر کودکی تا چه اندازه بتواند خط چاپی را خوانا و واضح ببیند، اگر بیناییش به هر نحوی ضعیف یا دچار مشکل شود، حتّی اگر خطوط چاپی همچنان کاربرد خود را داشته باشد، بریل غالباً در آینده ارزش بالایی پیدا خواهد کرد. از شما تقاضا دارم دست فرزندتان را در انتخاب گزینههای پیش رویش باز گذاشته و انتظارات بالایی از او داشته باشید. همۀ موجودات کمسنوسال فضا لازم دارند تا از نظر تواناییهای ذاتیشان رشد پیدا کنند. لطفاً روی این موضوع پافشاری کنید تا شانسی به فرزندتان داده شود.
شناسنامه نشریه جهان آزاد
همانطور که از نام این نشریه بر میآید، قرار است به تجربیات نابینایان، والدینشان، اطرافیانشان، دوستانشان و هر انسانی که تمایل به فهم معلول و معلولیت دارد و توانسته در این راه به چیزهایی نیز دستیابد بپردازد. البته ما تمرکزمان بیشتر بر روی تجربیات عزیزان در حوزه ی نابینایی است. می خواهیم ببینیم والدین یک نابینا برای دستیابی فرزندش به حق و حقوقش دست به چه اقداماتی می زند. می خواهیم ببینیم تمام کسانی که با نابینا در ارتباط هستند، چه کاری برای هرچه مستقلتر شدن فرد با آسیب بینایی انجام می دهند و کدامشان اثربخش بوده است. خلاصه ی کلام اینکه میخواهیم در حوزه نابینایی از تجربیات دنیا بهره ببریم تا روزی با آگاهی از این تجربیات بتوانیم به خود تلنگری زده و به سمت اهدافمان حرکت کنیم.
البته اگر پدر و مادری یا دوست و آشنایی در ایران عزیز نیز توانسته برای حل مشکلی از مشکلات بیشمار نابینا راه حلی پیدا کند، می تواند آن را در قالب یک مقاله در اختیار ما قرار دهد. چون ایران هم بخشی از این جهان است و ما برای جمع آوری این تجربیات همیشه هم لازم نیست دست به دامان جراید غرب باشیم. هرچند که فعلاً ظاهراً راه دیگری وجود ندارد. همه ی ما بر این امر واقفیم که دنیای غرب در خصوص معلول و معلولیت خیلی زودتر و بیشتر از ما از خود جنبوجوش نشان داده و به دست آوردهای بی نظیری دست یافته است.
اگر دوستی هم مقاله ای را خوانده و آن را مفید یافته، می تواند آن را ازطُرُقی که در پایان می آید، جهت ترجمه به دست ما برساند.
فعلا بنا بر این است که ماهی یک مقاله ی تخصصی در این موضوع منتشر کنیم. ولی شاید زندگی مجال بیشتری به ما داد و آخر هر ماه مطالب بیشتری جمع آوری کرده و در طول ماه به خدمتتان پیشکش کردیم.
پس قرار ما همیشه اول هر ماه همین جا در جهان آزاد.
ذکر این نکته هم الزامی میباشد که قرار نیست همیشه مقاله ی منتشر شده همراه با فایل صوتی باشد. ولی تلاشمان بر این است که این اتفاق جذاب همیشه بیفتد.
قطعا نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما می تواند چراغ راه ما باشد.
ایمیل: hotgooshkon@gmail.com
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1
به امید جهانی آزاد تر!